جورج واكر بوش، رييس جمهور پيشين آمريكا از جمله شخصيت هايي است كه در زمان وي و بعضاً بهواسطه خودش اتفاقات بسيار مهمي در عرصه جهان بهوقوع پيوست. شايد حوادث 11 سپتامبر مهمترين اين اتفاقات باشد كه خود بعدا منشأ تحولات بسيار مهمي در عرصه بين المللي از جمله دو جنگ در منطقه خاورميانه شد.
اين تحولات و شخصيت خود بوش كه عده بسيار زيادي او را مستحق رياست جمهوري آمريكا نمي دانستند و بهعلاوه نفرت زيادي كه در افكار عمومي جهان در زمان وي از آمريكا بهوجود آمد، سبب شد .
بههرحال اين كتاب، بيان مسايل از نگاه بوش است و طبعاً تمام آن مورد قبول نخواهد بود ولي شخصيت بوش و خاطرات وي مي تواند از جمله اسنادي باشد كه به محققان و مخاطبان علاقمند به اين حوزه كمك فراواني كند.
* اينطور نبود كه در همه تصميمات مربوط به انتخاب پرسنل درست عمل كرده باشم
هدف من تشكيل تيمي از افراد بااستعداد بود كه تجربه و مهارت آنها مكمل يكديگر بوده و من بتوانم در سپردن كارها به آنها به نمايندگي از خود، احساس آرامش كنم. به دنبال كساني بودم كه با مسيري كه دولت طي ميكرد موافق باشند اما احساس آزادي لازم براي بيان مخالفتها و اختلافات خود درباره موضوعات مختلف را داشته باشند. يكي از مهمترين بخشهاي كار من ايجاد فرهنگي بود كه در آن كار گروهي ترغيب و وفاداري تقويت شود، وفاداري نه به من بلكه به كشور و ايدهالهاي آن.
من به همه افراد محترم، بااستعداد و كوشايي كه در دولت من خدمت كردند، افتخار ميكنم. ما در دولت خود تغيير و جابجايي اندك و اختلافات ناچيزي داشتيم و همكاري نزديكي در يكي از حساسترين دورهها از تاريخ آمريكا داشتيم. من همواره از خدماتي كه اين كاركنان ارايه كردند، قدرداني ميكنم.
البته اينگونه نبود كه در همه تصميمات خود در انتخاب پرسنل، درست عمل كرده باشم. "مارگارت تاچر " نخست وزير اسبق انگليس زماني چنين گفت: من معمولا ظرف ده ثانيه به تصميم خودم درباره يك آدم ميرسم و به ندرت آن را تغيير ميدهم.
* برخي اوقات آدم نامناسبي را براي تصدي پست انتخاب ميكردم
من نميتوانم به سرعت خانم تاچر اين كار را انجام دهم اما همواره توانستهام آدمها راخوب بشناسم. اين خصلت تا حدود زيادي در زمره امتيازات فردي به حساب ميآيد.البته گاهي اوقات نيز پيش ميآمد كه من خيلي وفادار به فردي بودم يا براي اعمال تغييرات خيلي دير عمل ميكردم. من قضاوت نادرستي درباره اين امر داشتم كه انتخابهايم چه برداشتهايي ميتوانند با خود به همراه داشته باشند. برخي اوقات نيز پيش ميآمد كه فرد نامناسبي را براي شغلي انتخاب ميكردم. تصميماتي كه درباره انتخاب پرسنل خود گرفتم، به عنوان نخستين و مهمترين تصميمات من به عنوان رياست جمهوري آمريكا بود.
* انتخاب معاون اصليترين تصميم پيش از انتخابات رياست جمهوري است
اصليترين تصميم يك رئيس جمهور به زمان پيش از تصدي پست رياست جمهوري باز ميگردد. انتخاب معاون رئيس جمهور دريچهاي براي رايدهندگان فراهم ميآورد تا با شيوهاي آشنا شوند كه آن نامزد انتخاباتي تصميمات خود را اتخاذ ميكند. اين انتخاب نشان ميدهد آن نامزد رياست جمهوري تا چه اندازه در كار خود دقيق و متفكرانه عمل ميكند. در ضمن اين انتخاب نشان ميدهد، اولويتهاي آن نامزد براي كشور چيست.
در ماه مارس 2000، يعني زماني كه موفق شدم در حزب جمهوريخواه براي نامزدي در انتخابات رياست جمهوري آمريكا پيروز شوم، اطلاعات مختصري درباره معاونان رياست جمهوريها داشتم. من از نزديك پيگير بحثهايي بودم كه پدرم براي معاونت "ريچارد نيكسون " در سال 1968 و "جرارد فورد " در سال 1976 داشت. من پدرم را در حالي ديده بودم كه هشت سال معاونت رياست جمهوري رونالد ريگان را برعهده داشت. من رابطهاي كه پدر با "دن كويل " [ديگر نامزد معاونت رياست جمهوري آمريكا بين سالهاي [89-1981] داشت را مشاهده كرده بودم. من همچنين از دوران جواني خود ماجرايي از معاونت رياست جمهوري در ياد داشتم كه به افتضاح ختم شده بود. ماجرا مربوط بود به زماني كه "جرج مكگاورن " نامزد حزب دموكرات براي انتخابات رياست جمهوري فردي به نام "تام ايگلتون " را به معاونت خويش برگزيد اما بعداً فهميد كه ايگلتون از ناراحتي عصبي رنج ميبرد و تحت مداواي الكتريكي قرار دارد.
* چهار فرماندار و پنج سناتور در فهرست نهايي افراد مورد نظر من براي معاونت بودند
مصمم بودم كه اين اشتباه را تكرار نكنم. اين امر يكي از دلايلي بود كه فردي دقيق و انديشمندي مانند ديك چني را برگزيدم تا بررسي لازم درباره نامزد مورد نظر را انجام دهد. در اوايل تابستان ما بر فهرست افراد نهايي براي نامزدي اين پست تمركز كرده بوديم. اين فهرست شامل چهار فرماندار سابق و وقت بود: "لامار الكساندر " از ايالت تنسي، "تام ريج " از ايالت پنسيلوانيا، "فرانك كيتينگ " از ايالت اوكلاهاما و "جان انگلر " از ايالت ميشيگان. همچنين در اين فهرست نهايي نام پنج سناتور سابق و وقت وجود داشت كه عبارت بودند از: "جك دنفورث " از ايالت ميسوري، "جون كايل " از ايالت آريزونا، "چاك هگل " از ايالت نبراسكا و "بيل فريست " و "فرد تامسون " از ايالت تنسي.
* هر كدام از معاونان و مشاوران يك نفر از فهرست را به من پيشنهاد ميكردند
من درباره گزينههاي مورد نظر با ديك چني، لورا، كارل و كارن و چند نفر از معاونين معتمد خود مشورت كردم. كارن، معاونت تام ريج را پيشنهاد كرد كه يكي از كهنه سربازان جنگ ويتنام بود و اهل يكي از ايالتهاي تعيين كننده در انتخابات رياست جمهوري بود. تام به عنوان يك مدير اين توانايي را داشت كه اگر اتفاقي براي من در زمان رياست جمهوري پيش ميآمد، مملكت را اداره كند. او همچنين از طرفداران موضوع سقط جنين بود كه اين موضوع مي توانست نظر سياستمداران ميانهرو در هر دو حزب را جلب كند. البته انتخاب او موجب از دست رفتن حمايت برخي از اعضاي حزب جمهوريخواه ميشد.
ديگران نيز روي معاونت "چاك هگل " نظر داشتند كه رياست كميته روابط خارجي سناي آمريكا را برعهده داشت. و با خود كولهباري از تجربه در زمينه سياست خارجي را به همراه ميآورد. خودم روي فرانك كيتيگ يا جان انگلر نظر داشتم و ميدانستم با آنها بهتر ميتوانم كار كنم. "جون كايل " نيز از آن محافظهكاران جدي بود كه ميتوانست به تقويت موقعيت ما در حزب كمك كند. ديگر افراد مانند لامار الكساندر و بيل فريست و فرد تامسون نيز افراد لايقي بودند و ميتوانستند به من در رفع مشكلاتي كه در ايالت تنسي وجود داشت، كمك كنند. اين ايالت زادگاه رقيب انتخاباتي من از حزب دموكرات به نام "آل گور " بود.
* تصميم داشتم معاونت را به دنفورث پيشنهاد كنم اما به فكر چني بودم
جك دنفورث نيز مرا شيفته خود كرده بود. او وزير كارآزموده و آموزش ديدهاي بود. جك آدم صريح، اخلاقگرا و رك بود. سابقه كسب آراي وي در سه دورهاي كه براي مجلس سنا انتخاب شده بود، بسيار بالا بود. وي با دفاعي كه از "كلارنس توماس " در جلسه استماع دادگاه عالي سال 1991 انجام داد، احترام من را به خود جلب كرده بود. او از محافظهكاران اصولگرا بود كه ميتوانست پا را فراتر از مرزبنديهاي حزبي گذاشته و نظر دو طرف را جذب كند. او به عنوان كسي كه همه نظر مشتركي به وي داشتند ميتوانست موجب كسب آراي ايالت ميسوري شود كه ايالتي مهم در كسب پيروزي انتخاباتي بود.
بطور جدي در اين فكر بودم كه اين پست را به دنفورث پيشنهاد كنم اما بارها و بارها نظرم به سمت ديك چني جلب ميشد. تجربه ديك بسيار بالاتر و متنوعتر از هر كس ديگري بود كه در فهرست من قرار داشتند. او به عنوان رئيس ستاد كاركنان كاخ سفيد به جرارد فورد كمك كرده بود كه كشور را از بحران "واترگيت " [بحران سياسي دولت ريچارد نيكسون] عبور دهد. ديك بيش از يك دهه در كنگره خدمت كرده بود و هرگز در انتخاباتي بازنده نشده بود. او يكي از قويترين وزراي دفاع آمريكا بود. او مشغول تجارتي بينالمللي بود و درك مناسبي از فعاليتهاي بخش خصوصي داشت. برعكس ديگر افرادي كه در فهرست من قرار داشتند ديگ چني در بسياري از تصميمات پرالتهابي كه در دفتر رياست جمهوري آمريكا اتخاذ شده بودند، در كنار روساي جمهوري آمريكا ايستاده بود. تصميماتي مانند وارد كردن آمريكا به جنگ. ديگ نه تنها ميتوانست يك مشاور ارزشمند باشد بلكه توانايي كاملي براي اداره امور رياست جمهوري داشت.
ديك چني با وجود آن كه واشنگتن [دولت آمريكا] را بهتر از هر كسي ميشناخت اما مانند فردي رفتار نميكرد كه متعلق به محفل داخلي دولت باشد. او به افراد زيردست يا تابع اجازه ميداد تا اعتبار كسب كنند. وقتي در جلسات شروع به حرف زدن ميكرد، انتخاب دقيق واژگان اعتبار و نفوذ خاصي به كلام او ميداد.
* به ديك چني گفته بودند بهترين شغل برايش مديريت مراسم تدفين است
ديك مانند من از اهالي غرب آمريكا بود. او از ماهيگيري و وقتگذراني در خارج از منزل لذت ميبرد. وي با "لين وينسنت " كه همكلاسي دبيرستان او در ايالت "وايومينگ " بود، ازدواج كرده و زندگي خود را كاملا وقت دو دخترانش به نامهاي "ليز " و "مري " كرده بود. او فردي عملگرا بود كه حس شوخطبعي همراه با جديت داشت. به من گفت كه چند سال قبل از من براي تحصيل در دانشگاه ييل اقدام كرده بود اما دانشگاه از او خواسته بود كه دوباره مراجعه نكند. او گفت كه فرم امتحان تعيين صلاحيت براي پيدا كردن شغل مناسب را پركرده بود و بعد از مشخص شدن نتيجه امتحان به او گفته بودند كه بهترين شغل برايش مديريت مراسم تدفين است.
همينطور كه مشغول سنجش تصميم نهايي بودم، تماس تلفني با پدر برقرار كردم تا نظرش را به عنوان يك فرد بيروني جويا شوم. نام آنهايي كه مدنظرم بودند را برايش خواندم. او بيشتر نامزدها را مي شناخت و به من گفت كه همه آنها افراد مناسبي هستند. از او پرسيدم: نظر شما درباره ديك چني چيست؟
پدرم پاسخ داد: ديك، انتخابي عالي است. او ميتواند به تو مشورتهاي خيلي قوي و منصفانهاي ارايه كند. اگر او پشت سر تو قرار گيرد، نگراني به تو دست نخواهد داد.
* ديك چني گفت دخترش يك همجنس باز است
روزي كه ديك به مزرعه ما در تگزاس آمد تا گزارش نهايي بررسيهاي خود را اعلام كند، تصميم گرفته بودم بار ديگر به او پيشنهاد معاونت را ارايه كنم. بعد از اين كه او گزارش خود را ارايه كرد به او گفتم: ديك! تو معاون كاملي هستي.
از آنجايي كه من از ايماء و اشاره پرهيز كردم، او ميتوانست درك كند كه من در پيشنهاد خود جدي هستم. از اين رو به من گفت: بايد با لين صحبت كنم.
من اين جمله او را نشانه مثبت يافتم. او به من گفت كه سه حمله قلبي داشته و اكنون لين از زندگيشان در دالاس راضي است. بعد از آن ادامه داده و گفت كه دخترش مري يك همجنسباز است. ميتوانستم بفهمم منظورش از اين طرز بيان چيست. ديك دخترش را خيلي دوست داشت. پيش خود فكر كردم او مشغول سنجيدن تساهل مذهبي من است. ديك در ادامه گفت: اگر شما با اين مسئله مشكل داريد، من آن آدمي نيستم كه شما به دنبالش ميگرديد.
لبخندي به او زده و گفتم: ديك! از فرصت استفاده كن. با لين حرف بزن. من هم به اندازه تو به تمايلات مري توجه دارم.
همان روز با چند معاون خود صحبت كردم. نميخواستم همه آنچه كه در چنته داشتم را رو كنم. تنها به معاونانم گفتم كه به طور جدي به معاونت ديك چني فكر ميكنم. بسياري از آنها حيرت زده شدند. كارل مخالفت كرد. از او خواستم به دفتر فرمانداري مراجعه كند و دلايلش را بيان كند. فرد ديگري را نيز دعوت كردم كه شنونده باشد و آن فرد ديك چني بود. من اعتقاد به اين دارم كه مخالفتها بايد مطرح و علني شوند، در ضمن ميخواستم اگر قرار است كه با هم وارد كاخ سفيد شويم، رفاقت ميان كارل و ديك برقرار باشد.