انسان موجودى است فرهنگى و از اين توانايى برخوردار است كه نسبت به جهان و پديده هاى آن موضعى منطقى و سنجيده داشته باشد و به آن معنى و مفهوم بدهد. اما بيش تر آدمها دانسته و ندانسته, از عرف و آداب و رسوم اثر مى پذيرند. عرف و آدابى كه بخشهايى از آن خراب, يا خرافى و اثرپذيرفته از شبحى از باورهاى بى پايه گذشته است و انسان كم تر مجال انديشيدن به سرچشمه پيدايش و دليلهاى سير آنها از گذشته به اكنون و عاملهاى آن پيدا مى كند.
خرافه چيست؟
تعريفهاى گوناگونى براى خرافه ارائه شده است. در متون دينى, باور بيهوده, حديث باطل, افسانه, عادات و عقايدى خرافى است كه بر مبناى عقل و منطق پايه گذارى نشده و با معيارهاى شريعت سازگارى ندارد.
ييكى از قديمى ترين تعريفهاى خرافه, تعريف ابن جوزى در كتابِ تلبيس ابليس است. وى مى نويسد:
(خرافه نوعى فريفتارى, يعنى نماياندن باطل است, به صورت حق و غرور و فريفتگى نوعى نادانى است كه باعث مى شود نادرست را درست بپنداريم و زشت را زيبا بينگاريم. )1
خرافه را اعتقاد جزمى به اثرگذارى امور ماورايى در امور دنيوى نيز, تعريف كرده اند كه با مبانى اديان الهى سازگار نيست و بيش تر با انديشه لاييك و مبانى ماترياليسم سازگارى دارد, و تفكر خرافى اين است كه انسان تلاش لازم را كه با علم و منطق سازگارى دارد, براى به دست آوردن يك برآيند علمى و منطقى انجام ندهد و منتظر نتيجه هم باشد.
قلمرو مشترك دين و خرافه در علاقه هاى معنوى انسانها, سبب برداشتهاى نزديك از دين و خرافه شده است, چنانكه مفهوم بدعت و خرافه را با يكديگر گره زده است. بر اين اساس, كشف گوهرِ دين از داده هاى خرافى و بدعتها و بدعت زدايى و خرافه زدايى از دين وظيفه اى بس سنگين و خطير است. چون خرافه يك باور يا رويداد واقعى است كه تفسير نادرست از آن صورت مى گيرد. در آميختن كسان و رويدادهاى تاريخى به تقديس, مبالغه و خيالها و وهمها, آنها را از قلمرو روايت تاريخى و خردپسندانه خارج كرده و به يك بحث خرافى دگر مى سازد و به مرور زمان, يك باور شكل مى گيرد و قصه گويان و شعرا و كاهنان و واعظان نادان, مداحان عامى آنها را با استعاره ها و تأويلها درمى آميزند و عامه مردم اين سخنان را مى پذيرند و انديشه هاى خود را با اين شنيده ها مى آكنند و بازار جهل و خرافه رونق مى گيرد.
دامن زدن به خرافه ها, سبب به سخره گرفتن باورهاى دينى از يك سو و خمودگى و تخدير و تن پرورى و بى هودگى و جست وجوى راه هاى ميان بُر و مقلدانه از ديگر سوى مى شود. خرافه ها همانند هاله اى محور فعال ترين و كاربردى ترين باورهاى دينى را فرا مى گيرد و جامعه را از كار و كوشش, تلاش, پيشرفت و توسعه يافتگى باز مى دارد و خرافه گرايى سبب ضعف روحيه شده و فروغ جان بخش عقل را در گرداب خود خاموش مى كند. چون عقل وقتى سليم بود, مى تواند پيوند و پيوستگى بين چيزها را كشف كند و از اين راه, آن جا كه پيوندى را نادرست شناخت, يا پيوندهاى بين دو چيز را نديد, انسان را از افتادن در ورطه وهمها نجات مى دهد.
انسانهاى خرافه گرا, همچنان در تار عنكبوتى پندار و انديشه هاى خود باقى مى مانند, مگر اين كه مصلحى با ديدگاه هاى روشن خود, يك جنبش دينى به وجود آورد و با روشن كردن افكار و انديشه ها خرافه زدايى كند. اين نياز, آنگاه احساس مى شود و نمود مى يابد كه ما بدانيم خرافه گرايى به سرزمين, مردم و زمان خاصى اختصاص ندارد و در همه عصرها و زمانها وجود داشته و همه كيشها و عقايد را تحت تأثير خود قرار داده است.
ابوالفرج ابن جوزى, از نخستين كسانى است كه در كتاب تلبيس ابليس, به شرح, به بيان فريب كاريها و انديشه هاى خرافى در كيشها, عقايد عالمان و حاكمان و شاهان و صوفيان پرداخته است.
او, منشأ خرافه گرايى انسان را تصرف شيطان مى داند كه تباهى ها را در نظر انسان مى آرايد.2
حكيم ابوعلى سينا واردات غيبى در بيماران روانى را كه مورد بحث ابن جوزى قرار گرفته است, بر اثر توهم فاسد و تختيل منحرف اين نوع بيماران مى داند.3
خرافه ها بسيار گونه گون است. نياپرستى, شعائر تدفين, ساخت و ساز مزارها و مقبره هاى دروغين, خوابنما شدن, وعده ظهور امام زمان در زمان تعيين شده, ستاره بينى, طالع بينى, فال بينى, و ادعاى واردات غيبى از سوى افراد نامتعادل, همه از انحا و اقسام خرافه هاى رايج در جامعه است.
حذف خرافه ها و باورهاى بى اساس از زندگى مردم غيرممكن است, چون از سويى به روشهايى كه به آنها خو گرفته و عادت كرده اند, اصرار مى ورزند و آنها را مورد دقت قرار نمى دهند; و از سوى ديگر, راه هاى منطقى به روى عامه مردم, بسيارى وقتها, بسته است. به همين دليل بزرگ ترين خطر جامعه هاى دينى امروز, خرافه گرايى است. و بر عهده عالمان, هنرمندان, صاحبان قدرت مالى و سياسى صاحب انديشه است كه از رونق گيرى خرافه پرستى در جامعه جلو بگيرند. يعنى از ميان نيروهاى جامعه, بيش تر نقش را اين چهار گروه در گستراندن, يا محدود كردن خرافه ها به عهده دارند.
انگيزه دولتها در گستراندن و رواج خرافه ها
نقش حكومتها در گسترش عقايد و افكار خرافى, يا استوارسازى آنها, كه عنوان اين نوشتار است, كم تر مورد كند و كاو قرار گرفته است.
حكومتها, علاوه بر اين كه مى توانند خود سرچشمه پيدايش خرافه ها باشند, اين توانايى را هم دارند كه از باورهاى خرافى مردم به سود خود بهره بردارى كرده, يا به دليل پايين بودن سطح معارف شان, خرافه ها را حقيقت پنداشته و به دفاع از افكار و عقايد خرافى, برخيزند.
دين, باتوجه به جايگاه ويژه خود براى دولتها, نيرويى بوده است حياتى, تا جايى كه ابن خلدون, دين را خاستگاه دولتها مى داند و مى نويسد:
(عقايد دينى منشأ دولتهاى بزرگ است كه به وسيله نبوت يا دعوت به حق به دست مى آيد. چون تأليف قلوب از راه دين ممكن است و روى كرد مردم به خواهش هاى باطل و شيفتگى به دنيا موجب هم چشمى و اختلاف و كشمكش مى شود. ولى اگر مردم به راستى گرايند و دنيا و باطل را فرو گذارند و به ايزد روى آورند, در هدف و راهى كه برگزيده اند متحد مى شوند و همكارى و تعاون حاصل مى شود و دايره وحدت كلمه آنان در راه هدف مشترك توسعه مى يابد و دولت رو به عظمت مى گذارد.4
ابن خلدون نتيجه مى گيرد:
(هرگاه آيينهاى دينى تغيير يابد و تباهى پذيرد, غلبه را تنها بايد به نسبت عصبيت سنجيد و دين را به حساب نياورد. چون غلبه و پيشروى از آن دولتى خواهد بود كه در زير فرمان او لشكريان و جمعيتهايى برابر با حريف, يا فزون تر از او باشد.)5
خواجه نظام الملك نيز در روشنگرى پيوند ناگسستنى دين و دولت, در سياست نامه مى نويسد:
(مملكت و پادشاهى و دين همچو دو برادرند. هرگاه كه مملكت اضطرابى دارد, در دين نيز خلل آيد و بددينان و مفسدان پديد آيند و هرگه كه كار دين باخلل باشد, مملكت شوريده بود و مفسدان قوت گيرند و پادشاهان را بى شكوه و رنجه دل دارند و بدعت آشكار و خوارج زور آورند).6
اما دولتها, بيش تر با پويايى دين همراهى نمى كنند. آنها تلاش مى ورزند دين را از حالت پويايى به درآورند و به آن لباس رسمى بپوشانند. در چنين بستر و زمينه اى است كه دولتها به هدفهاى مادى و زمينى خود دست مى يابند و دين را به خدمت مى گيرند. به همين جهت, بيش تر با دگرگونى نهاد قدرت در يك جامعه, دين نيز شكل باورهاى قدرت جديد را به خود مى گيرد.
در حقيقت, مردم پيرو دين حكمرانان خود هستند. تاريخ نشان مى دهد كه بسيارى از آنها خرافى ترين مذاهب را وقتى كه از سوى حكمرانان ارائه مى شود, به عنوان مشروع ترين و پيشرفته ترين عقايد مى پذيرند. بويژه اين كه توده هاى مردم خواهان دينى هستند كه از حيث معجزه و اسرار و اساطير غنى باشد و كسانى كه تفسير عقلانى از دين دارند, هميشه در انزوا قرار مى گيرند و در پيوند با توده ها با دشواريهايى روبه رو مى شوند. چون توده ها از راه فهم خود به دين دل مى بندند و اگر دين تفسيرى شفاف يافت اين امر مى تواند موجب رنجش و سرخوردگى آنان شود. آنان دينى را مى خواهند كه توده ها را رام آنان سازد و از خردورزى باز دارد و قوه پرسش گرى, كنجكاوى و چون و چرا را از ساحت ذهن توده ها پاك سازد و به پيروى بى چون و چراى از حاكمان, به عنوان نمايندگان خدا در زمين وادارد.
خواجه ابوالفضل محمدبن حسين بيهقى دبير, كه با يك نگاه پويا به تاريخ مى نگرد و از داده هاى تاريخ عبرت مى گيرد, مى نويسد:
(بيش تر مردم عامه آنند كه باطل را دوست تر دارند, چون اخبار ديو و پرى و غول بيابان و كوه و دريا كه احمقى هنگامه سازد و گروهى همچو گرد آيند و وى مى گويد در فلان دريا جزيره اى ديدم و پانصد تن جايى فرود آمديم در آن جزيره و نان پختيم و ديگها نهاديم, چون آتش تيز شد و تبش بدان زمين رسيد, از جاى برفت, نگاه كرديم, ماهى بود, و به فلان كوه چنين و چيزها ديدم, و پيرزنى جادو مردى را خر كرد و باز پيرزنى ديگر جادو گوش او را به روغنى بيندود تا مردم گشت و آن چه بدين ماند از خرافات كه خواب آرد نادان را, چون شب براى شان خوانند. و آن كسان كه سخن راست خواهند ناباور دارند ايشان را از دانايان شمرند, و سخت اندك است عدد ايشان و ايشان نيكوفراستانند و سخن زشت را بيندازند).7
ريشه سواستفاده حكومتها از باورهاى مردم را در نگاه ايستاتيك آنان به دين بايد جست. در باتلاق نادانى نگاه داشتن مردم, فايده هاى گوناگونى را براى حكومتها به ارمغان مى آورد.
دولتها از راهِ آسمانى جلوه دادن قدرت خود و از راه كرامات نمايى, به تقدس بخشيدن به خود و رفتارهاى شان مى پردازند. در اين دگرگونى روند و فرايند است كه قلمرو سلطنت خدا به سلطنت زمين دگر شده و (السلطان ظل اللّه فى ارضه) تجسم مى يابد و شاه به نمايندگى خدا بر مردم حكومت مى كند و پيروى از شاه و حاكم به صورت امرى واجب و عقيدتى غيردرخور انكار در مى آيد.
براساس آموزه اديان, حكومت از خداست, ولى كم كم در اين گونه حكومتها, حكومت از آن حاكم مى شود و برخلاف نقش اوليه اديان, كه نفى دروغ, گستراندن و نهادينه كردن راستى, خلوص, محبت و دانش در جامعه و رويارويى با حاكمان ستمگر, مترفان, سرمايه داران خون آشام و طرفدارى از گروه ها و لايه هاى ضعيف جامعه و اميد دادن به آنان است و اين همه براى آن است كه جهان در راه خرد و بينش نو پيش رود, ولى دين تحريف شده و پوششى مى شود براى همه.
پيشينه تاريخى خرافه گرايى حكومتها در ايران در دوره پيش از اسلام
آيين زردشتى را, آيين توحيدى دانسته اند و زردشت را پيامبر, اما ديرى نپاييد كه پيروان اين آيين و زردشت پيامبر, دچار ثنويت شدند و كتاب اوستا, غير از بخش (گاتها) آكنده از خرافات گرديد.
اين آسيب بزرگ را قدرتهاى برآمده از آن و دولتهايى كه در پرتو آن قدرت گرفته و گسترش يافته بودند, به آيين زردشت و كتاب او وارد ساختند.
زردشتى كه آرياييان را به آيين توحيد فرا مى خواند و آنان را از طبيعت پرستى باز مى داشت و با عقايد سخيف و خرافى ثنويت مبارزه مى كرد, پس از مرگ او و با گذشت زمان, از تحريف تحريف گران و خرافه هاى بنيان سوز در امان نماند. كسانى كه با تكيه بر اين آيين, قدرت را در دست گرفته بودند, به خرافه هاى گوناگون كه در رأس آنها ثنويت بود, آلوده شدند. زردشت, تنها به پرستش اهورا مزدا (خداى ناديده خالق جهان و انسان) دعوت مى كرد و آرياييان را از پرستش ديوان و قواى مضر طبيعت باز مى داشت و از طلسم و جادو, كه سخت به آنها باور داشتند و به آنها پاى بندى نشان مى دادند, پرهيز مى داد و صدها خرافه اى كه ذهن و فكر آنان را در تارهاى عنكبوتى خود تنيده بودند.
سعيد نفيسى مى نويسد:
(پس از آن كه آرياييان ايران از دوره مهاجرت آسوده شدند و شهرنشين گرديدند و به تدريج به يك عده عوامل خوب و بد, خير و شر, و زشت و زيباى طبيعت معتقد شدند. در ميان عوامل خوب, از همه مهم تر, روشنايى و باران و در ميان عوامل بد, از همه مهم تر, شب و زمستان و خشكسالى و قحطى و بيماريها و مرگ و آفات ديگر بود. ناچار عوامل خير و زيبايى را كه مى پرستيدند براى آنها نماز و دعا و نذر و نياز مى كردند. براى عوامل شر, وردهايى مى خواندند و كم كم اين اعمال, به جادوگرى و سحر و طلسم منتهى گشت و پيداست كه اين عقايد (جادوگرى و طلسم) يادگار دوره اى است كه اقوام سامى بابلى و آسورى همسايه شده اند. زيرا اقوام سامى بابلى و آسورى, به سحر و طلسم و جادو, عقيده اى راسخ داشتند و اين اعتقاد را ايرانيان از آنها كسب كردند و در همين زمان است كه زرتشت از ميان ايرانيان برخاسته و با اين خرافات درافتاده است)8
غير از ثنويت و طبيعت پرستى كه آرياييان به آنها آلوده بودند و زردشت آنان را از اين آلودگيها پاك كرد و چهره زندگى سعادت آميز را به روى آنان گشود و به آن رهنمودشان كرد, ده ها خرافه ديگر نيز بود كه آرياييان در لجن زار عفن آنها مى لوليدند كه در فراز زير, دو مزيل, به گوشه هايى از آن اين چنين اشاره مى كند:
(زردشت, در ششصد, يا هزار سال قبل از ميلاد مسيح, قربانى كردن حيوان و خوردن شراب سُكرآور (سومه) را كه در نزد هنديان و ايرانيان, بى اندازه اهميت داشت و در مذهب قديم هنديها نيز معمول بود, حذف كرد. براى زردشت, عبادت, انديشه نيك و گفتار نيك و پندار نيك بوده و اين كوشش داخلى و خارجى انسان است كه او را پيروزمندانه در پيكار ابدى ميان خير و شر شركت مى دهد, بقيه خرافات و گناه است. زردشت مى گويد: مشروب سكرآور و كثيف, چطور ممكن است به نيكى مدد كند. آيا بهتر نيست كه گاو دهقان شهرنشين به جاى قربانى براى خداوندى كه جسم ندارد و محتاج به غذا نيست به كارهاى مفيد مزارع گماشته شود). 9
هر خرافه اى را كه زردشت با آن درافتاد و مردم را از آن بازداشت, به دست قدرتها و حكومتهايى كه ادامه حيات خود را در خرافه گسترى و خرافه پرستى مردمان مى انگاشتند, دگر بار دامن گستراند و راه و آيين جاهلى, خرافه آلود و مشركانه پيشين آرياييان احيا شد.
در كتيبه هاى شاهان هخامنشى, بويژه در سنگ نبشته هاى شاه پرقدرتى چون داريوش, از خدايگان ناميدن خود, چيزى به چشم نمى خورد. داريوش, هميشه مى گويد منم داريوش پسر هيستاسپ… و ديگر شاهان نيز از او پيروى كردند. اما در كتيبه هاى پادشاهان ساسانى مى بينيم كه آنان خود را خدايگان مى ناميده اند. شاپور در كتيبه نقشِ رجب مى گويد:
(منم مزداپرست. خداوند گارى, شاپور, شاه شاهان, شاه آريائيان و غير آريائيان, آن كه از خدايان نسب دارد).
پس از عهد كوروش نوعى انديشه خداشاهى در دربار ايران راه يافت و داريوش در كتيبه بزرگ بيستون, هربار از همراهان وفادار خود سخن مى گويد, آنها را بدون استثنا mana bandaka (غلامان من) مى خواند. در نقشهاى باقى مانده از دوره داريوش, نه تنها هيچ نقشى از ياران او در كتيبه ها ديده نمى شود, نقش او و خشاريارشا نيز بسيار بزرگ تر و برجسته تر از ديگران, بازتاب داده شده است. كه نمايان گر اين است كه شاه با همه فرق مى كند. خشايارشا به حدى خود را مقدس و برتر از ديگران مى دانسته كه كسى را اجازه نزديك شدن به خود نمى داده است. اين روش حكومت او را بى روح ترين حكومت مطلقه كرده بود و كسى در دوره او براى زمامدارى و فرمانروايى و جنگاورى تربيت نشد. همه با هم از رشد بازماندند تا او كامروايى كند.10
پس از داريوش, سلطنت و روحانيت, رفته رفته به ويران سازى بقاياى فرهنگ اصيل مزديسنايى پرداخت. خرافه هاى مغان, دين دربار هخامنشيان گرديد. دين مغان, كه به نام زرتشت تبليغ مى شد, دين هيأت حاكمه و دربار بود, نه دين مردم. قاعده اى كه مستثنا ندارد; يعنى هر دينى, وقتى رسميت يافت, رنگ فرهنگى را مى يابد كه هيأت حاكمه به آن مى دهد. در برابر روحانيان براى حفظ جايگاه خود, پيوسته از پيوند با هيأت حاكمه بهره مى گيرد. در اين گيرودار است كه دين جايگاه خود را در ميان مردم از دست مى دهد و ميان دين موردنظر هيأت حاكمه و دينى كه مردم از آن پيروى مى كنند دوگانگى به وجود مى آيد.
همان طور كه اهورامزدا در نقشهاى باستانى ايران, هيچ گاه پا بر زمين نمى گذارد, بلكه هميشه در هوا پرواز مى گيرد, شاه ايران نيز هرگز پا بر زمين نمى نهاد. چون مى خواست از ارابه اش پياده شود, پا بر چهارپايه اى زرين مى گذاشت كه مامورى خاص آن را حمل مى كرد. هيچ كس به عنوان كمك او را لمس نمى كرد, هيچ گاه پياده به بيرون كاخ نمى رفت و در كاخ نيز هرجا كه قدم مى گذاشت فرشهاى ساردى, كه هيچ كس ديگر حق گام زدن بر آنها را نداشت, زير پاهايش مى گستراندند.11
فكر دينى ايران كاملاً سازوار چنين عقيده اى بود. يك خدا به عالم حكم مى راند و يك پادشاه نماينده حكم رانى خداى متعال بر روى زمين مى توانست وجود داشته باشد. شاه ايران وجودى برجسته و يگانه بود و هيبت و عظمت خداى بزرگ ايرانيان را بازتاب مى داد. او سرشار از قدرتهاى ويژه بود كه در نقشهاى برجاى مانده از دوره هخامنشى و ساسانى هنوز به چشم مى خورد. در حجاريهاى تالار شورا در تخت جمشيد, بلندى قامت شاه در حال نشسته به اندازه قامت ولى عهد در حال ايستاده است, و ولى عهد نيز به نوبه خود از ديگر مردمانى كه در برابر آن دو ايستاده اند, بلندتر و تنومندتر است.12
آيسخولوس در نمايش نامه پارسيان, داريوش را ايزد تئوس, يعنى (برابر با خدايان) ته ئيون يعنى (خداسان) تئومستور يعنى (در شور چون خدايان) نئوس پرسيانس يعنى (خداى ايرانيان) مى نامد و (اكه كوس) يعنى (معصوم و بركنار از لغزش) مى خواند.13 اين لغت آخر, گفتار داريوش را در كتيبه بيستون به ياد مى آورد كه بر خود مى بالد كه آريغ و بدكردار نبوده است.
پس از هخامنشيان در حكومت پارتى و اشكانيان نيز رابطه غلامى و اربابى ادامه يافت.
به طور كلى نظام سلطنتى در ايران بر سه اصل استوار بود:
1. اختلاف طبقات و به رسميت شناختنِ دست كم يك طبقه ممتاز دربارى و اشرافى.
2. محروم بودن مردم از آزادى براى تعيين سرنوشت خود.
3. حكومت مطلق شاه كه از شخصيت مقدس و غيردرخور خدشه برخوردار است.
اين نظام با پيام زردشت سازگار نبود, به همين دليل تحريف در اين آيين آغاز شد تا آن آيين با حكومتهاى فاسد سازگارى داشته باشد. در چنين زمينه ها و بسترهايى, دين, بيش تر جنبه شعائرى و مناسكى به خود مى گيرد و از عينيت به حوزه آرمانها و ذهنيتها رانده مى شود.
حكومتها, از ديرباز, براى وارد ساختن انديشه ها و باورهاى خرافى به ذهن مردم, از نهاد دين و روحانيت كمك گرفته اند و در اين راه, از جايگاه آنان در بين مردم استفاده كرده اند.
در سده هاى نخستين هزاره اول پيش از ميلاد, مى بينيم زرتشت به رويارويى با بدآموزيهاى مغان بر مى خيزد و به رد و طرد نمايندگان رسمى و شعائر و آداب و رسوم دين قديم ايرانيان مى پردازد كه همان كاويها, كرپن ها و اوسيج ها بودند.
در هات 31 يسنا, زرتشت, به روشنى اعلان مى كند كه: هيچ كس نبايد به گفتار و دستور قدرت مند فاسد كه مردم را از پيشرفت باز مى دارد, گوش دهد, چون چنين شخصى خانه و ده و روستا را به ويرانى و تباهى خواهد كشاند. پس بر ماست كه در برابر اين گونه مردان با سلاح ايستادگى كنيم و آنان را از خود دور كنيم.
در هات 32 يسنا 25 گاتاها رهبران دروغين كه تعليمات دينى را تحريف مى كنند, مورد انتقاد قرار گرفته و كاهنان دين ميتراپرستى و آيين قربانى شماتت شده اند.
در بند 10 هات 32 آمده است: چون اين رهبران, نيك انديشان را به هواخواهان دروغ مبدل ساخته, چمن زارها را ويران و سلاح بر روى پاكان بلند مى كنند.
در بند 11 آمده است: به راستى اين پيشوايان و روحانيون منحرف زندگى را تباه مى سازند و انسانهاى شريف را از رسيدن به هدف راستى باز مى دارند.
در بند 12 آمده است: قدرت اين گرگان حريص بالاخره سبب تباهى خود آنان مى شود.
در سراسر سرودهاى زرتشت, مبارزه با قدرت مندان, كه مخالف پيشرفت مردم بودند و آنان را استثمار مى كردند و زير فشار قرار مى دادند, وظيفه دانسته شده است.
خرافه گرايى حكومتها در دوره اسلامى
اسلام نيز كه پس از آيين زردشت, آيين رسمى ايرانيان گرديد, با خرافه ها به مبارزه برخاست. دست ستم پيشگان خرافه گستر را بست و به مردم آگاهى داد و به آنان آموخت كه قرآن و سيره رسول اللّه را, سرلوحه كار, زندگى و آيين خود قرار دهند, تا خردورزانه پا به عرصه ها بگذارند و بتوانند خردورزانه در پرتو دين به سعادت در دنيا و آخرت دست يابند. اما, حكومتها اين آموزه ها را با گسترش قلمرو قدرت خود, ناسازگار مى ديدند كم كم از قرآن و سيره رسول خدا فاصله گرفتند و به خرافه روى آوردند, تا خردها را بسوزانند و مردم را به وادى نابخردى بكشانند, همان وادى كه مى توانستند با آرامش به بهره گيرى و استثمار مردم بپردازند.
حكومت و سلطنت به قدرت مقدسى دگر شد, و وابستگى به اين قدرت احترام آفرين گرديد و نظام منحرف, چنان انسانها را با خويشتن بيگانه ساخت كه شاه را برخوردار از فر ايزدى دانستند. تا جايى كه كلمه شاه با والايى مترادف گرديد. پيامبران نيز از نسل شاهان معرفى شدند و موسى تربيت شده دربار فرعون. داود و سليمان شاه نموده شدند, عيسى خدازاده اى از نسل شاه داود, بودا شاهزاده ساكياموتى و زرتشت از تبار امپراتوران باستانى ايران. اين تنها محمد(ص) است كه به تبار شاهان وصل نمى شود.
با حمله مغولان, زمينه نفوذ افكار خرافى در ايران بيش از پيش فراهم گرديد. آنان مردمى خرافى و معتقد به سحر و جادو بودند.
رشيدالدين فضل اللّه همدانى در جامع التواريخ آورده است:
(بيش تر اوقات اُغول قيمش با قامان در خلوت بودى و به هذيانات و خرافات ايشان مشتغل).14
ابن جوزى, زمينه سازيهايى كه ابليس براى راهيابى خرافه به جان و روح حاكمان و صاحبان قدرت, با اغواگريهاى خود انجام مى دهد, چنين جلوه گر مى سازد:
(ابليس حاكمان و شاهان را از جهات گوناگون فريفته كه ما مهم ترين آن را ياد مى كنيم:
اول . به ايشان چنين مى نماياند كه خدا آنان را دوست دارد كه به سلطنت و حكومت گماشته و نايب خود بر بندگان قرار داده, و كشف اين تلبيس چنين است كه اگر براستى نايب خدا هستند, بايد حكم طبق شرع كنند و تابع رضاى خدا باشند, در آن صورت خدا به خاطر اطاعتى كه بكنند, دوست شان خواهد داشت. اما ظاهر پادشاهى و حكومت, كه خدا به بسيارى از اشخاص غيرقابل توجه و يا حتى به دشمنان خود بخشيده و آنان را بر بعضى از اولياى خود مسلّط نموده است, تا دشمنان خدا دوستان خدا را مقهور و مقتول سازند, اين پادشاهى و حكومت بخشيدن از سوى خدا به چنين كسانى عليه آنان است, نه له آنان, و به مضمون آيه قرآنى مهلت شان مى دهد تا بر گنهكارى بيفزايند.15
دوم. شيطان چنين فريب شان مى دهد كه حكومت نياز به هيبت دارد, از اين روى طلب علم نمى كنند و با عالمان نمى نشينند و طبق آراء دلخواه خويش عمل كرده, دين را تباه مى سازند, و برعكس با دنياپرستان بى خبر از دين درمى آميزند. و معلوم است كه طبيعت دزد است, لذا علاوه بر عيوبى كه خود دارند عيوب آن معاشران نيز در نفس اثر مى گذارد و بى هيچ مانع و مقاومتى, هرچه خواهند مى كنند كه منجر به هلاك مى گردد.
سوم . شيطان حاكمان و شاهان را از دشمن مى ترساند و بر حجاب مى افزايند, به طورى كه دست شاكى به ايشان نمى رسد و آن كس كه بدين كار گماشته اند نيز سستى مى ورزد; و مصداق روايت نبوى مى شوند كه فرمود:
(هركس كه متصدى يكى از امور مسلمانان شده باشد و در برابر حاجت و نياز آنان حجاب گيرد و پرده و مانع ميان خودش و آنان قرار دهد خداوند ميان او و حاجت و نيازش پرده و مانع ايجاد فرمايد).
چهارم. اشخاص بى صلاحيت و جاهل و بى تقوا را به كار مى گمارند و ستم اينان باعث مى شود كه مردم شاه و حاكم را نفرين نمايند. و هم اينان با معاملات خلاف شرع به حاكم حرام مى خورانند و بر كسى كه حد و مجازات روا نيست, حد جارى مى سازند, با اين تصور كه چون كار به ديگرى سپرده شده ديگر براى اولى مسؤوليتى نيست, حال آن كه اين تصور بيراهى است. اگر عامل زكات تبهكاران را به تقسيم آن بگمارد و آنان خيانت كنند, خود عامل زكات ضامن است.
پنجم . ديگر از فريبهاى شيطان بر حاكمان و شاهان اين است كه ايشان را وا مى دارد به ناروا طبق رأى خود دست ببُرند و گردن بزنند با اين پندار كه اينها از مقوله (سياست) است, معنى ضمنى اش اين مى شود كه گويا شريعت ناقص است و ما با رأى خود تكميل اش مى نماييم. و اين از بدترين تلبيسهاست, زيرا شريعت, سياست الهى و محال است كه خلل داشته باشد و محتاج رأى مخلوق باشد, چنانكه در قرآن مى خوانيم:
(ما فرظنا فى الكتاب من شىء);16 و آنكه مدعى سياست بالاتر از شريعت است در واقع شريعت را خلل پذير مى داند و به كفر نزديك مى شود…
ششم. شيطان دست درازى و گشادبازى در اموال عمومى را در نظر حاكمان و شاهان خوب جلوه مى دهد و آن همه را در حكم خويش مى پندارند, و كشف اين تلبيس چنان است كه بدانيم آدم اسر افكار در مال خودش را هم شرعاً بايد محجور كرد, چه رسد به كسى كه براى اداره اموال غير اجيرش كرده اند و از آن مال جز به اندازه اجرت عمل اش حقى ندارد, پس چه جاى گشادبازى است؟ آورده اند كه وليدبن زياد به حمادِ راويه بابت روايت چند بيت پنجاه هزار [ظاهراً درهم] و دو كنيز صله داد. ابن عقيل گويد: اين كار را بر وجه مدح نقل كرده اند, حال آن كه بالاترين قدح است; زيرا تبذير در اموال مسلمانان است. در مقابل, شيطان در نظر بعضى حاكمان و شاهان راندن مستحقان را خوب جلوه مى دهد كه اين عمل در بدى همانند تبذير است.17
هفتم. ابليس بر شاهان و حاكمان آزادى در گناه ورزيدن را نيكو جلوه مى دهد و بدين گونه امر را مشتبه مى سازد كه شما نظم و امنيت برقرار ساخته ايد و به ثواب اين عمل شما را بابت گناهان مجازات نخواهند كرد. جواب اين است كه اساساً بر گماشتن شاهان و حاكمان براى امنيت راه ها و نظم شهرهاست و اين بر ايشان واجب است و عقابِ اعمال منهى عنه را برنمى دارد.
هشتم . ابليس بر بيش تر شاهان و حاكمان امر را چنين مشتبه مى سازد كه شما وظيفه خود را كامل انجام داده ايد. اينان گرچه ظاهر كارشان سر راست است اما اگر حقيقتاً نظر كنند اختلال بسيار ببينند… .
نهم. شيطان, به كار بردن زور و فشار را در بيرون كشيدن اموال از اموال و نيز مصادره تمام اموال شخص خائن در نظر شاهان و حاكمان نيكو جلوه مى دهد. حال آن كه بايد طبق بيّنه شرعى رفتار نمود.
دهم. شيطان, بخشش از اموال غصبى را در نظر حاكمان و شاهان مى آرايد و چنين مى نمايد كه اين ثواب آن گناه را مى پوشاند و يك درهم صدقه اثر ده درهم غصب را محو مى كند! غافل از اين كه گناه غصب به جاى خود باقى است و آن صدقه از مال حرام را ثوابى نيست و حتى اگر صدقه از مال حلال نيز باشد گناه غصب را رفع نمى كند و انسان را برىء الذّمه نمى كند.
ييازدهم. و نيز شيطان ملاقات نيكان و التماس دعا از ايشان را در نظر شاهان و حاكمان خطاپيشه مى آرايد و چنين مى نمايد كه اين مايه سبك شدن گناهان شان است, حال آن كه چنين خيرى چنان شرّى را نمى پوشاند… .
دوازدهم. بعضى حاكمان هستند كه زيردست فرمانرواى بالاترى كار مى كنند و به حكم مافوق ستم مى رانند و ابليس امر را بر ايشان مشتبه مى نمايد كه گناه به گردن كسى است كه از بالا فرمان مى دهد, اما اين غلط است; زيرا كمك كار و دستيار به ظلم و ظالم هم گناهكار است. چنانكه پيغمبر(ص) در مورد شراب ده كس را لعنت كرده است (شرابخوار و ساقى و فروشنده و خريدار و شراب ساز و حمال و آن كه از پولش بخورد… ) و همچنين رباخوار و نويسنده و گواه سندش را و نيز موكل بر ربا را لعنت فرموده است. همچنين است كسى كه زكات و ماليات براى بالادست جمع آورى مى نمايد و مى داند كه او اسرافكار است, اين هم كمك به ظلم نموده و شريك گناه اوست… )18
ابن جوزى موردهاى ياد شده را كه شيطان به فريب حاكمان مى پردازد, مى شمارد ولى به فريب شيطان در وارد كردن خرافه ها به ذهن حاكمان و زيبا جلوه دادن آنها در نزد آنان و بهره بردارى از اين ترفند و حيله در راه خام كردن و فريفتن مردمان و وادار كردن آنان به پيروى كوركورانه از حاكمان, اشاره اى نمى كند. با اين حال, موردهايى كه وى از اغواگرى شيطان ياد مى كند, مى توانند زمينه ساز خرافه گرايى حاكمان باشند و آنان را به رواج خرافه وادارد.
خرافه گرايى دولتمردان, جلوه ها, نمادها و ظهورهاى گوناگونى دارد. در گذشته در تقويمها, كه بيش تر از سوى منجمان وابسته به حكومتها تنظيم مى شد, پيرامون همه سانحه ها و اتفاقهايى كه در جاى جاى كشور روى مى داد و وضع كواكب و مناسبات زمامداران كشورها, جنگها و مخالفتهاى آنان با يكديگر, خسوف و كسوف, سعد و نحس ايّام, جزر و مد, بهترين ساعات و اوقات و وضع مزاجى زمامداران, و فرمانروايان و ظهور انقلابها و رويدادهاى سياسى و اجتماعى, جنگها, قحطى ها, بيماريهاى واگيردار و جز اينها, سخن به ميان مى آمد. از سرنوشت اصناف و ارباب حرف و صنايع, علما, قضات, بازرگانان, كشاورزان, غلامان و چهارپايان مطالبى نوشته مى شد.
بسيارى از اوقات منجمان و فال بين ها, حاكمان را فريب مى دادند و يا از ضعف روحى آنان به سود خود بهره مى گرفتند و يا با پيش بينيهاى خود آنان را دچار آرامش يا دغدغه مى كردند و از نفوذ خود بهره مى بردند.
قصرنشينى, اسراف, تشريفات, حرم سرا همه از توابع خرافه قدرت مطلقه حكومتهاست. اين تفكر است كه تملق و چاكرى و بندگى را در يك كشور رواج مى دهد. هر فردى, ضمن اين كه غلام و بنده مقام بالاتر است, خود به پادشاهى و سرورى نسبت به زيردستان رو مى آورد و اين فساد, كشور را به تباهى مى كشد. همه اين حالتها, به لحاظ دينى, نمونه اى از شرك و كفر هستند. در چنين شرايطى, خرافه بهترين وسيله سوداگرى حكومت ها خواهد بود.
حكومتها از چند راه زمينه هاى شكل گيرى خرافه ها را در جامعه فراهم مى آورند:
1. كشاندن جستارها و انديشه هاى دشوار و پيچيده كلامى و فلسفى به ميان عوام.
2. رضامند كردن عوام از عقلانيت خود و ترويج بى باكى نسبت به علماى عامل و بدگويى از آنان.
3. گستراندن زهدگرايى افراطى در برابر علم گرايى.
4. گسستن عنا عوام, سانسور و حذف انديشه هاى اصولى و سالم.
5. انكار شعور عمومى. وقتى خرافه پرستى رسميت يافت, يعنى حكومت براى پيشبرد هدفهاى خود به پراكندن خرافه ها دامن زد, شعور عمومى ناديده گرفته شده و در ذهن افراد و گروه ها, خرابكارى, اتفاق مى افتد و جدايى و گسست از خرد و خردورزى پيش مى آيد و انكار شعور عمومى به ابراز توسعه حكومتى تبديل مى شود.
6. اشاعه دروغ و خدعه و فريب افكار عمومى. اين روشها, انديشه هاى غيرواقعى, دروغ و خرافه را در ميان عوام گسترش مى دهد.
7. تفسير دين. از آن جا كه هميشه رقابتِ پنهان ميان دين و دولت وجود دارد, و هر آن ممكن است دين براساس ذاتيات و آموزه هاى نخستين خود جهت گيرى كند, لذا حكومتها, دمادم, دست به تفسير دين مى زنند و از اين راه مى كوشند از نوشكوفايى آن جلوگيرى كنند. اين تحريف گسترده حقيقت و تفسير ناصواب از دين, راه را به خرافه گرايى باز مى كند و دست دولتهاى دينى در اين كنش بسيار بازتر از دولتهاى غيردينى است. چون دولتهاى دينى ابزار لازم براى رواج و گستراندن خرافه ها را در اختيار دارند. محور بودن قدرت دينى سبب مى شود تا تلقى نهاد قدرت از دين شرعى جلوه كند, يعنى آنها با بهره گيرى از قدرت, به خواهش خود از دين رسميت مى بخشند و قراءتهاى ديگر را نفى مى كنند. اين امر موجب جانشينى ارزشها و افكار خرافى به جاى ارزشها و افكار راستين مى شود.
8. شعارى كردن دين: بين انحراف دين و شعارى شدن آن رابطه وجود دارد. از مهم ترين شاخصه هاى آموزه اديان الهى, بى اعتبار ساختن تمام بتهاى ذهنى و عينى و قدرتهاى اسرارآميز مافوق الطبيعه بود كه به صورت الهه ها و خدايان بر سرنوشت انسان حكومت مى كردند. اما نگاه شعارى به دين, آن را با تهى سازى از معنى به انبوهى از صورتها و شعارها, دگر مى كند.
طرفِ خطاب حكومت گران خرافه گرا, گروه هاى ساده لوح و متعصب جامعه هستند. اين حالت در منطقه ها و جاهايى كه سطح آگاهى مردم پايين است, رواج بيش ترى دارد. هرچه جامعه عقب مانده تر باشد, خرافه گرايى و خرافه پرستى در آن بيش تر مى شود.
حكومتها از راه گستراندن و رواج دادن وظيفه محورى خود را در اصلاح امورِ معيشتى جامعه در اذهان به فراموشى سپرده و منشأ بدى روزگار مردم را بروز و ظهور عوامل ماورايى وانمود كرده و مردم را در تصميم گيرى نسبت به سرنوشت خود دچار سردرگمى مى كنند.
در سياست غيرخرافى, حاكمان, نه براى بسط قدرت خويش و ايجاد يك امپراتورى عظيم, بلكه براى ايده هاى بزرگ كوشش مى كنند, اما خرافه ها در سياستهاى خرافه گرا, جانشين ارتباط سالم بين مردم و حكومت مى شود و توازنى را كه بايد بين آن دو باشد به انحراف مى كشاند و مردم را به سوى خادمى حكومت دعوت مى كند و اين حكومت, براى خودش الهه اى مى شود كه با خداوند در پيوند است. اين در حالى است كه رابطه بايد به عكس باشد; يعنى حكومت بايد خادم مردم باشد.
خرافه گرايى در سياست, همه زواياى فرهنگى جامعه, اعم از دين و هنر, اساطير و علم و فلسفه را آلوده مى كند. از آن ميان خرافه در فلسفه هنر به چيزى گفته مى شود كه از زمانهاى پيشين باقى مانده, چيزى كه ما ديگر آن را نمى فهميم و كاربردى براى آن نداريم.19
هنر خرافى هنرى است كه سدّ راه انسان به رهايى و بزرگراه باشد. سرگرميها و تفريحهاى اين دنيايى, كه با عرف رايج جامعه هم سويى دارند, مى توانند هنر خرافى باشند. دولتها و حكومتها براى خرفتى مردم از اين هنر استفاده مى كنند. اين هنر, نه براى آگاهانيدن مردم, بلكه براى راضى نگهداشتن نفس آنها و براى بيهودگى و بوالهوسى شكل مى يابد.
در نقطه مقابل هنر خرافى, هنر عقلانى intellectual art قرار دارد كه ابزارى براى روشن بينى و نيل به اشراق است.
نقش خرافه گرايى حكومتها در آيينهاى رسمى بيش تر است, تا در جايى كه دين عرفى شده و در عين حال رسمى نشده است. به همين دليل دولتها و حكومتها, از عرفى شدن دين, بويژه آن جا كه دين رسمى را مخدوش مى كند, استقبال نمى كنند.
انسان مدنى استحاله شده در دولت, كه به آرمانى ترين معنى كلمه به انجام وظيفه مى پردازد, اداره دينى خود را نيز به دولت واگذار مى كند. در اين حال است كه دولت مى تواند بيش ترين سوءاستفاده را از باورهاى ديكته شده به دست آورد. و از سازمانهاى مذهبى براى مهار توده ها در عرصه دين و سياست, بهره جويد و فرّه دينى و امر قدسى, تنها در اختيار شمارى اندك از برگزيدگان قرار مى گيرد, نه در اختيار همه.
براساس آن چه گفته شد در حكومتهاى دينى, از آن جا كه دين اصل است, تمايز حقيقت از خرافه بسيار اهميت پيدا مى كند, بويژه اين كه روشن شد خاستگاه بسيارى از خرافه ها, ارزيابى نادرست از دين است.
نقش حكومتها در خرافه زدايى
كار دولت مردان جدايى حقيقت از خرافه است. بويژه در كشورى مانند ايران كه هميشه در گذرگاه فرهنگ ها قرار داشته است و آمد و شد باورها و عقايد گوناگون, رسوبات خرافى زيادى را براى مردم آن به جاى گذاشته است و پديدارى رويدادهاى گوناگون طبيعى و اجتماعى به اين انديشه ها و باورها دامن زده است.
منجمان, شيمى دانان, رمالان, كف بينان, روحانيان خرافه گرا و خرافه پيشه, و جادوگرها, در بسيارى از حكومتها و دربارها و شاهان, اثرگذار و از نفوذ كلمه برخوردار بوده اند. اينان در خدمت حكومتها قرار داشته اند و از باورهاى خرافى مردم, به سود طبقه حاكم استفاده مى كرده اند و از اين راه, نفوذ عميق حكومتها را در بيش تر مردم بى سواد و زود باور ممكن مى ساخته اند.
از نظر فارابى, دستيابى جامعه به سعادت, امكان پذير نيست, مگر به وسيله حكومتى كه در پرتو آن, كردارها, سنتها, عادتها, ويژگيهاى اخلاقى و اخلاق فاضله در شهرها و ميان مردم رواج يابد.
حكومت بايد در علاقه مند كردن مردم به حفظ ملكات فاضله كوشا باشد, تا از ميان نروند. و چنين حكومتى تنها با نيروى خدمت و فضيلتى امكان پذير است كه مورد قبول مردم واقع شود. ايشان حقيقت پادشاهى و فرمانروايى را احياى همين وظيفه مى داند.20
براين اساس است كه فارابى حكومتها را بر دو نوع تقسيم مى كند: حكومتهاى فاضله اى كه در مقام حفظ اين سنتها هستند و حكومتهاى رذيله اى كه سعادت پندارى را ميان مردم رواج مى دهند.21
مركز ثقل آموزه هاى اسلام مبارزه با رهبران دروغين و روحانيت منحرف و آداب و رسوم خرافى است. پيامبر خود شاهد اين حقيقت بود كه چگونه خرافه ها و آيينهاى توحيدى يهود و نصارا را آلوده كرده و چيزى جز تشريفات و شعائر تهى از معنى از آنها باقى نگذاشته است. لذا بسيار با خرافه ها سر ناسازگارى نشان مى داد. در قرآن خرافات, (اصر) و (غل) خوانده شده است كه اسلام براى كنار نهادن آنها آمده است:
(الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التورات والانجيل يأمرهم بالمعروف وينهاهم عن المنكر ويحلُّ لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث ويَضَعَ عنهم إصَرهم والاغلال التى كانت عليهم… .)22
آنان كه پيروى مى كنند از اين فرستاده پيامبر درس ناخوانده, كه نزدشان در تورات و انجيل, نوشته اش مى يابند و آنان را به كار نيك مى فرمايد و از كار زشت باز مى دارد و چيزهاى پاك را رواشان مى دارد و چيزهاى پليد را بر آنان ناروا مى دارد و بارهاى گران و بندهايى را كه بر آنان مى بود, از آنان فرو مى نهد.
علامه طباطبايى, در ذيل آيه شريفه مى نويسد:
(… دينى كه محمد(ص) به همراهى كتابى از ناحيه خدا آورده, هرچند بر كتب آسمانى ديگر صحه گذارده و آنها را تصديق كرده است, وليكن, خودش يگانه دينى است كه در قالبِ بى روح امر به معروف و نهى از منكر, تا آن جا كه ظرفيت داشت, روحِ حيات دميده و كار آن را, كه جز دعوت زبانى چيز ديگر نبود, به جايى رسانيد و آن قدر آن را توسعه داد كه شامل جهاد با اموال و نفوس گرديد و تنها دينى است كه جميع امور مربوط به زندگى بشر و همه شؤون اعمال وى را برشمرده و آنها را به دو قسم: طيبات و خبائث تقسيم, و طيبات را حلال و خبائث را حرام نموده است.
آرى, قوانين مجعوله در هيچ دين و هيچ قانون اجتماعى, به تفصيل قوانين اين شريعت نبوده و بمانند آن, به جزئيات و دقائق امور نپرداخته است. دينى است كه جميع احكام و تكاليف شاقه اى كه در ساير اديان و مخصوصاً در دين يهود و به دست احبار و ملاّيان ايشان, رخنه پيدا كرده بود, نسخ كرده و از بين برده… .)23
با اين حال برخلاف برخوردارى اسلام از متن دينى و نكته هاى تاريخى درخور اعتماد, به دليل اصالت يافتن فرعيات و توجه نكردن به هدف واقعى دين و ناآشنايى متوليان رسمى آن از حقيقت اسلام, بسيار ديده مى شود كه تشريفات, رسوم و آداب و خرافه ها, گسترده شده و كسانى به آنها علاقه و پاى بندى نشان مى دهند و ماهيت اصلى دين, آن گونه كه بايد سرلوحه رفتار, گفتار و مسائل زندگى قرار نمى گيرد.
پى نوشتها:
1. تلبيس ابليس, ابوالفرج ابن جوزى, ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو, 28, مركز نشر دانشگاهى, تهران 1368.
2. همان.
3. شرح اشارات و تنبيهات, ابن سينا, ترجمه دكتر حسن ملك شاهى/479, سروش, تهران, 1363.
4. مقدمه ابن خلدون, 1/302 ـ 301.
5. همان, 2/302.
6. سياست نامه, خواجه نظام الملك طوسى, تصحيح عباس اقبال/71, اساطير, تهران, 1372
7. تاريخ بيهقى, خواجه ابوالفضل محمدبن حسين بيهقى, به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر, ج2 / 1099, مهتاب, تهران, چاپ سوم, 1373 .
8. تاريخ اجتماعى ايران, سعيد نفيسى, ج 1/27 ـ 28; مجموعه آثار, شهيد مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ايران, ج 14/183 ـ 184, صدرا.
9. مجموعه آثار, ج 14/190.
10. آيين شهريارى در شرق, سموئيل كندى ادى, ترجمه فريدون بدره اى, 51 ـ 56, علمى و فرهنگى, تهران, 1381.
11. همان/53.
12. همان/52.
13. همان/51.
14. جامع التواريخ, رشيدالدين فضل اللّه همدانى, تحشيه, محمد روشن ـ مصطفى موسوى, ج 2/810, نشر البرز, تهران, 1373.
15. سوره آل عمران, آيه 178.
16. سوره انعام, آيه 38.
17. اصولاً اگر صاحب حقان را محروم ندارند نمى توانند آن گشادبازيها را بكنند. افراط و تفريط دو روى يك سكه است.
18. تلبيس ابليس/113.
19. فلسفه هنر مسيحى و شرقى, آنانندا كومارا سوامى, ترجمه و شرح: اميرحسين ذكرگو/105, فرهنگستان هنر, تهران 1386.
20. احصاء العلوم, ابونصر محمد بن محمد فارابى, ترجمه حسين خديو جم, تهران/107, علمى و فرهنگى تهران, چاپ دوم 1364.
21. همان/108.
22. سوره اعراف, آيه 157.
23. تفسير الميزان, علامه طباطبائى, ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى, ج 8/365, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين, قم.
نويسنده: غلامرضا جلالى
منبع: فصلنامه حوزه