چندی پیش دریابان علی شمخانی وزیر سابق دفاع که به مناسبت سالروز آزادی خرمشهر در برنامه تلویزیونی دیروز امروز فردا حضور یافته بود در خصوص بنی صدر گفت: " بنیصدر خائن نبود. این تفاوت نگاه وی در اداره جنگ بود و اندیشهی عمل وی غلط بود اما خیانت نبود.بنیصدر میخواست با پیروزی در جنگ در میدان جنگ تهران نیز پیروز شود و به هیچ بهایی حاضر نبود جنگ را ببازد و حتی نمیخواست پیروزی در جنگ را با هیچ کس شریک شود. او مطمئن بود که پیروز جنگ خواهد بود و امیدوار بود با پیروزی در جنوب در تهران هم پیروز شود که البته این نیت صادق و سالم نبود و روشهای وی برای جنگ نیز غلط بود که منجر به آن نتایج شد،اما خیانت هرگز و من هیچوقت اینگونه فکر نکرده و نمیکنم. "
البته ایشان در مقدمه کتاب حماسه هویزه اضافه نموده است که:
"من شخصا بعضی از آنچه را که به عنوان ماجرای هویزه نقل میشود، قبول ندارم؛ یعنی هرگز هدف بنی صدر شکست عملیات هویزه نبود ...او کسی بود که با بدست آوردن یک پیروزی، می توانست همه مخالفین خود را حذف نماید و مسلم است که هرگز حاضر نبود آگاهانه شکست در یک عملیات را بپذیرد. این نهایت سادهاندیشی است اگر اعلام شود عملیات هویزه، عملیاتی بود که بنیصدر در آن خیانت کرده است. بنیصدر تمام تدبیر خود را به کار گرفت که عملیات هویزه موفق شود. من خودم در اتاق جنگی که بنیصدر در آنجا بود حضور داشتم. "( حماسه هویزه، مقدمه به قلم علی شمخانی، چاپ 1366،صفحه12)
این اتفاق نشان داد که علیرغم گذشت 30بیش از سال از پیروزی انقلاب اسلامی، در بین دوستداران نظام اطلاع و تحلیل یکسانی در مورد وقایع و تحولات این برهه از تاریخ معاصر ایران وجود ندارد و این دشواری کار متولیان تاریخ را در تبیین درست رویدادهای انقلاب اسلامی برای نسل سومی که تنها به واسطه شنیدهها و نوشتهها با انقلاب ارتباط برقرار کردهاند، دو چندان میکند.
لذا در این مقاله برآنیم تا برابر اسناد و مدارک، سیری گذرا از اقدامات ابوالحسن بنیصدر را از ظهور تا سقوط بررسی نموده و برخی از خیانت های او را قبل ،حین و بعد از جنگ بررسی کنیم:
*بنی صدر از ظهور تا سقوط
ابوالحسن بنیصدر متولد دوم فروردین 1312 در باغچه از توابع همدان دوران تحصیل خود را در همدان و تهران گذراند و دوران طفولیت را تا اخذ دیپلم متوسطه در این شهر سپری نمود. او در خانوادهای روحانی بزرگ شده بود و پدرش از جمله روحانیون معروف همدان بود؛ اما به گفته خودش جو موجود در خانوادهاش فضای ضد آخوندی تمام عیاری داشت. (درس تجربه، ص 43)
این نگاه منفی و بیم داشتن از اجبار پدر برای یادگیری دروس حوزوی باعث شد که وی در عرصه فراگیری علوم جدید از خود تقلایی نشان دهد. در کنار این، از مسائل سیاسی هم غافل نبود و کم و بیش در جریان وقایع و رویدادهای روز قرار میگرفت. بنیصدر علاقمند به تحصیل در رشته حقوق دانشگاه تهران بود، اما به دلیل نمره صفر او در زبان خارجه، نتوانست در کنکور شرکت کند و ناگزیر به تحصیل در دانشکده معقول و منقول شد. در دوران دانشجویی ابتدا به حزب "زحمتکشان " مظفر بقایی تمایل یافت، اما در جریان کودتای آمریکایی 28 مرداد، جذب جبهه ملی شد. (درس تجربه،ص 57)
ابوالحسن بنیصدر پس از گرفتن لیسانس، کار خود را در مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی احسان نراقی آغاز کرد و در همین ایام با دختر همسایه دوران نوجوانیاش در همدان ازدواج نمود.
در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت 2 بار بازداشت شد و مدت کوتاهی را در زندان گذراند. ابوالحسن بنیصدر پس از سرکوب قیام 15 خرداد 1342 و منحل شدن جبهه ملی دوم، به فرانسه رفت و در آنجا فعالیتهای خود را تحت عنوان جبهه ملی سوم پی گرفت، اما طولی نکشید که اختلافات شدیدی با کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور پیدا شد و بر اثر بروز این درگیریها، ابتدا جبهه ملی سوم و در پی آن کنفدراسیون متلاشی شد. او که در سالهای اولیه دهه پنجاه از فعالیتهای سیاسی دور افتاده بود و بعضاً به اتفاق دکتر نقیزاده در انگلیس گاهنامه "خبرنامه جبهه ملی " را منتشر میساخت، به مرور به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا نزدیک شد و دور تازهای در حیات سیاسی بنیصدر آغاز شد.
زمانی که حرکت انقلابی مردم ایران شدت گرفت، روابط بنیصدر نیز با انقلابیون و پیروان امام نزدیکتر شد، به ویژه اینکه وقتی در جریان زندانی شدن آیات طالقانی و منتظری و شهادت آیتالله سعیدی، برخی از مبارزین از جمله محمد منتظری، محمد غرضی، محمدعلی هادی که آن هنگام در فرانسه حضور داشتند و در کلیسای "سن مری " اعتصاب غذا کرده بودند، در کنار آنان نقش فعالی پیدا کرد و به همراه سلامتیان، سودابه سدیفی و احمد غضنفرپور، جنبههای مثبت این حرکت اعتراضی را برای فرانسویان و فعالان حقوق بشر تشریح کرد.
آن موقع صادق قطبزاده به خاطر روابط گسترده در عرصه رسانه، در پاریس معروفیتی پیدا کرده بود و با مبارزین انقلاب و چهرههای ملی و مذهبی ارتباط خوبی داشت، اما هم بنیصدر و هم قطب زاده تاب همکاری و تحمل یکدیگر را نداشتند و آن یکی، دیگری را به صفت کیش شخصیتی متهم میکرد و این ماجرا تا زمان انقلاب اسلامی و حوادث پس از استقرار نظام هم ادامه پیدا کرد.
این اختلافات همچنان باقی بود تا اینکه خبر رسید امام قصد سفر به فرانسه را دارد. این مسئله باعث اختلاف نظر میان نیروهای انقلابی مقیم پاریس شد. بنیصدر با آمدن امام به پاریس به دلایل زیر مخالف بود:
اول اینکه میگفت، ایشان یک مرجع تقلید هستند و اگر بیایند در یک کشور غربی، در بین مذهبیون ایرانی و منطقه جنبه خوبی پیدا نخواهند کرد.
دوم اینکه او نمیخواست امام شاهد اختلافات موجود میان روشنفکران و نیروهای ملی و مذهبی باشد و اصرار داشت که امام برای اقامت، سوریه را انتخاب کند (هجرت امام از نجف به پاریس به روایت غضنفرپور، خبرگزاری فارس، 22/11/85)
سرانجام امام تصمیم گرفتند به پاریس سفر کنند و در زمان اقامت ایشان در فرانسه، ارتباط برخی از انقلابیون و روشنفکران از جمله بنیصدر با امام بیشتر شد.
همزمان با بازگشت امام به ایران در 12 بهمن، وی از جمله کسانی بود که در این سفر با ایشان همراه بود. در آن زمان وی چهرهای ناشناخته برای مردم بود، اما بعد از گذشت سه روز از ورودش به ایران، سلسله سخنرانیهایی در دانشگاه صنعتی شریف داشت که ده روز به طول انجامید. از این پس بسیاری او را در لباس یک روشنفکر دینی که سعی دارد با استفاده از مفاهیم و مضامین قرآنی و اسلامی پیوندی با دنیای متمدن غرب برقرار کند، میشناختند.
مناظره بنیصدر با بابک زهرایی از رهبران گروهی مائوئیستی موسوم به کارگران انقلابی نیز چهره موفقی از او به نمایش گذاشت وکمکم زمینه عضویت او در شورای انقلاب مطرح شد و با قطعی شدن این موضوع، از این پس در بیشتر روزنامهها، عکس و خبر او درج میشد.
وی در این دوران برای بسیاری به عنوان کسی که ظاهراً برای مشکلات، راه حلی ایدئولوژیک و مبتنی بر اسلام اندیشیده، مطرح بود؛ خصوصا اینکه در آن زمان وی مقالات و کتابهای زیادی را در این زمینه تألیف کرده بود، مانند اقتصاد توحید، کیش شخصیت، صد مقاله پیرامون جمهوری اسلامی و… .
وی در این مقطع یکی از منتقدان تند و تیز کابینه دولت موقت هم بود و در ساختار اقتصادی از جمله مدافعان سرسخت ملی شدن بانکها و اقتصاد بدون بهره بود. از طرفی دیگر تجربه حضور در وزارت اقتصاد و دارایی و امور خارجه را هم داشت. همه این عوامل باعث شد که او به عنوان یکی از چهرههای مطرح برای انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری شناخته شود؛ به ویژه آنکه وی قبل از مطرح شدن این فکر، روزنامه "انقلاب اسلامی " را ـ با این هدف که صرفاً در خدمت انقلاب باشد ـ تأسیس و راهاندازی کرد که عملاً این نشریه به سخنگوی تبلیغاتی وی در انتخابات و دوران ریاست جمهوریش تبدیل شد.
در تاریخ 4/10/58 کیهان در گمانهزنیهای خود در مورد کاندیداهای احتمالی از بنیصدر، قطبزاده، بازرگان و غلامحسین صدیق (از نیروهای جبهه ملی) به عنوان داوطلبان شرکت در انتخابات ریاست جمهوری نام برد.
ابوالحسن بنیصدر وزیر اقتصاد و دارایی نیز در همین ایام به صورت تلویحی اعلام کرد که ظرف چند روز آینده، رسماً دست به فعالیت انتخاباتی خواهد زد.
سر انجام با داغ شدن بازار شعارهای انتخاباتی ، بنیصدر مهمترین برنامههای خود را وحدت ملی، بازسازی اقتصاد، امنیت و معنویت برشمرد.
در 25/10/58 احتمال کنارهگیری جلال الدین فارسی به خاطر شبهه قانون اساسی و ایرانی الاصل نبودن او مطرح شد. این مسئله حزب جمهوری را با وضعیت دشواری مواجه ساخت. از طرفی میدیدند که رقیب اصلی انتخاباتی آنان یعنی بنیصدر از حمایت گسترده ای برخوردار است و از سوی دیگر فکر نمیکردند بتوانند جایگزین مناسبی را برای فارسی انتخاب کنند.
بالاخره در 5/11/58 اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و مردم برای انتخاب رئیس قوه مجریه پای صندوقهای رأی رفتند و بنی صدر با 11 میلیون رأی به ریاست جمهوری رسید.
با انتخاب بنیصدر، فضای تأسفباری بر اردوی نیروهای خط امام آن دوره حاکم شد. نگرانیها وقتی دوچندان شد که دیدند بنیصدر با راهاندازی نهادی موسوم به "دفتر هماهنگیهای رئیسجمهوری "، قصد تسخیر مجلس را نیز دارد. بنابراین رقابتها از نو آغاز شد و کدورتی که بین جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری در آستانه انتخابات ریاست جمهوری به وجود آمده بود، به سرعت برطرف شد و نیروهای سیاسی مجدداً صفآرایی کردند.
در آستانه برگزاری نخستین دوره انتخابات مجلس، گروههای سیاسی با شور و هیجان وارد عرصه شدند و از همان ابتدا مشخص بود که رقابت اصلی میان حزب جمهوری اسلامی و دفتر همکاریهای مردم با رئیسجمهور خواهد بود.
بنیصدر بعد از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری به منظور تجدید این موفقیت، اقدامات چندی را برای جلب توجه مردم و کسب آرای آنان برای انتخابات و راهیابی نامزدهای مورد حمایت خود به مجلس آغاز کرد که تأسیس دفتر همکاریهای مردم با رئیسجمهوری از جمله این اقدامات بود.
به هر حال، انتخابات برگزار و حزب جمهوری اسلامی در تهران و دیگر شهرستانها موفق به کسب اکثریت آرا شده بود. این مساله نارضایتی رئیسجمهور و سازمان مجاهدین خلق و ملیگراها را در پی داشت. همگان میدانستند که چالش اصلی میان مجلس و رئیسجمهور بر سر انتخاب نخست وزیر خواهد بود. بنیصدر با رندی سعی در جلب نظر امام و بیت ایشان برای بهرهبرداریهای سیاسی داشت و به همین خاطر مرحوم حاج احمد خمینی را به عنوان نخستوزیر پیشنهاد کرد که مورد قبول امام واقع نشد. بنیصدر در اقدام بعدی، مصطفی میرسلیم، سرپرست شهربانی کل کشور و از اعضای حزب جمهوری اسلامی را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کرد که به رغم حدس و گمانهای اولیه مبنی بر موافقت اکثریت نمایندگان مجلس با میرسلیم، او هم موفق به کسب آرای لازم نشد.علیاکبر ولایتی دیگر نامزد پیشنهادی بنیصدر برای تصدی نخستوزیری بود که او نیز موفق به جلب نظر مجلس نشد.
در نهایت تصمیمگرفته شد تا کمیته منتخب نمایندگان و شورای انقلاب و رئیسجمهور برای تعیین نامزد نخست وزیر اقدام کنند و این کمیته در مورد محمدعلی رجایی به توافق رسید. از همان ابتدا بنیصدر با انتخاب وی به عنوان نامزد پیشنهادی برای نخستوزیر موافق نبود و حتی به رجایی لقب "خشک سر " داد.
جالب اینجاست که به رغم عدم عضویت محمدعلی رجایی در حزب جمهوری اسلامی، وی با آرای نسبتاً بالایی در مجلس موفق به کسب رأی اعتماد شد.
در این مقطع بنی صدر تلاش کرد تا ضمن در دست زمام امور و بی اثر کردن حرف نخست وزیر، دلائل ناکارآمدی سیاسی و اقتصادی را متوجه کابینه محمد علی رجایی کند و از سوی دیگر در جبهههای جنگ از نیروهای بسیجی و سپاهی که جزو منتقدان فرماندهی او در جنگ بودند سلب اختیار کند.
به حر حال چرخ اجرایی اداره کشور به کندی در حال چرخش بود و نمایندگان مجلس برای اینکه روند امور برای پیشبرد اهداف کابینه دولت تسهیل شود، تصویب لایحه دوفوریتی تعیین سرپرست برای سه وزارتخانه امور اقتصادی و دارایی، امور خارجه و بازرگانی را در دستور کار قرار دادند. اما بنیصدریون در مجلس به تکاپو افتادند تا بر سر تصویب چنین لایحهای مانعتراشی کنند و به همین عده ای صحن علنی مجلس را ترک کردند که البته این تلاش ناکام ماند.
سرانجام اقدام نمایندگان مجلس در تصویب لایحه خشم بنیصدر را بر انگیخت. به طوریکه در غائله 14 اسفند ماه 1359 شدیدترین حملات را نثار مجلس و شورای انقلاب و حزب جمهوری اسلامی کرد. اجتماع مردم در این روز در دانشگاه تهران ـ همزمان با سالگرد تولد دکتر مصدق ـ به صحنه درگیری نیروهای موافق و مخالف وی مبدل شد.
بنیصدر در دفتر ریاست جمهوری خود طیف وسیعی از تحصیل کردگانی را گردهم آورد که اغلب وابسته به گروههای مخالف انقلاب بودند. این دفتر تحت نظارت دکتر رضا تقوی- از دیپلمات های وزارت امور خارجه حکومت پهلوی- افرادی را که به جبهه ملی، سازمان مجاهدین خلق، حزب رنجبران و دیگر گروهها و سازمانهای مخالف انقلاب وابسته بودند، گردهم آورد. علاوه بر این دفتر هماهنگی مردم با رئیس جمهور به کانونی برای تحریک غیرمستقیم مردم علیه ارگانها و نهادهای برخاسته از انقلاب تبدیل شده بود. این عملکرد که جامعه ایران را در اولین سالهای پس از پیروزی انقلاب با موجی از بحران و تنش و درگیری مواجه کرده بود، همراه با عدم شایستگی و صلاحیت بنیصدر در مقام فرماندهی کل نیروهای مسلح به ویژه در شرایط جنگی و همچنین حمایت صریح و علنی وی از سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و نقش وی در میدان دادن به این سازمان در عرصه اجتماعی و سیاسی کشور، سبب شد تا امام خمینی روز 20 خرداد 1360 طی حکمی وی را از سمت فرماندهی کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران برکنار و برای حل اختلاف بین مسئولان نظام، دستور تشکیل کمیتهای را صادر کردند. در این کمیته، آیتالله مهدوی کنی، شیخ شهابالدین اشراقی از طرف بنیصدر و شیخ محمد یزدی از طرف حزب جمهوری اسلامی عضو بودند و مهدوی کنی در این هیأت به عنوان نماینده امام انتخاب شد. (صحیفه امام، ج 14، ص 248) بعد از بحث و بررسی فراوان بنا بر نظر هیأت، موارد تخلف رئیسجمهوری از وظایف قانونیش اعلام شد. (خاطرات آیتالله محمد یزدی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 506)
در نهایت با توجه به قانونشکنی و عدم التزام بنیصدر به مصوبات کمیته حل اختلاف، طرح بررسی عدم کفایت سیاسی رئیسجمهور در دستور کار مجلس قرار گرفت. بنیصدر برای فرار از دستگیری از روز 25 خرداد به مخفیگاه رفت و در ایام اختفا، برای امام نامهای نوشته و ایشان را به رعایت قانون دعوت کرد.
انتشار اطلاعیهی تهدید آمیز سازمان مجاهدین خلق در 26 خرداد نشان میداد که این سازمان به منظور مقابله با تصمیم مجلس و امام درصدد اقدامی متقابل و خشونتآمیز است. در همین راستا در روز 30 خرداد تظاهراتی با حضور هواداران بنی صدر برگزار شد که به خشونت کشیده شد و عدهای از جمله عذرا حسینی همسر بنیصدر دستگیر شدند.سازمان مجاهدین بعدازظهر همان روز با بالا بردن عکسهای رجوی و تغییر شعار و توسل به قهر، فضای متشنجی را در کشور به وجود آورد.
روز 31 خرداد 1360، لایحه عدم کفایت سیاسی بنیصدر برای ادامه منصب ریاست جمهوری به تصویب نمایندگان مجلس شورای اسلامی رسید. این لایحه 10 روز پس از صدور حکم حضرت امام مبنی بر برکناری بنیصدر از مقام فرماندهی کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و 5 هفته قبل از فرار او و مسعود رجوی رئیس سازمان مجاهدین خلق از کشور صورت گرفت. بنیصدر روز چهارشنبه هفتم مرداد 1360 با یک فروند هواپیمای بوئینگ 707 به خلبانی سرهنگ معزی، خلبان ویژه شاه و با چهره مبدل به فرانسه گریخت .
تصویب لایحه عدم کفایت سیاسی بنیصدر توانست به حیات سیاسی، پرتشنج و ماجراجویانه اولین رئیس جمهور ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی که تنها 17 ماه به طول انجامید خاتمه دهد.
با این حال بنیصدر در فرانسه ـ محل اقامت فعلی خود ـ دست از فعالیت علیه جمهوری اسلامی بر نداشت. او که خود را رئیسجمهور قانونی میخواند و رأی مجلس را درباره عدم کفایت سیاسی کودتا میدانست از جمله کسانی بود که در تشکیلات شورای مقاومت به همراه مسعود رجوی و دیگر مخالفان نظام جمهوری جزو اعضای موثر و موسس بود؛ همان تشکلی که در تاریخ 27/4/60 تحت عنوان "میثاق " اعلام موجودیت کرد، اما از همان ابتدا مشخص بود که این جمع ناهمگون یارای تحمل یکدیگر را ندارد. چون اساساً با توجه به خصوصیت فردی عناصر عضو، هر یک نظر خود را در خصوص مسائل جاری صائب میدانست و بر رأی خود پای میفشرد. سرانجام این مسئله و عوامل دیگر کنارهگیری بنیصدر و جدایی او از رجوی در پی داشت.
*خیانت های بنی صدر به ملت ایران
1- بنیصدرتحت پوشش سازمان سیا (اسم رمز: اس. دی. لور 1)
بنیصدریکی از افرادی است که به علت عملکرد موذیانه و ضدانقلابی خود، از همان آغاز، مورد توجه سازمان سیا قرار داشت. یکی از اسناد لانه جاسوسی، از اختلاف دو ضد انقلاب ـ نفوذ کرده در صفهای انقلابیون ـ یعنی امیرانتظام و بنیصدر حکایت دارد:
"میانهی انتظام با بنیصدر بد است. امیرانتظام گفت، بنیصدر مزاحمی است کهدائم حرف میزند و شکایت میکند، اما از مسؤولیت گریزان است. "
در جای دیگر، جاسوسان سفارت آمریکا شخصیت بنیصدر را چنین میدانند:
"او مردی است که میخواهد هدایت (رهبری) کند؛ ولی در واقع فقط حرفمیزند. او خشک و طفرهرو است و نفوذ مهمی در رژیم جدید دارد. به نظرمیرسد که وی مجموعهای از اضداد است. "
به عنوان نمونه معصومه ابتکار از دانشجویان تسخیرکننده لانه جاسوسی در این زمینه در کتاب "تسخیر " می نویسد: "یکی از این اسناد در مورد فردی بود که سازمان سیا از او با عنوان1 LURE. SD نام می برد. در دی ماه 1358، در گاو صندوق اتاق رئیس پایگاه سیا در تهران، هفت سند درباره این فرد پیدا کردیم. نخستین سند به تاریخ 27 جولای 1979 به گزارش های فردی به نام SD ROTTER که بعدها معلوم شد قشقایی است، مربوط می شد. وی مقامات سیا را به تماس با شخص دیگری با عنوان SD LURE ترغیب می کرد. در این سند شماره تلفن او ذکر شده بود. با کنترل این شماره تلفن متوجه شدیم متعلق به منزل جناب بنی صدر است! سند دیگر از او به عنوان یک منبع اطلاعاتی و بالقوه نام می برد. یکی از مأموران سیا با اسم رمز گای رادرفورد در پاریس تحت پوشش یک تاجر به او نزدیک شده بود. SD LURE موافقت کرد که دوباره در تهران با او ملاقات کند. "
در اسناد لانهی جاسوسی بنیصدر با اسم رمز SD LURE خطاب شدهاست.سازمان سیا برای نزدیک شدن به بنیصدر، از پوشش مسایل اقتصادی استفاده کرد و مأموری با اسم رمز راتر فورد ـ با اسم حقیقی ورنون کاسین ـ را که در مسایل اقتصادیتبحر داشت به عنوان یک تاجر مهم آمریکایی به وی معرفی نمود و بنیصدر درملاقاتهای اولیه، خواستار تداوم این دیدارها میشود. این اقدامات یک ماه قبل ازپیروزی انقلاب اسلامی و در پاریس صورت میگیرد.
بنابر اعترافات یکی از گروگانها به نام تام آهرن ـ رئیس قرارگاه سیا در تهران ـ یکی ازجاسوسان سیا که خود را نمایندهی یک کمپانی تجاری معرفی کرده بود، در حوالی 29مرداد 1358، به تهران آمد و بین 3 تا 5 بار با بنیصدر ملاقات میکند. در آخرین جلسه، بنیصدر با پیشنهاد دریافت حقوق ماهیانه هزار دلار، به عنوان مشاور اقتصادی شرکتتجاری تحت پوشش سیا موافقت میکند.
آهرن در پاسخ به این سؤال دانشجویان که آیا بنیصدر میدانست طرف مقابل وی یک مأمور سیا است میگوید:
"قرار نبوده که به بنیصدر در این مرحله گفته شود، که طرف مقابل سیا میباشد،لذا به وی گفته نشده بود؛ اما یک مسأله بود که میتواند به وی این برداشت راداده باشد که عبارت است از: نحوهی پیشنهاد ماهیانه (دریافت) هزار دلار کهبدون انجام ترتیبات معمولی تجاری مورد پیشنهاد و توافق قرار گرفت ومیتوانست بیانگر آن باشد که مسأله به این سادگیها نیست. "
اما اسناد نیز دربردارندهی نکتههای جالبی است. بنیصدر در اولین ملاقات خود با این جاسوس چنین میگوید:
"دربارهی توانایی و قدرت خمینی مبالغه شده، خمینی قادر نیست کشور را بهتنهایی اداره کند و باید به دیگران تکیه کند. "
مأمور سیا برداشت خود را دربارهی این گفتهی بنیصدر چنین عنوان کرده است:
"این نظر تا حدی مطابق آن چیزی است که در پاریس گفت: "من به خمینیاحتیاج دارم، اما خمینی هم به من احتیاج دارد. " لحن این نظریه به نحوی بود کهانسان استنباط میکند که ل ـ 1 (بنیصدر) فکر میکند نسبت به آنچه از خمینیمیتوان انتظار داشت، محدودیتهایی وجود دارد. "
در سند دیگری که به بررسی نقاط مثبت و منفی شخصیت بنیصدر ـ از دیدجاسوس سیا ـ پرداخته میشود، چنین آمده است:
"نکات مثبت: 1ـ چون او یک توطئهگر (طراح) کهنه کار است، اگر احساس کندکه رژیم از اهداف انقلابی خود دور میشود، یا اینکه به نفع خودش خواهد بود،ممکن است در آینده برای توطئه علیه رژیم مانعی سر راه خود نبیند. 2ـ گرچه اواحتمالاً در حال حاضر هیچ مشکل مالی ندارد، اما باید در نظر داشته باشد کهممکن است با یک تذکر کوتاه به خارج تبعید شود و در آن زمان میتواند ازکمک مالی ما استفاده نماید. 3ـ اگرچه او به خمینی احترام میگذارد، اما او رامصون از خطا نمیداند... 6ـ او جاهطلبی سیاسی دارد. نکات منفی:... 2ـ افشاشدن روابط مخفیانهاش با ما احتمالاً به زندگی حرفهای سیاسی فرد مزبورخاتمه خواهد داد. یقین است که او این نکته را از نظر دور نخواهد داشت.... ماهمچنان به استخدام ل ـ ا علاقهمند هستیم... "
*2- اقدام مشکوک بنی صدر در انهدام بقایای تجهیزات حمله نظامی امریکا به طبس
پس از شکست امریکا در صحرای طبس بنی صدر به طور مشکوکی دستور انهدام بقایای تجهیزات نظامی امریکا را صادر می کند که این امر به شهادت یکی از مسئولین سپاه به نام شهید منتظر قائم که در محل واقعه حاضر شده بود می گردد.پس از این واقعه کمیته ای مأمور بررسی این اقدام بنی صدر می گردد.بنی صدر این بی تدبیری را این چنین توجیه می کند:
"موقعی که مسئله طبس پیش آمد [4 اردیبهشت 1359] در خوزستان بودم. رئیس ستاد ارتش سرلشگر شادمهر به من تلفن کرد و گفت که هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکایی آمدند به طبس. من [در مسیر مراجعت از خوزستان به تهران] به خلبان گفتم که برود بالای آن منطقه. آنها گفتند، ممکن است آمریکاییها هنوز آنجا باشند و هواپیمای ما را بزنند. گفتم: باید خطر را پذیرفت. یعنی چه آمریکایی ها آمدند به آنجا؟ مگر ارتش خواب بود؟ به هر حال، خلبان به سوی آن منطقه پرواز کرد و کمی هم ارتفاع را کم کرد. آن چه در آن وضعیت دیدم، چند هلیکوپتر و دو هواپیما روی زمین مانده بود... بعد که آمدم به تهران، رفتم در تلویزیون و قضیه را توضیح دادم. همان شب، سرلشگر شادمهر به من تلفن زد و گفت: "اگر آمریکاییها شبانه بیایند و این هلیکوپترها و هواپیماها را [که در فرودگاه طبس جا گذاشتند] ببرند، دیگر هیچ آبرویی برای ارتش باقی نمیمونه. اینجا که آمدند، ندیدیم. حالا، اگر بیایند و ببرند خواهند گفت، پس توی کشور هیچ کس به هیچ کس نیست ... بعد از این توضیحات، او گفت: "پس اجازه بدهید که ما هواپیما بفرستیم و از بالا ملخهای هواپیما و هلیکوپترهای آمریکایی را بزنیم تا آنها نتوانند ببرند. " خب، من که نظامی نبودم، قاعدتاً میباید سخن مسئول نظامی را میپذیرفتم و آن پیشنهاد را پذیرفتم و گفتم، همین کار را بکنید. وقتی هواپیمایی را فرستاده بودند به طبس تا از آن بالا، ملخهای هلی کوپتر را بزنند، تعدادی از پاسدارها آنجا بودند و به یکی از آنها تیر خورده بود... (درس تجربه، ص293و292)
این اظهارات در حالی است که اولاً تجهیزات به جای مانده به نحوی منهدم شدند که به هیچ وجه امکان بهره برداری از اسناد به جای مانده در آنها به دلیل وقوع انفجار امکان پذیر نگردید و در واقع این اقدام نظامی بسیار فراتر از هدف قرار دادن ملخهای بالگرد های امریکایی بود.آیت ا... هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه در خصوص این واقعه می گوید:
" پس از شکست عملیات چند بالگرد زمین گیر شد و اسنادی بجا ماند. با زمین گیر شدن این بالگردها، بنی صدر که آن موقع رییس جمهوری و فرمانده کل قوا بود، دستور بمباران منطقه را صادر کرد. من مأمور شدم بررسی کنم که علت بمباران چه بوده است؟
امریکایی هاکه رفته بودند، چه ضرورتی برای بمباران منطقه وجود داشت؟ ...اتفاقی مهمی رخ داد و البته توجیه شد. شهید منتظر قائم که از یزد برای بررسی موضوع به منطقه اعزام شد در جریان این بمباران شهید و بسیاری از اسناد بجا مانده از میان رفت. برای پاسخ به این سئوال مهم تحقیقات زیادی صورت گرفت، اما به نتیجهای منجر نشد. "(جمعه 8 /2/1385)
*3-کار شکنی در تعامل با قوای سه گانه:
در بعد اختلافات داخلی نوع تعامل ایشان با دو قوه دیگر یعنی قوه مقننه و قضائیه و حتی در ارتباط با زیر مجموعه قوه مجریه یعنی نخستوزیر و وزرا بسیار خصمانه است. روابط رئیسجمهور بعد از شکست تلاشهای گستردهاش برای تشکیل یک مجلس هماهنگ با خود، همواره با نمایندگان مجلس تیره بود، تا آنجا که حتی مصوبات مجلس را برای اجرا، امضاء و ابلاغ نمیکرد و قوه مقننه را مجبور ساخت با تصویب طرحی، مهلت پنج روزهای را برای رئیسجمهور تعیین کند. در مورد قوه قضائیه حملات به شهید بهشتی و دیگر مسئولان قضایی آن دوران ما را بینیاز از پرداختن به آن میکند.
اما در مورد زیرمجموعه قوه مجریه باید گفت با وجودی که شهید رجایی هم به لحاظ تحصیلات، هم به لحاظ سابقه سیاسی و مبارزاتی و در نهایت به دلیل تواضع و وارستگی در جایگاه بالاتری از آقای بنیصدر قرار داشت، اما علی رغم تأیید اولیه و معرفی وی به مجلس به عنوان نخستوزیر پیشنهادی رئیسجمهور همواره آماج حملات بسیار تند و تحقیرآمیز آقای بنیصدر قرار داشت. صبر و بردباری آقای رجایی در این مقطع که برای حفظ وحدت پاسخی به برخوردهای غیراصولی رئیسجمهور نمیداد زبان زد عام و خاص است. در مورد وزرا نیز کافی است به این واقعیت توجه کنیم که حتی مدتها بعد از حمله گسترده و همجانبه دشمن به خاک ایران و اشغال بخش های عظیمی از ایران بنیصدر چهار وزارتخانه کلیدی همچون وزارت امور خارجه را بیوزیر نگه داشته بود و وزرای پیشنهادی نخستوزیر را به مجلس معرفی نمیکرد.
او حتی در جریان انتخاب شهید رجایی به نخستوزیری با ارسال نامهای خطاب به وی و در جهت القای این مسأله که این انتخاب به او تحمیل شده است در صدر نامه عبارت "با توجه به جریان گزینش شما " را آورده بود. (چگونگی انتخاب اولین رئیس جمهور، کیومرث صابری، نامه مورخه 29/5/59) و چند روز بعد هم برای اینکه از اعمال دولت اعلام برائت کند، در دیدار عمومی با مردم عنوان کرد: اگر دیدم که این دولت خط مرا ندارد و مردم هم از من خواستند، خوب من باید به مردم بگویم که این دولت دولت من نیست. بنابراین من ابزار کار ندارم که شما از من چیزی بخواهید. (انقلاب اسلامی، 3/6/59)
برای درک بهتر این موضوع مرور خاطرات دکتر احمد توکلی پیرامون اختلاف شهید رجایی و بنیصدر خالی از لطف نمی باشد:
"پس از پذیرفته شدن آقای رجایی، به عنوان نخست وزیر، دعوا بر سر تعیین وزرا آغاز شد. آقای رجایی قبل از این که نخست وزیر شود، در دفتر آموزش و پرورش، در پشت میدان بهارستان مستقر بود. ایشان برای تعیین دولت خود عدهای را به آن دفتر دعوت کرد. اسماعیل داوودی شمسی، بهزاد نبوی و من، از جملهی آن افراد بودیم. بهزاد نبوی برای برنامه ی تعیین دولت بهآقای رجایی کمک میکرد. آن تیم بیشترشان برای وزارت کابینه ی رجایی معرفی شدند، مهندس موسوی برای وزارت خارجه؛ بهزاد نبوی، وزیر مشاور در امور اجرایی؛ محسن نوربخش، وزیر اقتصاد و دارایی یا رییس بانک مرکزی و بنده برای وزارت کار که بنی صدر با تعدادی از وزرای پیشنهادی موافقت نکرد (با 7 نفر از 21 نفر مخالفت کرد). قرار شد بین آقای رجایی و بنیصدر حکمیت شود. آیتالله انواری از جامعهی روحانیت مبارز، آیتالله یزدی از جامعهی مدرسین که آن ایام نائب رییس مجلس هم بود، در آن حکمیت بودند. در مجلس عدهای از اعضاء، همان نائبان رییس جلسه بودند، مثل من، یار محمدی، شاهچراغی، الویری و متکی. در نتیجه نقش ما از چند جهت افزایش مییافت. انواری و یزدی از روحانیون متشخص بودند؛ بنیصدر هم، با اینکه با روحانیت خوب نبود؛ در ظاهر نشان میداد که حکمیت آنها را قبول دارد.
در روز موعود قرار شد که ما چهار نفر و این دو نفر و آقای رجایی، در مجموع هفت نفر، به دفتر بنی صدر برویم. بنیصدر در ساختمان سفیدی مستقر بود که قبل از انقلاب دفتر کار شاپور غلامرضا بود و بعدا دفتر آقای هاشمی رفسنجانی شد. بنیصدر در سرسرا روی کاناپه با شلوار کردی نشسته بود. وقتی وارد شدیم حاضر نشد از جایش بلند شود. هرکسی روی یک مبلی نشست و برای من جا نشد، من هم رفتم پیش بنیصدر و عمدا به حالت کاملا یله نشستم و معذرت خواستم که ببخشید کمرم درد میکند. این کار را کردم تا به تکبرش پاسخی گرفته باشم. آقای مهندس موسوی شروع کرد به سخن گفتن. بسیار متین و مؤدب استدلال کرد، سوابقش را گفت و دربارهی برنامه ی آیندهاش حرف زد. نقطه نظارت خارجیاش را نیز شرح داد. در این میان بنیصدر به او فشار آورده بود که "شما فلان موقع، علیه من در سر مقالهی روزنامهی جمهوری اسلامی مقالهای نوشتهای، آقای موسوی هم خیلی خونسرد جواب میداد که آن مقاله به این دلیل نوشته شد؛ انتقاد بود، اهانتی هم نکردیم، استدلال کردیم و غیره ". ولی بنیصدر در هر بار حرف خودش را تکرار میکرد. آقای رجایی خسته شد و گفت: "این طوری نمیشود. من هم بلند شدم و گفتم: " آقای بنیصدر، این راه حکمیت نیست، اگر دلیلی دارید مطرح کنید، نه این که مدام ادعایتان را تکرار کنید "، اما بحث همین طور دور میزد. آقای رجایی هم گفت: "اگر حکمیت این گونه باشد، من در آن شرکت نمیکنم ". بلند شد برود که آقای انواری رجایی را سر جایش نشاند و بحث ادامه پیدا کرد و دربارهی بهزاد نبوی و محسن نوربخش صحبت شد.
در ادامهی این جلسه که موقع ناهار شده بود، دربارهی بنده بحث شد. من سوابق خود را در بهشهر و مجلس توضیح دادم. از مبحث قانونگذاری خیلی دفاع کردم و خواستم که موضع خودم را روشن کنم. قصه تصرف باغ کاووس را که طرفدار بنیصدر بود، شرح دادم و گفتم: "به استناد شعار قانونگرایی شما ... دوستان را قانع کردم که از آن باغ بیرون بیایند و قانون حاکم شود ". بنیصدر با تعجب زیادی گفت: "خیلی جالب است ". آقای انواری گفت: "مثل این که این فرد در خط شماست ". بنیصدر گفت: "آره، خیلی عجیب است، من اصلا فکر نمیکردم ایشان این گونه باشد ". بنیصدر سپس ادامه داد: "خوب تعریف کن ببینم چه خبر؟ من از بهشهر داستانهای زیادی شنیدهام ".
آن موقع بهشهر خیلی معروف بود، زیرا اجرای دقیق حکم قصاص مثل، قطع دست دزد و جاری شدن حد زنا، بهشهر را معروف کرده بود؛ جای بسیار امنی شده بود، هم چنین با مواد مخدر و رباخواری و غارت جنگلها، مبارزه شده بود.لحظاتی بعد بنیصدر گفت: "بحث بهشهر نیست. تو اولین کسی بود که در مجلس علیه من نطق کردی. نوع نگاه بنیصدر به من همانند نگاه او به موسوی بود ". به بنیصدر جواب دادم: "بله، شما که ایران نبودید، فرانسه بودید؛ ما انقلاب کردیم، زندان رفتیم تا حکومت عوض شود و شاه نداشته باشیم، رییس جمهوری داشته باشیم که اگر اشتباهی مرتکب شد، در انتقاد از وی آزاد باشیم و اگر صحیح کار کرد از او حمایت کنیم؛ شما هم هی نگویید یازده میلیون رأی، یازده میلیون رأی، مردم به شما احترام کردند. ولی اگر امام حکم شما را تنفیذ نمیکرد، ما از شما تبعیت نمیکردیم. من اگر نماینده باشم و خطایی از شما ببینم، انتقاد میکنم، حالا گاهی به شوخی گاهی به صورت جدی ".
جلسه با خوشی تمام شد. هر چهار نفر حرفهایمان را زدیم. بنیصدر باید تصمیم میگرفت و به حکمین اعلام میکرد و آنها هم دفاع میکردند. رأی حکمین به وزیر شدن هر چهار نفر بود. بنیصدر گفت: من برای اعلام نظر احتیاج به تحقیق دارم.
چند روز گذشت. به دفتر بنیصدر زنگ زدم و گفتم: "به رجایی بگویید بیاید پای تلفن، کار مهمی دارم ". سپس با آقای رجایی صحبت کردم و ایشان در پایان مکالمه به من گفت: آقای بنیصدر با شما کار دارد. به دفتر آقای بنیصدر رفتم. مدتی گذشت تا این که افضلی، از اعضای هماهنگی دفتر بنی صدر، پیش من آمد و گفت: سه سؤال دارم. سؤال اول: آیا شما در بهشهر چهار باب خانه دارید؟ گفتم: سؤال دو و سه چیه؟ گفت: ما از کارگرهای چیتسازی بهشهر تحقیق کردیم، بیشترشان با شما مخالفند. گفتم: "چگونه تحقیق کردید؟ " گفت: "سر چهارراه امام سه نفر از کارگرها ایستاده بودند ما از آنها پرسیدیم ". گفتم: "سؤال سوم؟ " گفت: "نظرتان دربارهی حزب آقای بهشتی چیست؟ "
او تمام حرفهای مرا یادداشت کرد و پس از پایان بحث با او خداحافظی کردم. الویری ماجرا را پرسید و من برایش شرح دادم. او گفت: "تمام است، وزیر نیستی "، گفتم: "قرار نیست من وزیر بشوم، اما اینها باید بفهمند که بچههای انقلاب به خاطر خوش آمدن یا خوش نیامدن او پست نمیگیرند، بنیصدر زیر بار حکمیت نرفت و من و موسوی را نپذیرفت. ولی آن دو نفر دیگر پذیرفته شدند.
این حادثه، روحیهی متکبرانهی بنیصدر را نشان میدهد که به رغم ادعای آزادیخواهی و احترام به مردم و آرای مخالفان، چگونه با مخالفان خود رفتار میکرد. از ملاکهای انتخاب بنیصدر یکی هم این بود که میگفت: "این فرد علیه من حرف زده یا نزده است، نسبت به رقیب سیاسی من نظرش مثبت است یا منفی ". (خاطرات سیاسی احمد توکلی ، فصل پنجم، پیروزی انقلاب اسلامی)
*4- عدم درک تهدید و تشکیل جلسات شورای عالی دفاع قبل از تهاجم دشمن
باید اذعان داشت که در خصوص کسب آمادگی نظامی به منظور دفع تجاوز احتمالی دشمن کارنامه بسیار نامطلوبی از آقای بنیصدر در تاریخ به ثبت رسیده است. دقیقاً به همین دلیل نیز او تاکنون به این سؤال مهم هرگز پاسخ نگفته است که علی رغم اعتراف به اطلاع از بیقرار بودن صدام برای حمله به ایران، چرا اقدام مهمی برای کسب آمادگی های لازم به عمل نیاورده است و اینکه چرا به عنوان فرمانده کل قوا حتی یک بار هم جلسه شورای عالی دفاع را قبل از آغاز حمله دشمن به منظور بررسی تهدیدات و پیدا کردن راهکارهای لازم برای مقابله با آن تشکیل نداده است؟ او در مجموعه خاطرات خود در خصوص اطلاع از تهاجم دشمن می گوید:
"به ما گزارش داده بودند که عراق دارد تدارک حمله به ایران را میبیند. البته بعدها مدارکی هم به دست قشون افتاد و معلوم شد که این خبر، صحیح بود. " (درس تجربه، ص238)
"موقعی که آقای رجایی میخواست نخستوزیر بشود، خطر تجاوز عراق دیگر شده بود مسئله روز. در آن ایام، روشن شده بود که تجاوز خواهد شد و با اینکه یاسر عرفات را فرستاده بودم پیش آقای صدام حسین تا دست به این کار نزند، اما او در رؤیای پیروزی برقآسا و بیقرار حمله بود. به هر حال، یاسر عرفات رفت به عراق و برگشت و گفت که صدام را مثل طاوس دیده و او میگوید که کار ایران را چهار روزه تمام میکنم. بله، وضعیت این جوری بود. " (درس تجربه، ص265)
سردار غلامعلی رشید در خصوص خیانت های بنی صدر در جنگ در برنامه تلویزیونی "محرمانه " اینگونه روایت می کند:
" ما در اسفند 58 صاحب رئیس جمهور می شویم (بنی صدر) یعنی 7 ماه قبل از آغاز جنگ و امام به امید اینکه اوضاع نا بسامان داخلی را در ابعاد دفاعی- امنیتی سر و سامان دهند، فرماندهی کل قوا را به بنی صدر می دهند (تنفیذ می کنند).این فرماندی کل قوا باید در 7 ماه قبل از جنگ امورات دفاعی را ساماندهی می کرد. در متن قانون اساسی داریم که ایشان باید شورایعالی دفاع را تشکیل دهد ولیکن هفته سوم جنگ این شورا را تشکیل می دهد در حالی که ما باید این شورا را از قبل تشکیل می دادیم.
بنی صدر که ادعای فهم و درک سیاسی بالایی هم داشت یک ماه مانده به جنگ بازدیدی از منطقه غرب در کرمانشاه انجام داد و مصاحبه کرد که جنگ اتفاق نمی افتد مگر اینکه موازنه قوا بر هم بخورد یعنی این قدر شعور سیاسی نداشت که با بروز انقلاب اسلامی موازنه قوا به سود اسلام، به سود اعراب علیه اسرائیل و به سود کشورهای منطقه علیه استکبار جهانی آمریکا بر هم خورده بود.
حول و حوش خرداد 59 دیگر شورای انقلاب نداشتیم و باید نهادی مثل شورایعالی دفاع تشکیل می شد که ما به آن سطح استراتژیک کشور می گوییم.درون این نهاد است که تحرکات و تهدیدات دشمن رصد و کنترل می گردد. از این طرف فرمانده کل قوای ما شورایعالی دفاع را تشکیل نمی دهد. حتی یک رزمایش معمولی انجام نمی دهد . وقتی حوادث 6 ماهه قبل از جنگ را می بینیم در واقع دشمن به ما می گوید که آرایش می گیرد و باید خودمان را آماده می کردیم.
اگر یک رزمایش ساده انجام می داد در تردید دشمن تأثیر می گذاشت. اگر بنی صدر می گفت 50 یا صد هزار بسیجی به کمک بچه های ارتش در 2 شهر کرمانشاه و اهواز بروند و یک رزمایش انجام دهند تأثیرگذار بود اما این کارها را نکرد، مصاحبه کرد که جنگی رخ نمی دهد و مردم را آماده نکردیم و دشمن دفعتاً بعد از اتفاقات 6 ماهه اول 59 حمله می کند. "
بهزاد نبوی پس از عزل بنی صدر در تحلیلی در روزنامه جمهوری اسلامی در خصوص خیانت او به عنوان فرمانده کل قوا می گوید:
"بنیصدر زمانی که فرمانده کل قوا شد، یک استراتژی خاصی را در جهت حاکمیت دادن ضد انقلاب در ارتش و کنار گذاشتن عناصر مؤمن به انقلاب پیاده کرد. چنانکه اطلاع داریم، اطلاعیهای منتشر ساخت که تمام امرای بازنشسته ارتش باید به سرکار خود باز گردند که اجازه پخش مجدد آن داده نشد. در واقع او سعی داشت زمینه را برای بازگشت دستگیر شدگان ارتش هموار سازد. بنیصدر، با استفاده از فرماندهی کل قوا آنچنان جو تبلیغاتی در ارتش بوجود آورده بود که اکثر خلبانان ارتش مسئله را به شکل دیگری برداشت کرده بودند. چنانکه مسئله عرب و عجم را در رأس قرار داده بودند که این جریان از اصل، انحرافی بود. بنیصدر پس از این ماجرا، بلافاصله تحلیلی از کودتای نوژه را مطرح کرد تا اذهان عمومی را منحرف سازد و کشف کنندگان کودتا را زیر سئوال قرار دهد و در این رابطه گفت کودتای نوژه توطئه آمریکا بود تا متخصصین را از ارتش کنار بگذارند. در حالی که ما میدانیم کودتا واقعی بود ودر این رابطه هم عدهای دستگیر شدند. "( جمهوری اسلامی13/5/1360)
احمد توکلی نیز در کتاب خاطرات خود در این خصوص می گوید:
" روزی من و آیتالله خامنهای و آقای هاشمی رفسنجانی و آیتالله یزدی و آقای پرورش و شهید رجایی و مرحوم شیخ محمد منتظری، جلوی امام حلقه زدیم، موضوع هم درباره همان مشکلات بنیصدر بود، آیتالله خامنهای آن روز غزلی از حافظ خواند و گفت: بنی صدر پدر ما را درآورده است و اکنون هم در ارتش یارگیری میکند، این امر ممکن است در آینده خطراتی پیش بیاورد. " ( خاطرات سیاسی احمد توکلی، فصل پنجم، پیروزی انقلاب اسلامی)
با این وصف بنی صدر در اظهاراتی تعجب برانگیز تحلیل خود را در خصوص روزهای آغازین جنگ اینگونه برمی شمرد:
"وقتی حمله عراق آغاز شد، من در کرمانشاه بودم. از سرتیپ فلاحی رئیس ستاد ارتش پرسیدم: چند روز میتوانیم در برابر ارتش عراق مقاومت کنیم، گفت: چهار روز گفتم: شما این چهار روز را خوب بجنگید مسئول روز پنجم من هستم. خوب بلافاصله ارتش تجدید سازمان شد و دمکراتیزه کردن ساختار ارتش نقش تعیین کننده داشت. استعدادها و ابتکارات شگفت انسان بر فقر سازمانی و تجهیزاتی غلبه کرد و ایران نجات پیدا کرد. " (درس تجربه، ص310)
جالب اینجاست بنی صدر که که از بدیهیترین مسائل نظامی ارتش و ادوات نظامی بیاطلاع است به نحوی میخواهد خود را به عنوان منجی و نجاتبخش کشور در تهاجم عراق در تاریخ به ثبت رساند و آیا این تناقضگوئی ها حاصل نادیده گرفتن فداکاریهای مردم در جریان دفاع مقدس نیست؟
*5- سرپوش بنیصدر بر اقدامات تروریستی سازمان مجاهدین خلق:
در ماههای پایانی سال 59 حضور پررنگ نیروهای سازمان مجاهدین خلق در جلسات سخنرانی آقای بنیصدر نشان از سرمایهگذاری جدی این سازمان روی نقاط ضعف ایشان و فراهم آوردن زمینههای رودرو قرار دادن وی با امام داشت.
در حادثه 14 اسفند این همکاری سازمان یافته تا حدودی آشکارتر شد و به میزان گسترش یافتن تأثیرگذاری سازمان بر بنیصدر فاصله وی با امام بیشتر میشد. نکته قابل تأمل اینکه تا قبل از این ائتلاف، سازمان مجاهدین خلق از طریق یک گروه دست ساخته و هدایت شده به حذف فیزیکی شخصیتهای فکری نائل میآمد و در ظاهر هرگونه اعمال تروریستی را محکوم میساخت. جالب اینکه با رسمیت یافتن پیوند آقای بنیصدر و این سازمان، مسئولیت اقدامات تروریستی رسماً به عهده گرفته میشد و آقای بنیصدرهم هرگز از آن تبری نمیجست آنگونه که پس از گذشت سالیان متمادی هنوز هم در آثار خود مدعی میشود که دکتر بهشتی به دست امام به شهادت رسیده است: "من بسیار شک دارم که غیر از دستگاه خمینی، کس دیگری دفتر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کرده باشد. " (درس تجربه، ص195)
این ادعای آقای بنیصدر بعد از دودهه و اندی در حالی مطرح میشود که در همان زمان اولاً: گروه تروریستی مجاهدین خلق رسماً مسئولیت انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی را- که منجر به شهادت 72 تن از وزرا، نمایندگان مجلس و شخصیتهای تراز اول سیاسی کشور شد- بر عهده گرفت و فرد نفوذی سازمان در این زمینه کاملاً مشخص گردید. ثانیاً: چنین حادثهای بنا داشت کلیه مسئولان طیف در خط امام در کشور را به شهادت برساند و منحصر به دکتر بهشتی نبود؛ لذا صرفنظر از شخصیت وارسته امام که از چنین اتهاماتی مبراست با کمترین منطق سیاسی چنین ادعایی تطبیق پیدا نمی کند که رهبری نظام درآن شرایط حاد دشمنی های داخلی وخارجی همه بازوان خود را قطع کند. ثالثاً: این تنها حرکت تروریستی سازمان در ان ایام نبود که با چنین ادعایی بتوان به رفع و رجوع آن پرداخت. چرا آقای بنیصدر در مورد حادثه انفجاردفتر نخستوزیری که منجر به شهادت رجایی و باهنر شد، به شهادت رساندن امامان جمعه در استانها و صدها اقدام تروریستی دیگر که مسئولیت آنها نیز رسماً از سوی سازمان مجاهدین خلق پذیرفته میشد توجیهات این چنینی ابداع نکرده است.
او در توجیه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط منافقین می گوید:
"در خانه مرحوم لقایی که او هم شهید شد یعنی تا 24 ساعت بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، من در آنجا بودم... در آنجا که بودم، نواب آمد و گفت: مجاهدین میخواهند با شما صحبت کنند. دو نفر از آنها نزد من آمدند. یکی عضدانلو برادر خانم مریم عضدانلو و دیگری به نام عباس داوری که از اعضای قدیمی سازمانشان بود. آنها آمدند و من چند سؤالی مطرح کردم و گفتم: "پاسخ اینها را بیاورید تا من فکر کنم. " اولین سئوالی که از آنها کردم، این بود که آیا این انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، کار شما بود؟ آنها گفتند: "نه. کار ما نیست. "… آنها برگشتند و جوابهای مساعد آوردند. بدین ترتیب، من پذیرفتم که بروم به مخفیگاهی که آنها در نظر گرفته بودند و رفتم به آنجا. آقای تهرانی هم به عنوان محافظ، همراهم بود. در آنجا، آقای مسعود رجوی آمد پیش من و معلوم شد که در آن خانه، همسرش هم زندگی میکند. در آنجا بود که صحبت رفتن از ایران مطرح شد " (درس تجربه، ص368 و367)
او صراحتاً اذعان می کند که به سازمان مجاهدین خلق نیازمند بوده است و خود او تمایل به ارتباط با این سازمان داشته است:
"آنها گفتند: "هر چه شما بنویسید، ما امضا میکنیم. فقط محلی و سازمانی داشته باشیم تا فعالیت بکنیم. ما از تغییر و تحول، بیشتر از این نمیخواهیم. " من به آنها گفتم: "اگر چه شما به سراغ من آمدید ولی اگر نمیآمدید، من سراغ شما میآمدم "(ص369)
بنی صدر در خصوص کمک سازمان مجاهدین خلق برای ترتیب دادن فرار مفتضحانه او از کشور می گوید:
"آنان خروج از ایران را با کسانی که در نیروهای هوایی داشتند، ترتیب دادند. کارت شناسایی یکی از همافران را به من دادند. سلمانی و غیره آمد و مرا مشابه آن قیافهای در آوردند که در عکس آن کارت [شناسایی] بود. چون شب به آن محل میرفتیم و پرواز میکردیم، دقت را کم میکرد و متوجه نشدند. بدین ترتیب، وارد فرودگاه مهرآباد تهران شدیم. در آنجا سوار یک هواپیمای سوخت رسانی شدیم. سرهنگ معزی خلبان هواپیما و خدمههای هواپیما هم آمدند " (ص371)
6- تشدید مجموعه اقدامات خائنانه بنی صدر و بنی صدریون پس از اعلامیه جماران
واقعه چهاردهم اسفند در دانشگاه تهران از آن رو که نشان دهنده نزدیکی مخاطره آمیز منافقین و بنی صدر بود و قصد تنش زایی بنی صدر را آشکار می کرد، با واکنش بسیار شدید امام روبه رو گردید. در ابتدا امام خمینی(ره) آیت الله موسوی اردبیلی دادستان کل کشور را مأمور رسیدگی قضایی سریع و قاطع به این واقعه کردند که در پی آن گزارشی توسط یک هیأت قضایی تهیه و تقدیم دادستان کل کشور شد که در آن به بیش از دوازده مورد ارتکابی که دارای عناوین مجرمانه بودند تصریح شده و در بخش نتیجه چنین آمده بود "دلایل کافی به مجرمیت بنی صدر، دفتر بنی صدر، دفتر هماهنگی و در پی آن گروهک های محارب که اسامی آنها قبلاً ذکر گردید، گردآوری شده است. "
آیت الله بهشتی و شهید رجایی نخست وزیر وقت عمل بنی صدر را نکوهش کردند و امام خمینی(ره) نیز در پاسخ به تلگراف آیت الله گلپایگانی که حاکی از "نگرانی ایشان از قضایای شوم دانشگاه " بود، اعلام کردند که "باید گروهها و دسته های منحرف سیاسی و غیرسیاسی بدانند که من با حساسیت کامل با آنان برخورد اسلامی می کنم و به شرارت های ضداسلامی خاتمه می دهم. " پس از آن امام خمینی(ره) با فراخواندن آقایان آیت الله بهشتی، آیت الله خامنه ای، آیت الله موسوی اردبیلی، آیت الله هاشمی رفسنجانی، مهندس بازرگان، بنی صدر و شهید رجایی به جماران و برخورد ارشادی و حمایتی، رؤسای سه قوه را از انجام مصاحبه تا پایان جنگ تحمیلی منع کردند و اعلامیه ای در صبح روز یی اسفند یی از سوی امام خمینی(ره) صادر شد که نتیجه برخی تصمیمات و توافقات برای کاهش اختلافات را بیان می کرد.
*4- عدم درک تهدید و تشکیل جلسات شورای عالی دفاع قبل از تهاجم دشمن
باید اذعان داشت که در خصوص کسب آمادگی نظامی به منظور دفع تجاوز احتمالی دشمن کارنامه بسیار نامطلوبی از آقای بنیصدر در تاریخ به ثبت رسیده است. دقیقاً به همین دلیل نیز او تاکنون به این سؤال مهم هرگز پاسخ نگفته است که علی رغم اعتراف به اطلاع از بیقرار بودن صدام برای حمله به ایران، چرا اقدام مهمی برای کسب آمادگی های لازم به عمل نیاورده است و اینکه چرا به عنوان فرمانده کل قوا حتی یک بار هم جلسه شورای عالی دفاع را قبل از آغاز حمله دشمن به منظور بررسی تهدیدات و پیدا کردن راهکارهای لازم برای مقابله با آن تشکیل نداده است؟ او در مجموعه خاطرات خود در خصوص اطلاع از تهاجم دشمن می گوید:
"به ما گزارش داده بودند که عراق دارد تدارک حمله به ایران را میبیند. البته بعدها مدارکی هم به دست قشون افتاد و معلوم شد که این خبر، صحیح بود. " (درس تجربه، ص238)
"موقعی که آقای رجایی میخواست نخستوزیر بشود، خطر تجاوز عراق دیگر شده بود مسئله روز. در آن ایام، روشن شده بود که تجاوز خواهد شد و با اینکه یاسر عرفات را فرستاده بودم پیش آقای صدام حسین تا دست به این کار نزند، اما او در رؤیای پیروزی برقآسا و بیقرار حمله بود. به هر حال، یاسر عرفات رفت به عراق و برگشت و گفت که صدام را مثل طاوس دیده و او میگوید که کار ایران را چهار روزه تمام میکنم. بله، وضعیت این جوری بود. " (درس تجربه، ص265)
سردار غلامعلی رشید در خصوص خیانت های بنی صدر در جنگ در برنامه تلویزیونی "محرمانه " اینگونه روایت می کند:
" ما در اسفند 58 صاحب رئیس جمهور می شویم (بنی صدر) یعنی 7 ماه قبل از آغاز جنگ و امام به امید اینکه اوضاع نا بسامان داخلی را در ابعاد دفاعی- امنیتی سر و سامان دهند، فرماندهی کل قوا را به بنی صدر می دهند (تنفیذ می کنند).این فرماندی کل قوا باید در 7 ماه قبل از جنگ امورات دفاعی را ساماندهی می کرد. در متن قانون اساسی داریم که ایشان باید شورایعالی دفاع را تشکیل دهد ولیکن هفته سوم جنگ این شورا را تشکیل می دهد در حالی که ما باید این شورا را از قبل تشکیل می دادیم.
بنی صدر که ادعای فهم و درک سیاسی بالایی هم داشت یک ماه مانده به جنگ بازدیدی از منطقه غرب در کرمانشاه انجام داد و مصاحبه کرد که جنگ اتفاق نمی افتد مگر اینکه موازنه قوا بر هم بخورد یعنی این قدر شعور سیاسی نداشت که با بروز انقلاب اسلامی موازنه قوا به سود اسلام، به سود اعراب علیه اسرائیل و به سود کشورهای منطقه علیه استکبار جهانی آمریکا بر هم خورده بود.
حول و حوش خرداد 59 دیگر شورای انقلاب نداشتیم و باید نهادی مثل شورایعالی دفاع تشکیل می شد که ما به آن سطح استراتژیک کشور می گوییم.درون این نهاد است که تحرکات و تهدیدات دشمن رصد و کنترل می گردد. از این طرف فرمانده کل قوای ما شورایعالی دفاع را تشکیل نمی دهد. حتی یک رزمایش معمولی انجام نمی دهد . وقتی حوادث 6 ماهه قبل از جنگ را می بینیم در واقع دشمن به ما می گوید که آرایش می گیرد و باید خودمان را آماده می کردیم.
اگر یک رزمایش ساده انجام می داد در تردید دشمن تأثیر می گذاشت. اگر بنی صدر می گفت 50 یا صد هزار بسیجی به کمک بچه های ارتش در 2 شهر کرمانشاه و اهواز بروند و یک رزمایش انجام دهند تأثیرگذار بود اما این کارها را نکرد، مصاحبه کرد که جنگی رخ نمی دهد و مردم را آماده نکردیم و دشمن دفعتاً بعد از اتفاقات 6 ماهه اول 59 حمله می کند. "
بهزاد نبوی پس از عزل بنی صدر در تحلیلی در روزنامه جمهوری اسلامی در خصوص خیانت او به عنوان فرمانده کل قوا می گوید:
"بنیصدر زمانی که فرمانده کل قوا شد، یک استراتژی خاصی را در جهت حاکمیت دادن ضد انقلاب در ارتش و کنار گذاشتن عناصر مؤمن به انقلاب پیاده کرد. چنانکه اطلاع داریم، اطلاعیهای منتشر ساخت که تمام امرای بازنشسته ارتش باید به سرکار خود باز گردند که اجازه پخش مجدد آن داده نشد. در واقع او سعی داشت زمینه را برای بازگشت دستگیر شدگان ارتش هموار سازد. بنیصدر، با استفاده از فرماندهی کل قوا آنچنان جو تبلیغاتی در ارتش بوجود آورده بود که اکثر خلبانان ارتش مسئله را به شکل دیگری برداشت کرده بودند. چنانکه مسئله عرب و عجم را در رأس قرار داده بودند که این جریان از اصل، انحرافی بود. بنیصدر پس از این ماجرا، بلافاصله تحلیلی از کودتای نوژه را مطرح کرد تا اذهان عمومی را منحرف سازد و کشف کنندگان کودتا را زیر سئوال قرار دهد و در این رابطه گفت کودتای نوژه توطئه آمریکا بود تا متخصصین را از ارتش کنار بگذارند. در حالی که ما میدانیم کودتا واقعی بود ودر این رابطه هم عدهای دستگیر شدند. "( جمهوری اسلامی13/5/1360)
احمد توکلی نیز در کتاب خاطرات خود در این خصوص می گوید:
" روزی من و آیتالله خامنهای و آقای هاشمی رفسنجانی و آیتالله یزدی و آقای پرورش و شهید رجایی و مرحوم شیخ محمد منتظری، جلوی امام حلقه زدیم، موضوع هم درباره همان مشکلات بنیصدر بود، آیتالله خامنهای آن روز غزلی از حافظ خواند و گفت: بنی صدر پدر ما را درآورده است و اکنون هم در ارتش یارگیری میکند، این امر ممکن است در آینده خطراتی پیش بیاورد. " ( خاطرات سیاسی احمد توکلی، فصل پنجم، پیروزی انقلاب اسلامی)
با این وصف بنی صدر در اظهاراتی تعجب برانگیز تحلیل خود را در خصوص روزهای آغازین جنگ اینگونه برمی شمرد:
"وقتی حمله عراق آغاز شد، من در کرمانشاه بودم. از سرتیپ فلاحی رئیس ستاد ارتش پرسیدم: چند روز میتوانیم در برابر ارتش عراق مقاومت کنیم، گفت: چهار روز گفتم: شما این چهار روز را خوب بجنگید مسئول روز پنجم من هستم. خوب بلافاصله ارتش تجدید سازمان شد و دمکراتیزه کردن ساختار ارتش نقش تعیین کننده داشت. استعدادها و ابتکارات شگفت انسان بر فقر سازمانی و تجهیزاتی غلبه کرد و ایران نجات پیدا کرد. " (درس تجربه، ص310)
جالب اینجاست بنی صدر که که از بدیهیترین مسائل نظامی ارتش و ادوات نظامی بیاطلاع است به نحوی میخواهد خود را به عنوان منجی و نجاتبخش کشور در تهاجم عراق در تاریخ به ثبت رساند و آیا این تناقضگوئی ها حاصل نادیده گرفتن فداکاریهای مردم در جریان دفاع مقدس نیست؟
*5- سرپوش بنیصدر بر اقدامات تروریستی سازمان مجاهدین خلق:
در ماههای پایانی سال 59 حضور پررنگ نیروهای سازمان مجاهدین خلق در جلسات سخنرانی آقای بنیصدر نشان از سرمایهگذاری جدی این سازمان روی نقاط ضعف ایشان و فراهم آوردن زمینههای رودرو قرار دادن وی با امام داشت.
در حادثه 14 اسفند این همکاری سازمان یافته تا حدودی آشکارتر شد و به میزان گسترش یافتن تأثیرگذاری سازمان بر بنیصدر فاصله وی با امام بیشتر میشد. نکته قابل تأمل اینکه تا قبل از این ائتلاف، سازمان مجاهدین خلق از طریق یک گروه دست ساخته و هدایت شده به حذف فیزیکی شخصیتهای فکری نائل میآمد و در ظاهر هرگونه اعمال تروریستی را محکوم میساخت. جالب اینکه با رسمیت یافتن پیوند آقای بنیصدر و این سازمان، مسئولیت اقدامات تروریستی رسماً به عهده گرفته میشد و آقای بنیصدرهم هرگز از آن تبری نمیجست آنگونه که پس از گذشت سالیان متمادی هنوز هم در آثار خود مدعی میشود که دکتر بهشتی به دست امام به شهادت رسیده است: "من بسیار شک دارم که غیر از دستگاه خمینی، کس دیگری دفتر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کرده باشد. " (درس تجربه، ص195)
این ادعای آقای بنیصدر بعد از دودهه و اندی در حالی مطرح میشود که در همان زمان اولاً: گروه تروریستی مجاهدین خلق رسماً مسئولیت انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی را- که منجر به شهادت 72 تن از وزرا، نمایندگان مجلس و شخصیتهای تراز اول سیاسی کشور شد- بر عهده گرفت و فرد نفوذی سازمان در این زمینه کاملاً مشخص گردید. ثانیاً: چنین حادثهای بنا داشت کلیه مسئولان طیف در خط امام در کشور را به شهادت برساند و منحصر به دکتر بهشتی نبود؛ لذا صرفنظر از شخصیت وارسته امام که از چنین اتهاماتی مبراست با کمترین منطق سیاسی چنین ادعایی تطبیق پیدا نمی کند که رهبری نظام درآن شرایط حاد دشمنی های داخلی وخارجی همه بازوان خود را قطع کند. ثالثاً: این تنها حرکت تروریستی سازمان در ان ایام نبود که با چنین ادعایی بتوان به رفع و رجوع آن پرداخت. چرا آقای بنیصدر در مورد حادثه انفجاردفتر نخستوزیری که منجر به شهادت رجایی و باهنر شد، به شهادت رساندن امامان جمعه در استانها و صدها اقدام تروریستی دیگر که مسئولیت آنها نیز رسماً از سوی سازمان مجاهدین خلق پذیرفته میشد توجیهات این چنینی ابداع نکرده است.
او در توجیه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط منافقین می گوید:
"در خانه مرحوم لقایی که او هم شهید شد یعنی تا 24 ساعت بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، من در آنجا بودم... در آنجا که بودم، نواب آمد و گفت: مجاهدین میخواهند با شما صحبت کنند. دو نفر از آنها نزد من آمدند. یکی عضدانلو برادر خانم مریم عضدانلو و دیگری به نام عباس داوری که از اعضای قدیمی سازمانشان بود. آنها آمدند و من چند سؤالی مطرح کردم و گفتم: "پاسخ اینها را بیاورید تا من فکر کنم. " اولین سئوالی که از آنها کردم، این بود که آیا این انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، کار شما بود؟ آنها گفتند: "نه. کار ما نیست. "… آنها برگشتند و جوابهای مساعد آوردند. بدین ترتیب، من پذیرفتم که بروم به مخفیگاهی که آنها در نظر گرفته بودند و رفتم به آنجا. آقای تهرانی هم به عنوان محافظ، همراهم بود. در آنجا، آقای مسعود رجوی آمد پیش من و معلوم شد که در آن خانه، همسرش هم زندگی میکند. در آنجا بود که صحبت رفتن از ایران مطرح شد " (درس تجربه، ص368 و367)
او صراحتاً اذعان می کند که به سازمان مجاهدین خلق نیازمند بوده است و خود او تمایل به ارتباط با این سازمان داشته است:
"آنها گفتند: "هر چه شما بنویسید، ما امضا میکنیم. فقط محلی و سازمانی داشته باشیم تا فعالیت بکنیم. ما از تغییر و تحول، بیشتر از این نمیخواهیم. " من به آنها گفتم: "اگر چه شما به سراغ من آمدید ولی اگر نمیآمدید، من سراغ شما میآمدم "(ص369)
بنی صدر در خصوص کمک سازمان مجاهدین خلق برای ترتیب دادن فرار مفتضحانه او از کشور می گوید:
"آنان خروج از ایران را با کسانی که در نیروهای هوایی داشتند، ترتیب دادند. کارت شناسایی یکی از همافران را به من دادند. سلمانی و غیره آمد و مرا مشابه آن قیافهای در آوردند که در عکس آن کارت [شناسایی] بود. چون شب به آن محل میرفتیم و پرواز میکردیم، دقت را کم میکرد و متوجه نشدند. بدین ترتیب، وارد فرودگاه مهرآباد تهران شدیم. در آنجا سوار یک هواپیمای سوخت رسانی شدیم. سرهنگ معزی خلبان هواپیما و خدمههای هواپیما هم آمدند " (ص371)
6- تشدید مجموعه اقدامات خائنانه بنی صدر و بنی صدریون پس از اعلامیه جماران
واقعه چهاردهم اسفند در دانشگاه تهران از آن رو که نشان دهنده نزدیکی مخاطره آمیز منافقین و بنی صدر بود و قصد تنش زایی بنی صدر را آشکار می کرد، با واکنش بسیار شدید امام روبه رو گردید. در ابتدا امام خمینی(ره) آیت الله موسوی اردبیلی دادستان کل کشور را مأمور رسیدگی قضایی سریع و قاطع به این واقعه کردند که در پی آن گزارشی توسط یک هیأت قضایی تهیه و تقدیم دادستان کل کشور شد که در آن به بیش از دوازده مورد ارتکابی که دارای عناوین مجرمانه بودند تصریح شده و در بخش نتیجه چنین آمده بود "دلایل کافی به مجرمیت بنی صدر، دفتر بنی صدر، دفتر هماهنگی و در پی آن گروهک های محارب که اسامی آنها قبلاً ذکر گردید، گردآوری شده است. "
آیت الله بهشتی و شهید رجایی نخست وزیر وقت عمل بنی صدر را نکوهش کردند و امام خمینی(ره) نیز در پاسخ به تلگراف آیت الله گلپایگانی که حاکی از "نگرانی ایشان از قضایای شوم دانشگاه " بود، اعلام کردند که "باید گروهها و دسته های منحرف سیاسی و غیرسیاسی بدانند که من با حساسیت کامل با آنان برخورد اسلامی می کنم و به شرارت های ضداسلامی خاتمه می دهم. " پس از آن امام خمینی(ره) با فراخواندن آقایان آیت الله بهشتی، آیت الله خامنه ای، آیت الله موسوی اردبیلی، آیت الله هاشمی رفسنجانی، مهندس بازرگان، بنی صدر و شهید رجایی به جماران و برخورد ارشادی و حمایتی، رؤسای سه قوه را از انجام مصاحبه تا پایان جنگ تحمیلی منع کردند و اعلامیه ای در صبح روز یی اسفند یی از سوی امام خمینی(ره) صادر شد که نتیجه برخی تصمیمات و توافقات برای کاهش اختلافات را بیان می کرد.
نگاهی به مهمترین رویدادهای سیاسی در فاصله سه ماهه بین اعلامیه امام خمینی(ره) در یی اسفند یی تا عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا، ضمن آشکار کردن نزدیکی بسیار زیاد راهبردهای سیاسی بنی صدر و منافقین، نشان دهنده قصد بنی صدر و منافقین برای پیشبرد اهداف سیاسی تبلیغاتی خاص به منظور پیاده سازی استراتژی مشروعیت قهقرایی (تضعیف، بی اعتبار ساختن و از بین بردن مقبولیت اجتماعی مخالفان) برای ارعاب، تطمیع، جذب یا انزوای اعضای خط امام است. مهمترین رویدادهای سه ماهه مورد اشاره به این شرح است:
*نامه مسعود رجوی به بنی صدر و پیشنهاد برگزاری راهپیمایی از سوی رئیس جمهور در روز یی فروردین یییی؛
*امتناع بنی صدر از امضای لایحه سرپرستی وزارت امور خارجه توسط نخست وزیر علیرغم شرایط جنگی و نیاز کشور به دیپلماسی فعال و همچنین رد سه نامزد پیشنهادی نخست وزیر برای تصدی پست وزارت خارجه؛
*راهپیمایی منافقین در حمایت از بنی صدر در روز ی اردیبهشت یییی پس از صدور اعلامیه امام خمینی(ره) و ایجاد درگیری و آشوب در این راهپیمایی؛
*حمایت بنی صدر از یکی از اعضای سازمان منافقین که اقدام به خودزنی نموده بود و متهم نمودن نهادهای انقلابی به شکنجه وی؛
* نامه بنی صدر به مجلس در تاریخ ی اردیبهشت یییی و متهم نمودن شهید رجایی به تخلف؛
*نامه منافقین به بنی صدر و تقاضای تضمین از او برای خلع سلاح؛
*اقدام دفتر بنی صدر برای خروج اسناد وابستگی کاظم رجوی به ساواک از وزارت خارجه و دستگیری فضلی نژاد عامل خارج کننده اسناد؛
* موافقت ضمنی بنی صدر با پیشنهاد منافقین در مورد برگزاری رفراندوم به منظور حذف خط امام؛
* نامه تشکر آمیز منافقین به بنی صدر در مورد پذیرش رفراندوم و دعوت به اعتصاب در حمایت از رئیس جمهور؛
* مصاحبه ها و سخنرانی های تحریک آمیز بنی صدر علیرغم ممنوع ساختن این امر از سوی امام خمینی(ره) ؛
* دستگیری منوچهر مسعودی مشاور حقوقی دفتر بنی صدر به جرم رابطه با ضدانقلاب و عوامل رژیم شاه، توقیف روزنامه های انقلاب اسلامی، آرمان ملت و جبهه ملی به حکم دادستان انقلاب اسلامی در یی خرداد یی؛
روزنامه وی و راهپیمایی طرفداران او در همدان؛
صدور بیانیه منافقین در مورد حمایت یکپارچه از بنی صدر در روز یی و یی خرداد یی.
*7- تشکیک در دومین انتخابات ریاست جمهوری و عدم تسلیم در برابر عزل قانونی مجلس:
بنی صدر درحالیکه با رأی مردم به شهید رجایی دست خود را برای رسیدن دوباره به قدرت کوتاه می دید با طرح موضوع تقلب در انتخابات سعی نمود تا حضور میلیونی مردم در انتخابات و شکست خود را به نحوی به ستاد انتخابات وزارت کشور نسبت دهد و از طرفی فرار خود را از کشور به منظور سازماندهی ضد انقلاب توجیه نماید.او در این خصوص این گونه می گوید:
"وقتی انتخابات ریاستجمهوری برگزار شد، در وزارت کشور که مسئولیت اجرای انتخابات را به عهده داشت، چند تن دوستان ما که آنجا بودند و رژیم هم نمیدانست، به ما خبر دادند، در سراسر کشور فقط دو میلیون و هفتصد هزار نفر در انتخابات شرکت کردند... حال، راست یا دروغ، این موضوعی است که آقای منتظری باید بگوید چون این طور گفته شد: "اینان رفتند پیش آقای منتظری و به او گفتند، آقا! جریان رایگیری و تعداد شرکتکنندگان در انتخابات این طور شده، تکلیف چیست؟ " او گفت: "برای حفظ حیثیت اسلام، بگویید بالای چهارده میلیون نفر رای دادند. "… این موضوع را هم تاکید کنم، کسانی که این مطلب را [راجع به آقای منتظری] به من گفتند، آدم های موثقی هستند.بعد از آمدن این گزارش، گفتم، بسیار خوب و حالا مردم مرا همچنان رئیسجمهور میشناسند، یعنی به من رای اعتماد دادند و تأیید کردند رای قبلیشان را و تکذیب کردند کودتا را. حال، ما وظیفه داریم برویم در صحنه اصلی و روابط پنهانی آنها را که به اتکاء به آن روابط، دسته به کودتا زدند تا جنگ را ادامه بدهند، فاش کنیم. به این دلیل بود که با خروج از ایران، موافقت کردم. در حالی که، در آغاز هیچ قصدی برای خروج از ایران نداشتم. (درس تجربه، ص347)
او در خصوص نقش و تأثیر نتایج انتخابات در فرار او از کشور می گوید:
" مسعود رجوی آمد به محلی که من مخفی بودم. او در آنجا گفت، میخواهیم قبل از برگزاری انتخابات رئیسجمهوری- که 40 روز بعد انجام میشد- خارج شویم. من گفتم، نه. اول باید ببینیم، مردم ایران در این انتخابات ریاستجمهوری، چگونه عمل میکنند. اگر مردم رفتند پای صندوقها و رای دادند، معنایش این است که این کودتا را تایید کردند... آقای رجوی گفت: "اکثر هم لایعقلون. قرآن میگه، اکثر مردم عقل ندارند. شما میگید، اگر مردم رفتند پای صندوقها، خب، میرن. آخوندها بهشون میگن بروید پای صندوقها، اینها هم میروند پای صندوقها. " گفتم: "اولاً، شما قرآن را نخواندهاید. " (درس تجربه، ص345)
*8- تشکیل شورای ملی مقاومت در جهت براندازی انقلاب:
پس از استقرار رجوی و بنی صدر در پاریس، سلسله مصاحبههای طرفین، جهت معرفی شورا، شروع شد. اگر به رسانههای آن زمان مراجعه شود، در عکسهای چاپ شده، اکثرا مسعود رجوی پشت سر بنیصدر نشسته است. علت این بود که نام بنیصدر به عنوان رییس جمهور بر کنار شده، در همه جا میدرخشید، ولی کسی سازمان مجاهدین خلق را نمیشناخت؛ بدین علت، سازمان، از نام و اعتبار بنیصدر در این تاریخ حسابی استفاده سیاسی کرد. حضور بنیصدر در شورا آن قدر برای مجاهدین خلق مهم بود که برای سفت کردن پای ایشان در شورا، مسعود رجوی دختر او، یعنی فیروزه بنیصدر را به عقد خود در آورد. این ازدواج زمانی انجام شد که تازه چند ماه از قتل اشرف ربیعی، همسر پیشین رجوی میگذشت. در تاریخ هفتم مهر ماه 1360، برنامه "دولت موقت جمهوری دموکراتیک اسلامی ایران " توسط شورای ملی مقاومت اعلام شد. این برنامه را بنیصدر به عنوان رییس جمهور و رجوی به عنوان مسؤول شورای ملی مقاومت امضا کردند. در 20 اسفند ماه 62، ابوالحسن بنیصدر که حضور سازمان مجاهدین خلق در عراق را به ضرر جایگاه و اعتبار خود می دید ، طی نامهای به مسعود رجوی اعلام جدایی کرد. بنیصدر در این نام نوشته بود. "البته همانطور که نوشتهاید دو نظر وجود دارد: یکی نظر سرنگونی رژیم به بهای جلب همکاری و استفاده از خارج را جایز میشمارد و یک نظر جایز نمیشمارد. این جانب جانبدار نظر دوم هستم. هر چه میخواهید بنویسید، اما چه کسی گول میخورد که مسأله اصلی که شما را به نوشتن این نامه برانگیخته، مسأله همکاری با عراق برای سرنگونی رژیم است. از این راه رژیم [آیت الله] خمینی سرنگون نمیشود، با کمال تأسف تثبیت میشود ". (مجاهدین خلق در آیینه تاریخ، صص 164-139)
*9- تدارک دیدار طارق عزیز با مسعود رجوی در محل اقامت بنیصدر در فرانسه:
این ملاقات ننگین که در خانه بنیصدر و با حضور همزمان وی در منزل صورت میگیرد به لحاظ سیاسی فراتر از موافقت رئیس جمهور یک تشکیلات خود ساخته با ملاقات نخستوزیر خود یعنی مسعود رجوی معنی پیدا میکند. براساس قراردادی که بین آقای بنیصدر و مسعود رجوی منعقد شده بود کلیه اقدامات این تشکیلات ائتلافی میبایست به امضای رئیسجمهور تشکیلات میرسید. بنابراین در این قضیه بنیصدر در واقع یک گام فراتر از صرف موافقت با ملاقات رجوی و طارق عزیز برداشته بود. این سکوت بنی صدر و حضور او در محل این دیدار، بیانگر این حقیقت است که او نه تنها با گفتگوی مستقیم بلکه با همکاری گسترده گروه تروریستی مجاهدین خلق با دشمن بعثی و نیز باز شدن پای مسعود رجوی به بغداد مخالفت چندانی نداشته است. اظهارات بنیصدر در خصوص ملاقات طارق عزیز با مسعود رجوی ، شناخت چهره خائنانه وی را جامعیت میبخشد:
" اینکه چه جوری بیاید اینجا و راجع به ملاقات، در کجا باشد بالاخره گفتم: "اگر من بخواهم موافقت کنم، فقط به یک ترتیب میشود موافقت کرد و آن ترتیب هم این است که یک فاتح، یک شکست خورده را میپذیرد. اینها متجاوزند و در تجاوزشان هم شکست خوردهاند وگرنه به سراغ ما به اینجا نمیآمدند... ملاقات شما (رجوی) با او، حداکثر نیم ساعت بیشتر طول نکشد. گفت: "بسیار خوب " (درس تجربه، ص380)
جالب آن است که بنی صدر با اشاره به این موضوع که "یک فاتح یک شکست خورده را می پذیرد " در واقع به طور تلویحی اقرار می کند که طارق عزیز به سبب حضور فرمانده اسبق کل قوای ایران به این دیدار آمده است و دیدار او با مسعود رجوی بهانه ای بیش نیست و چه بسا بین او و طارق عزیز نیز گفتگوهایی صورت گرفته باشد.
*10- وارد نمودن اتهامات بی اساس به مسئولین نظام و زیر سئوال بردن مشروعیت نظام پس از جنگ
از دیگر اقدامات او علیه جمهوری اسلامی، حضور در دادگاه فرانسه برای رسیدگی به اتهام فردی به نام رضا مشهدی در رابطه با ترور سیروس الهی بود. وی در این دادگاه به عنوان شاهد، اتهاماتی را علیه سران جمهوری اسلامی وارد کرد. اما روند برگزاری جلسه چندان به مذاق او خوش نیامد و رأی دادگاه مطابق با برداشت و تفسیر او نبود. به همین خاطر وی مسئولین قضایی فرانسه را متهم به سهلانگاری کرد.
او فعالیتهای مطبوعاتی خود را پس از فرار از کشور از سرگرفت و تاکنون نیز انقلاب اسلامی در هجرت را منتشر میکند. هر از گاهی هم به فراخور متقضیات روز و مناسب با حال و هوای سیاسی کشور، اعلامیهها و بیانیههای هشدارگونهای را منتشر میکند و همّ و غم وی در این نوع فعالیتها، زیر سؤال بردن مشروعیت نظام است. او از این رهگذر اتهامات گوناگونی را علیه متولیان جمهوری اسلامی عنوان کرده و همواره درصدد القای این مطلب است که تنها انقلاب در سایه تدابیر او میتوانست به سرمنزل مقصود برسد. این امر نشان میدهد که این نگاه کاملاً خودمحورانه بنیصدر در طول دوران ریاست جمهوری و مسئولیت وی در نظام جمهوری اسلامی همچنان وجود داشته و هنوز هم در او جریان دارد.
*جمع بندی:
با در نظر داشتن موارد فوق شکی نیست که بنی صدر خیانت های بزرگی را در حق ملت ایران و انقلاب اسلامی روا داشته است که موارد بسیاری از آن هنوز در سینه تاریخ مدفون مانده است.از طرفی شکی نیست که بنی صدر در طول جنگ حداکثر به دنبال کسب پیروزی و یا حداقل به دنبال دستیابی به آتش بس موقت بوده است لذا برخی مسئولین در اظهار نظر های خود نباید فراموش کنند که تلاش بنی صدر به منظور کسب پیروزی در جنگ، دستیابی به ابزاری سیاسی به منظور کسب قدرت بیشتر ،محبوبیت سیاسی ،فشار به امام و مجلس و در نهایت سرکوب نیروهای پیرو خط امام بوده است و بنابراین طرح موضوع خیانتکار نبودن بنی صدر در جنگ و انقلاب به دلیل نیاز به کسب پیروزی از این منظر قابل دفاع نیست .به ویژه آنکه همانطور که حضرت امام پیرامون قضاوت در خصوص اشخاص فرموده اند: "میزان حال فعلی افراد است "و لذا موضعگیری رسانه ای در خصوص یک فرد نباید به نحوی چهره امروز او را آن طور تطهیر نماید که استنباط شود که مسئولین نظام پس از گذشت سی سال به این نتیجه رسیده اند که بنی صدر در جنگ خیانت نکرده است.در همین خصوص دکتر محسن رضایی می گوید:
" بنی صدر اگر یک پیروزی به دست می آورد چنان بر کشور مسلط می شد که شاید هیچ کس نمی توانست او را از جایش تکان دهد لذا بنی صدر خیلی تلاش کرد که بتواند حتی تپه ای کوچک را آزاد کند تا بواسطه آن تبلیغاتی انجام دهد اما نتوانست.او بعضاً در خط مقدم جبهه نیز وارد می شد و بسیار به دنبال پیروزی بود. بنابراین مشکل اصلی، بیشتر در ساختار فرماندهی و مدیریت و تاکتیکها و روشهای جنگ در دورة بنی صدر بود. که تاکتیکهای و توانائی های نظامی به کار گرفته شده، قابلیت و ظرفیت برای تغییر موازنة قوا به نفع ایران را نداشت. بنابراین بحث، بیشتر به ساختارهای و تفکرات نظامی کلاسیک حاکم بر جنگ در دوران بنی صدر باز می گردد. "
هر چند ما در حال حاضر شاهد مصادیق فراوانی از خیانت های بنی صدر در حافظه تاریخی خود هستیم اما باید دانست که در فضای حاکم بر سال 60 ،این تلقی مردم و مسئولین به اندازه امروز دارای مصداق نبوده است.با این اوصاف صراحت نمایندگان مجلس در خصوص بی کفایتی بنی صدر و بیان "انتقادهای اصولی و اساسی " وارد بر بنیصدردر این سال جالب به نظر می رسد.آن گونه که در اطلاعیه مشترک جمعی از نمایندگان مجلس مصادیق خیانت او به ملت ایران اینگونه عنوان می شود:
1.مقابله وی با نظام و رهبری امام.
2.عمده ساختن اختلاف با جناح مقابل و تبدیل شدن به مرکز وحدت اکثر مخالفین نظام جمهوری اسلامی.
3.غرور و خودمداری و کیش شخصیت.
4.مخالفت با نهادهای انقلابی. (سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام،ص 577)
از طرفی در نامه حضرت امام به آقای منتظری -در خصوص عدم صلاحیت وی برای تصدی رهبری- عدم رضایت ایشان با ریاست جمهوری بنی صدر نمایان است:
" و الله قسم ، من با نخستوزیری بازرگان مخالف بودم ولی او را هم آدم خوبی میدانستم. و الله قسم ، من رأی به ریاست جمهوری بنیصدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم. (صحیفه امام جلد 21 - صفحه 330)
در پایان این نوشتار نیز نصیحت های امام به بنی صدر جهت آگاهی بیشتر خوانندگان با فضای حاکم بر آن دوران تقدیم می شود:
"من الآن هم نصیحت میکنم آقای بنیصدر را به اینکه مبادا در دام این گرگهایی که در خارج کشور نشستند و کمین کردند بیفتید ، و این آبرویی که از دست دادید بدتر بشود. من علاقه دارم که تو بیشتر از این خودت را تباه نکنی. من علاقه دارم که همه اشخاصی که در این مملکت زندگی میکنند یک زندگی انسانی - الهی باشد. مبادا یک وقت در دام اشخاصی بیفتی که این ملت آنها را سر تا پا شناخته است ؛ و آنها از تو پشتیبانی کنند و تو هم در دام آنها بیفتی ؛ که هم دنیا به باد رفته است تا آخر ، و هم آخرت.
اگر نصیحتهای من را گوش کرده بودی ، این مسائل پیش نمیآمد. لکن نگذاشتند ؛ آنهایی که به تو اظهار علاقه میکردند آنها به اسلام علاقه نداشتند ؛ و تو را کشاندند به جایی که تباه کردند ، بیش از این خودت را تباه نکن ؛ به دام این اشخاصی که مثل اژدها دهان باز کردهاند تا همه حیثیت تو را به باد فنا بدهند و ببلعند نیفت. چنانچه توبه کنی و برگردی و علاقه خودت را از این گروههای مفسد ، فاسد ، جنایتکار ، سلب کنی ، و در یک کناری بنشینی مشغول تصنیف و تالیف بشوی ، صلاح تو است. اگر شما آن نصیحتی را که آن روز من با حال بیماری در بیمارستان به شما کردم گوش کرده بودید ، امروز این طور نبود و من نمیخواستم باشد ؛ آن روز من (در) یکی از حرفها ، که اساس همه گرفتاریهای بشر است ، تنبه دادم که "حب الدنیا رأس کل خطیئه " تمام خطاهایی که از ماها صادر میشود روی این حب نفس و جاه و مال و منال است ؛ اگر این کلمه را گوش کرده بودید و هواهای نفسانی را زیر پا گذاشته بودید ، این طور نمیشد که همه گروهها ، همه دوستان شما ، از شما منفصل بشوند ، الا این گروههایی که میخواهند شما را آلت دست قرار بدهند و به مقاصد خودشان برسند. دوستهای درجه اول شما پشت به شما کردند. گروههایی که با شما بودند و برای شما شعار میدادند پشت به شما کردند. و این دلیل این بود که شما قدرت سیاسی ندارید ، بزرگتر دلیل این است که انسان یازده میلیون 11 رأی را تباه کند! این گذشت و ناگوار گذشت ، من نمیخواستم این طور بشود. لکن باز برای هر کس ، هر کار بکند ، جای توبه و در توبه باز است. رحمت خدا واسع است. شما توبه کن و یک قدم طرف خدا برو و پشت به هوای نفسانی بکن ، خداوند میپذیرد تو را. آبروی تو را اعاده میدهد. حیثیت تو را اعاده میدهد. (صحیفه امام جلد 14 - صفحه 493)
نویسنده: پیمان پور جباری