فرهنگ ها همواره از لحاظ معنا و مفهوم در طول تاریخ مستلزم متن بانی و مرزبانی بوده اند کاری که شاید در بازسازی و باز ارائه مفاهیم غنی یک فرهنگ بسیار مورد توجه باشد. فرهنگ اصیل اسلام ناب محمدی نیز در طول تاریخ خود با مجاهدت های بسیاری پاسداری شده است که شناخت این مجاهدت ها در نوع خود تکریم عظمت مفاهیم والای فرهنگ اسلامی را به دنبال دارد. یکی از کسانی که در دوران معاصر به سهم خود در راستای این متن بانی و مرزبانی گام برداشته و در این راه متحمل صبر و رنج های توامان گشته علامه محمدتقی جعفری(ره) است که با مطالعه افکار وآ ثار شرق و غرب و احاطه به منابع اصیل اسلامی در دهه سوم زندگی خود به درجه اجتهاد نائل آمد و خود مدعی است برای نوشتن یک عنوان کتاب 2500 جلد کتاب در فلسفه های گوناگون را مورد تتبع قرار داده است. علامه محمدتقی جعفری(ره) اگرچه در عمر پربار خود بیش از 100 جلد کتاب را به رشته تحریر درآورد لکن هنوز در میان قشر فکور جامعه اسلامی جایگاه اصلی خود را پیدا نکرده است و این شاید به عدم پاسداشت متفکرینی چون او از جانب نویسندگان، اساتید، محققین و پژوهشگران حوزوی و دانشگاهی برگردد که نقش او را در مرزبانی مفاهیم اصیل اسلام ناب و تعمیق فرهنگ دینی کمرنگ دیده اند و یا به هر دلیلی به آن کم توجهی ابراز داشته اند.
اینک در آستانه سالگرد وفات این عالم روشن بین و آگاه، هر چند مختصر و موجز سعی بر آن داشته ایم که گزیده ای از آراء و افکار این متفکر ژرف نگر را که در لابلای کتب، مقالات و سخنرانی های او نهفته بود، بر سبیل اختصار به خوانندگان محترم تقدیم داریم. امید است این دست امور فتح بابی برای شناخت بیشتر جایگاه «مرزبانان فرهنگ اسلام» به خصوص برای نسل جوان قرار گیرد.

¤ قرآن معیار هست ها و بایدها
قرآن کتابی است که اگر تدبر و فهم عالی خود را با درونی پاک، در تعلم و دریافت آن به کار ببندیم، به طور قطع همه واقعیات مربوط به انسان را- چه در منطقه آن چنان که هست، چه در منطقه آن چنان که باید- از آن دریافت نموده و خواهیم پذیرفت؛ به این شرط که معرفت های مربوط به هر حقیقتی که مورد تدبیر است، قبلا دریافته، یا حداقل درباره آن ها مقداری مطالعه نموده و اندیشیده باشیم و آن گاه در آیه یا آیات مربوط، به تامل و تفقه بپردازیم. به طور کلی: موقعی می توان به عظمت آیات قرآنی آگاه شد که چهار شرط مراعات شود، این شرایط عبارتند از:
شرط اول- اندیشه های ناب و تدبیرهای متکی بر واقعیات.
شرط دوم- بر حذر بودن از اختلاط آن اندیشه ها با مفاهیم و دریافت های فرهنگ های رسوبی.
شرط سوم- مطالعات پیگیر تا آخرین حد ممکن، پیرامون آن موضوع که مورد تحقیق است. شرط سوم از آن جهت حائز اهمیت است که انسان پیش از اطلاع از تفکرات و اندیشه های دیگران که حداکثر تلاش خود را برای شناخت موضوعی به عمل آورده اند، درباره آن موضوع یک دریافت دارد و پس از اطلاع از تفکرات و اندیشه های دیگران، دریافتی دیگر.
شرط چهارم- اطلاع از سخنان ائمه معصومین(ع) درباره آیاتی که موضوع مورد تحقیق را بیان کرده است، زیرا علوم و معارف ائمه معصومین(ع) مستند به خاتم الانبیاء محمد مصطفی(ص) است که قرآن به قلب مبارک وی نازل شده و اوست که دارای معرفتی بالاتر از همه درباره معانی قرآن می باشد.

¤ نهج البلاغه جلوه والای ابعاد انسانیت
سخنان نهج البلاغه جلوه والایی از ابعاد گوناگون یک انسان پوینده در مسیر کمال برین است. طبیعی است که این سخنان، توهمات بی پایه و جزئیات زودگذر و ذوق پردازی های شاعرانه و افسانه گویی های تخدیرکننده نیست. محتویات این سخنان، به همان اندازه واقعیت دارد که انسان در طبیعت وابسته به آفریننده طبیعت، می تواند راه هدف اعلای زندگی خویش را در پیش گیرد.

¤ غفلت ازمنظومه فکری و عملی علی(ع)
آری، بدون مبالغه و تأثرات از احساسات لذت بار ولی بی اساس و زودگذر، با کمال صراحت و جدیت می گوییم: طرز تفکرات و رفتار امیرالمؤمنین(ع) در ارتباطات چهارگانه: 1-ارتباط انسان با خویشتن 2-ارتباط انسان با خدا 3-ارتباط انسان با جهان هستی 4-ارتباط انسان با همنوع خود، از بهترین دلایل اثبات هدفدار بودن هستی و انسان است؛ هدفی که بالاتر از لذایذ و امتیازات زندگی مادی آدمی است.
جامعه ای که شخصیتی مانند امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) را که همه گفتارها و کردارها و اندیشه هایش حق بوده، جدی نگیرد و موجودیت خود را به وسیله تعلیم و تربیت او تکامل نبخشد، بدیهی است با چه نتایجی مواجه خواهد گشت. اگر بشریت با این قیافه ملکوتی از نزدیک آشنا بود و از تعلیم و تربیت او برخوردار می شد، امروزه کمال او به کجا رسیده بود؟

¤ دموکراسی رهاشده
باید از آن حمایتگران رهایی و بی بند و باری و واگذارکنندگان انسان به حال خود پرسید: آیا سقوط تعهدها و پیمان ها از اعتبار و ارزش، به اصول عالیه مذهب و اخلاق والای انسانی مستند است یا به آن بیماری مغزی و روانی که ضرورت تقید به اصول انسانی را از بین برده است؟ شما هرچیزی را که فراموش کنید و حتی اگر شخصیت خودتان را زیرپا بگذارید، نمی توانید ضرورت مفیدبودن عمل به تعهدها و پیمان ها را- خواه تعهد و پیمان، میان افراد، خواه میان فرد و گروه و میان فرد و جامعه و میان جوامع را با یکدیگر- فراموش نمایید و به زیرپا بیندازید. با این حال، انسان های رهاشده از اصول عالیه مذهب و اخلاق، امروز کمترین ارزشی به تعهدها و پیمان ها نمی دهند.

¤ حقیقت حیات، حرکت از خودمحوری به انسان محوری
عشق به عدالت، بدون عشق به حیات، خیالی بیش نیست. من هرگز به پند و اندرز و شعر و اصطلاح بافی کسی که نتوانسته است حیات را شایسته عشق معرفی کند، ولی می خواهد عدالت را معشوق انسان ها قلمداد کند، گوش فرا نخواهم داد. زیرا عشق به عدالت یا هرچیز دیگر، پدیده ای از لذت را دربردارد که جالب ترین خواسته خودمحوری است؛ درصورتی که حیات به معنای واقعی، فوق خودخواهی و خودمحوری می باشد، زیرا حیات واقعی که در یک فرد به جریان می افتد، با حیات دیگران نیز مشترک است، و اساسی ترین مختص حیات، تعدیل و تصعید خودمحوری به سود انسان محوری است که رو به کمال دارد. همان گونه که ملاحظه می شود، اشتراک با حیات دیگران و لزوم تعدیل و تصعید، با لذت جویی سازگار نمی باشد.

¤ عرفان حقیقی
عرفان موردنظر ما، عرفان مبتنی بر فرهنگ پیشرو بشری است؛ آن هم فرهنگی که از اصول قطعی پیشتازان مکتبی کاروان معرفتی بشر برمی آید، نه عرفان مبتنی برکتاب های صوفیه و عملکردهای خانقاه نشینان، عرفان باید کمال و عبودیت انسان را از رهگذر توجه به خلق و کار و کوشش میسر کند. چنین عرفانی نه تنها نسبت به مسائل اجتماعی بی اعتنا نمی باشد بلکه برای مبارزه و جهاد بیرونی نیز همپای جهاد درونی اهمیت قایل است. این عرفان از لابلای آیات الهی، سخنان علی(ع) در نهج البلاغه و راز و نیازهای شبانه وی درنخلستان های کوفه، نیایش های حسین(ع) در بیابان عرفات و جهاد وی درعاشورا برمی آید. در این عرفان، توجه به درون، انسان را از عالم برون باز نمی دارد.

¤ هنر در خدمت انسانیت
عده ای معتقدند که هنر فی نفسه مطلوب است. زیرا هنر کاشف از نبوغ هنرمند می کند و هیچ قانون و ملاکی نباید هنر را که ابرازکننده شخصیت و نبوغ هنرمند است، محدود کند. اگر برای هنر حد و مرزی قایل شویم، جلوی نبوغ هنرمند را گرفته ایم. زیرا به هنرمند ارتباطی ندارد که اثر وی چه تاثیری بر دیگران خواهدگذاشت. هم چنین، نمی توان جلوی خلاقیت و نبوغ هنرمند را به خاطر سود و زیان دیگران گرفت. آن چه که برای طرفداران این نظریه مطرح است، «جالب بودن» است نه حقیقت. این که یک اثر هنری جالب باشد، کافی است، خواه برای دیگران مفید باشد یا مضر. جالب بودن فی نفسه مطلوب است.
هنر باید برای انسان باشد. «هنر انسانی برای انسان» یا «هنر برای انسان درحیات معقول» مطرح است. با این بیان، صرفا پذیرش و عدم پذیرش جامعه مطرح نیست. ممکن است جامعه ای یک اثر هنری را بپذیرد و جامعه دیگر آن را نپذیرد، ملاک نباید جامعه باشد، بلکه باید رشد و کمال انسان باشد و بس. اگر درون هنرمند تصفیه نشده باشد، اثر هنری وی ممکن است برای جان انسان ها نه تنها مفید نباشد، بلکه مضر هم باشد. هر هنرمندی مطابق با دریافت های ذهنی و تمایلات درونی خود، به خلق یک اثر هنری می پردازد. هنر انسانی برای انسان، به معنای سانسور هنر نیست، بلکه به معنای حمایت از حیات معقول انسان هاست.

¤ انسان بر مدار فطرت
به طور کلی، انسان دارای فطرت اولیه است. فطرت اولیه انسان، پاک و از استعداد کمال جویی برخوردار است. اگر انسان از انحرافات و تلقینات و اصول پیش ساخته محیط ناسالم اجتماعی در امان بماند، می تواند فطرت پاک خود را حفظ کند.

¤ گردیدن و گرداندن به سوی کمال
انسانی که درمسیر تکامل قرار می گیرد، نمی تواند نسبت به سرنوشت دیگران بی توجه باشد. درد و رنج و عقب ماندن دیگران از مسیر کمال، برای انسان رشد یافته زجرآور است و وی سعی می کند تا دیگران را به رشد و کمال برساند. خلاصه هیچ گاه گردیدن انسان بدون تکاپو در راه گرداندن دیگران امکان پذیر نیست. این اصل در روایات اسلامی به صورت زیر بیان شده است:
من اصبح و لم یهتم بامورالمسلمین فلیس بمسلم «هرکس شب را به سر آورد و اهمیتی به امور مسلمانان ندهد، مسلمان نیست.»

¤ کنترل امیال بشر
درطول تاریخ، هزاران جرم و جنایت و خیانت و حق کشی به وقوع پیوسته که ریشه در تمایلات بشر دارد. بر این اساس، اگر تمایلات و خواسته های بشر کنترل نشود، قید عدم مزاحمت به حقوق دیگران، هیچ تاثیری درمحدودکردن آزادی انسان ها نخواهدداشت. آیا مگر می توان کسی را که کمترین حق و قانونی برای خود قائل نیست، ملزم کرد که حق و قانون دیگران را رعایت کند!؟ کسی که از درون فاسد شده است، هرگز نمی تواند برای دیگران حق حیات و حق کرامت و حق آزادی را درنظر بگیرد، زیرا برای این فرد مفاهیمی نظیر حق حیات، کرامت و آزادی، اساسا مطرح نیست. تا چه رسد به مراعات آنها.

¤ «حیات طبیعی محض» درمقابل «حیات معقول»
با مطالعه تاریخ بشری، حیات انسانی به دو نوع «حیات طبیعی محض» و «حیات معقول» قابل تقسیم است. زندگی طبیعی محض نوعی زندگی حیوانی است و افرادی که در آن غوطه ورند، به تنازع بقا مشغولند، درحیات طبیعی محض، افراد فقط به اشباع غرایز طبیعی خود می پردازند و حیات انسانی نیز اسیر خواسته های طبیعی افراد است و ابعاد مثبت وجود انسان نیز به فراموشی سپرده می شود اما حیات معقول عبارت است از: «حیات آگاهانه ای که نیروها و فعالیت های جبری و جبرنمای زندگی طبیعی را با برخورداری از رشد آزادی شکوفان در اختیار، در مسیر هدف های تکاملی نسبی تنظیم نموده، شخصیت انسانی را که تدریجا دراین گذرگاه ساخته می شود، وارد هدف اعلای زندگی می نماید. این هدف اعلا، شرکت در آهنگ کلی هستی وابسته به کمال برین است.» درحیات معقول همه استعدادهای مثبت انسان به فعلیت می رسد و انسان از سعادت حقیقی برخوردار می شود. درمسیر حیات معقول، احساسات خام و ابتدایی انسان به احساسات تصعیدشده و تعلق های جزیی به تعلق های عالی تر تحول پیدا می کند. شخصیت آدمی در مسیر حیات معقول از واقعیات بیرون و درون بهره برداری صحیح می کند، زیرا تمام ابعاد وجودی انسان در مسیر گردیدن های تکاملی قرارمی گیرد.

¤ حقیقت حیات انسانی
حیات انسان یک پدیده بسیار با عظمت است که در دسترس بودن آن موجب شده تا ساده لوحان آن را مانند یک پدیده معمولی تلقی نمایند. کسانی که سعی کرده اند پدیده حیات را با ماده تفسیر کنند و یا منشأ حیات را مجهول بدانند و یا حیات را مربوط به کرات فضایی بدانند، نمی توانند به عظمت و ارزش های والای حیات انسانی بنگرند.
حیات دارای احترام ذاتی است و در هرحال و موقعیتی، فعلیت و دوام خود را می خواهد. و تا اختلال روانی موجب تیره و تارشدن قیافه حیات نگردد، هرگز احساس سیرشدن از آن بوجود نخواهدآمد.
برای دریافت هدف حیات، باید از طبیعت جبری و ناآگاه حیات بالاتر رفت. اگر انسان حیات را در زندگی طبیعی محض- یعنی در احساس و حرکت و تمایلات ناشی از غرایز حیوانی و توالد و تناسل- خلاصه کند، هیچ گاه هدفی والا برای حیات پیدا نخواهدکرد. انسان باید از حیات طبیعی بالاتر برود تا حیات معنای حقیقی خود را بازیابد.

¤ منفعت جامعه به جای فرد
اینکه انسانها پیوستگی کامل با یکدیگر داشته باشند، از عالی ترین آرمان های بشری تلقی می شود. متأسفانه از آغاز ظهور زندگی اجتماعی تاکنون- به استثنای مواردی که رهبران الهی انسانها را با وحدتی که در ذاتشان نهفته است، آشنا ساخته اند- اکثر انسانها خود را وابسته به یکدیگر تصور نکرده اند. تا انسانها به عالم ماورای طبیعت- که جایگاه اصلی آنهاست- متصل نشوند، نمی توانیم از آنها بخواهیم که وحدت و ارتباط حقیقی خود را حفظ کنند. باید انسانها از هدفی مشترک و والا برخوردار باشند تا دست از منفعت طلبی های خود بردارند و به جای «منافع من»، به «منافع دیگران» بیندیشند.

¤ فضیلت و حیثیت انسان
انسان محور همه مسائل در اعلامیه جهانی حقوق بشر است. آنچه که در اینجا مطرح است، تفسیر انسان از دیدگاه این اعلامیه است. آیا در این اعلامیه، انسان «همان جانداری است که بر مبنای قوانین ناآگاه طبیعت به وجود آمده و پس از مدتی زندگی بی هدف در روی زمین و تخریب طبیعت و گلاویز شدن با هم نوعان خود و عشق به لذت و منفعت بدون حد و حصر، راهی زیر خاک تیره می شود و سپس هیچ؟ یا انسان آن موجود با معنایی است که مطابق نظر ادیان حقه الهی، با حکمت عالیه خداوندی به وجود آمده و رو به هدفی با معنا سیر می کند؟» اگر تفسیر اول را بپذیریم، انسان به عنوان موجودی خودخواه تلقی خواهد شد که خود را هدف و دیگران را وسیله تلقی خواهد کرد. برای چنین انسانی که هدف زندگی چیزی جز لذت جویی نیست، ارزش و کرامت ذاتی انسان، خواب و خیالی بیش نخواهد بود. در اعلامیه جهانی حقوق بشر، حتی یک بار هم سخنی از برتری فضیلت و تقوا و تشویق و تحریک انسانها به کسب آنها به میان نیامده است؛ در صورتی که برای انسانها هیچ گونه حیثیت و کرامت و شرافت و ارزشی نمی توان بدون فضیلت و تقوا اثبات و قابل پذیرش ساخت.

¤ لذت معقول فراتر از لذت طبیعی
احساس آزادی مانند احساس اصل حیات، لذیدترین حالت روانی را در انسان ایجاد می کند. در حال اختیار، نه تنها انسان در جستجوی لذت بردن از حیات طبیعی نیست، بلکه چون انجام کار یا خودداری از آن برای نیل به خیر و کمال است، تکالیف مشقت بار نیز از انسان سر خواهد زد. البته انجام تکالیف با هدف گیری خیر و کمال، موجب لذت معقول و ابتهاج ذات خواهد شد که به هیچ وجه با لذایذ طبیعی قابل مقایسه نیست.

¤ اندیشه آزاد در راستای حیات معقول
آزادی اندیشه را نمی توان نفی کرد. در قرآن صدها آیه در جهت لزوم تعلق و تفکر وارد شده است. اگر تفکر پیرامون واقعیات مربوط به انسان و جهان، آزاد نمی بود، هرگز خداوند دستور به اندیشیدن درباره آن ها را نمی داد. همان طور که آزادی در عقیده نباید به حدی برسد که حیات آدمی را تفسیرناپذیر کند، آزادی اندیشه نیز نباید منجر به سقوط یا بی اعتنایی به حیات و یا مزاحم فعالیت های مغزی و روانی شود.
اندیشه باید در جهت حیات معقول به کار گرفته شود، نه سانسور خود. اندیشیدن پیرامون عالم طبیعت و ابعاد طبیعی انسان، بدون هیچ قید و شرطی آزاد است، مگر در مواردی که نتایج آن به ضرر بشریت تمام شود.

¤ عدالت فصل ممیز انسان و حیوان
از آن هنگام که در دیدگاه نوع انسانی، حقیقتی به نام «قانون» نمودار شده، مفهوم «عدالت» نیز برای او مطرح گشته است، زیرا عدالت عبارت است از: رفتار مطابق قانون. این تعریف که به نظر ما یکی از جامع ترین تعریفات برای عدالت است، می تواند شامل همه رفتارها و پدیده های عادلانه باشد. گمان نمی رود یک انسان عاقل پیدا شود و معنای قانون و عدالت و اهمیت اساسی آن دو را درک کند، با این حال عاشق عدالت نشود.
عدالت است که واقعیت را از ضد واقعیت تفکیک می کند. عدالت است که طعم حیاتی قانون را به ما می چشاند. عدالت است که انسان را از حیوان جدا می سازد. عدالت، حیات است و ظلم مرگ و نابودی.
فرد و جامعه ای که عدالت را به شوخی و مسخره بگیرد، قوانین جبری جهان هستی و حیات، آن فرد و جامعه را زیر پنجه های پولادین خود به طور جدی متلاشی خواهد ساخت. فرد و یا جامعه ای که عدالت را وسیله خودکامگی ها قرار می دهد، حیات واقعی خود را بازیچه فضولات زندگی حیوانی قرار داده است.

¤ انسان متخلق به اخلاق الله
آن انسانی که هنوز آن چه را که به خود نمی پسندد، بر دیگران می پسندد و هنوز آن چه را که به خود می پسندد، بر دیگران نمی پسندد، از عرفان الهی هیچ بهره ای نخواهد برد. آن کس که هنوز نمی داند توقع نتیجه بدون کار، بزرگ ترین عامل تباهی اخلاقی انسانی است و هنوز طعم نظم را در کار خود نچشیده است، از عرفان به جز حالات لذایذ روانی زودگذر نصیبی نخواهد داشت. تا یک انسان از صفات نیکوی خیرخواهی، خیراندیشی، صبر، شکیبایی و ظرفیت در برابر رویدادهای سخت و هنگام روی آوردن امتیازات برخوردار نباشد، از گردیدن عرفانی واقعا محروم خواهد ماند. از یک جهت می توان گفت چون عرفان اسلامی عبارت است از: تخلق به اخلاق الله، لذا توقع این مقام عالی بدون تخلق به اخلاق فاضله که مقدمه لازم آن است، امکان پذیر نمی باشد.

¤ نفی افکار مطلق انگاشته
اینجانب در امتداد مطالعاتی که داشته ام، جز افراد بسیار معدود، دانشمند و فیلسوف و متفکر همه جانبه ای را ندیده ام که صراحتا یا تلویحا اشاره ای به محدودیت و نسبیت علم و جهان بینی خود نداشته باشد. حتی آن عده بسیار معدود هم که ادعای علمشان گوش فلک را کر می کند، میدان علم خود را در پدیده ها و مصادیق تحققی نمی توانند انکار کنند. به این معنی که جهان بینی و انسان شناسی خود را با مشتی کلیات قاطعانه ارائه می دهند و آن گاه می گویند: اجرا طبیعت و روابط میان آن ها و ابعاد و استعدادهای انسان، تدریجا کشف خواهد شد!
شاید اغلب صاحب نظران مطلع می دانند که بعضی از مکتب ها که در روش دگماتیسم (جزمی و قطعی) مشهورند، وقتی به مجهولاتی می رسند و می بینند درباره آنها چیزی نمی دانند، فورا حواله به آینده نموده و می گویند: این مجهولات را آینده کشف خواهد کرد. البته ما منکر گسترش علم از گذشته به آینده نیستیم.
ولی باید بدانیم هر کشف تازه ای در طبیعت شناسی و انسان شناسی. دگرگونی خاصی در تعریفات و دلایل کلاسیک ما وارد می سازد و در این تغییر و دگرگونی که مسلما به تغییر در تفکرات جهان بینی منجر می شود، چون و چراهای تازه تری برای ما نمودار می گردد و در نتیجه، خرافی بودن مطلق گویی های ما را در هر دوره ای از گذرگاه علم و جهان بینی به خوبی اثبات می کند.


منبع:سایت نشر آثار علامه محمدتقی جعفری


دسته ها : مذهبی
پنج شنبه 1389/8/27 21:29
X