پس از سرکوب خونین قیام 15 خرداد 1342 توسط رژیم پهلوی و تبعید امام از ایران به ترکیه و سپس عراق، مبارزات به شیوه‌های مختلف ادامه یافت که از آن جمله می‌توان به مواردی چند اشاره کرد:
مبارزات سیاسی: از طریق کنفدراسیون دانشجویان و انجمن‌های اسلامی دانشجویان در خارج از کشور.
مبارزات مسلحانه: عده‌ای از جوانان پرشور برای مقابله با خشونت‌های شدیدی که از طرف رژیم پهلوی اعمال می‌شد، به مبارزه مسلحانه گرایش پیدا کردند و به دلیل نوع مبارزه، هرچند توانستند مزاحمت‌هایی را برای رژیم ایجاد کنند، ولی توفیق چندانی به دست نیاوردند.
مبارزات فرهنگی: این حرکت توسط امام خمینی(ره) شروع شد. ایشان از ابتدا اعتقاد داشتند: "ما اگر بتوانیم ملت ایران را بیدار و آگاه کنیم و یکپارچه به حرکت درآوریم، شاه و ساواک نمی‌توانند مقاومت کنند و از پای در می‌آیند ". این شیوه مبارزه توسط پیروان و شاگردان ایشان در سراسر کشور ادامه پیدا کرد و از طریق برگزاری مجالس و محافل مذهبی گسترش یافت. این مبارزات توسط امام خمینی (ره) در خارج از کشور با ارسال نوارهای سخنرانی و صدور اعلامیه رهبری می‌شد و روحانیون در محافل و مساجد به روشنگری مردم می‌پرداختند. این سری مبارزات همچنان ادامه داشت و به‌رغم دستگیری و شکنجه سخنرانان و دست‌اندرکاران توسط ساواک، بر سرعت فعالیت‌ها افزوده می‌شد و هر روز توجه تعداد بیشتری از مردم را به خود معطوف می‌کرد.

*مقابله با مبارزات مردمی

اوج‌گیری مبارزات انقلابی مردم در دهه40 و پیدایش گروه‌های متعدد انقلابی با روش‌های مبارزاتی متفاوت، رژیم را مستأصل کرد و برای مقابله با این مبارزات، همزمان چهار دستگاه، کار سرکوب و ارعاب را عهده‌دار شدند:
1-ساواک
2-شهربانی
3-ضد اطلاعات ارتش (رکن 2)
4-ژاندارمری
از ساواک «اداره کل سوم»یک مسئول پیگیری و کنترل فعالیت‌های انقلابی بود. این اداره کل با داشتن مهم‌ترین وظیفه که امنیت داخلی بود، وسیع‌ترین بخش اطلاعاتی و عملیاتی ساواک محسوب می‌شد و عناصر کافی در اختیار داشت و در خارج از کشور نیز نمایندگی‌ها موظف بودند خواسته‌های اداره کل سوم را برآورده نمایند. مجموعه این امکانات و اختیارات، به اداره کل سوم جایگاه خاصی داده بود و شاه از این اداره کل انتظار امنیت مطلق را داشت. با وجود این می‌توان نتیجه گرفت که در ایران سیستم اطلاعاتی به معنی بین‌المللی به وجود نیامد و کار نیروهای امنیتی، صرفا سرکوب مبارزات داخلی بود.
عدم هماهنگی نیروهای مختلف نظامی و امنیتی، خصوصا ساواک و شهربانی که هر کدام برای مبارزه با منتقدین رژیم، کمیته‌های جداگانه‌ای داشتند و برای خوش‌خدمتی به دستگاه حاکمه از همدیگر پیشی می‌گرفتند، موجب به وجود آمدن مشکلات عدیده‌ای شده بودند. ساواک دو کمیته داشت که زیر نظر اداره کل سوم فعالیت داشتند. یکی از آنها مسئول شناسایی عوامل تظاهرات سراسری دانشگاه‌ها در آبان ماه 1349 و دیگری مسئول شناسائی، دستگیری و بازجوئی از اعضای آشکار و مخفی سازمان مجاهدین خلق بود. کمیته شهربانی هم که تحت نظارت اداره اطلاعات شهربانی کل کشور قرار داشت، مسئولیت شناسائی عوامل حمله‌کننده به کلانتری 5 تبریز و کلانتری قلهک را عهده‌دار بود. وجود اکیپ‌های گشت متعدد ساواک و شهربانی که هرکدام مستقلاً عمل می‌کردند، در سطح شهردرگیری و برخورد پیدا می‌کردند و چه بسا مامورین شهربانی دنبال فردی بودند که به وسیله ساواک دستگیر شده بود و بالعکس، ساواک در صدد دستگیری کسی بر می‌آمد که قبلا توسط شهربانی بازداشت شده بود.
برای هماهنگی لازم، پرویز ثابتی و سپس یکی از کارمندان برای مدتی به‌طور ثابت در کمیته شهربانی به عنوان نماینده ساواک حضور یافتند، ولی به خاطر بی‌اعتمادی این نیروها با یکدیگر و با توجه به درگیری بین اکیپ‌های گشتی مربوطه که بعضی مواقع بر اثر مشکوک شدن به یکدیگر به روی هم آتش می‌گشودند، سران رژیم بر آن شدند تا این فعالیت‌ها را متمرکز نموده و تحت یک فرماندهی واحد قرار دهند. لذا با الگوبرداری از سیستم اطلاعاتی انگلیس که تجربه مبارزه با ارتش آزادیبخش ایرلند را در جنگ‌های شهری و چریکی داشت، دو کمیته مستقر در اوین را که متعلق به ساواک بود با کمیته شهربانی در یکدیگر ادغام نموده و طرح تاسیس کمیته مشترک ضد خرابکاری تهیه و ارائه گردید.
در پی دستور محمدرضا شاه، کمیته مشترک ضد خرابکاری (ساواک- شهربانی) در تاریخ چهارم بهمن ماه 1350 تاسیس گردید. در این کمیته، در واقع شهربانی نقش "اداره ویژه " اسکاتلندیارد را ایفا می‌کرد و ساواک نقش "ام.‌آی. 5 " را داشت. کمیته مشترک در محل اداره اطلاعات شهربانی تشکیل شد و بعدها در شهرستان‌ها نیز شعبه‌هایی که تحت نظر مرکز فعالیت‌ می‌کردند، راه‌اندازی شدند. کمیته مشترک با 375 پست سازمانی که 111 پست آن متعلق به ساواک بود و 264 پست دیگر که به شهربانی اختصاص یافت، فعالیت خود را آغاز کرد. اولین رئیس کمیته مشترک سپهبد جعفرقلی صدری، رئیس شهربانی وقت و رئیس ستاد آن پرویز ثابتی، از مقامات ساواک تعیین شد و نمایندگانی‌ از ارتش و ژاندارمری، به منظور هماهنگی در این ترکیب قرار گرفتند.
در این تشکیلات قدرت در اختیار شهربانی قرار داشت و شهربانی با تهیه بولتن‌های ویژه و ارسال آن برای شاه، سعی می‌کرد نقش خود را اصلی و پررنگ نشان دهد. این موضوع برای ساواک که می‌خواست سرکوبگر مطلق باشد، چندان خوشایند نبود، لذا به‌رغم انحلال کمیته‌‌های ساواک، این سازمان به وسیله محمد حسن ناصری (عضدی)، ناصر نوذری (رسولی)، رضا عطارپور مجرد (حسین زاده)، بهمن فرانژاد (دکتر جوان) و با به کارگیری تعدادی از کارمندان ساواک تهران، در سال 1351 مجددا کمیته اوین را فعال و راسا نسبت به دستگیری، بازجوئی و شکنجه مبارزین اقدام کرد. شهربانی اطلاعات جمع‌آوری شده خود را در اختیار کمیته مشترک نمی‌گذاشت و همین موضوع، موجب کمرنگ شدن نقش این کمیته و به دنبال آن به وجود آمدن اختلاف بین شهربانی و ساواک می‌شد و در نتیجه، مقدمات لازم برای در اختیار گرفتن قدرت کامل توسط ساواک، در کمیته مشترک فراهم شد.
جعفرقلی صدری در اعترافات خود می‌گوید:
«پس از چند روز ماموری جلوی کلانتری قلهک کشته شد و سپهبد فرسیو را ترور کردند. در همین زمان، واقعه سیاهکل اتفاق افتاد. ساواک و ژاندارمری رفتند و آنها را کشتند و بازماندگان گروه سیاهکل متواری شدند. این گروه در تهران شروع به سرقت از بانک‌ها و تخریب کردند. شاه ما را احضار کرد. مقام امنیتی در حضور شاه گفت: ما به‌تنهائی نمی‌توانیم کاری بکنیم. در این شورا که تشکیل شده بود. ازهاری، اویسی، بنده و پالیزبان شرکت داشتیم. پس از مدتی مذاکره، تصمیم گرفته شد یک اجتماع سازمانی تشکیل شود. ثابتی از طرف ساواک، سپهبد جعفری از طرف شهربانی و سپهبد محققی از طرف ژاندارمری، اعضای این تشکیلات شدند.
سرلشکر فرزانه که در آن زمان رئیس آگاهی بود، رئیس اطلاعات شهربانی شد. شاه گفت باید این اجتماع تشکیل شود و شما هر کس را که گرفتید، باید تحویل ساواک بدهید، ولی آقای ثابتی هر کسی را که می‌گرفت، خودش به‌تنهایی عمل می‌کرد. من ناراحت شدم و با او همکاری نکردم و گفتم که ساواک فقط در تهران شش هزار عضو دارد. خودش به تنهایی عمل کند. شبی در چهار نقطه تهران بمب‌گذاری شد. فردا هویدا تلفن کرد که باید بیایید جلسه. فردوست و هدایتی هم آنجا بودند. جلسه تشکیل شد و هویدا گفت: "شاه از این بابت ناراحت است، شما چرا همکاری نمی‌کنید؟ " ما می‌دانستیم که بمب‌ها را ساواک منفجر می‌کند تا وانمود کند که در شهر خرابکاری می‌شود و باید همه نیروهای انتظامی با ساواک همکاری کنند. شخصی به نام جهان شب ژرفی که بمب ساز ساواک بود، خود در حادثه بمب‌گذاری کشته شد و این واقعیت که ساواک عامل بمب‌گذاری بود، ثابت شد. من حاضر شدم دو افسر و 30 پاسبان در اختیار کمیته بگذارم و همین کار را هم کردم، اما باز متوجه شدیم که ثابتی به‌تنهایی عمل می‌کند و خودش با افرادش به خانه‌ای در نیروی هوایی حمله کرده و چند نفر را کشته و دستگیر کرده‌اند. ما به‌ناچار تصمیم گرفتیم از کارهای او و مکالمات تلفنی‌اش اطلاعاتی را حاصل کنیم.
من، سرهنگ مخفی، افسر اطلاعاتی را احضار کردم و به کمک تلفن‌چی شهربانی، از داخل دیوار سیمی به تلفن ثابتی کشیدیم و از مکالماتش نوار برداشتیم. در آن نوار ثابتی از مردم، زمین وپول و فرش می‌خواست. من آن نوار را پیاده کردم و به شاه دادم. شاه وقتی ماجرا را فهمید، گفت: او چقدر طمع دارد. نوار را به فردوست داد و گفت: تذکراتی به ساواک داده شود. ما دیگر نفهمیدیم که فردوست تذکر داد یا نه؟(1)

*تغییر ساختار (54-52)

با توجه به تضعیف کمیته مشترک، ساواک در اوایل سال 1352 طرحی را در مورد تغییر ساختار کمیته مشترک ضد خرابکاری تهیه و برای شاه ارسال کرد تا مورد تصویب او قرار گیرد. بر اساس این طرح، رئیس کمیته از بین امرای ساواک انتخاب و بولتن‌های ویژه کمیته مشترک نیز توسط ساواک تهیه و برای شاه ارسال می‌شد. اعتبارات مالی سنگین‌ آن نیز به دستور شاه، از بودجه نخست‌وزیری تامین می‌شد. ارتشبد نصیری طی نامه‌ای درخواست بودجه را این گونه عنوان می‌کند:
"به فرمان مطاع اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر، از تاریخ 1/3/52 ، ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی کل کشور به یک نفر از افسران ساواک محول شده است. مستدعی است مقرر فرمایید بودجه مصوب کمیته را در مرکز به قرار ماهانه سه میلیون ریال، از تاریخ اول تیرماه و بودجه کمیته‌های شهرستان‌ها را به قرار ماهانه یک میلیون و دویست هزار ریال از تاریخ اول خرداد 1352 در وجه سرتیپ رضا زندی‌پور، رئیس کمیته، پرداخت فرمایند ".
سازمان جدید با 538 نیرو و پست سازمانی دائم و موقت، زیر مجموعه اداره کل سوم امنیت داخلی و رئیس آن، ضمن حفظ سمت، معاون مدیرکل نیز بود. در ساختار جدید صرفا کارهای اجرائی، تامین و نگهداری زندان به شهربانی سپرده شد و نمایندگانی از ارتش و ژاندارمری برای هماهنگی بیشتر در آن حضور داشتند. در واقع اداره کل سوم، حاکم مطلق کمیته مشترک شد.
در اول خرداد ماه سال 1352، سرتیپ رضا زندی پور، از طرف شاه به عنوان رئیس کمیته مشترک منصوب شد و ساواک با به حاشیه راندن شهربانی، قدرت را قبضه کرد و خشن‌ترین و عقده‌ای‌ترین بازجویان و شکنجه‌گرانی را که تحت نظر سرویس‌های امنیتی بیگانه آموزش دیده بودند، به مدرن‌ترین وسایل و جدیدترین و مرگ‌بارترین شیوه‌های شکنجه که در اوین از آنها استفاده می‌شد، تجهیز کرد و آنها را به استخدام‌ کمیته مشترک درآورد و در ضمن همچنان به رابطه آموزشی نیروهای خود با سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا، انگلیس و خصوصا اسرائیل ادامه داد؛ به همین دلیل سال‌های 52 به بعد را می‌توان سال‌های اوج شقاوت و خشونت در کمیته مشترک به حساب آورد.
از سال 52 به بعد بود که روند دستگیری‌ها به‌طور بی‌سابقه‌ای افزایش یافت و بازجوها و شکنجه‌گران در سه شیفت پی‌درپی، در طول شبانه‌روز، مشغول بازجوئی از انقلابیون بودند. وضع به گونه‌ای بود که لحظه‌ای ناله و فریاد مبارزینی که شکنجه می‌شدند، در این ساختمان قطع نمی‌شد. کمیته مشترک ظاهرا بازداشتگاهی بود که باید متهمان را برای مدت کوتاهی در آن بازجوئی و سپس روانه زندان‌های قصر و اوین می‌کردند، ولی کسانی در حدود سه سال در این مکان اسیر بودند.

*هزار توی بند و سلول‌ها

دور تا دور ساختمان کمیته‌ را که از داخل استوانه‌ای شکل بود، اتاق‌های بازجویی احاطه کرده بود تا این امکان برای بازجو به وجود آید که متهم بدون هیچ مشکلی، در اولین ساعات دستگیری، در اختیار وی قرار گیرد. وجود چهار بند انفرادی با هشتاد و شش سلول "5/2×5/1 متری " و دو بند عمومی با 18 سلول "سی متر مربعی " که حداکثر گنجایش 250 نفر را داشت، در این ایام دو یا سه برابر ظرفیت خود را شاهد بود. دستگیری‌ها به‌حدی زیاد بود که در سلول‌های انفرادی چهار تا پنج نفر جا داده می‌شدند. زیرانداز سلول با چند لایه از چرک و خون پوشیده شده بود و زیلو یا گلیم بودن آن تشخیص داده نمی‌شد. فقدان تهویه، نبود نور کافی، دیوارهای دوده گرفته و سیاه، زیلوهای آلوده و ... فضای غیرقابل تحملی را به وجود آورده بود. تنها کسانی می‌توانند آن شرایط را درک کنند که در این مکان به سر برده باشند. بعضی مواقع به دلیل ازدیاد جمعیت در یک سلول، به‌قدری فضا تنگ می‌شد که طول سلول برای خوابیدن آنها کافی نبود و لذا از عرض سلول برای خوابیدن استفاده می‌کردند و این درحالی بود که عرض سلول به اندازه طول قد یک انسان عادی نبود و لذا در این حالت زندانیان به صورت چمباتمه وکتابی کنار هم می‌خوابیدند. در این حال خوابیدن به جهت نزدیک شدن مجرای تنفسی زندانی با فرش کف سلول و بوی متعفن آن شکنجه مضاعفی بود بر شکنجه‌های دیگر.
تنها وسیله گرمایشی برای فصل سرما در هر بند، یک دستگاه بخاری کارگاهی بود که صدائی ناهنجار داشت و فقط اطراف خودرا گرم می‌کرد. از این بخاری به علت نداشتن لوله خروج دود و همچنین سوخت ناقص، دوده زیادی به داخل بند وارد می‌شد، به‌طوری که تمامی دیوارها و سقف پوشیده از یک لایه دوده بود. برای فصل گرما هم در هر بند یک هواکش بزرگ نصب کرده بودند که مقداری هوا را جابه جا می‌کرد، ولی از گرمای بند چیزی کاسته نمی‌شد. ‌بعضی مواقع در سلول‌های عمومی تا دو سه برابر ظرفیت جمعیت جای می‌دادند و در فصل گرما وضعیت به صورتی در می‌آمد که زندانیان برای تنفس هم دچار مشکل می‌شدند و برای رفع این نقیصه هر‌کدام به نوبت فرنج خود را به سبک پنکه سقفی در فضا می‌چرخاندند و با جابه جا کردن هوا،‌ مقداری هوای سلول را تعدیل می‌کردند.

*بهداشت

رفتن به حمام تنها با اجازه بازجو و هفته‌ای یک مرتبه، آن هم در پنج دقیقه، میسر بود و کسانی بودند که چهار ماه و شانزده روز در این مکان بودند و اجازه استحمام نیافتند. برای دستشویی رفتن هم روزی سه بار اجازه می‌دادند که بعضی مواقع از آن هم دریغ می‌کردند و امکانی برای تقاضای بیشتر وجود نداشت و لذا زندانیان برای دفع ادرار و مدفوع خود از کاسه و لیوان پلاستیکی قرمز رنگی که برای خوردن غذا و چای به آنها داده شده بود، استفاده می‌کردند و در فرصتی که برای دستشویی رفتن به آنها داده می‌شد، ظروف را می‌شستند و در آن غذا می‌خوردند.

*رد خون

در و دیوارها و راهروهای بندها مملو از رد خون‌هایی بود که از بدن زندانیان بر جای مانده بود. معمولا چند نفر تی به دست هم مدام کارشان پاک کردن خون‌هایی بود که از کف پای زندانیان جاری می‌شد. فضای بسیار نامطبوع و سیاهی بر کمیته مشترک حاکم بود. بیشتر بازجوها برای اینکه بتوانند این شرایط را برای خود قابل تحمل کنند، از مشروبات الکلی و انواع لیکور به وفور استفاده می‌کردند.
افرادی را که بدن آنها در اثر کابل، باتوم،‌ شوک الکتریکی، صندلی داغ، قفس داغ و ... مجروح و مصدوم شده بود، روانه مکانی به نام اتاق پانسمان می‌کردند. اگر مقداری مداوا صورت می‌گرفت، نه به خاطر مداوای شخص مجروح که به منظور التیام محل شکنجه برای شکنجه‌های بعدی بود. اتاق پانسمان وجه مشترکی با مغازه کفاشی داشت، به این صورت که همان گونه که کفاش به‌راحتی نیم تخت را از ته کفش جدا می‌کند، در اینجا نیز بدون استفاده از داروهای بی‌حسی و به همان شیوه، پوست کف پا را می‌کندند که این عمل موجب بی‌هوشی زندانی می‌شد‌. در تعویض باندهای پانسمان نیز به همین گونه عمل می‌شد.

*ورود بی بازگشت

در ایام فعالیت کمیته مشترک که حدود شش سال طول کشید، هزاران نفر از زنان و مردان مبارز، در این مکان به بند کشیده شدند و ده‌ها نفر از آنان با بدنی کاملا سالم به این دژ خوفناک وارد شدند، ولی در اثر شکنجه‌های بی‌رحمانه‌ای که روی آنها اعمال شد، جان به جان آفرین تسلیم کردند و دژخیمان، جسم بی‌روحشان را از این مکان بیرون بردند و در گزارش‌های خود علت مرگ آنان را دلائلی واهی همچون خودکشی، نارسایی کلیوی، کشته شدن در درگیری خیابانی و ... قلمداد کردند؛ ولی با مقایسه برخی از سندهای موجود مانند گزارش ساواک با اسناد پزشکی قانونی و سندهای بیمارستان شهربانی و وجود تناقض در آنها، مشخص می‌شود که این افراد در زیر شکنجه جان باخته‌اند و متاسفانه محل دفن بسیاری از آنها پس از سال‌ها هنوز مشخص نشده است.
البته این تعداد، ‌جدای از کسانی هستند که در درگیری‌های خیابانی با اکیپ‌های گشت ساواک در خون خود غلتیدند و یا در بیدادگاه‌های رژیم به اعدام محکوم و به جوخه‌های مرگ سپرده شدند. فریدون توانگری (آرش) به خبرنگار تلویزیون که از او در باره عکس‌العمل مقامات ساواک پس از شهید شدن انقلابیون در زیر شکنجه سئوال کرد، گفت: "مقامات مافوق بعد از این ماجراها (کشته شدن افراد زیر شکنجه) عکس‌العمل خاصی نشان نمی‌دادند و فقط پرونده‌سازی و طی نامه‌ای اعلام می‌کردند که این فرد، خودکشی کرده است.

*آیا شاه با خبر بود؟

اولین سئوالی که در ذهن مورخین و یا افراد علاقمند به تاریخ مطرح می‌شود این است که آیا محمدرضا شاه از جریاناتی که در کشور و خصوصا کمیته مشترک اتفاق می‌افتاد، مطلع بود و یا عده‌ای، خودسرانه دست به هر جنایتی که می‌خواستند می‌زدند؟ و باز این سئوال مطرح است که اگر او از جریان مطلع می‌شد،‌ آیا با افراد خاطی برخورد می‌کرد و با معرفی آنها به افکار عمومی، مانع از تکرار این‌گونه اعمال می‌شد‌؟ برای روشن شدن این موضوع به کاوش در برخی از اخبار مندرج در مطبوعات آن زمان و بازبینی گزارشات و اسناد موجود در پرونده‌های ساواک می‌پردازیم:

*بولتن‌های سری
بهمن نادری پور (تهرانی) در بخشی از اعترافات خود می‌نویسد:
س- در مورد بولتن‌ها (تهیه و پخش و نوع استفاده از آنها را) بنویسید.
ج- در ساواک و به‌ویژه در کمیته‌ها رسم بر این بود که اگر شخصی دستگیر و یا به فعالیت گروهی خاتمه داده می‌شد، چگونگی کشف گروه، تعداد افراد دستگیر شده و مدارک به دست آمده، طی بولتن ویژه‌ای که نوشته می‌شد، به سلسله مراتب اداری داده می‌شد و بعدا به اطلاع شاه جلاد خائن می‌رسید.
بولتن‌های کمیته مشترک ضد خرابکاری در چند نسخه تهیه می‌شدند. مشتریان این بولتن‌ها ابتدا شاه بود که نسخه اول بولتن برای مطالعه او از طریق سلسله مراتب، یعنی سجده‌ای، ثابتی، نصیری که خودشان هم آن را مطالعه می‌کردند، به دست او می‌رسید. نسخه دوم برای رئیس ساواک و نسخه سوم برای رئیس شهربانی کل کشور فرستاده می‌شد که بعد از مطالعه او، به احتمال قوی در اداره اطلاعات، بایگانی می‌شد. نسخه چهارم هم برای اداره دوم اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش ارسال می‌شد. البته تا موقعی که تیمسار مقدم رئیس اداره دوم بود و من هم در کمیته بودم، اینها فرستاده می‌شدند، ولی بعد از آن را اطلاع ندارم. نسخه پنجم به اداره یکم عملیات و بررسی (یکی از ادارات کل سوم)، فرستاده می‌شد که در پرونده بولتن‌های کمیته مشترک که در بخش311 نگهداری می‌شد، بایگانی می‌شد. نسخه ششم هم در پرونده بولتن‌های ویژه کمیته مشترک بایگانی می‌شد.
بولتن‌های کمیته اوین در چهار نسخه تهیه می‌شدند. نسخه اول برای مطالعه شاه و یا دفتر ویژه اطلاعات، نسخه دوم برای رئیس ساواک، نسخه سوم برای اداره دوم عملیات و بررسی (یکی از ادارات کل سوم) که کمیته اوین رسما تحت نظر این اداره بود، فرستاده می‌شد. (البته تا وقتی که هرمز آیروم رئیس آن بود) و نسخه چهارم در بایگانی زندان اوین، ضبط می‌شد ".
او در جایی دیگر عنوان می‌کند:
"شما چطور می‌توانید قبول کنید که در یک سازمان اداری با سازمان رسمی دارای سلسله مراتب اداری، کارمندی جرئت کند عملی برخلاف نظر مستقیم و سلسله مراتب خود، آن هم جرم بزرگی چون شکنجه‌ دادن را انجام دهد و رؤسای او از عمل آن کارمند بی‌اطلاع باشند و یا اگر مطلع شدند و موافق عملش نبودند، اجازه دهند همچنان به کار شنیع خود، یعنی شکنجه دادن ادامه دهد. نعمت‌الله نصیری نه تنها از طریق بولتن‌هایی که همه هفته، دوبار، در روزهای دوشنبه و پنجشنبه از کمیته مشترک ضد خرابکاری به او داده می‌شد، در جریان شکنجه‌ها، دستگیری‌ها و شهادت‌های مبارزین و مجاهدین قرار داشت، بلکه خود عامل و ناظر سختگیری و شکنجه‌های بیشتر به آنها بود.
برای آنکه شاه هم بداند دستوراتش در مورد شکنجه رعایت می‌شود، معمولا در بولتن‌ها نوشته می‌شد که: "سرانجام متهم پس از مقاومت سرسختانه اعتراف کرد که.... " و این عبارت که در بولتن‌های کمیته مشترک ضد خرابکاری نوشته می‌شد، به آن معنی بود که متهم در شرایط عادی و انسانی اعتراف نکرده، بلکه این دژخیمان ساواک بوده‌اند که با کابل و انواع و اقسام وسایل شکنجه، زبان او را باز کرده‌اند. و یا زمانی که شهربانی، مستقلا کمیته داشت، در بولتن‌های آن نوشته می‌شد: "متهم پس از بازجوئی‌های فنی اعتراف کرد.... " و این عبارت و به‌خصوص کلمه فنی به این معنی بود که شاه بداند کارمندان و افراد مامور خدمت در کمیته و شهربانی هم در شکنجه دادن، دست کمی از ساواک ندارند و سپهبد صدری، رئیس وقت شهربانی که ضمنا اولین رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری هم بود، مانند نصیری، خدمتگزار و نوکر آستان است.

*حکم ملوکانه

فرج‌الله سیفی کمانگر معروف به کمالی می‌گوید:
"هرکس را که دستگیر می‌کردند،‌ بدون شکنجه نبود و پرویز ثابتی علنا در کمیسیون‌ها اظهار می‌داشت: دستور شاه است. باید بزنید و اعتراف بگیرید و ریشه این خرابکاری‌ها را پیدا کنید. این دستور را ثابتی به عضدی داده بود؛ در نتیجه هر کسی را که به کمیته مشترک می‌آوردند، حتی اگر یک اعلامیه هم خوانده بود، شکنجه می‌کردند و من هم به عنوان بازجو از این قاعده مستثنی نبودم ".
در ذیل بولتن سری شماره 3970/ک تاریخ 20/4/2537(1357) کمیته مشترک ضد خرابکاری چنین آمده است:
از شرف عرض پیشگاه مبارک شاهنشاه آریامهر گذشت. مقرر فرمودند مدتی است از تروریست‌ها و خرابکاران گزارشی دریافت نداشته‌ایم. آیا فعالیت ندارند یا آنکه ساواک نفوذی ندارد؟ به عرض رسید ساواک در حد امکانات، تا حدودی نفوذ دارد. مقرر فرمودند امکانات را زیاد نمایید تا غافلگیر نشوید و به‌طور کلی با قدرت عمل نمایید.
سپهبد مقدم - 21/4/37

*ایران یک حزبی شد

‌به‌رغم کنترل، دستگیری، شکنجه و حبس که در رژیم پهلوی امری معمول بود و حتی کورسویی از آزادی هم نمانده بود، باز وضعیت موجود برای حاکمان مستبد قابل تحمل نبود و لذا محمدرضا که به زعم خود کشور را به دروازه‌های تمدن بزرگ رسانده بود! برای بسط و گسترش دموکراسی، دستور تشکیل حزب رستاخیز را صادر کرد. این خبر در روزنامه‌های آن زمان به این صورت منعکس شده بود:
شاهنشاه تشکیل حزب رستاخیز ایران را اعلام کردند. و با تیتر درشت نوشته شد: "ایران یک حزبی شد. " شاهنشاه فرمودند: "آنهائیکه به قانون اساسی رژیم شاهنشاهی و اصول انقلاب شاه و ملت ایران مؤمنند و می‌خواهند فعالانه در زندگی سیاسی سهم بگیرند، باید به حزب جدید بپیوندند و کسی حق ندارد جدا و کنار بماند. آنهائی که به این اصول معتقد نیستند، خائن و بی‌وطنند و اگر عملی انجام دهند، جایشان در زندان است وگرنه باید از ایران بروند ".
امام خمینی‌(ره) در واکنش به این پدیده نوظهور اعلامیه‌ای صادر کردند که در قسمتی از آن آمده است:
"درباره این حزب به اصطلاح رستاخیز ملی ایران باید گفت این عمل با این شکل تحمیلی، مخالف قانون اساسی و موازین بین‌المللی است و در هیچ یک از کشورهای عالم نظیر ندارد. ایران تنها کشوری است که حزبی به امر ملوکانه‌! تاسیس می‌شود و مردم مجبورند وارد آن شود و هر کس از این امر تخلف کند، سرنوشت او یا حبس و شکنجه و تبعید و یا از حقوق اجتماعی محروم شدن است ".
بسیاری از مردم ایران برای اعتراض به این تصمیم شاه، مبادرت به پخش این اعلامیه کردند و تعداد بسیار زیادی از آنها دستگیر، زندانی و شکنجه شدند. نگارنده با چند تن از آنها، من‌جمله سید احمد هاشمی‌نژاد گفتگو و آثار به جای مانده از شکنجه‌ها را مشاهده کرده است.

*اعتراض به احکام صادره

طبق آنچه در ساواک معمول بود، پرونده متهمان در بازجویی بسته می‌شد و مقدار محکومیتی که باید برای آنان درنظر گرفته می‌شد، توسط بازجو به قاضی پرونده منتقل می‌شد‌ و نقش قاضی این بود که پس از برگزاری یک دادگاه تشریفاتی، مقدار محکومیت صادر شده از جانب بازجو را اعلام کند و چنانچه متهم به رای صادره اعتراض داشت، خلاصه‌ای از پرونده به دادگاه تجدیدنظر ارسال می‌شد و پس از صدور رای دادگاه تجدید نظر، طبق ماده 286 از قانون کیفر دادرسی ارتش، چنانچه موضوع اتهام مربوط به مسائل نظامی و تکالیف نظامی نبود، متهم می‌توانست برای یک مرتبه تقاضای فرجام‌خواهی کند و مراتب از طریق سلسله مراتب به رؤیت شخص شاه می‌رسید و نظرات وی، در ذیل برگه مربوطه درج می‌شد که معمولاً این جمله بود : "از شرف عرض شاهانه گذشت، با فرجام‌خواهی موافقت نفرمودند ".
حجت‌الاسلام احمد هاشمی‌نژاد که زندانی سیاسی قبل از انقلاب است می‌گوید:
"از آنجا که جرم من صرفا پخش اعلامیه و نوار سخنرانی بود، حکم صادره درباره خود را ظالمانه می‌دیدم و لذا اعتراض کردم، ولی جوابی نشنیدم. بعد از انقلاب که دسترسی به پرونده برایم میسر شد، مشاهده کردم که شاه با فرجام‌خواهی من مخالفت کرده بود ".

*اذعان تاریخی

شاه در یک مصاحبه تلویزیونی با بی.بی.سی، در پاسخ به سئوال خبرنگار، به‌طور ضمنی به وجود شکنجه اعتراف کرد. در بخش‌هایی از این گفتگو آمده است:
خبرنگار: آیا شما از روش‌هایی که ساواک برای گرفتن اعتراف استفاده می‌کند، راضی هستید؟
شاه: این روش‌ها هر روز بهتر می‌شوند.
خبرنگار: عفو بین‌المللی می‌گوید: هنوز هم کسی که به خاطر جرایم سیاسی دستگیر می‌شود، در فاصله تاریخ دستگیری و تاریخ محاکمه، شکنجه می‌شود.
شاه: باور نمی‌کنم.
خبرنگار: تصور می‌کنید ادعای مربوط به شکنجه و سوء رفتار با زندانیان کاملا بی‌اساس و بر اساس دروغ‌هایی است که مردم می‌سازند یا قبول دارید که ممکن است نمونه‌هایی از شکنجه وجود داشته باشد؟
شاه: دیگر چنین کاری نمی‌شود، مدت‌هاست که نمی‌شود.
خبرنگار: مطمئنید؟
شاه: بله
از زبان شکنجه‌شدگان
علاوه بر برخی از اسناد که اعمال شکنجه‌های مختلف را در کمیته مشترک ضد خرابکاری اثبات می‌کنند، در خاطرات ده‌ها تن از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب اسلامی نیز به وجود بیش از 90 نوع شکنجه در کمیته مشترک اشاره شده است. نگارنده نوارهای تصویری مصاحبه شوندگان را مشاهده و با تعداد زیادی از آنها در باره شکنجه‌ها و آثار به جای مانده بر بدنشان از نزدیک گفتگو کرده است.
متداول‌ترین و رایج‌ترین شکنجه‌ای که هر زندانی در بدو ورود، آن را با چشم بسته تجربه کرده است، زدن کابل‌های برق به کف پا بوده است. در این نوع شکنجه از کابل‌های قطور برای قسمت‌هایی از پا که پوست ضخیم‌تر داشتند (پاشنه پا) و برای قسمت‌های پنجه و گودی کف پا از کابل نازک‌تر استفاده می‌شد. منظور از تنوع کابل، ایجاد بیشترین درد با کمترین آثار تخریب جسمی بود. شخصی نام آشنا برای زندانیان سیاسی به نام محمد علی شعبانی که دارای تحصیلات چهارم ابتدائی بود و نام مستعار "دکتر حسینی " را یدک می‌کشید، متخصص‌ترین فرد برای زدن کابل بود. وی زندانی را روی دستگاه مخصوص شکنجه "آپولو " می‌نشاند و کف دست و ساق پای او را زیر گیره‌های آن مهار می‌کرد و کلاهخود آهنی مخصوصی را که تا گردن زندانی را می‌پوشاند، روی سر او قرار می‌داد؛ آنگاه شروع به زدن کابل می‌کرد. سر کابل‌ها افشان بود و موقع اصابت به کف پا، نوک آن روی پا برمی‌گشت و موجب کنده شدن گوشت‌های آن می‌شد. گاهی هم با شیئی چوبی یا فلزی، ضربه‌ای به کلاهخود وارد می‌کردکه صدای بسیار وحشتناکی در آن ایجاد می‌شد و در گوش زندانی می‌پیچید که فوق‌العاده آزاردهنده بود و شکنجه مضاعفی بود. بازجو برای جلوگیری از کاهش درد و برای بی‌حس نشدن موضع، ضربات کابل را به صورت کاملا موازی و در کنار هم به کف پا فرود می‌آورد، به گونه‌ای که هیچ ضربه‌ای روی محل ضربه قبلی نمی‌خورد و وضعیت کف پا به صورتی در می‌آمد که گویی چندین سیخ کباب را کنار هم چیده‌اند. با این حال اگر نظر بازجو می‌خواست فنی‌تر شکنجه بدهد، حتما آتش سیگار خود را روی بدن عریان زندانی خاموش می‌کرد. همچنین گیره‌های شوک الکتریکی را به نقاط حساس بدن زندانی، از جمله لاله‌های گوش، بینی، سر سینه‌ها و آلت تناسلی وصل می‌کردند.
فریدون توانگری (آرش) طی مصاحبه تلویزیونی در جواب سئوالی در مورد نوع شکنجه‌هایی که در کمیته مشترک معمول بود، اظهار داشت:
"... باتوم بود، شلاق بود. یک تختی در اتاق مخصوصی به نام اتاق حسینی بود که زندانی را روی آن می‌بستند و به کف پای آنها شلاق می‌زدند. دستگاه دیگری هم به نام آپولو بود که صندلی مانند بود و متهم را روی آن می‌نشاندند و دست‌ها و پاهایش می‌بستند و کلاهخودی آهنی را روی سرش قرار می‌دادند. در این موقع به دست‌ها و پاها شلاق می‌زدند و فرد وقتی بر اثر درد سروصدا می‌کرد، صدایش داخل کلاهخود می‌پیچید و از نظر روحی هم شکنجه می‌شد. یک دستگاه دیگری بود به نام سنگ آسیاب. سنگی بود گرد که روی شانه‌های فرد قرار می‌گرفت و سنگینی می‌کرد. متهم وقتی شلاق می‌خورد و پایش زخم می‌شد، مجبورش می‌کردند روی پاهایش بدود و چون پا ورم می‌کرد، این کار باعث درد بیشتری می‌شد و لذا وقتی زندانی با آن حالت راه می‌رفت، پایش می‌ترکید و خون می‌افتاد. شوک الکتریکی به این صورت بود که چند رشته سیم را از دستگاهی به جاهای حساس بدن وصل می‌کردند. گاه وقتی که پا شلاق خورده و ورم کرده بود، بازجو درحالی که کفش داشت، پایش را روی پای زندانی می‌گذاشت و فشار می‌داد ".

*آنچه در پی می‌آید خاطرات کسانی است که این شکنجه را تجربه کرده‌‌اند:
"درحالی که چشمانم را بسته بودند، مرا روی صندلی آپولو نشاندند و دست‌ها و پاهایم را با گیره‌های فلزی که در کنار آن تعبیه شده بود، بستند. گیره‌ها را که با پیچ سفت می‌کردند و آن قدر پیچ را چرخاندند که نزدیک بود استخوان‌های دست و پایم بشکند. آنگاه کلاهخودی آهنی را روی سرم گذاشتند و تمام سر و گردنم در آن قرار گرفت، به طوری که دیگر نه چیزی را می‌دیدم و نه کلامی را می‌شنیدم. در این حال ناگهان با وارد آمدن اولین ضربه کابل بر کف پایم، انگار که بمبی را در بدن من منفجر کردند. تمام وجودم به آتش کشیده شد، به طوری که ناخودآگاه فریاد کشیدم که ای کاش فریاد نزده بودم، زیرا داد و فریاد من در داخل کلاهخود فلزی پیچید و مثل بمبی در سرم منفجر شد. این وضعیت به مراتب بیشتر از ضربه شلاق دردناک و کشنده بود.
ضربات شلاق با قساوت تمام یکی پس از دیگری فرود می‌آمدند. بدنم مثل کوره گداخته شده بود و درد و رنج ناشی از آن در اعماق قلب و روح و جانم زبانه می‌کشید. برای یک لحظه احساس کردم کابل را به استخوان‌های من می‌زنند. با خود گفتم خیال است، ولی بعد متوجه شدم که بر اثر ضربات شلاق، گوشت‌پایم ریخته و ضربات بعدی مستقیما به استخوان پا می‌خورد. درد و رنج حاصل از این شکنجه، برای من خونریزی کلیه‌ها، خونی شدن ادرار، پاهای خونین و متورم و عفونت کرده و...را به ارمغان آورد و چندین ماه، آسایش و آرامش را از من سلب کرد. اثرات طولاتی مدت آن نیز از بین رفتن رشته‌های عصبی کف پا و بی‌‌حس و کرخت شدن آن برای همیشه بود ".
یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب، هنگام بازدید از شکنجه‌گاه خود (کمیته مشترک ضد خرابکاری) که با تغییر کاربری به موزه تبدیل شده است، برای اینکه به افراد حاضر شدت و آثار شکنجه‌های ساواک را نشان دهد،‌ فندکی را از جیبش بیرون آورد و پس از در آوردن جوراب، شعله فندک را مستقیماً کف پای خود گرفت و در حالی که حاضرین منتظر بودند بر اثر داغ شدن پایش عکس‌العمل نشان دهد،‌ با کمال تعجب مشاهده شد با وجود اینکه بخشی از کف پایش سوخت، هیچ عکس‌العملی نشان نداد. او به چهره افراد حاضر نگاه کرد و گفت: "باورکنید من مرتاض نیستم. ‌آن قدر کابل به کف پاهایم زده‌اند که تمام اعصاب‌ آن از بین رفته و سال‌هاست که من گرما و سرما را در این ناحیه حس نمی‌کنم ".

*از زبان دیگران

در کتاب "ایران: ‌روایتی که ناگفته ماند "، نوشته محمد حسنین هیکل، در مورد یکی دیگر از شکنجه‌های ساواک، چنین آمده است: "در یکی از فیلم‌های ساخته شده توسط ساواک که اکنون در اختیار وزارت خارجه است و به هنگام اقامتم در تهران به من نشان داده شد، شیوه‌های ساواک نمایش داده می‌شد. در این فیلم، بازجویی از یک زن جوان را نشان می‌دادند. ابتدا او را عریان می‌کردند، سپس یک افسر ساواک با سیگار روشن اطراف سینه او را ‌سوزاند و او فریاد می‌کشید. سرانجام دست از مقاومت برمی‌داشت و اطلاعات لازم را در اختیار آنها ‌گذاشت. من پرسیدم: "چرا از این صحنه وحشتناک فیلمبرداری شده است؟ " آنها جواب دادند: "بازجوی مذکور در شغل خود بهترین شهرت را داشت؛ بدین خاطر یک فیلم از شیوه کار او برداشته شد تا به آموزش دیگر مقامات ساواک کمک کند. این فیلم به سیا داده شد و سیا نیز نسخه‌هایی از آن را در تایوان، فیلیپین و اندونزی به عنوان بخشی از کمک تکنیکی به دوستان خود،‌ توزیع کرد ".

*نامه‌ای به تاریخ

اگر چه پس از تاسیس کمیته مشترک (1350)، فعالیت مقابله‌ با مبارزین در یک جا متمرکز شد و شدیدترین شکنجه‌ها بر روی بازداشت‌شدگان به صورت سیستماتیک اعمال می‌شد، ولی به این معنا نیست که قبل از آن شکنجه‌ای وجود نداشته است، بلکه در طول حکومت پهلوی در ایران، مخالفان را به انحاء مختلف شکنجه می‌کردند. شهید محمد منتظری که در سال 1345 در بند رژیم پهلوی گرفتار شد، طی نامه‌ای به دادگاه- اگر چه می‌دانست ترتیب اثری به آن داده نخواهد شد، اما شاید برای تاریخ- این چنین می‌نویسد:
بسم‌الله‌الرحمن الرحیم
الهم اهدنا الصراط المستقیم
از دادگاه تقاضامندم اجازه دهد مطالبی چند را به عرض برسانم:
اینک اینجانب را به جرم دینداری در تاریخ 1/1/45 بازداشت کردند و بعد از سه روز تحویل زندان قزل قلعه دادند. در آن زندان چه شکنجه‌هایی که به من ندادند. بازجویی بیش از ده جلسه بود، لیکن اغلب شفاهی. در جلسه‌ای نبود که اینجانب تحت شکنجه‌های گوناگون قرار نگیرم و یا زجرهای زیاد بر من وارد نسازند و یا به انواع و طرق مختلف تهدید ننمایند و یا توهین‌ها و دشمنام‌های بی‌حد و حساب از آنها سر نزند. اکنون عملیات گذشته را تحت عناوینی به عرض شما می‌رسانم:

*سیلی

آن قدر سیلی‌های پی‌درپی در همه این جلسه‌ها به سر و صورت و گوش من زدند که شنوایی گوشم را کاملاً از دست دادم و سه دفعه به بیمارستان سازمان، با آن سختی‌ها که داشت، مراجعتم دادند و هر دفعه قدری دوا به اینجانب می‌دادند و سرانجام نتیجه‌ای نگرفتند و برای آخرین بار که رجوع نمودم، آقای دکتر امام بدون معاینه گفتند: "به گوش شما هیچ عارضه ای وارد نشده و هیچ نقیصه‌ای در بر ندارد. " اینجانب هم در حالی که گوشم درد می‌کرد و آن طور که باید بشنود، نمی‌شنید، مایوس به زندان برگشتم، جداً می‌توانم بگویم از 300، 400 سیلی تجاوز کرد.

*شلاق سیمی

اگرچه در اکثر جلسات بازجویی، شلاق بدون حساب به کار می‌رفت، ولی در جلسه اول بازجویی که در روز چهارشنبه 3/1/45 اتفاق افتاد‌، در حدود ساعت 4 بعد از ظهر بود که اینجانب را به دفتر زندان احضار کردند. آن روز آقایان جوان و ازغندی (کریمی) بازجویی می‌کردند. شلاق و سیلی و لگد، اُوِرت بود و در حدود یک از شب رفته بود که از بازجویی فارغ شدم، ولی آن شب گفتند: "اینها که تو گفتی و ما نوشتیم، همه مزخرف است. " سپس آنها را پاره کردند و در بخاری ریختند و سوزاندند. خلاصه آن قدر با شلاق سیمی پوشیده از پلاستیک، بدن مرا مورد حمله قرار دادند که تا یک ماه، آثار آن در بدن من یافت می‌شد. اینان ملاحظه محل ضرب شلاق را نمی‌کردند، می‌زدند به هرجا که می‌خواست وارد شود. از سر و پشت گردن و کف دست و بازوان و شانه گرفته تا کمر و ران و پا و نشیمنگاه، همگی بی‌بهره نبودند.

*جریان بخاری

شب دوشنبه 7/1/45 بعد از شکنجه‌های زیاد در پیش از ظهر و بعد از ظهر، ساعت 9 شب بود که آقای ازغندی وارد شد و گفت: "امشب نوشتنی نداریم و حساب قانون هم در بین نیست، فقط باید اقرار کنی و یا با زور شکنجه از تو اقرار خواهم گرفت. این دستوری است که من باید اجرا کنم. به من گفته‌اند تا اقرار نگیری ول نکن. " وی آن قدر آن شب تهدید کرد و سیلی و شلاق زد که حساب ندارد. بعد از آن (بی‌ ادبی است) با زور، شلوار مرا کند و نشیمنگاه مرا به بخاری‌ای که بدنه آن سرخ بود، چسباند. می‌گفت: "خودت بچسبان. "، اما چون خودم آن طور که مراد او بود، نمی‌چسباندم، جلوی من می‌ایستاد و دستان مرا می‌گرفت و به وضعی که ناگفتنی است، آن عمل را اجرا می‌کرد. در آن وقت بود که آیه شریفه: "یا نارکونی بردا و سلاما " بر زبانم جاری شد و با وجود زخم‌ها و تاول‌های زیاد، معجزه قرآن آشکار شد و درد آن بسیار ناچیز بود. بعد از آن اجازه داد که شلوار خود را بپوشم. سپس همان تاکتیک‌ها را از اول شروع کرد و دوباره شلوار مرا کند و به همان تفصیل در مرتبه دوم هم فیلم را اجرا کرد. بعد از آن، آن قدر سیلی به سر و صورتم زد که سرم گیج رفت و ساعت 11 شب بود که به سرباز دستور داد مرا به سلولم ببرد.

*بر روی پا ایستادن و بی‌خوابی

صبح 7/1/45 بود که پاس‌بخش، در سلول را باز کرد و گفت: "برای رفتن به دفتر حاضر شوید. "،‌ با معیت او به دفتر رفتیم. ساعت 9 صبح بود که بازجویی و زجر و شکنجه توسط آقایان مهاجرانی و ازغندی شروع شد و تا ظهر ادامه داشت. سپس دستور دادند که در نقطه معینی بدون حرکت بایستم و به دیوار نگاه کنم و رفتند. هیچ اجازه قدم زدن و یا نشستن و یا رو برگرداندن نداشتم، زیرا سرباز مسلح و مراقب غیرمسلح از این طرف و آن طرف ایستاده و سخت مواظب بودند. در حدود 3 بعد از ظهر، بازجوها آمدند و تا 5/5 بعدازظهر، بازجویی و شکنجه کردند و همان دستور صبح را دادند و رفتند. در ساعت 9 شب بود که ازغندی آمد و همان جریانات مذکور را به وجود آورد و رفت. روز بعد - 8/1/45- دوباره مثل روز قبل،‌ پاس‌بخش در سلول را باز کرد و اینجانب را به دفتر برد و از ساعت 5/8 تا 11 به بازجویی و زجر شکنجه ادامه دادند و بعدا همان دستورهای روز قبل را صادر کردند و سربازان مسلح هم مو به مو تا 11 شب اجرا کردند. بدین منوال از 12 صبح تا 11 شب روی پای خود ایستادم و بدون حرکت به دیوار ‌نگریستم و ساعت 11 شب، پاس‌بخش دوباره مرا به سلولم برد.
روز بعد 0 9/1/45 - برای مرتبه چهارم، پاس‌بخش اینجانب را به دفتر برد و همان عملیات را از بازجویی و شکنجه از 9 صبح تا نزدیک ظهر اجرا کردند و تا اوایل شب به همان منوالی که به عرضتان رساندم، قدری در اتاق دفتر و قدری خارج از آن روی پا ایستادم. سپس گفتند: "دستور داریم امشب نگذاریم شما به خواب بروید. " و تا صبح روی بعد بیدار ماندم. ناگهان بازجوها در روز بعد (10/1/45) سر رسیدند و بازجویی شروع شد. البته در این جلسه فقط مهاجرانی بازجویی می‌کرد. آن روز در همان اوایل بازجویی، ناگهان حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین آقای شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی را به دفتر آوردند. بنده هم از جهت دستور اسلام و حق استادی که معظم‌له به گردن اینجانب داشتند، خدمت ایشان سلام کردم که ناگهان سیل فحش و دشنام به طرفم سرازیر شد که چرا سلام کردی؟ مهاجرانی چنان به طرف ایشان حمله کرد و به ایشان توپ رفت که بی‌سابقه بود. بعد فهمیدم که بر اثر بازجویی شبانه و آن شکنجه‌ها که نسبت به من وارد ساخته بودند، ‌ناراحتی بر وجود ایشان مستولی شده بود و به عنوان اعتراض، اعتصاب غذا فرموده بودند. سپس ایشان را بردند و پدرم را برای بازجویی آوردند و در اتاق مجاور از معظم‌له بازجویی کردند و آن روز هم از زجر و شکنجه بی‌بهره نبودیم.
قدری در حضور پدر و قدری در غیاب ایشان و بعد از قدری صحبت، ما را به اتاق دیگری راهنمایی کردند و سپس به پاسدارخانه (محل خواب و استراحت نظامیان) بردند و در اتاقی جای دادند. از درد به خود می‌پیچیدم و پاهایم سر شده بودند و چشمانم از کم خوابی و خستگی می‌سوختند.

*فلک و زجر و شکنجه‌های غیر آن

در پاسدارخانه بودم که ناگهان در صبح روز 12/1/45 - مصادف با جمعه و روز عرفه- پاس‌بخش اینجانب را به دفتر زندان برد و بعد از تهدیدهای زیاد برگرداند و سپس به فاصله نیم ساعت، قریب 5/10 صبح بود که دوباره اینجانب را به دفتر زندان بردند و بعد از تهدیدهای زیاد برگرداندند. آن روز، افراد حاضر در دفتر بازجویی، 6 نفر بودند: یک نفر سرهنگ، یک نفر دیگر، مهاجرانی و سه نفر بازجوی دیگر: ازغندی، جوان، احمدی. سه نفر اول به حبس‌های طویل‌المدت و زجر و شکنجه‌های عجیب تهدید می‌کردند، اما سه نفر دیگر در آن روز، مامور شکنجه و زجر بودند. ناگهان دیدم یک فلک و دو عدد چوب ضخیم و طویل و شلاق سیمی را آوردند. در دفعه اول چنان مرا فلک کردند که چوب‌ها خرد و ریز شدند و من بی‌حس شدم. بعد از آنها تهدیدها شروع شد و سپس همان جریان اول را با شلاق سیمی اجرا کردند. دوباره تهدیدها شروع شدند. بعد از آن روز، این ناراحتی‌ها ادامه داشت. در آن روز آن قدر انگشت‌ها و دست‌های مرا مثل روزهای قبل برخلاف حرکت، تکان دادند و خلاصه یک مالش ناگفتنی و غیرقابل بیان به من روا داشتند. این مالش‌ها اغلب توسط دو نفر اجرا می‌شدند. آن چنان موهای سر مرا گرفتند و کشیدند و چنان شلاق و لگد بر جاهای مختلف بدن و سیلی‌های زیاد به صورت و سر و گردن من نواختند که زبان یارای گفتن و قلم قدرت نوشتن آن را ندارد. از آن روز بود که دیگر پاهایم به‌سختی به کفشم می‌‌رفت. خیلی مشکل بود که سرپا بایستم و راه بروم و نماز خود را به‌طرز عجیبی ادا می‌کردم، دست‌هایم را با شکلی شگفت‌انگیز بر زمین می‌نهادم. برای درد پا و مفاصل و اعضای دیگر بدنم پماد سوربن گرفتم تا بالاخره آثار آن از بین رفت. آثار فلک هنوز از بین نرفته‌اند و رنگ دیگری غیر از رنگ بدنم در تنم یافت می‌شود.

*صندلی بر دست گرفتن

روز سه‌شنبه یا چهارشنبه (16 یا 17 فروردین) بود که سرباز مرا از پاسدارخانه به دفتر برد. آن روز نوبت ازغندی بود. بعد از تهدیدهای زیاد، صندلی را به دست من داد و گفت: "آن را بالای سرت نگه دار و یک پای خود را هم از زمین بردار. " بعد از مدتی گفت‌: "خوب! روی دو پا بایست. " و بالاخره بعد از مدتی دست و پایم به‌حدی بی‌حس شد که رفته‌رفته دستم به طرف شانه‌ام کج شد و صندلی به طرف پائین و زمین نزدیک شد. ناگهان گفت: "بپر بالا. " من چون یارای آن را نداشتم، به سرباز دستور داد اگر بالا نپرد، سیلی به گوش او بزن. سرباز هم اخطار کرد و چون امکان نداشت بر طبق اخطارش عمل شود،‌ چنان سیلی محکمی به گوش من زد که پخش زمین شدم و حالتی شبیه بی‌هوشی به من دست داد. بعد از مدتی دوباره شروع به تهدید کرد و به سرباز گفت: "این را به پاسدارخانه ببر ".

*جریان دشنام

همه جلسات بازجویی از فحش‌های ناموسی و فحش به افراد ارزنده و غیره بی‌بهره نبود و در اغلب آنها به‌حد افراط می‌رسید. خوب به یاد دارم که در روز فلک کردن، ضمن فریادها امام زمان(عج) را یاد کردم که یک دفعه یکی از بازجوها گفت: "امام زمان کیه؟ " آن قدر این جمله مرا کوبید که حد نداشت و آن چنان شرم‌آور بود که یکی از آنان انگشت خود را به مجرای بینی قرار داد و صوت (هیس) ‌را به وجود آورد. ‌آن روز آن قدر به حضرت آیت‌الله‌العظمی خمینی ناسزا گفتند و دشنام دادند که بی‌نهایت شرم‌آور بود. دفعات دیگر هم برای بازجویی احضار شدم، ولی از تهدید به زجر و شکنجه‌های مختلف تجاوز نکرد. اینها بود پاره‌ای از عملیات و تاریخچه آن که بازجوها به من وارد ساختند. در خاتمه هرچه فریاد کشیدم که کاغذ قلمی به اینجانب بدهید تا به دادستانی محترم ارتش شکایت کنم، ولی آقای ساقی از دادن کاغذ و قلم خودداری کردند، چون می‌خواستند‌ آثار زجر و شکنجه از بین برود و متاسفانه بعضی از آن آثار شامل مرور زمان شده و از بین رفته است.
به شما عرض می‌کنم که اینجانب هیچ جرمی مرتکب نشده‌ام و این اتهامات واهی و بی‌اساس هستند و فقط به جرم دینداری بازداشت شده‌ام و این همه زجر و شکنجه‌های غیر انسانی را به من روا داشته‌اند و سرانجام به پای میز محاکمه کشیده شده‌ام و خود را به هیچ وجه مجرم نمی‌دانم.
والسلام علی من‌اتبع الهدی
دادگاه بدوی شماره 3
دادگاه: سه شنبه 3/8/45
سند شماره 23

*زشتی و زیبایی

در حقیقت می‌توان گفت، کمیته مشترک بسان دو روی یک سکه بود. یک روی آن نمایانگر سیاهی شکنجه و اعمال ناجوانمردانه بازجویانی که نام و لفظ انسانیت را به سرقت برده بودند و روی دیگر آن سفیدی مقاومت و پایداری و رشادت و جوانمردی را نشان می‌داد. نغمه‌های روح‌افزای عندلیبان عاشق، آزادیخواهان خداپرست و حق‌طلبان بیدار را که جز به سرافرازی و سربلندی میهن و آرمان‌های مقدسشان نمی‌اندیشیدند و شرح آن مقاومت‌ها از زبان خودشان شنیدنی است،‌ ولی شنیدنی‌تر از آن زمانی است که از زبان بازجویان و شکنجه‌گران آنها شنیده شود. فریدون توانگری معروف به آرش، در قسمتی از اعترافات تلویزیونی خود می‌گوید:
"بعضی مواقع اگر ما هم رحم می‌کردیم، ناصری سر می‌رسید و روی همان پا، دستور شکنجه می‌داد که چرا اطلاعاتش را به‌طور مشخص نداده؟ و ما با کمک حسینی یا تنهایی مجبور بودیم این کار را انجام دهیم. حالا متوجه شدم که نباید قبول می‌کردیم، ولی دیگر دیر شده. این افراد مبارز گاه مجبور بودند با باسن راه بروند. بودند کسانی که ماه‌ها بر اثر اینکه حاضر نمی‌شدند اطلاعات خود را در اختیار مامورین قرار دهند و علیه رژیم در زندان هم مبارزه می‌کردند، هر روز شکنجه می‌شدند و اطلاعاتی نمی‌دادند و نمونه آن زیاد است، ولی من به آقای عزت‌شاهی اشاره می‌کنم که این فرد در حدود 6 ماه به تخت بسته شد و شب و روز به این صورت بود و مدت مدیدی هم در زندان انفرادی بود و آخر هم لب به سخن نگشود و سرانجام به دست مردم از زندان خلاصی یافت. من هم فکر می‌کنم در شکنجه ایشان بودم، ولی دقیقا یادم نیست. در هر حال از ایشان تقاضای عفو دارم.

*خشونت‌های نو به نو

پس از زندی‌پور برای مدتی کوتاه "تیمسار اصغر ودیعی " سرپرستی کمیته را عهده‌دار شد، اما به دلیل اختلاف نظر و درگیری با رضا عطارپور، معروف به دکتر حسین زاده، معاون اطلاعات کمیته، نتوانست به فعالیت خود ادامه دهد و پس از پنج ماه، به مرکز منتقل شد. به دنبال آن در اواخر سال 1354 "تیمسار جلال سجده‌ای " که به‌شدت مورد اعتماد شاه بود،‌ به ریاست کمیته مشترک منصوب شد. وی برای وسعت دادن به کار خود برای دستگیری‌های بیشتر، علاوه بر افسران و درجه‌داران شهربانی، تعداد زیادی از افسران و درجه‌داران تیپ "نوهد " را به منظور سرپرستی اکیپ‌های گشتی کمیته مشترک به کار گرفت.

*پی‌نوشتها:
1.ساواک ده اداره کل به شرح ذیل داشت:
اداره کل یکم: این اداره کل شامل امور اداری، کارگزینی، تشریفات و مخابرات بود.
اداره کل دوم: این اداره کل،‌ مسئول کسب اطلاعات خارجی، یعنی جمع‌آوری اطلاعات پنهانی از کشورهای هدف بود که از طریق پایگاه‌های مرزی با نفوذ به نهادهای اطلاعاتی و مؤسسات مهم این کشورها صورت می‌گرفت. اطلاعات جمع‌آوری شده، برای تجزیه و تحلیل و بررسی‌های همه جانبه و تهیه گزارش نهایی به اداره کل هفتم تحویل داده می‌شد.
اداره کل سوم: اداره کل سوم به اداره امنیت داخلی معروف بود و وظیفه آن کسب اطلاعات از فعالیت‌های سیاسی داخل کشور و انجام عملیات ضد براندازی بود. این اداره کل با در اختیار داشتن گسترده‌ترین تشکیلات و امکانات، وسیع‌ترین اداره عملیاتی ساواک به حساب می‌آمد و مفهوم ساواک در افکار عمومی در وجود این اداره خلاصه می‌شد. همچنین در پوشش دیپلماتیک اعمال مخالفین رژیم در خارج از کشور را نیز کنترل می‌کرد.
اداره کل چهارم: وظیفه اداره کل چهارم حفاظت پرسنل به لحاظ تامین امنیت آنها و نیز مراقبت از احتمال همکاری آنها با سرویس‌های بیگانه بود. حفاظت اماکن،‌ حفاظت اسناد طبقه‌بندی شده و حفاظت پاسداران ساواک هم از جمله وظایف اداره کل چهارم بود.
اداره کل پنجم: اداره کل پنجم اداره فنی ساواک بود و وظایف فنی مربوط به مراقبت و تعقیب، از قبیل: شنود تلفنی و استراق سمع، سانسور، عکاسی، کار گذاشتن میکروفن در محل‌های مورد نظر، بازکردن قفل و ... را به عهده داشت.
اداره کل ششم: مسئولیت این اداره کل در تنظیم بودجه و امور مالی سازمان تخصیص اعتبارات به عملیات و واحدها، تهیه و تدارک کارپردازی، اداره امور موتوری، باشگاه‌ها، خانه‌ها و ساختمان‌های ساواک و حسابداری کل سازمان بود
اداره کل هفتم:.ماموریت‌ها و وظایف این اداره کل عبارت بودند از: بررسی و تجزیه و تحلیل و ارزیابی کلیه اخبار و اطلاعات واصله از اداره کل دوم و سایر منابع اطلاعاتی کشورهای دوست و همکار. این اداره کل وظیفه داشت مسائل ایران و منطقه را از منافع مختلف خارجی به زبان‌های مختلف را تهیه و ترجمه‌ و در آرشیو نگهداری نماید. تهیه بولتن‌های خبری روزانه نیز از وظایف این اداره کل بود.
اداره کل هشتم: عملیات ضد جاسوسی و مقابله با اقدامات عوامل خارجی در مرکز با مناطق دیگر ایران که هدف برخی از کشورها بود، به عهده اداره کل هشتم بود.
اداره کل نهم: واحد تحقیقاتی ساواک و در واقع آرشیو این سازمان در مورد کلیه افراد و گروه‌هایی که به نحوی با مسائل سیاسی سروکار داشتند بود. این اداره کل موظف بود اطلاعات مربوط به کسانی را که احتیاج به آگاهی درباره‌ آنها از لحاظ استخدام، ماموریت، ترفیع و غیره بود فراهم نماید.
اداره کل دهم: وظیفه آموزش پرسنل ساواک برحسب نیازهای هر واحد، از زبان خارجی تا دوره‌های فنی مثل آموزش خط شناسی، آموزش بازجوئی، آموزش بررسی اطلاعات و تهیه گزارش، مخابرات، حفاظت و غیره در این اداره کل متمرکز بود. (ر. ک: "داوری، سخنی در کارنامه ساواک، سرتیپ منوچهر هاشمی (متصدی امور ضد جاسوسی ساواک)، انتشارات ارس، لندن، صص 123 تا 127.
2- برگرفته از روزنامه اطلاعات، شنبه 19 اسفندماه 1357

دسته ها : انقلاب اسلامی
شنبه 1387/12/10 16:34
X