لفظ هنر، به نحوه‌ی حیات و استقرار آدمی‌ در هستى از وجه زیبایی‌‏شناختى معطوف است. زیبایى و هستى هر دو نشئت ‏گرفته از ظهورات وجود مطلق‌‏اند. وجود مطلق در موجودات (مخلوقات) به شکلى مستمر و ازلى و ابدى، صفات جمالى و جلالى خود را ظاهر کرده است. این ظهورات حاکى از اسم اعظم بدیع (بدیع‏السموات والارض)و خالق و مصور است که اشیا را به صورتى جمیل انشا کرده است.
درک هنر اسلامی‌ مشروط به شناخت هنر دینى و هنر مقدس (قدسى) است، زیرا هنر اسلامی‌ به نحوى بارز، استمرار جوهره‌ی هنر مقدس و هنر دینى در حیات معنوى و مادّى آدمی‌ است؛ هنرهایى که می‌‏توان آن‏‌ها را زیر عنوان کلّى هنر معنوى قرار داد و شاخصه‌ی اصلى هنر در تاریخ اجتماعى بشر دانست که بر جنبه‌‏هایى از سنن دینى، فرهنگ و تمدنى مبتنى است و منشأ تحقق آثار هنرى در هر دوره‌ای به شمار می‌‏رود. به عبارت دیگر، هنر معنوى حاکى از تجلى عرصه‌ای غیرتاریخى و لامکانى از حقیقت و ذات هنر است که آثار هنرى هر تمدن سنتى و دینی‌‏اى از آن نشئت گرفته است.
در هر دوره‌ای از تاریخ بشر، حقیقت با کیفیتى مختص به همان دوره (تجلّى اسمی‌ از اسماء الهى) متجلى می‌‏شود؛ حقیقتى غیرتاریخى که به اَشکال گوناگون در هر دوره‌ای از تاریخ رخ می‌‏نمایاند. هنر اسلامی‌ نیز تجلّى ذات زیبایى و حقیقت محمدى (ص) است که در دوران اسلامی‌ با عبارات قدسى بسم‌‏الله الرحمن‌‏الرحیم و اقراء باسم ربک الذى خلق تمدن درخشانى را براى بشریت به ارمغان آورد.
می‌‏توان تمام آثار هنرى تمدن‏‌هاى سنتى را که براساس امر قدسى شکل گرفته‌‏اند، هنر اسلامی‌ نامید؛ زیرا هر تمدن سنتى و دینی‌‏اى که از توحیدپرستى و دعوت به تسلیم شدن در برابر حق و ستایش ذات اقدس الهى نشئت گرفته باشد، فرهنگ و تمدنى دینى و الهى است که براساس سنن الهى شکل گرفته است. از این‌‏رو، می‌‏توان به معناى دقیق کلمه، فرهنگ و تمدن اسلامی‌ را به آن اطلاق کرد، زیرا اسلام تسلیم بودن در برابر حق و پذیرش توحید است و این تسلیم، تسلیمی‌ عاشقانه و اختیارى و ظهور اسم اعظم الهى «سلام» است.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
واژه‏‌هاى کلیدى:هنر اسلامی‌، هنر دینى، هنر مقدس، هنر معنوى، سنت دینى.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مقدمه‏:
تاریخ حاکى از ارتباط عمیق هنر و زندگى است. ماهیت زندگى آدمیان صورت‏‌هاى هنرى هر دوره‌ای از دوران تاریخ تمدن بشر را رقم می‌‏زند. هنر همواره جنبه‌ای کارکردگرا داشته و هیچ‏‌گاه اثر هنرى به عنوان شیئى فى نفسه زیبا که فقط زیباست، حیاتى مستقل از زندگى انسان نداشته است. آن‏‌چه اهمیتى اساسى در کیفیت ساخت اشیاى هنرى دارد، تجلى ذوق زیبایی‌‏شناختى آدمی‌ و پاسخ به نیاز معنوى اوست که در باورهاى دینى و ماورایی‌‏اش ریشه دارد. در تفکر انسان دینى (homo religiosus)، جهان به مثابه تحقق امر مقدس (کُن فَیکُون) است که نسبت به خلق آدمی‌ در آفرینش، تقدّم ذاتى و زمانى داشته است. موجودیت آدمی‌ نیز بر اساس امر مقدس (ونَفَخَ فیه مِنْ رُوحه) محقق شده است. آفرینش جهان، نگارشى مقدس و تجلّى امر معنوى است. به سخن دیگر، قلمرو هر امر معنوى در ساحت قدسى، خود، تجلّى ذات اقدس است.
منشأ و مبدأ تحقق عالَم هنر نیز بر عشق استوار است که بایستى منزّه و مبرا از همه‌ی شوائب باشد. چنین عشقى، شهود زیبایى را میسّر می‌‏کند. ذات اثر هنرى شهود زیبایى است. از این‌‏رو، هنر با وحدت حقیقى ملازمت دارد. شهود زیبایى با سوبژکتیویسم (خودبنیادى) منافات اما با ذات هستى (دیگربنیادى) قرابت دارد. موجودى که با مرگ و عدم قرین است، دچار خودبنیادى می‌‏شود و از ذات هستى دور می‌‏گردد و به گفته‌ی هایدگر در غیبت به سر می‌‏برد زیرا:
«امروزه این (Dasein) در غیبت به سر می‌‏برد. این عبارت از آن موجودى است که نه فقط موجودى در میان دیگر موجودات نیست، بلکه اگر از وجهه‌ی اُنتیک [وجودى (ontic) و هستی‌‏شناختى (ontologic)] بنگریم، این موجود در وجود خویش در دایره‌ی این وجود سیر می‌‏کند.»
از این‏‌رو، در عالَم خودبنیادى، هنر به معناى صورت‏‌بردارى از حقیقت ازلى و ابدى می‌‏میرد و با تنوع و لذّت گذرا همسان می‌‏شود؛ مرز بیان حقیقت و واقعیت فرو می‌‏ریزد و بُتِ سترگى به نام سوژه (subject) رخ می‌‏نماید که محور هر چیز واقع می‌‏شود. ابژه (object) نیز در حدّ موردیت نزول می‌‏یابد و خود در واقع سوژه‌ای می‌‏شود که عینیت یافته است. ذهن و عین و حقیقت و واقعیت از هم منفک و هر دو عقیم می‌‏گردند و ربط آن‏‌ها با معناى وجود زائل می‌‏شود.
مارتین بوبر گفته است که کسوف خداوند، خود پیام‌‏آور طلوع الوهیتى جدید است. می‌‏دانیم کسوف پدیده‌ای است که میان خورشید و چشمان ما رخ می‌‏دهد و نه در خود خورشید. همچنین او معتقد است که رویارویى با خداوند، در پس حجاب ظلمت دست نخورده باقى می‌‏ماند.
هر جا که نور ظاهر شود، تاریکى می‌‏گریزد. هنر اسلامی‌ براساس حقیقت ذاتى نور در عرصه‌ی زیبایى کلام و آیات وحى و خوشنویسى و تذهیب قرآن کریم طلوع خیره‏‌کننده‌ای یافت و تمام عرصه‌‏هاى زندگى مسلمانان را فراگرفت. الله نور السموات والارض، خودبنیادى و ظلمات نفسانى را به حضورى الهى و نورانى مبدّل ساخت، از این‌‏رو، هنر منشأ اصیل و حقیقى خود را یافت و در صورت‏‌هاى هنرى همانند ادبیات (شعر و داستان)، خوشنویسى کتاب مقدس، معمارى و باغ‌‏آرایى (معمارى منظر)، شهرسازى، کتاب‌‏آرایى و نقش‌‏پردازى (تذهیب و تشعیر)، هنرهاى نمایشى و آیینى ظاهر شد.
شکوه، جلال و جمال هنر اسلامی‌ آن‏‌چنان ظهورى داشت که تممی‌ عرصه‏‌هاى زندگى امت اسلام را در بر گرفت و آن را به خود تخصیص داد و این همه به برکت تسلیم در برابر حقیقت و ستایش ذات، کمال و جمال الهى رخ داد تا آن‏‌جا که جامه و تُنگ آبخورى و سلاح جهاد و در یک کلمه، زندگى و مرگ و هر آن‏‌چه که با هستى مادى و معنوى انسان مرتبط بود، رنگ اسلام گرفت.
همه‌ی هنرها در جهان اسلام کمابیش تحت‏‌تأثیر امر معنوى، صورت و کیفیتى مناسب محتوا پیدا کردند. توحید مبناى وحدت‏‌بخش صورت‏‌هاى هنرى شد. از این‌‏رو، هنرها به کمال رسیدند و جلال و جمال الهى را متجلى ساختند. اعجاز هنر اسلامی‌ آن بود که ماده را از ثقل و سنگینى و تاریکى و سکون خارج کرد و به درخشش واداشت و حیاتى سرزنده و خروشان را در زندگى امت اسلامی‌ دمید و از فرش تا عرش را تابنده گردانید. معماری‌‏هاى شکوهمند دوران اسلامی‌ که مزیّن به آیینه‏‌کارى و کاشی‌‏کارى است و خطوط فرازمند یافته است، بارقه‌ای از انوار الهى و نورالانوار است که در کمال آشکارگى حاکى از تجسّم صور تنزیه‌ى بر عرصه‌ی عالَم خاکى است. مادّه در دست هنرمند مسلمان در پرتو انوار روحى پرفتوح امکان درخشش پیدا کرده است تا شمس حقیقت از افق تاریکى سر زند و حضورى ملکوتى را نوید دهد. جاذبه‌ی هنرهاى اسلامی‌ از چنین امرى نشئت می‌‏گیرد.

ماهیت هنر اسلامی‌‏:
آن‏‌چه هنر اسلامی‌ نامیده می‌‏شود، مجموعه‌ی میراث به جا مانده از فرهنگ و تمدنى است که به عالَم اسلام متعلق بوده است. عالَم اسلام نیز از حقیقتى معنوى نشئت گرفته است. این حقیقت از بطن سنّت متجلى شده و امر مقدس به مثابه قلب تپنده‌ی آن به حیات انسانى معنا و غایتى الهى بخشیده است. این بخشش، ظهور اسم وهّاب است که به برکت نور محمد (ص) به دوران تاریک و جاهلانه‌ی مبتنى بر سنن خرافى پایان داده و به آن جمال و جلال اعطا کرده و بخش عظیمی‌ از جهان خاکى را روشنى بخشیده است. عالَم اسلام هیچ‏‌گاه محدود به جغرافیا، قوم ونژادى خاص نبوده، بلکه در هر دورى از دوران زیست آدمی‌، حقیقت اسلام ظهورى غیرتاریخى داشته است.
اسلام به معنى تسلیم شدن در برابر امر الهى (سنت الهى) است. جوهره‌ی اسلام فرمانبردارى از حق (الله) و همانند همه‌ی ادیان توحیدى است. از این منظر، آثار هنرى متعلق به هر فرهنگ و تمدنى را که دینى باشد می‌‏توان هنر اسلامی‌ به معناى کلّى کلمه دانست. توحید نقطه‌ی مرکزى، باطن، مبدأ و اساس مشترک ادیان الهى است و در تمام صور دینى مشاهده می‌‏شود. دین اسلام نیز همانند سایر ادیان ابراهیمی‌ (توحیدى) تجلّى سنن الهى است و با امر مقدس که باطن سنت است، ربطى ذاتى دارد. به همین جهت، بورکهارت هنر اسلامی‌ را بدین‏‌گونه توصیف کرده است:
«هنر اسلامی‌ از سویى انتزاعى است و شکل‌‏هاى آن در عین این که عمیقاً داراى مشخصات اسلامی‌ هستند، مستقیماً از قرآن کریم یا احادیث نبوى سرچشمه گرفته‏‌اند. [...] در ابتدا، اسلام هیچ‏‌گونه هنرى خاص را نمی‌‏شناخت؛ از آن‏رو که خاستگاه آن بیابانى یا نیمه‏‌بیابانى، با گذرانى بسیار ساده بود. درست است که بازرگانان و کاروان‌سالاران عرب با تمدن‏‌هاى بیزانس و ایران و حتى هند سروکار داشتند ولى ایشان بیشتر خواهان جنگ‏‌افزار و زینت‌‏آلات و جامه‌‏هاى گوناگون بودند و در زادگاه خویش به همان وضع کهن شبانى وفادار مانده بودند. در واقع، ضرورت رها ساختن زندگى بدوى و محیط بیابانى عربى و برخورد با میراث هنرى مردم سرزمین‌‏هاى تازه گشوده شده یا گرایش به آبادی‏نشینى و زندگى ثابت بود که مایه‌ی پیدایش هنرى سازگار با اسلام شد.»
هنر اسلامی‌ دمیدن نفخه‌ای الهى در کالبد هنرهایى بود که به فرهنگ و تمدن‏‌هاى دیگرى تعلق داشت. جوهره‌ی هنر اسلامی‌ صورت‏‌هاى هنرى سایر تمدن‏‌ها را مناسب نگرشى توحیدى و تنزیه‌ى دگرگون کرد و مُهر و نشان خود را به هر آن‏‌چه که به نحوى از انحا در حوزه‌ی اسلام به معناى وسیع کلمه قرار می‌‏گرفت، زد و روحى قدسى در قالب هنرها دمید بدان‏سان که صورت‏‌هاى مختلف هنرى به واسطه‌ی هنرمند مسلمان، اَشکال خود را به محتواى معنوى و جوهره‌ی توحیدى اسلام معطوف ساختند.
هنر اسلامی‌ از هنر مقدس که قلب هنر سنتى است نشئت می‌‏گیرد و از ظهور صورتى متعالى حکایت می‌‏کند و به معنویت دلالت دارد. تولد هنر مقدس اسلامی‌ که شایان چنین عنوانى است، لزوماً با دیدى نبوى یا پیغمبرگونه که نمودار اعماق درون سنت و پیوند میان هنر مقدس و معنویت است، پیوند دارد.
آرمان عالى صنعتگران همانا رسیدن به درجه‌ی استادى است، اما صنعت در هنر اسلامی‌ به یک نظام معنوى تبدیل می‌‏شود و ابزار کار چیزى جز خدمتکار (عبد) نیست. از این‌‏رو، زیبایى اثرى که از زیر دست صنعتگر دوره‌ی اسلامی‌ بیرون می‌‏آید، همانا بازتاب کیفیت خداوند (ربّ) است.
هنر یا صنعت اسلامی‌ داراى دو جنبه و مستلزم کسى است که روش به فعل آوردن امرى معنوى را بداند. هنر اسلامی‌ عبارت از تبدیل ماده‌ای نسبتاً بی‌‏شکل به سرمشقى کامل است. این به شکل کشیدن ماده‌ای بی‌‏شکل، بی‌‏گمان تصویرى است از کوششى که مردى مبذول می‌‏دارد تا با تفکر و اشراق به حقایق وجود الهى نزدیک شود و بدین‏‌گونه خویشتن و نفس خود را به سوى کمال برد. در واقع، گوهر وجود هنرمند همان ماده‌ی بی‌‏شکل است که بالقوه می‌‏تواند به صورت مبدل شود. از سویى، هدف خاص تفکر و اشراق همانا زیبایى است که در اندیشه و حسّیات مردم هست و جلوه‌ای از مثال زیبایى مطلق یگانه و بی‌‏کران است.
هنر اسلامی‌ علاوه بر زیبایى صورت که تجلّى اسم اعظم «مصوّر» در عالَم هنر است، واجد کارکردهاى انتفاعى و همگانى نیز است. جلوه‏‌هاى زیبایی‌‏شناختى و کاربردى این هنر در کلیت فرهنگ و تمدن اسلامی‌ به صورت‏‌هاى بدیع و متنوع که حاکى از خلاقیت الهى است، قابل مشاهده است.

مفهوم سنت در هنر اسلمی‌ و ماهیت هنر جدید:
پل ریکور، متفکّر فرانسوى، در مورد مفهوم سنت چنین گفته است:«شاید این مفهوم سنت، دشوارترین مفاهیم باشد، زیرا ما بیزارى زیادى از این واژه داریم. ما به سنت چون انباشتى یا چیزى مرده می‌‏اندیشیم، در صورتى که شاید یک سنت شایستگى این را که سنت نامیده شود. بیابد، فقط اگر دیالکتیک خود را داشته باشد، چرا که این‏جا نیز رسوب‏زدایى و نوآورى، همواره در کار است.[...] نوآوری‌‏ها گونه‌ای رسوب‏‌زدایى را چون پس‏زمینه‌ی خود دارایند و سازنده‌ی سنت هستند و سنت می‌‏تواند همچون تنشى میان رسوب‏‌زدایى و نوآورى دانسته شود.»
بنابراین، سنت نیرویى دارد که همواره می‌‏تواند به نوآورى در عرصه‌ی هنر بینجامد و این نوآورى خود به سنت هنری‌‏اى تبدیل شود که زمینه‌ای براى نوآوری‌‏هاى بعدى باشد. در نگرش الهى و تفکر دینى و معنوى، سنن الهى به ماهیت نگرش هنرمند نسبت به جهان هستى شکل می‌‏دهند. نگرش هنرمند نیز به هویت هنرمند تعیّن می‌‏بخشد و آن را در اثر هنرى آشکار می‌‏کند. از این‌‏رو، اثر هنرى ماهیت‏‌هایى خاص پیدا می‌‏کند که همگى از هویت هنرمند نشئت می‌‏گیرند. هنر سنتى و معنوى و قدسى نیز زائیده‌ی ماهیت‏‌هاى سیّال و غیرقابل تکرار در آثار هنری‌‏اند و سنت‏‌هاى هنرى نویى را رقم می‌‏زنند. هر آن‏‌چه که به عنوان سنت زیبایی‌‏شناسى هنرى در عالَم اسلام به معنى اخص کلمه ظهور پیدا کرده یا خواهد کرد، از حقیقتى قدسى و معنوى نشئت می‌‏گیرد که نه شرقى و نه غربى است و نه به تاریخ و جغرافیایى خاص محدود می‌‏ماند. در نتیجه، هنر اسلامی‌، هنرى فراگیر و بی‌‏زمان و بی‌‏مکان است و در هر عصرى قابلیت ظهور دارد و هیچ تزاحمی‌ با معاصر بودن پیدا نمی‌‏کند.
در نظر سنت‏گرایان سرشناس، عصر جدید هنر سنتى را زوال یافته، پوسیده، سترون و فاقد کارکرد می‌‏داند و دوران آن را پایان یافته اعلام می‌‏کند. از سوى دیگر، هیچ‌‏گاه با نگرش انسان دوران مدرنیته نمی‌‏توان وارد عوالم قدسى و سنتى هنر شد. در نتیجه، هر قضاوتى در مورد هنر سنتى، قضاوتى بیرونى و بر مبناى اصالت سوژه‌ای ناپایدار است که انکار هر چیزى را مبناى اصلى نگرش خویش قرار داده است (خودبنیادى).
تفاوت مهم هنر سنتى و هنر جدید آن است که هنر سنتى، تجلی‌‏گر باطن و حقیقت اشیا (Esoteric) است یا حداقل می‌‏کوشد که آینه‌ی حقیقتى باشد که لاشئى را شى‏ء کرده است. اما هنر جدید براساس نگرش حسى و تجربى (اصالت حس و تجربه‌ی فاعل شناسایى) منحصر به بیرونى دیدن اشیا (Exoteric) است. معیار سنت‏‌گرایان در هنر، دیدن اشیا از وجهى الهى است؛ در حالى که معیار هنر جدید دیدن اشیا از وجوه نفسانى انسان است. سنت، وجود یک حقیقت بی‌‏زمان است، به همان‏‌گونه که آیات الهى در قرآن کریم به آن اشاره می‌‏کند. به گفته‌ی ریکور: «قاعده‌ی طبیعى سنت، انتقال به تولید مورد نو از راه تأویل مجدد است.» بنابراین، هر سنت هنرى در حقیقت نوآوری‌‏اى بوده که به‏‌تدریج به امرى اصیل و سرشتى لایتغیر تبدیل شده است. سنن هنر دینى در عین تنوع و نوآورى، از امرى واحد و یگانه که بر سنن جاودانه و ازلى و ابدى الهى مبتنى است نشئت می‌‏گیرند.
هنر معنوى اسلامی‌ بارقه‌‏هایى از انوار الهى را به طرق و اَشکال گوناگون در معمارى و خوشنویسى مجسم کرده است. در هنر اسلامی‌، هر نقشى حکایت از نقاش ازل دارد و چون در صنع الهى، تکرار نیست (لاتکرار فی‌‏التجلى)، پس نقش‏‌ها هر یک بیان‌گر جلوه‌ای از خلق مدام‌‏اند. تکرار در هنر اسلامی‌، همانند تکرار فصول سال‌‏اند که در هر نوبت، طبیعت لباسى جدید و جامه‌ای نگارین در بر می‌‏کند. از این‏‌رو، تکرار در دل نوآورى است؛ زیبایى جمال است که تکرار آن حلاوت دیدار را دو صد چندان می‌‏کند.
سنت در هنر، مجموعه‌ای از فرایندهاى خلاقه‌ی هنرمندان در آثار هنری‌‏شان است. در نتیجه، طبیعتاً هیچ‏گاه یگانه، ثابت، هم‏شکل و تکرارى نیست، بلکه زایش و پویش ذاتى آن، بطن سنت را به صورت‏‌هاى تازه و متنوع هنرى شکل بخشیده است. سنت و نوآورى دو ماهیت متفاوت نیستند، بلکه نوآورى، ذات سنت است. هر سنتى براساس سرشت ذاتى هنر، نوآوری‌‏اى است که جوهره‌ی پویاى هنر را به صورت‏‌هایى بدیع به ظهور می‌‏رساند و این نوآوری‌‏ها در اثر هنرى، کل سنن هنرى یک تمدن را به وجود می‌‏آورد.
بدیهى است که هر نوآوری‌‏اى به سنت تبدیل نمی‌‏شود. هرچند در هنر جدید به اَعمال جنون‌‏آمیز لفظ نوآورى را اطلاق کرده‌‏اند، اما نوآورى از امر مقدس و سنت الهى ناشى می‌‏شود. در این صورت، امکانى از امکانات تحقق سنن هنرى فراهم خواهد شد. مجموعه‌ی امکانات فراهم شده به صورت آثار هنرى متجلى می‌‏گردد و سنن هنرى فرهنگ‏‌ها و تمدن‏‌ها را به وجود می‌‏آورند. پل ریکور در این‏‌باره گفته است هنگامی‌ که جامعه‌ای با ویرانى از خارج یا داخل تهدید شود، ناگزیر راه بازگشت به ریشه‏‌ها و سرچشمه‏‌هاى هویت خویش را پى می‌‏گیرد و همین فراشدِ درزمانىِ تأویل‏‌هاى مکرر سنت معناى نوآورى است.
سنت‏‌هاى اجتماعى به اَشکال گوناگون با سنت‏‌هاى فرهنگى و هنرى ارتباط پیدا می‌‏کنند؛ مانند ارتباطى که دین به عنوان امرى اجتماعى با هنر دارد. سنت‏‌هاى هنرى با پیروى از سنت‏‌هاى اجتماعى و سنن دینى، به کارکردهاى هنرى معنا می‌‏دهند. ممکن است سنت‌‏هاى اجتماعى با سنن دینى جامعه تعارض پیدا کنند؛ کما این‌که هنر عرفى و هنرى که تجلى سنن دینى است با یکدیگر متضاد می‌‏شوند. هنر دوران جدید غرب با هنر مقدس، دینى و اسلامی‌ از لحاظ صورت و محتوا در تقابل است. این تقابل، دائم است و هیچ راهى براى رفع آن وجود ندارد، مگر آن که انسان دوران جدید در همه‌ی مبانى فکر خویش تجدیدنظر کند و به نداى وجدان و هستى گوش فرادهد و زمینه‏‌ساز جلوه‌ای تازه از هنر شود.
موضوع هنر در هنرهایى که سنت‌‏هاى هنرى آن از سنن دینى نشئت گرفته یا پیروى می‌‏کنند، ماهیت خود را از بطن سنت و رموز دینى می‌‏گیرند؛ مانند شعر عرفانى که در ادبیات فارسى به مضامین و موضوعات معنوى دلالت دارد. اصطلاحات ادبى و صورت‏‌هاى تجسمی‌ در هنر دینى، محل ظهور موضوع هنر از بستر سنن دینى و قدسى در اَشکال نمادین و صور رمزی‌‏اند و سنن هنرى را تحقق می‌‏بخشند. در این قبیل نمونه‌‏ها، سنن اجتماعى به پیروى از سنن دینى و هنرى به معناى فنون و شگردها، ابداعات و خلاقیت‏‌هاى جامعه را رقم می‌‏زنند. در این‏‌جا، سنن اجتماعى، دینى و هنرى هویتى یکپارچه دارند و پیوندشان ناگسستنى است. به بیانى دیگر، تضاد هنرعرفى و هنر سنتى محو می‌‏شود.

هنر اسلامی‌، تعاریف‏:
در دیباچه‌ی کتاب هنر اسلامی‌، زبان و بیان نوشته‌ی بورکهارت می‌‏خوانیم که اگر کسى به ناگزیر با این پرسش روبه‌‏رو شود که «اسلام چیست؟» باید چنین پاسخ گوید که به یکى از شاهکارهاى هنر اسلامی‌ مانند مسجد قرطبه یا مسجد ابن‏‌طولون در قاهره یا یکى از مدرسه‌‏هاى سمرقند یا حتى تاج محل مراجعه کنید. در واقع، منظور بورکهارت آن است که هنر اسلامی‌ خود نمودار همان مفهومی‌ است که از نامش بدون هیچ ابهامی‌ برمی‌‏آید. گذشته از عالم معنا که تنها در دسترس خِرد اولیاءالله است و در قلمرویى کاملاً مجزا قرار دارد، هنر اسلامی‌ ممتاز است به این که پیوسته با روح اسلام سازگارى داشته است. به نظر بورکهارت، این سازگارى دست‏کم در مظاهر اصلى آن مانند معمارى مکان‏‌هاى مقدس نمودار شده است؛ به شرط آن‏‌که تحت‌‏تأثیر عوامل انحرافى نفوذ بیگانه قرار نگرفته باشد، مانند سبک پر تکلف باروک عثمانى و فن‌‏آورى امروزى‏. این مطلب نباید شگفت‌‏انگیز به نظر آید و عجیب نیست که هنر به عنوان بیرونی‌‏ترین مظهر یک دین یا تمدنى مانند اسلام که بر حسب تعریف، باید جلوه‌‏گاه برونى آن باشد، به نمودار جهان درونى آن تمدن تبدیل شده است.
زیبایى، جوهر هنر است و این امر در اندیشه‌ی اسلامی‌ کیفیتى الهى است و بدین لحاظ دو جنبه دارد: یکى در طبیعت که همانند پوششى زیبا است که چیزهاى زیبا را می‌‏پوشاند. دیگر این که وجود خدا در ذاتِ هستى، زیبایى مطلق و خالصى است. از این‏‌رو، زیبایى از میان همه‌ی صفات الهى که در این جهان متجلى شده، بیش از همه یادآور هستى مطلق اوست. پس به عبارت دیگر، بررسى هنر اسلامی‌ یا هرگونه هنر مقدسى چون با گونه‌ای اندیشه‌ی معنوى بازنگریسته شود، رو سوى درکى کمابیش باطنى از واقعیات موجود دارد که در ژرفاى همه‌ی افلاک و جهانِ بشریت پنهان است.

احیاى هنر انسان سنتى:‏
همان‏‌طور که گفته شد، سنت به معنى عام کلمه امر الهى است که در هستى به صورت‏‌هاى گوناگون و غیرقابل تکرار متجلى شده است. به همین جهت در دوران جدید، تکرار تجربیات هنرى هنرمندان پیشین دوران اسلامی‌ میسر نیست. اگر بازسازى و تکرار تجربیات هنر اسلامی‌ هم میسر شود، محصول کار حداکثر در حد گرته‌‏بردارى ماهرانه‌ای است که یادآور گذشته‌ای از کف‏ر رفته است. هیچ‌‏گاه چنین تکرارى نمی‌‏تواند با حیات انسان معاصر پیوندى استوار داشته باشد، اما می‌‏توان با احیاى معارف سنتى و دینى، بسترى مناسب را براى تولد هنرى متعالى فراهم آورد. چنین امرى در تمدن جدید که براساس تقدّس‌‏زدایى شکل گرفته است، تنها با رویکرد دوباره به امر معنوى امکان‌‏پذیر خواهد شد. بازگشت به جهان معنوى نیازمند عزمی‌ ملى و جهانى است. تحقق چنین خواستى در دوران جدید دشوار است زیرا که قدرت الهى را از صحنه‌ی حیات اجتماعى خویش نفى و قدرت انسانى را جایگزین آن کرده‌‏اند. به این ترتیب، خمیرمایه‌ی معنوى و قدسى زندگى بشریت را که از بطن زندگى و حیات دینى او نشئت می‌‏گرفت، نابود ساخته‌‏اند. در کتاب معرفت و معنویت نوشته سیدحسین نصر می‌‏خوانیم که کاربرد اصطلاح سنت در تمدن غربى در مرحله‌ی نهایى تقدّس‌‏زدایى از معرفت و از عالمی‌ که انسان متجدد را احاطه کرده است، مورد توجه قرار گرفته است. تا پیش از دوران مدرن، سنت داراى ماهیتى ثابت بود که در طول اعصار و قرون استمرار داشت. به عبارت دیگر، سنت حقیقتى بود که انسان‏‌ها تقریباً در همه طول تاریخ خود از طریق آن زندگى می‌‏کردند. سنت همان واقعیتى بود که خمیرمایه‌ی زندگى بشریت را طى اعصار و قرون شکل می‌‏داد. استغراق انسان ماقبل دوران جدید در عالمی‌ آفریده‌ی سنت، عمیق‌‏تر از آن بود که او را به تعریفى جامع‌‏تر از سنت نیاز افتد. انسان معمولى در عوالمی‌ چنان سرشار از چیزى که اینک سنت می‌‏نامیم، زندگى می‌‏کرد که هیچ‌‏گونه درکى از مفهوم جداگانه‌ای به نام سنت، آن گونه که تعریف تازه‌ای از آن در جهان جدید ضرورت یافته است، نداشت.
سنت، ذاتى متمایز از رسوم، عادات، الگوهاى فکرى و عقیدتى موروثى و مانند آن دارد. تداوم در سراسر یک دور وجود بشرى، صورت یا معرفت قدسى یا حکمت که در قلب قانون حاکم بر آن دور قرار دارد، مفاهیمی‌‏اند که سنت را توضیح می‌‏دهند. اصطلاحات بنیادینى چون «دارما» در آیین هندو و بودایى، «دائو» در آیین دائویى و اصطلاح «الدّین» در اسلام، گرچه پیوندى ناگسستنى با معناى حقیقى سنت دارند ولى عین آن نیستند. البته عوالم و تمدن‌‏هاى پدیدآمده از طریق آیین‌‏هاى هندو و آیین دائو و ادیان یهودیت، مسیحیت و اسلام و همچنین هر دین اصیل دیگرى همگى سنتی‌‏اند.
واژه‌ی سنت از لحاظ ریشه‌ی لغوى با انتقال ارتباط دارد و در گستره‌ی معنایش مفهوم انتقال معرفت، آداب، فنون، قوانین، قوالب و بسیارى عناصر دیگر را که ماهیتى ملفوظ یا مکتوب دارند، جاى می‌‏دهد. سنت بسان وجود حىّ و حاضرى است که گرچه نشان خویش را بر جاى می‌‏نهد، ولى قابل تحویل به آن نشان نیست. به تعبیر سیدحسین نصر، آن‌چه را که سنت منتقل می‌‏کند ممکن است همچون کلماتى مکتوب بر روى پوست به نظر آید؛ ولى علاوه بر این می‌‏تواند حقایقى حک‏ شده بر جان آدمیان و به لطافت دَمی‌ یا حتى برق چشمی‌ باشد که از رهگذر آن تعالیم خاصى منتقل می‌‏شود. سنت به معناى حقایق و اصولى است که منشأ الهى دارد و از طریق شخصیت‏‌هاى مختلفى معروف به آموزگاران، پیامبران، اَوَتار(avatar)ها، لوگوس (logos) یإ؛ دیگر عواملِ انتقال، براى اَبناى بشر شناخته می‌‏شود. به کارگیرى این اصول در حوزه‏‌هاى مختلف اعم از ساختار اجتماعى، حقوقى و هنر با رمزگرایى آمیخته است و البته این معرفت متعالى، با وسائطى براى تحصیل آن معرفت همراه است.
ازلى بودن، ذات سنت است و قوانین دائمی‌ الهى بر تمامی‌ عرصه‏‌هاى هستى حاکم و اصلِ اصیل و تعیین‏‌کننده‌ی ماهیت سنت است. از طریق سنت و مبادى آن است که ادیان شکل مناسب دوران خویش را پیدا می‌‏کنند و به عبارتى، سنت منشأ هر دینى است که اصول آن در تمامی‌ عرصه‌ی زندگى مادى و معنوى انسان‌‏ها ظاهر می‌‏شود. در هنر، اصول دین که نشئت‏‌گرفته از سنت است، کیفیت صورت‏‌هاى هنرى را محقق می‌‏کند. هنر اسلامی‌ نیز داراى کیفیات صورى نشئت ‏گرفته از دین اسلام و سنت ابراهیمی‌ است که کل حیات فردى و اجتماعى مسلمانان را شکل و جهت بخشیده است.

هنر اسلامی‌ ـ سنتى و مرکزیت قدسى آن در آیات الهى‏:
آغاز هنر اسلامی‌ با کلام وحى و قرائت آن توسط جبرئیل در غار حرا آغاز شد. از این‌‏رو، می‌‏توان منشأ هنر اسلامی‌ را جبرییل امین که حامل وحى الهى بود و قرائت قرآن را که نخستین شکل تحقق‌‏یافته‌ی هنر اسلامی‌ است، دانست. هنر اسلامی‌ از دل غار حرا کلام مقدس را مبدأ فرهنگ و تمدن اسلامی‌ قرار داد که یکى از جلوه‌‏هاى درخشان هنرى است و به کلام مقدس و خوشنویسى مقدس (خوشنویسى قرآن کریم) و معمارى مساجد (معمارى قدسى) وابسته است.
کلام الهى غیر از حروف و عبارات زبان عرب نیست با این تفاوت که ماده‌ی لفظ، در وحى الهى صورتى خیره‌‏کننده از اعجاز را محقق کرده است؛ بدان‏‌گونه که هیچ‌‏یک از فصحاى عرب قادر نبوده‌اند که از ترکیب الفاظ و عبارات زبان عرب، چنین صورتى بیافرینند. آن‏‌چه که در هنر اسلامی‌ اهمیت دارد، صورت بیان است که در آوا (هنر قرائت قرآن) و نوشتار (کتابت آیات) و در معمارى مسجد (عبادت‏گاه) مخاطب را مجذوب چنین صور الهى کرده است. قرآن کریم مدعیان را به انشا و ابداع حتى یک سوره‌ی همانند قرآن کریم دعوت کرده است اما کسى قادر به این کار نشده است.
زیبایى صور قرائت و معانى قرآن از امر مقدس نشئت گرفته است. از این‌‏رو، باطن سنت قرائت قرآن کریم، امر مقدس است. هنر اسلامی‌ (در هنرهاى صوتى مانند موسیقى و هنرهاى تجسمی‌ همچون خوشنویسى و معمارى و ساخت وسایل و ابزارآلات آیینى) از مضامینى نشئت گرفته است که امر قدسى (وحى) را به شکل سنت در جامعه‌ای اسلامی‌ (دینى) تحقق بخشیده است. پیام هنر اسلامی‌ بر وحى قرآنى مبتنى است که با سوره‌ی علق آغاز شد. به این ترتیب، هنر اسلامی‌ با همین نخستین کلمات کتاب قدسى در صورت و محتواى بیان، ظهور پیدا کرده است.
ریشه‌ی نخستین هنر اسلامی‌ قرائت قرآن است. معناى قرآن همان‏‌طور که از ظاهرش مستفاد می‌‏شود خواندن، «قرائت»، به معناى کامل کلمه است. دومین هنر اسلامی‌ خطاطى (خوشنویسى) است. خداوند نوشتن با قلم را به انسان آموخت. از این‌‏رو، خطاطى قرآن کریم هنر مقدس بوده است. قرائت قرآن در توالى اصوات به شکلى زیبا در زمان جارى می‌‏شود، اما خطاطى آواها را به صورت دیدارى در مکان تثبیت می‌‏کند. بنابراین، خواندن و نوشتن دو الگو و سرچشمه‌ی هنر اسلامی‌‏اند.
هنر اسلامی‌ قالب بیان پیام وحیانی‌‏اى است که از عالَم معنوى نازل شده است. این قالب در عرصه‌ی هنر اسلامی‌ اختصاصاتى دارد که از سنن دینى گذشته (هنر سنتى)، هم در صورت و هم در محتوا، نشئت گرفته است. به همان گونه که کتاب‏‌هاى آسمانى مؤید یکدیگرند، می‌‏توان این تأیید را علاوه بر محتوا به قالب بیان هنرى هم تسرّى داد. از این‌‏رو، در هنر یهودى و هنر اسلامی‌ دورى از شمایل‏‌نگارى و پرهیز از تصویر موجودات ذی‌‏روح (همچون حیوانات و انسان) اصلى مشترک در بیان تصویرى است.
هنر اسلامی‌ از قوانین ظهور زیبایى در طبیعت پیروى می‌‏کند، اما نتیجه‌ی آن تقلید از طبیعت نیست، بلکه ترسیم جهانى انتزاعى است. بنابراین، قوانین زیبایی‌‏شناسى نوینى را براساس قوانین زیبایی‌‏شناسى طبیعت آفریده است. این آفرینش، آفرینش الهى ولى توسط هنرمند انجام پذیرفته است. نظم و ضرباهنگ موجود در نقوش اسلامی‌ که اغلب با الهام از طبیعت و تجلى نظام معنوى جهان در روح هنرمند محقق شده است، جنبه‌‏هاى تزیینى عالم را در هنرهاى تجسمی‌ آشکار می‌‏کند. از این‌‏رو، تزیین در هنر اسلامی‌ جوهره‌ای الهى دارد و از بطن کلام وحیانى نشئت می‌‏گیرد.
فلسفه‌ی وجود آدمی‌، پرستش خدا است و این مستلزم آن است که همه‌ی وجود آدمی‌ عبادت کردن و ذکرگفتن در برابر صانعش باشد. بر همین اساس، به نظر می‌‏رسد که تکرار نقوش و عمل هنرىِ هنرمند مسلمان، به مثابه‌ی تجسم ذکرى است که عابد می‌‏گوید یا ستایشى است که انجام می‌‏دهد. این تکرار اغلب حول محورى مرکزى شکل می‌‏گیرد و ضرباهنگى دایره‌ای را در کلیتى که تجلى وحدتى اصیل در اجزایى کثیر است، به نمایش می‌‏گذارد. اجزا در وحدتى نظام‏‌مند، زیبایى را در قالب محسوس مجسم می‌‏کنند، به طورى که نمی‌‏توان جزئى از اثر را از نظام کلى آن جدا کرد.
هنر اسلامی‌ از سرمشق خود که وحدتى متعالى است، پیروى می‌‏کند و به ابداع صور متعالى می‌‏پردازد. به همین جهت، هنر اسلامی‌ بالذات از تصاویر طبیعى تقلید نمی‌‏کند. از این‌‏رو، علت اصلى منع شبیه‏‌سازى در هنر اسلامی‌ را بایست در این نکته جست‏‌وجو کرد. همچنین توجه به این موضوع ضرورى است که روح هنر اسلامی‌ سنت و سیره‌ی نبوى است و کالبد هنر اسلامی‌ محمل روح اسلام است که از زیبایى حقیقى و وحدتى اصیل سرچشمه گرفته و به اَشکال و الوان متنوع نمایان شده است. ذکر و یاد خداوند محرک حیات اجتماعى و کمال هنرى است و «لازم است که اعضاى جامعه‌ی اسلامی‌ اسبابى فراهم کنند که در تممی‌ لحظات زندگى ـ نه فقط نمازهاى روزانه و آیینى ـ محیط زندگی‌‏شان از فضایى مناسب براى یاد خدا سرشار باشد.»
هدف هنر اسلامی‌ ایجاد مکانى کیفى است که ظهور معنویت و امر قدسى را بشارت می‌‏دهد. از طریق شریعت محمدیه (ص) و پیروى از قوانین دینى و وحیانى در حیات اجتماعى مؤمنان، الگوهاى رفتارى تقدس‏‌یافته در فرد و جامعه ظاهر می‌‏شود. آثار هنرى نیز در فضاى قدسى آیینه‌ی جهان معنوى و روحانی‌‏اند. در این باره، سیدحسین نصر در کتاب هنر و معنویت چنین نوشته است:
«وظیفه‌ی هنرمند ترجمه‌ی اصول اسلام به زبان زیبایی‌‏شناسى است؛ انتقال دادن آن‌‏ها به قالب صورت‌‏ها و مضامین باید در ساختارها تجسم بیابند و در تزیین همه‌ی اشیا از محراب‏‌ها و قصرها گرفته تا حقیرترین ابزارهاى خانگى مورد استفاده واقع شوند. خلاقیت هنرى چیزى نیست مگر استعدادى که خداوند در آدمی‌ نهاده است تا او را در سلوک در راهى که به خدا می‌‏رسد یارى کند.»
هنر اسلامی‌ و هر هنرى که به تمدن‏‌هاى سنتى و دینى تعلق دارد، بر پایه‌ی ایمان به غیب استوار است. هنر به معناى اخصّ کلمه در چنین بسترى رشد و تحول پیدا می‌‏کند و تمامی‌ جنبه‏‌هاى زندگى را در بر می‌‏گیرد. در دوران جدید که امر معنوى از حیات انسانى مفارقت کرده است، هنر معنوى و سنتى نیز از زندگى آدمیان رخت بربسته و تنها جرقه‌‏هایى از آن را می‌‏توان در تمدن‏‌هایى که هنوز کاملاً با امر معنوى بیگانه نشده‌‏اند، یافت. امروزه، هنر معنوى و سنتى را در مقیاس وسیع نمی‌‏توان خلق کرد، مگر این که جامعه متحول شود و لنگرگاه معنوی‌‏اش را باز یابد؛ زیرا همیشه امکان دست‏یابى به عالم معنا وجود دارد و این بازگشت به سنت از خود سنت نشئت گرفته است؛ سنتى که قلب آن هنر قدسى است. هنرمند عالم معنا را در اثر هنری‌‏اش منعکس می‌‏کند و خداوند هادى او در این راه است. اگر هنرمند در راه الهى گام نهد، عالَم معنا مسیر هدایت و تکامل را روشن می‌‏کند و خود راه به او می‌‏گوید که چه‌‏سان باید رفت: والَّذینَ جاهَدُوا فْینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا وَاِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ (عنکبوت، 69): و کسانى که در راه ما کوشیده‏‌اند، به یقین راه‏‌هاى خود را بر آنان می‌‏نماییم و در حقیقت، خدا با نیکوکاران است.
میان معناى هنر اسلامی‌ (به معنى اعم کلمه) و هنر دوران اسلامی‌ (به معنى اخص آن) تفاوت وجود دارد. هر عالَمی‌ صورت مطابق با ماهیت خود را در عرصه‌ی هنر تحقق می‌‏بخشد؛ همچنان‌‏که عالَم جدید (دوران مدرنیته و مابعد آن که پسامدرنیته نامیده می‌‏شود) صورت‏‌هاى هنرى مطابق ماهیت خود را رقم زده است. گنون در فصل سى و یکم کتاب سیطره کمیت و علائم آخر زمان زیر عنوان «سنت و سنت‌‏جویى» با اشاره به روحیه ضدسنتى دوران جدید چنین نوشته است:
«در این مرحله (دوران جدید و قلب [= واژگونى‏] معنى سنت)، مفهوم سنت به حدى منهدم شده است که کسانى که جویاى بازیافتن آن هستند نمی‌‏دانند در چه جهتى گام بردارند و حاضرند همه نوع مفاهیم نادرستى را که به‌جاى مفهوم سنت راستین و به نام آن عرضه می‌‏شود، بپذیرند. [...] همه‌ی کاربردهاى نابجاى کلمه سنت ممکن است کم و بیش به تحقق هدفى که گفتیم کمک کند و مبتذل‏‌تر از همه این است که کلمه سنت را با عرف و عادت مترادف بدانند و بدین‏‌ترتیب باعث شوند که سنت با پست‌‏ترین امور بشرى که از هرگونه معنى عمیق به‌‏کلى عارى است، خَلط و اشتباه شود. اما تصرفات ظریف‌‏تر و در نتیجه خطرناک‌‏ترى نیز وجود دارد. روی‌‏هم‏رفته، صفت مشترک همه این تصرفات تنزل دادن مفهوم سنت به مرتبه‌ای صرفاً بشرى است، در حالی‌‏که امر حقیقتاً سنتى کاملاً به عکس در صورتى وجود دارد و می‌‏تواند وجود داشته باشد که عنصرى فوق بشرى را متضمن باشد و این در حقیقت نکته‌ای اساسى یعنى نکته‌ای است که تقریباً تعریف سنت و همه امور متعلق به آن رإ تشکیل می‌‏دهد.»
سید حسین نصر نیز معتقد است که سنت به معناى رسم و عادت یا انتقال قهرى افکار و مضامین معرفت از نسلى به نسل دیگر نیست، بلکه عبارت از مجموعه اصولى است که از عالم بالا فرود آمده‌‏اند و عین تجلى ذات الهی‌‏اند که در مقاطع زمانى مختلف و در شرایط متفاوت براى یک بشریت خاص به کار بسته شده‌‏اند. از این رو، سنت در اساس امرى قدسى و مقدس است.
«سنت» در زبان فارسى و عربى همان «دین» به معناى وسیع کلمه است. بدین گونه، تمدن سنتى تمدنى است که در آن همه‌ی جوانب زندگى، از مناسک مذهبى در عبادتگاه‏‌ها گرفته تا سیاست و اقتصاد و حتى شیوه‌ی پخت نان برمبناى اصولى خاص که از وحى نشئت گرفته‏‌اند، تنظیم می‌‏شود. در واقع، هر تمدن معنوى داراى سنتى است که از امر مقدس سرچشمه می‌‏گیرد و امر مقدس در بطن سنن معنوى و سرشت آن نهفته است. هنر معنوى جلوه‌ای از جلوه‌‏هاى تمدنى است که امر مقدس و سنت معمار آن بوده‌‏اند و در هر نمودى که وابسته به تمدن معنوى باشد، هم در معمارى و هم در موسیقى و هم در آداب اجتماعى و حتى نحوه‌ی لباس پوشیدن و زندگى و مراسم آیینى و اَعمال عبادى جلوه‏‌گرى می‌‏کند.
کوماراسومی‌ ادامه‌‏دهنده‌ی راه گنون و رسالت اوست. او دین را انکشاف امر قدسى بر انسان می‌‏داند و سنت را ادامه‌ی انتقال این بصیرت مقدس در زندگى روحانى، نفسانى و عملى انسان معنا می‌‏کند. از این‌‏رو به نظر او مجموعه‌ی اصول و آموزه‌‏هایى که درباره‌ی خداى متعال، خلقت و انسان است و در سنت مطرح می‌‏شود، فلسفه‌ی جاودان یا حکمت خالده (sophia peremanens) نامیده می‌‏شود که هر شکلى که به خود بگیرد، همیشه و همه جا یکى است.
قرآن کریم در جمیع شئونات ظهور آتش هنر قدسى است. هنر قدسى قلب تمدن سنتى و دینى است. روح و منشأ هنر اسلامی‌، قرآن مجید است. قرآن کریم، سنت زوال‏‌ناپذیر را چنین بیان کرده است: لاتَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحویلا (الاسراء، 77). بنابراین، قرآن سنت را به معناى حقیقى آن در آیات الهى این گونه بیان کرده است:
کافران را بگو که اگر از کفر خود دست کشیده و به راه ایمان بازآیند، هر چه از پیش کرده‌‏اند بخشیده شود و اگر به کفر و عصیان روى آرند، سنت الهى گذشته است. (الانفال، 38)
پیامبر را در حکمی‌ که خدا بر او مقرر کرده گناهى نیست. سنت الهى در میان آنان که در گذشتند نیز هم این است و فرمان خدا حکمی‌ نافذ و حتمی‌ خواهد بود. (الاحزاب، 38)
کافران به آن ایمان نمی‌‏آورند و عادت اُمم سابق هم بر همین انکار و استهزا گذشت. (الاحزاب، 13)
خلاصه آن که سنت الهى تغییرناپذیر است و هیچ‏‌گاه به ضد خود تبدیل نمی‌‏شود. حق، سنت خداوندى است که درهم شکننده‌ی باطل در تمام اَشکال اعتباری‌‏اش است. سنت خداوند ازلى، ابدى، جاودان و همیشگى است و عین خلقت الهى و براساس کمال و حق است و همواره در هستى جارى و به عبارتى دقیق، عین هستى است.
هر تمدن سنتى و دینى از باطن و حقیقت سنت که امر مقدس حتمی‌ و قطعى است نشئت گرفته است. هنر دینى در چنین تمدنى یکى از تجلیّات آن سنت است. هنر دینى به معناى اخص کلمه از قوانین سنت و امر معنوى پیروى می‌‏کند و معرفت به جوهره‌ی آن را سرمشق خود قرار می‌‏دهد. مفهوم سنت با معرفت به امر قدسى قابل درک است و هر سه (امر قدسى، سنت، معرفت) با یکدیگر پیوند و وحدتى ناگسستنى دارند. حق به معناى دقیق کلمه ذات مقدس است که منشأ هر امر قدسى است. از این‏‌رو، هنر قدسى و دینى با شهود تجلیات ذات اقدس، صورت محسوس پیدا می‌‏کند. به همان گونه که ماهیّات تجلیات متنوع وجودى اصیل هستند، هنرهاى قدسى و دینى و هنر اسلامی‌ که آخرین دین و آیین الهى است از آن نشئت گرفته است.

نتیجه‌‏گیرى:‏
سنت، به معناى حقیقى و اصیل، قالبى است که محتواى خود (ذات سرمدى و قدسى) را در کل حیات انسانى به انحاء متنوع و گوناگون نمایان می‌‏کند. سنت در عین وحدت و یگانگى، متکثّر است و در تکثّر نیز رو به سوى وحدت دارد و به عبارتى دیگر منشأ این تکثر، وحدت است (وحدت در عین تکثر و تکثر در عین وحدت). چنین معنایى در سراسر زندگى و فرهنگ و تمدن‏‌هاى سنتى وجود دارد و نمی‌‏توان آن را از تاروپود حیات بشرى جدا ساخت و به عبارتى دقیق‏‌تر، سنت و امر قدسى تار و پود کل حیات مادى و معنوى انسان است و از این رهگذر، عرصه‌ی هنر، تجلّی‌‏گاه حیات قدسى انسان است که در هر دوره‌ای با عنوان هنر یهودى، هنر مسیحى و سایر هنرهاى دینى و در کامل‏‌ترین شکل در هنر اسلامی‌ به محتواى قدسى، صورتى محسوس و معنوى بخشیده است.
هنر اسلامی‌ به دوران تاریخى اسلام محدود نیست، بلکه این هنر بالذات داراى قوایى بالنده است که در هر عصرى قادر به تحقق صور قدسى در قالب‏‌هاى بیان هنرى است. زمینه‌ی تحقق چنین خواستى با رجوع به سنت و امر قدسى میسر است. بعید نیست که هنر جدید بتواند با تأکید و بازگشت به امر متعالى، نیرویى در درون خود بیافریند که این نیرو منشأ تحقق صور هنری‌‏اى قرار گیرد که همچون گذشته، بیانى تازه در صورت و محتوایى متعالى در معنا داشته باشد. براى دست یافتن به چنین هدفى، انسان دوران جدید بایستى در همه‌ی مبانى فکرى و نظری‌‏اش تجدیدنظر و جوهره‌ی هستى را که سنت است، احیا کند و از تکرار گذشته بپرهیزد. تنها با رویکردى مجدد به امر معنوى است که می‌‏توان به احیاى معارف سنتى و دینى، توفیق یافت و از این طریق، بسترى مناسب براى ظهور هنرى متعالى (اسلامی‌، دینى، الهى و معنوى و قدسى و سنتى) فراهم کرد. بازگشت به جهان معنوى و زندگى سنتى در هر عصرى امکان‏‌پذیر است. تحقق چنین خواستى، عزمی‌ ملى و جهانى را طلب می‌‏کند.

یادداشت‌‏ها
(1). 6 متفکر اصلى نحله‌ی سنت‏‌گرایان عبارت‏‌اند از: 1. رنه‏‌گنون، 2. آنانداکوماراسومی‌، 3. فریتوف شووان، 4. تیتوس بورکهارت، 5.سیدحسین نصر، 6. مارتین لینگز.
(2). واژه‌ی ترادیسیون (Tradition) از ریشه‌ی Tradere لاتین به معناى فرادادن و انتقال دادن است که آن را سنت، رسم و عرف ترجمه کرده‌‏اند. مأثورات، رسوم مستقر گذشته، سیرت و کهن آیین را نیز در معنى Tradition آورده‌‏اند. Traditional به معنى سنتى، دیرینه، مرسوم، قدیمی‌، کهن، تقلیدى، قراردادى است و Traditionalism معنى سنتی‌‏گرایى می‌‏دهد. Traditionalism، سنت‌‏گرایى، سنت آیینى، سنتی‌‏گرى، سنت‏‌پرستى، اعتقاد به اصالت اخبار و احادیث و کهن‌‏گراى ترجمه شده است. معنى Traditions علم حدیث و Traditionalism سنت‌‏گرایى است. (در این خصوص نک: فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى، جلد دوم، گردآورى و تدوین: مارى بریجانیان، مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران 1371،ص 905)
Tradition یک باور پایدار و ثابت، رسم، عرف، عادت است و ماهیتى مرسوم و همیشگى دارد؛ راه و رسم و روشى که از دیرزمان بوده است . باورهاى سنتى و فراگیر، رسوم اجتماعى که نسل‏‌ها ادامه داشته است و کار یا فکر یا ساختن شیئی‌‏اى که همواره به گونه‌ای یکسان و بدون تغییر از دیر زمان، تاکنون ادامه یافته است، همه در حوزه‌ی سنت قرار می‌‏گیرند.
فقط بعضى از عادات، نهادها، گفتارها، لباس‌‏ها، قوانین، آوازها و قصه‌‏ها جنبه‌ی سنتى دارند، و لفظ سنت در عین حال ناظر به ارزش عصرى است که از نسلى به نسل دیگر انتقال یافته است؛ مثلاً آداب و رسوم یک قوم یا مردم یک ناحیه، شیوه و روش و رفتارى که جنبه عادت پذیرفته است. اعتقاد به ارزش‏مندى سنت اصلى است که بدون آن سنت نمی‌‏تواند دوام داشته باشد. ماندگارى و تداوم یک سنت معطوف به اهمیت و ارزش آن در زندگى بشر است. سنت تنها یک واقعیت مشهود همچون وجود آداب و رسوم یا انتقال مداوم یک داستان نیست، بلکه اندیشه و ایده‌ای است که ارزشى را بیان می‌‏کند.
در ادیان مسیحیت، اسلام، یهودیت و آیین بودایى، یک عنصر سنتى وجود دارد که حاکى از انتقال چیزى معین و دقیق از قرن‏‌هاى پیشین است. این چیز شامل کتاب و نوشته‌ی مقدسى است که براى آن ارزش فوق‏‌ا‌لعاده‌ای قایل هستند زیرا کلام خدا محسوب می‌‏شود، و یا چنان با ذات خداوند ارتباط دارد که هر چه درباره‌ی آن بنویسند، حتى ماده‌ای که روى آن نوشته می‌‏شود، جنبه‌ی تقدس می‌‏پذیرد. انتقال این نوشته‌ی مقدس، یعنى عینیت یافتن سنت به صورت مادى ناقل خود است. استعمال لفظ سنت به معناى تاریخی‌‏اش نیز در این موارد مستتر است، زیرا این که می‌‏گوییم این کتاب مرجعیت تاریخى دارد گفتارى سنتى است، و این ارزش را پیروان متقى و راستکار آن دین بدان نسبت می‌‏دهند.
در الهیات، سنت نه تنها به معناى کلى آن‏‌چه از نسل گذشته انتقال پذیرفته و به ما رسیده است می‌‏باشد، بلکه معناى انتقال و نگهدارى به عنوان یک ودیعه را می‌‏دهد. تشبیه «عنصر سنتى» به ودیعه، به چیز گرانقدرى مانند لباس است که به شخص خاص معتمدى سپرده می‌‏شود. لباس اساس بحث سنت در الهیات است که همانند ودیعه‌ای باید به نسل بعد سپرده شود و باید به دقت انتخاب گردد و دست نخورده حفظ شود و چیزى بر آن افزوده و یا از آن کاسته نگردد و تغییرى در آن پدید نیاید. از این‌‏رو، حفظ و نگهدارى آن بالاترین وظیفه است، این همه ناشى از مانند کردن «عنصر سنتى» با «ودیعه» است. گفتنى است که مفهوم «ودیعه» یکى از قدیمی‌‏ترین و رایج‏‌ترین منابع براى وظایف اخلاقى در جهان است. عدم قبول «ودیعه» یا اهمال در نگهدارى و حفظ و باز دادن آن، در اعتقاد عوام، شدیدترین شانه خالى کردن از انجام وظیفه محسوب می‌‏شود.
بنابراین، سنت از جنبه‌ی مذهبى عبارت از انتقال و تحویل یک ودیعه‌ی گرانبها است که منشأ آن ذات‏‌بارى دانسته می‌‏شود و به گروه برگزیده‌ای از اشخاص متعلق است. در مسیحیت سلسله‌ی روایات و سنن با حواریون ارتباط دارد، و اشخاص مختلفى که سنت دین مسیحى را به هم منتقل ساخته‌‏اند، به ترتیب نام برده شده‌‏اند. در تمام این مثال‏‌ها، موضوع سنت، مجموعه‌ای از اندیشه‏‌ها، اَعمال و داوری‌‏هاست که اغلب ارتباط آشکارى با نوشته‌ای مقدس که وظیفه‌ی سنت، حفظ آن است دارد. پاسداران سنت افراد معینى هستند که اغلب سازمان روحانى بسته‌ای را به وجود می‌‏آورند. اما چون خصیصه‌ی اصلى این افراد «امانت‏‌دارى» است، اندیشه‌ی موجود در سنت در صورتى حفظ خواهد شد که رسماً اعلام گردد که هر آن‏‌چه جزء این سنن باشد قدمتش به اندازه‌ی سند مکتوبى است که بنیان دین بر آن نهاده شده است. از این‏‌جاست که اندیشه‌ی معصومیت پاپ را در آن‏‌چه درباره‌ی دین می‌‏گوید، عده‌ای به قدمت کلیساى نخستین مسیحیت می‌‏دانند؛ و حال آن که زمان تنظیم و داخل کردن این اندیشه در فهرست اعتقادات مسیحى بسیار متأخر است. همین‌‏طور یهودیان یک سلسله روایات مربوط به فرمانروایى اشخاص مختلف را قرن‌‏‌ها پس از نزول تورات بر موسى، به عنوان امرى اصلى و بدیهى می‌‏پذیرند. این اعتقادات را آن‏‌ها که به تدوینشان پرداخته‌‏اند، اختراع نکرده‌‏اند، بلکه از خیلى پیش وجود داشته‌‏اند و درباره‌ی اصل و منشأ آن‏‌ها، حتى مخالفان نیز چیزى نمی‌‏دانند. این شرایط، یعنى نامعلومی‌ منشأ و قدمت نسبى، شرایط مساعدى براى پیدایش سنت‏‌ها است.
گاهى سننى که جنبه‌ی مذهبى ندارند، اما به موضوعات تاریخى مربوط‌اند، تابع سنن مذهبى می‌‏شوند و با آن ارتباط می‌‏یابند. سنت‏‌هایى درباره‌ی غذا، لباس، و نحوه‌ی ایما و اشارات وجود دارد که معانى نمادین خاصى دارند.
گروهى که سنتى را به خاطر دارند، معمولاً گروهى کوچ‏روند و ممکن است طى مدت زمانى به‏‌کلى آن را از یاد ببرند. اما اگر اندیشه‌ای که سنت ناقل آن است در یک نهاد اجتماعى وجود داشته باشد، ممکن است خاطره‌ی آن برانگیخته شود و در نتیجه سنت احیا گردد. سنت هنر یونانى و تفوق رومیان، حتى وقتى که کسى از معابد یونانیان به عنوان یک سرمشق هنرى استفاده نمی‌‏کرد و یا رم شهرى متروک و آشفته بود، هرگز از میان نرفت. خاطره‌ی ماندگار سنت قدیم موجب شد که در مراحل مختلف عده‌ای از اشخاص آن را به یاد آورند و سرمشق کار خویش قرار دهند.
نهادهایى که علی‌‏رغم از بین رفتن نقش و وظیفه خاص‏شان باقى می‌‏مانند نیز ممکن است زمانى کانون نهضت‌‏هاى پرقدرتى گردند که آگاهانه بنیان موجودیت خویش را بر سنت‏‌هاى فراموش شده گذارند. این واقعیت که در پایان قرن هیجدهم در فرانسه خاطره‌ی مجالس ملى Etats generaux باقى بود، ناقل سنتى قدیمی‌ محسوب می‌‏شد که نخستین حرکت را به انقلاب فرانسه داد. اگر اندیشه‌ای که قرار است سنت آن را احیا کند کلاً براى منبعى که باید آن را ترویج و توصیه کند، یا براى عصرى که قرار است در آن به کار بسته شود بیگانه باشد، سنت نمی‌‏تواند به وظیفه‌ی خود عمل کند.
تا زمانى که هنر جزئى از زندگى عمومی‌ مردم است، یعنى تا زمانى که تمایز شدیدى میان هنرهاى زیبا و هنرهاى کاربردى رایج نیست، سنت بر هنر همانند فعالیت‏‌هاى دیگر انسانى تأثیر دارد.
هنگامی‌ که هنرهاى زیبا از هنرهاى کاربردى افتراق پیدا می‌‏کند و مشغله‌ی روشنفکران و نخبگان می‌‏شود، وجود سنت با مشکلاتى مواجه می‌‏گردد. در این مورد هر چه آن قسمت از اجتماع که با هنر سروکار دارد خاص‏تر باشد، میل به تازگى انگیزه‌ی بیشترى می‌‏یابد. اما این نوگرایى تقاضاى هیجان بیشتر نیست، بلکه به خاطر آن است که در چنین طبقه‌ی خاصى گروه آفریننده و تمجیدکننده‌ی هنر هر دو در فرایند هنرى شرکت دارند و نیاز به تجربه آن را هر دو گروه حس می‌‏کنند. در هنر، سنت مقابل تجربه قرار دارد. از این‌‏رو، تقلید روش‏‌هایى که به عنوان زیبایى ارزش‏یابى شده‌‏اند، مغایر کوشش براى یافتن صورت‏‌هاى جدید زیبایى است. اما باید دانست که در این مورد سنت معادل محافظه‏‌کارى نیست، زیرا محافظه‌‏کارى کمتر به تقلید معیارهاى قدیمی‌ و بیشتر به ادامه‌ی تلذذ و بهره‌‏گیرى از آن‌‏ها توجه دارد.
تجربه ممکن است در اندیشه‏‌ها و عقاید متناقض و بی‌‏بندوبار هنرمند به انحطاط بگراید، و اغلب نیز چنین می‌‏شود، و نیز ممکن است علاقه‌ی به تجربه، پیروى کورکورانه و ناسنجیده از شیوه‏‌هاى جارى باشد. اما امکان آن هم هست که شیوه‌ای چنان قوت یابد و در میان جرگه‌‏هاى جدیدتر ستایندگان هنر رواج گیرد که خود به صورت سنتى در آید. مثلاً داستان رمانتیک سنتى در روزگار خود تجربه‌ی آگاهانه‌ای بود و رواج طولانى آن شاهد این حقیقت است که هر بخشى از جامعه به نوبه خود براى نیل به باریک‌‏بینی‌‏هاى ادبى کوشیده است. در هر نسلى طبقه‌ی جدید باسواد، ارزش‌‏هاى منتقدان فکرى و اجتماعى خود را می‌‏پذیرفتند و بدان خرسند بودند؛ اما وقتى خواندن داستان عمومیت خود را از دست داد، میل به تجربه و نوآورى پدیدار گردید.
بنابراین تا وقتى که واژه‏‌هاى سنت و سنتى بدون دقت و بی‌‏قید و بند به کار برده می‌‏شود، معنایى مترادف کهنه و قدیمی‌ و سال‌دار و یا احیاناً منسوخ و متروک پیدا می‌‏کند. براى مغرب‏‌زمین‌یان دین سنتى یعنى مسیحیت، متافیزیک سنتى یعنى متافیزیک افلاطون و ارسطو، و صورت سنتى قانون‏‌گذارى یعنى قوه تقنینیه دو مجلسى، زیرا پارلمان انگلیس، قدیمی‌‏ترین مرجع قانون‏‌گذارى اروپایى، داراى دو مجلس بوده است.
سنت تنها وقتى اهمیت اجتماعى دارد که یک اندیشه‌ی قدیمی‌ و متداوم در نظر عده‌ای یا تمام اعضاى یک جامعه، صورت چیزى ارزشمند پیدا کند و زمان و اصل آن تنها از جهت تأیید ارزش آن مورد ملاحظه قرار گیرد. سنت در یک قوم یا ملت، تلاش‏‌هاى گروهى را برمی‌‏انگیزد، بنابراین در به وجود آوردن و یا استقرار گروه‌‏ها و جماعات، بالاترین اثر را دارد. سنت در تمام وجوه خود خصوصیات اصلى خویش را که ابهام و مقبولیت عام و ریشه در زمان‏‌هاى دور داشتن است حفظ می‌‏کند، زیرا این خصوصیات و ویژگی‌‏هاست که آن را براى طرفدارانش فوق‌‏العاده قوى، و براى مخالفانش بسیار ضعیف جلوه می‌‏دهد.
(این مطلب از دایره‏‌المعارف 15 جلدى علوم اجتماعى که عنوان و مشخصات چاپ آن به شرح زیر است، توسط فریدون بدره‌ای به فارسى ترجمه شده است:

.E.R.A :in chief .ed .in Encyclopaedia of SocialSciences , "Tradition " ,Max Radin
.1930-1935 ,MacMillan ,.N.Y .AlvinJohnson .ed .assoc ,Seligman
نقل شده در فرهنگ و زندگى شماره‌ی 4و 5، اردیبهشت 1350، تهران، نشریه‌ی دبیرخانه‌ی شوراى عالى فرهنگ و هنر (صص 15-20)

منابع‏
1. مارتین هیدگر، درآمدِ وجود و زمان، ترجمه‌ی منوچهر اسدى (تهران: نشر پژوهش، 1380)، ص‏47.
2. همان، صص 9-10.
3. داریوش شایگان، افسون‏‌زدگى جدید، ترجمه‌ی فاطمه‌ی ولیانى (تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ سوم، 1381)، ص‏258.
4. تیتوس بورکهارت، هنر اسلامی‌، زبان و بیان، ترجمه مسعود رجب‏نیا (تهران: انتشارات سروش، 1365)، ص‏22.
5. نک. همان، صص 22، 127 و 240.
6. پل ریکور، زندگى در دنیاى متن، ترجمه‌ی بابک احمدى (تهران: نشر مرکز، 1373)، صص 46-47.
7. همان، ص 58.
8. نک. همان، صص 80، 82 و 100.
9. بورکهارت، هنر اسلامی‌، زبان و بیان، پیشین، ص‏16.
10. همان.
11. سیدحسین نصر، معرفت و معنویت، ترجمه‌ی انشاءالله رحمتى (تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردى، مرکز بین‏‌المللى گفت‏‌وگوى تمدن‏‌ها، چاپ دوم، 1381)، صص 151-153.
12. همان، صص 154-156.
13. لژان - لوئیس میکون، «از وحى قرآنى تا هنر اسلامی‌» در هنر و معنویت، (مجموعه مقالاتى از شوان، گنون، کوماراسومی‌، نصر و دیگران) ترجمه و تدوین: انشاءالله رحمتى (تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، 1383)، صص 199-200.
14. همان، ص‏200.
15. سیدحسین نصر، معرفت و معنویت، پیشین، ص 203.
16. همان، ص 204.
17. رنه گنون، سیطره‌ی کمیّت و علائم آخر زمان، ترجمه‌ی على محمد کاردان (تهران: مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، 1365)، صص 242-244.
18. سیدحسین نصر، حکمت جاویدان (نگاهى به زندگى و آثار سنت‏‌گرایان معاصر)، گردآورى و تدوین حسین خندق‌‏آبادى (تهران: موسسه‌ی توسعه‌ی دانش و پژوهش ایران، 1380)، ص‏52.
19. سیدحسین نصر، «هنر قدسى در فرهنگ ایران» در جاودانگى و هنر (تهران: انتشارات برگ)، ص‏38.
20. آناندا کوماراسومی‌، حکمت جاویدان (نگاهى به زندگى و آثار سنت‏‌گرایان معاصر)، پیشین، ص‏18.


Abstract
directs to the aesthetic aspectsof the way of man's life and setllement ,in word ,Art
Before an artwork be a form of art,beauty should become an .in theuniverse
soul itselfshould ,inherent attribute ofthe artist's soul and in other words
"AbsoluteExistence " Both beauty andexistence are originated from .become beautiful
who has revealed His Exalting,Beautiful and Perfective attributes in creatures
'These manifestationindicate His Great Name Badi .incontinuous and eternal way
.6:101)which means He has created all thingsbeautifully) (creator)
Islamic art or inter-Islamic art is one of themost brilliant manifestations
Itsfeature is its .of mankind'sculture and civilization in the world of art
Islamic art has dedicated spiritualand .inseparable contact with thehumane life
material arenas of Islamic community toitself and is the revelation of the
.Muslims'aesthetic taste
Perception of Islamic art is contingent on theunderstanding religious and sacred
obviously,is the continuation of theessence of religious ,arts becauseIslamic art
and sacred arts in thespiritual and material life of mankind and can begenerally
The main branchof art in human's social history is . "spiritual art " entitled
based on someaspects of religious traditions of any culture andcivilization
In other words,spiritual .which are the origins of makingartworks in any era
artindicates non-historical and illocal essence of artwhich the artworks of
.any traditional andreligious civilization originated from it
The nature of art is beauty and beauty isnothing but coming to existence of
and the ,the creatures.The real creation of mankind is also the bestpaintings
As long .(95:4) like a sacred painthing,is a bed for man's perfection ,world
,in the world and has attention to themeaning of existence,Exalting "exists " asman
Beautiful,Spiritual and Transcedental attributes which arevarious features
Anartwork is the visualization of the world's .reflect on him ,of one reality
sacredbeauty which with different forms show therevelation of the holliest
.essence in all creaturesand specially in the world of art
(Absolute Beauty) The forms indicate the revelation of thedivine sacred essence
are revealed in any thime of man'shistory with the quality ,in allcreatures
It isa non-historical reality which show the face withvarious .peculier to that time
Islamicart is also a revelation of the essence .shapes in any time of the history
of beautyand Muhammadian realioty during Islamic periodwhich brought a brilliant
,In the name ofAllah " ;civilization on a gift formankind by the sacred phrases
:Alaq'-Al) "Read in thename of thy Lord who creates .the Merciful ,the Beneficient
.(1-2
,All artworks of traditional civilizationsformed according to the sacred event
It is because any traditional orreligious civilization .can becalled Islamic art
and inviting for submission to Godand worshiping (originated from tawhid(monotheism
is akind of religious culture or civilization , "the holliest divine essence "
Itcan be attributed .which hasbeen shaped according to the divine traditions
because Islam means submission "Islam and Islamic culture orcivilization " as
There ,toGod and accepting His Oneness and Uniqueness(Laa illaha illa Allah
voluntary andthe manifestation ,This submission is armous .(is no god exceptGod
. "salam " of His greatest name
civilization ,thearchitects of the Islamic culture ,Monotheism and Abrahamic religions
have been ,(Muhammad) from Adam to thelast ,andart in a monotheistic society
in ,Islamicart ,(historical Islamic period) InIslamic period .based on Islam
is one of therevelation of Islamic art in its general ,its special meaning
meaning.The fundementals of the Islamic art are based onthe revelation of reality
as a sacred event iscontrary to the (monotheism) in the universe andTawhid
In fact,Islamic .man's self-centerism in themodern days of the mankind's history
.art is the revelation of divine dignity andbeauty in the sensible forms

نویسنده: علیرضا نوروزی‌‏طلب‏

منبع: فصلنامه تخصصی بیناب - شماره 11


دسته ها : فرهنگی
سه شنبه 1389/8/25 8:15
X