چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی
خلیلِ آتشین سخن ، تبربه دوشِ بت شِکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد، نیامدی
از ابتدای هفته ام در انتظار جمعه ام
به جمعه صبح و ظهر،نه،غروب شد نیامدی
امان از هجر بی پایان مهدی
غروب جمعه و هجران مهدی
امان از آن زمانی که بیفتد
به روی نامه ام چشمان مهدی
دلش می گیرد و با چشم گریان
بگوید این هم از یاران مهدی
آهای خدای مهربون تنگه دلامون...
برای صاحب زمون تنگ دلامون...تنگ دلامون...
تا دلم میگیره و میگم که ارباب زمون...
من غلامم یار من دیوونتم اینو بدون...
من غلامم یار من دیوونتم اینو بدون...یا اباصالح المهدی(عج)...