برای واکاوی حوادث و فتنه پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری 88 برآنیم که ساختار، شاکله و اهداف مسببین این غائله که هزینههای گزاف مادی و معنوی برای نظام مقدس جمهوری اسلامی در بر داشتهاند را مورد بررسی قرار دهیم. از همین رو پس از بررسی " شکلگیری و برخی مؤلفههای ایدئولوژی تجدیدنظرطلبان "، " راهبرد تبلیغاتی و گفتمان انتخاباتی میرحسین موسوی "، " گفتمان محمود احمدینژاد از انتخابات نهم تا دهم ریاستجمهوری "، "بررسی نتیجه انتخابات دهم ریاست جمهوری با روش "تحلیل گفتمانی " و "شواهد آگاهی جبهه دوم خرداد از سلامت انتخابات " به فصل هفتم یعنی " شورش بر جمهوریت " میپردازیم:
* روایتهایی از آنارشیسم سبز مخملی
توسل به بدعتگذاری و ساختارشکنیهای این جبهه برای تغییر نظام سیاسی کشور را حتی در دیدار شبانه محسنی اژهای وزیر اطلاعات با میرحسین موسوی نیز میتوان مشاهده کرد. در این گفتگو موسوی بخشی از مافیالضمیر خود را برای پیشبرد پروژه "تقلب در انتخابات " در حضور وزیر اطلاعات سابق آشکار میسازد.
محسنی اژهای درباره این دیدار که در گفتگوی خبری 22:30 مطرح شد، میگوید:
من احساس کردم که با صحبت با ایشان باید اطلاعاتی در اختیارشان بگذارم که برخی افراد به دنبال سوءاستفاده هستند و احساس کردم که اگر این ملاقات صورت گیرد، مفید است. زنگ زدیم و خودم مستقیماً با ایشان صحبت کردم و گفتم الآن به منزل شما میآیم تا با شما صحبت کنم، ایشان گفتند که دیروقت است اما گفتم که چارهای نیست و در زمان محدودی میخواهم با شما صحبت کنم. در آنجا صحبتهای مختلفی کردیم و به ایشان عرض کردم که آقای موسوی، این مسیری که شما میروید به جایی نمیرسد؛ اینکه برخی از آقایان به شما اصرار میکنند که فقط و فقط ابطال، درست نیست. سخنی که شما میگویید جز زحمت برای مردم و همه، چیزی ندارد. شما مطمئن باشید این مسیر شما را به هدف نمیرساند و نمیشود با زور بگوییم ابطال.
به آقای موسوی گفتم که بر فرض محال اگر انتخابات ابطال شد و شما دوباره رأی نیاوردید، میخواهید چه کار کنید. اگر بر فرض دوباره رأی نیاوردید باز هم این وضع تکرار میشود. شما دو روز قبل به شورای نگهبان نامه نوشتید، حالا اگر شورای نگهبان رسیدگی کرد و به نتیجه نرسید و انتخابات را ابطال نکرد شما میپذیرید یا خیر؟ گفت: نه. ... به آقای موسوی گفتم که شما گفتید ابطال، حالا بر فرض اگر ابطال شد، دوباره باید انتخابات برگزار شود. اما شما که میگویید وزارت کشور و شورای نگهبان تخلف کردهاند، پس به چه صورت باید انتخابات را برگزار کنند؟ موسوی پاسخ داد: بعد که ما نمیگوییم از طریق این مجرا انتخابات برگزار شود.
محسنی اژهای در همین بیانات خود رفتار جریان شکستخورده در انتخابات را دارای ویژگیهایی میداند که با اهداف "براندازی نرم " و "انقلاب مخملی " جبهه مخالف انقلاب همخوانی داشت. او در تبیین مطابقت حوادث پس از انتخابات با انقلاب مخملی میگوید:
معمولاً اقدامات به اصطلاح مخملی نتیجه یک فرایند است که در یک پروسه زمانی انجام میشود، ولی وقوع آن در شرایطی است که انتخابات وجود دارد. اینکه بگوییم در کشور ما آیا امکان وقوع یک انقلاب مخملی است، بنده میگویم خیر و چنین انقلابی در کشور ما به وقوع نمیپیوندد؛ اما اینکه آیا دشمن دنبال چنین مسئلهای بوده یا نه، میگویم که حتماً بوده است.
در همان ماههای ابتدایی (مسئولیتم) معتقد بودم با توجه به اینکه دشمن اقداماتی در طول 26 سال قبل انجام داده بود و هیچکدام آن طور که میخواست نتیجه نداشت و به هدف براندازی یا تغییر رفتار جمهوری اسلامی دست نیافت، تلاش کرد آن را از محتوا خالی کند و یک جمهوری اسلامی بیمحتوا ایجاد کند که با اسلام ناب و موردنظر امام خمینی و مقام معظم رهبری مغایرت داشته باشد و تنها نامی از "جمهوری اسلامی " را با خود داشته باشد. نظامی که با منافع استکبار و نظام سلطه و زیادهخواهان تضاد نداشته باشد. آنها قبل از دولت نهم اقداماتی انجام دادند و اجمالاً موفق شدند در بعضی از حوزهها یارگیری کنند و یک امیدواری هم پیدا کرده بودند.
اما با روی کار آمدن دولت جدید که موجب احیای گفتمان انقلاب شد، شرایط تغییر کرد. دولت و آقای احمدینژاد شعارهای جدیدی را مطرح کردند و سیاست داخلی و خارجی غیرمنفعلانه و مبتنی بر شعارهای اولیه انقلاب و ارزشهای اصلی نظام را پیش گرفتند که دشمن آن را برنتافت. لذا معتقد بودیم آنها در چنین شرایطی علاوه بر تحریمها و تبلیغات گستردهای که به راه انداخته بود، آرام نمینشیند و به اقدامات دیگری نیز دست خواهد زد.
* اقدامات اطلاعاتی ایران دست آمریکا و انگلیس را افشا کرد
مقداری که کار اطلاعاتی کردیم و بر موضوع اشراف یافتیم، دیدیم که برخی کشورها و مشخصاً انگلیس و آمریکا در جهت براندازی نرم که نوعی از انقلابهای مخملی است، به شدت مشغول فعالیت هستند و برنامههای مختلفی را تحت پوششهای گوناگون دنبال میکنند و با نزدیک شدن به برخی فعالان سیاسی ما، یارگیری میکنند و در برخی حوزهها با پوشش آموزش و تحقیقات و همایشها برنامههای خود را دنبال میکنند.
اندکی که وزارت اطلاعات روی اقدامات نرم مخصوصاً آمریکاییها و انگلیسیها بیشتر کار کرد، تلاش کردیم، هم حساسیت بیشتر دستاندرکاران به موضوع را برانگیزیم و هم مردم را با موضوع بیش از پیش آشنا کنیم و هم کسانی که ناخواسته به دلیل عدم آگاهی برنامههای آنها را پیش میبردند در جریان امر قرار دهیم.
در آن زمان هنوز برخی واژهها حتی برای مدیران ما و در میان مردم خیلی واضح نبود و برخی با ناباوری میگفتند که براندازی نرم و انقلاب مخملی دیگر چیست؟ ما تلاش داشتیم این آگاهی و حساسیت را ایجاد کنیم تا برخی مسئولان رده دوم و سوم که ممکن بود به این موضوع توجه نداشته باشند، هوشیار شوند و لذا به معاونت مربوط گفتیم که چند کِیس را برای نمونه پیگری کنند.
* مهرههای جنگ نرم
اولین پروندههایی که از سوی وزارت اطلاعات در خصوص براندازی نرم پیگیری شد مربوط به هاله اسفندیاری و جهانبگلو و تاجبخش بود که دستگیر شدند و بلافاصله با هیاهوی تبلیغاتی و سر و صداها مواجه شدیم. شرایط به گونهای شد که گرچه برای ما روشن بود دشمن از این طریق دنبال تحقق اهداف خود است اما در ادامه این تعابیر را دیگر به کار نبردم. حتی سیستم قضایی ما به دلیل عدم آشنایی با مسئله و به دلیل آن که چنین جرمی در قوانین ما تعریف نشده، به گونهای بود که زمینه محاکمه کسانی که براندازی نرم را پیگیری میکردند، وجود نداشت.
در همان ایام دو طیف به ما مراجعه میکردند که یکی از این طیفها کسانی بودند که در همایشهای آنها شرکت کرده بودند و میگفتند اکنون که مسئله حساس شده، متوجه شدند مباحث مطرح شده عملی نبود، عدهای دیگر هم میگفتند که در همایشها شرکت کردند و از بانیان همایش پول هم گرفتهاند، اما ابراز پشیمانی میکردند و طلب کمک میکردند.
لذا جریانی که به دنبال براندازی بود در حالی که احساس میکرد وضعیت قرمز شده برخی افراد را با اعزام به کشورهای دیگر آموزش داده و طیفی را در یکی از کشورهای خلیج فارس که آمریکا نفوذ بیشتری دارد برای آموزش منتقل میکردند. البته بعضی از آنها نیز واقعاً به ماهیت قضیه آشنا نبودند.
همچنین تحت عنوان آموزش خبرنگاری نیز افرادی جذب شده و آنها را در بعضی کشورهای اروپایی آموزش داده بودند. ما در مرحله اول که آنها به خارج از کشور رفتند، به صورت عمدی جلوی آنها را نگرفتیم تا ماهیت آنها را شناسایی کنیم و عوامل خود را نیز در این مجموعه فرستادیم و با بررسیها مشخص شد که در راستای همان قضیه انقلابهای مخملی است. گروه بعدی را که میخواستند به خارج ازکشور بفرستند، رفتیم با آنان صحبت کردیم، متوجه شدند و دنبال نکردند و برخی را نیز ممنوعالخروج کردیم که بعضی از روزنامهها و سایتها علیه وزارت اطلاعات موضعگیری کردند و رسانههای غربی نیز همصدا با آنها گفتند که جلوی "خبرنگار و روزنامهنگار " را گرفتهاند.(1)
مازیار بهاری از فعالان رسانههای غربی در ایران و کیان تاجبخش از فعالان سیاسی که چند سال گذشته نیز به جرم تلاش برای انقلاب مخملی بازداشت و زندانی شد به بیان مطالبی از تلاشهای جبهه غربمدار برای ایجاد انقلاب مخملی در طول انتخابات 88 ایران پرداختند که مؤید مطالب گذشته است.
مازیار بهاری خبرنگار مجله و سایت نیوزویک در ایران و فیلمساز شبکههای بیبیسی و کانال چهار انگلستان در نشست مطبوعاتی 10 تیر و 10 مرداد 1388 ضمن آن که حوادث پس از انتخابات را نوعی انقلاب رنگی و مخملی شکستخورده توصیف کرد، گفت:
وجهه اول انقلاب مخملی و رنگی رسانهای بودنش است. اگر رسانه را از آن بگیرید، هیچ اتفاقی نمیافتد. این تجربه را کشورهای اوکراین، گرجستان و... دیدهاند و رسانههای صوتی و نوشتاری نقش اصلی را در این انقلابها ایفا کردهاند. در ایران نیز همزمان با انتخابات ریاست جمهوری، هجمة گستردهای به طرف ایران شد و 700 خبرنگار خارجی به ایران آمدند و تعداد زیادی خبرنگار مقیم نیز در کشور بودند که برای رسانههای خارجی کار میکردند.
برخی افراد برای خوشخدمتی به غرب سعی میکردند که بگویند انقلاب رنگی و انقلاب سبز در ایران در حال وقوع است و برخی تحت هدایت سرویس خارجی تلاش داشتند سیستم امنیتی ایران را دور بزنند و با کنترل اخبار، انقلاب رنگی، سبز یا مخملی را در ایران محقق سازند.
* ویژگیهای انقلاب مخملی
یکی دیگر از مشخصههای انقلاب رنگی این است که دارای جنبههای فرهنگی است و با توجه به اینکه غالباً تمایل به غرب داشتند خواستههایی چون گشت ارشاد و حجاب را مطرح میکردند. آنها باید خواستههای غرب را بیان میکردند و جناح طرفدار غرب را کارآمد، دمکراتیک و جناح مخالف را ناکارآمد، متحجر و غیردمکراتیک نشان میدادند.
یکی دیگر از مؤلفههای انقلاب رنگی این است که متعلق به یک طبقه خاص اجتماعی و طبقه متوسط به بالا در شهرهای بزرگ است که از این انقلاب در تجمعات حمایت میکنند. در ایران نیز بعد از انتخابات این تجمعات از طبقه متوسط و مرفه شکل گرفت و در این تجمعات غیرقانونی شرکت کردند اما در مناطق فقیرنشین، سنتی و روستایی این تجمعات نبود. رسانههای غربی همچون بیبیسی علاوه بر اطلاعرسانی موضوع، خط و جهتدهی نیز میکردند و در برنامه بیبیسی فارسی دیده شد که مکان و زمان تجمعات غیرقانونی را مشخص میکردند.
* رسانه؛ ابزاری برای دگرگونی
مؤلفه دیگر انقلابهای رنگی دو قطبی کردن جامعه توسط رسانههاست. در آستانه هر انقلاب رنگی تلاش میکنند جریان حاکم را به عنوان جریان سنتی و متحجر و ناکارآمد و غیردمکراتیک و در مقابل آن جریان غربمدار را جریانی مدرن و کارآمد و دمکراتیک و اصلاحطلب و متعلق به تودهها معرفی کنند. جریان معتقد به انقلاب رنگی همیشه خود را قبل از انتخابات پیروز معرفی میکند و تأکید میکند که هر چه غیر از پیروزی این جریان رخ دهد، نشانگر بروز تقلب است و رسانههای غربی هم با حمایت از جریان مذکور تلاش میکنند نظریه فوق را در قالب واقعیت به مردم القا کنند.
* تقلب، نافرمانی، تجمعات غرقانونی
اگر در جریان انتخابات طرف مدعی پیروزی رأی نیاورد، جریان رهبری انقلاب رنگی شایعه تقلب را مطرح میکند و در چنین شرایطی به دو مؤلفه برگزاری تجمعات غیرقانونی حاکمیت و نافرمانی مدنی تمسک میجوید و در واقع چانهزنی را از خیابانها آغاز میکند که در انتخابات اخیر هم این روند طی شد و جریان پیگیر انقلاب رنگی با طرح مکرر موضوع ابطال انتخابات که از مهمترین حلقههای این زنجیره است، تلاش کرد چرخه مذکور را کامل کند.
در انتخابات ریاست جمهوری دهم جریان رسانهای غرب که کاندیدا و جریان مورد حمایت خود را بازنده انتخابات میدید، در خط مخدوش کردن مشروعیت انتخابات حرکت و حتی پیش از انتخابات شایعه تقلب را مطرح کرد و بعد از انتخابات هم میخواست القا کند که کودتای انتخاباتی انجام شده و پوشش تجمعات غیرقانونی و تأکید بر موضوع ابطال انتخابات در این راستا صورت گرفت. گردانندگان رسانههای غربی قبل از برگزاری انتخابات با تأکید بر پیروزی کاندیدای موردنظر خود، تلاش کردند حدس و گمان و تحلیل خود را نه در قالب آنچه احتمال وقوع دارد بلکه در قالب خبر از دو ماه قبل از انتخابات به جامعه القا کنند.
من نیز در این مسیر فعالیت کردم. در این فرایند ابتدا در قالب خبر درباره موضوع نگرانی از سلامت انتخابات و وقوع تقلب سخن گفته شد و تلاش کردیم این فرضیه را به جامعه بقبولانیم و در گام بعد با حمایت از یک کاندیدا او را به عنوان پیروز قطعی انتخابات معرفی کنیم. بعد از انتخابات هم گزارشاتی درباره تحولات پس از انتخابات برای نیوزویک و کانال 4 تلویزیون انگلیس تهیه کردم. به طور مثال در حاشیه تجمع روز دوشنبه 25 خرداد از حمله به پایگاه بسیج فیلمبرداری کردم که این مستند در هر دو رسانه پخش شد.
تجمعات غیرقانونی اساس و ستون انقلابهای رنگی هستند و در هر کجا که بخواهد چنین انقلابی صورت گیرد، ابتدا تجمعات غیرقانونی برپا میشود. آنچه برای طراحان و عاملان انقلاب رنگی اهمیت دارد این است که تجمعات پوشش رسانهای داشته باشند تا به حالت "بهمن " درآیند و بر این باورند که رشد فزاینده تجمعات غیرقانونی باعث افزایش پوشش خبری آنها شده و پوشش خبری بیشتر موجب میشود تجمعات گستردهتر شوند و این حرکت همین طور رشد میکند و از آنجا که معمولاً برپا کننده و هدایتگر تجمعات یک فرد است، خبرها به صورت یک جانبه به نفع او منتشر و طرف مقابل بایکوت خبری میشود.
با توجه به الگوی انقلابهای رنگی و مخملی میتوان حوادثی که در هفتههای پس از انتخابات رخ داد را یک نمونه کلاسیک و شکستخورده انقلابهای رنگی بدانیم که دارای همان مؤلفههاست و شبکههای غربی هم به آن دامن زدند. البته تجربه چنین انقلابهایی در جمهوری چکسلواکی سابق و کشورهای دیگر نشان داد که انقلابهای رنگی انقلاب نیستند بلکه یک جنبش فرهنگی هستند که روی خواستههای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بسیار عمیق بنیان نهاده نشدهاند و بیشتر خواستههای یک طبقه مشخص هستند.
فعالیت مشروعیتزدایی رسانههای غربی از دولت احمدینژاد به این دلیل است که انتخابات 84 نشان داد مردمسالاری دینی مورد اقبال عمومی قرار دارد و پیروزی جریان انقلابی در ایران در منطقه بسیار تأثیرگذار بود و از آنجا که در تحولات عراق و لبنان و فلسطین و بحرین که پس از انتخابات ریاست جمهوری نهم برگزار شده بود، تحلیل این بود که جریان ضدآمریکایی متأثر از پیروزی جریان ضدآمریکایی در ایران به پیروزی رسیده غربیها نمیدانستند که در آن شرایط چه باید بکنند.
در انتخابات اخیر، غربیها با توجه به سابقه ذهنی و تاریخی که داشتند، فعالانه و آمادهتر برخورد کردند و از حدود پنج ماه قبل برای آن که زهر پیروزی جریان ضدغربی و ضدآمریکایی در ایران علیه خود را بگیرند، مشارکت مردم که از قبل مشخص بود خیلی گسترده است، هدف گرفتند و با فضاسازی تلاش کردند آن را کمرنگ کنند.
اما وقوع انقلابهای رنگی به سه دلیل در ایران امکانپذیر نیست. دلیل اول اینکه انقلابهای رنگی اساساً غربی هستند و اگر از این ویژگی تهی شوند خاصیت دیگری ندارند، در حالی که وقتی به تاریخ ایران به خصوص در قرن اخیر و دهههای گذشته نگاه میکنیم، میبینیم ایرانیها همواره بیگانهستیز و حتی غربستیز بودهاند و هرگاه شائبة نفوذ غرب در یک جریان مطرح شد، ایرانیها با آن مخالفت کردند.
دلیل دوم انسجام مردم ایران است که هرگاه مشاهده کنند یک نیروی خارجی در حال دخالت در امور داخلی آنهاست، منسجم و متحد شده و او را پس میزنند که نمونه بسیار بارز آن را در جنگ تحمیلی 8 ساله عراق و متحدان او علیه ایران شاهد بودیم و با وجود چنین روحیهای بحرانها را پشت سر میگذارد.
برخورداری ایران از رهبری مذهبی - سیاسی از دیگر دلایلی است که مانع از وقوع انقلاب رنگی در ایران میشود و بیانات ایشان برای مردم و اکثر جریانات و گروهها فصلالخطاب است و هنگامی که ایشان دربارة مسئلهای سخن میگویند و یا تأکید میکنند بحرانی جمع میشود، گروهها اختلاف را کنار میگذارند و در کنار مردم فرمان رهبری را عملیاتی میکنند. ولی غربیها از درک نفوذ و قدرت و پایگاه رهبری در جامعه ایران و تأثیرگذاری ایشان در ساختار حکومت مردمسالاری دینی عاجزند.
در انتخابات اخیر پس از سخنرانی رهبری ایران در نماز جمعه، غربیها دچار گیجی شده بودند و خبرسازی آنها به سوی مشروعیتزدایی از رهبری نظام رفت و تلاش کردند این ادعا را ثابت کنند که رهبری در ایران فاقد پایگاه مردمی است، ولی این تحلیل هم کاملاً غلط بود.
دولتها و رسانههای غربی و شرکتهای چند ملیتی غرب همه اجزای سیستم لیبرال دمکراسی و سرمایهداری هستند و روابط ارگانیک و غیرقابل تفکیکی با نظام سرمایهداری و لیبرال دمکراسی دارند و رسانهها از اصلیترین اجزای این سیستم به حساب میآیند و به همین علت به موضوع رسانه توجه ویژه میشود.
شبکههای فارسی زبان غربی نیز در حقیقت برای دشمنی با ایران به وجود آمدهاند و در نهاد شبکههای غربی نوعی ضدیت با ایران و استقلالطلبی ایرانیان وجود دارد و لذا نمیتوان چشم و گوش بسته به آنان اعتماد کرد. امروز براندازی در کشورها به صورت نظامی انجام نمیشود بلکه این خواسته در قالب تحرکات مسالمتآمیز همچون انقلابهای رنگی پیگیری میشود که باید به صورت کارشناسی در این زمینه تحقیقات و مطالعات صورت گیرد تا آحاد جامعه در جریان فعالیت غربیها قرار گیرند. شبکههای فارسیزبان آمریکایی و انگلیسی برای تغییر رفتار حکومت ایران به وجود آمدهاند.
در غیر این صورت دل وزارت خارجه انگلیس برای ایرانیان نسوخته که 16 میلیون پوند برای اطلاعرسانی صرف و افزایش آگاهی مخاطبان خود هزینه کند که در داخل کشورش هم مورد اعتراض قرار گیرد که چرا با وجود بیکاری گسترده در آن کشور، چنین هزینهای کرده است.
جریانات و افرادی که در ایران به دنبال براندازی نرم هستند، باید بدانند اولین سئوالی که در ذهن مردم شکل میگیرد و اگر پاسخ قانعکننده نداشته باشد، طرد میشوند این است که بعد از براندازی و انقلاب رنگی چه حکومتی میخواهند تشکیل دهند. بسیاری از افرادی که درباره براندازی صحبت میکنند درباره آلترناتیو جمهوری اسلامی ساکت میمانند و یا از کسانی اسم میبرند که مشروعیتی در بین مردم ندارند و حتی یک روز نمیتوانند حاکمیت نیمبند در ایران داشته باشند.
جریانات اخیر در تهران فاقد رهبری بود و حتی میرحسین موسوی صرفاً سمبلی برای این جریان تلقی میشد که بعد از 20 سال دوری از سیاست وارد موجی شد که او و دوستانش را میبرد و خواستههای فرهنگی و اجتماعی و روانی مردم که با مطالبات غربیها مخلوط بود، نتوانست جریانی را شکل دهد.
اگر در آینده از شخص آقای موسوی و کسانی که در تجمعات خیابانی به دعوت و حمایت از او شرکت کرده بودند، سئوال شود چه خواسته و مطالبهای داشتند، نمیتوانند به طور مشخص بگویند چه میخواستند و علت این بود که کسی که 20 سال از سیاست دوری کرده و در فرهنگستان کار کرده و همیشه خود را نقاش معرفی کرده و نهایتاً در چند جلسه مجمع شرکت کرده، نتوانست در قامت سیاستمدار موفق ظاهر شود.
بدون تردید گره خوردن سرنوشت گروههایی که در داخل کشور فرصت فعالیت سیاسی دارند با کسانی که جایگاهی بین مردم ندارند، غلط است و مرگ سیاسی آنها را رقم میزند و مجاهدین خلق (منافقین) که امروز دیگر از قالب سازمانی به یک فرقه تبدیل شدهاند، بهترین الگوی عبرتآموز برای کسانی است که سودای خروج از حاکمیت و فعالیت سیاسی بیرون از مرزها را دارند.
هر کس از مردم ایران دور شود، خواه ناخواه پروسهای را طی میکند که گروه رجوی طی کرده و باید به مرگ سیاسی تن دهند و یا مانند اپوزیسیون خارجنشین دنبال کاسبی و تجارت بروند و هر از گاه مثل سلطنتطلبان یک جمله سیاسی بگویند و خیال کنند که وظیفه خود را انجام دادهاند و چهره سیاسی هستند.(2)
کیان تاجبخش، مشاور سابق بنیاد سوروس در ایران، نیز در نشست مطبوعاتی 10 مرداد و جلسه دادگاه 3 شهریور به بیان مطالب مشابهی درباره انقلابهای مخملی و به تعبیر او "انقلابهای انتخاباتی " پرداخت. او در مجموع این دو جلسه گفت:
اتفاقات انتخابات اخیر یک تصادف نبود، نتیجه یک برنامهریزی نسبتاً درازمدت است که عوامل اصلی آن در مجموعه دستگاههای دولتی و شبه دولتی آمریکا و غرب ریشه دارد.
به یک تعبیر حتی میتوان اغتشاشات را نتیجه برنامهریزی درازمدت سالهای پس از پایان جنگ تحمیلی دانست که هدف آن خدشهدار ساختن نظام ولایت فقیه و مردمسالاری دینی بود. البته این پروژه براندازی با انتخابات دهم کلید خورد که با هوشیاری مردم، مسئولان و رهبری ناکام ماند.
در کشورهایی که آمریکا در آن حضور اصلی دارد، عامل اصلی پیشبرد منافع آمریکا برای تغییر رژیم یک نهاد به عنوان NED یا همان صندوق حمایت از دمکراسی است. اما در کشورهایی مثل ایران، این برنامه از حوزههای دیگر پیگیری میشود که عبارتند از: 1. حوزههای پنهان که شامل سرویسهای اطلاعاتی مثل سیا است، 2. حوزههای نیمه پنهان مانند مرکز وودرو ویلسون در واشنگتن که از یک سو با سرویسهای اطلاعاتی و از سوی دیگر با دولت آمریکا در ارتباط است، و 3. بنیادهای آشکار مثل راکفلر و سوروس. باید توجه داشت که هر سه حوزه در کشورهایی مثل ایران ایفای نقش میکنند و با هم هماهنگ هستند.
فرایند براندازی نرم در هفت لایه پیگیری میشود که عبارتند از: شناسایی و جذب نخبگان؛ شبکهسازی و نهادسازی از طریق معرفی پروژههای عملیاتی؛ برگزاری کارگاههای آموزشی؛ حمله به پایه و ستونهای نظام از طریق مشروعیتزدایی، اعتبارزدایی و اعتمادزدایی؛ دو قطبی کردن جامعه؛ استفاده از ابزار انتخابات؛ و سرانجام نافرمانی مدنی. در لایه چهارم است که از روش شایعهپراکنی، تهمت زدن و نسبت دروغگویی به مسئولین دادن با هدف ایجاد تنفر نسبت به مسئولین استفاده میشود.
همچنین در بحث انتخابات نیز دو حالت وجود دارد. حالت اول این است که نیروهای ضدنظام در انتخابات موفق شوند. در این صورت وارد دولت میشوند و از درون حکومت و استفاده از ابزار قانون به سمت تغییر جامعه و ارزشهای سنتی حرکت میکنند که نمونه آن گورباچف در شوروی است. اما در صورتی که نیروهای مخالف نظام نتوانند موفق شوند مجبور به حرکت به پله هفتم میشوند که همان نافرمانی مدنی است.
نافرمانی مدنی با دعوت مردم برای تجمع در میادین و شرکت در راهپیماییهای غیرقانونی که منجر به اغتشاش و خشونت میشود در پی فشار آوردن به نظام است تا نظام عقبنشینی کند و جابهجایی قدرت صورت گیرد.
اما گذشته از فرایند هفتگانه براندازی نرم باید به سه نوع جریان براندازی در ایران بعد از جنگ تحمیلی اشاره کرد که عبارتند از: شیوه استحاله فرهنگی، استحاله سیاسی و نافرمانی مدنی که نوع آخر مربوط به انقلاب مخملی است.
در دوره دولت سازندگی شاهد شروع برنامه استحاله فرهنگی بودیم. در آن زمان از طریق شهرداری تهران و تأسیس روزنامه همشهری جذب نخبگان به سمت معرفی ارزشهای مدرن شهری حرکت میکرد که نهایتاً از طریق همین ارگان از دولت اصلاحات حمایت میشد. زمانی که کرباسچی در شهرداری بود، از طریق شهرداری شیوه جدید استحاله فرهنگی در کل شهر تهران و بعد هم به بقیه شهرها اشاعه مییافت. شواهد نشان میدهد آن برنامهها از حمایت آمریکا نیز برخوردار بودهاند.
یکی دیگر از این مصادیق، سفر عطریانفر به دعوت بنیاد سوروس به نیویورک و ملاقاتش با شخص سوروس است که نقطة عطف همکاری نیروهای داخلی وخارجی تلقی میشود.
با تأسیس دولت اصلاحات در شیوه براندازی تغییراتی مشاهده میشود به طوری که استحاله فرهنگی با شعار توسعه سیاسی به استحاله سیاسی تبدیل میشود. به دلیل ادامه فعالیت افراد سرشناس جریانهای سیاسی سازندگی و احزاب اصلاحات و همکاری و حمایت برخی از مسئولین جمهوری اسلامی مثل نماینده جمهوری اسلامی در سازمان ملل در نیویورک و برخی فعالین سیاسی یک حاشیه امن برای این فعالیتها و همکلاسیها بین عناصر داخلی و خارجی ایجاد شد که موجب ایجاد عدم حساسیت نظام نسبت به برنامهریزیهای طولانیمدت شد که میتوان گفت این عدم حساسیت باعث شد نیروهای غربی به ویژه آمریکایی از دو طریق احزاب سیاسی و NGOهای غیردولتی وارد ایران شوند. اگر ما یکی از اولین نمونههای براندازی را ارتباط سفر عطریانفر با بنیاد سوروس قبل از 1376 بدانیم، میتوانیم نهایت آن را ملاقات مستقیم خاتمی همراه ظریف با سوروس در نیویورک در سال 1385 بدانیم. بنابراین، این یک ارتباط مستمر بوده که ادامه داشته است.
معرفی افراد سیاسی برای شوراهای اسلامی شهر و روستا در 1377 با هدف سیاسی کردن فضای شهر و روستاها که تحت عنوان جامعه مدنی بوده در جهت سیاسی کردن این نهاد مردمی از مبانی قانونی خود بود. زمانی که وارد ایران شدم از طریق همکاران تاجزاده به وزارت کشور دعوت شدم و به من گفتند آیا علاقه به شنیدن سخنرانی در خصوص توسعه شهری دارید که من هم قبول کردم و وارد جلسه شدم و بعد از چند دقیقه تاجزاده که معاون سیاسی وقت وزارت کشور بود، مرا به سخنرانی دعوت کرد و من هم گفتم آخرین موضوعی که در دانشگاه بررسی کرده بودم ارائه دادم و دیدم که همه همراهان تاجزاده حرفهای من را یادداشت میکنند و تعجب کردم زیرا حرفهای من ارزش یادداشت کردن نداشت ولی تاجزاده با نگاه گفت من حرفهای شما را پس فردا به شکل زیباتر در جایی میگویم.
ترویج و تعمیق تفکر غربی برای سرمایه اجتماعی از مصادیق براندازی نرم است که من در این خصوص به دعوت حجاریان سخنرانی کردم و پس از سخنرانی، حجاریان در جمع حاضرین جلسه گفت این مطلب مفید است زیرا دوره سرمایه انقلابی به پایان رسیده و باید سرمایه اجتماعی را جایگزین آن کنیم و یکی از اهداف سرمایه اجتماعی از دید غربی تقویت جامعه مدنی به عنوان قرارگاه سازمانهای غیردولتی و مستقل از حکومت برای مقابله با نظام و حکومت از شیوه نافرمانی مدنی است.
به این ترتیب، با همکاری چهرههای سرشناس مثل حجاریان، کتاب شخصی به نام "پات نان " که در خصوص سرمایه اجتماعی است از طریق وزارت کشور ترجمه و چاپ شد و از طریق مرکز پژوهشهای فرهنگی به بنده سفارش دادند کتاب جامع دیگری در خصوص سرمایه اجتماعی تدوین کنم. با همکاری مستقیم دولت اصلاحات بنیاد سوروس موفق شد که با وزارت بهداشت در ایران یک پروژه همکاری منعقد کند و با ارسال بیش از 100 میلیون تومان به وزارت بهداشت از طریق بنیاد سوروس این ارتباط حاصل شد.
همچنین فعالیت گسترده سازمانهای غیردولتی که در حوزههای مختلف فعالیت میکنند مثل فرهنگ، جوانان و رسانهها و با معرفی پروژههای مختلف به طور مستقیم به تقویت نهادهای پیگیر حقوق بشر غربی یاری میرسانند، در جهت براندازی نرم است. سندی دربارة بنیاد هیروس هلندی وجود دارد که نشان میدهد بین سالهای 2006-2003 بیش از 9 پروژه به طور مستقیم با NGOهای ایرانی همکاری داشته و از آنها حمایت مالی کرده است. هیروس همچنین با حمایت از گروه رسانهای گویا با اعتبار بیش از صدهزار یورو اقدام به راهاندازی شبکه تلویزیونی و سایتهای ضدنظام کرده است.
گسترش فعالیتهای هیروس در ایران به دلیل آن بود که ایران نسبت به فعالیت بنیاد سوروس حساس شده بود و این بنیاد از بنیاد سوروس به عنوان یک پوشش استفاده کرد تا کارهای سوروس به هیروس منتقل شود. این انتقال باعث سفر برخی افراد برای شرکت در کارگاههای آموزشی نافرمانی مدنی شده است و مصداق نهایی این ارتباط ورود مدیر ارشد بنیاد سوروس به ایران در سال 82 به دعوت رسمی وزارت خارجه بود که باعث شد او فرصت کند با چهرههای دولتی و غیردولتی دیدار کند و کار عملی را در ایران آغاز کند.
حال بعد از اتمام شیوه دوم یعنی استحاله سیاسی به انتخابات دهم میرسیم. بعد از شکست طوایف مخالف در انتخابات، تجمعات خیابانی و زیر سئوال بردن مراجع رسمی ایران در همین دوره انتخابات ریاست جمهوری نمونه دیگری از پروژه براندازی نرم بود. در این دوره انتخابات تمام این شیوهها به نوعی در هم ادغام شد یعنی جریان سازندگی و اصلاحات و نافرمانی مدنی و مسئله فرهنگی، سیاسی و نافرمانی مدنی با هم همکاری داشتهاند و دست به اغتشاش زدند که با هوشیاری مسئولان و مقام معظم رهبری پیروز نشدند.(3)
این انتخابات بهانه و فرصتی برای اجرای یک نوع برنامه از پیش تعیین شده بود که در ادبیات علمیتر از آن با عنوان "انقلاب انتخاباتی " از نوع انقلاب مخملی یاد میشود و به این منظور حول انتخابات اقدام به شبهه انداختن درباره صحت شمارش آراء، شایعهپراکنی در مورد اعلام نتیجه، زیر سؤال بردن نظام انتخاباتی و مرجع شمارش آراء در یک کشور میشود.
عوامل مستقیم فعال در جریان پروژه دکتر ناصر هادیان و هادی سمتی که هر دو استاد دانشگاه و عضو یک گروه بودند و نیز احزاب سیاسی اصلاحطلب مثل جبهه مشارکت بودند. نقطه اتصال این جریان با پیوند بنیاد سوروس افرادی چون حجاریان و تاجزاده بودند که در قالب تحقیقات و عملیات به هم وصل میشدند. مؤسسه وودرو ویلسون قرارگاه مهم جریان اصلاحطلب در 10- 15 سال گذشته بود و بیشترین دعوتها به آمریکا از افراد در حوزههای مختلف از سوی خانم هاله اسفندیاری شکل میگرفت. شواهد نشان میدهد که ارتباط این بنیاد با سازمان سیا نزدیک است و دکتر هادی سمتی نیز سه سال بورسیه وودرو ویلسون بود و دکتر هادیان بورسیه آقای گریسیک در دانشگاه نیویورک بود.(4)
درباره مطالب مازیار بهاری و کیان تاجبخش گفتن چند نکته ضرورت دارد، نخست این که گفتار آنان تنها روایتی از انقلاب مخملی است که آنان خود به طور مستقیم در آن فعال بودهاند، اگر نه گستره براندازی نرم و انقلاب مخملی بسیار وسیعتر از مطالبی بود که آنها میگفتند. به عبارت دیگر قصه انقلاب رنگی 88 ایران را میتوان در روایتهای مختلف بازگو کرد. نکته دیگر آن است که آنان حتی در روایت خود نیز به دلایل مختلف ماجرا را از ابتدا تا انتها بیان نکردند و تنها به ذکر گزینشی برخی مطالب اشاره کردند. به هر طریق برون افتادن این اسرار از پرده به مرور زمان بیشتری نیاز دارد.
* راهکارهای بشیریه
اما برای نمونه به ذکر روایتی دیگر از مطالبی که در صفحات گذشته آمد میپردازیم تا در این روایت مشاهده کنیم که چگونه پروژه "جامعه مدنی " به "مبارزه مدنی " تبدیل شد. حسین بشیریه از نظریهپردازان مهم جبهه تجدیدنظرطلب در نظریهپردازی برای انجام این پروژه نقش قابل اعتنایی داشته است. او در گسترش نظریه "جامعه مدنی " در طول دهه 1370 در مراکز دانشگاهی و انتشاراتی نقش بسزایی داشت و در ادامه نیز در تبدیل آن به پروژه "نافرمانی مدنی " به ارایه راهکار و دستورالعمل در قامت ادبیات علمی پرداخت. گرچه رفتارشناسی نظریهپردازان این جبهه هر یک به پژوهش جداگانه نیاز دارد، اما در اینجا به گوشهای از آن فعالیتها میپردازیم.
در آبان 1382 "دفتر مطالعات سیاسی وزارت کشور " به درخواست موسوی لاری، وزیر کشور وقت، پروژهای مطالعاتی پیرامون "گذار به دموکراسی " تعریف کرد که اجرای آن طی قراردادی رسمی از سوی معاون وزیر به "حسین بشیریه " سپرده شد. بشیریه که اکنون در بنیاد NED فعالیت دارد در مطلبی که در 26 آبان 82 برای مسئولان دولت اصلاحات مینویسد، میگوید "هدف از این پژوهش یک مطالعه نظری نیست، بلکه عرضه راهبردهای کاربردی، شیوههای عملی و قابل اجرا برای تحقق گذار به یک نظام دموکراتیک است. "
وی با اشاره به "ضعف شیوههای اصلاحطلبی " موجود به عنوان یکی از اصلیترین موانع "گذار "، به پیچیدگی این فرایند اشاره میکند و میگوید رژیم جمهوری اسلامی از جنس رژیمهای اروپای شرقی نیست که با مدلهای کلاسیک از پای درآید. بشیریه مطالعات خود را برای پیشبرد پروژه روی امواج چهارگانه بحران متمرکز ساخت. این چهار بحران عبارتند از: بحران "مشروعیت "، "همبستگی "، "کارآمدی " و "سلطه ".
فرایند تدوین نقشه عملیاتی "گذار به دموکراسی " در وزارت کشور دولت اصلاحات در چهار مرحله زیر نظر بشیریه و با همکاری چهار پژوهشگر دیگر، از آبان 82 تا آذر 83 به طول انجامید و فقط در یک مورد، 25 میلیون تومان هزینه این دستورالعمل 100 صفحهای شد. در این دستورالعمل، بشیریه توصیه کرد که در صورت شکست اصلاحطلبی، باید به سوی ایجاد "بحران سلطه " یا فلج کردن سیستم عصبی حاکمیت رفت و در همین نقطه، باب نظریهپردازی برای ترورهای سیاه را نیز گشود.
او با بهرهگیری از کتاب "موج سوم دموکراسی " نوشته ساموئل هانتینگتون میگوید که اصلاحطلبان برای فروپاشی رژیم غیر دموکراتیک و در فرآیند گذار باید به سوی "تشکیل نیروهای نظامی رقیب درون کشور یا در کشورهای همسایه " بروند؛ "هستههای مقاومت چریکی و شبه نظامی بر ضد رژیم " را پدید آورند؛ در میان نیروهای مسلح و ارتش شکاف اندازند؛ چند دستگیهای اجتماع را به درون نیروهای نظامی نیز گسترش دهند؛ و حتی بخشی از ارتش را به شورش علیه رژیم غیردموکراتیک ترغیب کنند.(5)
بشیریه در مصاحبهای که طی ماههای ژوئن و آگوست 2009 با نشریه لوگوس از طریق ایمیل انجام میدهد نیز به همین مطلب اشاره میکند. البته با ذکر این نکته که وی در این مصاحبه به جای آن که با ادبیات تجویزی و "بایدی " سخن بگوید، با گرفتن چهره یک جامعهشناس سیاسی ایران با ادبیات توصیفی و "هست "گونه سخن میگوید.
او که گویی در حال گزارش ماوقع حوادث ایران است در اصل به ارائه راهکار و دستورالعمل به پیروان فکری خود میپردازد. بشیریه در این مصاحبه میگوید:
من فکر میکنم که حوادث پس از انتخابات یک عامل شتابدهنده برای وضعیت بالقوه انقلابی بود که در پیش روی دولتی قرار گرفت که در چندین بحران گرفتار آمده است. به طور کلی رژیمهای ایدئولوژیک اقتدارگرا در حوزههایی مانند مشروعیت ایدئولوژی، ناکارآمدی اجرایی و دولتی، انسجام داخلی طبقه حاکم و ظرفیت سرکوبگری با بحران مواجه میشوند. اگر تمامی این بحرانها به طور همزمان واقع شوند، وضعیت حاصل را میتوان وضعیتی انقلابی توصیف کرد. از میان این بحرانها مؤلفههای لازم برای یک مخالفت سیاسی نظیر نارضایتی مردمی، ایدئولوژی، رهبری و سازمان ظهور مییابد.
به عبارت دیگر وضعیت انقلابی به هشت عامل نیاز دارد که چهار عامل آن مربوط به رژیم و چهار عامل مربوط به جنبش انقلابی است. گرچه پس از سال 84 بحران اتحاد و انسجام کنترل شد اما در انتخابات خرداد 88 به طور بیسابقهای رخ کرد و بحران نهفته مشروعیت را تقویت کرد. تحولات پس از 22 خرداد را میتوان از منظر بحران شدید در انسجام و اتحاد طبقه حاکم توضیح داد. روشن است که در نبود بحران انسجام و اتحاد در طبقه حاکم، مشکلات سیاسی، هیچمابهازای سیاسی نخواهد داشت، اما با بروز شکاف در درون رژیم، این امر میتواند احتمال بسیج سیاسی نیروهای مخالف را شدت بخشد.
در رویدادهای پس از انتخابات، وضعیت اقتصادی، نیروی محرک بسیج سیاسی مردم نبود؛ بلکه سرخوردگی سیاسی طبقه عمدتاً متوسط شهری باعث آن بود. بسیج شدن آنها، برآمده از فاصله بین انتظارات رو به تزاید سیاسی و نتیجه انتخابات بود. فاصله و شکافی که تحملناپذیر جلوه میکرد.
بحران اتحاد و انسجام به فعال شدن سیاسی و بسیج طبقات متوسط، ظهور گروههای جدید و برخوردهای خشونتآمیز منتهی شد. با وجود این، چندپارگی و چنددستگی به بحران سرکوب و استیلا منتهی نشده است؛ در درون نیروهای مسلح آشکارا شکافی دیده نمیشود؛ هیچ نیروی نظامی رقیبی هم وجود ندارد و در اراده طبقه حاکم به اعمال قدرت و سرکوب، خدشهای وارد نشده است؛ اما بحران انسجام، مشکلات دیگری برای رژیمهای ایدئولوژیک به وجود میآورد؛ مانند بیشتر شدن بحران مشروعیت که متزلزلکننده حاکمیت است، هموار شدن راه برای سازمان یافتن نارضایتی عمومی و ایجاد رهبری و ایدئولوژی مخالف. همه این موارد جملگی به مثابه مؤلفههای لازم دیگر برای ایجاد یک وضعیت انقلابی به شمار میروند.
روشن است که بسیج تودهای شمار زیادی از افراد برای مقاصد سیاسی به سهولت اتفاق نمیافتد. رهبران و احزاب سیاسی به ندرت و در شرایط استثنایی مانند حوادث چند روز پس از انتخابات 22 خرداد موفق میشوند مردم را در این شمار زیاد به خیابانها دعوت کنند.
بسیج تودهای را نمیتوان با وضعیتهایی نظیر مشکلات و بحرانهای اقتصادی، ناتوانی دولت، نارضایتی فراگیر تودهای یا با سرکوبگری سیاسی توضیح داد. هر چند این وضعیتها میتوانند در نهایت اجرای سازنده یک بسیج باشند، اما شکلگرفتن بسیج به خودی خود نیازمند سازوکارهای مشخصی است. سازوکارهایی که از طریق آن، وضعیتهای خاص، امکان بروز پیدا میکنند.
همانگونه که تاریخ بسیج شدن تودهها در همه جا نشان داده است، این پدیده امری مکانیکی نیست که به خودی خود تالی شرایط نامطلوب "عینی " اجتماعی، اقتصادی و سیاسی باشد، بلکه مؤلفه اصلی بسیج شدن تودهها، برآمده از قرار گرفتن این شرایط عینی در یک مجرای "ذهنی " است.
به طور کلی سه نظر در مورد چگونگی و چرایی بسیج تودهای وجود دارد: نظریه نخست، بسیج تودهای را یک وضعیت نادر روانشناختی یا هستی شناختی میداند که برآمده از شکاف غیر قابل تحمل بین انتظارات عمومی و امکان برآورده شدن آنان است. مطابق نظریه دوم، بسیج تودهای نه در جامعه تودهای سرکوب شده امکان وقوع دارد و نه در جامعه مدنی توسعهیافته نیازی به آن وجود دارد؛ بلکه این وضعیت در جوامع مدنی منفک شده به اجزاء کوچتر مانند ایران امکان ظهور دارد. در اینجا یک نظریه سوم هم وجود دارد که امکان کنش و بسیج تودهای را به چند پارگی درونی طبقه حاکم مرتبط میداند.
در خرداد 1388 ایران ترکیبی از سه عامل بسیج تودهای را امکانپذیر ساخت. نخست آن که یک شکاف تحملناپذیر بین انتظارات پیش از انتخابات و نتیجه به دست آمده به وجود آمد که نتیجه آن نارضایتی و خشونتی بود که بروز پیدا کرد. برای مدت چند هفته، یک جنبش سیاسی- اجتماعی که پایه در طبقه متوسط شهری داشت حول دو نامزد اصلاحطلب (موسوی و کروبی) شکل گرفت که بخش بزرگی از جمعیت را تحت نام جنبش سبز برای تغییر و دگرگونی بسیج کرد.
در روزهای پیش از انتخابات 22 خرداد فضای انتخاباتی جشن و سرور بود. بحث و گفتوگو، تجمعات عمومی و مناظرههای پر حرارت و پیشبینی امیدوارانه برای تغییر، مناظرههای جذاب تلویزیونی بین نامزدهای ریاست جمهوری بود و هیجان عمومی، آزادی نسبی مطبوعات بود و نقد عملکرد دولت، آگهی و تبلیغات سیاسی بود و باز فعالسازی گروهها و احزاب سیاسی.
اما با اعلان نتایج غیر قابل انتظار انتخابات، فضا به کلی دستخوش تغییر شد و حال و هوای آرزو جای خود را به ناامیدی و خشونت داد. تمرکز یافتن روی موضوع تقلب در انتخابات، قطبی شدن جمعیت را باعث شد و به تظاهرات تودهای در خیابانها منتهی شد. هفته نخست پس از انتخابات، اوج شکاف فوقالذکر بود، رهبران جنبش نیز در امر تمرکز یافتن و توجه کردن به موضوع تقلب موفق عمل کردند. اما هفته دوم، با آمدن رهبری به نماز جمعه و اصرار بر عدم برگزاری هرگونه تظاهرات خیابانی و تصدیق سلامت انتخابات، اوضاع را تغییر داد.
در مورد عامل دوم، یعنی بحث جامعه مدنی در برابر جامعه تودهای، تحولات پدید آمده در دوران سازندگی و اصلاحات، تا اندازهای راه را برای گذر از جامعه تودهای به یک جامعه مدنی بخشی و منفک شده هموار کرد.
ظهور انجمنهای مدنی، سازمانهای مستقل دانشجویی، انجمنهای نویسندگان و روزنامهنگاران، همگی از جمله نشانههای این گذار از جامعه تودهای به جامعه مدنی بودند. عامل سوم آنکه، شکاف در درون طبقه حاکم و آگاهی عمومی از این امر در به وجود آمدن این وضعیت بسیار مؤثر بود. شکاف داخلی در چند سطح اتفاق افتاد. در سطح نخست که بین اصولگرایان و اصلاحطلبان قرار دارد، به رغم تفاوت شدید بین آنها نامزد اصلاحطلب به تأیید شورای نگهبان رسید و اصلاحطلبان هم خود را به قانون اساسی و ولایت فقیه ملتزم نشان دادند.
این امر توانست یک حاشیه امنیتی برای طرفداران آنها به وجود آورد که در شمار زیاد به خیابانها بیایند و تظاهرات کنند. اما در سطح دوم، نشانههای آشکاری از شکاف بین اصولگرایان در قدرت و گروههای محافظهکار سنتگرا در هیأت حاکم ( به خصوص بین رفسنجانی و اصولگرایان) رخ کرد.
وضعیت به وجود آمده این انتظار یا شاید توهم را به وجود آورد که روحانیون محافظهکار سنتگرا فعالانه از جنبش سبز حمایت خواهند کرد. از این رو برداشت حاصل این بود که این جنبش از حمایت ضمنی برخی گروههای محافظهکار، که از سیاستهای اقتصادی و خارجی اصولگرایان ناراضیاند، برخوردار است.
در سطح سوم، نشانههایی از آشکار شدن اختلاف در درون اصولگرایان، در مجلس و بیرون آن، و بیعلاقگی بسیاری از نمایندگان مجلس از نامزدی رئیسجمهوری احمدینژاد، برای هواداران جریان مخالف میتوانست از جمله نشانههای دلگرمکننده باشد. البته پس از اعلان نتایج انتخابات و با قطبی شدن روزافزون رویکردها، برخی از آن شکافهای ثانویه با شتاب گروههای محافظهکار و سنتگرا برای حمایت از دولت و مقام رهبری برطرف شد.(6)
* تناقضگویی در سخنان بشیریه
چنان که معلوم است بشیریه تلاش میکند حوادث پس از انتخابات را تنها به مسائل داخلی مربوط بداند و اصلا نقش بازیگران بینالمللی و منطقهای و اپوزیسیون را در آن نادیده بگیرد. در کلام او دو پارادوکس عمده خودنمایی میکند، نخست این که وی وضعیت آشوبزده پس از انتخابات را "رؤیای گروههای خارجی " معرفی میکند، اما سپس مدعی میشود این مسئله اصلا برنامهریزی شده نبوده است.
به نظر میرسد بشیریه برای افرادی مثل خود به دو کار ویژه اساسی اعتقاد دارد؛ نخست این که در حضور رسانهها و دانشجویان چهره شخصیتهای علمی را به خود بگیرد و به جای آنکه هنجاری و بایدگونه سخن بگوید، توصیفی و هستگونه سخن میگوید و از تجویز و دادن راهکار میپرهیزد و دوم این که در غیاب رسانهها و در حضور اصحاب سیاست به ذکر نکات عملی و اینکه چه باید کرد، میپردازد.
به عبارت دیگر، برای فهم مطالب گذشته بشیریه گزارههای توصیفی او را باید به گزارههایی دستوری و بایدی تبدیل کرد تا موضوع براندازی نرم به روایت بشیریه را بهتر درک کرد. چنان که گفته شد او خود در جزواتی که برای تصمیمگیرندگان جبهه اصلاحات تهیه کرده به این تجویزهای عملیاتی پرداخته است.
عبارات بشیریه حتی میتواند در رمزگشایی از رفتار جبهه دوم خرداد در ایام پیش از انتخابات و پس از آن به کار آید. به طور نمونه، تاکید این جبهه برای نظرسازی و نشان دادن پیروزی موسوی به این دلیل بود که شکاف و انتظارات و مقدورات را افزایش دهد و به این ترتیب به انجام هدف بسیج تودهای پس از انتخابات یاری رساند.
همچنین تلاش این جبهه برای پیشبرد پروژه احمدینژاد ستیزی و سیاهنمایی از دولت، علاوه بر آن که میتوانست به تقویت بحران مشروعیت، کارآمدی و شکاف میان طبقه حاکم منجر شود، میتوانست هدف بسیج تودهای را مدد رساند، لذا با وجود محافظهکاری شدیدی که بشیریه حتی در انگلیس و هزاران کیلومتر فاصله از خاک ایران در بازگفتن واقعیتهای حوادث مربوط به انتخابات 88 ایران دارد، اما همین اندازه نیز میتواند گوشههای دیگری از پازل جنگ نرم علیه جمهوری اسلامی را تکمیل کند. به هر طریق تلاش ما در ادامه نیز این خواهد بود که به تدریج وضوح این تصویر را بیشتر سازیم.
باید توجه کرد که برای فهم اهداف، رفتار و ایدئولوژی جبهه تجدیدنظرطلب باید مطالب همه افرادی مانند مهدوی، حجاریان، تاجیک، بهاری، تاجبخش، بشیریه و افراد دیگری که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت همه را با هم در نظر بگیریم و با یکدیگر تلفیق کنیم. در این صورت تصویر ذهنی ما از جبهه تجدیدنظرطلب که هر کدام روایتگر بخشی از آن هستند کاملتر خواهد بود.
به هر حال، این افراد هر کدام با سطح دانش متفاوت، ذهنیتهای گوناگون و در شرایط مختلفی لب به سخن گشودهاند که همین ادبیات و گفتار آنان را متفاوت کرده است. اصلاً شاید در همین تفاوتها برکت شناخت عمیقتر نهفته باشد.
بشیریه در ادامه مصاحبه با لوگوس در جایگاه پیشبینی آینده به ارایه راهکارهایی به رادیکالیسم سبز میپردازد. او میگوید:
همانطور که میدانیم نارضایتی عمومی بدون داشتن تشکل و قدرت بسیج به نتیجه مشخصی ختم نمیشود. آنچه در مورد تشکل و سازماندهی میتوان گفت، این است که یک شبکه سازمانی کاملاً قابل، شامل ستادهای انتخاباتی، سازمانهای دانشجویی، وسایل ارتباطی الکترونیک مانند اینترنت و نظایر آن، در دوران گذشته سر بر آورد که ثابت کرد توانایی ارائه کارکردهای ابتدایی را دارد.
البته اجبار حکومتی در ایران تاکنون تقریباً ظرفیت سازمانی اپوزیسیون را ویران کرده است ولی امور آنگونه که اینک هست نمیماند. از یک طرف، ظرفیت سازماندهی اپوزیسیون تابع رهبریاش است. عدهای به عنوان رهبران اپوزیسیون مطرح شدهاند ولی همانطور که معمولا در چنین موقعیتهایی رخ میدهد، رهبران معتدل به تدریج جای خود را به رهبران رادیکالتر میدهند، تاکنون موسوی، کروبی و خاتمی جنبش را با احتیاط و میانهروی رهبری کردهاند.
از سوی دیگر آیتالله منتظری بیانات مهمی را مطرح کرده است که شورش عمومی علیه نظام دینی را توجیه میکند و رژیم را به دلیل رفتار ناعادلانه و بیرحمانه با معترضان معزول میسازد. جایگزینی تدریجی رهبران رادیکالتر به جای رهبران معتدل همچنین به معنای تغییر اساسی در ایدئولوژی جنبش خواهد بود. آنها از درخواست ابطال انتخابات به سوی به چالش کشیدن مشروعیت کل ساختار قدرت حرکت خواهند کرد.
معمولاً رهبران جنبشهای انقلابی و اپوزیسیونی را به سه نوع اصلی تقسیمبندی کردهاند: ایدئولوگها، سخنوران بسیجکننده و مدیران. در موضوع اپوزیسیون سبز که امروز با آن روبهرو هستیم، نقش رهبری در یک فرد واحد متمرکز نشده است و از این رو هر سه کارکرد اجرا نمیشود. در مقیاس چارچوبهای کلان ایدئولوژیک، رهبر ایدئولوژیکی وجود ندارد.
این جنبش بیش از آن که یک جنبش "ایدئولوژیک " باشد یک جنبش دموکراتیک است. آرمانهای آن به قدر کافی روشن است و برخی از آن را میتوان در همین قانون اساسی جاری سراغ گرفت. اعلامیهها و بیانیههایی که از سوی موسوی، کروبی و برخی روحانیان مانند منتظری، صانعی و کدیور صادر میشوند، به روشنی به اهداف ایدئولوژیک اشاره دارند. در وضعیت کنونی ظهور یک روحانی مخالف، مانند منتظری، در رهبری جنبش میتواند از لحاظ بسیج سیاسی و گروهبندی جدید از نیروها و کنشگران سیاسی تفاوت چشمگیری ایجاد کند.(7)
* بشیریه؛ یک سکولاریست افراطی
بشیریه که در سالهای نه چندان دور در ایران زیسته بود و به شرایط زندگی سیاسی در ایران آشنایی دارد، ضمن آن که یک سکولاریست افراطی است اما به گونهای سخن میگوید که رادیکالیسم سبز و جریان تجدیدنظرطلب نه تنها از سخنان او به طور ناخواسته متضرر نشود، بلکه تلاش میکند متناسب با شرایط زندگی سیاسی در ایران سخن بگوید.
به همین دلیل است که او چندان درباره ماهیت دین زدای رادیکالیسم سبز سخنی نمیگوید و به نمادهای مذهبی و حتی روحانیانی نظیر صانعی و منتظری متوسل میشود. نکته قابل توجهی که بشیریه تلاش میکند به تأثیرپذیران از افکار خود علامت بدهد این است که آنان آشوبهای خرداد 88 را با قیام پانزده خرداد 42 مقایسه کنند. او تلاش میکند ماهیت هر دو را یکسان معرفی کند که لاجرم میتوانند نتیجه یکسانی هم در برداشته باشند. لذا تأکید او بر میدانداری افرادی همچون منتظری از این منظر بود.
آیتالله خمینی هم در آن سال به همین ترتیب خواهان اجرای صحیح قانون اساسی بود. اما یک جنبش یا شورش تدافعی و با ایدئولوژی تدافعی میتواند مانند انقلاب پیوریتن در انگلستان و انقلاب آمریکا به یک حرکت انقلابی با ایدئولوژی تهاجمی تبدیل شود. من فکر میکنم که جنبش سبز میتواند ایدهآلهای انقلاب مشروطیت 1285 و نیز آرمانهای مراحل ابتدایی انقلاب 1357 را دوباره زنده کند.
این اقدام موضوعی مطلوب است، چرا که اساسیترین تضاد و شکاف سیاسی در ایران از پایان قرن نوزدهم به این سو، تضاد و شکاف بین خودکامگی (چه از نوع سلطنتی آن و چه مرتبط با روحانیت) و دموکراسی یا حاکمیت مردمی بوده است. با این همه، برای آن که این جنبش تهاجمیتر شود لازم است که ایدئولوژی آن از ایدئولوژی دینسالارانه غالب بر قانون اساسی موجود، متمایز و منفک شود؛ و این همان چیزی است که به نظر میرسد رهبری کنونی مخالفین تمایلی به انجام آن ندارند.
اگر مجلس خبرگان بتواند استقلال خود را از دفتر رهبری بازستاند و بتواند روحانیت را در سطح کلان آن نمایندگی کند، وجه دموکراتیک حکومت دینسالارانه تا حد زیادی تقویت خواهد شد. در آن صورت، استقلال روحانیت به عنوان گروه اصلی رهبری در یک گذار احتمالی از دینسالاری استبدادخواه به یک دینسالاری مشروطه، یا حتی به یک دموکراسی ساده و صرف، حاصل خواهد شد. البته ساختار مدیریتی رهبری (اپوزیسیون) از درهم تنیدگی خوبی برخوردار نیست. قاعده این است که رهبری مخالفان در جنبشهای انقلابی، اهمیتی تعیینکننده پیدا میکنند و در چنین وضعیتی است که ایفای نقش میکند و دوم زمانی که رژیم در وضعیت تزلزل و تردید در استفاده از خشونت است، در نتیجه مخالفان فرصت بسیج نیروها را پیدا میکنند.
انقلابها صرفاً به دلیل نارضایتی تودهها یا ظهور جنبش بزرگ مخالفان، یا با پدیدار شدن یک ایدئولوژی و رهبری انقلابی اتفاق نمیافتند؛ حتی اگر علاوه بر همه اینها، رژیم دچار بحرانهای شدید مشروعیت و کارآمدی و انسجام باشد هم انقلاب واقع نخواهد شد. آنچه ناقوس مرگ رژیمهای اقتدارگر را به صدا در میآورد، بحران در اعمال زور و فرمانروایی است که به واسطه قرار دادن مستمر مردم در برابر سرکوب شدید و توسل به تمام اشکال ممکن در مبارزه سیاسی، حاصل میآید. در وضعیت کنونی ظهور یک روحانی مخالف، مانند منتظری، در رهبری جنبش میتواند از لحاظ بسیج سیاسی و گروهبندی جدید از نیروها و کنشگران سیاسی، تفاوت چشمگیری ایجاد کند.
در این سخنان بشیریه چند نکته مهم قابل توجه به نظر میرسد. نخست این که وی دیگر از مبحث انقلابهای رنگی پا را فراتر میگذارد و به مرحله نسخهنویسی برای انقلابهای تمام عیار کلاسیک میرسد. او عملاً از رهبران رادیکالیسم سبز میخواهد که با مرتفع کردن دو نقیصه رهبری و ایدئولوژی تهاجمی، از مرحله "قیام " به مرحله "انقلاب " گام بگذارند همانطور که امام خمینی پس از قیام پانزده خرداد چنین کرد و پانزده سال بعد به انقلاب رسید.
* مذهب برای مقابله با مذهب؛
نکته دیگر و متناقضنما این است که او برای براندازی یک حکومت دینی اصرار دارد که از روحانیان بلندپایه و در سطح مرجعیت اما همسو با جبهه تجدیدنظرطلب بهره ببرد. بشیریه در ارائه این نظریه ابایی ندارد که به ابزاری بودن این افراد اشاره کند و بگوید که وجود آنها برای وقوع انقلاب ضروری است. اگر نه روشن است که هدف آنها سکولاریسم و دینزدایی از جامعه است. به تعبیر مسامحهآمیز، بشیریه توصیه میکند که با مذهب به جنگ مذهب بروید.
باید انعکاس مطالب سخنان روحانیان نادری را که به هر دلیلی سخن دلخواه این جبهه را بر زبان میآورند گسترش داد. اگر نه مرجعیت دینی چنانچه به گسترش فرهنگ دینی در جامعه و حکومت بینجامد، از نگاه آنان تفاوتی با یکدیگر ندارند.
روشنفکر سکولار نه به فقاهت اعتقاد دارد و نه به دین به معنای یک وجود غیربشری، البته اگر به دین اعتقادی داشته باشد. به این ترتیب دیگر مرجعیت دینی سالبه به انتفاع موضوع است. اما از آنجا که عقل سوداگر سکولاریستی از هیچ ابزاری برای رسیدن به هدف دریغ نمیکند، حتی اگر یک "آیتالله " نیز بتواند در عمل و کلام به اهداف سکولاریستی آنان یاری رساند از آن استقبال کرده و بر روی آن سرمایهگذاری میکنند.
اما نفاق روشنفکری سکولار امروز به این موضوع منحصر نمیشود. روشنفکر سکولار امروز چون خود را به طبقه متوسط شهری متعلق میداند (آن هم با تفسیر مدرنیستی) دموکراسی را تنها تا جایی قبول دارد که منافع آنان را برآورده سازد. به عبارت دیگر از نگاه آنان دموکراسی تنها تا جایی درست است که نامزدهای جبهه غرب مدار و کسانی که به تقویت سکولاریسم منجر میشوند در انتخابات به قدرت برسند. از نگاه آنان دموکراسی با سکولاریسم و غربی شدن ترادف دارد.
نفاق روشنفکر سکولار امروزی از آن برمیخیزد که خود را پشت واژههای دموکراسی و مردمسالاری پنهان کرده است. به این دلیل است که مانند اسلاف خود در دوران مشروطه به مردم فحش نمیدهد. روشنفکر سکولار امروز برای آن که جایگاه خود را در جامعه از دست ندهد آموخته است که دیگر به جامعه ناسزا نگوید و نفرین نکند. در عوض هر گاه که از مردم و جامعه خود که او را پس زده است دلگیر میشود سیل ناسزاهای خود را به حکومت "اقتدارگرا " گسیل میکند.
در واقع طنز تلخ این است که این افراد با مخالفت کردن با اصول دموکراسی و آرای اکثریت برای آن که سخن ناحق خود را در پوشش مقبولات جامعه کادوپیچ کنند از در دفاع از مردم و دموکراسی وارد میشوند. از یک سو با کمکهای مالی و رسانهای دولت های غربی در برابر آرای اکثریت ایستادگی میکنند و از سوی دیگر با نام آزادی و دموکراسی به تئوریزه کردن انقلاب و براندازی نظامی که اکثریت را در تعیین سرنوشت خویش سهیم کرده است میپردازند.
در انتخابات دهم ریاست جمهوری تمام مخالفان و موافقان جمهوری اسلامی هر کدام به دلیلی از یک نماینده حمایت کردند و به تعبیر دیگر هر کدام به طور نسبی دارای نمایندهای در این انتخابات بودند. در جدیترین انتخابات بینظیر پس از انقلاب، نامزدی از سوی اکثریت به پیروزی رسید که بیشتر آرای مردم شهرستانها، روستاها، طبقات پایین و ساکنان جنوب شهر که اکثر جمعیت ایران را تشکیل میدهند، نمایندگی میکرد.
* "دیکتاتوری تهرانیها بر ایرانیها " و "اشرافیت سبز "
منتخب انتخابات 88 به این دلیل که دولتهای غربی با وی مخالف بودند و به دلایل مختلف مربوط به این انتخابات که نماینده نیروهای مذهبی به شمار میرفت، مورد تأیید روشنفکران سکولار قرار نگرفت؛ اما جالب اینجاست که این گروه به جای آن که به اندیشههای توتالیتریستی لیبرالیستی خود اقرار کند و بگوید تنها دموکراسی را تا جایی که نماینده سکولارها به قدرت برسد، قبول دارد، برای آن که راز خود را در پرده نگاه دارد به ادعای تقلب روی آورد تا باز از روی طلبکاری به برچسبزنی به حکومت دینی بپردازد.
آنها که در خلوت خود به مردم ناسزا میگویند و آرای آنان را به مسائلی نظیر جهل و فروختن رأی خویش به مقداری "صدقه " و "آش رشته " نسبت میدهند،(8) در رسانهها از اقتدارگرایی و دیکتاتوری "جمهوریاسلامی " سخن میگویند. در واقع روشنفکران سکولار هیچگاه به مردم و دموکراسی به این معنا که اکثریت ایرانیان سخن بگویند، اعتقادی نداشتند.
سخن گفتن از "رأی کیفی " و "رأی کمی " و توهین به آرای روستائیان و شهرستانیان و طبقات پایین جامعه یادآور دموکراسیهای کلاسیک آتن است که در آن ضعفایی نظیر زنان و بردگان شهروند محسوب نمیشدند و تنها "شهروندان " حق رأی داشتند. اینان در نقاب لفاظی با واژههایی نظیر دموکراسی و جامعه مدنی بدون آن که در قاموس خود از شهروند درجه یک و درجه دو سخن بگویند، اما به طور نانوشته و جزمگرایانه به آن اعتقاد داشته و التزام عملی دارند. از این پدیدهای که ذکر آن گذشت با تعابیر متفاوتی یاد شده است که به برخی از آنها اشاره میکنیم: "دیکتاتوری مدرن "، "دیکتاتوری در نقاب روشنفکری "، "جیغ بورژوازی "، "دیکتاتوری تهرانیها بر ایرانیها " و "اشرافیت سبز ".(9)
در واقع از زمانی که فلسفه سیاسی کلاسیک مقبولیت خود را از دست داد و فلسفههای گذشته درباره دموکراسی جایگاه خود را از دست دادند بسیاری از نظریهپردازان غربی به سوی نخبهگرایی و اشرافیت جدید روی آوردند که نمونه آن را میتوان در کتاب "موج سوم دموکراسی " هانتینگتون مشاهده کرد. اما این بار آنها بیسر و صدا و بدون آن که اصولا علیه دموکراسی سخن بگویند اشرافیت جدید را در بازی واژهها جایگزین دموکراسی کردند.
به این ترتیب از منظر روشنفکران سکولار ایران هم، مفهوم "دموکراسی " به اشرافیت نخبگان جدید و دستیابی به نظامهای سکولار دلالت دارد، اگر نه آرای عمومی از نظر آنان چیز مهمی نیست و میتواند از طریق رسانهها و بهرهگیری از فنون مختلف آنها را جهت داد. عصبانیت روشنفکر تبدیل شده به تئوریسین بورژواها و آریستوکراتهای نوپا، در انتخابات دهم ریاستجمهوری از آنجاست که چرا اکثریت جامعه ایران و به تعبیر آنان "توده " فریب رسانه و لفاظیهای آنها را نخورد.
چنان که در مبحث انقلاب رنگی گذشت، آنها میآموزند و میآموزانند که چگونه در جوامعی مانند ایران با استفاده از برخی روشهای نرم نوین و البته بعضاً پوپولیستی به حاکمیت نیروهای غربمدار قوام بخشند؛ حتی اگر در انتخابات نتوانند آرای اکثریت را کسب کنند.
تبعیض آرا از سوی روشنفکران سکولار و جبهه تجدیدنظرطلب رسوایی مدعیان دموکراسی را در پی داشت که در طول دههها قیافه دموکراتیک به خود گرفته بودند و انتخابات دهم ریاست جمهوری بار دیگر نشان داد مسئله دموکراسی و مردمسالاری در ایران بدون حضور نیروهای مذهبی و رهبری دینی ارزشی مرده است که امکان تحقق ندارد. جبهه سکولار و تجدیدنظرطلب به دلیل پیوندهایی که با غرب و دولتهای غربی دارد از منافع اکثریت ایرانیان گسسته است و اصولاً غربی شدن را با دموکراسی اشتباه گرفته است.
در رفتارشناسی جبهه تجدیدنظرطلب باید دقت داشت که هدف دستیابی به انقلاب مخملی تنها تا هفتههای نخست بعد از انتخابات پیگیری میشد. اما در ماههای پس از آن که به طور مشخص در روز عاشورای حسینی خود را نشان داد این هدف جای خود را به دستیابی به انقلابی کلاسیک داد. چنان که در آموزههای رادیکالیستی بشیریه هم مشاهده میشود، وی به معتقدان نظریات خود پیگیری انقلابی از جنس انقلابهای کلاسیک را توصیه میکند.
نکته جالب اینجا است که تاریخ انتشار این مطلب در دو سه هفته پیش از یکشنبه 6 دی (عاشورای حسینی) است. یعنی همان روزی که رسانههای بیگانه تلاش کردند آن را به مانند روزهای انقلاب اسلامی 57 ترسیم کنند و رسانههای مخالف جمهوریاسلامی از صبح همان روز به پوشش گسترده خبری درباره آن پرداختند تا شاید بتوانند جمعیت زیادی را برای وقوع انقلابی کلاسیک به خیابان انقلاب بکشانند. الگوگیری از روشهای انقلاب اسلامی برای سرنگونی آن موجب شده بود که برخی از نویسندگان داخلی از این روش با عنوان روش "انگلی " یاد کنند.
مهمترین شکست روش انگلی در به کارگیری روش "اسب تروا " در روز 22 بهمن 88 بود که قرار بود مطابق این روش و با پوشش خبری رسانههای مخالف انقلاب اسلامی رادیکالیسم سبز در 22 بهمن ابتدا به طور پنهان در راهپیمایی آن روز شرکت کند و در فرصت مناسب نقاب خویش را بدرد و راهپیمایی را به سود مخالفان جمهوری اسلامی تغییر دهد. این پیشنهاد که از سوی افرادی همچون عطاءالله مهاجرانی ارائه شد به دلیل حضور گسترده مردم در راهپیمایی 22 بهمن و از دست رفتن موقعیت هشت ماه گذشته رادیکالیسم سبز و ریزش هواداران با شکست کامل مواجه شد و انتقادهای گسترده جریان اپوزیسیون علیه مهاجرانی را در پی داشت.
اکنون که نظریهپردازان این جبهه با میراثبری از اندیشههای جامعهشناسی سیاسی افرادی همچون مارکس و میشل فوکو معتقدند میتوان با انجام یک انقلاب، انقلاب اسلامی را شکست داد به ارائه مشاوره و توصیه به دولتمردان غربی هم میپردازند.
به طور مثال بشیریه در پایان مصاحبه خود با نشریه لوگوس به دولتهای مخالف جمهوریاسلامی توصیه میکند از ایجاد رابطه و تعامل با جمهوری اسلامی به شدت پرهیز کنند. بشیریه میگوید:
من قطعاً با نظر آنها[یی] موافقم که مخالف تعامل هستند، من هم فکر میکنم که تعامل با رژیمی که با بحران عمیق مشروعیت مواجه است، [به آن] مشروعیت میبخشد. از طرف دیگر به جنبش رو به رشد و دموکراتیک مخالفان، احساس جداماندگی را القا میکند؛ جنبشی که انتظار حمایت معنوی و اخلاقی از تمام کشورهای دموکراتیک دارد. اکنون برای دولت آمریکا بدترین زمان ممکن برای پی گرفتن سیاست تعامل با ایران است. زیرا رژیم در بدترین حالت خود است. سیاست تعامل با ایران باید زمانی دنبال میشد که رژیم ایران در بهترین حالت خود، در زمان ریاست جمهوری خاتمی، قرار داشت.
یکی از عوامل مشخصی که در این مورد خاص باید آن را به حساب آورد، تأثیری است که این تعامل در کوتاهمدت و درازمدت بر نیروهای دموکراتیک مخالف ایران خواهد گذاشت. هر چند استنباط کنونی حکومت ایران این است که هیچ تهدیدی در حال حاضر از جانب دولت آمریکا متوجهش نیست واین امر ممکن است احساس راحتی بیشتری را در سرکوب مخالفان برایش در برداشته باشد و از این رو حکومت به شکلی غیرمستقیم از جهتگیری جدید در سیاست خارجی در آمریکا منتفع شده باشد. اما هر گونه سیاست تعاملی به طور قطع باعث دادن اعتماد به نفس به حکومت خواهد شد.
همانگونه که نتیجهای عکس بر روی جریان دموکراتیک مخالف خواهد گذاشت که این خود نمونه دیگری از الگوی آشنای سیاست خارجی است که در دوران جنگ سرد مرسوم و معمول بود. ... در مورد روابط ایران و آمریکا، دولت آمریکا پیش از این تجربهای مشابه را از سر گذرانده است، وقتی که به تدریج حمایت خود را از پشت رژیم شاه برداشت، این به تدریج باعث دلگرمی مخالفان شاه شد.(10)
پی نوشت:
1. گفتگوی ویژه خبری 22:30 شبکه دوم سیما؛ یکشنبه 7 تیر 1388.
2. "مشروح اعترافات نماینده نیوزویک در ایران؛ پایگاه خبری جهان نیوز؛ چهارشنبه 10 تیر 1388 و "گزارش کامل اظهارات بهاری و تاجبخش در کنفرانس مطبوعاتی "؛ خبرگزاری ایسنا؛ 1388.5.10.
3. "تاجبخش: دولت سازندگی شروع برنامه استحاله فرهنگی بود "؛ خبرگزاری فارس؛ 1388.6.3 و "تاجبخش: عدم حساسیتها زمینه نفوذ نیروهای آمریکایی به ایران را فراهم کرد "؛ خبرگزاری فارس؛ 1388.6.3.
4. "گزارش کامل اظهارات بهاری و تاجبخش در کنفرانس مطبوعات? " خبرگزار? ا?سنا؛ 1388.5.10.
5. فضلنژاد، پیام؛ چگونه پروژه "مبارزه مدنی " به "ترورهای سیاه " تبدیل شدی "؛ کیهان؛ چهارشنبه 30 دی 1388، ش 19064؛ ص 14.
6. "مصاحبه با حسین بشیریه: انقلاب و ضدانقلاب در ایران "؛ نشریه لوگوس؛ 7 دسامبر 2009 (16 آذر 1388).
7. پیشین.
8. برای نمونه بنگرید به: "انفعال دانشجویان باعث پیروزی احمدینژاد میشود "؛ پایگاه اینترنتی قلم، یکشنبه 6 اردیبهشت 1388.
9. به طور نمونه بنگرید به: "اشرافیت سبز، انقلاب و ضد انقلاب ": هفتهنامه پنجره؛ شنبه 23 آبان 1388، ش 19، ص 12.
10. "مصاحبه با حسین بشیریه: انقلاب و ضد انقلاب در ایران "؛ نشریه لوگوس؛ 7 دسامبر 2009 (16 آذر 1388).
منبع: کتاب شورش اشرافیت بر جمهوریت