تعداد بازدید : 4537990
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
در 7 آوریل 1979 هنری کیسینجر به زبیگنیو برژژینسکی تلفن کرد تا نظریات خود را با او در میان بگذارد. معمولاً کیسینجر با اشخاصی که زیردست خودش میدانست خشنتر از دیگران رفتار میکرد. بعدها برژژینسکی در دفتر خاطراتش نوشت که آن روز کیسینجر «با سخنان درشت و شدیداللحن از اینکه دستگاه حکومتی در صدور اجازه ورود شاه به ایالات متحد قصور ورزیده است او را به باد ملامت گرفت.»
در حالیکه انقلاب ایران در اوج خود بود، کیسینجر و سایر دوستان شاه در آمریکا مبارزه پیگیری را در مورد ورود او با حکومت کارتر آغاز کردند که اول جنبه خصوصی داشت ولی بعد جنبه علمی به خود گرفت. در میان شخصیتهای برجستهای که در این مبارزه شرکت داشتند از جان مک کلوی میتوان نام برد که یکی از «اندیشمندان» دستگاه سیاست خارجی آمریکاست. مک کلوی یکی از پاهای ثابت است که دست کم تا اواخر سالهای 1960 یا در مؤسسات ثروتمند خصوصی و بانک ها یا در مشاغل دولتی به خدمت اشتغال داشت و توصیهها و نصایح او همواره مورد توجه کسانی بود که در واشینگتن و والاستریت قدرت را در دست داشتند. اکنون این شخص تمام انرژی خود را جمع کرده و در دفاع از شاه مخلوغ قرار داده بود. بعدها سایروس ونس شکایت کرد که: «جان در نامهنگاری سرسخت و پشتکاردار است. هر روز با پست صبحگاهی نامهای از او درباره شاه به من میرسید.»
علاوه بر مککلوی، راکفلر نیز در این زمینه فعالیت میکرد و اکنون کارمندانش تقریباً تمام امور شاه را در دست گرفته بودند. نه تنها رابرت آرمائو و افرادش در باهاما همراه شاه بودند، بلکه جوزف رید یکی از معاونان بانک مسئول اداره امور مالی شاه شده بود. بیشتر تماس ها با وزارت خارجه را نیز رید برعهده داشت.
اما رهبر بلامنازع این مبارزه هنری کیسینجر بود که در آن روزها هنوز در واشینگتن و نیویورک و محافل سیاست خارجی از توجه خاصی برخودار بود. روابط او با شاه به مراتب جدیدتر از دیگران بود ولی در سالهای اخیر پرمعنیتر و عمیقتر شده بود. اکنون کاخ سفید احساس میکرد کیسینجر در صدد است درباره این موضوع که «چه کسی ایران را از دست داد؟» مبارزه شدیدی را با جیمیکارتر آغاز کند.
کیسینجر علناً استدلال میکرد که ایالات متحد میبایست پشتیبانی محکمتری از شاه در برابر نیروهای انقلابی بنماید. میگفت: «یکی از دلایل ضعف تدریجی روحیه شاه این شک و تردید بود که آیا ما واقعاً از او حمایت میکنیم یا نه. او یقیناً وسایلی در اختیار داشت که میتوانست با قدرت بیشتری از آنچه کرد مقاومت کند. ولی تصمیم گرفت چنین کاری را نکند زیرا درباره مقاصد واقعی ما دچار تردید بود.» کیسنیجر این فکر واشینگتن را که میتوان در برابر انقلاب ایران ائتلافی از نیروهای مخالف بوجود آورد پوچ و بیهوده میدانست و میگفت که چنین طرز حکومتی حتی در ایالات متحد عملی نیست بنابراین هیچ دلیلی ندارد که در یک کشور عقب ماندهتر و یک جامعه آشفتهتر عملی باشد.
اکنون که شاه سقوط کرده بود کیسینجر اصرار میورزید که ایالات متحد مدیون سیوهفت سال دوستی با اوست و بنابراین باید بیدرنگ به او اجازه ورود به خاک آمریکا داده شود. کیسینجر همچنین استدلال میکرد که اگر با شاره در این ساعات بدبختی و نیازمندی خوب رفتار نشود، سایر فرمانروایان منطقه از اعتماد به ایالات متحد دلسرد خواهند شد.
دلیلی ندارد که در مورد صمیمیت یا در واقع منطق درونی نظریات کیسینجر تردید به دل راه دهیم. علاوه بر آن او وفاداری عمیق و مداومی نسبت به شاه نشان داد. ولی در نظر دستگاه حکومتی کارتر، این مبارزه یک بعد دیگر هم داشت. کاخ سفید در شرف تکمیل دومین قرارداد محدود ساختن سلاحهای هستهای با دولت شوروی بود و تصویب قرار داد مزبور توسط سنای آمریکا دشوار مینمود. در واقع همانطور که در پاییز 1978 قرارداد کمپ دیوید اشتغال خاطر اصلی کاخ سفید بشمار میرفت، در بهار و تابستان 1979 نیز قرارداد «سالت 2» فکر و ذکر مقامات واشینگتن را به خود مشغول داشته بود. طراحان استراتژی کارتر حساب میکردند که وقتی قرارداد برای تصویب به سنا تسلیم شود پشتیبانی کیسینجر از قرارداد برای جلب نظر موافق سناتورها ضروری است و میترسیدند که او رابطهای بین این مسئله و ورود شاه به آمریکا ایجاد نماید و نظر خود را تحمیل کند.
وقتی کیسینجر در 7 آوریل به برژژینسکی درباره شاه تلفن زد، مشاور امنیت ملی کارتر نظر مساعد داشت. او نیز معتقد بود که اگر اکنون به شاه کمک نشود، اعتبار ایالات متحد نزد متحدانش خدشهدار خواهد شد. او فکر میکرد این موضوع اصلاً نمیبایست مطرح میشد. میگفت: «ما میبایست بدون هیچ ابهامی روشن سازیم که شاه هر وقت مایل باشد به آمریکا بیاید، مقدمش مبارک خواهد بود. اشتباه ما در اینجا بود که در مرحله اول گذاشتیم این امر تبدیل به یک موضوع مباحثه شود.» برژژینسکی پیشنهاد کرد که خود کیسینجر به پرزیدنت کارتر تلفن کند.
کیسینجر چند روز پیش از تاریخی که قرار بود دیوید راکفلر با رئیس جمهوری ملاقات کند، همین کار را کرد. طبق روایت خودش به پرزیدنت اظهار داشت: «من در پس هر اقدامی که راکفلر در مورد شاه کرده است قرار داشتهام و احساسات قوی و محکمی در این خصوص دارم.»
روایات در مورد پاسخ کارتر متفاوت است. به گفته کیسینجر رئیس جمهوری پاسخ داد که شخص او مخالفتی با این موضوع ندارد ولی سایروس ونس بشدت با آن مخالف است و او نمیتواند برخلاف نظر وزیر خارجه اقدام کند. اما بعدها کارتر اصرار ورزید که چنین حرفی نزده و در ماه آوریل خود او نیز مخالف ورود شاه به آمریکا بوده است. روایات دیگر اظهارات کارتر را تأیید میکند نه ادعای کیسینجر را. همیلتون جردن رئیس ستاد کارتر گفته رئیس جمهور را چنین نقل میکند: «مادام که کشوری هست که شاه میتواند در آن به راحتی و سلامت زندگی کند، دلیلی ندارد او را به اینجا بیاوریم و هرگونه شناسی را ولو ضعیف درباره تجدید مناسبات خود با ایران از بین ببریم. این مسئله در انتخابات میان میل و سلیقه شاه در مورد محل اقامتش و منافع کشور ما خلاصه میشود.»
همین منافع کوتاهمدت و دراز مدت بود که تشخیصش این چنین دشوار مینمود. کیسینجر در خاطراتش مینویسد: «آمریکا و متحدانش با رفتاری که با شاه کردند باعث شرمساری خود را فراهم آوردند. رها کردن یک دوست نه تنها از لحاظ سیاسی - که ممکن است از مقتضیات بیرحمانه منافع ملی ناشی شود - بلکه از لحاظ انسانی نیز در حالیکه او سرگردان و بیپناه و نیازمند کمک است، با هیچ ضابطهای تطبیق نمیکند. تاریخ را فاتحان نوشتهاند و در این خصوص بیرحم بودهاند.»
این سخنان ممکن است درست باشد ولی از نظر بسیاری از اعضای دستگاه حکومتی کارتر، مسئله پیچیدهتر از این حرفها بود. چنین مینمود که مسائل ضد و نقیض اخلاقی و مصلحتگرایی بسیاری مطرح است. در این خصوص نظر اعضای دستگاه حکومتی شدیداً مخالف بود، گرچه نظریاتی هم وجود داشت که توأم با تردید و قابل تغییر بود. درست است که دوستان در هنگام بدبختی نیاز دارند که با آنان خوشرفتاری شود ولو اینکه به دلایل مصحلتگرایانه و تشویق دیگران باشد. از این لحاظ بسیاری از مقامات دولتی با نظر کیسینجر موافق بودند. چند تن از سفرای آمریکا گزارش داده بودند که دولتهای دوست به آنها گفتهاند که اکنون که شاه ساقط شده است، آنان با ترس و وحشت ناظر رفتاری هستند که با او میشود.
با این حال توصیه سفارت آمریکا در تهران و وزارت خارجه هنوز این بود که ورود شاه به آمریکا موجب یک حمله بسیار شدیدتر از دفعه پیش به سفارت در تهران خواهد شد. وقتی برژژینسکی موضوع را با شخص کارتر مطرح کرد، «رئیس جمهوری آشکارا خشمگین و ناراحت بود... و رک و راست از من پرسید: «اگر شما به جای من رئیس جمهور بودید چه میکردید؟» که برژینسکی پاسخ داد به عقیده او در اینجا نه تنها مسئله مصلحتگرایی مطرح است که ضمن آن باید اثرات چنین تصمیمی را بر فرمانروایانی نظیر ملکحسین و پرزیدنت سادات در نظر گرفت، بلکه بالاتر از هر چیز مسئله اصول مطرح است. «ما باید در کنار کسانی که دوستمان بودهاند بایستیم.»
برژینسکی میگوید کارتر از این جواب خوشش نیامد و از «دوراهی سیاسی و انسانی که در برابرش قرار گرفته بود رنج میبرد.» در 9 آوریل کارتر از ملاقات دیوید راکفلر نارحتتر شد. در پایان گفتوگو، وقتی راکفلر برای رفتن از جا برخاست موضوع شاه را مطرح کرد. میگوید: «نگرانی خود را در مورد اینکه با یکی از دوستان ایالات متحد چنین رفتاری میشود به او ابراز داشتم و گفتم اعتقاد دارم که باید به او اجازه ورود داده شود و هر اقدامی برای مقابله با تهدیدات (به سفارت) لازم است باید بعمل بیاوریم. نگفتم در این باره چه باید کرد ولی گفتم به عقیده من ابرقدرتی چون آمریکا نباید تسلیم باجخواهی شود.»
به گفته راکفلر واکنش کارتر «سخت و رسمی» بود. مینویسد: «احساس کردم که رئیس جمهوری مایل نیست در این خصوص چیزی بشنود.»
کارتر در دفتر خاطراتش یادداشت کرد: «منظور اصلی ملاقات او ظاهراً تشویق من به دادن اجازه ورود شاه به این کشور بود. ظاهراً راکفلر و کیسینجر و برژینسکی در این خصوص یک نقشه را دنبال میکنند.» او تصمیم گرفته بود با این تقاضاها مخالفت کند. میافزاید: «اوضاع از زمانی که من پناهگاهی به شاه عرضه کردم تغییر کرده است. اکنون عده زیادی از آمریکاییان در معرض خطر قرار دارند و هیچ فوریتی برای ورود شاه به این کشور وجود ندارد.»
به دنبال شکست راکفلر در متقاعد ساختن رئیس جمهور، همان شب هنری کیسینجر مسئله را با رسانههای گروهی در میان گذاشت و در همان هنگام بود که گفت: «این درست نیست که ایالات متحد با شاه، دوست سی و هفت سالهاش مثل «هلندی سرگردان که به دنبال بندری برای پهلو گرفتن و پناه جستن میگشت رفتار کند.» روزنامه نیویورک تایمز نوشت از بیانات کیسینجر چندان تحت تأثیر قرار نگرفته است زیرا «وزیر خارجه سابق حتی نپذیرفت یکبار با آلکساندر سولژنیتسین ناهار بخورد، از ترس اینکه مبادا رهبران شوروی را برنجاند.» با این همه اظهارنظر کرد که با شاه باید اجازه ورود داده شود و نوشت: «آمریکاییان باید با سربلندی از کسی که در نظر همه نامطلوب است استقبال کنند.»
کیسینجر یقیناً نظر خود را درباره مسئولیت ملت آمریکا بیان میکرد، ولی شاید منعکس کننده احساس مسئولیت خودش نسبت به شاه نیز بود. هیچکس مثل هنری کیسینجر و ریچارد نیکسون بر اهمیت مناسبات ایران و آمریکا تأکید نورزیده بود. شاه از سالهای 1940 متحد آمریکا بود ولی کلیه رؤسای جمهوری آمریکا قبل از نیکسون تردیدهایی درباره او و بلندپروازیهایش ابراز داشته بودند. ریچارد نیکسون برعکس همه آنان از اهداف شاه با اشتیاق هرچه تمامتر پشتیبانی میکرد.
در ردیابی علل انقلاب، ممکن نیست بتوان عوامل گوناگون را از یکدیگر تفکیک کرد تا چه رسد به اینکه برای هر کدام با توجه به درجه اهمیتشان ارزش قائل شد. ولی تقریباً تمام روایاتی که از تحولات روحی شخص شاه، رونق فوقالعاده و سپس زوال اقتصادی ایران در سالهای 1970، افزایش خشونتهای ساواک و گسترش مخالفت با حکومت او شده است بر اهمیت روزی تأکید میکنند که ریچارد نیکسون و هنری کیسینجر در مه 1972 به دیدار شاه رفتند.
برای نیکسون دوران خوبی بود. در اوج قدرت بسر میبرد و به نظر میرسید دموکراتها تصمیم گرفتهاند جورج مک گاورن را نامزد خود در انتخابات ریاست جمهوری معرفی کنند و او مردی بود که طراحان استراتژی نیکسون شکست دادنش را سهل و آسان میدانستند. در همان حال نیکسون در دو مسئله روابط خارجی برنده شده بود.
او نخستین رئیس جمهور آمریکا بود که از جمهوری خلق چین بازدید کرده و به نحوی گسترده - اگر نگوییم مبالغهآمیز - هنگام گفتوگو با مائوتسهتونگ، مبادله نطق با چوئن لای، خیره شدن به دیوار بزرگ چین از او فیلمبرداری شده بود. این یک فرصت تماشایی و حتی تکاندهنده بود، یک نمایش عالی تلویزیونی و یک مبارزه انتخاباتی با شکوه.
پاسخ ویتنام شمالی به آشتی میان یکی از دو متحد اصلی و دشمن عمده آنان، آغاز حملهای گسترده در ایام عید پاک به ویتنام جنوبی بود. این حمله فقط با روش استفاده از بمبارانهای وسیع و مینگذاری بنادر ویتنام شمالی دفاع شد.
توسعه دامنه جنگ درست در زمانی صورت گرفت که نیکسون آماده آغاز دومین سفر پیروزمندانهاش میشد: نخستین رئیس جمهوری آمریکا که از مسکو بازدید و در همانجا قرارداد «رسالت» را امضا میکرد. بسیاری از مشاوران نیکسون از آن بیم داشتند که حملات به ویتنام جنوبی موجب شود که شورویها سفر را ملغی کنند. ولی شورویها نیز همانند چینیها تنشزدایی را با ارزشتر از همبستگی دانستند و وضع ناگوار متحد ویتنامی خود را نادیده گرفتند. نیکسون و لئونید برژنف قرارداد «سالت 1» و ضمناً موافقتنامهای درباره «اصول مناسبات دو ابرقدرت» را امضا کردند.
در 30 مه که نیکسون از اتحاد شوروی به تهران پرواز کرد، ظاهراً در اوج خوشحالی بود. بلندپروازیهای او درباره ایجاد نظم جدیدی در جهان داشت به حقیقت میپیوست. اکنون در راه ملاقات با فرمانروایی بود که از اوائل دهه 1950 میشناخت و ستایش میکرد.
ضمن پرواز به تهران، نیکسون فرصت یافت گزارشی را که وزارت خارجه برایش تهیه کرده بود مطالعه کند. گزارش با این کلمات شروع میشد: «شاه از دیدار آینده جنابعالی از تهران بیاندازه سپاسگزار است و آن را به منزله شناسایی خودش به عنوان یک چهره مهم جهانی تلقی میکند.» این کلمات درست بود. چون شاه نیز مانند نیکسون در مه 1972 در اوج قدرت بسر میبرد.
در سالهای اخیر چنین مینمود که انقلاب سفید با موفقیت روبرو شده است. افزایش مرتب درآمد نفت بدین معنی بود که اگر ایران دیگر وابسته به کمک آمریکا نیست. به جای آن شاه قادر بود هرچه بیشتر اسلحه بخرد.
با انتخاب نیکسون در 1968 شاه دستکم میتوانست احساس کند که دوستی در کاخ سفید دارد. هنگامی که دوایت آیزنهاور در اوائل 1969 درگذشت، شاه برعکس آنچه در مورد کندی کرده بود از شرکت در مراسم تشییع جنازه او غافل نشد و شخصاً در این مراسم شرکت کرد. او مورد استقبال اگنیو معاون رئیس جمهور قرار گرفت و در میان تشییعکنندگان خودش را ارشد همه یافت او از خانم آیزنهاور دیدن کرد و یک ملاقات چهل و پنج دقیقهای با پرزیدنت نیکسون داشت. جلسات طولانیتری نیز با هنری کیسینجر مشاور امنیت ملی، ویلیام راجرز وزیر خارجه، ملوین لرد وزیر دفاع و سایر مقامات رسمی داشت. او بیشتر این اشخاص را بخاطر تواناییاش در تجزیه و تحلیل مسائل جهانی و روابط بینالمللی تحت تأثیر قرار داد - از جمله کیسینجر که برای ملاقات دیگری با او به سفارت ایران در خیابان ماساچوستس رفت. مقامات آمریکایی نیاز به مراجعه به کتاب و پرونده داشتند، ولی شاه میتوانست بتفصیل و بالبداهه و با قدرت زیاد صحبت کند. او بر اینکه منافع آمریکا ایجاب میکند که ایران متکی به خودش باشد تأکید ورزید و چند بار ایران و آمریکا را «متحد طبیعی» نامید. او ایران را جزیره ثبات و پیشرفت در یک منطقه پرآشوب توصیف کرد و مثل همیشه نیاز خود را به اسلحه بیشتر مطرح ساخت. به او گفتند که سیاست فروش اسلحه فعلاً در دست تجدیدنظر است. وزارت خارجه آمریکا به سفارت آن کشور در تهران تلگراف زد: «به نظر ما او رهبری باهوش و باتجربه و مصمم جلوه کرد.»
عامل مهم جدیدی در اوضاع ایران پیدا شده بود. در 1968 حکومت کارگری انگلیس تصمیم گرفته بود که در پایان 1971 به تعهدات نظامی خود در شرق سوئز خاتمه بدهد. در ژوئیه 1969 کیسینجر کمیسیون مطالعات شورای امنیت ملی را مأمور کرد تا درباره واکنش آمریکا در برابر خلئی که بدینسان در خلیج فارس ایجاد خواهد شد بررسی نماید. در ژوئیه 1969 نیکسون در گوام عقایدی را ابراز کرد که بعدها به «دکترین نیکسون» مشهور شد. چکیده آن این بود که آمریکا در آینده به دوستان خود در آسیا نیروی انسانی نظامی نخواهد داد بلکه سلاحهایی در اختیارشان خواهد گذاشت تا بوسیله آنها ازخودشان در برابر کمونیسم دفاع کنند.
در مورد خلیج فارس ایالات متحد و انگلستان به این نتیجه رسیدند که احتمالا تنها ایران می تواند جانشین تعهدات بریتانیا گردد. شاه مبدل به ژاندارم خلیج فارس خواهد شد. شاه ناراضی نبود. او در یک معامله پیچیده با انگلیسیها موافقت کرد که از ادعاهایش بر بحرین که تحت الحمایه بریتانیا بود صرفنظر کند در عوض اجازه یافت سه جزیره واقع در دهانه تنگه هرمز را که تحت کنترل انگلیسیها قرار داشت ولی متعلق به شیخ نشینهای عرب بود تصرف کند. این معامله وضعیت خطیری بوجود آورد. در یکی از جزایر مقاومت شد و تلفاتی به هر دو طرف وارد گردید. ایران آمادگی خود را به پرداخت غرامت به مالکان قبلی سه جزیره اعلام داشت و شیخ شارجه آن را پذیرفت.
ولی چند روز بعد به تلافی این سازش به قتل رسید. در همان حال سرهنگ قذافی رهبر لیبی تصرف جزایر را بوسیله ایران بهانه قرار داد و از شرکت نفت بریتانیا در لیبی خلع ید کرد. عراق نیز مناسبات سیاسی خود را هم با ایران و هم با انگلستان قطع کرد.
در واشینگتن، دیدگاه درباره مسلح کردن شاه بکلی فرق کرد. دیگر احتیاطهای آیزنهاور و کندی و حتی حکومت جانسون کنار گذاشته شد در فاصله سالهای 1950 و1971 مجموع فروش اسلحه آمریکا به ایران 8/1 میلیارد دلار بود. در ظرف چند هفته پس از زمامداری نیکسون، محدودیتها بر طرف شد. سفارشها از 86 میلیون دلار در 1968 با 184 میلیون در 1969 افزایش یافت. سرانجام شاه شروع به دریافت اسلحه به میزانی که همواره آرزو داشت کرد.
وزارت خارجه آمریکا با این سیاست مخالفت کرد. دفتر مطالعات و بررسیها ضمن مطالعهای که در ژوئن 1970 بعمل آورد چنین نتیجه گیری کرد: تجهیزات نظامی را توجیه کند ایران را تهدید نمی کند.. علاوه بر این ایران استطاعت خرید اسلحه به میزان وسیع را ندارد و هنوز در مرحله پیشرفت اقتصادی است که شاه برای تثبیت اوضاع کشور بدون دریافت وام خارجی ضروری می داند.
بنابراین افزایش هزینه های نظامی به جای اینکه امنیت ایران را تقویت کند آن را کاهش خواهد داد.
اما نظر کاخ سفید چنین نبود. در واقع دولت ایالات متحده سیاستی در پیش گرفته بود که بر اساس چشم پوشی دوستانه از تحولات داخلی ایران قرار داشت حکومتهای سابق آمریکا همیشه شاه را وادار کرده بودند که دست به اصلاحات بزند و از کمک آمریکا به عنوان اهرمی در این مورد استفاده کرده بودند. اکنون کاخ سفید استدلال می کرد که ایالات متحد نباید به شاه دستور بدهد که چگونه کشورش را اداره کند، هر چند دلایل آشکاری وجود داشت که حکومت او بیش از پیش خود کامهتر و در رویارویی با مسائلی که تحولات سریع بوجود آورده بود ناتوان تر می شود.
در حالیکه نیکسون در 30 مه 1972 از مسکو به تهران پرواز می کرد، در گزارشی که برایش تهیه کرده بودند هیچ اشارهای به این حقایق نمی شد، اما بنظر می رسید که شور و حرارتی که شاه در سالهای 60 برای اصلاحات نشان می داد، تا حدودی فروکش کرده است. اکنون دیگر هیچ کس که دارای افکار مستقل باشد در اطراف شاه دیده نمی شد. عده ای در باری و چاپلوس او را دوره کرده بودند و اصول تشریفاتی که به رعایت دقیق آن اصرار می ورزید موجب شده بود که تنها به خودش و به ماموریت الهی که برای ایران داشت اعتقاد داشته باشد. شیوههای حکومت او شباهت زیادی به آن چیزی داشت که طبق گفته هر ودوت کورش و داریوش برای اداره امپرتوری خود بکار می بردند.
هسته اصلی سیستم ترس و بی اعتمادی بود. ترس از شاه و آنچه از قدرت او ناشی می شد و بی اعتمادی هر کس به اشخاص دیگر. در هر یک از سطوح دولت هر فردی خواه وزیر و خواه منشی، خودش را در میان دوستانش نمی دید بلکه در وسط گروهی رقیب می یافت که هر کدام برای جلب نظر موافق رئیس ما فوق با او رقابت می کردند. بدین سان در هر یک از وزارتخانه و سازمان های دولتی، مقامات بلند پایه در نزدیک شدن به شاه با هم رقابت داشتند و در سطوح پائین تر انبوهی رقابتهای مختلف وجود داشت که رقابت و بی ثباتی در راس را تقویت میکرد. هیچ کس قادر نبود خودش یا دیگران را مستقل بداند. بر عکس، هر کس خودش را در جای معینی از هرمی می دانست که شاه در راس آن قرار داشت این ترتیب از سوی همه بخصوص کسانی که به شاه نزدیکتر بودند پذیرفته شده بود. نمونه ای از آن را یک دیپلمات آمریکایی یادداشت کرده است این واقعه در 1971 روی داده که شاه به جمشید آموزگار وزیر دارایی خود عالی ترین نشان ایران را که نشان درجه اول تاج با حمایل است به عنوان پاداش موفقیت او در مذاکره درباره انعقاد قرار دادی مبنی بر افزایش بهای نفت اعطا کرد. قرار داد مزبور واقعا یک موفقیت شخصی برای آموزگار بشمار میرفت. وی به جای اینکه پاداش را یک ستایش شخصی تلقی کند، ترتیبی داد که در مراسم امضای قرار داد که در تلویزیون نشان داده می شد، دوربین روی شاه متمرکز شود و هر یک از روسای هیئتهای نمایندگی اوپک نطقی در ستایش از شاه به عنوان بنیانگذار و بانی قرار داد ایراد کنند. وانگهی، بمحض اینکه آموزگار نشان تاج را دریافت کرد عمدتا مدتی از انظار پنهان شد تا از خطرات احتمالی پرهیز کند و طبق یک ضرب المثال فارسی کل سر سبد باغ شاه نباشد.
همانطور که مقامات بلند پایه موفقیتهای خود را بر حساب شاه میگذاشتند می بایست سرزنشاهایی را که متوجه سلطان مقتدر و همه چیز دا نشان می شد نیز تحمیل کنند. بدشواری می توان سیستمی را که بر پایه رقابتهای هزاران رقیب سست و متزلزل بنا شده است ثابت نامید. اما همین سیستم چندین سال در نتیجه استادی شاه در دستکاری کار می کرد. به عقیده یک دیپلمات امریکایی همین امر نبوغ شاه را نشان می داد:
شاه برای اینکه سیستم را به کار وادار، می بایست جزئیات را درباره بیش از یکصد شخصیت و روابط در حال دگرگونی آنها همیشه در خاطر داشته باشد. او می بایست اطمینان داشته باشد که نه تنها افراد بلکه سازمان ها در حال رقابت دائمی با یکدیگر بسر می برند، به نحوی که همکاری میان افرادی که در یک وزارتخانه کار میکنند خطری برایش ایجاد نکند. در همان حال این افراد و سازمانهای میبایست به نحوی دستکاری شوند که در حالی که نسبت به یکدیگر بی اعتمادند و نسبت به خودشان و هموطنانشان غرغرو و عیب جو هستند برای شاه و اهدافی که برای کشور در نظر گرفته بود سخت کوش و پر کار باشند.
وی حتی پیش از افزایش بهای نفت و سرازیر شدن سیل پول در اواسط دهه 70، روشن شده بود که پیشرفت و وضع تصنعی رو به گسترش ایران بار این سیستم حکومت فردی و خصوصی را سنگین کرده است. مدیریت خوب با دیکتاتوری شدیدا متمرکز سازگار نیست. می بایست بیش از پیش از وسائل قهری و کنترل استفاده شود بدین جهت دولت به نحوی گسترده به کار پلیس مخفی خود ساواک وابسته گردید.
ساواک، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، در سال 1957 به منظور حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هر گونه توطئه زیان آور علیه منافع عمومی تاسیس شده. به اصطلاح آمریکایی قرار بود ساواک آمیز ه ای از سازمان سیا و اف بی آی و سازمان امنیت ملی باشد. اختیارات آن نظیر سازمانهایی که در زمان داریوش به عنوان چشم و گوش شاه خدمت می کردند بسیار وسیع بود. وظیفه اصلی آن حمایت از شاه از طریق کشف و ریشه کن ساختن افرادی که با حکومت مخالف بودند و اطلاع دادن از وضع و حال و روز مردم به او بود. ماموران ساواک بوسیله موساد و سیاه سازمان امریکایی برای پیشرفت بینالمللی تربیت میشدند.
نخستین رئیس ساواک سپهبد تیمور بختیار بود که به سنگدلی و لذت بردن از زجر دادن دیگران شهرت داشت. او درنده خوی وفاداری نبود. در 1958 از واشینگتن دیدار کرد و با کیم روزولت که در 1953 برای استقرار مجد شاه کمک کرده بود و آلن دالس رئیس سازمان سیا ملاقات کرد. به گفته روزولت بختیار به آنان گفت که در نظر دارد شاه را خلع کند و می خواست پشتیبانی آنان را جلب نماید. دالس بی درنگ پاسخ داد ایالات متحد چنین کمکی را نخواهد کرد و بلافاصله به برادرش جان فاستر وزیر خارجه تلفن زد تا به او هشدار بدهد که به بختیار اجازه ندهد در ملاقات با او اینگونه مطالب را مطرح سازد. لذا جان فاستر بمحض اینکه بختیار را به اتاق کارش هدایت کردند بدون وقفه صحبت کرد و تا وقتی که او را به بیرون راهنمایی کردند از صحبت باز نایستاد.
سازمان سیاه شاه را در جریان خیانت رئیس پلیس مخفی اش قرار داد. شاه تا 1961 که بختیار تظاهراتی علیه اصلاحات او تربیت داد صبر کرد و سپس او را بر کنار ساخت. چند سالی بختیار فالیتهای ضد شاه از سوئیس اداره می کرد. سپس به عراق منتقل شد تا از آنجا اقدامات تهاجمی تری را ترتیب دهد. او در بیروت به اتهام حمل اسلحه بازداشت شد و وقتی لبنان از استرداد او خودداری کرد، شاه مناسبات خود را به لبنان قطع کرد. در 1971 بختیار در یک حادثه شکار در عراق کشته شد و گمان می رفت که این حادثه را ساواک ترتیب داده باشد.
آنگاه ساواک از دست های مختلفی گذشت از جمله سرلشکر که گفته می شد برای این شغل زیاد ملایم و روشفنکر است. در اواخر دهه 50 و اوائل دهه 60 ساواک فعالیت خود را به تعقیب و ترساندن و گاهی بازداشت کردن کسانی که با مصدق و جبهه ملی یا حزب غیر قانونتوده در ارتباط بودند متمرکز ساخته بود. در سالهای دهه 70 اینگونه اشخاص یا در تبعید بسر می بردند یا دست از فعالیت سیاسی کشده بودند، لذا ساواک شروع به دست اندازی به خارج از کشور در میان سیاستمداران تبعیدی و دانشجویان کرد هر یک از سفارتخانه های ایران در خارج مامور ساواک خود را داشت، همانطور که هر سفارت شوروی ماموران کا گ ب خود را دارد گمان می رفت اغلب گروه های دانشجویی در داخل و خارج کشور، دست کم یک خبر چین ساواک در میان اعضای خود داشته باشند.
هنگامی که نیکسون و کیسینجر در مه 1972 از تهران دیدن کردند، مخالفت شدید و به دنبال آن سرکوبی شدید در ایران رو به گسترش بود. به عنوان مثال در 1970 یک روحانی بازداشت و تا سر حد مرگ شکنجه شده بود به این اتهام که با کنفرانسی درباره توسعه سرمایه گذاری در ایران مخالفت ورزیده بود. دولت می کوشید از عده کسانی که بین ایران و اماکن مقدس شیعه در عراق، بخصوص نجف رفت و آمد می کردند بکاهدف یعنی همانجایی که آیت الله خمینی مستقر شده بود. در طول سال 1971 چندین تظاهرات علیه شاه صورت گرفت و اعلامیههای فتوکپی شده در اعتراض به ولخرجیهای تخت جمشید در حالی که چندین استان در قطحی بسر می برد، انتشار یافت. سیزده نفر به اتهام قتل ژاندارم در کوهای البرز محاکمه و اعدام شدند.
در ژانویه 1972 دولت محاکمه 120 نفر را به اتهام جرایم گوناگون خرابکاری و فعالیت ضد دولتی اعلام کرد . سی و دو نفر از آنان در میان اعتراضهای خارجیان بخصوص اروپائیان غربی که می گفتند تقصیر آنان از پیش تعیین شده و تحت شکنجه قرار گرفته اند محکوم به اقدام شدند. بعدها معلوم شد نوزده تن از این عده اعدام شده اند. درست یک روز پیش از سفر نیکسون پنج جوان ایرانی دیگر به عنوان تروریست تیر باران شدند. در ظرف شانزده ماه گذشته تعداد اعدام های به 38 فقره رسیده بود.
هنگامی که نیکسون و کیسنجر وارد تهران شدند، ماهیت این بحران روز به گسترش برای چند تن از زیرک ترین دیپلماتهای امریکایی مقیم تهران روش شده بود. ولی گزارشی که وزارت خارجه برای اطلاع رئیس جمهور تهیه دیده بود هیچ اشاره ای به این مخالفتها نمی کرد. نیکسون و مشاور امنیت ملی او بیشتر نگران پیشرفت ایران ه صورت یک متحد نظامی قوی ایالات متحده بودند تا فشارهای داخلی که رژیم شاه وارد می ساخت.
شاه با دقت هر چه تمام تر خود را آماده این ملاقات کرده بود حتی بیش از افرادی که نیکسون قبلا فرستاد بود به جزئیات پرداخته بود. اصرار ورزیده بود که موتور سکیلت سوارانی که قرار بود نیکسون را از فرودگاه به کاخ ببرند نه یکبار بلکه دو بار تمرین کنند، آنهم در شب،تا اختلافی در امر عبور و مرور ایجاد نشود. می گفتند کلیه اشخاص سر شناس تهران، از جمله نخست وزیر و وزیر درباره و اعضای سفارت آمریکا بجز شاه و ملکه دو شب را صرف رفتن به فرودگاه و ایستادن در محل توقف هواپیما و دست دادن با کسانی که نقش نیکسون و همسرش را ایفا می کردند و پیاده و سوار شدن به اتومبیلها و بازگشت به شهر نمودند.
شاه یک شام رسمی به افتخار رئیس جمهوری و همراهانش داد. شامی نسبتا کوچک با معیارهای دربار پهلوی با 140 مهمان از جمله بسیای از اعضاء خاندان پهلو و انبوه خاویار و ودکا و شرابهای عالی و شامپانی. در زیر نور دوربینهای تلویزیونی نیکسون نطق بی مزه سر هم بنده شده ای ایراد کرد و آن را با یک شوخی از قول پرزیدنت آیزونهاور به پایان رساندن که می گفت: رهبران سیاسی موفق قابلیت آن را دارند که با بالاتر از خودشان ازدواج کنند. بعدها کیسینجر نوشت که شاه به محض شنیدن این سخنان با غم و اندوه به دور دست خیره شد.
پس از صرف شام کیسینجر همراه با هویدا نخست وزیر به یک کاباره رفت. نمایندگان مطبوعات حضور داشتند و زنی که رقص شکم اجرا می کرد روی زانوی کیسینجر نشست. مقامات ساواک از انتشار این عکس جلوگیری کردند. نیکسون و کیسینجر طی اقامت 24 ساعته خود دو نشست کار با شاه داشتند. هیچ سند کتبی از مذاکرات آنان منتشر نشد ولی کسانی که صورت مجلس مذاکرات را دیده بودند. - از جمله جورج بال معاون سابق وزارت خارجه که به دستور پرزیدنت کارتر مامور خواندن پرونده ها شد از دیدن آن شگفت زده شدند.
نیکسون ضمن مذاکرات تاکید کرد که هر اقدامی که شاه می کند درست است و باید بیش از پیش از این کار ها بکند. او شاه را از اینکه فرمانروایی سر سخت است ستود و از وی خواست که کنترل خلیج فارس را از دست بگیرد و هیچ گاه مثل آن مرد دیوان یعنی مصدق شیرهای نفت را نبندد. ایالات متحد به او متکی است و او تجسم دکتر نیکسون بشمار می رود. طبق یک روایت نیکسون عملا به شاه گفت از من حمایت کند.
شاید غیر منتظره ترین کار از سوی رهبر بزرگترین دموکراسی جهان این بود که نیکسون بخاطر شیوه ای که شاه ایران را اداره می کند به او تبریک گفت. او ظاهرا از شاه خواست که به لیبرالهای ما که به حقوق بشر چشبیدهاند اعتنا نکنید. بنابراین به نظر شاه باید چنین رسیده باشد که نیکسون اعمال ساواک را تصویب می کند. قدر مسلم اینکه او هیچ مخالفتی با شیوه های ساواک نکرد.
شاه خوشحال بود که سرانجام سیاستمداری و قدر و منزل او را به رسمیت شناخته اند. و خوشحال تر بود که نقش ژاندارم خلیج فارس بر عهده اش واگذار شده است. در عوض سه چیز تقاضا کرد: اولا سازمان سیا به او کمک کند تا به کردها در قیام دیرینه شان علیه عراق کمک نماید. ثانیا ایالات متحده عده زیادی کارشناس فنی نظامی برایش بفرستد. ثالثا و از همه مهم تر اینکه او نه تنها بتواند مسلح شود بلکه اجازه غیر محدود بیابد که هر نوع جنگ افزار پیشرفته ای را که در زرداخانه امریکا موجود است خریداری کند. شاه مخصوصا در این خصوص اصرار می ورزید زیرا پنتاگون در تحویل هواپیماهای جنگنده شکاری اف -14 و اف -15 مورد تقاضای او تاخیر کرده بود.
ایالات متحده معمولا کمک نظامی خود را با قیودی همراه می کند که دولت دریافت کننده کمک آن را غیر قابل قبول می یابد. پاره ای از کارمندان سفارت امریکا در تهران با شاه موافق بودند که پنتاگون در تامین نیازهای تسلیحاتی او تعلل می کند. از سوی دیگر سالها بود که مطالعات پنتاگون به این نتیجه رسیده بود که هر گونه تهدیدی به مرزهای شمالی و غربی ایران را می توان با پیشرفت و آموزش تدریجی ولی دائمی نیروهای مسلح بر طرف کرد نه با انتقال ناگهانی آخرین تکنولوی نظامی آمریکا به ایران.
نیکسون و کیسینجر کلیه این نگرانیها را کنار نهادند و موافقت کردند که شاه می تواند به استثنای سلاحهای هستهای هر چیزی را که بخواهد دریافت کند. از آن پس تصمیم در مورد اینکه ایران به چه سلاحهایی نیاز دارد دیگر با پنتاگون نبود.
همچنین نیکسون حضور نظامی امریکا در خلیج فارس را به شاه پیشنهاد کرد. شاه این پیشنهاد را رد کرد و اظهار داشت خودش می تواند از منطقه دفاع نماید. شاه از توصیهای که نیکسون درباره مخالفان داخلی کرده بود تشکر کرد و گفت آنها را به زندان خواهد افکند. او با نظر نیکسون موافقت کرد که باید از رخنه گرایشهای خرابکارانه در میان دانشجویان جلوگیری کرد.
دومین روز اقامت نیکسون در تهران در نتیجه خشونتهای ضد امریکایی ضایع شد که با گذشت زمان معلوم می شود هشداری بوده است که آن بودند. دو لوله دینامیت در نزدیک اداره اطلاعات امریکا منفجر شد و بالاخره بمبی در مقبره رضا شاه درست چهل و پنج دقیقه قبل از ساعاتی که نیکسون قرار بود تاج گل بگذارد ترکید رونالد زیگلر وابسته مطبوعاتی کاخ سفید گفت: دلیلی در دست نیست که هدف حوادثی که امروز گزارش شده است رئیس جمهور یا هر یک از همراهانش بوده باشد.
نیکسون پیش از ترک تهران یک گفت و گوی دیگر با شاه داشت و ضمن آن مجددا بر تعهدات ایالات متحد نسبت به نقش جدید ایران در خلیج فارس تاکید ورزید. آنگاه یک مهمانی ناهار مختص برای شاه و در حدود بیست تن از مقامات امریکایی و ایرانی داد. پس از آن با اسکورت موتور سوار خود عازم فرودگاه شد. اسکورت ریاست جمهوری به منظور پرهیز از تظاهرات تهران را دور زد و از طریق تپههای خالی از سکنه شمالی شهر به فرودگاه رفت. اما حتی در آنجا دانشجویان در انتظارش بودند. اتومبیلهای رسمی زیر باران سنگ قرار گرفت. به دنبال این واقعه صدها دانشجو طبق توصیه نیکسون جمع آوری و بازداشت شدند.
پس از آنکه امریکائیان رفتند، امیر اصلان افشار سفیر ایران در واشینگتن از شاه پرسید آیا مذاکرات بخوبی انجام گرفت؟ شاه پاسخ داد: آری بسیار خوب.
آیا اعلیحضرت به خواستهایشان رسیدند؟
آری: بیش از آنچه می خواستیم بیش از آنچه انتظار داشتیم.
چند هفته بعد یک گزارش اطلاعاتی از دفتر اطلاعات و تحقیقات وزارت خارجه آمریکا متذکر شد که بمب گذاری هنگام مسافرت تیکسون و حملات قبلی نشان می دهد که گرایش به خشونت در میانی جوانانی که به فعالیت های زیر زمینی در ایران اشتغال دارند ریشه گرفته است و پی آمد های دراز مدتی برای ثبات کشوردر آینده در بر خواهد داشت... دست کم چند صد نفر از جوانان طبقه متوسط ایرانی که در خارج یا داخل کشور تحصیل کرده اند و به اندازه ای نسبت به جامعه و دولت خود بیگانه شده اند که دشواری های زندگی مخفیانه و خطرات جانی را بمنظور ایجاد دگرگونی های عمده که اغلب کمتر از انقلاب .
ولی یادداشتی که کسینجر به پخش آن در دستگاه اداری امریکا پرداخت بکلی متفاوت و در راستای وعده های نیکسون به پاه بود. به سازمان سیا دستور داده شد کردها را مسلح کند. نماینده سیا در ایران اعتراض کرد و پیش بینی فاجعه را نمود. در واقع سیاست جدید برای کردها فاجعه آمیز بود زیرا پس از آنکه شاه از آنان برای نیل به مقاصدش بهره برداری نمود، آنان را به حال خودشان رها کرد.
در ژوئیه 1972 کیسینجر یادداشتی صادر کرد که جالب ترین سندی است که یک مشاور امنیتی ملی نوشته است. او به نام رئیس جمهوری به وزیران دفاع و خارجه دستور داد هر گونه جنگ افزاری که شاه بخواهد در اختیارش بگذارند اگر شاه هواپیماهای اف 14 می خواست می بایست به او داده شود اگر اف -15 می خواست می بایست به او بدهند. در یادداشت مزبور آمده بود که رئیس جمهوری به شاه گفته است که ایالات متحده اصولا مایل به فروش این هواپیما ها بمحض اطمینان از کار آیی آنها است. با توجه به این قول و قرار، تصمیم درباره خرید و زمان تحویل آن باید به دولت ایران واگذار شود. اگر شاه بمبهای هدایت شونده لیزری نیز می خواست می بایست به او داده می شد. اگر او تعداد بیشتری کارشناس فنی نظامی امریکایی می خواست می بایست برایش فرستاد می شد. اما باز هم کار به همین جا ختم نمی شد.
کیسینجر نوشت رئیس جمهوری تاکید کرده است که بطور کلی تصمیم در مورد تامین تجهیزات نظامی باید در درجه اول به دولت ایران واگذار شود. اگر دولت ایران تصمیم به خرید پاره ای تجهیزات بگیرد، باید با درایت هر چه تمامتر به خرید جنگ افزارهای امریکایی تشوق شود و توصیه فنی در مورد طرز کار تجهیزات مزبور در اختیارش قرار گیرد.
گشاده دستی آمریکا به خودی خود قابل توجه است اما شگفت انگیز تر از هر چیز دستور کیسینجر است مبنی بر اینکه فقط شخص شاه در مورد اینکه ایران چه نیازهایی دارد تصمیم می گیرد. یعنی شاه تصمیم می گیرد که چه نوع و چه مقدار جنگ افزار امریکایی باید به تهران ارسال شود نه دولت امریکا. همانطور که کیسینجر در یادداشت بعدی اش به نیکسون خلاصه کد: «ما سیاستی اتخاذ کردیم که در واقع پیش بینی می کند که به هر گونه تقاضای شاه در مورد خرید اسلحه از ما موافقت خواهیم کرد (بجز پارهای از نیازمندیهای تکنولوژی پیشرفته و البته به استثنای سلاحهای هسته ای... )
این سفارش ها در پنتاگون دست کم در میان کارمندان غیر نظامی اداره امور امنیت بین المللی که وظیفه تطبیق دادن فروش جنگ افزاری های امریکایی را با منافع ملی بر عهده دارد با قدری ترس و وحشت استقبال شد. آنها مخالفتی با اینکه شاه جای انگلیسیها را در خلیج فارش بگیرد نداشتند چون طراحان سیاست انگلیس و امریکا چاره دیگری برای آن نمی دیدند، ولی ضمنا می پرسیدند آیا واقعا این کار درست است که آمریکا تشخیص نیاز ها و قابلیتهای ایران را فقط منوط به تصمیم شاه بکند؟
شاه از بسیاری از جهات قلبا یک نظامی ساده بود. یکبار گفته بود اگر شاه نبود دلش می خواست ژنرال نیروی هوایی باشد. همسرش یکبار گفت: یکی از چیزهایی که شوهرم در زندگی دارد پرواز با هواپیما و اتومبیل رانی و قایقرانی است - یعنی سرعت! او در تمام مدت عمر از مشاهده ادوات نظامی اگر نگوییم دچار وسوه می شد، بشدت خوشحال می شد. در همان سال 1972 شاه گفت: امروز اگر از نظر جغرافیایی و استراتژیک صحبت کنم گزاف نیست که ایران را مرکز سنتو بدانیم و چون سنتو مرکز ناتو سنتو - سیتو است بنابراین این از لیک لحاظ سنگ زیرین این بنا بشمار می رود.
جورج بال معاون سابق وزارت خارجه و اندیشمند سیاست خارجی آمریکا بعدها پرونده های مربوط به ایران را به دستور پرزیدنت کارتر مطالعه کرد. او یادداشت کیسینجر را عجیب ترین چیزهای که تاکنون دیده بود توصیف کرد. بال در خاطراتش نوشت: کیسینجر با فورش هر چه شاه می خواست بدون توجه به نظریات واشینگتن ناگهان با رویه گذشته امریکا قطع رابطه کرد. وانگهی به عقیده من روشن است که نیکسون با گماردن شاه به حفظ منافع غربی در سر تا سر ناحیه خلیج فارس سهوا به جنون خود بزرگ بینی شاه که منجر به سقوطش شد کمک کرد.
بال شاه را از اوائل دهه 60 می شناخت و در سالهای آخر دهه 60 و اوائل دهه 70 تقریبا هر سال از ایران دیدن می کرد. به عقیده او اجازه دادن به شاه به دستیابی آزاد به پیشرفته ترین جنگ افزارهای امریکایی مثل این بود که کلید دکان مشروب فروشی را در اختیار فردی که اعتیادش به الکل مسلم شده است بگذارند موافقت بی چون و چرای امریکا با فروش اسلحه به ایران و افزایش بهای نفت این فکر را در مغز شاه بوجود آورد که از جانب خدا مامور تبدیل ایران به پنجمین کشور نیرومند جهان شده است... او در تلاش در انجام این ماموریت الهی خودش را از ملتش جدا ساخت، احساس تناسب را از دست داد و با این کار خود نیروهایی را که هدفشان نابودی او بود آزاد کرد. نظر هنری کیسینجر طبعا متفاوت بود. وی در نخستین جلد از خاطرات خود، سالهای کاخ سفید نوشت:
کمک به مسلح کردن شاه امری ضروری بود. در برابر این تصمیم خاص نیکسون تمایل شاه به دریافت هواپیماهای اف -14 و اف -15 و تجهیزات مربوط به آن قرار داشت. مخالفتهایی نیز با این تصمیم صورت گرفت: پاره ای از این مخالفتها از بی میلی وزارت دفاع به تحویل تکنولوژی پیشرفته و ترس وزارت خارجه از این که ممکن است این معامله دیگران را تحریک کند ناشی می شد. راه دیگری از در برابر شاه قرار داشت خرید هواپیماهای میراژ فرانسوی بود که از لحاظ فنی از هواپیماهای امریکایی عقب تر بودند. نیکسون این مخالفتهای را نادیده گرفت و این شرط را اضافه کرد که در آینده در مورد تقاضاهای ایران هیچگونه تردید و تاملی نباید کرد. با توجه به آمادگی و مهارتی که دستگاه اداری ما در خنثی کردن دستور العملهایی دارد که به اجرایی آنها بی رغبت است، این تعهد را چاه ویل نامیدن، گزاف گویی است. این خصلت بارها در دوران زمامداری نیکسون نشان داده شد. (مثل زمان جنگ هند و پاکستان) و بزودی در اثر تضعیف قدرت نیکسون در نتیجه قضیه واترگیت متراکم گردید.
بر عکس گاری سیک دستیار زبیگنیو برژینسکی در امور ایران می نویسید: دستور رئیس جمهوری صریح و جامع و مانع بود و برای کسانی که در مورد عاقلانه بودن این تصمیم که به شاه سفید امضا داده شود سوال می کردند، کوچکترین راه گریزی باقی نمی گذاشت... دستور با لجبازی به اجرا در آمد. قرار دادهای نظامی ایران و آمریکا از 500 میلیون دلار در 1972 به 5ر2 میلیارد دلار فقط در 1973 افزایش یافت.
کیسینجر در جلد دوم خاطراتش تحت عنوان سال های دگرگونی نظر متفاوتی ابراز کرد و نوشت هیچ سفید امضایی در کار نبود و من تردید دارم که پرزیدنت فورد و کارتر حتی از وجود این دستور آگاهی داشتند - همانطور که خود من هم فراموش کرده بودم. با وجود این هنگامی که شاه در 1975 به واشینگتن سفر کرد، کیسینجر یک یادداشت توجیهی برای پرزیدنت فورد فرستاد که در آن نوشته بود: پس از آنکه پرزیدنت نیکسون در مه 1972 از تهران دیدن کرد، ما سیاستی در پیش گرفتیم که بر اساس آن با هر گونه تقاضای خرید.
اسلحه شاه از خودمان موافقت کنیم. کیسینجر نوشت تنها استثنایی که قائل شدیم پاره ای تسلیحات با تکنولوژی پیشرفته و سلاحهای هسته ای بود.
بنابراین نه تنها پرزیدنت فورد را شخص کیسینجر از این سیاست آگاه کرده بود بلکه همانطور که سیک اشاره می کند دستور العمل مزبور در روزهای آخر زمامداری فورد موضوع بحثهای داغی در سطوح عالی دولت شده بود که کیسینجر در برابر مخالفات آن درون هیئت وزیران، مرتبا از آن دفاع می کرد. در طول تاریخ آمریکا، هیچگاه یک رئیس جمهوری به سازمان امنیت ملی خود دستور نداده بود که تقاضاها و قضاوتهای یک رئیس کشور خارجی را در تحویل اسلحه بپذیرند. پی آمده های این کار هم برای شاه، هم برای ایران، هم برای سیاست خارجی امریکا مصیب بار بود.
*فصل دهم؛ ماده شریف
چندی نگذشت که زندگی در باهاما برای شاه و همراهانش تقریبا غیر قابل تحمل شد. شاه احسان بیماری می کرد. پزشک فرانسوی اش دکتر فلاندرن محرمانه به باهاما آمد تا با کمک ملکه و دکتر پیرنیا سعی در معالجه او بکند. ولی کافی نبود.
ویلای کنار ساحل حالت خفقان ایجاد می کرد. با وجود جهانگردان و روزنامه نگاران و شکارچیان امضا و سایر دوره گردان سر تا سر ساحل آنها می بایست بیشتر اوقات خود را در حیاط خلوت کوچک خانه بگذارنند که در گوشه ای از آن جامعه دانها انباشته شده بود. مسائلی که موجب خنده و تفریح باشد بسیار کم بود. یکی از آنها نامه ای بود که در آن گروهی از زنان آمریکایی پیشنهاد کردند دسته جمعی با همراهان شاه ازدواج کنند تا آنها بتوانند بدینوسیله روادید ورود به آمریکا بگیرند. یکی دیگر نامه ای از خانه چیانگ کای شک بود که نوشته بود وضع آنان به نظرش بسیار آشنا می آید.
هنوز یاسر عرفات تهدید می کرد که گروهی از اعضای سازمان آزادی بخش فلسطین را برای دستگیری و بازگرداندن شاه به ایران خواهد فرستاد. سپس یکی دیگر از مقامات سازمان آزادی بخش فلسطین در تهران اعلام کرد که اگر شاه در مراکش مانده بود او را می دزدیدند. روزنامه ها به انتشار اخباری پرداختند حاکی از اینکه فلسطینیان در راه باهاما هستند. به استثنای چند پیرزن جهانگرد با موهای رنگ کرده، هر کسی در ساحل دریای می توانست برای کشتن آمده باشد.
در تهران حجت الاسلام صادقی خلخالبی حاکم شرع اعلام کرد که شاه و اعضای خانواده اش محکوم به مرگ شده اند و هر کس آنها را به قتل برساند دستور دادگاه را اجرا کرده است. خلخالی گفت: من احکام اعدام زیادی صادر کرده ام به این کار خود افتخار می کنم. من در مقابل خونهایی که در این کشور ریخته شده خون شاه را طالبم.
چندی بعد خلخالی اظهار داشت که جوخه ای از مردان مسلح را به تعقیب شاه فرستاده و کارلوس تروریست مشهرو بین المللی را استخدام کرده است. علاوه برن برای کسی که شاه را بکشد 70 هزار دلار جایزه تعیین کرد. خلخالی گفت که فرح و اشرف نیز در لیست ضرب او قرار دارند ولی اگر آنها شاه را بکشند از مجازات معاف خواهند شد و افزود: اگر فرح شاه را بکشد نه فقط جایزه را دریافت خواهد کرد بلکه مورد عفو قرار خواهد گرفت و خواهد توانست به ایران برگردد.
با توجه به این مسائل امنیت در جزیره بهشت هرگز کافی نبود. در همین حال هزینه اقامات نیز سرسام آور می شد. بعدها دیوید راکفلر گفت: در باهاما گمان می کردند شاه در گردش و تعطیلات بسر می برد و چنان وقیحانه سر کیسه اش می کردند که خیلی زود در صد یافتن اقامتگاه دیگری بر آمد.
واکنش پرزیدنت نت کارتر نامساعد تر بود در دفتر خاطرات روزانه اش نوشت شاه علی رغم ثروت سرشاری که دارد از فکر اینکه رمدم می خواهند کلاهش را بردارند دچار وسوس شده است.
ضمنا انتقاد از اقامت طولانی شاه در داخله کشور باهاما در حال گسترش بود. احزاب مخالف حضور او را چون یک لکه ننگ و رسوایی محکوم می کردند. حزب سوسیالیست اعلام کرد که این بهایی است که باهاما باید به عنوان زمین بازی واقع در پشت دینای غرب بپردازد.
شاه تحت این فشارها به نوشتن خاطران جدیدش پرداخت تا اولا اعمال خودر ا در دوره حکومتش توجیه کند و در ثانی میان چیزهای دیگر، جنونی را که از هنگام افزایش بهای نفت در 1973 گریبانگیر ایران شده بود شرح دهد.
نفت در تاریخ معاصر ایران نقش خون در بدن انسان را ایفا می کرد. با این تفاوت که کار آن فقط حیات بخشیدن نبود. در واقع همانطور که طلا باعث بدبختی شاه میداس گردید نفت نیز بلای شاه ایران شد.
در طول نیمه اول قرن بیستم، صنعت نفت ایران در دست انگلیسیها قرار داشت یکی از موثر ترین استدلالهای مصدق علیه انگلیسیها این بود که پس از گذشت پنجاه سال هنوز هیچ متخصص فنی ایرانی در صنعت مزبور وجود نداشت و اغلب کارگردان شرکت نفت انگلیسی و ایران فاقد مسکنبودند. پس از آنکه انگلیسیها و آمریکاییها توطئه ای برای براندازی مصدق ترتیب دادند و شاه در 1953 به سطنت بازگشت یک کنسرسیوم بین المللی بمنظور بهره برداری از نفت ایران تاسیس شد که متشکل بود از شرکت نفت انگلیسی و ایران که نام آن به شرکت نفت بریتانیا» تغییر یافته بود) رویال داچل شل، شکرت نفت فرانسه، استاندار اویل، گلف اویل، تکزاس اویل، سوکونی -موبیل، شرکتهای مزبور در 1954 قرار دادی بر اساس تقسیم پنجاه در آمد با دولت ایران امضا کردند که در آن هنگام روال معمول در خاورمیانه بود. ایرانیان تا سالها بعد کشف نکردند که یک موافقتنامه سری درباره محدود کردن تولید و در آمد ایران بین اعضای کنسرسیوم وجود دارد.
اوپک - سازمان کشور های تولید کننده نفت - در 1960 تاسیس شد و در آغاز شاه می ترسید که مبادا ابزار امپریالیسم اعراب باشد. او همچنان به بدگمانی خود در مورد اینکه شرکتهای نفت با ایران منصفانه رفتار نمی کنند ادامه می داد. در سالهای 1966 و 1968 کنسرسیوم را وادار کرد که نرخ تولید خود را در مورد ایران افزایش دهد. (شرکتهای نفت بی میل بودند ولی در برابر فشار دولت آمریکا که می گفت بهتر است «دشمنی شاه را بر نینگیزند» تسلیم شدند.) شاه هشدار داده بود که اگر با نظریاتش موافقت نکنند مناطق نفت خیز را تصرف خواهد کرد.
آنگاه شاه تلاش خود را در این کار متمرکز کرد که ایران را عضو مسلط اوپک بنماید. در فوریه 1971 کشورهای تولید کننده نفت زیر فشار ایران برای افزایش بهای نفت به میزان وسیع شرکتهای نفت را در فشار گذاشتند میزان وسیع البته در مقایسه با قیم های قبلی نه آنچه بعدها رسید. جنگ اکتبر در سال 1973 برای نخستین بار قدرت کارتل نفت و شاه را به جهانیان نشان داد.
اعراب صدور نفت را تحریم کردند ولی شاه بر بر رغم فشارهایی که بر او وارد میشد، به ارسال نفت به آمریکا متحد اصلی اسرائیل ادامه داد. شاه با وجود دوستی که با سادات داشت، موجودیت اسرائیل را برای منطقه لازم میدانست. او به منظور تشکین همسایگانش خواستار عقبنشینیاسرائیل از سرزمینهای اشغالی در 1967 گردید، وسایل پزشکی به اردن و کمک لجستیکی به عربستان فرستاد، اجازه داد هواپیماهای حامل ملزومات شوروی از فراز خاک ایران پرواز کنند.
پس از آنکه جنگ به پایان رسید، شاه اعلام داشت که اکنون شرکت ملی نفت ایران کنترل تولید را از کنسرسیوم تحویل میگیرد. از یک جهت او سرانجامآروزی مصدق را عملی ساخت.
در ماههای پس از جنگ، اوپک بهای نفت را حدود 400 درصد افزایش داد. در این جریان شاه یکی از جنگجویانهترین و آشکارترین نقشها را ایفا کرد. ایالات متحد که وابستگیاش به نفت خارج هر سال افزایش مییافت، چنانکه در 1970 وارد کننده نفت شده بود، اعتراض کرد. شاه اعتراض را نپذیرفت و گفت: «هیچکس نمیتواند نظرش را به ما دیکته کند. هیچ کس نمیتواند انگشتش را روی ما بلند کند، چون ما هم انگشت خود را بلند خواهیم کرد.»
موضوع شاه ساده و منطقی بود. نفت یک «ماده شریف» بود. نفت ایران به ایران تعلق داشت. با وجود این بیگانگان (بخصوص انگلیسیها) از وقتی که نفت کشف شده بود در صدد دزدیدن آن از ایران بودند- در واقع حتی قبل از کشف آن سود شرکتهای نفتی سرسامآور بود. تقاضای غرب برای نفت ارزان بهترین نمونه حرص و آز غرب را نشان میداد. نفت دارای خواص وموارد استفاده عالی است و حیف است این ماده شریف برای براه انداختن اتومبیلهایی که با بنزین کار میکنند تلف شود. بهای بقیه کالاها بسیار سریعتر ا زنفت افزایش یافته است.
وانگهی نفت ایران فقط تا بیست سال دیگر دوام خواهد داشت. مطالبه بهای زیادتر برای آینده ایران جنبه حیاتی دارد. در 1974 پرسید: «چرا جریان نفت را قطع کنیم؟ این مادهای است که ایران برای بهبود شرایط زندگی 32 میلیون نفر مورد استفاده قرار میدهد. ما نمیخواهیم نفت خود را به عنوان سوخت بفروشیم، زیرا نفت به اشکال دیگر بمراتب برای انسان مفیدتر خواهد بود. از نفت میتوان در حدود 70 هزار کالا از جمله تولیدات با ارزش پتروشیمی ودارویی بدست آوردو بنابراین بهای افزایش یافته نفت (عادلانه و منطقی است) زیرا براساس هزینه جایگزین کردن یک منبع انرژی دیگر - بخصوص انرژی هستهای - تعیین شده است.»
بسیاری از مطالب فوق قابل بحث و بخشی از آن قابل قبول بود. اما افزایش بهای نفت که بسرعت پس از جشنهای تخت جمشید صورت گرفت، ناگهان در نظرغرب نوعی شکل دیو و هیولا به شاه بخشید.
تا این هنگام شاه در نظر خوانندگان روزنامهها و بینندگان تلویزیون غرب بیشتر جنبه حاشیهای داشت. در سالهای دهه 60 مقالاتی به نفع او نوشته میشد، ولی به هیچ وجه جنبه افراط نداشت و معمولا اورا یک فرمانروای خودکامه روشنفکر ترسیم میکردند. هنگام ضیافتی که در تخت جمشید برپا کرد،؛ مدتی کوتاه به عنوان پادشاه پرزرق و برق نمایشی در صفحات اول روزنامهها درخشید. بسیاری از مطبوعات او را ستاره یک نمایش اپراکسیلک نامیدند و سوالاتی مطرح کردند. پس از آن یکبار دیگر به صفحات داخلی روزنامهها برگشت.
پس از دخالت در افزایش بهای نفت، مجددا شاه در همه جا بود، در صفحات اول روزنامهها، در برنامههای مستند تلویزیونی، قهرمان یا ضد قهرمان داستانهای تخیلی و پرخواننده از قبیل سقوط 79 نوشته پل اردمن یکباره خود او پلیس مخفی او بلند پروازیهای او، او را مبدل به یکی از اساطیر زنده معاصر کرد و روزنامهنگاران و داستان نویسان و فیلمسازان هجوم آوردند تا بفهمند در کشور او چه میگذرد در نظر بسیاری از مردم درک این مطلب دشوار بود که چگونه شخصی چون هنری کیسینجر او را «متحد بدون قید و شرط» مینامد و یکی از متجاوزترین رهبران اوپک پیشرو دگرگونی است که تمامی جهان را منقلب ساخته است. ناگهان شاه موجب ترس و نگرانی گردید.
اساس این دگرگونی تنها در جهان غرب نبود. حتی در نظر کسانی ککه او را دوره کرده بودند، شاه تغییر کرده بود. بنظر میرسید بلند پروازیهایش رفته رفته از حدود امکاناتاش خارج میشود. بعدها یکی از درباریانش تصویر دیگری از او انشان داد: «جشنهای تخت جمشید او را به آسمان رسانید. پس از آن نیکسون و نفت به اونیروییتازه بخشیدند. او دیگر هیچگاه به روی زمین برنگشت» شاه گویی افزایش بهای نفت بوسیله اوپک را نوعی برکت میدانست از آن پس بارها این مطلب را گفت و وزیرانش تکرار کردند که دیگر هیچ مسئلهای وجود ندارد که به ریختن پول حل نشود. او بکلی غافل از ییچده گیهای داخلی و خارجی بود که افزایش بهای نفت ایجاد می کرد. یقین پیدا کرده بود که کشورهای صنعتی به خرید نفت ایران با هر قیمتی ادامه خواهند داد و گویی از اثرات تورم وحشتناکی که این افزایش قیمت بر کالاهای سرمایه ای و مصرفی که ایران نیاز به خرید شان داشت، آگاه نبود. در واقع او بعدها همین تورم را برای توجیه افزایش بهای نفت که خودش موجب شده بود، عنوان کرد.
پیش از آنکه در آمد سرشار از نفت مطرح شود، ایران یک برنامه پنج ساله جدید و و نسبتا معتدل برای سالهای 78-1973 آغاز کرده بود. وقتی پول نفت در 1974 سرازیر شد، شاه تصمیم گرفت با یک ضربه سرمایه گذاری بخش دولتی را دو برابر سازد. او این تصمیم را در یکی از جلسات هیئت وزیران اعلام کرد: چند تن از وزیران شگفت زده شدند، برخی دچار شدند، ولی هیچ کس جرات نکرد او را از این کار منصرف سازد. امیر عباس هویدا نخست وزیر پرسید آیا این کار به زیر بنای اقتصادی کشور فشار وارد نخاهد ساخت. شاه به او اعتنائی نکرد و پرسید آیا سوال دیگری نیست؟ و اعلام داشت که این برنامه عملی خواهد شد. با گذشت زمان چنین افزایش عظیمی در هزینه ها، آن هم طبق دستور، دست کم بوی کیمیاگری می داد. بعدها رابرت گراهام یکی از مفسران معروف نوشت: در ایران یک معجزه اقتصادی ترتیب یافته است.
نوعی شور و هیجان جنون آمیز ایجاد شد، رویای ژاپن دوم بیش از پیش در ذهن شاه و اطرافیانش فرو رفت. هویدا نخست وزیر با اطمینان اظهار داشت که به عقیده او تا سی سال دیگر سطح زندگی ایران از ژاپن جلو خواهد زد و ایران پیش از سال 1983 بش از مجموع کشورهای اروپایی و شوروی فولاد تولید خواهد کرد (بازار فروش این همه فولاد کجاست؟ معلوم نبود). شاه چند بار اعلام کرد پیش از پایان قرن بیستم ایران را تبدیل به یکی از پنج کشور بزرگ صنعتی جهان خواهیم کرد. الگویی نه تنها برای جهان سوم بلکه حتی برای غرب که در معرض حمله دائمی تنبی و انحطاط قرار گرفته است. او بخصوص در مورد انگلیسیها لحن تندی بکار برد گفت در ظرف یک دهه ایران به پای آلمان غربی خواهد رسید. در حالیکه به آرامی فنجان چای را در ایوان کاخ سلطنتی به لبانش نزدیک می کرد، این طلب را به یکی از روز نامه نگاران تاکید کرد و گفت: آری ما می توانیم این کار را بکنیم. و در ظرف بیست و پنج سال خاهیم توانست از کشورهای اروپای غربی پیشی بگیریم. شاه اصرار می ورزید که تمدن بزرگ در دسترس است. گمان نمی کنم هیچ کشوری در جهان به کار گران و کشاورزان و سایر طبقات بیش از آنچه ایران می دهد سود برساند. و در آینده این سودها به مراتب بیشتر خواهد شد. آموزش ابتدایی رایگان شیر رایگان برای دانش آموزان، بهداشت ملی، وام مسکن به کارگران، همه این کارها و حتی بیشتر را می توان عملی کرد زیرا ایرانیان قادر به تلاش فوق العاده هستند. به یکی از نویسندگان مجله قورچون اظهار نمود. فرق ما با جوامع بی بند و بار این است که در آنجا مردم پول بیشتر مطالبه می کنند و کار کمتر ارائه می دهند این سخنان بقدری به این خبرنگار گران آمد که نوشت: شاه ایران با واقعیتها مسئله دارد.
اما این مسئله ای بود که از جانب دوستانش که همگی برای ثروت افسانه ای جدید ایران کیسه دوخته بودند تشویق می شد. سفارتخانه های غربی در ایران که هیچ گاه اشستیاقی به تحلیل اوضاع نداشتند، تبدیل به هیات تهیا متخصص در صادرات شدند که هم و غمشان صدور کالا به ایران بود. و چرا نباشد؟ مگر ثروت جدید ایران از پولی که مستقیما از کشورهای صنعتی و سایر مصرف کنندگان نفت گرفته شده بود نبود؟ افزایش بهای نفت که شاه برای آن مبارزه کرده بود یک تکان بی سابقه برای جهان پیشرفته و در عین حال با افزایش عمده بهای نفت روبرو شده بود، سه روز کار در هفته را به منظور ذخیره انرژی برقراری ساخت. تورم تقریبا در همه جا بیداد می کرد، شرکت های ورشکست می شدند بیکاری گسترش می یافت. بنابراین هر کشوری که دچار چنین وضعی شده بود ناگزیر می کوشید بخشی از پول هایی را که از دست داده است از طریق افزایش صادرات خود به کشورهای تولید کننده نفت پس از بگیرد.
در میان کشورهایی که بیش از همه حریص به چاپلوسی از شاه نو کیسه بودند، انگلیسیها مقام اول را داشتند. در ژانویه 1947 آنتونی باربر وزیر دارایی و پیتر واکر وزیر بازرگانی و صنعت آن کشور برای تقاضای پول با عجله هر چه تمامتر به دیدار شاه در تپههای اسکی سن موریتس شتافتند. نتیجه مذاکرات یک قرار داد تهاتری یک ساله بود که بر اساس آن ایران پنج میلیون تن نفت خام اضافی در مقابل کالاهای صنعتی به ارزش 110 میلیون لیره تحویل می داد.
این رابطه جدید و معکوس با ایران، در بریتانیا تا حدودی ترس آفرید خبرنگار دیپلماتیک روزنامه گاردین شکایت کرد که: با یک بشکن زدن شاه دو تن از وزیران ارشد کابینه بیرتانیا دوران دوران به دیدارش شتافتند. دیلی اکسپرس که روزنامه ای مورد توجه عمومی است در سرمقاله اش با لحن تلخی نوشت: در حالی که لندن زمانی پایتخت مالی جهان و لیره استرلینگ زمانی مورد قبول همگان بود، اکنون وضع طوری شده که وزیران انگلیسی خود را برای گرفتن وقت ملاقات از شاه ایران خوار و خفیف می سازند. این روزنامه اعلام کرد که وابستگی بریتانیا به شاه از آینده تیره و تاری خبر می دهد چه باور نکردنی و چه زشت است که وزیر دارایی بریتانیا از تپههای لغزنده و پر برف سن موریس بالا برود. اگر او می خواهد درباره پول صحت کند چرا یک نفر مثل روتشیلد را نمی فرستند؟ البته چنین نظریه میهن پرستانه ای همگانی نبود. فردای روزی که وزیران انگلیسی سن موریتس را ترک کردند، وزیر اقتصاد آلمان غربی وارد شد تا درباره تحویل گاز طبیعی با شاه گفت و گو کند، سپس فرانسویها وارد شدند. و نیز بسیاری دیگر...
در بهار 1947 هنری کیسینجر به شاه تلگراف زد که پیشنهاد کند ایالات متحد و ایران مناسبات خود را گسترش تر و عمیق تر سازند به نحوی که به صورت یک شراکت بالمناصفه در آید. او پیشنهاد کرد یک کمیسیون مشترک در سطح وزیران به ریاست وزیر خزانه داری امریکا تشکیل گردد. یکی از نخستین وظایف کمیسیون مزبور می توانست همکاری در توسعه برنامه انرژی هسته ای ایران باشد. همچنی او مشتابق بود مقدار بیشتری مهارتهای تکنولوژی و معلومات فنی امریکائیان را به ایران انتقلا دهد تا توانایی پژوهش و صنعت را در بعضی از رشته ها که به نظرش اولویت مطلق داشت افزایش دهد. ما رشته هایی از قبیل شیرین کردن آب دریا، استفاده از نیروی خورشیدف و بعضی از رشته های مکانیک و الکترونیک را در نر داریم. که شامل ساختمان وسائل اکترونیکی و تولید بعضی از ادوات نظامی پیشرفته می باشد. و نیز ایالات متحده در ایجاد صنعت پتروشیمی و سیستم رادار و مخابرات ایران از جمله ماهواره ها و تاسیسات زمینی به شاه کمک خواهد کرد. در همان حال علائق سیاسی و امنیتی باید از طریق دیدارهای مکرر میان مقامات امریکایی و ایرانی بیش از پیش گسترش یابد. اگر شاه ایجاد کمیسیون مشترکی را درباره امور امنیتی لازم می داند ما آمادگی داریم به این تقاضا پاسخ مثبت بدهیم.
شاه از پیشنهاد کیسینجر خوشحال شد و تقریبا تمام آنها را با خوشرویی پذیرفت پیشنهاد کرد دولت آمریکا تحت عنوان انتقال تکنولوژی باید به ایران اجازه ساختن موشک در ایران بدهد. این موشک ها ارزان تر از موشکهایی که در آمریکا ساخته می شوند تمام خواهد شد و آنگاه وی آنها را به دولت ایالات متحده خواهد فروخت. در واقع شاه اهمیت زیادی برای این مسئله قائل بود. کیسینجر نیز آن را تصویب کرد.
در ماههای بعد او پیشنهاد کرد که برنامه تولید مشترک موشک های هر چه زودتر به اجرا در آید. در خصوص پیشنهاد کیسینجر که مقامات رسمی آمریکایی و ایرانی مرتب بین تهران و واشینگتن رفت و آمد کنند شاه اظهار نظر کرد که بهتر است بیشتر نشستها در تهران صورت بگیرد، زیرا تصمیم ها را من می گیرم و برایم راحت تر است که این کار را در تهران انجام دهم.
کمیسیون مشترک وقتی رسما شروع به کار کرد که کسینجر در نوامبر 1974 به مجرد اینکه جرالد فورد جانشین ریچارد نیکسون در مقام ریاست جمهوری آمریکا شد به تهران سفر کرد. از نخستین وظایف کمیسیون همکاری هسته ای بین د کشور بود. در نشست های بعدی قرار شد کسینجر نمایندگی امریکا و هوشنگ انصاری وزیر دارایی و امور اقتصادی که یکی از ثروتمندترین افراد کشور بود، نمایندگی ایران را بر عهده دشات باشد. در اوائل 1975 کمیسیون اعلام کرد که در ظرف پنج سال آینده حجم بازرگانی غیر نفتی بین دو کشور به 15 میلیارد دلار افزایش خواهد یافت. ایران یک میلیارد دلار دیگر صرف نیروهای هسته ای و تکنولوژی امریکایی خواهد کرد. کیسینجر اعلام داشت: این بزرگترین موافقتنامه از این نوع می باشد که تاکنون بین دو کشور امضا شده است.
در آن هنگام کمی بیش از ده کارشناس امور هسته ای در ایران وجود داشت.
از سرازیر شدن پول نفت به ایران هیچ کس بیشتر از فروشندگان اسلحه در غرب استفاده نکرد. اینان قبلا در اثر تصمیم مه 1972 نیکسون - کسینجر مبنی بر اینکه هر چه شاه می خواهد به او بدهند افسار گسیخته شده بودند. پس از چند بار افزایش بهای نفت، شاه اکنون خیلی بیشتر از سابق اسلحه می خواست و می توانست داشته باشد. روسای سابق سیا در ایران ، روسای سابق گروه کمک نظامی و مستشاران امریکایی و ده دوازده تن از مقامات سابق مبدل به دلالا اسلحه شدند تا از این معاملات پر سود سهمی ببرند. حتی دریا سالار تواماس مورر رئیس سابق کمیته مشترک روسای ستاد آمریکا که اخیرا بازنشسته شده بود نقش دلالی اسلحه را در تهران بر عهده گرفت سیل دلالان انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و اسکاندیناویایی نیر به تهران سرازیر شد.
کلیه شرکت های که در زمان جنگ ویتنام به فروش اسلحه اشتغال داشتند و پس از قرار داد صلح پاریس در 1973 سفارشهایش کاهش یافته بود، برای ادای احترام به شاه با بروشور هایی که با کاغذ گلاسه چاپ و سخنرانی که به عنوان کارشناس فروش اسلحه قبلا آماده شده بود راهی تهران شدند آنان یک بار جدید و یک محفل جداگانه تشکیل دادند که همان حسادتهایی که در اطراف شاه و خانواده اش جریان داشت، بر آن نیز حکمرفا بود. بسیار از افرادی که در خلال باز پرسیهای ایران گیت در 1987 مشهود شدند - از قبیل ریچارد سیکورد، منوچهر قربانی فر، آلبرت حکیم، - به نحوی از انحاء در فروش اسلحه به ایران در این زمان دست داشتند.
پاره ای از خریدها بخاطر ماهیت تهدید شورای به ایران و عدم ثبات منطقه قابل توجیه بود. شاه شخصا احساس می کرد که جنگ 1973 اعراب و اسرائیل به تنهایی این نیازها را توجیه می کند. می گفت: هیچ قدرت اقتصادی بدون قدرت نظامی وجود ندارد، دست کم تا دو سال هیچ گونه محدودیتی در خرید اسلحه وجود نداشت. در 1967 شاه سفارش بیش از 11 میلیارد دلار از پیشرفته ترین جنگ افزاری های موجود در زرادخانه امریکا را داد و بیش از این مبلغ از رقبای اروپایی ایالات متحده اسلحه خرید. اگر سیستم هشدار رادار هوایی را که به اواکس مشهود است، نام نبریم، سیستم تسلیحاتی امریکا که شاه عمدتا کشورش را به آن مسلح می ساخت از این قرار بود: موشک های چند طبقه هاوک، بیش از پانصد هلیکوپتر نظامی، 240 فروند هواپیمای جنکنده اف 14 و اف 15 چهار ناوشکن سه زیر دریایی شد، یعنی از کمی بیش از سیصد نفر در 1972 به بیش از هزار نفر در 1977 رسید. ضمنا در اواسط دهه 70 شرکت های امریکایی بیش از پنج هزار غیر نظامی را تحت برنامه فروش اسلحه به ایران فرستادند. امریکائیان مزبور راهگشای انقلاب شدند.
یکی از دلایل عمده مخالفت آیت الله خمینی با رژیم پهلوی در 1964 حقوق برون مرزی بود که به نظامیان امریکایی در ایران داده شد. اکنون به جای چند صد نفر، چندین هزار امریکایی در ایران اقامت داشتند. آنان در شهرک های کوچک خودشان گرد آمده بودند و مایحاح خود را از مغازههایی که با دلار جنس می فروختند می خریدند و پیتزا فروشیها و همبرگ فروشیها و اتومبیلهای بزرگ و آداب رسوم بیگانه خودشان را داشتند. رفتار آنان بسیاری از ایرانیان را به همان اندازه خشمگین می ساخت که حمایت بی چون و چرای واشینگتن از شاه.
یکی باز بدترین نقاط از این لحاظ اصفهان بود. در این شهر شرکت هلیکوپتر سازی بل قرار دادی در مورد آموزش نظامیان ایرانی برای اداره ناوگان عظیم و نو بنیاد هلیکوپتر شاه که یکی از بزرگترین ناوگانها در جهان بشمار می رفت منعقد ساخته بود. بسیاری از کارمندان بل سربازان سابق امریکا در ویتنام بودند که تنها تجربه آنان در خارج از امریکا این بود که بخشی از ارتش اشغالگر را تشکیل می دادند، آن هم در جایی که بومیان یا می خواستند آنها را بکشند یا به آنان خدمت می کردند. جای شگفتی نیست که پیچیدگی های مذهب شیعه هیچ تاثری بر اینگونه اشخاص نداشت. در ایام تعطیلات مذهبی یا عزادریها، امریکاییان مهمانهای مفصل ترتیب می دادند صدای بلند دستگاه های استریو در همه جا پخش می شد و خوشگذارنیهای مست تلو تلو خوران از این محل به آن محل می رفتند. بارها آنان به روی ایرانیان بسته بود. در بسیاری از این بارها دختران ویتنامی خدمت می کردند.
ناگزیر کارگران امریکایی تبدیل به مظهر یک اتحاد بی نهایت منفور شدند. همین که شکوفایی بازار نفت فروکش کرد، نارضایتی در میان روستائیانی که شهر ها را در جستجو کار انباشته بودند و اکنون نه کار داشتند و نه مسکن، تبدیل به خشم گردید، خشم بسیاری از این اشخاص در درجه اول متوجه ایالات متحده بود، چند امریکایی به قتل رسیدند.
ثروت جدید شاه تا مدتی به او اجازه داد که مناسباتش را با بعضی از همسایگان عرب خود بهبود بخشد. به روابط نزدیک با اسرائیل همچنان ادامه داد، اما مبالغ هنگفتی به مصر و تا حدودی کمتری به سوریه کمک کرد که هر دو فاقد نفت بودند. حتی در مارس 1975 شاه و صدام حسین رهبر عراق ضمن یک بوسه متکبرانه اختلاف مرزی بین دو کشورشان را حل کردند. پی آمد فوری این آشتی این بود که شاه از حمایت کردها شورشی که با عراق می جنگیدند دست کشید و عواق آن را قبلا مرور کردیم.
بر رغم اینگونه نزدیکیهای سودجویانه بسیاری از رهبران عرب از جمله سعودیها از شاه ملاحظه می کردند. یک نوع ترس گسترده و معمولا ساکت وجود داشت که با شاه نمی توان اعتماد کرد و او می تواند عملا تهدیدی به تمامیت ارضی خودشان باشد. آنان ممکن است از اینکه در 1973 سربازان ایرانی را برای کمک به سلطان عمان در سرکوبی جنبش چریکی چیگرای ظفار فرستاده بود و سپاسگزار بوده باشند (این نخستین نمونه ای بود که شاه مفاد دکترین نیکسون را اجرا می کرد، مبنی بر اینکه امریکا جنگ افزار و یکی از قدرتهای محلی سرباز تامین کند تا با دست اندازی کمونیسها در یک منطقه معین بجنگند.) اما پاره ای از اعراب تاخت و تاز در عمان را آزمایشی برای دخالت بعدی ایرانیان در امور خودشان می دیدند. شیخ یمانی وزیر نفت عربستان سعودی اغلب از ماهیت بلند پروازیهای شاه شکایت می کرد. یمانی دائما می کوشید افزایش بهای نفت را محدود سازد، در حالی که شاه دائما می کوشید آن را به بالاترین حد ممکن برساند. جمعیت ایران به مراتب بیش از عربستان سعودی بود و شاه می خواست در آمد های خود را فورا به حداکثر برساند. سعودیها هیچ فوریتی در این کار احساس نمی کرد. شاه علنا وزیر نفت عربستان سعودی را آن مردک یمانی» می نامید.
یمانی در اوت 1975 به جیمز اکینز سفیر آمریکا در ریاض اظهار دشات که سعودیها معتقدند ایالات متحده شاه را تشویق می کند که سراسر کرانه های جنوبی خلیج فارس را تصرف کند. به گفته اکینز یمانی اعلام نمود: در نظر او و سعودیها صحبت از دوستی ابدی میان ایران و آمریکا تهوع آور است. آنها می دانند که شاه دچار جنون عظمت طلبی و از لحاظ روانی بسیار بی ثبات است و اگر ما این مطلب را تشخیص ندهیم باید قوه تشخیص ما عیب داشته باشد. (در این هنگام اکینز به این علت که از صمیم قلب از سیاست کیسینجر در پشتیبانی از شاه حمایت نمی کرد، از کار بر کنار شد.
و نیز یمانی هشدار داد که اگر شاه از صحنه خارج شود ممکن است یک رژیم خشن ضد امریکایی در تهران داشته باشیم. او نمی توانست بفهمد چرا تقریبا تمام مقامات امریکایی تحت تاثیر شاه قرار گرفته اند و حرفهای شاه باورشان شده است.
یکی از اشخاصی که تحت تاثیر قرار نگرفته بود. ویلیام سایمون وزیر خزانه داری امریکا بود. او کسی بود که شاه را علنا احمق نامید. این گفته ناخشنودی فراوانی در کاخ نیاوران ایجاد کرد. روزنامه واشینگتن پست گزارش داد که حکومت شاه حتی قطع مناسبات سیاسی را بر سر این حادثه مورد مطالعه قرار داده است.
در یک مورد دیگر سایمون به پرزیدنت فورد توصیه کرد که ایران قدرت مسلط بر اوپک در مورد بالا بردن قیمتها است و استدلالی های قلابی شاه نباید بدون جواب بماند. این همان استدلالی بودکه سعودیها نیز در واشینگتن مطرح می کردند.
جیمز شلزینگر نیز که در 1973 وزیر دفاع امریکا شد، نسبت به شاه مشکوک بود. او از فضای فاسد و بی بند و باری که در تهران حکمفرما بود، احساس خطر کرده و کوشیده بود در روند تامین خواسته هایشاه نظم و ترتیبی ایجاد کند. پس از استعفای نیکسون، شلزیینگر تردیدهای خود را درباره عاقلانه بودن این سیاست که شاه هر چه می خواهد به او بدهند. به پرزیدنت فورد اعلام داشت و پیشنهاد کرد که در این سیاست تجدید نظر کلی بعمل آید ولی هنری کیسینجر هنوز وزیر خارجه بود و باعث شد این پیشنهاد در دستگاه اداری دفن شود.
هنگامی که شاه در 1975 به واشینگن سفر کرد یادداشت توجیهی کیسینجر برای پرزیدنت هنگامی که شاه در 1975 به واشینگتن سفر کرد، یادداشت توجیهی کیسینجر برای پرزیدنت فورد، از شاه چون مردی دارای قابلیت و دانش فوق العاده ستایش و به فورد توصیه می کرد که چیزی درباره بالا بودن بهای نفت بر زبان نیاورد. در یادداشت مزبور آمده بود دلیلی نمی بینم که شما این مسئله را که قیمت ها به سرعت زیاد و مقدار زیاد رو به ترقی است با شاه مطرح کنید زیرا او با شدت به درستی آنچه کرده است اعتقاد دارد و از شنیدن پیشنهاد های مخالف به آسانی رنجیده خاطر می شود.
چنین سکوتی در برابر مهمترین موضوع روز، فقط می توانست شاه را مطمئن سازد که آمریکا پشتیبان اوست یا دست کم اینکه اعتنایی به سیاست نفتی او ندارد. اما در عمل فورد این موضوع را مطرح ساخت و توانست مدت کوتاهی جلو افزایش بهای نفت را بگیرد.
بعدها کیسینجر متهم شد که شاه را تشویق به افزایش بهای نفت کرده است تا او بهتر بتواند خودش را مسلح کند. کیسینجر این اتهام را بشدت رد کرد. با این همه سرانجام روشن شد که افزایش ثروت شاه پس از 1973 کیسینجر را وادار نکرد که در سفید امضایی که در مه 1972 برای خرید اسلحه به شاه داده بود تجدید نظر کند.