تاکنون مقام معظم رهبری (مدظله العالی) دهها مطالبه و در پاره ای موارد، دستور صریح به دستگاه ها، نهادها و مراجع ذی ربط در زمینه تحول در حوزه داشته اند و بارها رآساً ، آخرین وضعیت هر یک از آنها را از مرجع مربوط، دنبال کرده اند. این که چه سازوکارهائی برای ابلاغ، هدایت، نظارت، ارزشگذاری و باز خوردگیری یک تصمیم یا مطالبه، و در صورت نیاز، بازگشت به چرخه سیاستگذاری، برنامه ریزی واجراء برای تکمیل این فرآیند پیچیده و مسیر طولانی - از طرح تا تحقق - ضروری است مجال دیگری را طلب می کند. لذا خبرگزاری فارس قصد دارد در آستانه سفر رهبر فرزانه انقلاب به قم به صورت گذرا به بازخوانی توقعات و مطالبات معظم له از حوزه و ایجاد تحول درآن از ابتدای رهبری ایشان تاکنون بپردازد و بر این عقیده است که بازخوانی و باز شناسی مطالبات بر زمین مانده، توسط هر یک از مخاطبان خاص و عام رهبری نظام اسلامی، مخاطبان این سخنان را نسبت به «مطالبه»مورد نظر در وضعیت شایسته تری از پاسخ خواهی و پاسخ گوئی قرار خواهد داد و از هرزروی سرمایه انسانی، زمانی، مالی و ... جلوگیری خواهد کرد انشاالله.
لذا در اولین گام مشروح بیانات معظم له در دیدار با مجمع نمایندگان طلاب و فضلاى حوزه علمیه قم را که در تاریخ 07/09/1368 ایراد گردیده، منتشر می نماید:
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
در ابتدا از زحمتى که شما برادران عزیز و آقایان محترم کشیدید و از قم تشریف آوردید تا دربارهى مسألهیى که به نظر همهى ما، یکى از اهم مسائل امروز دنیاى اسلام و احبّ موضوعات براى ماست - یعنى مسأله حوزه - با یکدیگر صحبت و تبادل نظر کنیم، خیلى متشکرم و امیدوارم که این ملاقات، منشأ خیر باشد و براى من و شما آقایان، پیش خداى متعال حسنهیى به حساب آید.
نفس عنوان "مجمع نمایندگان طلّاب قم " یک عنوان شیرین و امیدبخش و بیدارکنندهى آرزوهاى دیرین در باب حوزهى علمیه است. اینکه طلّاب قم به این عزم راسخ برسند که باید تشکّل و حضور و تلاشى براى بهسازى حوزه داشته باشند و این عزم در مقام عمل به آنجا برسد که انتخاباتى صورت بگیرد و نمایندگانى برگزیده بشوند، مژدهى بسیار بزرگى است.
* سابقه بحث تحول در حوزه
--------------------------------
مسألهى اصلاح حوزه، چیزى نیست که در این زمان مطرح شده باشد؛ از سالها پیش در قم، این مسأله مطرح بوده است. در آن سالهاى اولى که وارد قم شدم (سال 37)، فضلاى جوانى را یافتم که دور هم مىنشستند و این آرزوها را به زبان مىآوردند و تکرار مىکردند و براى تحقق آن، تلاش مىنمودند. بعد در آن وقت براى ما معلوم شد که در دورهى قبل از ما - یعنى قبل از ورود مرحوم آیةاللَّهالعظمى بروجردى(رضواناللَّهعلیه) به قم - نیز همین افکار مطرح بوده است و فضلاى برجسته و خوشفکر و خوشنام، دنبال آن بودهاند. بعد که قدرى بیشتر با مسائل مربوط به حوزهها آشنا شدیم، فهمیدیم که حتّى ریشهى این قضایا قبل از اینهاست و در نجف زمان مرحوم آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى(رضواناللَّهعلیه) این حرفها بین طلّاب جوان و روشنفکرِ آن روز مطرح بوده است.
دو نفر براى من مشروحاً و مفصلاً جریانى را که ده دوازده نفر از فضلاى آن روز نجف - مثل مرحوم آقاى میلانى، مرحوم آقا سید على مددقاینى و عدهیى دیگر - پیش مرحوم آقا سیّد ابوالحسن رفتند و درخواست خود را با ایشان در میان گذاشته بودند، نقل کردهاند: یکى مرحوم علامهى امینى - صاحبالغدیر - بود و دیگرى مرحوم آقا سیّد حسن تهامى(رضواناللَّهعلیه) که از مجتهدان و علماى برجستهى کشور ما محسوب مىشد و سالهاى متمادى در بیرجند منزوى شده بود و قدرش ناشناخته ماند تا وفات کرد. ایشان هم قبل از مرحوم امینى، در سال 41 یا 42 که من براى منبر به بیرجند رفته بودم، عین همان صحبتِ مرحوم آقاى امینى را نقل کرد و جزییات قضیه را به من گفت که حالا نمىخواهم با تفصیل آن را مطرح کنم.
* چرا تحول در حوزه محقق نشده است؟
---------------------------------------------
سؤالى که پیش مىآید، این است که چرا تفکر و اندیشهیى که بیش از نیم قرن در حوزههاى علمیه سابقه دارد، جامهى تحقق نپوشیده است. مرحوم آقاسیّدابوالحسن، در سال 1325 وفات کردند. این افکار ممکن است مثلاً پنج یا ده سال قبل از وفات ایشان مطرح بوده باشد. از سال 1320 تا آن سالهایى که ما به قم رفتیم - یعنى تا سال 36 یا 37 - و بعد از آن تا زمان فعلى، چرا آن آرزوها و چیزهایى که همیشه زبدگان و روشنفکران و فضلا و دلسوزان و دردمندانِ حوزهها دنبالش بودند، تحقق پیدا نکرده است؟
خواهش مىکنم یکى از کارهایى که شما آقایان مجمع نمایندگان طلّاب در دستور کار قرار مىدهید، تحقیق در مورد همین مسأله باشد. آیا ما خیلى تنبل بودیم؟ آیا انگیزهها کم بوده است؟ آیا ابزار کار در اختیار نبوده است؟ آیا مانعى به صورت شناخته وجود داشته یا موانع و روادعى به صورت مبهم و مرموز ایجاد مىشده است؟ همهى اینها قابل بررسى است و علت هرکدام باشد، امروز حجت بر ما تمام است که آنچه را که در طول سالهاى متمادى انجام نشده، انجام بدهیم.
* امروز در زمینه تحول در حوزه حجت برهمه تمام شده است
امروز، انقلاب اسلامىِ پیروزمندى بر محور حوزه علمیه به پیروزى رسیده و نظامى به وجود آمده است. حوزه، در این نظام که بیگانه نیست؛ بلکه از لحاظ حرمت و تأثیر واقعى و آیندهنگرى، محور و هستهى مرکزى است - در اینکه بحثى نیست. امروز، بهانهها منقطع است و همه باید براى ساختن و اصلاح حوزه - و اگر این تعبیر به گوشها سنگین نیاید، بگوییم براى مدرنیزه کردن حوزه - منطبق با نیازها بکوشند. همه مسؤولیت دارند و تمام کسانى که دستشان مىرسد کارى انجام بدهند - از طلّاب تا فضلاى جوان تا مدرّسان و مراجع عظام(اعلىاللَّه کلمتهم) تا مسؤولان کشور و مؤمنان و علما و دینباوران و مخلصان دانشگاهى که در سطح کشور هستند - هر کدام مىتوانند سهمى در این کار داشته باشند.
البته در این مورد، من براى خودم احساس مسؤولیت مىکنم و در حیطهى خاصى، آنچه را هم که احساس کنم تکلیف من است، انشاءاللَّه آن را انجام خواهم داد و منتظر نمىمانم که شرایط خاصى پیش بیاید. اگر واقعاً در این زمینه تکلیف شرعى فعلى منجّزى را احساس کنم، در آن حدى که به من مربوط خواهد شد، به فضل پروردگار معطل نخواهم ماند؛ لیکن تکالیف عمدهیى بر دوش شما آقایان فضلاى حوزه و مدرّسان و عامهى طلّاب و حضرات مراجع عظام است.
اما چند مطلب را مىخواهم مطرح کنم که طرح یکى از آنها را جلو مىاندازم و آن، راجع به نفس تشکل شماست. این تشکل، چیز بسیار خوبى است. آنچه که اتفاق افتاده - یعنى انتخاباتى که انجام گرفته و اساسنامهیى که در دستور کار شماست - کار مبارکى است که باید محکم آن را حفظ کنید و نگذارید به هیچ وجه با ایراد شبهه، کار لنگ بماند. کارِ مهمى انجام گرفته است.
*باید مشخص بشود که مىخواهیم در حوزه چه کار بکنیم
-------------------------------------------------------------
خداوند، نور و رحمت و فضل خودش را بر روان پاک امام عظیمالشّأن ما - آن انسان استثنایىِ دوران معاصر - فرو ببارد که در آخرین قدمهاى زندگىِ سرشار از برکت خود، چنین برکتى را به وجود آوردند. "من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها "(202). هر کارى بکنید، دنبالهى آن سنت حسنهیى است که ایشان با پیام پُرطنین و پُرمحتوا و سرشار از روح و تپش خود، بنیانگذارى کردند. این را دنبال کنید و سعى نمایید در همان چارچوبى که امام در آن پیام آوردند، کار را محتوا بدهید و پیش ببرید؛ یعنى نگذارید اندکى توقف در کار به وجود آید.
اگر تشکیلاتى به وجود آمد، اما هدف روشنى نداشت، یا هدف داشت و لیکن برنامهریزى براى رفتن به سمت آن هدف انجام نگرفت و تشکیلات بىکار ماند، به خودى خود، تشکیلات از هم خواهد پاشید و اگر هم بماند، صورت بىجانى خواهد بود. خاصیت تشکل انسانى این است. هدف را محدّد کنید و مشخص نمایید که مىخواهید چه کار کنید. هدف را از پیام امام(ره) بگیرید. امام در این پیام، پیشنهاد و طرح خاصى را ارایه نفرمودند؛ اما اول تا آخر پیام، سرشار از جهتها و اَعلام لازم و تابلوهاى سر راه است که انسان را هدایت مىکند. باید هدف این پیام مبارک - که من دیدم آقایان روى آن کار خوبى کردند و نکات پیام را استخراج نمودند و روى آن تأمل و دقت کردند - روشن بشود و حیطهبندى گردد. باید مشخص بشود که مىخواهیم در حوزه چه کار بکنیم. بعد بر اساس آن هدف، برنامهریزى کنید و بر پایهى آن برنامهریزى، هر دستگاهى مشغول کار خودش بشود.
اگر بتوانید کارى بکنید که هر طلبهى احساس مسؤولیتدارى در قم، صبح که بلند مىشود، همچنان که به فکر برنامهى درس و بحث روزانهاش است، بداند که براى آن هدف چهکار باید بکند. این، شکل ایدهآل کار است و حد اعلى مىباشد. لیکن اگر این کار هم نشود، همین اندازه معلوم باشد که شما مىخواهید ده سال دیگر چه اتفاقى در قم بیفتد و حوزه در ده سال دیگر چه فرق و تفاوتى با امروز داشته باشد. این، تعقیب همان هدف است. این را مشخصش کنید و بر اساس آن هدف، برنامهریزى نمایید.
*نقش مراجع تقلید در تحول حوزه
----------------------------------
سؤالى پیش مىآید و آن این است که رابطهى این مجموعه با هدفهاى عمومى حوزه، چه رابطهیى است؟ آیا حوزهى علمیه باید به دست طلّاب و با اراده و فکر آنها متحول و متغیر بشود یا شکل دیگرى وجود دارد؟ طبیعى است که در حوزه، مراجع معظم حضور دارند که آنها طلبهها و فضلا و مدرّسان سابق و مراجع امروزند. یعنى راهى را که شما امروز طى مىکنید، آنها مثلاً چهل یا پنجاه سال پیش، با سلامت طى کردهاند و امروز مرجع تقلید شدهاند. پس، نقش آنها در آیندهى حوزه، نقش بسیار بارزى است؛ کمااینکه در همین پیام هم، امام(ره) به نقش مراجع در آینده تصریح مىکنند.
این فکر براى ما پیدا نشود که طلبهها باید مثل نیروهاى انقلاب که در جاهایى از پایین به بالا انقلاب شروع شد و بالاییها را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند، عمل کنند. طلّاب تصور نکنند که مىتوانند انقلابى را از پایین شروع کنند و حوزه را به صورتى که مىخواهند، در بیاورند و بعد به مراجع و بزرگان بگویند: بسماللَّه، این حوزه را اداره کنید! این کار، نه شدنى است و نه جایز مىباشد؛ زیرا در اینجا، مسألهى تقابل قشر پایین و بالا - مثل کارگر و سرمایهدار و کشاورز و مالک - نیست؛ بلکه همه سر و ته یک مجموعه هستند. آن مثال اعلى و ربالنوعش وجود دارد، بقیه هم بالقوههایى هستند که به آنجا منتهى خواهند شد. بنابراین، جهت حرکت، همان جهت است البته، همه نمىکوبند که مرجع بشوند و صحیح و جایز و مفید هم نیست؛ اما جهت، جهتِ فقاهت و دینشناسى و همان چیزى است که امروز مراجع ما در سطح بالاى آن قرار دارند. بنابراین، مراجع که حسابشان مشخص است و در آیندهى حوزه، نقش وافرى هم دارند و بدون نظر و موافقت و کمک و اراده و اقدام آنها، نه جایز و نه ممکن است کارى انجام بگیرد.
خوشبختانه، مراجع ما موافقند. امروز، مراجع ما مثل مراجع دوران مرحوم آقاسیّدابوالحسن اصفهانى نیستند که فقط به تدریس فقه و اصول راضى باشند. خاطرهیى را مرحوم آقاى تهامى(رضواناللَّهعلیه) مىگفتند که همین نکته را ثابت مىکند. ایشان مىگفتند که جلسهیى با مرحوم آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى برگزار کردیم و در آن جلسه مطرح شد که طلّاب برنامه و نظام پیدا کنند و بعضى از علوم جدیده را بخوانند و زبان خارجى یاد بگیرند. ایشان هم اجمالاً موافقت کردند و بناشد طرحى فراهم بکنیم. جلسهى دوم که خدمت ایشان رفتیم، در اتاق بیرونى بهانتظار نشستیم. ایشان از اتاق شخصى خود تشریف آوردند و در چارچوبِ در ظاهر شدند. ما بلند شدیم و احترام کردیم. ایشان در حالى که قباى دگمه نبسته بر تن داشتند، گفتند که من نمىخواهم بیایم بنشینم؛ فقط خواستم نکتهیى را به آقایان بگویم و آن این است که این پول و شهریهیى که من به طلّاب مىدهم، ملک شخصى من است. به این صورت که آن را قرض مىکنم، بعد که وجوهات آمد، قرض خودم را ادا مىکنم. بنابراین، شهریهیى که من مىدهم، ملک من است و من راضى نیستم که کسى این سهم امام و شهریه را مصرف کند؛ در حالى که غیر از فقه و اصول چیز دیگرى را در حوزه بخواند. ایشان، این مطلب را گفتند و در را بستند و رفتند. آقاى تهامى مىگفتند: ما همینطور متحیر ماندیم چه کنیم. ما آمده بودیم با ایشان ترتیبات دروس جنبى و کلام و تفسیر و اخلاق و زبان انگلیسى و امثال اینها را بدهیم و ایشان هم همینطور سَرِپا جوابمان را دادند و تشریف بردند!
البته، آقاسیّدابوالحسن اصفهانى، مرجع بزرگوار عالم شیعه است و حق فراوانى هم به گردن اسلام و تشیع و روحانیت و فقاهت دارد. ما به ایشان اعتراضى نداریم. تشخیص ایشان این بوده؛ لیکن امروز مراجع اینگونه نیستند. امروز، مراجع به ضرورتهایى که حوزه با آنها مواجه است، آشنا هستند و براى آنکه حوزه را - آنچنان که نیاز زمان است - سازماندهى بکنند، آمادهاند. من، این نکته را از روى قراینِ تقریباً علمیه و از روى سوابق گذشته عرض مىکنم. ما که آن وقتها در قم بودیم و افکار آقایان را از نزدیک مىشناختیم، مىدانیم که الان خوشبختانه وضعیتِ گذشته وجود ندارد و مراجع ما الان با این برنامهریزى و آیندهنگرى موافقند و در این زمینهها همکارى و تدبیر و ابتکارِ عمل و پشتیبانى و عزم و تصویب و تأیید را خواهند داشت.
*نقش مدرسان حوزه در تحول حوزه
--------------------------------------
بعد سراغ مدرّسان - و به طور خاص جامعهى مدرّسین - مىآییم. امام(ره) در پیام خود، به جامعهى مدرسین اشاره کردند و خطاب به طلّاب فرمودند که شما جذب جامعهى مدرّسین بشوید. مسأله، جذب شدن است. جذب شدن به چه معناست؟ همه مىتوانند این نکته را بفهمند. امام در پیام خود، جهت را مشخص کردند. در آن وقتها، حرف و فکرى در حوزه رایج بود و به آن دامن هم زده مىشد که جامعهى مدرّسین را از همهى امور حوزه و انقلاب، بکلى مسلوب الاعتبار و الاختیار بکنند. امام با پیام خود خواستند با این فکر معارضه کنند و صریحاً نیز مبارزه کردند. توصیهى امام به فضلا و مدرّسان این بود که به نظر طلّابِ جوانِ انقلابىِ مؤمن توجه شود و با آنها گرم بگیرند و به همان طلّاب انقلابى هم گفتند که شما جذب جامعهى مدرّسین بشوید. پس نمىشود ما یک حرکت طلبگى و حوزهیى عمومى داشته باشیم؛ در حالى که این طرف از آن طرف جدا باشد. این دو طرف، یک جریان هستند که باید با هم باشند و همچنان که در اساسنامهى شما آمده است، مجموعهى طلّاب، مجموعهى مدرّسان را در رتبه و ردهیى بالاتر از خودشان مشاهده کنند.
شوراى مدیریت هم همینطور است. البته، شوراى مدیریت و جامعهى مدرّسین، هر دو عناوینند. اگر چه اشخاص محترم و بزرگوار فراوانى در این مجموعهها هستند که ما باید به حضور چنین عناصرى در مجموعهى حوزهى علمیهى خود افتخار کنیم؛ اما آنچه که مورد نظر امام بزرگوار و عزیزمان بود، عنوان شوراى مدیریت و جامعهى مدرّسین است. بالاخره افراد در این شورا و آن جامعه مىآیند و مىروند؛ همچنان که در مجموعهى شما مجمع نمایندگان، افراد مىآیند و مىروند. بنابراین، قوام عنوان به افراد نیست. عنوان، عنوان است و محل ورود مدح و ذم و داشتن اعتبار و امثال اینهاست. البته، افراد در ذیل این عنوان قرار مىگیرند و مصداق آن مىشوند؛ ولى بعضى از افراد به عناوین - بیش از آنچه که دارد - اعتبار مىبخشند.
تحول در حوزه یک کار ذوجوانب است
پس، ملاحظه مىکنید آنچه که در حوزهى علمیه باید انجام بگیرد، یک حرکت سازنده و یک کار ذوجوانب است؛ یعنى فکر و اراده و تشخیص طلّاب - بخصوص نیرویشان - در آن نقش دارد. همچنین مدرّسان و جامعهى مدرّسین و فضلا و شوراى مدیریت و مراجع محترم و معظم در او نقش دارند. یک کار چند بعدى باید انجام بگیرد. در این جمع و در این صفحهى مشترکٌفیه، سهم طلّاب چیست؟ آن را جستجو و دنبال کنید. این چیزى است که باید در بحثهاى شما مورد توجه و تأمل قرار بگیرد و پس از آن، با برنامهریزى و بدون اندکى وقفه، پیش بروید. بنابراین، حرکت مبارکى است که باید دنبال بشود. خصوصیاتى هم که مطرح کردم، در این حرکت وجود دارد.
* توقع ما از حوزه
---------------------
ما واقعاً مىخواهیم حوزه را چگونه بسازیم؟ وقتى که بحث سازندگى و تشکیلات و نوسازى حوزه مىشود، نباید فوراً ذهنها به این طرف برود که حالا مىخواهیم تمام پایههاى حوزه را به هم بریزیم. نه، اصلاً چنین چیزى نیست. باید از موجودى ارزشمند حوزهى علمیهى قم استفاده بشود و سازماندهى و جهتدهى بشود و از دوباره کاریها پرهیز گردد. این کار براى چیست و مىخواهیم چه چیزى در حوزه تحقق پیدا بکند؟ اصل قضیه این است. دوسه نکته را در این مورد مطرح مىکنم تا معلوم بشود که توقع ما از حوزه چیست.
مطلب اول این است که نظامى بر اساس اسلام تحقق پیدا کرده است و موفقیت و عدم موفقیت آن در دنیا و تاریخ، به حساب اسلام گذاشته خواهد شد؛ چه من و شما بخواهیم و چه نخواهیم. این نظام، بر محور تفکرات اسلامى بنا شده و بایستى بر محور مقررات و بینشهاى اسلامى اداره بشود. این تفکرات و بینشها و مقررات، در کجا بایستى تحقیق و تنقیح بشود؟ این استفهامها، در کجا باید پاسخ داده بشود؟ اگر حوزهى علمیهى قم که امروز در کشور ما و بلکه در عالم تشیع، مادر و محور حوزههاى علمیه است و در درجهى بعد بقیهى حوزهها، تنقیح و تبیین مقررات و احکام و معارف اسلامى را - که نظام با آنها حرکت خواهد کرد - به عهده نگیرند، چه کسى باید به عهده بگیرد؟ حوزهها بایستى این مسؤولیت را احساس بکنند.
حوزه، تاکنون این مسؤولیت را به صورت مستقیم بر عهده نگرفته است. من، این نکته را به صورت صریح عرض مىکنم. غیرمستقیم به عهده گرفته است؛ ولى مستقیم نه. در حوزهها کسانى هستند که کار و تلاش مىکنند و از لحاظ فکرى، مشکلات و گرههاى نظام را با مباحث خود باز مىکنند. کسانى از حوزهها متخرج شدهاند و به سراسر کشور یا در داخل تشکیلات گوناگون نظام رفتهاند و کار مىکنند؛ اما حوزه - به ماهى حوزه - هنوز تنظیم و تدوین مقررات اسلامى و نظام ارزشى اسلام و اخلاق عمومىیى را که ما مىخواهیم ملت داشته باشند و متکى به مدارک قطعى شرع باشد و دیگر جاى بحث و لَیت و لعلّ ولِمَ و بِمَ نداشته باشد، متکفل نشده و الگوى زندگى اسلامى را ارایه نداده است. هى به ما مىگویند: الگوى زندگى اسلامى را بدهید. چه کسى باید این کار را بکند؟ طبیعى است که حوزه باید در این جهت گام بردارد.
حوزه باید مراکز متعدد تحقیقاتى داشته باشد تا در تمام این زمینهها، مثل یک مجموعهى تولیدى مرتب و مدرن کار کند و محصول بدهد. اگر چنانچه دستگاه در مسألهیى دچار سؤال شد - مثل مسألهى زمین و موسیقى و در یک چارچوب وسیعتر، سیستم اقتصادى و روابط خارجى و ارتباط با ملتها و مسائل پولى و ارزشهاى کارگزارانِ حکومت و صدها مسأله از این قبیل که هر دستگاهى همواره با این سؤالات از لحاظ مبنایى مواجه است که ما بر چه اساسى قانون بگذرانیم و بر چه اساسى مقررات ادارى بگذاریم و بر چه اساسى عمل بکنیم - بداند که مرکزى این گونه سؤالها را جواب مىدهد.
حوزههاى علمیه - مخصوصاً حوزهى علمیهى قم - در تصویر مطلوب و ایدهآلى، یک کارگاه ایدئولوژى و مرکز ایدئولوگهاست. البته - همانطور که مطرح کردم - تاکنون حوزه این نقش را مستقیماً به عهده نگرفته است. اگر چه برکات نازل بر این کشور، از شخص شخیص امام بزرگوارمان - که ریشهى همه چیز و مایهى اصلى همهى این برکات بود - ناشى مىشد و دیگران همه متخرجان حوزهاند؛ اما این غیرمستقیم است. حوزه باید مستقیماً در این مسائل دخالت کند.
مطلب دوم در باب کارهاى اصلىیى است که باید از حوزه توقع داشته باشیم. ما وقتى به تصویر دنیاى اسلامى کشورمان نگاه مىکنیم، پنج کار اصلى را مىبینیم که باید انجام آن را از حوزه توقع داشته باشیم. از آن پنج کار، سه کار است که خود حوزه براى بقاى خودش، تقریباً به آنها احتیاج دارد و دو کار دیگر را بیرون حوزه بدان احتیاج دارند. البته، این تعریف و تقسیمبندىیى که ما مىکنیم، جامع و مانع نیست.
کار اول، عبارت از مرجعیت و افتاست. مردم همیشه محتاج مرجع و مفتى هستند و حوزه متکفل تربیت و تولید مرجع و مفتى است.
کار دوم، تربیت مدرّس است. حوزه، طبعاً مدرّسانى لازم دارد که باید در خود حوزه تربیت بشوند.
کار سوم، تحقیق و تألیف در مسائل علمى است؛ چه کارهایى که از بیرون به حوزه عرضه مىشود و چه کارهایى که متعلق به خود حوزه است و به محققان و مؤلفانى که کتابهایى بنویسند، احتیاج دارد و چه کتابهایى که براى بیرون حوزه لازم است و چه کتابهایى که حاوى تحقیقات جدید در مسائل فقهى است و شیوهى نوین استنباط را بیان مىکند - که امام در همین پیام و یکى از پیامهاى قبلیشان به آن اشاره کردند - و چه کتابهاى درسى. این سه کار، بیشتر به درون حوزه توجه دارند؛ ولى دو کار دیگر به بیرون حوزه نگاه مىکنند.
کار چهارم، مسألهى قضاست. سیستم قضایى اسلامى، فقیه و مجتهد و عادل را مىطلبد. قضاى اسلامى این است. آن وقتى که ما مجتهد و مفتى و صاحبنظر نداریم، به قاضى مأذون مِن قِبَلالمجتهد اکتفا مىکنیم. این از باب ضرورت است که "الضّرورات تبیح المحذورات ". آن وقتى که قاضى عادل قطعى نداریم، به آنکه مورد اعتماد باشد، اکتفا مىکنیم؛ والّا باید فقیه و مجتهد عادل، منصب قضا را به عهده بگیرد. پس، این هم کار دیگر حوزههاى علمیه است که بایستى دایماً یک رشته از رشتههاى پنجگانهى آن، براى این مهم کار کند.
کار پنجم، تبلیغ در سطح وسیع و به شیوهى مطلوب و مدرن است که در مطلب سوم، شأن تبلیغ و ابعاد گوناگون تبلیغى را که امروز از ما متوقع است، توضیح خواهم داد.
این پنج مسؤولیت را حوزهى علمیه باید انجام بدهد. آیا بدون نظم و تقسیمبندى و تقسیم کار و کوتاه کردن راهها و زدن از زواید و پرداختن به بعضى از کارهاى لازمى که امروز به آنها پرداخته نمىشود، ممکن است این پنج وظیفه را از حوزه متوقع باشیم و حوزه آنها را برآورده کند؟ ما باید حساب کنیم فرضاً در سى سال آینده، این کشور اسلامى چند نفر قاضى مجتهد عادل لازم دارد. حوزه بایستى این طور خیز بردارد که بتواند تا سى سال آینده، این تعداد را تربیت کند. همچنان که براى تربیت پزشک، به دانشگاهها مىگوییم مثلاً براى بیست سال آینده، این تعداد پزشک لازم داریم. دانشگاههاى پزشکى هم طورى برنامهریزى مىکنند که این نیاز تأمین بشود. حالا اگر پزشک نداشتیم، از کشورهاى دیگر مىآوریم؛ ولى اگر ملا نداشتیم، از کجا بیاوریم؟ این توقع نیز جز با سازماندهىِ درست انجام نمىگیرد.
مطلب سوم در باب حوزه و انتظاراتى است که از حوزه مىرود. آقایان! ما ملت ایران، انقلاب بسیار بزرگى کردیم. عظمت این انقلاب، خیلى زیاد است و من محکم به شما عرض مىکنم که اغلب ما خیلى از چیزها را مىدانیم؛ ولى هنوز نمىدانیم چه کار عظیمى انجام گرفته است. این انقلاب، حادثهى فوقالعاده و عجیبى است. همهى دنیاى استکبار و طغیان و جاهلیت یکطرف و این انقلاب طرف دیگر. واقعهى خیلى مهمى اتفاق افتاده است و در خودش این کفایت را مىبیند که به مصاف تمام طغیان و کفر جهانى برود. ما در این انقلاب قرار گرفتهایم و نمىفهمیم چه قدر بزرگ و مهم است.
این انقلاب، با این عظمت و ابعاد و آثار عملى، از لحاظ ارایهى مبانى فکرى خودش، یکى از ضعیفترین و کمکارترین انقلابها و بلکه تحولات دنیاست. مثلاً وقتى بازار مشترک به وجود مىآید، دهها کتاب و جزوه و تحقیق و فیلم، در باب مبانى فکرىِ این کار، در سطوح مختلف منتشر مىشود و براى اقتصاددانها و سیاستمدارها و عامهى مردم و جهانِ مصرفکننده و تولیدکننده ارسال مىشود. مگر بازار مشترک چیست؟ آیا غیر از این است که چند کشور دور هم نشستهاند و مثل چند تاجر با هم تجارت مىکنند و مبادلات بازرگانى دارند؟ بازار مشترک، مثال کوچکى در دنیاست؛ ولى اگر شما انقلابهاى بزرگ دنیا را هم در نظر بگیرید، باز هم مشخص مىشود که ما کم کار کردهایم.
وقتى انقلاب اکتبر تحقق پیدا مىکند، در طول ده پانزده سال، آن قدر کتاب و فیلم و قصه و جزوه در سطوح مختلف راجع به مبانى فکرى این انقلاب نوشته مىشود که در کشورهایى که باد آن انقلاب به آنها رسیده، دیگر مردم احتیاجى ندارند از کتابهاى آنها استفاده کنند! آن قدر فضاى ذهنى پُرشده است که روشنفکرهاى خود کشورها مىنشینند راجع به مبانى ارزشى و فکرى آنها کتاب مىنویسند! در سه چهار دههى گذشته، چه قدر ایرانیها دربارهى مبانى فکرى انقلاب شوروى، به زبان فارسى کتاب نوشتند؛ چون دیگر اشباع شده بودند. یعنى آنها اینقدر نوشتند که همهى روشنفکرهایى که به نحوى از لحاظ فکرى با آنها ارتباط پیدا مىکردند، از لحاظ فکرى اشباع مىشدند و بعد یک آدم مثلاً دست به قلم و با فکر و روشنفکرى، خودش مىجوشید و مطالبى - غیر از ترجمههاى فراوانى که از آثار آنها مىشد - مىنوشت.
ما چه کار کردیم؟ کارى که ما در این زمینه کردیم، واقعاً خیلى کم است. گاهى انسان دلش نمىآید که بگوید در حد صفر؛ چون واقعاً کسانى با اخلاص کارهایى کردهاند. اما اگر نخواهیم ملاحظهى این جهات عاطفى را بکنیم، باید بگوییم یک ذره بیشتر از صفر و خیلى خیلى کم کار شده است. البته، این کم کارى دلایلى دارد: بعضى از روشنفکران و متفکران اصلى را در اول کار از ما گرفتند و بعضى از آنها نیز مشغول کارهاى گوناگون اجرایى شدند؛ اما اساس قضیه این است که ما تولید نکردیم. یازده سال از انقلاب مىگذرد؛ خوب بود که صدها نویسندهى اسلامى، مبانى اسلام را بنویسند - چون انقلاب ما اسلامى است - و منتشر بکنند. مىبایست تربیت مىکردیم که نکردیم. این، یکى از کارهاى حوزه است. نمىخواهم بگویم کسانى که بیرونِ حوزهها نشستهاند، مسؤولیتى ندارند؛ اما بیشترین مسؤولیت را حوزهى علمیه - و بیش از همه قم - دارد. قم بایستى محصول وافرى در این زمینه مىداد.
اگر به مسؤولان رادیو مىگوییم: چرا شما براى مسائل اسلامى منتشر شونده در رادیو، اینقدر ضعیفید؟ خواهند گفت: بنویسید تا ما بخوانیم. حوزهى علمیه در این زمینهها موظف است. مثلاً شما مىبینید که در رادیو در باب زندگى ائمه و یا این قطعههاى دینىیى که مىخوانند و صحبت مىکنند و بحثهاى دینىیى که در آن رسانه مىشود و از لحاظ حجم هم زیاد است - لیکن کماثر مىباشد - واقعاً شاید بشود گفت که این مطالب، یک نفر را مسلمان و هوشمند و داراى بینش در باب مسائل اسلامى نمىکند. مطلبى که ارایه مىشود، یا خیلى ضعیف است و یا نحوهى ارایهاش خیلى ضعیف مىباشد؛ به خاطر اینکه بدون هنر و زبان خوب و قدرت القا بیان مىشود. یعنى یا آدمهاى معمولىِ متوسط، آن مطالب را بیان مىکنند و یا اینکه افراد کج سلیقهیى مىآیند و یک سرى مطالب عجیب و غریب - صورتاً عرفانى و باطناً پوچ - را مطرح مىکنند.
اوایلى که شعر نو رایج شده بود، یک عده از این جوانها مىآمدند و همینطور چیزى مىگفتند. در آن زمان شایع بود که وسطهاى یک شعر را پاک مىکنند و خیال مىکردند شعر نو مىسرایند! البته، این شایعه واقعیت هم داشت و در مواردى به نحو موجبهى جزییه اتفاق هم افتاده بود. بعضى از مطالب عرفانى که در رادیو مطرح مىشود، همین حالت را تداعى مىکند و بعضى خیال مىکنند عرفان همین است که آدم چیزى ببافد! دیدهاند که اگر کسى مطالب عرفانى مىگوید، آدم نمىفهمد. به همین خاطر خیال کردند هر مطلبى که آدم نفهمید، عرفان است! یک چیزى مىسازند و با یک زبان بىربطِ چرندى، در رسانههاى ما پخش مىکنند و هر چه آدم فکر مىکند، مىبیند هیچ چیز در آن پیدا نمىشود و هیچ معنایى ندارد. به مسؤولان رادیو اعتراض مىکردم که چرا اینطورى است؟ در دلم به خودم جواب دادم که اینها چه کار کنند و به چه کسى مراجعه کنند و از چه کسى بخواهند؟ تا من بگویم: چرا اینگونه است؟ مىگوید: بنویسید تا من بخوانم. من چه جوابى باید به او بدهم؟ وضع تبلیغ ما این است و حوزهى علمیه در این زمینهها موظف مىباشد.
در حوزههاى علمیه، استعدادهاى فوقالعاده وجود دارد. واقعاً فهمیدن بعضى از مطالبِ اصولى و فلسفى و بعضى از ریزهکاریهاى فقهى، مشکلتر از فهمیدن بسیارى از فرمولهاى علمى دنیاست و طلبهها با آن دقت فکرى خودشان، این مطالب را مىفهمند. مگر مىشود آدم مغزى مثل مغز صاحب "قوانین " به آسانى پیدا کند؟ در حوزههاى علمیه، از این قبیل متفکران که مرتب فکر و دقت و ریزبینى مىکنند، زیاد است. اگر این استعدادها و خلاقیتها و ذوقهایى که گاهى مشاهده مىشود، به شکل صحیحى به سمت یک تبلیغ درست هدایت شود، ما دیگر محتاج چیزى نیستیم.
خارجیها کتاب مىنویسند و ما باید پاسخ آنها را بدهیم. یکى از وعاظالسلاطین مصرى - که واقعاً حیف است وعاظ السلاطین بنامیم؛ بلکه باید آنها را خدامالسلاطین نامید؛ چون وعاظ السلاطین بعضى وقتها سلطان را وعظ مىکردند - کتابى به نام "الشیعة والمهدى والدّروز " نوشته و به اصطلاح، تحقیقى در باب شیعه و حضرت مهدى و دروز کرده است. حالا چه ارتباطى بین شیعه و دروز وجود دارد، خودش بحثى است! این خدام السلاطین، از بس پول و ثروت فهد و صدام و شاهحسن را در شکمهاى خود ریختهاند که دیگر چاشتهخور شدهاند و گرفتن این همه شیرینى و لذت از آنها سخت است. آنها واقعاً ضایع شدهاند و اگر علم و دین هم مىداشتند، حالا دیگر به دردشان نمىخورد. از این نوع کتابها زیاد مىنویسند. ما باید در حوزهى علمیهى قم و در مراکز علمى خود، صد جواب رد در مشتمان داشته باشیم و به آنها پاسخ بدهیم.
هنوز که هنوز است، در دنیاى اسلام به ما مىگویند: شما قایل به تحریف قرآنید! چرا که یک روز فصلالخطابى نوشته شد و ما هنوز نتوانستهایم آن قدر فضاى فرهنگى دنیاى اسلام را از حرف حق خودمان و اینکه قایل به تحریف قرآن نیستیم، اشباع کنیم تا اگر بىدین لامذهبى خواست بنویسد که شیعه قایل به تحریف قرآن است، بداند که فردا شاگرد سر کلاسش در الازهر، یقهاش را خواهد گرفت که این کتاب شیعه پاسخ شما را داده است.
هرچه مرحوم "سیّد شرفالدین " و مرحوم "امینى " نوشته، همان است دیگر. البته، هر کدام از آن کتابها براى جاهایى به درد مىخورد؛ اما نکته این است که ما به صورت مدرن و طبق نیازهاى امروز، از حق خود و تشیّع و اعتقاد و انقلاب و اسلام و حتّى اماممان دفاع نکردیم. امام را متهم کردند که مىگوید: پیامبران ناموفق بودند(!) ما چند جلد کتاب در جواب این اتهام نوشتیم و به دنیا ارایه دادیم و پخش کردیم؟ پس، ببینید اینها کارهاى حوزه است. ما باید اینها را باور کنیم.
آقایان! ما تا کى به سازمان تبلیغات و وزارت ارشاد فشار بیاوریم که بنویسید و بدهید؟ آنها مىگویند: نمىتوانیم. راست هم مىگویند، کار آنها نیست؛ کار حوزه و طلبه است. این گونه کارها باید در آنجاها انجام بگیرد. من از آقایان سؤال مىکنم که آیا مىدانید امروز در درجهى اول، چند عنوان کتاب براى دنیاى اسلام لازم است؟ گمان نمىکنم کسى از شما بداند. من شاید از بعضى از شما یک ذره بیشتر بدانم؛ اما به طور دقیق نمىدانم. حوزه هم نمىداند. اگر من ندانم، عیب نیست؛ ولى اگر حوزه نداند، عیب است. حوزهى علمیه باید بداند که مثلاً امروز پنجاه عنوان کتاب وجود دارد. در درجهى اول، ما باید در پنجاه موضوع و در درجهى دوم، در صدوبیست موضوع کتاب نوشته باشیم یا بنویسیم.
باید به تناسب تهمتهایى که به ما مىزنند و به تناسب فحشهایى که به ما مىدهند و به تناسب کتابهایى که علیه ما مىنویسند، نیازها را بدانیم. مرکز و بانک اطلاعات حوزه کجاست که اینها را نگاه کند و دربارهى آن موضوعات تحقیق نماید و بنویسد؟ یکى از کارهایى که حوزه باید انجام بدهد، همین است. یعنى مرکزى داشته باشد و کتابهایى را که در دنیا راجع به انقلاب نوشتهاند، جمع کند؛ چه آنهایى که مستقیماً دربارهى انقلاب است و چه آنهایى که به خاطر انقلاب، به شیعه و یا اسلام فحش دادهاند و چه کتابهایى که از ما تعریف کردهاند و نقاط قوّت ما را - که بعضاً خودمان هم از آنها غافل بودهایم - یادآور شدهاند.
در این مرکز، محققان حوزه باید مشابه این کتابها را نیز در داخل کشور جمعآورى کنند و مورد بررسى قرار دهند. وقتى که محقق مىگوییم، فوراً ذهن به سمت پیرمردهاى از کار افتاده نرود. محققان جوان - مثل خود شما - بنشینند اینها را تقسیمبندى کنند و تفکر و ذهنیت انقلاب و به تعبیر اروپایى آن، ایدئولوژى انقلاب را - که متأسفانه هنوز معادل فارسى آن را پیدا نکردهایم - تدوین کنند و آن را - نه در یک جلد کتاب و نه با یک بیان - بیرون بدهند؛ که اگر از ما پرسیدند: انقلابتان چیست؟ بگوییم این است. اگر شما چنین کارى نکردید، دیگرانى که غالباً صلاحیت ندارند، خواهند کرد.
مطلب چهارم این است که امروز تهاجم فرهنگى عظیمى علیه اسلام هست که ارتباط مستقیمى با انقلاب ندارد. این تهاجم، وسیعتر از انقلاب و علیه اسلام است. چیز عجیب و فوقالعادهیى است که با تمام ابعاد فرهنگى و اجتماعى و سیاسى، علیه اسلام - و حتّى اسلامى که در تودهى مردم الجزایر نفوذ دارد - وارد کارزار شده است. فقط یک استثنا دارد و آن اسلامِ وابسته به دستگاههاى استعمارى و فهدگونه است؛ والّا حتّى اسلامهاى به معناى اعتقاد عوامانهى مردم هم مورد تهاجم است؛ چه برسد به اسلام ناب و انقلابى - و به تعبیر آنها اسلام ایران - که دیگر وضعش روشن است.
تهاجم عجیبى وجود دارد. چیزهایى که شما مىشنوید - مثل حجاب در فرانسه و مبارزه با دختران محجبه در این کشور - اینها جرقههایى است که نشان از آتشهاى زیر خاکستر مىباشد و از کار عظیمى در پشت پرده خبر مىدهد. قضیه فقط این نیست که یک دولتِ مثلاً لاییکى بگوید که ما نمىخواهیم محجبهیى باشد؛ نه، اینها اصلاً از اسلام به شدت احساس خطر کردهاند. البته، این موضوع تازگى هم ندارد؛ از سابق نیز اینطور بوده است.
من در کتاب "مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان " این نکته را یادآور شدهام که یکى از نایبالسلطنههاى هند قبل از استقلال این کشور در سال 1947 گفته بود که اوایلى که انگلیسیها وارد هند شده بودند - یعنى بعد از دوران کمپانى هند شرقى - و مىخواستند حکومت هند را به دست بگیرند، گفته بودند که مسألهى ما در هند، مسلمانها هستند و بزرگترین هدف ما بایستى قلع و قمع و سرکوب آنها باشد! سخن معروف "گلادستون " را هم که حتماً شنیدهاید که گفته بود: این قرآن را باید برداشت. استعمارگران، از قدیم نسبت به اسلام همین احساس را مىکردند که آن هم ناشى از چیزهایى بود که از اسلام دیده بودند.
مدتى از قضیهى تنباکو و قضایاى مختلفى که در همان هند و افغانستان و ایران و مصر و سایر کشورها اتفاق افتاده بود، گذشته بود و استکبار و استعمار جهانى، از قدرت اسلام غافل شده بودند و دیگر آن حساسیت را نسبت به اسلام خیلى نشان نمىدادند. علتش هم این بود که از این طرف، اسلام چیزى از خودش نشان نداده بود و آنها قدرى دچار غفلت شده بودند. چند دههیى که گذشت، انقلاب ما پیروز شد و تمام معلومات و معارف استعمارى آنها - که در طول سالهاى متمادى اندوخته بودند - به هم ریخت و ناگهان احساس کردند که همان اسلام قدیمى - که از او مىترسیدند - با قدرت فراوان به میدان آمده است.
اینها، راجع به اسلام کارشناس و متفکر دارند که مىنشینند بررسى مىکنند و دربارهى ملتها و اندیشهها و روحیات و مذاهب گوناگون، پروندههایى درست مىکنند و در مراکز تحقیقاتى و فرهنگى و جاسوسى و سیاسى خود، تمام آن پروندههاى آرشیو شده را دو مرتبه مطرح مىکنند و کارهاى تحقیقاتى جدید انجام مىدهند. اینکه مىشنویم در اسرائیل، سمینارى تحت عنوان "شناخت اسلام و تشیع در ایران " برگزار مىشود، به همین معنا و در همین جهت است. در بسیارى از جاهاى دنیا، سمینارها و جلساتِ تحقیقاتىیى توسط دنیاى غرب و سرمایهدارى و استکبار تشکیل مىشود و تزهاى گوناگونى براى بازنگرى به اسلام مطرح مىگردد.
استکبار، همهى وجودش را اندیشمندانه در جهت ادارهى مطلوب خودش به کار مىگیرد و کاملاً با فکر حرکت مىکند و جریانات جهانى را هدایت مىنماید تا محفوظ بماند؛ چون مىداند که اگر فکر و پیشبینى و آیندهنگرى نکرد و اگر آمار نداشت، ضربه خواهد خورد. عالیترین و ممتازترین دستگاههاى فکرى، در اختیار استکبار است. اینها، از پانزده یا بیست سال پیش، براى مسائل بلند مدت سرمایهدارى، فکر و طراحى مىکنند و نقشه مىریزند تا در آینده از آن جواب بگیرند.
من، مقایسهیى بین انقلاب ایران و کودتاى عراق مىکنم تا شما ببینید که انقلاب اسلامى ایران، چه ضربهیى بر استعمار وارد کرد. وقتى که در سال 37 در عراق کودتا شد و "فیصل " را سرنگون کردند و "نورى سعید " را به جاى او نشاندند، "ایدن " - نخست وزیر انگلیس - در خاطراتش نوشت: من در جزیرهیى مشغول تفریحِ آخر هفته بودم که خبر کودتاى عراق به من رسید و بزرگترین ضربه به مغز من وارد شد و ناگهان احساس کردم که دنیا تکان خورده است. (تعبیرات دقیق او الان یادم نیست.) براى انگلیس و دستگاه استعمار، آن قدر کودتاى عراق مهم بود که حد نداشت. این نگرانى، در تمام نوشتهها و خاطراتى که بعد از کودتا منتشر شد، منعکس شده بود و عظمت ضربه، خودش را نشان مىداد. این کودتا، در کشورى انجام گرفت که بعدها معلوم شد بعضى از دستگاههاى استعمارى، در آن نقش داشتهاند و بعضى هم بعداً از آن استفاده کردهاند و در مشت خود گرفتهاند. حالا هم شما دنبالههاى آن کودتا را مىبینید که بعد از گذشت حدود سى سال، تحفههاى امروز عراق، دنبالهى همان کودتا - و به قول خودشان انقلاب(!) - هستند.
ملاحظه کنید، یک کودتاى معمولى در یک کشور اتفاق افتاد و فقط به این جهت که عراق مستعمرهى انگلیس بود و انگلیس از قِبَل حاکمیت بر عراق، از آن کشور استفاده مىکرد، این قدر برایشان سنگین بود. حالا شما آن کودتا را با انقلاب اسلامى مقایسه کنید؛ اصلاً قابل مقایسه نیست. انقلاب اسلامى، ناگهان تمام موجودیت و نظام ارزشى دستگاه استعمارى غرب و دنیاى سرمایهدارى را زیر سؤال برد. یعنى آیندهشان را کلاً تهدید کرد و ابهامى به آیندهى آنها داد؛ چون این انقلاب بر مبناى اسلام بود و نتیجتاً هرجا مسلمانى باشد، ممکن است این انقلاب بالقوه در آنجا تحقق پیدا کند. بعد هم مرتب نمونههاى آن را از افغانستان گرفته تا اندونزى و مالزى و مصر و تونس و حتّى در کشورهایى که سیستمهاى به اصطلاح انقلابى دارند - مثل الجزایر یا لیبى - دیدند و مشاهده کردند که همین اسلام در آن جاها سر بلند کرده است و هل من مبارز مىگوید و آینده را ترسیم مىکند.
اینها، احساس وحشت کردند و تمام دنیاى سرمایهدارى و استکبارى دست به هم دادند، براى اینکه در مقابل اسلام بایستند. البته، دنیاى سوسیالیسم به گونهى دیگر مقابله مىکرد؛ منتها مثل غربیها ابزار لازمِ اندیشمندى و آیندهنگرى و توجه را در اختیار نداشت. این، رشتهیى از تمدن صنعتى و مسألهى آمار و آرشیوها و آیندهها و حدسیات است که شرقیها به همان نسبت که در کار صنعتى عقبند، در این قضیه هم از غربیها عقبند. علاوه بر این، آنها اشتراک منافعى نیز با این انقلاب حس مىکردند؛ چون مىدیدند غرب صدمه مىخورد. آنها، خیال مىکردند که برایشان خوب است؛ ولى حالا دیگر همه چیز یک کاسه شده و بلوک غرب و شرق معنا ندارد و آرزوها و ایدهآلهاى مارکسیستى و سوسیالیستى تمام شده است و چند کشورِ منزوىِ بختبرگشته - مثل آلبانى و رومانى و ... - باقى ماندهاند که اینها هم چیزى بارشان نیست. ما رومانى را از نزدیک دیدهایم و مىدانیم که آنجا چه خبر است. اصلاً چیزى نیستند و واقعاً نمىشود گفت که اینها هستند، پس دنیاى سوسیالیسم وجود دارد! امثال کوبا و کشورهاى ضعیفِ عقبمانده هم که دیگر اصلاً قابل ذکر نیستند. تنفس آنها هم با اجازهى روسها و اربابهاى شرقى بود.
امروز، همان تفکر ضد اسلام ناب، یا اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، ضد مذهب ناب - که دایرهاش از انقلاب وسیعتر است - به کلیت اسلام و به یک معنا به هر مذهبى که احساس مىکنند در آن اصالتى وجود دارد، متوجه است. امروز، کاردینالهاى مسیحى امریکاى لاتین، به همان اندازه مغضوبند که علماى انقلابى مصر یا تونس مورد غضب واقع شدهاند. الان تمام دنیا متوجه این است؛ منتها همه مىدانند و متوجهند که ایران، کانون اصلى است.
در حال حاضر، یک جبههبندى عظیم فرهنگى که با سیاست و صنعت و پول و انواع و اقسام پشتوانهها همراه است، مثل سیلى راه افتاده تا با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامى نیست. بسیج عمومى هم در آنجا هیچ تأثیرى ندارد. آثارش هم بهگونهیى است که تا به خود بیاییم، گرفتار شدهایم. مثل یک بمب شیمیایى نامحسوس و بدون سروصدا عمل مىکند. فرض کنید در محوطهیى یک بمب شیمیایى بیفتد که احدى نفهمد که این بمب در آنجا افتاد؛ ولى پس از هفت، هشت ساعت ببینند صورتها و دستهاى همه تاول زده است.
الان در مدرسهها و داخل خیابانها و جبههها و حوزههاى علمیه و دانشگاههاى ما، ناگهان نشانههاى این تهاجم تبلیغى و فرهنگى را خواهید دید. الان مقدارى هم آن را مىبینید و بعداً هم بیشتر خواهد شد. یک کتاب چاپ مىشود، یک فیلم تولید مىشود و به صورت ویدئو داخل کشور مىآید و زمینهى چنین تهاجمى را فراهم مىکند. دیشب یکى از آقایان مىگفت: وسایل کوچکى اختراع شده که در آن، بیست فیلم ویدئویى به صورت میکروفیلم ضبط مىشود و هر فردى مىتواند آن را لاى دکمهاش مخفى کند و به داخل کشور بیاورد و بین جوانها توزیع کند!
هدف این تهاجم با چنین ابعادى، اسلام و انقلاب و ما هستیم. البته، شکى نیست که مقابله با این تهاجم، پول و بودجه و امکانات و پشتیبانیهاى سیاسى دولت را مىخواهد؛ اما دولت پول بدهد و پشتیبانى بکند که چه بشود؟ طبیعى است که فکرى پخش بشود. آن فکر کجا تولید خواهد شد؟ آیا آن هم در دولت است یا در حوزه؟ اینها انتظاراتى است که از حوزه مىرود.
من، چهار انتظار را مطرح کردم که حوزهى علمیه پاسخگو باشد. حالا شما بفرمایید که حوزه با شکل و سازماندهى کنونى، مىتواند پاسخگو باشد؟ پاسخ من منفى است. شما هم همین جواب را مىدهید. من، خودم طلبه هستم و از حوزه منسلخ نیستم و حوزه را خوب مىشناسم و در آن بودم و زندگى کردم و درس خواندم و بعد هم بىارتباط با حوزه نبودم. حوزههاى ما با وضع کنونى نمىتواند آن انتظارات را پاسخ دهد؛ مگر در آن برنامهریزى شود و طرح نوینى افکنده و دنبال گردد.
شما به عنوان نمایندگان طلّاب، در این مجموعه سهمى دارید؛ آن سهم را پیدا کنید، ببینید کجاست و آن را با کمال جدّیت انجام بدهید. همانطور که عرض کردم، در کنار مراجع و جامعهى مدرّسین و هر کسى که در این قضیه ذىسهم است، سهم شما سهم وافرى است. این، آن مطلب اصلى است که مىخواستم مطرح بکنم.
البته، یک چیز دیگر هم در اینجا وجود دارد و آن نقش حوزه - غیر از جنبههاى فرهنگى - در ادارهى جامعه است. ما نباید از نقش سیاسى حوزه و شخصیتهاى حوزوى در ادارهى جامعه غافل شویم. این، چیز مهمى است. شما باید رهبران آیندهى انقلاب و کشور را در حوزه بسازید و بپرورانید و فراهم کنید؛ شخصیتهایى که بتوانند رئیس جمهور و وزیر و نماینده و نظریهپرداز سیاسى باشند. کمااینکه شما ملاحظه مىکنید، بعد از پیروزى انقلاب، منهاى شخص شخیص امام بزرگوار - که "لایعادله احد " - سهم و نقش معممان و متخرجان حوزه در ادارهى انقلاب و مسؤولیتپذیرى در مسائل آن - چه در قانونگذاریش، چه در قضایش، چه در قوهى مجریهاش و چه در زمینههاى سیاسیش - اگر نگوییم بیشتر است، اقلاً نقشى برابر با غیرحوزویها داشتهاند. اینها، متخرجان قبل از انقلابند. به قول آن باغبان قدیمى: کاشتند و خوردیم، کاریم و خورند. حوزه، در این مورد چه کرده و چه خواهد کرد؟ البته، در این زمینه حوزه تلاشهاى خوبى داشته است و نمىشود آن را منکر شد؛ اما مطمئناً کمتر از آن چیزى است که لازم مىباشد.
من، توجه به این طلبههاى جوان را به شما آقایان محترم که بحمداللَّه از فضلا و برجستگان هستید، توصیه مىکنم. این طلّاب جوان، خیلى مهمند. طلّاب، محور ادارهى حوزه نیستند؛ اما در حقیقت محور امیدها و انرژیهاى بالفعل و بالقوهى حوزهاند. اگر طلبه ناامید شد، شما چیزى در دست نخواهید داشت؛ مراجع هم چیزى نخواهند داشت. این، نکتهى مهمى است. سعى بشود که طلّاب، مأیوس و مسألهدار نشوند. البته، این نکته را نیز سفارش و خواهش بکنم که نگذارید مجموعهى شما، از حالت یک مجموعهى طلبگى و کارى خارج شود و به یک مجموعهى سیاسى و خطى تبدیل گردد. به شدت مراقبت کنید که این طور نشود؛ چون واقعاً چیز بدى است. حوزه، به وحدت احتیاج دارد. شما حتّى در درون خودتان، اختلافات داخل حوزه و اختلافات خطى و جریانى را حل کنید.
همانطور که در پیام چند روز پیش مطرح کردم و به عموم مردم توصیه نمودم، بخصوص به شما آقایان نیز توصیه مىکنم که کوشش کنید حسن ظن داشته باشید. مضمون روایت هم همین است که وقتى خیر حاکم و غالب بر زمان است، آدم باید حسن ظن داشته باشد و وقتى شر غالب است، انسان باید سوء ظن داشته باشد. امروز، دیگر اسلام و خیر غالب و حاکم است و حکومت و رهبرى و دولت، اسلامى است. اگر چه در جامعه شر هم وجود دارد؛ اما غلبه و حاکمیت با خیر است. امروز، روز حسن ظن است.
من خواهش مىکنم که گرایشهاى سوءظنگونه را رشد ندهید. بهعنوان مثال، آن موردى را که شاید مقدارى هم به من بىارتباط نیست، عرض مىکنم: راضى نیستم که به عنوان حمایت و اظهار لطف و محبت نسبت به من، بعضى از برادران به این مجموعه اعتراض کنند. هیچ کس نباید بهعنوان حمایت و طرفدارى از من، هیچگونه موضعگیرىیى علیه کسى بکند. اگر کسى به من محبت و لطف دارد و واقعاً مىخواهد از من جانبدارى بکند، راهش این نیست که بایستد و بگوید که مثلاً چرا مراجع چنین کردند یا چرا جامعهى مدرّسین چنان کرد یا چرا مجمع طلّاب چنین کرد. بحمداللَّه میانهى ما با مراجع بسیار خوب است. همیشه به مراجع ارادت داشتهایم؛ حالا هم همینطور است و ارتباطاتمان بسیار خوب مىباشد. با جامعهى مدرّسین و قشرهاى گوناگون طلّاب و جهتگیریها و جناحهاى مختلف سیاسى هم ارتباطاتمان بسیار مستحکم و خوب است؛ یعنى من با هیچ کس مسألهیى ندارم. بنابراین، تصور نشود که حالا اگر مثلاً فلان حرفى در جایى گفته شد یا فلان اظهارى - قولاً یا کتباً - از کسى صادر گردید، تعریض به من است و کسى به عنوان محبت به من، اعتراض و پرخاش کند و کسى را متهم نماید. مطلقاً نگذارید که در مجموعهتان و بلکه داخل حوزه، این حرفها باب شود.
البته - همانطور که در ابتدا هم اشاره کردم - نسبت به مسائل مربوط به حوزه، بههیچوجه خودم را غیر مسؤول نمىدانم. یعنى وجدان طلبگى و وجدان مسؤولیت کنونى من، به هیچ وجه اجازه نمىدهد که مسألهى اهم اسلامى جامعه و کشورمان، یک مسألهى درجهى دو باشد. نخیر، این مسألهى مهم و درجهى یکى است. من خودم را نسبت به این قضایا و نسبت به قم و آینده و ترتیباتش و هر کارى که شرعاً بر عهدهى من باشد، مسؤول مىدانم و اگر تشخیص بدهم، انشاءاللَّه انجام خواهم داد. بههرحال، غرض این است که مطلقاً نگذارید به بهانههاى گوناگون، در حوزه و داخل مجموعهتان، این مشاجرات و حرفها راه پیدا کند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته