صبا به تهنیت پیر میفروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع
به شکر آنکه چو شد اهرمن، سروش آمد
زمرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد
چــه جــای صحبت نامحرم است مجلس انس
ســر پیــالــه بپـوشــان کــه خــرقهپـوش آمد
زخانقاه به میخانه میرود حافظ
مگر زمستی زهد ریا به هوش آمد
شعر و شعار همزادند و اگر چه در شکل و قیافه یکسان نیستند که از جنس همند. برای همین است که:
«هر شعر خوب حتماً شعار میشود و هر شعار بیپیرایهای، بیشک به شعر پهلو میزند.»
اشعاری که در دوران انقلاب اسلامی، توسط شاعرانی که نمیشناسیمشان، در راستای حرکت حضرت امام خمینی(ره) سروده شد و سرنوشت آن به بایگانی سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاهنشاهی – ساواک – کشید، به میزانی روان و سلیس است که ضمن آنکه میتوان، مواضع اصلی انقلاب اسلامی را به روشنی در آن دید، تاریخ این حرکت عظیم را نیز میتوان در آن مرور کرد.
شعرها شعار مبارزه بود و حماسی و بیپروا بر پیکر سردمداران رژیم شاه، شلاق میزد، هر چند در بعضی مواقع، خود در زیر شلاقهای ستم و در محبسهای تنگ و تاریک سروده میشد و یا سرنوشت سراینده آن، به زندان و شکنجه ختم میگردید.
حوزه اشعار دوران انقلاب اسلامی، که در برخی موارد، سراینده آن را فاقد شناخت و وزن و قافیه و قواعد شعری نشان میدهد، به گستره تاریخ شاهنشاهی است، که هدفگیری اصلی آن، سرنگونی محمدرضا پهلوی با رهبری حضرت امام خمینی(ره) میباشد.
هر چند این حرکت به اعتبار
«من سمع منادیاً ینادی یاللمسلمین و لم یجبهُ فلیس بمسلم»
از ظلم و جوری که بر مسلمانان سایر بلاد هم میرفت، غافل نبود.
شاهد مثال اینکه، وقتی فرانسویان استعمارگر با شعار دمکراسی!؟ زنان و مردان مسلمان الجزایری را به خاک و خون میکشیدند، فریاد هنر بلند میشد که:
سلام ما به احرار جزایر
خدا یار و مددکار جزایر
از ایــن غـم ما همه هستیم یکســر
بـه همـــدردی عـــزادار جـــزایر
آنچه در این نوشتار به آن خواهیم پرداخت، مروری است گذرا بر محتوای اشعار دوران انقلاب. بدیهی است که از دریای بیکران و خروشان امت اسلامی در طول سالها مبارزه با رژیم ستمشاهی پهلوی، این مقدار، جرعهای بیش نیست.
در فروردین ماه سال 1342 شمسی، مدرسه فیضیه قم، مورد حمله نظامیان شاه قرار گرفت، بازتاب این وحشیگری، بر در و دیوار شهر مراغه، چنین بود:
ما مسلمانیم و ایران در پناه مسلم است
سرپرست دولت جابر فقط ایمان ندارد
کشور ایران، گرفتار حکومتگرانی بود که در ظلم و ستم تالی بنی امیه بودند و برای رسیدن به هدف، هیچ نوع مخالفت و اعتراضی را برنمیتابیدند و به زنان و کودکان هم رحم نمیکردند.
دستگیری حضرت امام خمینی(ره) در چهاردهم خرداد 1342، حماسة 15 خرداد را به دنبال داشت که نقطه عطف انقلاب اسلامی باشد. این واقعه، پیروان راستین امام را در سراسر کشور، در طریق مبارزه مصممتر کرد تا هراس نداشتن در میدان مبارزه و آرزوی لقاءالله – که همانا شهادت بود – را به رخ یزیدیان زمان بکشند:
عاشق حق هر که باشد، باک از این و آن ندارد
زآنکه در دل، آرزو جز دیدن جانان ندارد
مظهر عشق حسینی، آیتالله خمینی
آنکه در میدان قدرش، شیر نر جولان ندارد
و همچنین:
شاه را گو: مرجع تقلید را آزاد کن
مسلمین دلخسته را، از این الم دلشاد کن
رهبـــران پیشـــوای ملت و زندان کجا
خــویشتــن آمــاده بهـر کیفر میعاد کن
و یا اینکه
بنده محبوب یزدان آیتالله خمینی
رهنمای اهل ایمان آیتالله خمینی
نیست باک از زجر و زندان وز جفا مردان حق را
اشجع است از شــیــر غــرّان آیتالله خمیــنی
وابستگی محمدرضا پهلوی به بیگانگان، روزبهروز آشکارتر میشد و بر اهل نظر و خبر، معلوم بود که او، ایران را به نفع آنان به سوی ویرانی سوق میدهد، هر چند شعار دینداری میدهد و ادعا میکند که کمربسته حضرت عباس (ع) و امام رضا (ع) میباشد:
ای صبا بر گو به شاه خفته دل، بیدار شو
مست قدرت گشتهای، تا کی، دمی هشیار باش
ظلـمها کــردی به ملــت تا به ســر حد جنون
گـر نهای مـأمـور دشمن، زیـن عمــل بیدار باش
کشتار بیرحمانهای که در پانزدهم خرداد، به دست شاه، در شهرهای مختلف کشور صورت گرفت، شهدای بسیاری داشت، ولی تقدیر چنین رقم خورد تا شهید طیب حاج رضایی – که روزگاری هم، دل در گرو سلطنت محمدرضا پهلوی داشت و از سابقه خوبی هم برخوردار نبود – به اخلاص عمل حرگونهاش، خورشید شهیدان 15 خرداد شود تا امام خمینی(ره) در مدح او بگوید: «طیب جوانمرد آزادهای بود»:
شهد شیرین شهادت، ریخت در کام تو طیب
مهد اقلیم سیادت، نقش دامان تو طیب
با بزرگی در شهادت، خــویش را پرپر نمــودی
لیک بــر ذلت نـدادی تـن، خـدا یـار تـو طیب
نهضت 15 خرداد با کشتار سراسری، به ظاهر به خاموشی گرایید و متعاقب آن، قانون بردگی ملت ایران- موسوم به کاپیتولاسیون – در مجلسین شورای ملی و سنا، تصویب شد.
امام خمینی(ره) فریاد اعتراض سر داد که حاصل آن هم، دستگیری و تبعید ایشان به ترکیه و سپس نجف اشرف بود.
حسنعلی منصور – که عامل این حرکت بود – به مجازات این هتک حرمت، به اعدام انقلابی محکوم شد و در اولین روز بهمن ماه 1343، در موقع ورود به مجلس شورای ملی در میدان بهارستان، با گلولههای شهید محمد بخارایی، از پای درآمد. حالات و رفتار نمایندگان مجلس شورای ملی، پس از شنیدن خبر این واقعه، در جای خود جالب و درخور توجه است:
برآمد بامدادان بانگ و آژیر
که زد تیرافکنی منصور را تیر
زپــا افــتاده با یـک تیــر نخجیــر
گشــایـد پنجـــه چون صیاد تقدیر
در آنجا پای هر تدبیر لنگ است
کلوخانداز را پاداش سنگ است
فرمان اعزام روحانیون به سربازی، ترفند دیگری بود که رژیم شاهنشاهی، با هدف خاموش کردن چراغ حوزههای علمیه، برای رهایی از روشنگریهای حضرت امام و یارانش تدارک کرد:
باز میخواهند از نو فتنهای برپا کنند
بر علیه ما دوباره نقشهای اجرا کنند
ز آن همه جلاد و از شلاق و زندانها بپرس
تا شما را واقف از ایمان و صبر ما کنند
پس ز ســربـازی کجا ترسند سربازان دین
فــوق سـربازی بگو، اینها کجا پروا کنند
نهضت 15 خرداد، شعلة فروزانی بود که روشن نگاه داشتن آن، بر همگان فرض بود. فرضی که از جانب رهبر انقلاب، بر دوش تمام مکلفین قرار داده شد و اولین سالگرد آن نیز، در بیت آن حضرت برگزار گردید:
نعش صدها و هزاران بدن از جور عدو
کس ندانست کجا خاک سپرد آنان را
مملــکت رو به فـنا، ملت آن بی سامان
دســتی از غـیب رسد ملت بیسامان را
در این موقعیت، مردان با همت و غیرتمند، برای پایان دادن به اوضاع نکبتبار رژیم شاهنشاهی، در طریق آگاهی جامعه گام میزدند و به ترویج انقلاب میکوشیدند:
به حفظ خویشتن ای قوم در سراسر ملک
به حکم عقل، همی انقلاب باید کرد
ولی هجر امام، غمی بزرگ و جانکاه بود که امت اسلام را میآزرد. طبیعی بود که این غم، در حوزههای علمیه ایران، که پیر مراد و مرشدی بزرگ را، در بین خود نداشتند، مضاعف بود و زمانی که غم هجران، با محدودیت بر زبان راندن نام او نیز همراه بود، جانکاهتر مینمود:
یــا ربّنــا فــارحـم بنـا اَیْنَ الخمینی
واحســرتـا مـن هجـره اَیْنَ الخمینــی
نام خمینی بردنش زجر است و زندان، سهل است و آسان
زندان چه باشد جان به قربان خمینی اَیْنَ الخمینی
و یا اینکه:
کجا رفتی ای شیرمرد زمانه
که نبود مرا باری از تو به شانه
تعریض نسبت به کسانی که دین به دنیا داده و با رعایت ظواهر دینی، به زندگی خود مشغول بودند، نیز، بخشی از نیروی محرکه انقلاب اسلامی را به خود معطوف میکرد. آنان کسانی بودند که به تعبیر امام راحل(ره):
تمام همشّان، علفشان» بود:
نم نمک بیخبری
خوش به حالت
خوش به حالت به خدا
نه تو مکتب داری
نه به آوای خبر دل داری
نه غمی میکشدت
جنایات رژیم شاهنشاهی – که در نوع خود بینظیر بود – تداعی کننده خاطره نمرودها و عمر و عاصها بود. در همین راستا، تشبیه سردمداران رژیم به آنان، روشی دیگر برای تبیین ظلمها و جنایات رژیم به شمار میرفت. آنانی که با دین به ستیزه برخاسته بودند و با پیروی از روشنفکربازیهای غربگرایانه، قصد حذف قرآن را داشتند:
و بعد از ساعتی، آن روبهان
با چهرههای زشت خود
که گویی چهره «عاص» است و «نمرود» است
به سوی من همی آیند و مکارانه میگویند:
برون افکن ز دستت
چه چیز است آن!؟
خرافات است و ننگین است!
و گویی تو نمیدانی
تو اکنون نسل امروزی و پیروزی
برون افکن ز دستت!
رابطه مستقیم رژیم پهلوی با غاصبان سرزمین فلسطین – اسرائیل – یکی از اهداف اصلی برخورد پیروان امام با محمدرضا پهلوی بود. این حرکت، خصوصاً در زمانی که اشغالگران قدس، آتش جنگ را علیه مسلمین برافروخته بودند، بیشتر و بیشتر میشد:
او که از این نوجوانان وطن هر دم
برای پیشرفت دولت جبار اسرائیل
به دست سازمان ارتش و امنیتش
قربانیان تازه میخواهد
رضاخان قلدر و به تبع او محمدرضا پهلوی، با دست بیگانگان به قدرت رسیده و مجری دستورات آنان بودند. از همین رو، کشور روز به روز وابستهتر و اموال روزمینی و زیرزمینی آن، بیشتر دستخوش غارت و چپاول بود و برای آنکه کسی متوجه این امر نشود،فرهنگ بیبند و بار غرب نیز، جوانان پاک این مرز و بوم را نشانه رفته بود و یارگیری جبهه انقلاب، نیازمند آگاهی این قشر عظیم بود:
ای نوجوان! دلت ز چه تابان نیست
از چیست تو را سلامت وجدان نیست
آواز در این خرابه چه میخوانی
گنجی در این سراچة ویران نیست
ســوغــات غــرب بهــر شمــا بـالله
جــز شهوت و جهالت و طغیان نیست
و حرف این بود که:
بپاخیزید! با فرهنگ قرآن آشنا گردید
بپاخیزید! بهر حق فدا گردید
با رزمندگان راه ایمان همصدا گردید...
که تا در محیط بهتری باشیم...
نمیخواهیم فرهنگی که استعمار میسازد
روشهایش جنایتکار میسازد
هر صدایی که به اعتراض برمیخاست، با حبس و شکنجه و گلوله پاسخ داده میشد. ایران به زندانی بزرگ، مبدل شده بود، تا شاه و اطرافیانش در کاخهای آنچنانی خود به عیش و عشرت مشغول باشند:
افق امروز چرا سرختر است
سینهاش خونین است
بخراشد رُخ
خون میریزد
دامنش رنگین است
یا رب این منظره چیست؟
دیگر این ایران نیست
محبسی ویران است
هر چه بر عمر رژیم شاهنشاهی، اضافه میگردید، حرکت رو به اضمحلال او نیز، سریعتر میشد و پیروان انقلاب اسلامی نیز، در تبعیت از رهبر انقلاب، منسجمتر میشدند و همگان دیده در راه او داشتند:
کنند ملت ایران در انتظار خمینی
سرشک چشم روانه به رخ نثار خمینی
دلا تو جام صبوری مزن به سنگ جدایی
خزان همیشه نپاید، رسد بهار خمینی
آسمان کشور ایران، تیره و تار بود و در انتظار طلوع خورشید خمینی. امید به پیروزی و بازگشت امام، قوت قلب رهروان راه او بود و در طریق مبارزه، آنان را مصممتر و پیمانشان را مستحکمتر میکرد:
همه جا تیره و تار
همه جا حیله و رنگ
همه جا پای شرف خورده به سنگ...
من و پیمان شکنی
من و احساس شکست...
من و تسلیم به پستی
هیهات
درگذشت ناگهانی دکتر علی شریعتی – که باسخنان آتشین و نوشتههای شاعرانه خود، در نسل جوان، خصوصاً در دانشگاهها، توجه بسیاری را به خود جلب کرده بود – در لندن، انگشت اتهام بسیاری از آگاهان را متوجه رژیم پهلوی کرد، تا با یاد او بسرایند که:
بالهایت را شکستند،
اما پروازت را هرگز
دستانت را بستند،
اما داستان را هرگز
پاهایت را بریدند،
اما راهت را هرگز
لبــانت را دوخـتند،
امــا پیامت را هرگز
و چند ماه بعد، شهادت «امید آینده اسلام» حضرت آیتالله حاج مصطفی خمینی(ره)، در نجف اشرف، شعلههای نهضت امام را فروزانتر کرد تا جنایات پنجاه ساله حکومت پهلوی، دستمایه شعری دیگر قرار گیرد:
پنجاه سال سلطنت قتل و ظلم و زور
پنجاه سال شاهی از عدل و داد دور
پنجاه سال تهمت و تبعید و حبس و بند
پنجــاه ســال ظلــم به مخلوق مستمند
فرارسیدن ماه عزای حسینی(ع) – محرمالحرام – و تصادف آن با نوروز، موقع مناسب دیگری برای شوریدن به پایههای سست سلطنت پهلوی بود:
عید ما روزی بود کز شاه آثاری نباشد
پهلوی بیحیا را کاخ و درباری نباشد
زادة شــوم رضـاخــان با رژیــم قــلدرش
بهـر پیشرفت یهودان، دست در کاری نباشد
و همچنین، غم زندانیانی که در سیاهچالهای رژیم شاهنشاهی، در زیر شکنجه بودند را خوردن و سرودن که:
روزی که جوانان سلحشور به زندان
تبعید بود رهبر فرزانه ما، عید نداریم
در روز اسفناکترین فاجعههای قم و تبریز
که محو نخواهد شد از خاطرهها، عید نداریم
در این زمان، رودررویی با دشمن تا بن دندان مسلح، که نیروهای نظامی و تانکها را به خیابانها آورده بود، قدری دشوار مینمود.
اینک دیگر، روحیه شهادت جویی بود که کارآمد بود و الحق که پیروان امام، به خوبی از این امتحان سربلند و سرافراز، بیرون آمدند.
دین به دنیافروشان که، مقابله با رژیم شاه را، «مشت بر سندان کوفتن» میدانستند و داستان «مشت و درفش» را مطرح میکردند، خواسته یا ناخواسته، به تحکیم رژیم پهلوی، نظر داشتند و در مقابل انقلاب اسلامی ایستاده بودند:
دلم تنگ است و غمگین است و روحم خسته و بیزار
دلم بیزار از این سجادهبازیها و از معنی تهی ماندن
از این الله گفتنهای بیحاصل...
مسلمان نیست آنکو حق خود را میدهد از کف
و آن خوکی که حق دیگران را میخورد، او هم مسلمان نیست
ره تقوی مگر در گریه و زاری است؟
با فرا رسیدن سال 1357 شمسی، طلیعههای فتح و ظفر آشکارتر و رژیم پهلوی امید ماندن را از دست داده بود و یاران امام نیز، با تلاش هر چه تمامتر، ایران را به میدان مبارزه مبدل کرده و مژده فتح میدادند:
مژده آورد پیک حق از راه
که ظفر میرسد به حزبالله
وعده صبح از این جهت دادست
رهبــر مـــا خـــمینی روحالله
حکومت نظامی کارساز نیفتاد و کشتار وحشیانه مردم در میدان ژاله – که از همان روز میدان شهدا نامیده شد – بر صحیفه حکومت وابسته محمدرضا پهلوی خط بطلان کشید و از او چهرهای خونریز بر صفحات تاریخ باقی گذاشت:
روز و شب، خونریزی و کشتار باشد کار شاه
بر خلاف دین حق باشد همه کردار شاه
پشــته میســازد زکشتــار جــوانان این لعین
گــوئیا پایان ندارد این همه کشـتار شاه
و دیگر اینکه:
گرگ عصر بیست و یک از برج شهریور بود
دست وی تا مرفق از خون شهیدان تر بود
میخورد انبار نفت و میرود راه سقوط
کارتر ارباب و او بر درگهش نوکر بود
17 شهریور، کابینه جعفر شریف امامی – استاد اعظم فراماسونری – با عنوان «آشتی ملی» را که طرح فریب دیگری بود، با شکست مواجه کرد:
کابینه جعفر که شریف است و امام است
انــدر نظــر خلـق به شکـل دگر آمد
آشــفته مـکن زلف در این عصــر کـه دنیا
بـر وفـق مــراد کـچل و مـیل گـر آمـد
در این موقع، محمدرضا پهلوی که قافیه را باخته بود، با لحنی حزنآلود، از شنیدن صدای انقلاب مردم ایران، سخن گفت، تا مهر تأییدی بر زودرس بودن سرنگونی او باشد:
گریه کن ای شاه خائن گریه کن
گریه کن ای تخم شیطان گریه کن
ای که تا مرفق به خون آغشتهای
ای که یک عمر است آدم کشتهای
گــریه بــر هــر درد بـیدرمان دواست
گــریـههای آریــامهــری ســزاســت
در روز چهارم آبان – که هر ساله به مناسبت روز تولد محمدرضا پهلوی، جشنهای آنچنانی برپا میشد – دربار پهلوی سوت و کور بود و از آن ریخت و پاشها و زرق و برقها، خبری نبود. این سکوت، نشانگر اتفاقات تازهای بود و شاه رفتنی شده بود:
اگر این سگ پدر احمق خونخوار نبود
سر صدها نفر انسان به سر دار نبود
اگر این پست فرومایه کمی ایمان داشت
روزگار مـن و تو همچون شب تار نبود
موقع، موقع همبستگی بود و میبایست بنا به فرمان امام (ره) ارتش و ملت با هم باشند نه بر هم. ارتشیهای که علیرغم میل باطنی خود به خیابانها آورده شده بودند، از این ملت بودند و دل در گرو دین مبین اسلام داشتند:
به ارتش دارم از ملت پیامی
که ای فرزند ملت! ای نظامی!
تو باید کاملاً هشیار باشی
بصیرت یافته، بیدار باشی
از ارتش میکند شاه استفاده
که خاموشش کند با طرح ساده
ولی ای ارتشی ای مرد جانباز
به سوی هموطن تیری مینداز
چرا؟ چونکه تو هم از آن مایی
ز همکیشان و همدینان مایی
تــو هــم مانند ما مظلوم هستی
زحـق خـویشتن مـحروم هستی
دیگر کار تمام شده بود، ارتش به ملت پیوسته بود و مردم شریف و غیور ایران، فرمان عزل محمدرضا پهلوی را که عمری در نوکری بیگانگان، بر آنان تاخته بود، صادر کرده بودند:
ای شه قلدر! شهنشاهی سزاوار تو نیست
چونکه وجدان و شرافت هیچ در کار تو نیست
نوکر بیگانگانی، شاه ایران نیستی
بیلیاقت! عقــل در مغــز سبکبــار تو نیســت
همدلی و همبستگی مردم در پیروی از منویات حضرت امام خمینی(ره)، به بار نشست و در روز 22 بهمن ماه 1357 – که روز واقعه ما بود – صدای انقلاب اسلامی از رادیو ایران پخش شد تا موج شادی و سرور، در سراسر کشور پراکنده گردد و حکومت اسلامی آغاز شود. به امید آنکه قدردانش باشیم
منبع:کتاب«فریاد هنر»مرکز بررسی اسناد تاریخی