مناسبات عقل و دین در اندیشه علامه طباطبایی، موضوعی مهم و پردامنه بوده و لازم است به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
در این نوشتار تنها گزارشی از نظرات علامه طباطبایی درباره عقل و دین در تفسیر شریف المیزان به همراه نتیجه‏گیری و تحلیلی کوتاه آمده است. نگارنده در مقالات و نوشته ‎‎های خود تلاش کرده است جنبه ‎‎هایی از اندیشه سیاسی علامه طباطبایی را عرضه دارد.
موضوع حاضر از جمله در «انسان‏شناسی فلسفه سیاسی» که از سوی پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی چاپ خواهد شد، به تفصیل بیشتر و به ‎طور مقایسه ‎ای مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

اول- عقل
عقل به ‎معنای عقد، بستن و امساک است و از این رو ادراک و دریافت انسان که به آن بسته می‌شود و به آن عقیده پیدا می‌کند، عقل نامیده می‌شود و آن ‎چه ادراک می‌شود نیز عقل نامیده می‌شود و قوه ‎ای که گمان می‌رود از قوایی است که انسان با آن خیر و شر و حق و باطل را جدا می‌سازد عقل نامیده می‌شود. بنابراین عقل هم به ‎معنای ادراک، یعنی معنای مصدری و هم به ‎معنای آن ‎چه درک می‌شود، یعنی معنای اسم مفعولی، و هم به ‎معنای قوه ‎ای است که درک می‌کند، یعنی اسم ذات. این معنای سوم از عقل نیز هم ناظر به درک این قوه از خیر و شر است که، در این صورت این قوه، عقل عملی نامیده می‌شود و هم ناظر به درک این قوه از حق و باطل است که در این ‎صورت این قوه، عقل نظری ‌خوانده می‌شود.
با خروج انسان از اعتدال و افتادن در افراط و تفریط، این قوه از روی صحت و سلامت کار نمی‌کند و اگرچه باز از روی مسامحه عقل نامیده می‌شود اما در حقیقت عقل نیست، زیرا انسان با خروج از اعتدال از سلامت فطری نیز خارج شده است. بنابراین عقل به ‎معنای واقعی ادراکی است که با سلامت فطرت در انسان تمام می ‎شود.
عقل، از نظر واژه‌شناسی، مصدر است و به ‎معنای ادراک و فهم است. به ‎عنوان اسم برای آن چیزی که انسان با آن میان صلاح و فساد و میان حق و باطل و راست و دروغ فرق می‌گذارد نیز به ‎کار می‌رود. عقل به این معنا همان نفس مدرک انسان است و قوه ‎ای از قوای فرعی نفس مانند قوه حافظه و مانند آن نیست.
مراد از عقل همان مبدأ تصدیقات کلی و درک کننده احکام عام است و شکی نیست که با انسان چیزی است که چنین کاری انجام می‌دهد.


دوم ـ نیاز به وحی و نبوت
اقتضای عنایت الهی، هدایت هر نوعی از مخلوقات به کمال و سعادت اوست و انسان نیز از این حکم مستثنی نیست و سعادت او در زندگی به این است که زندگی اجتماعی داشته باشد که در آن قوانین و سنت‌ ‎هایی حکم کند که سعادت حیات انسان در دنیا و بعد دنیا را تضمین کند و اختلافاتی را که به ‎ضرورت میان انسان‌ ‎ها پیدا می‌شود، برطرف سازد. و از آن ‎جا که حیات انسان حیات شعوری است، پس ناگزیر، انسان باید مجهز به چیزی باشد که بتواند این قوانین و سنت‌ ‎ها را دریافت کند و عقل [عملی]، که بین خیر و شر فرق می‌گذارد، برای این مطلب کافی نیست؛ زیرا همین عقل است که به اختلاف میان انسان‌ ‎ها می‌انجامد. بنابراین انسان ناگزیر باید به شعور دیگری تجهیز شود تا آن ‎چه را خدای سبحان، از معارف و قوانین برطرف ‎کننده اختلاف و ضامن سعادت و کمال، افاضه می‌کند، دریافت کند. این شعور، وحی؛ و انسانی که این شعور در او فعلیت می‌یابد، نبی است.
در پاسخ این پرسش که آیا عقل انسان برای تبعیت او از حق کافی است یا این ‎که انسان به وحی و نبوت نیاز دارد؟ علامه طباطبایی می‌گوید: عقل موردنظر در این‌جا، عقل عملی است که به حسن و قبح حکم می‌کند. عقل عملی مقدمات حکم خود را از احساسات باطنی می‌گیرد. احساسات باطنی که در ابتدای حال انسان فعلیت دارند، احساسات ناشی از قوای شهوی و غضبی هستند و قوه ناطقه قدسیه در چنین انسانی که در ابتدای کار است، فعلیت ندارد. احساسات یاد شده که فعلیت دارند، همان‌اند که به اختلاف میان انسان‌ ‎ها و اختلاف اجتماعی می‌انجامند و چنین احساساتی نمی‌گذارند که قوه ناطقه قدسیه در انسان به فعلیت برسد. چنان ‎که می‌توان از حال انسان مشاهده کرد که هر قوم یا فردی که تربیت صالحه را از دست بدهد، علی‌رغم وجود عقل و فطرت، به ‎زودی به توحش و بربریت برمی‌گردد. بنابراین به تأیید الهی از طریق نبوت نیاز است تا عقل را تأیید و پشتیبانی کند.


سوم ـ عقل و دین
برای آیات قرآن، در مقابل برهان عقلی، ظهوری منعقد نمی ‎شود. زیرا ظهور، حجت ظنی است و متصور نیست که علم و برهان با ظن به خلاف علم و برهان جمع شود.
ابطال قانون علیت و معلولیت که مدار قضاوت عقل است باب اثبات صانع را فاسد می‌کند و نوبت به کتاب الهی نمی‌رسد تا با آن بر بطلان رابطه علت و معلولی میان اشیاء احتجاج شود. و چگونه می‌رسد که قرآن شریف حکم صریح عقلی را باطل کند و عقل را از قضاوت معزول دارد؟
علامه طباطبایی در نقد برخی از ادیان، مانند برهمایی و بودایی، نظر می‌دهد که: (1) اختصاص دادن دریافت معارف به عده قلیلی از مردم و محروم کردن اکثر آنان از درک معارف، اول محذور در یک دین انسانی است؛ زیرا فطرت، عالم انسانی را بر اجتماع مدنی سرشته و جدا کردن مردم از هم در سنت حیات و زندگی، که دین نامیده می‌شود، الغای سنت فطرت و طریق خلقت و نظام آفرینش است. (2) به ‎علاوه این روش ترک طریق عقل است که یکی از راه ‎‎های سه‌گانه: وحی و کشف و عقل بوده و عقل از آن دوتای دیگر، با نگاه به حیات دنیوی انسان، عمومی‌تر و مهم‌تر است؛ زیرا وحی و کشف، اختصاص به عده اندکی دارد در حالی ‎که همه مردم، از جمله اهل وحی و کشف، شدیدا نیازمند به بهره گرفتن از حجت عقلی در همه شئون زندگی دنیایی هستند؛ و اهمال طریق عقل، تقلید اجباری در همه شئون حیاتی جامعه از اعتقادات و اخلاق و اعمال را بر مردم تحمیل می‌کند و این امر مایه سقوط انسانیت است. (3) به ‎علاوه در این روش تأیید و تنفیذ، سنت استعباد در جامعه انسانی است.
بر همین اساس، توفیقات اسلام را چنین بر ‎می‌شمارد که: (الف) دین را بر عامه و خاصه به یکسان عرضه کرده، (ب) عقل سلیم را به ‎کار گرفته و این موهبت الهی را بیهوده نگذاشته، (ج) میان طبقات مختلف در جامعه انسانی، تا آن ‎جا که ممکن است، تقارب و نزدیکی پدید آورده است. بدون این ‎که این را برخوردار و آن را محروم کند یا یکی را بر دیگری مقدم دارد.

چهارم ـ دین و اجتماع
گذشته از عبادات و معاملات و سیاسات، اسلام در معارف اساسی خود نیز اجتماعی است. مردم را، با این ادعا که اسلام حق صریحی است که شکی در آن نیست، به دین فطرت خوانده و این اول الفت و انس است که با فهم‌ ‎های گوناگون ایجاد کرده زیرا فهم‌ ‎های گونا‌گون در این ‎که «پیروی از حق واجب است» اختلافی ندارند. سپس آن کسی را که بینه به او اقامه نشده و حجت برای او واضح نیست، گرچه آن را شنیده باشد، معذور داشته است. اطلاق کریمه «...لا یهتدون سبیلا...» آزادی تام به هر متفکری، که خود را شایسته تفکر و مستعد بحث و بررسی بداند، می‌دهد تا در معارف دین بیندیشد و در فهم آن تعمق کند.
اختلاف عوامل ذهنی و خارجی در اختلاف فهم‌ها، از حیث تصور و تصدیق و دریافت و داوری، مؤثر است و این به اختلاف در اصولی که جامعه اسلامی بر آن ‎‎ها بنا شده، می‌انجامد. از این ‎رو علامه طباطبایی به اختلافات فکری ناشی از (1) اخلاق و صفات باطنی متفاوت، (2) اختلاف افعال و اعمال و (3) اختلاف از جهت عوامل خارجی می‌پردازد و دیدگاه اسلام و راه ‎حل‌ ‎های هر یک را بحث می‌کند. در ادامه می‌گوید: اسلام برای جامعه اسلامی دستوری اجتماعی، فراتر از آن ‎چه گفته شد، مقرر داشته است که آن را از اختلاف و فساد و انحلال حفظ می‌کند و آن این ‎که لازم است که برای فهم معارف دین اجتماع کنند و افکارشان را به هم پیوند زنند و با یکدیگر به تعلیم و تعلم بپردازند و در هر امر فکری و نظری و پرسش‌ ‎هایی که درباره دین پیدا می‌شود، با آیات الهی و تدبر در آن، برای ریشه ‎کن کردن ماده اختلاف، بیاسایند. همچنین به رسول، که حامل ثقل دین است، رجوع کنند تا اختلاف میان آنان را رفع و حق را برای آنان بیان کند. این صورت تفکر اجتماعی در اسلام است و از این صورت به ‎دست می‌آید که این دین همچنان که در بنیان بر حفظ معارف الهی خود تأکید دارد، مردم را آزادی تمام در تفکر داده و حاصل بحث این ‎که بر مسلمانان واجب است که در حقایق دین تفکر کنند و در معارف دین بکوشند. تفکر و اجتهادی که با اجتماع و پیوند ‎های اجتماعی همراه باشد و اگر پرسشی در حقایق و معارف برای آن ‎‎ها پیدا شد، جای نگرانی نیست. بر صاحب پرسش یا نظر مخالف لازم است که آن را بر کتاب خدا، با تدبر در بحثی اجتماعی، عرضه دارد و اگر مشکل او حل نشد، آن را بر رسول یا آن کسی که بر جای رسول است، عرضه دارد تا مشکل او حل شود و پرسش او پاسخ بیابد. آزادی در عقیده و فکر چنان ‎که بیان کردیم، غیر از دعوت به ‎نظر مخالف و اشاعه آن، قبل از عرضه ‎داشت ‎های یاد شده، میان مردم است که به اختلاف و فساد بنیان جامعه می‌انجامد.
این نیکوترین تدبیر برای جامعه در گشودن باب ارتقای فکری با حفظ حیات شخصی جامعه است. و اما تحمیل اعتقاد بر مردم و مهر زدن بر قلوب مردم و میراندن غریزه تفکر در انسان، با خشونت و قهر و شلاق و شمشیر و تکفیر و تبعید و منزوی ساختن، از ساحت حق و دین استوار دور است که به آن راضی باشد یا آن را تأیید کند. و این تنها روشی نصرانی است و تاریخ کلیسا پر است از اعمال و تحکمات در این باب که نظایر آن در شنیع‌ترین اعمال جباران و طاغوت‌ ‎ها پیدا نمی‌شود.
و لکن با تأسف از ما مسلمانان این نعمت و لازمه آن (که اجتماع فکری و آزادی عقیده است) گرفته شد. چنان ‎که بسیاری از نعمت‌ ‎های بزرگی که خدای سبحان به ما ارزانی داشت، گرفته شد. و سیرت کلیسا بر ما حاکم شد و تفرقه قلب‌ ‎ها و ظهور سستی و پراکندگی مذاهب و مسالک را در پی داشت.

نتیجه ‎گیری
به تقریب، جمع‌بندی موضوع عقل و دین از منظر علامه طباطبایی چنین است:
1ـ معنای لغوی واژه عقل، بستن و نگهداشتن است و کاربرد ‎های آن چنین است: ادراک، آن ‎چه ادراک می‌شود، آن ‎چه درک می‌کند.
عقل به ‎معنای نفس مدرک انسانی نیز به ‎کار می‌رود. در این کاربرد، معنای آن فراتر از یک قوه از قوای نفس است.

2ـ حیات انسان، حیات شعوری است. و شعور عقلانی در آغاز، بالقوه و تحت سیطره قوا و احساسات طبیعی است و از این ‎رو نیازمند تأیید و تقویت با شعور دیگری است که می‌توان آن را شعور وحیانی یا شعور نفسی باطنی خواند. این شعور باطنی، وحی نامیده می‌شود و انسانی که از آن بهره‌مند است، نبی خوانده می‌شود. و نسبت این شعور با شعور متعارف مانند نسبت بیداری با خواب است.
وحی که از نظر لغوی به ‎معنای اشاره است؛ ارتباط خاصی است که موجب انتقال به معنا می ‎شود و خودش موجب علم یقینی است و از این ‎رو نبی در گرفتن وحی، نیازمند دلیل و برهان نیست.

3ـ با توجه به این ‎که علامه طباطبایی یکی از معانی عقل را همان نفس مدرک انسان معرفی می‌کند، بنابراین از نظر وی قلب، که همان نفس مدرک انسان است، تعبیر دیگری از عقل انسان است. بدین ترتیب دریافت ‎کننده وحی؛ نفس مدرک انسان است که از آن با عنوان قلب یا عقل یاد می‌شود. روشن است که عقل در این کاربرد معنای عام‌تری از قوه عقل نظری و استدلالی دارد.

4ـ درباره نیاز عقل به وحی و نبوت؛ جای این پرسش است که آیا این نیاز فقط در یک مقطع خاص تاریخی، یعنی در ابتدای زندگی اجتماعی انسان بوده یا یک نیاز مستمر است؟ چنان ‎که از گفتار علامه طباطبایی برمی‌آید، این نیاز یک نیاز مستمر است و رفع این نیاز در حال حاضر با رجوع به دستاورد ‎های وحی و نبوت و کتاب آسمانی است. باید در نظر داشت که عقل کنونی، عقل ابتدایی نیست بلکه با وحی و نبوت و تربیت پیامبران الهی همراه است و نیاز عقل گرچه نیاز ذاتی است اما عقل کنونی پاسخ این نیاز ذاتی و برآورده شدن آن را امروزه در کنار خود دارد. یعنی انسان امروزی با عقل ابتدایی سر و کار ندارد بلکه با عقل پرورده وحی و نبوت مسایل را درک و فهم می‌کند و تصمیم می‌گیرد و عمل می‌کند.

5ـ برای کتاب وحیانی در مقابل برهان عقلی، ظهوری منعقد نمی ‎شود تا حجتی در مقابل عقل باشد. همچنین تقابلی میان کتاب وحیانی و برهان عقلی نباید باشد.

6ـ معارف دین نباید اختصاصی یک گروه باشد زیرا این امر خلاف سرشت اجتماعی انسان است. از همین ‎جا می‌توان لزوم اجتماعی بودن دین و فهم آن را در اندیشه علامه طباطبایی استنباط کرد.

7ـ همچنین ترک طریق عقل در القای معارف به تقلید اجباری در جامعه و سقوط انسانیت و استعباد می‌انجامد. بنابراین تلقی و دریافت معارف الهی و دینی توسط عقل صورت می‌گیرد و اگر دینی به ترک عقل بخواند، این دین در خدمت استعباد و نابرابری اجتماعی است و دینی الهی که برای برقراری عدالت اجتماعی آمده باشد، نیست.

8ـ (الف) کسی که حقانیت دین الهی را درنیافته باشد، معذور است. (ب) هر اندیشمندی که خود را شایسته اندیشیدن و بررسی در معارف دین بداند، آزادی تام برای اندیشیدن و تعمق در معارف دین و آیات الهی دارد. (ج) اختلاف عوامل ذهنی و خارجی به اختلاف فهم‌ ‎ها می‌انجامد و می‌تواند به اختلاف در اصول بنیانی جامعه بینجامد. از این ‎رو فهم و بحث و بررسی و تدبر اجتماعی دین پیشنهاد می ‎شود. و چنان ‎چه نظر مخالفی پیدا شد، در تدبر و بررسی اجتماعی بر کتاب خدا عرضه می ‎شود و اگر پاسخ نیافت، بر رسول و جانشینان او عرضه می ‎شود تا به اختلاف و فساد در بنیان‌ ‎های جامعه منجر نشود. در هر صورت، تحمیل عقیده و میراندن تفکر، از دین حق دور است.

9ـ بدین ترتیب در اندیشه علامه طباطبایی با دینی عقلانی و اجتماعی روبه ‎روییم که فهم آن نیز عقلانی و اجتماعی است و اعتقاد به دین و اثبات لزوم دین به ‎معنای ترک عقل و دلیل و برهان عقلی نیست بلکه اگر هم کتاب وحیانی، ظهوری در برابر عقل داشته باشد، این ظهور ابتدایی بوده و با تقابل در برابر عقل این ظهور، ابتدایی منتفی می ‎شود و در هر صورت کتاب وحیانی به نفی برهان و یقین عقلی نمی‌انجامد. همچنین، چنان ‎که انسان پس از ورود به اجتماع و تحقق یافتن اجتماع بود که به مرحله پیدایی حکومت می‌رسید و اجتماع، میان فرد انسان و حکومت واسطه بود، میان انسان و دین و فهم آن نیز اجتماع قرار دارد که انسان را در فهم دین یاری می‌دهد.

10ـ علامه طباطبایی دین را مایه وحدت اجتماع معرفی می‌کند. و تفسیری عقلانی از دین و فهم آن به دست می‌دهد.علامه طباطبایی تفسیر دین را به عقلانیت اجتماعی یا تفکر و تدبر اجتماعی می‌سپارد و میان انسان و دین و فهم آن اجتماع را قرار می‌دهد.
بدین ترتیب علامه تدبیری پیش می‌نهد که به اختلافات اجتماعی و سیاسی منجر نشود. این تدبیر مبتنی بر دریافت خاصی است که از انسان و ادراکات فی ‎الجمله او و تأثیر عوامل ذهنی و خارجی بر فهم انسان دارد و همچنان از جنبه ‎‎های گوناگون به رئالیسم تعاملی موردنظر این اندیشمند منتهی می ‎شود.به ‎روشنی در تفسیری که علامه طباطبایی از دین دارد، می‌توان نظریه ادراکات اعتباری را مشاهده کرد. در واقع علامه طباطبایی در تفسیر از دین، مانند تفسیر از انسان و اجتماع و حکومت، چهارچوب نظریه ادراکات اعتباری را به کار رفته است.


نویسنده:دکتر احمدرضا یزدانی مقدم


دسته ها : عمومی
شنبه 1389/8/29 12:31
X