تعداد بازدید : 4524930
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
نوروز یکی از کهن ترین جشن های نه تنها ایرانیان که اقوام مختلف خاورمیانه است که از گذشته های دور تاکنون توسط ملل مختلف، به خصوص ایرانیان با آئین هایی گوناگون برگزار می شود. چنان که در نوروزنامه آمده است، کیومرث از پادشاهان اساطیری ایران زمین، به میمنت آغاز سلطنت خود، اول فروردین را که هر سال در آن نو می شود، مبداء تاریخ قرار داد و خواست تا با آغاز هر سال، نوروز را جشن بگیرند. و بدین ترتیب سال نو میزبان نوروز و آئین های نوروزی شد که رفته رفته به آن ها افزوده گردید. در روایتی دیگر، آن را مقارن با تکیه زدن جم یا جمشید که از پادشاهان پیشدادی ایرانیان بود، می دانند. تصور بر این است که او در چنین روزی بر تخت طلایی ای که توسط مردم حمل می شد، نشست. برخی نیز خاستگاه نوروز را روزی می دانند که کیخسرو به تخت سلطنت جلوس کرد و ایران شهر را به اوج شکوفایی رساند.
میرنوروزی یا پادشاه نوروزی
یکی از مراسم کهن و جالب نوروزی، اصطلاحاً «پادشاه نوروزی ساختن» یا «میرنوروزی» نامیده می شد. این مراسم بسیار شبیه جشن ساکایای بابلیان بود و معلوم نیست کدام یک، آن را از دیگری اقتباس کرده اند. نمایشی که \\ "پادشاه نوروزی ساختن\\ " نام داشت و طی آن، پیش از نوروز شخصی را به عنوان پادشاه، امیر یا حاکم انتخاب میکردند. نحوه گزینش او نیز در هر منطقه ای متفاوت بود. در حالی که برخی به قید قرعه، او را انتخاب می کردند، در بین اقوامی با شرایطی ویژه برگزیده می شد و در جایی دیگر از بین عوام و مردم عادی و در پاره ای از موارد شخصی را که کمی خُل وضع بود، پادشاه خود می ساختند. او در این ایام حقیقتاً چون پادشاهی پنداشته می شد و مشروعیت می یافت که حکم اش چون فرمان هر پادشاهی لازم الاجرا شود. گماشتگان پادشاه، او را از طلوع آفتاب تا پیش از غروب در کوچه و بازار میچرخاندند. پادشاه نوروزی که گاه «میرنوروزی» نیز نامیده میشد، دستوراتش باید اطاعت میشد و حق داشت از کاسبان و تجار وجوهی دریافت کند. ولی چون شب فرا میرسید، اگر او را به چنگ میآوردند، اجازه داشتند کارهای وی را به نوعی تلافی کنند. با پایان نوروز، سلطنت او نیز چون هر پادشاهی به پایان میرسید. مسعودی گزارش می کند که این مراسم در عراق و ایرام متداول بوده است. اما مشاهدات سینوهه پزشک معروف فرعون از جشن هایی به مدت سیزده روز که با پادشاه ساختن احمق ترین شخص همراه بود، آن را ورای ایران زمین و حداقل تا 3500 سال پیش از میلاد می برد.
در تشریح علل چنین رسمی، دلایل متعددی ذکر شده است. عمدتاً آن را جهت تفریح و سرگرمی می دانستند تا با نفی عادات و آداب روزهای عادی سال، روحیه ای تازه کنند؛ همچون لذتی که حین بازی های کودکانه به بزرگسالان دست می دهد و آنان می توانند رفتارهایی را در چارچوب بازی از خود بروز دهند که در موقعیت های روزمره زندگی مجاز به انجام آن نیستند. اما عجیب ترین نظریه را در خصوص از این دست آئین ها، فریزر مردم شناس دارد. او مدعی است که در گذشته طالع بینان، پیشگویان و ستاره شناسان هر از گاهی به این نتیجه می رسند که واقعه ای ناگوار ممکن است پادشاه وقت را به سوی مرگ سوق دهد و فرار از جبر تقدیر ممکن نیست، مگر این که در این ایام خاص، شخص دیگری موقتاً به جای پادشاه نشیند تا آن بلا بر او نازل شود و پس از گذشت زمان مقرر دوباره پادشاه واقعی بر سر تخت سلطنت خویش باز گردد.
از حاجی فیروز تا نوروز نوسال
نمیدانم، چرا در میان بسیاری از کتبی که به نمایشهای ایرانی میپردازند، کمتر اثری به نمایش موسوم به «حاجی فیروز» یا «عمو نوروز» که کاملاً مردمی در ایام پیش از نوروز برگزار میشود، روی آورده است! این نمایش در سادهترین شکلاش با یک بازیگر مهیا میشود که خود را با ذغال سیاه کرده و با خواندن به رقص و شادی مشغول میشود و دیگران را نیز به میمنت سال نو به شادمانی و پایکوبی دعوت میکند. ممکن است، آلتی از موسیقی نیز توسط وی یا شخص دیگری که در این نمایش او را همراهی میکند، به کار گرفته شود. اشعار یا جملاتی که میخواند ممکن است تنها توسط خودش گفته شود یا شخص دیگری بخشی را که معمولاً به جملات سوالی برمیگردد، قرائت کرده و حاجی فیروز در پاسخ به او، جملات یا ابیات را تکمیل کند. خاستگاه و منظور آن هر چه که بود میتوان تأویلی منحصر بهفرد از آن داشت: سیاهی که بنا به هر دلیلی، بر حاجی فیروز عارض شده است، نمیتواند مانع از آن شود کهاو شاد و پیروز نباشد! این خوانش هنگامی معنادار جلوه میکند که دقت شود، عمونوروز سیاه نیست، بلکه انسان سفیدپوستی است که خود را سیاه کرده است؛ یا شاید دقیق تر بتوان گفت آنچه روزگار بر سر او آورده موجب شده تا وی سیاه روی گردد، با این همه او با شادمانی های خود، تقدیر را از رو می برد و با پایکوبی روی صحنهء زندگی، بر سرنوشت سیاه خویش غلبه پیدا کرده و فیروز می گردد.
امروزه حاجی فیروز به صحنه تئاتر نیز پا گذاشته است و اکثراً نقش غلامی را ایفاء میکند که قرار است مایهء شادکامی پادشاه یا ارباب خود شود، اما او با طنز زیرکانهای، اشتباهات ارباباش را به رخ میکشد و از این روی مایه تلخکامی وی میشود و به نوعی به نقد ارباب کنایه میزند. شخصیت بازیگر سیاه شده او حتی در نمایشهای عروسکی نیز با نام «مبارک» ظاهر شده است و بین بچهها بسیار محبوب است. رقیب اصلی آن «نوروزخوان سال نو» است که با اشعاری ساده و بعضاً محلی (در هر منطقه به فراخور زبان بومی آنجا) بههر کوی و برزنی سرک میکشد و در مقابل هدایایی از مردم دریافت میکند. آن ها شب هنگام با فانوس های خود انگار که به هر سوی بدنبال بهار می گردند و با اشعارشان آن را مزین می سازند. نوروزخوانها در گذشته در روستاهای شمال ایران بسیار رفت و آمد داشتند، اما متأسفانه اینک این مراسم بسیار نادر شدهاند و میرود که به فراموشی سپرده شوند.
نمایشی با نام "کوسا "
اقوام آذری نیز به مناسبت کوچ زمستان و آمدن بهار، جشن ها و نمایشهایی مردمی را انجام میدهند که اتفاقاً بعد نمایشیشان بسیار غنی است. آن ها خود گواه آن اند که نوروز منحصر به پارسیان و آریایی ها نیست، اگر چه خاستگاه اش به آنان تعلق داشته باشد. یکی از این مراسم، نمایشی به نام «کوسا» یا «کوساگردانی» است. گروه کوسا شامل چند نفر نوازنده و بازیگر است که کم و کیف شان از محلی به محل دیگر فرق میکند، ولی غالباً چوپانان مناطق مختلف آذرباییجان هستند که آن را به خانههای مردم میبرند. نقش اول آن بر عهده کسی است که با لباسی که از پوست و پشم به نظر میرسد، با کلاهی دارای دو شاخ، غولی به مثابه نماد فصل زمستان است. او با یک نوازنده و شخصی دیگر که مسئولیتاش بیشتر مواجه با مردم، گرفتن هدایای آنان و در صورت لزوم، واسطهگری بین کوسا و خانوارها است، گروه را به صحن خانهها میبرند. اگر پیشکشیها مکفی نباشد، نقش اول خود را به مردن یا غش کردن میزند. و بازیگر واسطه، از خانوادهها خواهش میکند، تا هدایای بیشتری بدهند. او ارمغانها را به کوسا نشان میدهد. کوسا به شوق تحفهها بیدار میشود و آنها را میبیند، اگر کم بود، باز غش میکند. سپس در انتها مردم و بچهها با گلولههای برفی کوسا را که فصل زمستان و نشانهء تاریکی است، میزنند تا برود و آن گاه بهار بتواند بیاید. دقیقاً معلوم نیست که آنچه خانوادهها به کوسا میدهند، پاداشهایی برای نمایشاش است یا فدیههای برای آن که از دست غول موسم زمستان خلاص شوند، یا شاید هر دو؟! برخی از نمایشهای کوسا کاملتر اند و در آنها پنج بازیگر یا بیشتر شرکت دارند. نفر اول، شخصی است با دو تکهچوب که گاه با جنب و جوش و رقص، هدایت دیگران را بر عهده دارد. کوسا نیز به دو شخصیت نیک و بد تجزیه شده که یکی با لباسی سیاه و شاخ، دیو زمستان را تداعی میکند و دیگری با لباس سفید و تجلی سناریوی پیروزیاش (طی دعوای دو کوسا با یکدیگر) در انتهای نمایش، کوسای نیک و نماد فصل بهار را مشخص میسازد. دو نفر نوازنده موسیقی محلی هستند. گاه به آنها نفراتی با نقشهای دیگر نیز افزوده میشود. یکی از مهمترین آنان، نمایشگری است با لباسی زنانه، که غالباً چوپان است، و خود را از طریق عوامل ظاهری و زیوری نمایش و تا حدی بازی، زن مینمایاند. در برخی از نمایشها نیز ظروف کهنه را میشکنند تا اشارهای به پایان فصل کهنگیها داشته باشند. کوسای نماد برف و سرما را با گلولههای برف و کلوخ میزنند و او در حالی که به خاطر چنین بدرقهای، برایشان شکلک در میآورد، به سوی کوههای سرد و پربرف عقب نشینی میکند تا باشد که نوروز با بهار فرا رسد.