آهسته راه مي رفتند تا كسي بيدار نشود
----------------------------------------------
خانم امام مي گفتند بنده تا ياد دارم و با ايشان زندگي مي كنم هر شب ( هميشه ) به نماز شب مي ايستادند وسعي داشتند كه مزاحم من يا بچه ها نباشند . حتي يك شب هم مابه خاطر نماز شب آقا بيدار نشديم ، مگر اينكه مثلا خودمان بيدار بوديم . مسافرت هم كه مي رفتيم آقا براي نماز شب كه بيدار مي شدند طوري حركت مي كردند و آهسته راه مي رفتند و وضو مي گرفتند كه مزاحم ديگران نبودند .(مصطفي كفاش زاده - برداشت هايي از سيره امام خميني/ جلد اول)
تنها جلوي پايشان روشن بود
---------------------------------
در دل شب هنگامي كه امام براي نماز شب بر مي خواستند لامپ راروشن نمي كردند ، بلكه از يك چراغ قوه بسيار كوچك استفاده مي كردند كه تنها جلوي پايشان راروشن مي كرد . امام به آرامي راه مي رفتند تا ديگران بيدار نشوند .
(محمود بروجردي(داماد امام)- سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام خميني - ج3 )
ديگر در اتاق من نخواب
-------------------------
من مدتها در اتاق امام مي خوابيدم . مواقعي كه مادرم سفر بود . ايشان مي گفتند كه تو نمي خواهد در اتاق من بخوابي ، چون تو خوابت سبك است و اين براي من مشكل دارد . حتي ساعتي راكه براي بيدار شدنشان بود يك وقتي لاي يك چيزي پيچيدند و بردند دو اطاق آنطرف تر ، كه وقتي زنگ مي زند من بيدار نشوم . فردا صبح من بيدار شده بودم . بيدار بودم ، اما به روي خود نياوردم كه بيدار شده ام . چون ايشان مي خواسند نماز شب بخوانند . فردا صبح براي اينكه ببينند من بيدار شده ام يا نه ، به من گفتند : " توصداي زنگ را شنيدي ؟ " من مي خواستم نه راست بگويم نه دروغ ، گفتم مگر توي اطاق شما ساعت بود كه من بيدار شوم ؟ ايشان هم متوجه شدند كه من دارم زرنگي مي كنم . گفتند : " تو جواب من را بده ، تو از صداي ساعت بيدار شدي "؟ناچار بودم بگويم بله . لذا گفتم من احتمالا بيدار بودم ( براي اينكه واقعا صداي ساعت خيلي دور بود و خيلي ضعيف ). پس از اين آقا گفتند : (ديگر تو نبايد در اتاق من بخوابي ، براي اينكه من همه اش ناراحت اين هستم كه بيدار مي شوي ). گفتم من مخصوصا مي خواهم كه كسي در اتاق شما بخوابد ( موقعي بود كه ايشان ناراحتي قلبي داشتند و به تهران آمده بودند ) كه اگر شبي ناراحتي پيدا كرديد ، بيدار شود . گفتند " نه ، برو به دخترت ليلي بگو بيايد پيش من ".بعد از چند روزي كه گذشت گفتند : " ليلي هم ديگر لازم نيست بيايد ". ( امام فرموده بودند ليلي هم به اين دليل نيايد كه او مرتب پتويش را كنار مي اندازد و من ناچار مي شوم شبي چند بار پتويش را روي او بيندازم ) (زهرا مصطفوي دختر امام (ره) - برداشت هايي از سيره امام خميني/ جلد اول)
چرا داد مي كشيد ؟
------------------------
يكبار يكي از بستگانمان در چند سال پيش ( در زمان بني صدر) آمدند خدمت امام .تابستان بود و ما توي حياط بوديم . آن شخص خيلي اعتراض داشت و نظرات خاص خودش راداشت وخيلي بلند وتند با امام برخورد كرد . مي گفت شما بايد بگذاريد بيايند در منزلتان مرگ بر فلان وبهمان بگويند ، اما امام با اينكه من در قيافه شان ناراحتي را مي ديدم با اوبرخوردي خيلي ملايمي داشتند و به او گفتند :
"چرا داد مي كشيد ؟ بياييد با هم صحبت كنيم ، حالا جوري با هم كنار مي آييم . من كه نگفتم كسي نيايد و جلوي كسي را نگرفتم همه در صحبتهايشان آزاد هستند ".
خيلي ملايم با او برخورد كردند و اين برخورد در دوراني بود كه امام كسالت داشتند و من نگران قلب ايشان بودم. (زهرا مصطفوي - همان)
خيلي گذشت داشتند
---------------------------
من شاهد بودم كه افرادي مي آمدند و توهين مي كردند . شديد توهين مي كردند اما در ايشان هيچ حالت خشونت يا تندي ظاهر نمي شد . مثلا ( حرف مال خيلي سال پيش است كه من هنوز ازدواج نكرده بودم ) يك روز سر سفره شام بوديم كه يكي از وابستگان ما روي مسئله اي عصباني شد ، چنان از جا بلند شد كه ما فكركرديم رفت طرف حضرت امام كه ايشان را مثلاً بزند . ولي امام هيچ عكس العملي نشان ندادند . البته او فقط هجوم برد و خودش نيز متوجه شد و برگشت .اما امام همينطور آرام كه نشسته بودند سر سفره - شام بادمجون سرخ كرده داشتيم-يادم هست ، ايشان هيچ برخوردي نشان ندادند و هيچ حالت خشم يا عكس العملي اصلا نشان ندادند. (زهرا مصطفوي - همان)
نمي گويند حرف نزنيد
-------------------------
يكروز دايي من مي گفت كه رفتم خدمت امام ، داشتند راديو گوش مي كردند ، اما نخواستند به من بگويند حرف نزن بلكه راديو را نزديك گوششان گذاشتند. گاهي كه ما دو سه نفري در خدمت ايشان صحبت مي كنيم ، ايشان به صورت اشاره به ما مي گويند حرف نزنيد و مستقيما به ما نمي گويند حرف نزنيد . يك وقت مي بينيم بلند مي شوند مي روند نزديك تلويزيون و به آن نگاه مي كنند و متوجه مي شويم كه صحبت هايمان موجب شده است كه ايشان نتوانند از تلويزيون استفاده كنند . (زهرا مصطفوي - همان)
خودشان از اتاق بيرون مي روند
------------------------------------
اينكه من مي گويم امام نصيحت نمي كنند؛ يعني مثلا وقتي ايشان به راديو گوش مي كنند و ما با همديگر در حضورشان صحبت مي كنيم امام بلند مي شوند و توي حياط مي رود و راديو گوش مي كنند ، اما به ما نمي گويند از اتاق بيرون برويد ، بلكه خودشان راديو را بر مي دارند و از اطاق بيرون مي روند و گوش مي كنند . (زهرا مصطفوي - همان)
هميشه لبخند مي زدند
----------------------------
هر كس از خانواده امام كه به ديدار ايشان مي رفت احساس مي كرد كه آقا خيلي دوستش دارد . همه ما اين احساس را داشتيم كه امام بيشتر از همه به ما علاقه دارد . امام خصوصياتي داشتند كه قابل صحبت نيست . من هنوز يادم نمي آيد كه به اتاق امام وارد شده باشم و ايشان لبخند نزده باشند. (نعيمه اشراقي(نوه امام) - روزنامه كيهان - 12/04/68)
توجهشان به خانواده بود
---------------------------
امام در تمام طول شبانه روز حتي يك دقيقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعيين شده نداشتند . ايشان با توجه به شرايط سني و ميزان فعاليتي كه داشتند باز هم ساعات خاصي را در سه نوبت ( هركدام بين نيم تا يك ساعت ) به اهل منزل اختصاص داده بودند كه هركدام از ما كه مايل بوديم خدمت ايشان مي رسيديم و مسائلمان را مطرح مي كرديم بدون جواب نمي گذاشتند حتي هيچگاه خودشان ابتدا مسائل را مطرح نمي كردند و مي خواستند كه از اين وقت ، اعضاي خانواده استفاده كرده و برحسب ضرورت مسائلشان را عنوان كنند . اگر سوالي را به دليل كمبود وقت پاسخ نمي دادند،حتما در خاطرشان بود كه در فرصت مناسب ديگري پاسخ دهند. (فرشته اعرابي - راه نور)
از ما اجازه مي گرفتند
-------------------------
اگر زماني وارد اتاق امام مي شديم و ايشان مشغول خواندن قرآن بودند از ما اجازه مي گرفتند كه خواندن آن صفحه را تمام كنند و بلافاصله آن صفحه را تمام مي كردند و بعد به ما اظهار محبت مي فرمودند. (فريده مصطفوي - برداشت هايي از سيره امام خميني/ جلد اول)
بدون آنكه بگويند به آشپزخانه مي رفتند
--------------------------------------------
امام براي اولادشان احترام خاصي قايل بودند و بسيار خوشرو و با متانت با آنها رفتار مي كردند. گاهي اوقات امام بدون آنكه چيزي به ما بگويند به بهانه اي به آشپزخانه مي رفتند وبراي ما چاي مي ريختند . البته ما از اين رفتار ايشان احساس شرمندگي مي كرديم . ولي امام با اين كارها كمال مهمان نوازي ودر حقيقت بهترين رفتار را نسبت به فرزندان خود نشان مي دادند. حالا وقتي به ياد آن روزها مي افتم ، تمام وجودم از اين همه خضوع و خشوع امام به درد مي آيد. (عاطفه اشراقي(نوه امام)- برداشت هايي از سيره امام خميني/ جلد اول)
بسيار صميمي بودند
------------------------
امام در برخورد هايشان با افراد آنچنان صميمي بودند كه انسان فكر مي كرد كه ايشان هيچ كار و مشغله ديگري ندارند جز اينكه با او صحبت كنند . گاهي از مسائل شخصي و مشكلات ما سوال مي كردند به گونه اي كه واقعا انتظار نمي رفت امام با اين همه مسئوليتهايي كه بر دوش دارند و با اين وقت اندك ، اين قدر نسبت به مسائل خانواده دقت داشته باشند. (فرشته اعرابي - راه نور)
پيامبرگونه رفتار مي كردند
-----------------------------
برخورد امام با خانواده اش پيامبرگونه بود. بعداز ظهرها كه مي شد خانواده امام ، نوه ها ، دخترها و عروس مي آمدند و دور ايشان مي نشستند و چنان با امام گرم مي گرفتند دو شوخي و مزاح مي كردند كه تصور چنين حالتي براي يك رهبر سياسي با آن همه مشغله شايد غيرممكن است.
من بعضي از روزها شاهد بودم كه امام با اين سن وسال و مشغله كاري با علي بازي مي كرد. ايشان يك طرف اتاق مي ايستاد و علي در طرف ديگر و با علي توپ بازي مي كرد. (سيد رحيم ميريان (عضو بيت امام) - برداشت هايي از سيره امام خميني/ جلد اول)
به همه يك اندازه محبت مي كردند
---------------------------------------
امام با افراد خانواده بسيارگرم و مهربان بودند و در عين اينكه ما به خاطر جذبه اي كه داشتند حساب مي برديم ولي در همان حال خيلي با پدر ، گرم و مهربان و صميمي بوديم . امام همه اولادشان را به يك نظر نگاه مي كنند و به همه به يك اندازه محبت دارند به طوري كه بعد از اين همه سال ما هنوز متوجه نشديم امام كدام فرزندشان رابيشتر دوست دارند. (فريده مصطفوي - روزنامه اطلاعات - 11/12/60)
نگفتم عزيزترين موجود
-------------------------
تفاوت بين بچه هاي خانواده را هنوز هم ما متوجه نشده ايم . الآن ايشان شايد حدود سيزده چهارده تا نوه دارند . حتي يك نتيجه دو سه ساله هم دارند ، البته به استثناي يك پسركوچك كه تازه خدا به برادرم داده است و ما حس مي كنيم و به نظر مي آيد كه براي آقا فرق دارد؛ چون هرچه باشد در خانه با ايشان هستند و حالت اولاد را دارد ، اما به طور كلي ما هيچ وقت متوجه تبعيض نشديم . واقعا نتوانستيم بفهميم كه كدام را بيشتر دوست دارند . اتفاقا يك وقتي آقاي رفسنجاني از قول امام در نمازجمعه گفتند : امام گفته اند احمد كه عزيزترين اولاد من است .... بعد كه مابه امام خرده گرفتيم ، ايشان گفتند كه من در بين اولادهاي مرد گفتم و مردها با زنها مرزشان دوتاست. از مردها خوب بله!احمد از همه عزيزتر است .نه موجود ! من كه نگفتم عزيزترين موجود . و واقعا ما يك بار نديديم كه آقا جانب يكي از بچه ها را بگيرند . و ما واقعا نفهميديم كه ايشان به كداممان بيشتر توجه مي كنند . چون ايشان درست با روحيه من از امور مورد علاقه ام صحبت مي كنند و مي پرسند و با خواهر بزرگم و با بچه ها و نوه ها هم طبق روحيه آنها برخورد مي كنند. (زهرا مصطفوي - شاهد بانوان - 149)