بدون داشتن چشمانداز مناسبي از آينده جمهوري اسلامي، نميتوان مسير آن را جهت داد. اما چشمانداز آينده را بايد از افق تمدني لحاظ كرد. افقي كه عنصر سياست نيز يكي از عناصر مهم در آن خواهد بود. نوشتار حاضر، تنها تأمل سادهاي در اين زمينه است.
الف. بازگشت به خويشتن در آغاز هزاره اميد
هر جامعهاي فرهنگ خاصي دارد و فرهنگها نيز اصليترين زيرساخت اجتماعي در تكوين الگوهاي كلان زندگي، بهشمار ميروند. در اين ميان، جوامع سرمايهسالار و جوامع اشتراكي سوسياليستي، از فضاي ذهني خاصي برخوردارند كه اجازه تحقق اعتدال ميان آزاديهاي اقتصادي و عدالت اقتصادي را نميدهد. اين امر به نوبه خود تأثيرات ديگري را نيز بهدنبال خواهد داشت.
در سده اخير، جوامع اسلامي كه در ابعاد وسيعي عقبمانده يا حتي عقب نگاه داشته شده بودند، از اين چالش نظري و عملي رنج ميبردهاند كه كدام يك از دو اردوگاه غرب سرمايهسالار و شرق سوسياليست، ميتوانند الگوي مناسبي براي آنها ارائه دهند. در اين جوامع، هر از چند گاهي، موفقيت و آوازه يكي از دو الگوي شرقي يا غربي، گوشها را بهخود ميخواند و ذهنيت بخش مؤثري از مسلمانان آن جوامع را بهخود مشغول ميكرد. اما در آغازين سالهاي هزاره سوم، و بهويژه پس از انقلاب اسلامي ايران و بسياري از تلاشهاي موفقيتآميز، ناكارآمدي بسياري از ايدئولوژيها، آرمانها و باورهاي كاذب برملا شده است. در مقابل، بازگشت جوامع اسلامي به خويشتن، راه جديدي براي گذر از ذهنيتهاي انفعالگرايانه و احيا و ارتقاي هويت مستقل آنان را نويد داده است. بر اين اساس، آغازين سالهاي هزاره سوم در ايران اسلامي را ميتوان سده تحقق نسبي بسياري از اميدها دانست. برخي از اين اميدها در مرحله ابتدايي تحقق خود هستند. اما برخي ديگر نيز در درجات بالاتر و والاتري تحقق يافتهاند.
در اين راستا، برخي مؤلفهها از اهميت درخوري برخوردارند:
1. تكيه بر خودباوري ايراني
فرآيند تكوين دانش از دشواريهاي خاصي برخوردار است. بخش مهمي از آن، معلول خودباوري است. بيترديد انقلاب اسلامي ايران، تنها تغييراتي در ساختار سياسي گذشته نبود. بلكه، تأثيرات فراگير و دامنهداري در ذهنيت ايرانيان بهوجود آورد. همچنين ماهيت انقلاب اسلامي ايرانيان، متكي بر تغييري در درون ايرانيان بود. بخش مهمي از اين تحول در افزايش سطح خودباوري آنان تجلي يافته است. بخشي از تلاشهاي پرثمر ايرانيان، معلول اين خودباوري بوده است. بيشك، توسعه بيشتر دانش در ايران جز با تكيه بر عنصر خودباوري ممكن نخواهد شد و تلاشهاي لازم بعدي نيز در سايه اين امر شكل خواهد گرفت.
خودباوري مذكور ايران را در شرايط خاصي قرار داده است. چه آنكه، نميتوان مشابه چنداني براي آن در ميان كشورهاي متعدد جهان سوم و جهان اسلام سراغ گرفت. از اينرو، استقلال فرهنگي ايرانيان نسبت به ديگر كشورهاي عقب نگاه داشته شده، به تمايز خاصي ميان آنها انجاميده است. بهويژه آنكه، بسياري از آنها سدههايي از عدم استقلال سياسي را نيز پشت سر خود دارند و نميتوانند مانند ايرانياني كه از اين ضعف رنج نميبرند، از موضع استقلال فرهنگي به دانشهاي غربي توجه كنند. زخمهايي كه بر هويت فرهنگي ايرانيان در برخورد با استعمار وارد شده، از چنان عمقي برخوردار نيست كه بسياري از ديگر كشورهاي جهان سوم يا جهان اسلام، از آنها متأثر هستند. اينها زمينه مهمي براي بوميسازي دانشهاي مورد نياز براي بازسازي تمدني ايران معاصر است.
2. بازتوليد دانش بومي
هر جامعهاي براي پيشرفت خود نيازمند دستيابي به دانشهايي است كه بتواند نيازهاي آن جامعه را برآورده كند. تمدن غربي در مسير خود، دانشهاي مختلفي را ايجاد كرده است. در اين ميان، بخشي از دانشها ـ بهويژه علوم انساني ـ متناسب با شرايط بومي مغرب زمين است. چنانكه، مكاتب مختلفي در اين دانشها شكل گرفته است كه همواره نيازمند بازنگري و بازانديشي بودهاند. ايران معاصر در برخورد با تمدن مغربزمين، بهدنبال ارتقاي سطح دانشهاي مختلف است و تلاشهاي مختلفي را از خود نشان ميدهد. زمينه توسعه كمي و كيفي دانشهاي مختلف، در چنان حدي است كه ميتواند به فعليت بسياري از آرزوها و آرمانهاي علمي بينجامد.
بيترديد بوميسازي دانشهايي كه از تناسب كمتري با شرايط ايران معاصر برخوردارند، تلاش فراواني را ميطلبد. در اينجا اين پرسش مطرح است كه ما ايرانيان تا چه حد ميتوانيم به بوميسازي دانشهاي مورد نياز خود بپردازيم؟ دستيابي به وضعيت مناسب، بستگي به شرايطي دارد كه بخشي از آن در ايران معاصر محقق شده است. اما تحقق بخشهاي ديگري از آن، نيازمند تلاش بيشتري است.
3. همسويي تلاشهاي علمي با نيازهاي بومي
بازنگري در نيازهاي بومي و تلاشهاي علمي همواره بايد معطوف به رفع نيازهايي باشد كه در عالم واقع وجود دارد. توجه دقيق به نيازها ميتواند جهتدهنده به تلاشهاي علمي باشد. گاه تلاشهايي با هزينه سرسامآوري صورت ميگيرد كه متناسب با نيازهاي بومي نيست و مستلزم صرف تلاشهاي مضاعف ديگري است. بهطور نمونه، برخورداري از صنعت مونتاژ گرچه تا اندازهاي ميتواند مفيد تلقي شود، اما راهي است تا ثروت و قدرت بيشتري براي كشورهاي صنعتي به ارمغان آورد. چنانكه، برخي از تلاشهاي علمي زمينهساز ورود كالاهاي مصرفياي است كه كشورهاي استعمارگر را تقويت ميكند. چه آنكه، در دوران نوين، اين تنها كشورهاي عقب نگاه داشته نيستند كه به كشورهاي استعمارگر نيازمند هستند؛ بلكه آن كشورها نيز بهشدت به بازارهاي مصرفي نيازمندند كه بدون تقويت و ارتقاي آنها امكان صدور كالاهاي نوين نيست. بنابراين، زمينهسازي براي خريد كالاهاي نوين مقتضي ارتقاي نوعي از دانش در جهان سوم است كه بتواند سيلي از سود مادي را از طرف كشورهاي عقب نگاه داشته شده، به كشورهاي توسعهيافته سرازير كند.
بر اين اساس، تلاش براي جهتدهي مناسب دانش و تكنولوژي بومي، نيازي است كه بدون آن امكان استقلال اقتصادي و سياسي براي كشورهاي جهان سوم بهوجود نخواهد آمد.
در دوران معاصر، كشورهايي مانند ايران با بخشي از دانش و تكنولوژي نوين آشنايي يافتهاند. اين آشنايي و ميزان بهرهمندي از آن، متناسب با روند پرشتاب رشد دانش و تكنولوژي نيست. اما در اين ميان، برخي از كشورهاي جهان سوم، توانستهاند در برخي از زمينهها از چنان پيشرفتي برخوردار شوند كه با نمونههاي غربي آن هماوردي كند. برخي از پيشرفتها در ايران معاصر نيز از اين زمره است. اين مسأله توانسته است ذهنيت پيشين در جهان سوم و از جمله در ايران را تغيير دهد. يعني، دستكم در برخي از زمينهها موفقيتهايي حاصل شده است كه نويدبخش امكان ورود ما به عرصههاي نوين و امكان بوميسازي دانش و تكنولوژي بوده است.
بيترديد آنچه در موفقيتهاي انساني تأثير دارد، تلاش و خودباوري است. يعني، هيچ موفقيت و پيشرفتي بدون تلاش و خودباوري امكان ندارد. تحولات دوران اخير نشان داده است كه امكان ارتقاي كمي و كيفي تلاشها و امكان ارتقاي خودباوري در عرصههاي مختلف وجود دارد.
ب. عقلانيت ديني؛ جهتدهنده مشاركت سياسي
مشاركت سياسي در دنياي مدرن، بر اساس الگوهاي نظري و عملي خاصي شكل گرفته است كه با فرهنگ ديني و ملي ايرانيان چندان سازگاري ندارد. مشاركت سياسي در جوامع غربي، بهصورتي رقم خورده است كه متناسب با فرهنگ عمومي غربيان است. اما آيا جامعه اسلامي نيز بدين نحو است؟ و انديشه ديني چه ضوابطي را براي اين امر ارائه ميدهد؟
1. مشاركت سياسي اخلاقبنياد
بيترديد مشاركت سياسي در جوامعي كه ارزشهاي اخلاقي هنوز بهصورت فراگيرتري پاس داشته ميشود، متفاوت از جوامعي خواهد بود كه بسياري از ارزشهاي اخلاقي به حوزه فردي محدود شده است. در جوامعي كه ارزشهاي ماديگرايانه حاكميت دارد، جهتگيري مشاركت سياسي نيز مادي خواهد بود. يعني، هم اهداف مشاركت سياسي مادي تعريف ميشود و هم كيفيت آن جز در قالبهاي مادي نميتواند تصوير شود.
در جوامعي كه ارزشهاي اخلاقي از پايگاه مستحكمي برخوردار نيستند و نسبي تلقي ميشوند، ارزشهاي قراردادي محور تعامل با يكديگر قرار خواهند گرفت و دچار تنزلي بنيادين خواهند شد. در حاليكه، ارزشهاي متعالي اخلاقي در انديشه ديني، چهارچوب خاصي براي فعاليتهاي سياسي ترسيم ميكند و جامعه ايراني با تكيه بر ارزشهاي ثابت و متعالي ـ كه از جانب دين حمايتي بيبديل ميشوند ـ بر فرهنگي تعاليگرا تكيه دارد. در عصر جديد، برخي از ابعاد اين فرهنگ دستخوش آسيبهايي شده است. اما تلاشهاي عمومي در ايران امروز، ميتواند نويدبخش ارتقاي مشاركت سياسي با تكيه بر تعاليگرايي اخلاقي باشد. ارتقاي فرهنگ مشاركت تعاليگرا، بيترديد از دشواريهاي خاصي برخوردار است. اما بازگشت دوباره جامعه سياسي ايران به دامن ارزشهاي ديني، خود محصول واكنشي فرهنگي به فرهنگ تجدد بوده است. بنابراين، حاكميت روزافزون ارزشهاي ديني در عرصه اجتماعي و سياسي ميتواند اين نويدبخشي را به همراه داشته باشد كه مبناي مشاركت سياسي در ميان عموم ايرانيان، براي ارتقا و تكيه هرچه بيشتر بر ارزشهاي اخلاقي بتواند از موانع پيشرو عبور كند.
بيترديد مشاركت سياسي، بخشي از رفتار آزادانه انسانها محسوب ميشود كه تابع خواستههاي انساني است. هر قدر ميزان غلبه خواستههاي عقلاني و متعالي بر خواستههاي پست دنيوي بيشتر باشد و كرامت تكويني انسان بيشتر پاس داشته شود، عرصه مشاركت سياسي نيز از صبغه معنوي و اخلاقيتري برخوردار خواهد بود. چنانكه، هر قدر غلبه خواستههاي ماديگرايانه بر خواستههاي معنوي بيشتر باشد، عرصه مشاركت سياسي نيز ميتواند به همان اندازه به ماديگرايي تمايل بيشتري پيدا كند. اما فرهنگ مقاومتي كه ايرانيان در برابر ابعاد منفي تمدن غرب از خود نشان داده است، ميتواند اميد به شكلگيري تفاوتهاي آشكاري ميان مشاركت سياسي غربي و مشاركت سياسي اسلامي را افزايش دهد.
2. مشاركت سياسي تعاليگرا
در جامعهاي كه انسانها گرگ يكديگر تلقي ميشوند، مبناي مناسبات اجتماعي و سياسي جز رقابتي سنگين نميتواند باشد. فرهنگ چنين جوامعي، مقتضي رقابتهاي آشكار و پنهاني خواهد بود كه عدم كنترل آن رقابتها بهمعناي افتادن در ورطه خشونت است. بنابراين، مشاركت سياسي در سطح عمومي به اين منظور تجويز ميشود كه حقوق شهروندان هميشه در معرض دستبرد و چپاول ديگران است. در چنين فرهنگي، محبت و مهرورزي از عمق واقعي برخوردار نيستند. از اينرو، مشاركت سياسي كمترين تكيه را بر مهرورزي داشته و متوجه حفظ حقوقي است كه هر آن ميتواند پايمال شود. حال آنكه، در جامعه اسلامي چنين تنزلي را نميتوان پذيرفت.
3. بازآفريني انگيزه مشاركت سياسي
يكي از مسائلي كه كمابيش دامنگير بسياري از كشورهاي غربي بوده، مسأله ميزان مشاركت سياسي در بسياري از شرايط است. بيترديد اين مسأله با مبناي مشاركت سياسي و نوع ذهنيت مردم هر كشوري، ارتباط تنگاتنگ دارد. اگر مشاركت سياسي تنها بهعنوان حقي تعريف شود كه مردمان از آن برخوردارند، در برخي از شرايط آنان ترجيح خواهند داد كه از اين حق استفاده نكنند. اما هنگامي كه مشاركت سياسي تنها بهعنوان يك حق مطرح نميشود و از منظر مسئوليت ديني نگريسته ميشود، بهطور طبيعي انگيزه مردم براي مشاركت سياسي ميتواند بيشتر باشد. بيترديد انگيزه مردم براي مشاركت سياسي نيز ميتواند كاهش يابد. اما مسئوليتهاي سياسي كه دينباوري، آنها را متوجه مردم ميكند، يكي از عواملي است كه جوامع دينگريز از آن بيبهرهاند. گرچه ميزان مشاركت سياسي مردم، ميتواند برآيند علتها و موانع مختلفي باشد كه هر يك تأثير خاصي ميتوانند داشته باشند.
4. ارتقاي همبستگي اجتماعي ـ سياسي
ايران معاصر از اين نعمت الهي برخوردار بوده است كه تلاشهاي مستمر و همهجانبه دشمنان آن نتوانسته اتحاد فراگير اسلامي ـ ايراني را بر هم زند. چه آنكه، فرهنگ ديرين ايرانيان بهصورتي شكل گرفته است كه تنوع قومي، زباني و مذهبي آن در سايه الگوي وحدتآفرين ديني، از نوعي همنشيني مسالمتآميز برخوردار شدهاند. بيترديد تنوعهاي گوناگون در هر جامعهاي زمينهساز اختلافهاي گوناگوني ميتواند باشد كه در مواقع بحراني به اوج ميرسد. در اين صورت، اگر فرهنگ وحدتآفريني وجود نداشته باشد، شعله اختلاف بهراحتي به خرمن حيات انساني افتاده و جامعه را به ورطه هلاكت مياندازد. بهويژه اگر عوامل بيروني نيز به آتش اختلاف دامن بزنند، دامنه بحران بهراحتي توسعه خواهد يافت.
در جامعه ايراني، گرچه زمينههاي اختلاف بهصورت طبيعي وجود دارد، اما زمينههاي همبستگي اجتماعي و سياسي، بهويژه از جهت فرهنگ مذهبي وجود داشته است. بهطور نمونه، جامعه ايراني كه برخوردار از اقليتهاي ديني زرتشتي، مسيحي و يهودي است، برخلاف بسياري از جوامع ديگر، بهرغم برخي تنشها، هيچگاه درگير جنگهاي مذهبي خونين در داخل خود نشده است و اين اقليتها بهصورت مسالمتآميز با اكثريت مسلمان زيستهاند.
در عصر كنوني، چالشهاي استعماري با انقلاب اسلامي همواره مهمترين منبع صدور اختلاف به درون ايران محسوب ميشد. اما هوشياري نسبتا عميق داخلي مانعي جدي در برابر اين امر بوده است. با تقويت موقعيت جهاني و منطقهاي ايران اسلامي در دوران كنوني، تلاش براي تضعيف همبستگي مذكور و نيز خودباوري سياسي و هوشياري اجتماعي ايرانيان رو به افزايش بوده است. بهگونهاي كه، نهتنها ايرانيان بر عوامل تخريب همبستگي فائق آمدهاند، بلكه در تلاشند تا با تكيه بر شرايط نوين جهاني و منطقهاي، تنوع قومي، زباني و فرهنگي خود را به فرصتهايي براي ارتقاي جايگاه ايران تبديل كنند.
بهطور نمونه، همياري چشمگير اكثريت تشيع و اقليت تسنن در عرصههاي مختلف، خنثيكننده تبليغاتي است كه عليه نظام سياسي ايران همواره وجود دارد.
در هر حال، بهرغم وجود زمينههاي داخلي اختلاف، هوشياري اجتماعي ايرانيان با تكيه بر عنصر وحدتآفرين ديني و زمينههاي تقويت همبستگي فراگير ايرانيان شايان توجه است و ميتواند در آينده رو به افزايش باشد. توجه به فرصتهايي كه در مسير تكامل تمدني ايرانيان پيش ميآيند، ميتواند امكان استفاده بهينه از آنها را در جهت افزايش اين همبستگي فراهم آورد.
تكوين نظام سياسي نوين در ايران اسلامي، با تكيه بر انديشه مردمسالاري ديني، مهمترين فرصتي است كه در فرآيند تكوين انقلاب اسلامي براي افزايش همبستگي ايرانيان ايجاد شده است. مشاركت ساليانه ايرانيان در عرصه انتخابات سياسي، تنها يك رفتار انفعالي نيست؛ بلكه، بهمعناي مشاركت آگاهانه در تقويت همبستگي اجتماعي و سياسي است. اين حركت سياسي نهتنها پيامي دندانشكن و دائمي براي دشمنان همبستگي ايرانيان به همراه دارد، بلكه تبادل پيام محبتي در ميان خود آنها و اعلام بيعتي با ديگر هموطنان است.
نويسنده: ذبيحالله نعيميان