تعداد بازدید : 4360033
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 319
آخرین تلاشهای شاه برای روی کار آوردن یک دولت ملی و انتقالی
مردم: سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن.
شاه: من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.
امام: من دولت تعیین میکنم، من تو دهن این دولت میزنم، من دولت تعیین میکنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم....
*گوینده: دولت نظامی ارتشبد ازهاری نتوانست به اوضاع سر و سامان بدهد شاه ناگزیر به سیاستمداران سابق روی آورد. اما آنها هم به گفته احسان نراقی با ناباوری با شاه روبرو میشدند.
*نراقی: «اون چیزی که همه را آخر سر، باز دچار تردید میکرد این بود که هیچکس از شاه خاطرش جمع نبود که واقعاً این پشت آدم میایسته یا نه، این گذشتهاش یه گذشتهای بود که همه رجال سیاسی نسبت بهش بیمناک بودند.»
*گوینده: سیاستمدارانی مثل عبداله انتظام و دکترامینی که در این روزها با شاه دیدار میکردند این عدم اعتماد را تأیید میکنند.
*امینی: «انتظام بدبخت مُرد روی این کار، و واقعاً باور بکنید به قدری نسبت به شاه صمیمی بود؛ خوب، همونجا، در حضور من شاه بهش گفت که بله، نمیدونم، حرف شما رو گوش نکردیم، اگه گوش کرده بودیم اینجور نمیشد؛ گفت بله ما عرضه کردیم. بعد گفت بله، فلان کس به ما می گوید ما دیر تصمیم میگیریم. انتظام گفت اجازه میفرمایید؟ [شاه] گفت: چیه؟ گفت: اگر بعد از هویدا شما دکتر امینی رو آورده بودید، به این روزگار نمیافتادید. سرشو انداخت پایین و گفت. بله، بعضیها هم ناز میکنند؛ گفتم: بنده اولاً روز اول عرض کردم که قبول نمیکنم این اصلاً ناز نیست برای اینکه نمیتونم بالاخره همدیگر را میشناسیم و نمیتونم اینکار را بکنم.»
*گوینده: شاه در اینجا بود که چارهای جز تماس با رهبران جبهه ملی برای خود ندید. احسان نراقی میگوید به شاه پیشنهاد کرده بود که برای صحبت با دکتر سنجابی به دیدن او برود که در بازداشت بود.
*نراقی: «صبح ماشین آمد و منو برد در یک ویلایی در زعفرانیه که ویلای خیلی مجللی بود و رفتیم و فرش زیبایی هم کف سالن بود و یه پیانوی سوپر وایزر هم با دم دراز گوشه یک سالن بود و بعد پیشخدمت هم که خوب گارد بود و یه پیشخدمت خیلی مؤدب آمد گفتش که چای میل دارید یا شیر قهوه؟ (خنده آقای نراقی) بنده گفتم شیر قهوه و بعد پیشخدمت رفت سینی آورد و در فنجان لب طلایی و دستکش سفید به هرحال شیر قهوه هم گرفت و بعد از چند دقیقه آقایون آمدند پایین و آقای سنجابی و فروهر بعد من گفتم که آقای سنجابی شما که رفتید پاریس و اینها با آقای خمینی ملاقات کردید، خوب پس دیگه بنای دولت ائتلافی رو با ایشون ریختید، خوب ایشون که خط مشی شون روشنه، در کتاب ولایت فقیه هم معلوم کردند. گفت آقا اینهم مهم نیست آقا، این کتاب و اینها مهم نیست، ما بر موج سوار میشویم و میرویم اینا مهم نیست حرفشون مهم نیست، این حرفها مهم نیست. گفتم آقا، مهمه اینها، بالاخره عجالتاً یک حرفی زد شاه که من به شما میگم. وقتی من از جبهه ملی صحبت کردم، این شاه گفت:خوب، اینا که الان که در این جریان نقشی ندارند، اونچه هست روحانیونند. و من هم میخواستم به شاه بگم نه خوب اینام هستند، برای اینکه بالاخره بیست سال، بیست و پنج سال از اوضاع انتقاد کردند، دولت رو دولت غیرقانونی اعلام کردند، گفتند قانون اساسی اجرا نشده، مصدق رو مرتب گفتند، زمینه سیاسی فراهم کردند که حالا روحانیون آمدند.»
*گوینده: دکتر سنجابی در واقع بعد از مراجعتش از پاریس بازداشت شده بود اما به گفته خودش او فقط یک هفته در زندان بود.
*سنجابی: «سپهبد مقدم آمد دیدن ما گفت فلان کس جای شما اینجا خوب نیست. ما را - من و فروهر را - بردند در زعفرانیه در یک عمارت مخصوص خودشون جا دادند که یک عمارت مجللی بود. سالنهای بزرگ و اتاق خواب خیلی خوب و حمام خوب و آشپزخانه مرتب برای ما و نوکور و پیشخدمت. یک ماهی مثل مهمان عالیقدر از ما پذیرایی کردند و در اونجا مقدم دیدن من میآمد خیلی. من به مقدم گفتم، گفتم: آقای مقدم ممکن است ما آخرین تیر ترکش شاه باشیم. ولی آخرین تیر را باید درست هدفگیری کرد. و به موقع انداخت، والا اگر این تیر خطا رفت، دیگه همه چیز رفته؛ این عین عبارت است خدا شاهده، بعد از یک ماه ما را از اونجا مرخص کردند در موقعی که اعلام راهپیمایی شده بود بعد از این راهپیمایی بود که یک روزی مقدم به من تلفن کرد. فلان کس شما ساعت 9 شب منتظر باشید که من شما را به یک جایی ببریم. البته من حدس میزدم باید پیش شاه ببره، ولی تا اون موقع گفتوگویی نبود. ساعت 9 آمد منزل من، من را برد به نیاوران پهلوی شاه. ما رفتیم، وارد قصر شدیم، وارد یک عمارت و دریه تالاری، در یک اتاقی که مثل این بلند بود؛ من اون پایین گرفتم نشستم، مقدم هم از اونجا خارج شد. شاه از در مقابل آمد تو و نشست دیگه پیش من نیامد دست بده و بنابراین امکان اینکه منم دست ایشون را ببوسم نداشتم. بختیار گفته دست شاه را بوسید، حالا اگر هم میبوسیدم هیچ عیبی نداشت. دست شاه را نبوسیدم ولی در مواقع دیگر بوسیدهام. نشستیم، اون اونور میز نشست، من اینور میز نشستم اونوقت صحبت من با شاه در گرفت من راجع به اعلامیه سه مادهای به ایشان توضیح دادم که مفاد اون چیه و چطوره و جریان مذاکره خودم رو با خمینی توضیح دادم که مفاد اون چیه و چطوره و جریان مذاکره خودمرو با خمینی توضیح دادم به ایشان و بعد هم به شاه گفتم، اعلیحضرت بدانند که وضع مملکت فوقالعاده خطرناک است و شاه هم دشمنان فوقالعاده سخت دارند و در موقعیت انقلابی باید یک کار انقلابی کرد. ایشون به من گفت که شما بیایید زمامدار بشید. من به اعلیحضرت گفتم به همین کیفیت نمیشه من نمیتوانم اینکارو بکنم. من به خاطر میآورم اونجا که شاه سه ماه پیش گفته بود این جبهه ملی خائنین بالفطره که با بیگانگان ارتباط دارند، نوکر انگلیسها و آلمانها هستند و میخواهند ایران را تسلیم روسها بکنند. من میدیدم این چه جور با هم توافق بکنیم. شاهی که به ما چنین عقیده داشته باشه چطور حکومت به ما میدهده و من به چه ترتیب میتونم حکومت بکنم؟ گفتم به نظر من موقتاً بهتر اینست که اعلیحضرت خارج بشوید و بعد یک شورای دولتی تشکیل بشه از چند نفر از رجال درجه اول مملکت و چند تا از علمایی که مورد توجه اونها باشند و بعد اینها شروع بکنند به چه ترتیب باشد. شاه با هیچ یک از افکار من موافقت نکرد. گفت خروج من از مملکت صلح نیست، برای اینکه ارتش حاضر به چیز دیگر نخواهد بود. و من هم احتیاجی به شورا ندارم، من هم گفتم اعلیحضرتا، من با این کیفیت کاری نمیتوانم بکنم، از این جهت اجازه بفرمایید از خدمت خارج بشم شاید به نیم ساعت یا بیشتر از پیش شاه - خارج شدم و بعد هم برای اینکه مبادا از طرف اینها - خبری منتشر بشه اعلامیه مختصری صادر کردم که دیشب خدمت ایشان رسیدم و برطبق ماده دو اعلامیه عرض کردم که شرکت ما در حکومت غیر ممکنه.»
*گوینده: و اما اعلامیه دیگری که جبهه ملی صادر کرد - به گفته احسان نراقی برای این بود که مبادا ملاقات دکتر سنجابی با شاه به اعتبار جبهه ملی صدمهای بزند.
*نراقی: «از قراری که آقای داریوش فروهر برای من گفت، گفت ما از این رفتن سنجابی پیش شاه دلخور بودیم اون زمان، چون ما فکر میکردیم که باید با روحانیون و با طرفداران آقای خمینی همکاری کرد در موقعی که رفت پیش شاه و برگشت ما در خونه سنجابی بودیم ما به اعلامیهای تنظیم کردیم [مبنی بر این] که سپهبد مقدم رئیس ساواک آمد و آقای دکتر سنجاوی رو برد به کاخ نیاوران و بازگرداند. که مثلاً بگیم که ایشونو، مثل اینکه رئیس ساواک برده برای مذاکره، که بعد، روز بعدش - یه روز بعدش که من شاه رو دیدم - شاه با تعجب گفتنش که این حرف - چی بود که قول سنجابی گفتند و عین این حرف رو شاه به دکتر امینی و دکتر صدیقی گفته بود؛ تعجب کرده بود از این، از این اعلامیه، منظور که یه مقداری تو این کار سیاستهایی بوده که آقای سنجابی به نظر من، به قول یک شوخی میگفتنش که: ایشون میخواد هم نخست وزیر شاه بشه، هم نخست وزیر آقای خمینی!»
*گوینده: نگرانی جبهه ملی بیدلیل نبود. بسیاری از اعضای جبهه ملی از جمله حاج محمد شانهچی مخالف هرگونه مصالحهای با شاه شده بودند.
*شانهچی: «من خودم و با چند نفر از دوستان رفتیم به دکتر سنجابی گفتیم مسلماً این کارو قبول نکن، که نمیتوانی هیچ کاری بکنی، با این عصیانی که مردم کردند و با این ناراحتی که مردم دارند، و اگر شما قبول بکنی هیچ کار نمیتونی بکنی و بدنام هم میشی؛ دکتر سنجابی دو مرتبه با شاه ملاقات کرد و قبول هم نکرد. بعد رفته بودند سراغ آقای دکتر صدیقی که من یادمه سه مرتبه من خودم به اتفاق چند نفر از دوستان رفتیم خدمت آقای دکتر صدیقی و گفتیم آقا، اینکارو نکن؛ و دکتر صدیقی مصمم بود که قبول کنه نخست وزیری رو، به شرط اینکه شاه در مملکت بمانه، و ایشون نخست وزیر باشد و [شاه] اختیارات تامه به ایشان بدهد. در حقیقت نخست وزیر مشروطه باشه، و شاه هیچکاره، و ما بر حذر داشتیم. ما میگفتیم. در شرایط کنونی اگر شما نخستوزیر بشین، در حقیقت شما یک افعی زخمخورده رو شفاش دادین. این فعلاً یک مقداری آرامش پیدا میکنه، و بعد که آرامش پیدا کرد، دو مرتبه التیام پیدا میکنه زخمش، دو مرتبه زهرش رو خواهد زد، و اینکار نکنید. و یادمه شب آخری که ما خدمت آقای دکتر صدیقی بودیم، داریوش فروهر هم بود، فوقالعاده عصبانی شد و کلاشو زد به زمین و ناراحت شد، گریه کرد که آقا نکنین و ما گفتیم آقا این کاررو نکنید که صلاح نیست.»
*گوینده: دکتر صدیقی به گفته احسان نراقی نظر مساعدتری داشت. اما با شرایطی.
*نراقی: «دکتر صدیقی میگفت. آقا من میخواهم بشم نخستوزیر قانونی طبق قانون اساسی؛ شاه هم باید سلطنت کنه نه حکومت، و جلوی فساد هم بگیرد. ارتش هم، باید فرماندهی کل قوای آن برگرده به دولت، ساواک هم منحل، ایران هم از سلطه بیاد بیرون، مذاکرات خارجی هم موقوف و شاه هم بمونه ایران و برای اینکه ارتش کودتا نکنه. عقیده دکتر صدیقی این بود که شاه بمونه ایران و شورای سلطنت از یک عده اشخاص موجه تشکیل بشه.»
*گوینده: اما دکتر سنجابی میگوید که در مقام رهبر جبهه ملی دکتر صدیقی را از پذیرفتن نخستوزیر شاه برحذر داشته بود.
*سنجابی: «دکتر صدیقی در شورای ما نبود، تک و تنها بود، من دیدم اگر صدیقی الان قبول مسئولیت بکنه به تنهایی بدون اینکه در جزو شورای ما باشه، برای ما دچار زحمتی خواهد شد. این بود که به ایشان بنده به وسیله یک اعلامیهای هشدار دادم که جناب آقای دکتر صدیقی شنیده شده که شما برای تشکیل حکومت در نظر گرفته شدهاید، محترماً خدمتتان اطلاع میدهد اگر که شما جزو فعالیت جبهه ملی نیستید، هر اقدامی که بکنید مربوط به خودتون خواهد بود؛ ولی اگر بدون مشورت با جبهه ملی اقدامی بکنید، انتظار همراهی از طرف جبهه ملی نداشته باشید. این اعلامیه که منتشر شد دکتر صدیقی کنار کشید.»
*گوینده: سپهبد مقدم که رابط شاه با ملیون مخالف شاه بود، به کنایهنظر مهندس بازرگان را هم جویا شده بود. اما به گفته مهندس بازرگان کسی به وعدههای شاه دیگر اعتماد نداشت.
*بازرگان: «کلیه کسانی رو که ایشون مراجعه میکرد برای انتخاب نخست وزیری، اونا اعتماد نمیکردند. ایشون البته میگفت که من دیگه دخالت نخواهم کرد؛ هم به دکتر صدیقی اینو گفته بود، هم به بختیار گفته بود، هم به اشخاص دیگه، ولی اونا باور نمیکردند و آقای دکتر صدیقی اتفاقاً در ملاقاتی که آقای دکتر سحابی و من باهاشون داشتیم، ایشون گفتند بله [شاه] به من چنین چیزی گفهت و اصرار داره که من اینرو بپذیرم، چون میخواد از ملیون و مردم مورد اعتماد، اشخاص و شخصیتهای مورد اعتماد مردم نخستوزیر بشند؛ من،همین گفتم که آخه شما با هیچکس درست راه نیومدید، گفت نه، من هم گفتم خیلی خوب، به شرط اینکه به محض اینکه دیدم شما را از این قولتون عدول کردید من به طور علنی اون موقع به همه خواهم گفت. با این شرط میخوام بپذیرم، البته ایشونم هنوز نپذیرفته بود، منظور در این آتمسفر، در این جو بود که تیمسار مقدم، اون صحبتها رو با بنده کرد و میدونست که خوب، شاید هم این سؤال رو به این دلیل کرده بود که مثلاً اگه ببینه زمینه مساعدی در بنده هست، مثلاً یه پیشنهادی هم بده ولی دیگه به اونجا نرسید.»
*گوینده: پیامها و سخنرانیهای شدیداللحن آیتالله خمینی در پاریس علیه هرگونه مصالحه، کنار آمدن با شاه را دشوارتر میکرد.
*امام: «ما بگیم شما دیگه اعلیحضرت حالا دیگه باشید، دیگه از این به بعد حکومت نکنید، اعلیحضرت باشید این چه منطقی است؟ چطوریه انسان همچو حرفی را میتوند بزند؟ بیاییم به قانون اساسی حالا عمل بکنیم. معنی این قانون اساسی عمل کردن، این است که آقا سلطان باشند و حاکم نباشند؛ میشود یه همچنین چیزی؟ امکان دارد برای یه آدم! حیوان هم نمیتوند یه همچین حرفی بزند اگر کسی یک کلمه بگوید که در این یک کلمه ترویج از این ظالم است، تایید این ظالم است، با این کلمه حفظ بشود این ظالم، اصلش خیانتکار به اسلام و مسلمین است. اسم قانون اساسی را نباید کسی بیارد.»
*گوینده: بعد از سایر رجال ملی، شاه بالاخره به سراغ شاهپور بختیار رفت.
*بختیار: «یک روزی تلفن کردند، که تیمسار مقدم میخواد با جنابعالی صحبت بکنه، ایشون به من گفت. آقای دکتر بختیار، بنده میخواستم خدمت جنابعالی برسم. گفتم تیمسار، چمدونم را هم بگیرم یا نه؟ چون چمدونی داشتم من تمام چیزهایی که لازمه برای تو زندان خوابیدن و... گفت: چمدونتون چیه؟ گفتم: به چمدونی من دارم وقتی مهمان شما هستم اونجا آنرا میآورم که برای یک ماه کافی است تمام چیزهایی که من تو اون دارم. بعد از آن باید بفرستیم خونه و یه چیز دیگر بیارند. گفت: نه قربان بنده میخواستم خدمت برسم، گفتم: نخیر اجازه بدین تیمسار من میآیم پیش شما. بالاخره وقتی رفتم و نشسته بودیم، گفت که اعلیحضرت خیلی ناراحتند و به من سپردند که به جنابعالی، بازرگان، سنجابی و دکتر صدیقی صحبت بکنم، گفتم راجع به چی؟ گفت: راجع به مسائل مملکتتون آقا! گفتم خب، این مملکت همیشه مال ما بوده، یا پریشب متعلق به ما شده؟ بنده حاضر هستم هر خدمتی که راجع به اینکه راهنمایی بکنم ولی من میدونم که راهنمایی من به جایی نمیرسه، عملی نخواهد شد. ولی من حاضر هستم که جنابعالی سؤال بکنید، فلان کار، فلان کار، من تا اونجایی که به منفعت مملکت مربوط میشه، پاسخ میدم ولی این خوبه و اون بد و اینو بیارید و اونو بیارید این کار من نیست. در حدود یک ساعت بیشتر صحبت کردیم و من رفتم وقتی که به خونه رسیدم دیدم که بعدازظهرش ساعت 5 به من تلفن کرد سنجابی که اون بابا شما رو دید؟ گفتم بله، گفت خوب، چه میکرد؟ گفتم هیچچی، گفتم چطور به شما گفته؟ چون هیچکس که غیر از بنده نبود؟ میگفت بله، به من گفت، شما چه جوابی دادی گفتم اینو با تلفن بهتره نگیم، همدیگهرو میبینیم و با هم صحبت میکنیم، همین کار هم کردیم، بعد تمام دعواش با من اینجا بود؛ گفت این شاه از ایران نمیره بیرون، من بهش گفتم میره بیرون و یکی از شرایط من اینست که ایشون موقتاً هم که شده بره بیرون، برای اینکه این تب باید بخوابه و تا این تب نخوابه نمیشه کاری کرد.»
*گوینده:و اما اردشیر زاهدی از معدود دوستان شاه که هنوز در کنار او بود تصور دیگری از حکومت ملی داشت.
*زاهدی: «من به اعلیحضرت عرض کردم عوض اینکه شما بیایید نخستوزیر معین کنید خودتون هم خسته شدید و این بساط هم هست هرکسی، یکطرف میکشد اختلاف بین خود [شان هست]، توی جبهه ملی اختلافه، روزی که آقای دکتر صدیقی رو قرار بود بیاد و میآمد مدتها شرفیاب میشد حضور اعلیحضرت، بعضی از خود جبهه ملیها برعلیه او عمل کردند، روزیکه آقای عرض شود که بختیار قرار بود بیاد باز یه عده برعلیهاش... گفتم در عوض اینکه اینکارو بکنید به نظر من از کسانی که شخصیت دارند و مورد احترام مردم در قسمتهای مختلف در شهرستانها هستند، از اینها دعوت بشه همینطور هیئت رئیسه دو تا مجلس هم دعوت بشوند، بیایند حضورتون چایی بخورند، ناهار بخورند، چادری میزنیم، همه جمع باشند، اعلیحضرت به اینا بفرمایید آقا، این مملکت ما شماست، همین اندازه که مال منم هست، برید دور هم بنشینید، دو نفر، سه نفر یا پنجنفر معین کنید که من از توش یه نفر انتخاب بکنم برای نخستوزیری. من فکر میکنم اگر اینکار شده بود و من معتقد به این جریان بودم دو دفعه هم اسامی [معین شد] قرار شد آدم فرستادیم به شهرستانها و غیره، اسامی را معین کردند، که چه اشخاصی مورد احترامند، چه اشخاصی مورد علاقه مردم هستند، اینا اگه مینشستند، چون همه وطنپرست بودند مملکتشونو هم دوست داشتند، طبیعتاً اگه نخستوزیری رو که کاندید اونا کرده بودند میآمد و اعلیحضرت پیشنهاد میکرد، مردم هم بیشتر دنبال این میاومدند، همین اشخاص رو چه در شهرستانها، در داخل خیلی میتونستند مؤثر واقع بیشتر بشند.»
*گوینده: در این آشفتگی به گفته احسان نراقی با اینکه شاه خود خواستار یافتن حکومتی جانشین بود اما همه جستجوهایش هم از روی اکراه بود.
*نراقی: «شاه اونقدر به قدرت شخصی خودش، روی اون روش کار گذشتهاش عادت کرده بود، که میخوام بگم اگربهش میگفتند که حتی شاهپور بختیار تورو نجات میده، دست از حکومت بردار، سلطنت بکن، آخر سر؛ حاضر نبود، یعنی نمیتونست قبول بکنه، نمیتونست تو این لباس بره، لباس پادشاهی که بخواد سلطنت بکنه، [نه] حکومت، نمیرفت به تنش.»
** سقوط دولت نظامی ازهاری و چگونگی نخستوزیر بختیار- بحثهای درونی جبهه ملی درباره نخستوزیر بختیار و اخراج او از جبهه- تشکیل کنفرانس سران چهار کشور صنعتی غرب در گوادلوپ
مردم: سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن.
شاه: من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.
امام: من دولت تعیین میکنم، من تو دهن این دولت میزنم، من دولت تعیین میکنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم...
*گوینده: شاه بالاخره ناگزیر به سپردن حکومت به ملیون شد. دکتر سنجابی به مذهبیون نزدیک شده بود، دکتر صدیقی شرایط سنگینی برای قبول نخست وزیر داشت و اعضای سرشناس جبهه ملی رهبران خود را از کنار آمدن با شاه برحذر میداشتند. وقتی که احسان نراقی در یکی از ملاقاتهایش به شاه توصیه کرد که باید کشور را به سیاستمداری پاک و منزه بسپارد، شاه مخالفتی نداشت اما کسی را با این صفات حاضر به همکاری نمییافت.
*نراقی: «وقتی سیاست مذهبی بشود یا مذهب سیاسی بشود برای مردم، الگو میشوند قدیسین و ائمه. من گفتم نوعاً اینجوری میشود بعد شاه با یه حالت ناباوری گفت. این ملائک کجا هستند؟»
*گوینده: این سخن را شاه به احسان نراقی زمانی گفت که در جستجوی جانشینی برای دولت نظامی ارتشبد ازهاری بود. در روزهایی که دولت فلج بود و رئیس دولت بیمار و بستری. شبی ویلیام سالیوان سفیر وقت آمریکا پیغامی از ارتشبد ازهاری دریافت کرد که فوراً به دیدنش برود.
*سالیوان[پخش صدای سالیوان به زبان اصلی]: «میرفتم به دفتر نخستوزیری و به جای اینکه مرا به دفتر رسمی او ببرند، به اتاق کوچک دیگری بردند که تاریک بود. وقتی رفتم تو چراغ روشن شدم و دیدم که در گوشهای ارتشبد ازهاری با بیژامهای دراز کشیده و کنارش یک کپسول اکسیژن است. متوجه شدم که سکته قلبی کرده است. تعجب کردم که چرا از من خواسته به دیدنش بروم؟ گفتم تیمسار طبیبتان کجاست؟ گفت بیرون است و بعد گفت تعجب نکنید من از شما خواستم بیاید اینجا که مطلبی را به شما بگویم و آن اینکه مملکت دارد از دست میرود چون شاه از تصمیم گرفتن عاجز است.»
*گوینده: شاه که با دکتر سنجابی و دکتر صدیقی قبلاً ملاقات کرده بود این بار از دکتر بختیار خواست تا به دیدنش برود.
*بختیار: «همینطور اوضاع هی خرابتر میشد و آقای چیز (ازهاری) هم سکته کرده بود و دیدم که یک روزی اویسی به من تلفن کرد که آقای دکتر شما مایل نیستید شرفیاب بشید حضور اعلیحضرت؟ گفتم که تیمسار، اولاً من جنابعالی رو تا حالا ندیدم، و در مرحله دوم نمیدونم شغلتون چیه، نمیدونم درجهتون چیه، اما به من یک نصیحتی مرحوم دکتر مصدق کرده - که شاه مملکت حق داره هرکس را میخواد احضار کنه، یعنی اگر که دیدید میخواد با شما مشورت بکنه، و شما بگید آقا بنده نمیکنم این کارو، این صحیح نیست. خودتون ننویسید که میخوام بیام شرفیاب بشوم، خیال میکنند میخواهید یک مقامی، و پستی، چیزی، بگیرید، ولی اگر او خواست میتواند. من اینو بهش گفتم و گفت: نه اجازه بدید بنده بیام خدمتتون، در خدمتتون بریم پیششون. گفتم نه، لزومی نداره خونه ایشون و بنده، هشتصد متر فاصله داره، من پیاده میروم، هیچ لزومی نداره. (خنده بختیار) بعد شوخی بهش کردم، گفتم رضاشاه پیاده رفت به منزل فروغی، خوب، من پیاده میروم، اشکالی نداره و این مسئله باز مسکوت ماند تا به اینکه دیدم دوباره آقای اویسی تلفن میکنه که اعلیحضرت مایل هستند که شما را ملاقات بکنند و شاید هم تنها نباشید گفت بنده بیام و با هم بریم شرفیاب بشیم، گفتم نه من خودم اینو عرض کردم میرم هیچ اشکالی هم ندارد، فقط بسپارید دم در. بالاخره بنده کوتاهش بکنم تلفن زنگ زد ودیدم بدرهای که رئیس گارد بود گفت بنده با دو اتومبیل اسکورت میام خدمتتون آمدند بدرهای میراند و بنده هم نشسته بودم پهلوی بدرهای و رفتم کاخ و وقتی من میرفتم بالا، قبل از من دکتر صدیقی و آقای انتظام و امینی هم اونجا بودهاند که اینها هم مورد مشورت قرار گرفته بودند. یعنی اول نظر شاه شاید این بود که صدیقی را چیز بکنه [نخست وزیر بکند]، مشورت کرده بود با ارتشیها و ارتشیها بودند که بیشتر از همه تمایلشان را نسبت به من گفته بودند. این یه آدم شجاعیه که در نمیره از میدون و خیلی رُک و لُرو یه دنده هستند در این چیزها.»
*گوینده: دکتر سنجابی از دیدار دکتر بختیار با شاه خبر داشت اما هنوز نمیدانست که صحبت از نخستوزیر خود بختیار به میان آمده است.
*سنجابی: «بعد از چندین روز از اون ملاقاتی که با شاه صورت گرفت و نتیجهای نداد. یک روز آقای بختیار به من تلفن کرد گفت مطلب مهمی است که باید با شما در میان بگذارم. فردا صبح منزل جهانگیر حقشناس رفتیم، ایشان آمدند، بنده بودم، جهانگیر حقشناس بود، آقای لاریجانی اردلان بود آقای مهندس حسینی بود، زیرکزاده بود، بختیار گفت که دیشب شاه مرا خواسته و راجعبه حکومت جبهه ملی صحبت کرده است که به چه ترتیب حکومت جبهه ملی تشکیل بشه. من به اعلیحضرت عرض کردم شرایطشاین حرفیست که بختیار میزنه. گفت من به اعلیحضرت عرض کردم شرایطش همان است که دکتر سنجابی خدمت شما گفتهاند. گفت شاه گفته است دکتر سنجابی به من پیشنهاد کرده است که من از ایران خارج بشم در اون موقع من صلاح نمیدیدم ولی اکنون فکر میکنم که برای معالجه و استراحت خودم یه مدتی به خارج برم، و دیگر رفع اون اشکال شده است؛ بنابراین حکومت جبهه ملی میتواند تشکیل بشه، بختیار پرسید چه باید جواب داد؟ یک کلام صحبت راجع به نخستوزیری خود ایشان شده است، [دیگران] صحبت نکردند، گفتم که حالا که اشکال از طرف شاه رفع شده است، باید اشکال را از طرف آقای خمینی رفع کنیم که راه تغییر و تبدیل به صورت یک تعدیل و آرامشی صورت بگیره، باید با آقای خمینی صحبت کنیم و هرچه زودتر من و یک نفر دیگر بریم به پاریس با آقای خمینی ملاقات بکنیم. همه فوراً تصدیق کردند، حتی خود بختیار؛ و من به بختیار حتی گفتم که به اون شخص که واسطه بوده است که شما را برده پیش شاه بگویید که به اعلیحضرت بگوید که خودشون شخصاً مرا بخواهند که شخصاً من با ایشون صحبت کنم. بعد با آقای الهیار صالح صحبت کردیم.
من و فروهر پیش الهیار صالح رفتیم گفتیم معتقدیم که بریم با اقای خمینی ملاقات بکنیم اگر یک روحانی هم با ما همراه باشه که با خمینی صحبت کنیم خیلی مفید خواهد بود. صحبت کردیم که آقای آیتالله [حاج آقارضا] زنجانی را ببریم. تلفن به زنجانی کردیم ایشون موافق شدند که بیایند. بنابراین حالا ما فکر میکنیم که بریم به پاریس همراه آیتالله زنجانی با آقای خمینی ملاقات کنیم، من ظهر بود که برگشتم منزل، از خبرنگاری فرانسه به من خبر دادند که صحبت این ملاقات با بختیار و حکومت دکتر بختیار چیه؟ گفتم حکومت دکتر بختیار نیست، صحبت جبهه ملی است. اونم صحبتش که به جایی نرسیده، اگر باشد بعداً به شما خبر میدم. گفت چه میفرمایی آقا. خبر حکومت دکتر بختیار انتشار پیدا کرده، من تلفن به بختیار کردم گفتم آقا چیچی میگن اینها [صحبت از] حکومت شما میکنند، گفت خوب، چه اشکالی داره؟ گفتم اشکال نداره که تو باشی یا نباشی، اشکال اینست تا زمینه این کار فراهم نشه یک عمل غلط زیانبخشی خواهد بود برای مملکت و برای انقلاب و همه ما را نابود خواهد کرد. گفت فردا صبح باز دوباره در همون محل همدیگر رو ملاقات کنیم. فردا صبح دوباره در منزل آقای حقشناس آمدند، همه اشخاص رو بهش کردند، بهش گفتند تو دیروز دروغ گفتی، تو دیروز گفتی که حکومت جبهه ملی، صحبت این بود که فلانکس باشه، و بعد صحبت این بود که بریم پاریس و پاریس صحبت بکنیم و بعد رفقا بهش گفتند به این کیفیت شما نهضت را و جبهه ملی را به رسوایی و به شکست میبرید و مخصوصاً زیرکزاده بلند شد و خطاب بهش که این یک عملی است که زیانش تو چشم همه ما خواهد رفت. بختیار هم از اینکه مردم همه بهش اعتراض کردند و هیچکس باهاش موافق نبود، دررو بهم زد و رفت بیرون و گفت من کاریست که کردم،و میکنم. این بود که ما دیگر از رفتن به پاریس و فلان واینا منصرف شدیم و بلافاصله جلسه شورایعالی جبهه ملی را برای فردا من دعوت کردم که فردا همه آمدند منزل من تقریباً بالاتفاق - یعنی حتی یک رأی مخالف نداشت بالاتفاق - ایشان را از جبهه ملی خارج کردیم.
*گوینده: علت مخالفت جبهه ملی با نخستوزیری بختیار به نظر حاج محمد شانهچی یکی از اعضای جبهه ملی، جنبه اصولی داشت و نه شخصی.
*شانهچی: «به بختیار هم ما خیلی توصیه کردیم اینکارو نکن و متأسفانه قبول کرد، نخستوزیر شد، روز دوم نخستوزیریش من با یکی از دوستان جبهه ملیمون ناصر کمیلیان به اتفاق ایشون رفتم پهلو بختیار، گفتم آقای بختیار بد کردی قبول کردی، و حالا که قبول کردی یک پیشنهاداتی من دارم؛ این کارها رو بکن و که اگر نکنی ضرر میکنی؛ گفت مشروط به اینه که شماها بیاین همکاری کنین. گفتم مطمئن باش که ما با تو همکاری نخواهیم کرد. گفت من به رئیس دفترم سپردم که هر وقت تو بیایی اونجا بدون اجازه بیایی تو. گفتم من؟ مطمئن باش که هیچ زمان به دفتر شما نخواهم آمد. این دفعه آمدم به شما بگم که آقا کار بدی کردهای قبول کردهای و نمیتوانی هیچ کار پیش ببری جز اینکه این مار زخم خورده رو [شاه را] سلامتش کنی و تو بهره نمیبری، بهرهرو دشمن که از تو قویتره میبره؛ چون مردم اگه پشت سر تو بودند همه کار میتوانستی بکنی، الان مردم پشت سر تو نیستند؛ اگه آقای دکتر صدیقی و دکتر سنجابی هم میآمدند مردم از پشت سرشون میرفتند کنار، مردم چون دنبال سر تو نیستند، کاری نمیتونی بکنی. او میگفت من حرفم اینه شماها بیایید که دنبال سر من باشید تا من کار کنم. گفتم ما نمیآییم، چون کار تو غلطه، چون اگر ما بیاییم مردم نمیآیند. چون مملکت رو باید اداره کنند، مردم نمیآیند. فرض میکنیم صدنفر، دویست نفر رجال سیاسی آمدند پشت سر تو، مردم وقتی که نیامدند کاری نمیتونند بکنند، برنده، دیگری میشه، برنده اون که مخالفتش رو ادامه بده، همه میروند دنبال اون که مخالفتش رو ادامه میده.»
*گوینده: شاهپور بختیار که خود را پایبند به اصول و تشریفات پارلمانی میدانست، با اینکه نخستوزیری را پذیرفته بود شروع کار خود را موکول به رأی مجلس کرد. مطلبی که جزئیات آن درصدر اخبار جهان قرار گرفت.
*قسمتی از خبر رادیو دولتی انگلستان در همان زمان: دو مجلس سنا و شورای ایران به انتخاب شاهپور بختیار به عنوان نخستوزیری ایران، رأی مشورتی موافق دادند. رأی گیری در جلسات خصوصی انجام گرفت و براساس گزارشاتی که به دست ما رسیده است، چند تن از نمایندگان مجلس شورا برعلیه نخستوزیری دکتر بختیار رأی دادند. دکتر بختیار جایگزین دولت نظامی ارتشبد ازهاری خواهد شد که در روز دوشنبه گذشته پس از دو ماه حکومت استعفا کرده است. دو ماهی که در آن، دولت نظامی مذکور با اغتشاشات شدید ضد شاه در ایران مقابله نموده بود. شاهپور بختیار که یک وکیل 62 ساله است سه روز پیش از حزب جبهه ملی ایران اخراج گردید.
اخراج وی به مناسبت انتخاب شدن او به مقام نخستوزیر توسط شاه ایران بود. براساس خبری که چند دقیقه پیش به دست ما رسید، دکتر شاهپور بختیار در تهران یک کنفرانس خبری تشکیل داده شد. وی در این کنفرانس اعلام کرد که اسامی اعضای کابینه خود را تا سه روز آینده انتشار خواهد داد. شاهپور بختیار بار دیگر پیرامون برنامه سیاسی خود گفتوگو نمود. این برنامه شامل سوق دادن کشور به سوی سوسیال دمکراسی و آزادی زندانیان سیاسی و همچنین آزادی مطبوعات میگردد. وی در پاسخ سؤال پیرامون آینده شاه ایران گفت. شاه مایل است برای تعطیلات خود به سفری برود، در چنین صورتی یک شورای نیابت سلطنت تشکیل خواهد شد. دکتر بختیار در دنباله کنفرانس خبری خود افزود که به رهبران مذهبی از آن جمله آیتالله خمینی احترام میگذارد وی اظهار امیدواری کرد که با رهبران مذهبی تبادل نظرهایی انجام دهد. اما گفت که نمیتوان همه کس را خشنود ساخت.
*گوینده: در بحبوبه این جریانات سران چهار کشور غربی یعنی انگلیس، آلمان، فرانسه و آمریکا در گوادلوپ اجلاسی داشتند که تحولات ایران هم یکی از موضوعات مورد بحث بود. شاه و اطرافیانش نتیجه این جلسه را در سرنوشت خود حیاتی میدانستند. اما رئیس جمهوری وقت فرانسه آقای ژیسکاردستن در خاطراتش میگوید، طرح و نقشهای در این کنفرانس در کار نبود. احسان نراقی ماجرا را از ژیسکاردستن نقل میکند.
*نراقی: «اولش میگوید که ما رفتیم در توی باغ نشستیم یه جایی چهار صندلی داشت که میدونستیم که در یک فضای بازی است، و خطر اینکه دستگاه اطلاعاتی خودمون (گفتگوهای) ما را گوشش کنند نبود (خنده نراقی) و دریا را نگاه میکردیم یک جایی زیر آلاچیق نشستیم، چهارتا صندلی بیشتر نبود و ما چهار تا بودیم فقط و میگه من از کالاهان خواستم که شروع کنه به بحث راجع به شاه ایران و اوضاع ایران و او یک تجزیه و تحلیل خیلی واقع بینانهای کرد و خلاصهاش این بود که شاه بازنده است و دیگه تسلط نداره به اوضاع و دیگه راه حل جانشینی هم نیست برای اینکه مردان سیاسی همه بیاعتبار شدند در ایران، همه شون آلوده شدند به رژیم و ارتش هم شک است که بتونه این دوره انتقالی را بگذرونه و به عهده داشته باشه و عملی انجام بده. میگوید که هلموت اشمیت با توجه به گوش داد و چیزی نگفت.
من سعی کردم که نقطه نظر فرانسه رو بگم، از گزارشهایی که سفیر مادر ایران میداد، و گفتم که دو خطر بزرگ هست یکی تجزیه سیاسی ایران و یکی هم مداخله شوروی و گفتم که در حال حاضر باید که شاه رو حمایت کرد، حتی اگر منزوی شده و ضعیف شده، برای اینکه بالاخره واقع بینانهتر از بقیه هست عملش، و چیز دیگه خارج از اون وجود نداره، خارج از او و مذهبیها چیز دیگه ما نمیبینیم. بعد از من جیمی کارتر شروع به صحبت کرد و گفتنش که وضع خیلی سریعا تحول پیدا کرده، شاه دیگه نمیتوانه باقی باشه، و ملت ایران هم دیگه نمیخواهد این وضع را ادامه پیدا کنه، هیچ دولتی هم نمیتوانه پیدا کنه شاه که با او حاضر به همکاری باشه، ما هیچ لازم نیست که نگران باشم. برای اینکه نظامیها هستند، اونا هستند که وضع رو در دست میگینرد. میگوید که اکثر فرماندهان نظامی ایران، تحصیلاتشان را در مدارس نظامی ما کردهاند و خیلی خوب رهبران و فرماندهان نظامی ارتش امریکا را میشناسند و حتی آنها را به اسم کوچک صدا میکنند. اینجاست که ژیسکاردستن میگوید: من باورم نبود وقتی این حرف را زد کارتر که چطور مسئله بحران ایران بوسیله چنین خصوصیتهای شخصی ممکن است حل بشود، که چون نظامیهای مثلا امریکایی و ایرانی همدیگر را به اسم کوچک صدا میکنند، خصوصی هستند با هم، پس دیگر همه چیز درست است.»
*گوینده: روزی که دکتر بختیار برای گرفتن رای اعتماد به مجلس رفت ضمن اعلام اصلاحات گفت که دولت او نتیجه مسلم انقلاب است.
*بختیار: «دولت اینجانب نتیجه مسلم انقلابی است که از دو سال پیش برای رفع تجاوزات مستمر و فجایع غیرقابل توصیف که در کشور متقابل گردیده آماده کار میباشد. دولت اینجانب به اصول اهداف جبهه ملی ایران همواره چشم دوخته و در راه تحقق آنها کوشش خواهد نمود. باید به دولتی که در شرایط بسیار دشوار با کمال حسن نیت و با نهایت صمیمیت میخواهد بر طبق اصول تعالیم عالیه اسلام و قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر اقدام نماید و ایران را با یک رژیم مترقی و خالی از فساد و قبایح سوق دهد، حداقل فرصت را داد.»
*گوینده: در حالی که دکتر بختیار از مخالفان داخلی خواستار حداقل فرصت برای دولت نوپای خود بود، به گفته احسان نراقی شاه در آخرین روزهای سلطنتش خود را قربانی توطئه خارجی میدید.
نراقی: «یکی دیگه از حرفهای شاه این بود که میگفت، خیال میکرد، که خارجیها هستند که این جریان رو باعث شدند تمام مدتی که من دیدمش در این 8 جلسه اینو، اغلب تکرار میکرد.»
*گوینده: این تصور در ذهن شاه و بسیاری از نزدیکان او به جا ماند و فرح پهلوی در اولین سالگرد درگذشت شاه خطاب به شاه همین نظر را بیان کرد.
*فرح: «شما با دوراندیشی و جهانبینی خود، کشورتان را در صحنه جهانی از حیثیت و احترامی بیسابقه برخوردار ساخته و با تماسهای شخصی خویش در شرق و غرب و شمال جنوب نقش ایران را در زمینه بینالمللی به صورتی که شایسته تاریخ و فرهنگ و افتخارات این کشور کهن بود، بالا برده بودید. البته برای شما از همان آغاز روشن بود که با این تلاشها و پیروزیها به خیلی از منافع لطمه میزنید و خیلی از خشمها و دشمیها را نسبت به خود برمیانگیزید. و طبعا از این راه به استقبال خطرات فراوانی نیز میروید که بارها درباره آنها به شما هشدار داده بودم ولی راه شما در برابر تاریخ و ملتتان راهی برگشت ناپذیر بود، زیرا با ایمان به حقانیت هدف خود قدم در این راه گذاشته بودید و با آگاهی عمیق خویش به تاریخ ایران و جهان خوب میدانستید که پیش از شما نیز بسیاری از مردان بزرگ هم در راه هدفهای بزرگ از پای در افتادهاند.»
گوینده: به نظر اردشیر زاهدی القائات مشاوران و مقامات به شاه در ایجاد این تصور بیاثر نبود.
*زاهدی: «بعضی از این آقایون که نخست وزیر بودند یا وزیر بودند رفته بودند حضور اعلیحضرت گفته بودند این آمریکا و روس با هم ساختند که ایران را دو تا قسمت کنند. من به اعلیحضرت عرض کردم قربان، شما از لحاظ سیاسی خوب، واردتر از هر کسی هستید، این حرفها بچهگانه است، در صورتی که این رو از قول دو تا نخست وزیر به من گفتند و از قول سه تا از وزراء»
*گوینده: اما شاهپور بختیار میگوید چون شاه خود به کمک قدرتهای خارجی به سلطنت رسیده بود، از دست دادن تخت و تاج خود را هم نتیجه توطئه خارجی میدانست.
*بختیار: «وقتی انسان دست نشانده شد، درجات مخالف البته داره، ولی وقتی به اون حد و به اونجا رسید، اون وقت جنابعالی دیگه نمیتونید بعد ادعای این بکنید که آقا برعلیه ما توطئه چیدند رفتند در گودالوپ اونجا نشستند و گفتند بعد پا شدند. نه، اونجا که رفتند گفتند دیگر شاه ایران دوست ما در مقابل این طوفانی که داره در ایران بلند میشه قابل دفاع و نگهداری نیست، چه باید کرد؟ وقتی که یک دولتی یک پادشاهی پایگاه مردمی ندشته باشه در داخل کشور اجبارا برای بقا و دوام خودش لازمه که در خارج پایگاه پیدا کنه و وقتی در خارج پیدا کردید دیگه باید تا ته خط رفت. نه، من معتقد هستیم که کرم از خود درخت بود. از ماست که برماست.»
**موقعت ارتش در مقابل انقلاب و ماموریت ژنرال هایزر آمریکایی به ایران برای حفظ وحدت ارتش - مشکلات دولت بختیار و ارتش
مردم: سکوت هر مسلمان خیانت است به قران
شاه: من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم
امام: من دولت تعیین میکنم. من تو دهن این دولت میزنم، من دولت تعیین می کنم، من به پشتوانه این ملت دولت تعیین میکنم...
*گوینده: آیتالله خمینی و هوادارانش در پی تسخیر ارتش از درون بودند و نه رویارویی با آن و شعارهایی چون ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست در راهپیماییها شنیده میشد
*مردم: ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست (از شعارهای مردم در آن روزها)
*گوینده: چنین شعارهایی برای شاه که ارتش را مهمترین نهاد حافظ سلطنت و استقلال ایران میدانست سخت ناگوار بود. شاه ارتش را حافظ تاج و تخت و تمامیت ارضی ایران میدانست و میگفت که بدون او و ارتش، ایرانی مستقل نخواهد ماند
*شاه: و چه پر واضحه اساس، بهم زدن و از بین بردن ارتش شاهنشاهی و نیروهای مسلح است. امروز ارتش نیرومندی دارید پنج سال دیگه ارتش ایران در حدود خودش برای مملکت 40 میلیونی یکی از ارتشهای خوب دنیا خواهد بود و این دستگاه پر از عواطف میهنی و پر از عشق میهنی، با این شوخی نمیشود کرد، با وجود این ارتش ایرانستان درست نمیشود کرد.»
*گوینده: اما این ارتش آمادگی درگیریهای داخلی را نداشت و به گفته ارتشبد قرهباغی، جمعه سیاه و یا هفده شهریور، این ضعف ارتش را آشکار ساخت.
*قرهباغی: «بخصوص قبل از بدبختی روز جمعه سیاه (17 شهریور 57) قبلا اعلان حکومت نظامی در اصفهان شده بودو آنجا حکومت نظامی بود و بدون خونریزی و با استحکام کامل، نظم و انضباط را در اصفهان اجرا کرده بودند. یعنی از دوره نخست وزیری شریف امامی که این بحران شدید شد و بعد منجر شد به اعلان حکومت نظامی در کشور، از آنوقت ضعف بیشتر نیروهای مسلح دیده شد.»
*گوینده: در واقع اعلام حکومت نظامی سراسری به دنبال حوادث 17 شهریور بود که به گفته ارتشبد قره باغی ضعف درونی ارتش را نشان داد.
*قرهباغی: «و این دوره نخست وزیر شریف امامی که این بحران شدید و بعد منجر شد به اعلان حکومت نظامی در کشور از آن وقت ضعف بیشتر نیروهای مسلح دیده شد.»
*گوینده: به نظر ارتشبد جم، نحوه به کارگیری ارتش در خیابانها اساسا اشتباه بود.
*جم: «اصلا ارتش را هیچ جای دنیا نمیآرند اینجوری خورده خورده تو کوچهها چندین ماه با یک به اصطلاح، شلوغ پلوغی، روبرو بکنند.
ارتش در یک رویارویی باید بره بجنگه دیگه، دیگه ارتش، نمیتونه بره، یه روز بره کار پلیس رو انجام بده، یه روز گل بزنند بهش و یه روز نمیدونم ماچش کنند و جلو روی آن مثلا عکس شاه رو آتش بزنند و فحش بدهند و نمیدونم این دیگه ارتش، ارتش دیگه نیست. بعلاوه، (اون از لحاظ روانیش، و) از لحاظ انسجام ارتش هم (ارتش) موقعی نیرو داره که تمرکز داشته باشه وقتی که تکه تکهاش کردی توی هر کوچه پس کوجه، فال فال چیدنش، دیگه تمام این قدرتش از بین رفته، و به علاوه این سازمان ارتش، برای مبارزه تو کوچهها نیست، (برای مباره) با مردم نیست، که تانک ببرند توی خیابون، خوب از اون بالا (بامها)، خوب، شیشه بنزین میاندازند روی آن، آتش میگیره دیگه.
عملیات توی کوچه همین بساطی است که مثلا سپر دارند و پلیس ضد شورش هست و نمیدونم چوب و چماغ دارند و گاز آشک آور دارند و تلمبه آب دارند از این حرفهاست، دیگه، نه با اون سیستم. اونم البته کار خبطی بود که ارتش رو هی بردند، خورده متلاشی کردند، با مردم روبرو کردند، روحیهاش رو خراب کردند، از یه طرف تو کوچهها میگذاشتند، از یه طرف هم بهشون میگفتند خشونت نکنید، تیراندازی نکنید، نزنید، بزنید، یه روز میگفتند بزنید، یه روز میگفتند نزنید، و البته دستگاه تبلیغات اونا هم که براه بود. هیچ جکومت نظام هم اونجا رو مجاز نشد که بره بازداشت بکنه ببنده و رهبرها رو بگیره و زندانی بکنه، آنها، سر کارشون بودند، حالا به فرض هم اینکارو میکردند، دیگه این ارتش مگه رو داشت در ایران بتوانه دوام بیاره و بمونه، ملت دیگهای که نبود. این افسرها و درجهدارها و سربازها همان مردم بودند دیگه یکیش سویل بود، یکیش نظامی بود.
بره اون ها رو بزنه، بکشه، آخه مگه میشه تو یه مملکت اینجوری، نمیشد اصلا این کار رو کرد. اصلا من فکر میکنم که اعلیحضرت خودش تصمیم کاملا صحیح و عاقلانهای گرفت که ارتش رو بالاخره به جان مردم نیندازد. تا اون اندازهای هم که انداختند اشتباه بود.»
*گوینده: به گفته ارتشبد قرهباغی هم، ادامه حضور ارتش در خیابانها و تماس سربازان با مردم آنها را تحت تاثیر قرار داد.
*قره باغی: در شروع اعلان حکومت نظامی اگر آن جریان 17 شهریور پیش نمیآمد یعنی مدت شش ماه سربازها را کنار خیابان نگاه نمیداشتند به آنصورت و دستورات ضد و نقیض به او نمیدادند، یه روز بهش دستور میدادند تیراندازی میکرد یه روز بهش دستور میدادند دست نکن، همینطور نگاه می کرد، تماشا میکرد و قانون حکومت نظامی رو اجرا نکردند و گذاشتند که مردم بایند از جلوی اینها رد بشند، میاومدند، رد میشدند، تظاهرات میکردند، به همه مقدسات مملکت ناسزا میگفتند و سرباز همینطور نگاه میکرد. بعد یواش اومدند، دونه دونه اینها را با هاشون صحبت میکردند، با اینا حرف میزدند، میگفتند برای کی شما خدمت میکنید؟ بیاید بروید؟ بعد میاومدند بهشون حتی میبردند در یه جاهایی بهشون دویست تومن پول میدادند، یه دست لباس بهش، گزارشات رسمی بود اینها. دویست تومن پول میدادند، یه دست لباس بهش، گزارشات رسمی بود اینها. دویست تومن پول بهش میدادند، میگفتند آقا ول کن برو، برای چی ایستادهای؟ پدر مادرهاشون نامه مینوشتند بهشون، مسئله اینجاست که اینها از راه مذهب وارد شدند در نیروهای مسلح، خوب نیروهای مسلح ما مثل همه خوب اکثریت شیعه بودند، مسلمان بودند. اعتقاد داشتند، پدر مادر هاشون معتقد بودند، یعنی وقتی که در - فرض بفرمایید در ده - آخوند ده جمع میکرد، باهاشون صحبت میکرد، پدر و مادر تحت تاثیر این قرار میگرفت، مادر نامه مینوشت که پسرم من شیرم را به تو حلال نمیکن، اینا تمام گزارشاتی بود که اون زمان به ما میرسید، در داهل غالب خانوادهها جنگ و جدال بود، زن و شوهرها با هم قهر کرده بودند، حتی اون اواخر من وقتی وزیر کشور بودم، سپهبد محققی آمد به من گفت که من دخترام با شوهرش اختلافی دارند و قهر کرده بود، حتی در ردههای بالاتر و پایینتر، ببینید چه خبر بود که از دهات مینوشتند به بچههاشون مینوشتند که برای چی خدمت میکنید؟
ول کنید بیایید. و در هیچ کشوری من فکر نمیکنم که شما یک سرباز را 6 ماه کنار خیابون نگهدارید که تماس بگیره با مردم، بیایند تحت تاثیر قرار بدهند. تو سرما. گرما، ناراحتی و نمیدونم بالاخره هر کسی تو خیابانون هست، نامنظمی غذا میشه، نامنظمی همه چیز میشه. با این ناراحتی باز استقامت خودشو از دست نده، هر موقعی که بهش گفتند که وظیفهات را انجام بده انجام داد، ولی وقتی نگفتند نداد، تا موقعی که دیگه نمیشود ازش انتظار داشت.»
*گوینده: حتی امرای ارتش هم به گفته احسان نراقی با اکراه درگیر جریانات سیاسی شده بودند.
*نراقی: «ارتش با نهایت اکره وارد این کارها شده بود. در اون چند ماه آخر هیچ فکر نکنید که مثلا استقبالی کردند، شاید یه اشخاصی مثل اویسی به جاهطلبیهایی داشتند، اما بقیه حتی ازهاری اینا، هیچ از اینکه وارد این کارها بشند راضی نبودند اون روز آقای ازهاری، همه شون دعا میکردند هر روز که دولت جدید بیاد و اینا بروند خانه خودشان و اینا برند سرکارشون.»
*گوینده: علاوه بر این به عقیده داریوش همایون اکثر فرماندهان ارتش گوش به فرمان شاه داشتند و به خود اجازه ابتکار عمل نمیدادند.
*همایون: «مسلما ارتش راه دیگری داشت ولی اون ارتش راه دیگری ندشات. یک نیروی مسلح در شرایط اون روز ایران خیلی راهها داشت، ولی ارتش اون روز ایران نه رهبری داشت، نه فرماندهی داشت، نه ابتکار، نه جرات، نه میدونست چیکار باید بکنه برای این کارها اصلا سازمان داده نشده بود. ارتش فرمانده میخواست، فرمانده هم نداشت فرماندهان درجه دومش (چون فرمانده درجه اولش شخص پادشاه بود) آنها هم از همن بیشتر بدشون میآمد احتمالا تا از دشمناشون، و به هر حال آماده همکاری با هم نبودند و هیچکدام جرات این اظهارو نداشتند که باید قدرت رو در دست بگیریم، چون این خیانت به شاه محسوب میشد نباید فراموش کرد.»
*گوینده: سعی دکتر شاهپور بختیار پس از تصدی نخستوزیر بر این بود که هم جانب انقلابیون را نگه دارد و هم اعتماد امرای ارتش را بدست آورد ارتشبد قرهباغی که رییس ستاد مشترک ارتش شده بود میگوید دکتر بختیار در جلسه شورای امنیت ملی از ارتش خواسترا مدارا شد.
*قرهباغی: تمام اعضای شورای امنیت ملی حضور داشتند، سپهبد بدرهای فرمانده نیروی زمینی، رئیس ساواک، فرماندار نظامی سپهبد رحیمی، همه بودند، تمام آنجا بودند (بختیار) گفت قرار گذاشتیم با مخالفن (آقا در تماس بوده) و قرار گذاشتیم کاری نخواهند کرد فقط گل خواهند داد به سربازان و بگویید که این گلها بگیرید. بعد دو سه نفر از آقایون گفتند که این گلها ممکنه مسموم باشه که بخواهند اینجوری افراد را (از بین ببرند) خوب بگید بو نکنند، بگیرند، ولی بندازند زمین، بو نکنند ولی بگیرند.
و بعد گفت که منظور من از این جمله اینست که آقایون بدونند که اگر ا زاین مردم حرکاتی غیر از گل دادن هم سرزد، اینها فعلا باید تحمل کنند، باید درک کنند، چور و ظلم گذشته را، اینها در اثر جور و ظلم گذشته است که اینکارها را میکنند، خوب درک کنند. البته علت این موضوع قبول کردن از طرف فرماندهان همه این بود که خوب بالاخره هر دولت، همه به این نتیجه رسیده بودند که مشکل مملکت مشکل نظامی نیست، مشکل سیاسی است و باید براش راهحل سیاسی پیدا بشود. وقتی هم دولت بختیار معرفی شد ایشون اولا که ایشون شرط کرد که باید اعلیحضرت از کشور خارج بشود تا ایشون نخست وزیری را قبول کند، خروجش رو شرط نخست وزیری خودش قرار داد، اعلیحضرت یعنی فرمانده کل قواست، که فرمانده کل قوا برود، اصولا شما فکر کنید که روحیه نیروی نظامی چه خواهد بود، و بعد از اون جریانات خود اعلیحضرت فرمودند که ما این دولت را بر مبنای همون چیزهایی که گفتیم تشکیل دادیم، چیزها چی بود؟ همون موضوع صدای انقلاب را شنیدیم و بعد فرمودند که دولت باید راه حل سیاسی پیدا کنه، در نطقی که به هیئت دولت کردند، پس ارتش و دولت و اعلیحضرت همه قبول کرده بودند که راه حل سیاسی است. به این دلیل ما وقتی که میدیدیم که اقای بختیار آمده راهحل سیاسی پیدا کنه ایشون اینطوری این کارها را راهحل سیاسی میگوید در حقیقت رسما در شورای امنیت ملی میگویند این کار را بکنید و میگفت من بلدم، من میدونم، راهش اینه باور کرده بودند.
*گوینده: توجه به ارتش منحصر به شاهپور بختیار نبود. ایالات متحده پشتیبان اصلی شاه هم به گفته ویلیام سالیوان سفیر وقت امریکا، دریافته بود که کار شاه تمام اس و حفظ وحدت ارتش تنها ضامن وحدت ایران
*سالیوان[پخش صدای سالیوان به زبان اصلی]: «من به طور مشخص گفتم تنها وسیلهای که میتواند وحدت ملی را در ایران حفظ کند، رتش است و به نظر من، آمریکا از دید استراتژیک به ارتش توجه داشت و اینکه ارتش به نحوی از ورطه درگیریهای انقلابی بر کنار بماند و با کسانی که به نظر من سرانجام به قدرت میرسیدند، توافقی حاصل شود. و بعد از انقلاب ارتش بتواند وحدت خود را حفظ کند.»
*گوینده: در همان ایام بود که ژنرل هایزر معاون سرفرماندهی نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی به تهران رفت. بالطبع یکی از ملاقاتهای اول ژنرال هایزر با ارتشبد قرهباغی بود.
*قرهباغی: «یه جلسهای معارفه بود. گفت بله من آمدم که بگویمکه دولت آمریکا از ارتش ایران پشتیبانی میکنه، و ارتش ایران هم به نظر ما مصلحت است که از دولت بختیار هم پشتیبانی بکنه والسلام.
و این صحبت معارفه و جلسه معارفه بود که در حدود شاید یه ربع ده دقیقه طول کشید و ایشون رفت. ولی اونچه که به طور خلاصه اینجا میتوانم بگویم (این است که) هایزر رئیس ژنرال کست (رئیس مستشاری ایران) بود. یعنی ایشان (هایزر) معاون نیروهای آتلانتیک (پیمان ناتو) بودند که در اروپا بود و مستشاری ایران یک تعداد زیادی افسر و درجهدار بودند و یک ژنرال رئیس اینها بود. در هر نیرو (نیروی زمینی، دریایی و هوایی و .... ایران) هم یک ژنرال بودند که تعداد اینها خیلی زیاد بود یعنی روزی که من رئیس ستاد شدم (که اکثریت اینها رفته بودند) هنوز چهارده هزار نفر در ایران امریکایی بودند (خودشان و خانوادهشان)آقای هایزر هم رئیس این مستشاران بود، وقتی که ایران میآمد ایشان یک مستشار عالی مقام بود و آن موقع که آمده بود، برنامه و هدف ایشان هم برای انجام کار سیاسی نیامده بود در حقیقت آمده بود که بگوید که ما پشتیبان ارتش ایران هستیم و در حال بحرانیای که دارید میخواهید به شما کمک کنیم و ضمنا مسئله اساسی که مطرح بود چون ما آخرین و مدرنترین هواپیماهای آمریکا را خریداری کرده بودیم که اف فورتین (اف 14) بود و بمب (گلولههای مخصوص فونیکس بمب نبود، موشک بود) مخصوص فنکس (فونیکس؟) داشت و این هواپیما رو به طور استثنایی امریکا همزمان به ارتش خودش و به ما داده بود که معمولا اینکار رو کشورها انجام نمیدهند ولی این رو به ایران فروخته بودند اینها، و چون فروخته بودند در قراردادش به طوری که فرمانده نیروی هوایی میگفت قید شده بود که در حفظ اسرار این هواپیما و اون بمب و وسایلش اینها نظارت خواهند کرد، این بیشتر آمده بود برای نظارت در این و سایر سلاحها و سایر امور و تخلیه آمریکاییها، (رسیدگی) مشکلات امریکاییها که در آنروز در ایران داشتند برای این کارها آمده بود. در خلال این مشکلاتی که به ما مراجعه میکرد میآمد یه صحبتهایی هم راجع به مسئله شلوغی که در کشور بود مطرح میشد که از جمله مسایل روز همین بود که در یکی از جلسات که ایشون صحبت پشتیبانی ا زدولت را مطرح کرد و گفت که اظها رکرد که دولت آمریکا و دولتهای غربی دیگر از اعلیحضرت پشتیبانی نمیکنند اعلیحضرت باید خارج بشوند، اونوقت من کمیته بحران رو دعوت کردم و گفتم پس وضع اینطوریست آقایون، چه بکنیم ما؟ چه فکری بکنیم؟ چه چاره بکنیم، چه جوابی به اینها بدهیم، آمده به ما میگوید که آقای بختیار را که ما پشتیبانی میکنیم! تنها مشکل ما به نظر ما به این رسید که ما جلوی خمینی رو بگیریم و جلوی بیبیسی گرفته بشود و کاستهای خمینی. رفتم به عرض اعلیحضرت رساندم که ایشان (هایرز) آمد اینطور گفت و ما به این نتیجه رسیدیم که این جواب را به او بگوییم، فرمودند که خوب است بگوئید و بنده آمدم و دو روز دیدیم ازش خبری نیست ممن فرستدم عقبش که بیا ببینیم آقا چطور شد گفت که بله بیبیسی در اختیار ما نیست و گفتیم خوب شما میدونستید که اون در اختیار شما نیست. بعد هم گفت که شما برید بازرگان و بهشتی رو ببینید.»
*گوینده: به گفته سایروس ونس وزیر خارجه وقت آمریکا ماموریت ژنرال هایزر در تهران فقط این بود که ببیند چگونه میتوان ارتش را حفظ کرد.
*ونس[صدای ونس به زبان اصلی]: «دیدار ژنرال هایزر برای این بود که ببیند آمریکا برای حفظ وحدت ارتش ایران چه کار میتواند بکند تا اینکه مبادا در ارتش شکافی ایجاد شود و کشور به ورطه بحران و آشوب بیفتد و وضعی پیشآید که کسی نباشد قدرت را در دست بگیرد. بنابراین سفر ژنرال هایزر به ایران فقط و فقط به این دلیل بود و اون ماموریت دیگری نداشت.»
*گوینده: اردشیر زاهدی سفیر ایران در واشنگتن به تهران آمده بود، معتقد است که اصلا نباید اجازه میدادند هایزر به ایران بیاید (هایزر نه تنها ماموریت اصلیاش بازداشت ارتش از اقدامی نسنجیده بود که بقول ونس (موجب شکافی در ارتش شده و کشور را به ورطه بحران و آشوب میکشید) بلکه او میخواست ارتش را با سران انقلاب در داخل کشور مربوط کند و به امرای ارتش میگوید (بروید بازرگان و بهشتی را ببینید). اظهارات زاهدی هم این نظر را تائید میکند و شاید یکی از دلایل رنجش ارتشیان از هایزر همین امر بوده است و ل ذا بعید نیست آنچه زاهدی میگوید که بعضی امرا میخواستند هایزر را توقیف کنند یا ... صحت داشته باشد هیات حاکمه ایران از موضعگیریهای آمریکا در جریان انقلاب ناراضی بود و فشار آمریکا را به رژیم و ارتش علت انفجار و ادامه فشار را علت تشیجیع انقلابیون میدانست
*زاهدی : «هایزر اصلا حق نداشت به ایران بیاد. ما یک مملکت مستقلی بودیم، من اون شب، جمعه شب که در حضور اعلیحضرت بودیم، وقتی موضوع خبر آمد و به ایشون عرض کردند و به من فرمودند که با سفیر آمریکا صحبت بکنم، به ایشون عرض کردم آقا اجازه بدید دستور داده بشه به ارتش که دژبان یا او را (هایزر را) به مجرد اینکه به فرودگاه میرسه، بیرونش کنند، و یا اینکه توقیفش کنند. هایزر یک ژنرال خارجی حق نداره بدون اجازه ارتش و بدون اجازه رییس مملکت و دولت به کشور ما بیاید. حتی بعضی از امرا آمدند میخواستند یکی شون او رو توقیف بکنه، یکی دیگه شون حتی میخواست او را کتک بزنه، ولی چون اعلجضرت امر کرده بودند که اینها دیگه حالا مانعی نداره دیدن اونها بنابراین من اونها رو ازشون خواهش کردم این امر را به عنوان یک دوست البته کارهای نبود که اینها سعی بکنند که خونسردی خودشون را حفظ کنند و ببینند این مردیکه چی میگه. ولی اصولا با آمدن او و عملی که شد، مخالف بودم و باعث تاسفه.»
*گوینده: درباره ماموریت ژنرال هایزر در تهران صحبت بسیار شده برخی آن را برای ترتیب (دادن) کودتا دانستهاند و برخی برای جلوگیری از آن. ارتشبد قره باغی میگوید که هدف هایزر حتی برای ارتشیانی که با او در تماس بودند روشن نبود.
*قره باغی: «هایزر یه روز موافق کودتا بود، یه روز مخالف کودتا بود این عین همان جریان دوگانگی که گفتیم بود. اگر با سایروس ونس و نمیدانم اینها صحبت میکرد شل میآمد یکرو میگفت باصطلاح باید کودتا بشود یک روز (میگفت) باید کودتا نشود و بالاخره ایشان روشن نبود. خودش گفت که به من گفتهاند که چرا شما کودتا نکردید، خودش هم جواب میدهد که من چنین ماموریتی نداشتم که کودتا بکنم من مجبور بودم که امر رئیس جمهور را اجرا و رعایت بکنم و او هم از من نخواسته بود که کودتا بکنم ولی در آخر کتابش (کتاب هایزر به نام ماموریت در تهران. ترجمه ع. رشیدی توسط انتشارات موسسه اطلاعات در تهران در سال 1365 به چاپ رسیده است. میگوید روزی که من میخواستم از ایران بروم به فرماندهان گفتم که شما ممکن است که مجبور بشوید که کودتا بکنید و در مقابل این حرف من اینها سکوت کردند و جوابی ندادند و بالاخیره قبل از تشریف بردن اعلیحضرت (ایشان من را) خواستند به من گفتند که به اصطلاح صحبتهای کودتا ایجاد ناراحتی کرده و نخست وزیر هم از این موضوع نگران هست، شما این رو تکذیب بکنید. که من مصاحبه کردم و قبل از تشریف بردن اعلیحضرت مصاحبه کردم و گفتم که ارتش هیچوقت کودتایی نخواهد کرد و من انتظار دارم بعد از خروج اعلیحضرت از کشور ارتش و ملت در روبروی همدیگه قرار نگیرند چون اگر ارتش و ملت در روبروی هم قرار بگیرند، نه ارتشی باقی خواهد بود و نه ملتی. این آرزوی هیچ ایرانی نیست. این مصاخبه را من کردم، ایشان (هایزر) این مصاحبه من را قید میکند میگوید که قرهباغی این مصاحبه را کرد ولی چرا وقتی میگوید که همان شب که اعلیحضرت رفت بیرون و خارج شد (از کشور) اینها میخواستند کودتا بکنند. ما میخواستیم کودتا بکنیم و ساعت را تعیین کردیم ولی (هایزر میگوید) به اینها گفتم مگر بختیار چه عیبی دارد که شما میخواهید کودتا کنید و اینها فورا منصرف شدند و قرهباغی و ربیعی برگشتند به من گفتند که بلی ژنرال درست است، شاه گفته است که ما از تو اطاعت کنیم و حرفهای تو را گوش کنیم و کودتا دیگر نکردند چه کودتایی؟ کودتا که همین جوری، یک مهمانی یا یک قدم زدن آرامی نیست که هر وقت کسی دلش خواست کودتا بکند کودتا طرحریی و مقدماتی میخواهد. کودتا چه پیشبینی کرده بود؟ چه کسانی میخواستند کودتا بکنند؟ چطور کسی تا امروز هیچکس صحبت نکرده فقط این ؟ هایزر فهمیده و هایزر هم تا گفتند یک جمله (اینکه بختیار چه عیبی داره که شما میخواهید کودتا کنید) کودتا بهم خورد این که موضوع کودتاست و ایشان در کتابش ؟ اول تا آخرش این را میگوید و هی رد میکند و به انواع و اقسم این حرف را میزند.
*گوینده: اما به نظرمخالفان و درصد آنها آیتالله خمینی، شکست حکومت نظامی دلیلش نه تزلزل ارتش بلکه شجاعت و قدرت روحی مردم بود. برای آیتالله خمینی در پاریس شکست دولت نظامی ارتشبد ازهاری به معنی بیاثر بودن و حل نظامی بود.
*امام خمینی: «آن حکومت نظامی که از قوانینش این است که اعلام کردند به اینکه بیش از دو نفر نباید اجتماع کنند، اگر اجتماع بکنند چه خواهد شد، در همان پشت سر اعلام و پشت سر این حرفها، هفتاد هزار نفر، صد هزار نفر، سیصد هزار نفر مردم حرکت میکردند و از اینطرف آنطرف میرفتند و از ارتش نمیترسند این حکومت نظامی نتوانست در مردم تاثیر بکند یه مردمی که از جان خودشون گذشتند دیگه نمیشود با حکومت نظامی اینها را جلوگیری کرد.
*گوینده: در ایران هم کسانی چون آیتالله صادق روحانی نظر مشابهی داشتند.
*صادق روحانی: «اولا ارتش اتحادی که خیال میشد در ارتش هست، نیست. الان زیادی از ارتشیها به ما مراجعه کردند و اعلام همبستگی میکنند و اکثر موافق ما شدهاند. افراد نادری هستند که در طرف دستگاه هستند هنوز این اولا و ثانیا فرض کنید به اینکه اینها متحد هم باشند دیگه، یه کودتای نظامی از دولت ازهاری بدتر میشود؟ چه میکند، دیگه چه کار میخواهند بکنند؟ هر کاری میخواهند بکنند دولت ازهاری کرده، دو ماه هم رو کار بود نتونست کاری بکند.»
*گوینده: به نظر آیتالله خامنهای در حالیکه شاه روی ردههای بالای ارتش حساب میکرد، انقلابیون بدنه ارتش را تسخثر کردند، و این خود جریان انقلاب را تسریع بخشید.
*آیتالله خامنهای: «همه میدانند که رژیم گذشته روی ارتش سرمایهگذاریهای گوناگون کرده بود و به اون امید زیادی دشات، البته بیجا، امید، امید به جایی نبود. علت هم این بود که اونجایی که اون سرمایهگذاری کرده بود، اون بخش کارایی نداشت، روسا و فرماندهان بالا و عناصر ویژه در ارتش بله، متعلق بودند به دستگاه سلطنت و به رژیم در روز روز، جای جای، کارآیی نداشتند، کارایی رو بدنه همیشه داره، بدنه ارتش که جزو آحاد مردم بودند، نه مشمول خیرات و برکات آن دستگاه بودند، و نه قاعدتا، اون دستگاه به اونها میتوانست امیدی داشته باشد، لذا وقتی که معرفت و آگاهی به مسایل جاری کشور برای بدنه ارتش پیدا شد، همه بساطی که اونها چیده بودند واژگون شد. و همین به پیروزی سریع انقلاب کمک کرد. هنر یک انقلاب همینه که میتوانه عناصر نیروهای مسلح دشمن را هم متوجه به خود کند و به حقانیت خود معتقد کنه و جزیی از خود کنه و کرد و همین موجب شد که پیروزی آسان شد و زود بدون این هم شاید پیروزی بدست میآمد اما با زحمات زیاد و شاید با یک فاصله طولانیتر.»