شما اصلا مرا مي شناسيد؟
--------------------------------
اگر ما يكي دو روز به خانه شان نمي رفتيم ، وقتي مي آمديم مي گفتند : "كجاها بوديد شما ؟ اصلا مرا مي شناسيد؟ " يعني اينطور مراقب اوضاع بودند. من بچه خودم را ، فاطمه را ، بعضي اوقات مي بردم . يك روز وارد شدم ديدم آقا توي حياط قدم مي زدند . تا سلام كردم گفت : " بچه ات كو ؟ " گفتم : " نياورده ام ، اذيت مي كند " . به حدي ايشان ناراحت شدند كه گفتند : " اگر اين دفعه بدون فاطمه مي خواهي بياي ، خودت هم نبايد بيايي " . اينقدر روحشان ظريف بود . مي گفتم : آقا شما چرا اين قدر بچه ها را دوست داريد ؟ چون بچه هاي ما هستند دوستشان داريد ؟ مي گفتند :
" نه ، من به حسينيه كه مي روم اگر بچه باشد حواسم مي رود دنبال بچه ها، اينقدر من دوست دارم بچه ها را . بعضي وقتها وقتي كه صحبت مي كنم مي بينم كه بچه اي گريه مي كند يا بچه اي دارد دست تكان مي دهد ، يا به من اشاره مي كند ، حواسم مي رود به بچه " (زهرا اشراقي- سروش- ش 476)
نسبت به بچه ها خيلي مهربان بودند
-----------------------------------------
امام نسبت به بچه هاي كوچك به قدري مهربان و صبور هستند كه آدم حيرت مي كند . از ناراحتي و بيماري فرزندانشان بسيار ناراحت مي شدند و در مراجعه به دكتر عجله مي كنند . از توجه زيادي كه به مريض پيدا مي كنند ناراحتي شان را درك مي كنم. (خديجه ثقفي(همسر امام)- راه زينب- ش 38)
اگر شيطنت نكند مريض است
-----------------------------------
امام روزي سه بار قدم مي زنند . مشغول قدم زدن كه هستند بچه ها دست امام را مي گيرند اين طرف و آن طرف مي برند تا هر وقت كه خود بچه ها رها كنند . امام به آزادي بچه ها كاملا معتقدند و مي گويند " اگر بچه شيطنت نكند مريض است " (زهرا مصطفوي - برداشت هايي از سيره امام خميني - جلد اول)
متوجه اين مسئله نيستيد
-----------------------------
بعضي وقتها كه ما با هم اختلافي برسر يك مسئله پيدا مي كرديم امام ناراحت مي شدند ، ولي حتي لفظ تو نمي فهمي را هم در عصبانيت به ما نمي گفتند بلكه مي فرمودند شما متوجه نيستيد . يعني تا اين حد امام متوجه بودند در هنگام عصبانيت لفظ زشت يا خلاف شرع و اخلاق به كار نمي بردند. فقط مي گفتند : " شما متوجه اين مسئله نيستيد (زهرا اشراقي - برداشت هايي از سيره امام خميني - جلد اول)
بايد اينها را بخوانم و به مردم جواب بدهم
--------------------------------------------
يادم مي آيد يكي از بچه هاي مرحوم اشراقي ، كه نوه امام بود ، يك روز به راهرو آمد و يك لنگه كفش برداشت و گفت مي خواهد امام را بزند. من دنبالش دويدم تا لنگه كفش را بگيرم، ولي او در را باز كرد و به داخل اتاق رفت . تا رفتم اورا بگيرم امام دستشان را دراز كردند و به من فهماندند كه كاري نداشته باشم . بچه سه چهار بار با كفش به امام زد . بعد امام اورا بغل كردند و بوسيدند و گفتند :
" بابا جون اگرمن به شما مي گويم كه به اين كاغذها دست نزني به اين خاطر است كه اينها مال مردم است و من بايد اينها را بخوانم و به مردم جواب بدهم و اگر پاره شوند پيش خدا مسئولم "
يعني بدون آنكه حالت خاصي در چهره شان پيدا شود خيلي راحت با آن بچه برخورد كردند . بالاخره بچه لنگه كفش را همانجا گذاشت و از اتاق بيرون رفت ". (مرضيه حديدچي - برداشت هايي از سيره امام خميني - جلد اول)
بگذاريد بازي كنند
---------------------
امام نسبت به نوه ها هم همان طور كه به اولادها آزادي مي دادنند هستند.يعني الآن چه نوه من و چه نوه خودشان كه پسراحمد آقا حدود 12.5 سال است و يا نوه هاي ديگر يا حتي نتيجه ، وقتي دور ايشان مي آمدند خيلي دوستشان دارند. اگر مادرشان بخواهد جلوي آنها را بگيرد كه امام را اذيت نكنند، امام قبول نمي كنند چون مي گويند بچه هستند بگذاريد بازي كنند . مثلا ريش ايشان را چنگ مي زدند.روي زانو از بين پاها و دور پاهاي ايشان مي گردند وپا روي ايشان مي گذارند كه مثلا كليد برق راخاموش يا روشن كنند، ايشان اصلا ناراحت نمي شوند. مگر اينكه كار داشته باشند . امام وقتي نگاهشان به تلويزيون است بچه هم كار خودش را مي كند . بچه دارد اذيت مي كند ، امام تلوزيون نگاه مي كنند، يا اينكه راديو گوش مي دهند! هيچ ناراخت هم نمي شوند (زهرا مصطفوي - برداشت هايي از سيره امام خميني - جلد اول)
بلند شدند و شعار دادند
---------------------------
يك روز كه همه دور هم در اتاق جمع بوديم . علي گفت : " من مي شوم امام ، مادر هم سخنراني كند ، آقا هم بشوند مردم . " علي از من خواست كه سخنراني كنم . من كمي صحبت كردم و بعد به آقا اشاره كردم كه شعاربده. آقا هم همانطور كه نشسته بودند شعار دادند .اما علي گفت : " نه ، نه بايد بلند بشي . مردم كه نشسته شعار نمي دهند . بعد آقا بلند شدند وشعار دادند. (فاطمه طباطبايي- برداشت هايي از سيره امام خميني - جلد اول)
علي را روي دوششان سوار مي كردند
---------------------------------------------
بارها مي شد كه من وارد اتاق مي شدم به طوري كه امام مرا نمي ديدند. مي ديدم كه امام به زانو روي زمين نشسته اند و پسرم علي روي دوششان سوار است و با امام دارد بازي مي كند. خيلي دلم مي خواست از آن صحنه ها و لحظه ها قيلم يا عكس بگيرم اما مي دانستم كه امام نمي گذلرند. صميميت و صداقت امام با بچه ها و مادرم خيلي عجيب بود. (حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني- آشنا- ش 1)
تنها محدوديت، رعايت مسائل ديني بود
--------------------------------------------
به دليل آشنايي و رفاقتي كه با مرحوم آقا مصطفي داشتم، اطلاع پيدا كردم كه امام در منزل هيچ گونه تحميل و استبدادي را نسبت به همسر و فرزندان خود اعمال نمي كردند و براي آن ها نوعي آزادي قائل بودند. چنانكه حتي به وسيله سؤال نمي خواستند كه عقيده خود را تحميل كنند. تنها محدوديتي كه در خانواده امام وجود داشت، رعايت مسائل ديني بود. به طور مثال آن ها هرگز نبايد به غيبت، تهمت و نظاير اين موارد دست مي يازيدند.(آيت الله فاضل لنكراني- پابه پاي آفتاب- جلد چهارم- ص72)
كنجكاوي نمي كردند
------------------------
امام كم نصيحت مي كردند. از هفت سالگي در تربيت ديني دقت داشتند؛ يعني مي گفتند از هفت سالگي نماز بخوان. مي گفتند اينها (بچه ها) را وادار به نماز كن تا وقتي 9 ساله شدند عادت كرده باشند. من به ايشان مي گفتم تربيت هاي ديگر با من، نمازشان با شما، شما بگو، من كه مي گويم گوش نمي كنند. خودشان مقيد بودند و مي پرسيدند، اما همين كه بچه ها مي گفتند نماز خوانده ام قبول مي كردند و كنجكاوي نمي كردند.(همسر امام- ندا - ش 12)
اين هم به خاطر تو
----------------------
گاهي كه خدمت امام مي رفتم مي ديدم يكي از دو كانال تلويزيون برنامه ورزشي پخش مي كرد و امام، كانال ديگر را مي ديدند، فوراً كانالي را كه ورزش پخش مي كرد مي گرفتند و مي گفتند: اين هم به خاطر تو، بشين و تماشا كن.(حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خميني -- برداشت هايي از سيره امام خميني - جلد اول)
من براي همه دعا مي كنم
-------------------------------
من بارها از آقا خواسته بودم كه براي قبول شدنم در دانشگاه دعا كند و ايشان هميشه مي گفتند: "من براي همه دعا مي كنم و براي تو نيز دعا خواهم كرد. "
در مورد انتخاب رشته، ايشان رشته خاصي را پيشنهاد نمي كردند. امام در برخوردها بسيار جدي بودند و گاهي اوقات نيز ما را تسكين مي دادند، ولي اعتقاد داشتند كه تصميم گيرنده بايد خودمان باشيم و فقط ما را راهنمايي مي كردند.(عاطفه اشراقي- برداشت هايي از سيره امام خميني - جلد اول)
اصرار نمي كردند چه رشته اي بخوانند
--------------------------------------------
در مورد تحصيل دخترانشان هم وضع به همين منوال بود؛ اصرار نمي كردند حتما فلان رشته را بخوانند. اساساً دخالتي در اين امور نمي كردند. حداكثر اين بود كه توصيه به تحصيل علوم مي كردند.(فاطمه طباطبايي- برداشت هايي از سيره امام خميني - جلد اول)
در عمل به ما ياد مي دادند
------------------------------
امام، كمتر پيش مي آيد كه اهل نصيحت باشند، بيشتر عملشان هست كه نشان مي دهد چه كاري خوب است و چه كاري بد است و از عكس العمل ايشان ما متوجه مي شويم چه كاري خيلي قبيح است يا نه. عكس العملشان در رابطه با مسائل مختلف فرق مي كند. در مسئله محرمات و واجبات خيلي شديد برخورد دارند و در مستحبات كمتر. (زهرا مصطفوي- برداشت هايي از سيره امام خميني - جلد اول)
جز در مسائل شرعي، سخت گيري نمي كردند
-----------------------------------------------------
امام در منزل با بچه ها خيلي مهربان و صميمي هستند و كلاً محيط خانواده ما پر از رفاقت و صميميت است. امام به جز در مسائل شرعي، در بقيه مسائل خيلي سخت گيري نمي كردند. ايشان هميشه مقيد بودند كه ما دستورات خدا را انجام بدهيم. تا بتوانيم از معاصي دور باشيم. كارهاي ديني به ما ديكته نمي شد. در خانواده وقتي ما رفتار امام را مي ديديم، خود به خود در ما تأثير مي گذاشت.(فريده مصطفوي - زن روز- ش966)