برخي از روشنفكران داخلي تلاش مي‏كنند تا چنين وانمود كنند كه در حوزه تفكر ديني - اسلامي هم (مانند حوزه تفكر ديني - مسيحي در غرب) عقل و دين از يكديگر جدا بوده و دين تنها در عرصه‏هايي حضور دارد كه عقل در آنجا حكم ندارد و هر كجا كه عقل كاربرد دارد، قلمرو دين نيست; چون دين را در امور ماورايي و به اصطلاح "عالم راز آلود " منحصر مي‏دانند و مي‏گويند عالم راز آلود از عالم عقلاني و به تبع آن از مديريت عقلاني جداست و چنين نتيجه مي‏گيرند كه قلمرو دين محدود به "مسايل فردي‏ " و "امور معنوي‏ " است و از برنامه‏ريزي و مديريت جامعه به دور است و مديريت جامعه و برنامه‏ريزي از اختصاصات عقل و به تعبير دقيق‏تر، "عقلانيت مدرن‏ " و مديريت عقلاني برخاسته از آن است . (1)
در حالي كه در تفكر اسلامي نه تنها عقل و دين از يكديگر و جدا نيستند، بلكه "مكمل و مؤيد " يكديگرند . چطور مي‏توان گفت دين اسلام به عنوان آخرين و كامل‏ترين دين كه شالوده‏اش بر "عقل و فطرت‏ " است و داعيه اداره جامعه جهاني و رستگاري همه جانبه انسان را دارد، از عقل و علم دور و در مقابل آن است؟ ! بلكه به رغم پندار نادرست آنان دين جاويد و جامعي چون اسلام در همه حوزه‏هاي زندگي مادي و معنوي انسان وارد شده و داراي برنامه و احكام و قوانين مي‏باشد . (2) روشن است چنين ديني با چنين رسالت و هدفي وسيع و بزرگ، نمي‏تواند از عقل و مديريت عقلاني بركنار باشد .
هر چند كه چنين تصور و پنداري در باره اديان تحريف شده درست است، اما در باره آيين مترقي و مصون از تحريف اسلام، چنين تصوري باطل و دور از حقيقت است . در اين مقاله بر آنيم تا رابطه عقل و دين را با استفاده از سخنان پيشواي نخستين مكتب اهل بيت عليهم السلام تبيين كنيم و نشان دهيم كه نه تنها عقل و دين در اسلام از يكديگر جدا نيستند، بلكه به گواهي آيات فراوان قرآن كريم و روايات پيشوايان معصوم بويژه حضرت علي عليه السلام، اسلام از دو بخش عمده: "عقل‏ " و "نقل‏ " تشكيل شده و برخلاف ديگر اديان و آيين‏هاي تحريف شده و يا خرافي كه عقل و دين را جداي از يكديگر پنداشته‏اند، در اسلام "عقل‏ " از چنان جايگاه بلندي برخوردار است كه تحت عنوان "عقلانيت ديني‏ " بخش عظيمي از بيان احكام و اثبات گزاره‏هاي ديني را به عهده دارد و در كنار "شريعت وحياني‏ " تامين كننده اهداف آسماني و مترقي اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله مي‏باشد .
از اين رو، بايد گفت: تعبير "عقل و دين‏ " به نظر دقيق اسلامي و مفاهيم قرآني نوعي تعبير مسامحي، نارسا، بلكه دور از واقعيت است، چون موهم تعارض عقل و دين و يا حداقل تداعي كننده دوگانگي و جدايي ميان اين دو است; آن گونه كه امروزه از سوي برخي روشنفكران و نويسندگان، اين جدا انگاري عقل و دين (راسيوناليسم) همراه با جداانگاري دين از دنيا (سكولاريسم) و نيز انسان محوري (اومانيسم) نه "خدامحوري‏ " و "دين مداري‏ " دامن زده مي‏شود .
بنابراين، تعبير صحيح و سازگار با ديدگاه دقيق اسلامي اين است كه گفته شود: "عقل و نقل‏ " ، نه "عقل و دين‏ " ; و اگر در تعابير از "عقل و دين‏ " سخن مي‏رود، به واقع "عقل‏و نقل‏ " مراد است . (3)
در اين مقاله با بيان جايگاه و نقش عقل در دين و به تعبير صحيح‏تر معرفي "عقلانيت ديني‏ " ، تفاوت‏هاي آن با عقلانيت مدرن غربي (مورد نظر روشنفكران داخلي و خارجي) آشكار خواهد شد .
اسلام، دين عقل و فطرت
از متون ديني (آيات و روايات) به دست مي‏آيد كه شالوده اسلام بر عقل و فطرت است . عقل و براهين عقلي با روح و محتواي احكام و قوانين آسماني اسلام آميخته است . در اين جا به عنوان نمونه چند حديث از معصومين عليهم السلام بويژه حضرت علي عليه السلام نقل مي‏شود .
اصبغ بن نباته از علي عليه السلام روايت كرد كه جبرئيل عليه السلام بر آدم نازل شد و گفت:
اي آدم! من مامور شده‏ام كه تو را در انتخاب يكي از سه چيز مخير سازم . پس يكي را بر گزين و دو تا را واگذار . آدم گفت: آن سه چيز چيست؟ گفت: عقل، حيا و دين . آدم گفت: عقل را برگزيدم . جبرئيل به حيا و دين گفت: شما باز گرديد و او را واگذاريد . آن دو گفتند اي جبرئيل، ما ماموريم هر جا كه عقل باشد با او باشيم . گفت: خود دانيد و بالا رفت . (4)
از اين روايت استفاده مي‏شود كه عقل با حيا و دين لازم و ملزومند و از يكديگر جدا نمي‏شوند . پس خداوند به هر كس عقل عنايت كند حيا و دين هم عنايت كرده است . چه اين كه عقل به معناي واقعي كلمه - نه نيرنگ و فريب كاري - همان است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:
عقل آن است كه با آن خدا پرستيده شود و بهشت‏به دست آيد . (5)
نيز امام علي عليه السلام هدف بعثت پيامبران الهي را شكوفاسازي عقل و فطرت بشر اعلام داشته و فرمود:
فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسي نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروالهم دفائن العقول . (6)
پيامبرانش را در ميان آن‏ها (مردم) مبعوث ساخت و پي در پي رسولان خود را به سوي آنان فرستاد تا پيمان فطرت (فطرت خداجويي و دين خواهي) را از آنان خواستار شود و نعمت‏هاي فراموش شده را به ياد آن‏ها آورد و با ابلاغ دستورات خدا، حجت را بر آن‏ها تمام كند و گنج‏هاي پنهاني عقل‏ها را آشكار و شكوفا سازد .
عقل، برترين موجود
در تفكر ديني و منابع روايي اسلامي، عقل، از برترين مقام و منزلت در جهان آفرينش برخوردار بوده و سرچشمه وجود و ريشه و اساس آفرينش به شمار آمده است .
بر اين اساس، خداي متعال، عقل را از نور خويش آفريد و آن نخستين موجود نظام آفرينش و از سنخ روحانيون و مجردات است . اين موجود شريف كه در لسان حكما و عرفاي بزرگ اسلام به عنوان "صادر نخستين‏ " و "عقل اول‏ " مطرح است، بر نور وجود نبي گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و اهل بيت معصومش عليهم السلام منطبق است; و آن‏ها در سير نزولي، اولين موجودند، همچنان كه در سير صعودي نيز برترين و بلند مرتبه‏ترين موجودات به كمالات عالي رسيده به شمار مي‏آيند . (7)
طبق مفاد برخي از همين روايات معصومين عليهم السلام، خداوند پس از آفريدن عقل، بدو فرمود: پس رو، او پس رفت، سپس فرمود: پيش آي، پيش آمد . آن گاه خداي متعال به او (عقل) فرمود: تو را با عظمت آفريدم و بر تمام آفريدگانم شرافت و برتري بخشيدم و كرمتك علي جميع خلقي . (8)
با توجه به اين كه عقل، نخستين و برترين موجود نظام آفرينش محسوب مي‏شود و مصداق اتم و اكمل آن نيز، نور وجود پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و اهل بيت معصوم عليهم السلام او مي‏باشند، اين حقيقت روشن مي‏شود كه عقل، ريشه و اساس تفكر ديني را نيز تشكيل مي‏دهد و به عنوان "شريعت عقلاني‏ " توام با "شريعت وحياني‏ " در همه عرصه‏هاي حيات مادي و معنوي انسان حضور دارد و برنامه‏هاي زندگي و راه كارهاي عملي براي همه شؤون زندگي فردي و اجتماعي انسان را ارايه مي‏كند . بر اين اساس است كه حضرت امام علي عليه السلام، عقل را رسول حق و پيامبر دروني معرفي كرده (9) است . امام موسي كاظم عليه السلام در تبيين بيش‏تر سخن پيشواي نخستين چنين فرمود:
ان لله علي الناس حجتين: حجة ظاهرة و حجة‏باطنة، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول (10)
همانا خداوند را بر مردم دو حجت و رسول است: حجت ظاهر و آشكار و حجت‏باطن و پنهان; اما حجت ظاهر و آشكار، رسولان، پيامبران و ائمه عليهم السلام و حجت‏باطن و پنهان، عقل‏ها هستند .
آيا بهتر از اين مي‏توان به نقش عقل و جايگاه رفيع آن در دين اشاره كرد؟ ! به راستي تعبيري بهتر از اين كه عقل را هم رتبه و هم طراز با پيامبران و امامان عليهم السلام و به عنوان پيامبر و امام دروني و باطني معرفي كرده، مي‏توان يافت؟
عقل و دين، قوام زندگي متعالي
در تفكر ديني - اسلامي عقل و دين دو ركن و پايه و قوام زندگي مترقي و سعادتمندانه معرفي شده‏اند، به طوري كه زندگي بدون اين دو معنا ندارد، هم چنان كه انكار نقش هر كدام، انكار بخش مهمي از حقيقت‏حيات برتر و تن دادن به حيات حيواني و دور ماندن از حيات معقول و توام با معنويت و آرمان‏هاي والاي انساني و الهي است . چه اين كه امام علي عليه السلام، برترين سرمايه‏ها و دارايي‏هاي زندگي را عقل و انديشه رشد يافته و بزرگ‏ترين فقر و ناداري و فلاكت را، حماقت و بي عقلي معرفي كرده است (11) و در بيان رساتر و با لحني جدي‏تر فرمود:
. . . لااغتفر فقد عقل و لادين للان مفارقة الدين مفارقة الامن فلايتهنا بحياة مع مخافة و فقد العقل فقد الحياة و لايقاس الابالاموات . (12)
. . . از هيچ انسان فاقد عقل و ديني چشم نمي‏پوشم و نمي‏گذرم; زيرا جدايي از دين جدايي از امنيت و آرامش است و زندگي (بدون امنيت و آرامش و) توام با هراس و اضطراب، گوارا و لذت بخش نيست; و فقدان عقل (نيز) فقدان زندگي است (زيرا بي خردان) فقط با مردگان مقايسه مي‏شوند وبس! .
ثمره شيرين همراهي عقل و وحي و يا عقل و دين اين است كه انسان مؤمن بايد هيچ كاري را بدون ملاك عقلي و برهان به انجام نرساند و به اصطلاح در هيچ كاري بدون داشتن حجت‏شرعي و يا حجت عقلي وارد نشود . چه اين كه تكليف ديني در اين دنيا به مقدار عقل و درك و توان فكري و عملي مكلفان است، هم‏چنان كه طبق داده‏هاي ديني (آيات و روايات) حساب‏رسي و ازخواست‏بندگان در قيامت نيز به اندازه عقلي است كه در دنيا به آن‏ها داده شده است . (13)
امام علي عليه السلام در حديث ديگري ضمن بيان شاخصه‏هاي زندگي آميخته به انديشه ديني و عقلاني (كه زندگي ايده‏آل و توام با رشد و كمال است) با تصريح به نام عقل و دين تحت عناوين "انسان عاقل‏ " و "انسان مؤمن‏ " ، به رابطه تنگاتنگ و ناگسستني ميان عقل و دين در تفكر ديني - اسلامي اشاره كرده و فرمود:
انسان مؤمن زندگي خود را به سه بخش تقسيم مي‏كند: قسمتي را صرف مناجات با پروردگار خويش مي‏كند; قسمت ديگرش را در طريق اصلاح معاش و زندگي‏اش به كار مي‏گيرد و قسمت‏سوم را براي بهره‏گيري از لذت‏هاي حلال و دل‏پسند . و براي شخص عاقل، شايسته نيست كه حركتش جز در يكي از اين سه جهت‏باشد: براي اصلاح امور زندگي، يا در راه آخرت و يا در راه لذت غير حرام و ليس للعاقل ان يكون شاخصا الا في ثلاث: مرمة لمعاش او خطوة في معاد او لذة في غير محرم . (14)
عقل، ملاك حسن و قبح افعال
يكي از بزرگ‏ترين نقش‏هاي كاربردي عقل در عمل و شيوه‏هاي رفتاري دين‏داران و مؤمنان، درك خوبي‏ها و بدي‏ها و به اصطلاح كلامي "حسن و قبح افعال‏ " توسط عقل است، به طوري كه اگر داوري عقل و خرد را در كردار و رفتار نپذيريم و خوبي‏ها و بدي‏ها را با شاخص و ملاك عقل شناسايي نكنيم، در زندگي و در تشخيص بايدها و نبايدهاي ايماني و نيز در تميز ميان حق و باطل و خوبي‏ها و بدي‏ها دچار مشكل جدي مي‏شويم; و اساسا فلسفه حساب‏رسي و پاداش و كيفر اعمال در روز جزا معنا و مفهوم حقيقي خود را از دست‏خواهد داد; چه اين كه خوبي را به اين دليل خوبي مي‏گويند كه عقل به حسن ذاتي آن حكم مي‏كند و هر چه را هم عقل ناب خوب بداند شرع خوبي آن را امضا كرده است و به عكس، بدي بدين دليل بد است كه عقل ناب و مستقل آن را قبيح و زشت‏بداند . و زشت عقلاني هم، حرام شرعي و گناه و معصيت است .
البته توجه شود مراد اين نيست كه عقل بايد و مي‏تواند در همه اعمال و حلال و حرام ديني اظهار نظر كند و هر طور كه اظهار نظر كرد حجت‏شرعي بوده و مورد امضاي شرع و دين است، (چون خواهيم گفت دين خدا هرگز با قياسات و دريافت‏هاي عقل ناقص بشري قابل دريافت و اثبات نيست) بلكه مراد اين است كه عقل در محدوده‏هايي كه قدرت درك و شناخت دارد و به اصطلاح حوزه عمل اوست كه در اصطلاح كلامي از آن به "حسن و قبح عقلي‏ " و مانند آن تعبير مي‏كنند، حكم مستقل عقل ناب كه با مقدمات برهاني و يقيني به دست آمده، حجت‏شرعي و معتبر است . به عنوان نمونه به دو حديث در اين زمينه توجه كنيد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
انما يدرك الخير كله بالعقل و لا دين لمن لا عقل له . (15)
همانا تمام خير با عقل درك مي‏شود و كسي كه عقل ندارد دين ندارد .
رئيس مذهب شيعه، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نيزفرمود:
فبالعقل عرف العباد خالقهم . . . و عرفوا به الحسن من القبيح . (16)
به وسيله عقل، بندگان، آفريدگار خويش را شناخته‏اند (عقل وسيله شناخت‏سرچشمه هستي است) ; و به وسيله عقل زيبا از زشت را تشخيص داده‏اند .(عقل وسيله شناخت تكاليف بندگان است)
توضيح آن كه متكلمان و حكيمان اسلامي به ويژه خواجه نصيرالدين طوسي مي‏فرمايند:
انكار حسن و قبح عقلي و اصرار بر ثبوت آن توسط شرع (چنان كه اشاعره از اهل سنت مي‏گويند)، مستلزم انكار حسن و قبح به طور مطلق و نفي اين دو از اساس است; زيرا اطمينان به صدق و كذب گفتار مخبر صادق نداريم، چون راه كشف صدق گفتار مخبر صادق (پيامبر و امام معصوم عليهم السلام از راه حسن و قبح عقلي است; يعني قبول قول مخبر صادق (قول و اخبار پيامبر از غيب و اخبار غيبي از قيامت و مانند آن) منوط به قبح عقلي سخن كذب از اوست و در غير اين صورت صدق و كذب و بلكه حسن و قبح ملاك و معياري نخواهد داشت; چون اثبات گزاره‏هاي ديني (كه از اخبار غيبي مخبر صادق يعني پيامبر به دست مي‏آيد) مستلزم دور است‏به اين معنا كه صحت و اعتبار حقايق ديني به خاطر قول مخبر صادق است و نيز مخبر صادق به اين دليل است و راست مي‏گويد كه دين، قول او را معتبر شمرده است . اين به صراحت، دور صريح و باطل است . (17)
نيز بر اساس نظر خواجه‏نصير طوسي و ساير حكما و متكلمان اسلامي پيرو مكتب راستين اهل بيت عليهم السلام شالوده اوامر و نواهي الهي بر حسن و قبح عقلي است . چون امر به كار زشت و نهي از كار خوب و نيكو، خلاف حكمت و عقل است و از خداي حكيم هرگز كار خلاف عقل و حكمت‏سر نمي‏زند .
حتي با انكار حسن و قبح عقلي، اثبات اصل شرايع هم ممكن نيست; زيرا اگر حسن و قبح فقط از طريق سمع و نقل (شريعت وحياني) اثبات شود و صدور هيچ فعلي از خدا، قبح عقلي نداشته باشد، در اين صورت سپردن معجزات (دليل صدق مدعي نبوت) به دست دروغ‏گويان كار ناروايي نخواهد بود و تجويز كردن اين مطلب راه شناخت نبوت را مسدود مي‏كند; زيرا تصديق مدعيان نبوت پس از اظهار معجزه، بدون دليل (و غير قابل قبول) خواهد بود . (18)
از آثار ديگر حسن و قبح عقلي (علاوه بر شناخت‏خدا و لزوم عبادت او به عنوان لزوم شكر منعم، نيز توصيف خدا به عدل و حكمت، لزوم بعثت پيامبران و تشريع اديان بر اساس لزوم لطف بر بندگان، تصديق مدعيان نبوت و تشخيص صدق مدعاي آنان و) . . . ، اثبات ارزش‏هاي اخلاقي توسط آن است; زيرا حسن و قبح عقلي پايه و اساس اخلاقيات و مكارم اخلاقي به شمار مي‏آيد . به اين بيان كه كليه امور اخلاقي و احكام و قوانين شرعي (حلال و حرام) بر اساس حسن و قبح عقلي تشريع شده و سازگار با عقل و فطرت پاك و سالم انساني بوده و داير مدار احكام عقلي و بايدها و نبايدهاي آن است . (19)
بنابراين، عقلاني بودن دين نيز به معناي انطباق حقايق جاودانه و اصيل دين با گزاره‏هاي عقلي است و گزاره‏هاي عقلي هم قضايايي هستند كه با مقدمات يقيني و برهاني به دست آمده باشند . يعني ساختار قوانين ديني به گونه‏اي است كه قابل درك و اثبات با عقل است، و در صورتي كه قوانين، اعمال و عقايد ديني بر عقل در قالب گزاره‏هاي قابل قبول ارايه گردد، عقل آن‏ها را تاييد و گواهي مي‏كند .
تبيين بيش‏تر جايگاه عقل
اگر بخواهيم نقش‏هاي كاربردي عقل در دين را بررسي كنيم، مي‏توان برخي از مهم‏ترين كاربردها و نقش‏هاي عقل را در محورهاي زير جمع‏بندي و ارايه كرد:
عقل، ضابط تكليف، معيار قبولي عبادات، معيار استنباط احكام، وسيله درك مصالح و مفاسد و حسن و قبح اعمال، وسيله درك و شناخت‏شريعت و دين برتر و كامل‏تر، معيار شناخت‏حق از باطل، عامل حيات و بقاي شريعت، ملاك حساب‏رسي در روز جزا، منبع مطمئن درك و كشف بسياري از احكام و غير آن است .
در تبيين بيش‏تر جايگاه عقل در اسلام و رابطه آن با دين، بايد گفت:
عقل ناب در اسلام به عنوان منبع مستقل در اثبات برخي گزاره‏ها و مسايل ديني و نيز در كشف احكام و فروع فقهي، در كنار دو منبع ديگر (كتاب و سنت) مطرح است; يعني در اسلام نه عقل به عنوان تنها منبع شناخت و معرفت ديني پذيرفته شده، و نه به طور كلي فاقد اعتبار و بي‏ارزش شمرده شده است، بلكه به اين صورت است كه برخي از معرفت‏هاي ديني، مانند اثبات وجود خدا و برخي صفات جمال و جلال او، ضرورت پذيرش اصل دين (و تا حدودي ضرورت وجود رهبران و هدايت‏گران ديني در جامعه)، دلالت معجزه بر راستگويي پيامبر صلي الله عليه و آله و غير آن جزء از طريق عقل ناب قابل اثبات نيست و اگر دين در اين زمينه‏ها سخني دارد، خاستگاه عقلاني دارد و به پشتوانه حكم عقل بوده و در واقع بيان دين، ارشاد به حكم عقل است .
هم‏چنين در باب مستقلات و ملازمات عقليه نيز عقل، نقش معرفتي تبيين كننده‏اي دارد و حجت‏شرعي محسوب مي‏شود . نيز در باب تربيت و اخلاق، عقل ياري رساننده دين بوده و احكام آن مورد تاييد دين وحياني و بلكه خود به عنوان دين عقلاني مطرح مي‏باشد .
در باب احكام و فروعات فقهي، اعم از عبادي، تجاري، قضايي و به ويژه در تشخيص موضوعات احكام، نقش عقل و احكام عقلي در شكل‏هاي مختلف از قبيل: سيره عقلا، بناي عقلا، نظر عرف و خبرگان هر فن و مانند آن كاربردهاي فراواني دارد; هر چند در فهم ملاكات احكام شرعي به ويژه در باب عبادات و نيز در تشخيص مصاديق حسن و قبح نقش معرفتي عقل محدود بوده و احكام عقلي به طور گسترده و فراگير نيست . چون اين‏ها در حوزه عمل مستقل عقل نبوده و از توان تشخيص و فهم عقل بيرون است و در قلمرو شريعت وحياني (قرآن و سنت) مي‏باشد .
پس روشن شد كه دين، مجموعه ره‏آورد عقل و نقل است و عقل نه تنها در برابر دين قرار نمي‏گيرد و رقيب آن نيست، بلكه هماره رهنمود عقل، همتاي هدايت نقل و جزء احكام، مسايل و قضاياي ديني تلقي شده و معتبر است; يعني همان طور كه بعضي از كارها طبق متون نقلي يا واجب است‏يا حرام و بعضي ديگر يا مقدمه واجب است‏يا مقدمه حرام، همين طور بعضي از كارها بر اساس حكم عقل يا واجب است‏يا مقدمه واجب و يا حرام است‏يا مقدمه حرام .
علت اين است كه اصل دين و فرامين ديني، همان اراده خداوند است كه گاهي به وسيله عقل به عنوان رسول و حجت‏باطني مكشوف مي‏شود و زماني توسط نقل (رهاورد انبيا) به عنوان رسول ظاهري و گاهي هم به وسيله هر دو به طور انضمام . (20)
از آن چه گفته شد چند چيز روشن مي‏شود: نخست، اين كه گفته شده قلمرو عقل و دين جدا است، نه به اين معناست كه عقل و دين در برابر هم و رقيب يكديگرند، بلكه هر دو مكمل همند; و نه دين در اين گونه تعابير به معناي اصل دين مي‏باشد، چون اصل دين مركب از عقل و نقل است . از اين رو، تعبير عقل و دين به اين معنا غلط و دور از واقع است . بله، اگر مراد از دين، دين و شريعت وحياني باشد كه همان متون ديني (كتاب و سنت) است، در اين صورت مي‏توان گفت دين وحياني و يا دين نقلي با دين عقلاني و به تعبير ساده‏تر عقل و نقل در كنار و در عرض هم (نه ضد يكديگر) مي‏باشند و هر كدام بخشي از احكام را ارايه مي‏كنند; يعني بخشي از احكام و برنامه‏ريزي به دين نقلي (كتاب و سنت) واگذار شده و بخش ديگر به دين عقلي .
بنابراين، تفكيك بين عقل و دين به صورتي كه اين دو در برابر هم قرار بگيرند و حريم هر يك جداي از ديگري بوده، به طوري كه باهم تعامل نداشته باشند، و به تعبير نويسنده مقاله "دين اقلي و اكثري‏ " : دين مربوط به عالم راز آلود بوده و كاري به عالم مادي كه قلمرو عقل و مديريت عقلاني است، نداشته باشد، چنين نيست; زيرا ديني كه بنيادش بر عقل و فطرت پاك و نيالوده انساني است نمي‏تواند غير عقلي بينديشد و احكامي برخلاف عقل ناب صادر كند .
همچنان كه مراد از اين كه دين اسلام، دين عقل و فطرت است نيز به اين معنا نيست كه عقل و نقل در همه جزييات عين هم مي‏انديشند و نظر مي‏دهند، بلكه چنان كه اشاره شد مراد اين است هر يك عهده‏دار بخشي از حوزه علم و عمل ديني مي‏باشند . به اين بيان كه همه احكام مورد لزوم دين و دنياي مردم در همه اعصار، به طور جزيي در شريعت وحياني نيامده است . و از آن طرف، عقل هم قادر نيست كه همه مسايل مورد نياز بشر را درك و براي آن‏ها احكام صادر كند; بلكه عقل و وحي به كمك هم مي‏توانند ره‏گشاي دنيا و آخرت مردم باشد .
بر اين اساس، آن‏جا كه عقل درك نمي‏كند و حكم ندارد، حوزه مستقل شرع است - گر چه احكام شرعي مستقل نيز با عقل سازگار و منطبق است - نيز آن‏جا كه عقل درك مي‏كند و حكم دارد، شرع يا حكم مستقل ندارد يا فقط به بيان كليات بسنده كرده و شرح جزييات مسايل را به عقل واگذارده است و يا شرع مستقلا حكم آورده و به جزييات مسايل هم پرداخته است، ولي با وجود احكام عقلي، اين‏گونه احكام شرعي، ارشاد به حكم عقل است و نيز حكم امضايي است نه تاسيسي . چنان كه اين سخن امام علي عليه السلام كه فرمود:
خداوند از بيان برخي از احكام خودداري ورزيده است، ولي نه از روي فراموشي، بلكه از روي تفضل و رحمت . (21)
اشاره به همين دارد كه خداوند بيان بسياري از چيزها را به عقل سپرده و حكم عقل را نيز در اين مسايل امضا كرده است . البته مراد از احكام عقلي هم، احكام متقن و براهين محكم عقلي بر آمده از عقل ناب و نيالوده به پليدي‏ها و هواهاي نفساني است نه احكام ظني حاصل از استحسان و قياس و مانند آن كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام فاقد ارزش و اعتبار است .
از اين رو، به دليل اين كه به كارگيري استحسان و قياس براي به دست آوردن احكام عقلي و در نتيجه، اكتفا و اعتماد به احكام عقلي ظني، بسيار محتمل است و نيز به كارگيري عقل در مسايل خلاف شرع و در جهت تامين مطامع نفساني و اهداف شيطاني بسيار اتفاق افتاده و مي‏افتد، لذا بايد به صحت و اتقان حكم عقل اطمينان حاصل كرد . راه آن هم سازگاري با نصوص معتبر نقلي (از كتاب و سنت) مي‏باشد، هم‏چنان كه راه اطمينان از احكام جزيي فقهي، عرضه آن به عقل ناب و اصول متقن عقلي توسط مجتهد است . چه اين كه عقل اگر در پرتو هدايت‏هاي دين و همراه با سلامت نفساني صاحبان خرد حكم نكند، به طور معمول در خدمت اهداف نفساني و شيطنت و سياست‏بازي قرار مي‏گيرد و بلكه خود مظهر شيطنت‏ها و فريب‏كاري‏ها و سياست‏بازي‏هاي دنيايي (نظير شيطنت و فريب‏كاري معاويه و عمروعاص) مي‏شود . چنان كه وقتي از امام صادق عليه السلام در باره عقل معاوية‏بن ابي سفيان پرسيده شد، فرمود:
تلك النكراء تلك الشيطنة و هي شبيهة بالعقل و ليست‏بالعقل . (22)
آن تجاهل و نيرنگ و شيطنت‏بود و شبيه و مانند عقل است نه خود عقل . (23)
دوم، روشن شد كه سخن از مديريت عقلي و عقلاني و مديريت فقهي و ديني و تفكيك حوزه عمل اين دو (به اين صورت كه امور دنيوي و سياسي و نيز برنامه‏ريزي زندگي مربوط به مديريت عقلي است نه مديريت فقهي، آن هم به دليل ناكار آمدي دين)، سخن گزاف و باطلي است; (24) زيرا اولا كسي نگفته كه دين همه جزييات مسايل مربوط به زندگي را بيان كرده تا شما آن را نفي كنيد، ثانيا مديريت عقلي شايد در برابر مديريت فقهي (فقه برآمده از كتاب و سنت) باشد اما با توضيحاتي كه ارايه شد، هرگز در برابر مديريت عام ديني نيست، چون در باره امور جزيي روزمره زندگي، يا نصوص ديني نيامده و يا بسيار كم و ناچيز آمده و بيان شرعي راه‏كارهاي زندگي هر زمان به فقهاي هر عصر واگذار شده تا از طريق اجتهاد مصطلح و مورد قبول پيشوايان ديني (كه در سخنانشان بازگو شده است) و با استفاده از ادله اجتهادي (كتاب، سنت، اجماع و عقل)، به استنباط و اجتهاد پرداخته و احكام و برنامه‏هاي لازم زندگي در چارچوب دين را استخراج و فراراه مؤمنان و دين‏داران قرار دهند; يا اين كه بر عهده كارشناسان و متخصصان مربوط به هر بخش از علوم و مسايل مورد نياز زندگي نهاده شده، تا آنان با رعايت ضوابط شرعي و سازگار با متون ديني، مسايل و نيازمندي‏هاي زندگي بشر را تهيه و ارايه كنند .
جداانگاري عقل و دين زاييده تفكر سكولاريستي
از آن‏چه گفته شد، روشن گشت كه عقل و دين و به تعبير دقيق‏تر عقل و نقل با هم ارتباط وثيق داشته و دو بخش از شجره طيبه "دين‏ " را تشكيل مي‏دهند . عقل در كنار دين و يار و مددكار آن در عرصه‏هاي مختلف حيات انساني بوده و دين نيز مكمل عقل است . از اين‏جا نتيجه مي‏گيريم اين تفكر كه ميان عقل و دين رقابت و جدايي و نيز تعارض مشاهده مي‏كند، نوعي تفكر غربي و سكولاريستي است .
توضيح آن كه آن‏گاه كه رابطه ميان اين دو (عقل و دين) از زاويه ديد و نگرش غربيان يعني با بينش سكولاريستي و اومانيستي ملاحظه و ارزيابي مي‏شود، چنين نتيجه مي‏دهد كه عقل و دين، قلمرو جدايي داشته و سر ناسازگاري و ناهمسويي با هم دارند و دين، منحصر در عرصه‏هايي مي‏شود كه عقل در آن‏جا حكم ندارد; زيرا سخن از "عقلانيت مدرن است كه فضاي عقلانيت پيشين را تنگ كرده است . "
اين عقل سكولاريزه شده "عقلانيت مدرن‏ " است كه مبناي تفكر سكولاريستي قرار گرفته و شالوده فكري "انسان مدرن سكولار انديش‏ " (نه انسان سنتي پيشين!) را تشكيل مي‏دهد . (25)
اين انديشه و عقل است كه انتظارات و مطالبات پيشيني انسان مدرن را اصل مي‏داند و چنين حكم مي‏كند كه: "فهم متون ديني، خود در گرو تعيين و تحديد انتظارات ما از دين است و نه بر عكس، . . . شنيدن سخن دين كافي نيست، بلكه آن سخن بايد فهم شود، و فهم ما از دين متكي است‏به نوع انتظاراتي كه از دين داريم و چنان نيست كه از خود دين بفهميم كه بايد از او چه بخواهيم . . . " (26)
بنابراين، طرح نظرياتي چون "انتظار بشر از دين‏ " ، "ديدگاه اقلي و اكثري‏ " ، "راز و راززدايي‏ " و غير آن به انگيزه محدود سازي قلمرو دين و اختصاص دادن آن به عالم رازآلود آسماني و غيبي و صحنه زندگي اين دنيايي را در بست در قلمرو عقل دانستن، همه و همه بر اساس حكم "عقلانيت مدرن‏ " و "انديشه سكولاريستي‏ " است .
براي روشن شدن بيش‏تر حقيقت امر و صدق ادعاي ما، بهتر است در اين‏جا نيز گوشه‏هاي ديگري از سخنان نويسنده نظريه "انتظارات بشر از دين‏ " را بياوريم، سپس به بررسي دقيق و داوري واقع بينانه‏تري بپردازيم، تا روشن شود كه هرگز عقل و دين (البته دين و ادياني كه خواستگاه وحياني دارند و به ويژه اسلام كه اساسا دين عقل و فطرت است) با هم تعارض و تنافي ندارند، بلكه هر دو همانند دو چشمه جوشاني مي‏باشند كه از يك منبع سرچشمه گرفته و در تكاپوي يك حقيقت‏اند . چون در جهان آفرينش جز يك حقيقت وجود ندارد و آن; ذات پاك "خداوند " است و بس:
"و الله يقول الحق و هو يهدي السبيل‏ " (27) "فماذا بعد الحق الاالضلال‏ " (28)
اينك گزيده‏هايي كوتاه از سخنان نويسنده مذكور ارايه مي‏شود:
سكولاريسم، فرزند فلسفه عقلاني متافيزيكي است . . . فيلسوفان متافيزيسين با طرد مفهوم "استحقاق‏ " و با مطرح كردن مفهوم "ذات و طبيعت‏ " بدان غايت رسيدند و همين فلسفه بود كه به آدمي جرات داد تا جهان را بدون حضور خداوند تحليل و توجيه عقلاني كند و نهايتا زمام امر را به دست علم تجربي بي‏خدا بسپارد تا دموكراسي و تكنوكراسي را پديد آورد . . . عقل مدرن، عقل تجربي است و ديگر از بدي و خوبي فاعل و پليدي و پاكي فعل سخن نمي‏گويد و فقط سخن از سود و زيان افعال است و چنين بود كه تفكر سكولار، يعني تبيين مستقل امور اخلاقي و طبيعي، بدون توسل به حضور خداوند، متولد و مستقر شد . . . قصه سكولاريسم، قصه عقل غير ديني است كه اگر چه ضد ديني نيست، ديني هم نيست‏ " . (29)
توضيح آن كه عقلانيت مدرن، فرزند دوران عقل‏گرايي و يا "عصر روشنگري‏ " است كه پس از رنسانس در غرب رخ نمود (30) ; و در واقع خيزش تند غرب عليه تمام نمادهاي مذهبي مي‏باشد . پس از رنسانس در غرب عقل جزيي از سوي دانشمندان تجربي مانند هابز، جان لاك، اگوست كنت، ديويد هيوم و غير آن اصالت‏يافته و به عنوان مكتب "اصالت‏خرد " نمودار گشت . عقل جزيي غربي (عقل مدرن) هدفش صرفا تصرف در دنيا و استيلا جويي بر طبيعت و انسانيت‏بوده و عقلانيت و روح سرمايه‏داري جديد قرار گرفته است . عقل مدرن، سيطره آشكار نفس اماره بر انسان مدرن و سكولار انديش است كه فرامين و خواسته‏هاي آن را بر فرامين خدا ترجيح داده و انسان را مالك الرقاب هستي و محور آن قرار داده است . عقل مدرن، محصول نسبت‏حجاب آلود و دوري است كه انسان مدرن از حقيقت پيدا كرده است .
كوتاه سخن اين كه عقل مدرن يا عقل انگاري (راسيوناليسم)، بشر انگاري (اومانيسم) و جداانگاري دين از دنيا (سكولاريسم) و نيز كنار زدن عقل از جايگاه اصلي‏اش (كه بايد به عنوان "پيامبر دروني‏ " هدايت همه جانبه انسان را همراه با پيامبران بيروني و دين بر عهده گيرد) همنشين حس و تخيل شده و با جهان‏بيني تجربي و حسي به انكار خدا و واقعيت‏هاي فراحسي پرداخت و انسان را ميزان و معيار همه چيز معرفي كرد، آن هم انساني كه در حد "حيوان سياسي‏ " تنزل نموده و سر در آخور طبيعت نهايي و آرمان نهايي‏اش رسيدن به لذايذ مادي و تامين انتظارات و خواسته‏هاي نفساني مي‏باشد و بس . " (31)
در باره بينش ياد شده با ويژگي‏هايي كه بيان شد (بشر انگاري، جداانگاري عقل از دين و دين از دنيا و نيز معرفت و شناخت را محدود و منحصر به تجربه و حس دانستن)، بايد گفت گرچه اين بينش و تفكر در خاستگاه اوليه‏اش (غرب مسيحي) و در محدوده زماني خاص و نيز در نقطه اوج خود، توانست‏به عنوان تفكر برتر و مترقي‏تر مطرح شود و طرفداران پرو پا قرصي هم پيدا كند، ولي پس از اندك زماني كه پيامدهاي ناگوار و آثار سوء و غير قابل قبول آن مانند معنويت‏زدايي، ايجاد بحران اخلاقي، انحطاط فكري - عقيدتي و فساد اجتماعي، پديدار گشت، در خود غرب از رونق افتاده و با مخالفان و مخالفت‏هاي جدي مواجه گشت .
گواه بر آن، اقبال عمومي و جدي به معنويت و خدا در غرب است كه به طور فزاينده در حال رشد و گسترش مي‏باشد، و عموم انديشمندان واقع‏بين و در راس آنان دانشمندان علوم اجتماعي و روان‏شناسي، تنها راه نجات غرب از اين بن‏بست‏هاي فكري و سرخوردگي نسل جوان از زندگي ماشيني و نيز رهايي از منجلاب فساد را، بازگشت دو باره به دين و مذهب و اخلاق اعلام مي‏دارند .
اما تعجب اين‏جاست كه برخي روشنفكران داخلي و عقل‏گرايان افراطي، در اين دوران بازگشت‏بشر غربي و شرقي به دين و خدا و نيز عصر احياي تفكر ديني به ويژه احياي اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله در جهان اسلام و ايران، بر طبل "عقلانيت مدرن‏ " مي‏كوبند و دين و عقل سكولاريزه شده را تبليغ كرده و سعي در رواج و رسميت‏بخشي تفكر منسوخ و بي‏روح "سكولاريسم‏ " ، "اومانيسم‏ " ، "ليبراليسم‏ " و مانند آن را دارند . تفكري كه بزرگ‏ترين و جدي‏ترين حامي و منادي آن، نه طيف دانش آموختگان و روشنفكران راستين غربي و شرقي، بلكه دولت‏هاي استكباري و استعمارگر مي‏باشند، كه آنان نيز نه در پي رهايي انسان از تنگناهاي زندگي و تامين سعادتمندي و رستگاري حقيقي اويند، بلكه در پي محو و اضمحلال تفكر ديني مترقي و اسلام ستم سوز و استكبار ستيز هستند تا به اهداف استعماري و منافع استكباري خويش دست‏يابند .
تفاوت عقل ديني و عقل مدرن
براي شناخت‏بيش‏تر عقل ديني و درك بهتر تفاوت‏هاي آن با عقل مدرن، مقدمه كوتاهي ارايه مي‏شود، تا چگونگي حضور عقل ديني در زندگي مادي و معنوي انسان و معاضدت با عقل وحياني يا "شريعت وحياني‏ " در حل معضلات فردي و اجتماعي و هم اين كه اساسا عقل ديني به چه معناست‏بيش‏تر و بهتر روشن گردد .
عقل انساني در پرتو ارشادها، هدايت‏ها و تعاليم الهي به آن چنان رشد، بالندگي و شكوفايي رسيد كه در رتبه و اعتبار شريعت وحياني قرار گرفته، و نه تنها همانند عقلانيت مدرن غربي همنشين حس و تجربه نيست، بلكه روح تعاليم اسلامي را تشكيل داده و رسالت پيامبري - پيامبر دروني - پيدا كرد و تحت عنوان "عقل ديني‏ " يا "شريعت عقلاني‏ " در تكاپوست تا همراه با "شريعت وحياني‏ " به آرمان متعالي انسان‏هاي مؤمن و موحد، يعني رسيدن به "حيات معقول‏ " و يا "حيات طيبه قرآني‏ " (32) ، تحقق خارجي بخشد .
بر اين اساس، عقل ديني در يك تقسيم به دو بخش عمده و مهم (عقل معاد و عقل معاش) تقسيم مي‏شود . مراد از عقل معاد عمدتا انديشه‏هاي عقلاني مربوط به امور ماورايي و متافيزيكي و (امور ديني - معنوي) است . اين عقل همان است كه در روايت مذكور از امام صادق عليه السلام چنين توصيف شده كه "با آن خدا پرستش شود و بهشت‏به دست آيد . "
در منابع روايي ما مراد از عقل معاش (33) ، انديشه‏هاي عقلاني مربوط به زندگي اين دنيا و چاره‏انديشي در باره معضلات و مشكلات زندگي و تدابير امور جاري حيات مادي هماهنگ با قوانين شرعي و سازگار با آن است، تا حيات آرماني (حيات معقول) و حيات طيبه قرآني تحقق عيني يابد .
به دليل نقش حساس و تعيين كننده عقل در زندگي دنيوي و در تدبير امور (آن) است كه امام علي عليه السلام فرمود:
لا عقل كالتدبير . (34)
هيچ عقلي و انديشه‏اي (از حيث رتبه و ارزش) مانند (انديشه و) چاره‏جويي در امور زندگي نيست .
علت اين است كه زندگي بدون برخورداري از انديشه و محاسبه عقلي و نيز بدون داشتن تدبير و برنامه درست عقلاني، باعث افتادن در مسير جهل و بن‏بست‏هاي پيچيده زندگي مي‏شود كه سر انجامي جز سرگشتگي، گمراهي و درماندگي در زندگي نداشته و هرگز انسان ره به جايي نخواهد برد . در نتيجه، خرابي معاش و دنيا، خرابي آخرت و معاد را نيز به دنبال خواهد داشت; چه اين كه طبق فرموده پيامبر صلي الله عليه و آله چه بسا كه فقر و ناداري موجب كفر و بي‏ايماني مي‏شود . " (35)
اين عقل (عقل معاش) را در حوزه اجتماع، سياست و حكومت، "عقل مصلحت انديش‏ " نيز مي‏گويند; چه اين كه اگر اساس تشريع احكام اسلامي را "مصلحت‏ " - اعم از مصالح كلي و ثابت و مصالح مقطعي و غير ثابت - (36) تشكيل مي‏دهد، تشخيص مصالح از مفاسد فردي و اجتماعي و ارايه راهكارهاي همراه با مصلحت‏به دور از مفسده كه عامل اساسي موفقيت و كارآيي يك حكومت مترقي و مردم سالار مي‏باشد، از وظايف خرد سالم و خردمندان صديق و متعهد است .
بنابراين، گرچه "عقل معاش‏ " در اصطلاح ديني با "عقل مدرن‏ " در اصطلاح غربي در جزيي نگري، چاره‏جويي و تدبير امور زندگي و نيز در محاسبه‏گري و سود و زيان انديش بودن، مشترك بوده و هر دو در تكاپوي عقلاني كردن زندگي هستند، اما در دو جهت عمده با هم تفاوت و اختلاف دارند:
يكي آن كه عقل مدرن غربي با ويژگي‏هايي كه بيان شد بركنار از دين و خدا و بلكه بالاتر، بر اساس عقل‏انگاري محض و تجربه‏گرايي افراطي، عقل، ميزان و معيار مستقل تشخيص حق و باطل و درستي از نادرستي شناخته مي‏شود و با تركيب "تجربه‏گرايي افراطي‏ " ، امثال ديويد هيوم و "وجدان اخلاقي‏ " يا "تجربه اخلاقي‏ " امثال كانت، چنين نتيجه مي‏گيرند كه عقل و به تعبير دقيق‏تر "عقل عملي‏ " (37) يا "وجدان اخلاقي‏ " سرچشمه همه حقايق ديني و اخلاقي و حتي عامل خداباوري مي‏شود . (38)
اما در ديدگاه اسلامي، عقل نه مستقل از دين و خدا و بركنار از آن بلكه خود معبر و دالاني براي رسيدن به حقيقت اصيل زندگي است; يعني توسط عقل و براهين عقلي، حقايق ديني (خدا، ضرورت دين، ضرورت بايسته‏هاي اخلاقي و وحياني و غيرآن) به اثبات مي‏رسد . جان كلام اين است كه عقل ديني با هر رويكردي ملاحظه شود حيثيت "كاشفيت‏ " دارد و كاشف از حقايق ماورايي است نه ميزان و مبناي پديد آورنده و آفريننده همه ارزش‏ها و حقايق و بدل و جانشين خدا و دين او; زيرا چنان كه امام سجاد عليه السلام فرمود:
ان دين الله لايصاب بالعقول الناقصة و الآراء الباطلة و المقائيس الفاسدة . (39)
هرگزدين خدا با عقول ناقص (بشري) و آرا و افكار باطل و مقايسه‏ها (قياس كردن و حكم راندن بدون اتكا به براهين قطعي) به دست نمي‏آيد .
دوم اين كه، عقل ديني در بعد "عقل معاش‏ " بودن و نيز مصلحت انديشي و مفسده‏گريزي‏اش در عرصه زندگي مادي، هدفش، عقلاني كردن زندگي و رساندن انسان به "حيات معقول‏ " است تا در پرتو آن به تعالي روحي و كمالات معنوي برسد و رازهاي آفرينش خويش را تحقق عيني بخشد، در غير اين صورت زندگي بدون "حيات معقول‏ " كاريكاتوري از حيات طبيعي مسخ شده است . (40)
چنان كه امام علي عليه السلام در حديث زير در باره نقش اين عقل مي‏فرمايد:
للنفوس خواطر للهوي و العقول تزجر و تنهي . (41)
نفس اماره بشر بر اساس هوا و تمايلات ناروا خاطراتي در خود مي‏پرورد، ولي عقول (مصلحت انديش) مانع اجراي آن خاطرات مي‏شود و آدمي را از اعمال تمنيات خود باز مي‏دارد .
اما در عقل مدرن غربي، زندگي هدف آرماني و نهايت آمال و آرزوهاست و همه ارزش‏هاي اخلاقي (نودونه درصد) (42) در خدمت زندگي دنيوي‏اند و در نتيجه اين نگرش و انديشه دنيا محوري، وسيله‏ها هم مشروع مي‏شود و رسيدن به زندگي برتر و رفاه بيش‏تر از هر راهي كه دست‏يافتني و ممكن باشد، مشروع و مجاز شمرده مي‏شود، هر چند كه خلاف موازين شرع و اخلاق حسنه بوده و توام با شيطنت‏باشد!
اما اسلام چنين شيوه‏اي را هرگز تجويز نمي‏كند، و مي‏خواهد نشان دهد كه مي‏توان زندگي را عقلاني كرد و حيات آدمي را عمق و معنا بخشيد بدون اين كه نيازي به شيطنت‏ورزي و حيله و تزويز باشد; چون هدف هر چه باشد، هر وسيله‏اي را مشروع نمي‏كند .
از آن چه گفته شد، روشن مي‏شود كه مراد از عقلانيت ديني و ديني شدن امور عقلاني زندگي، اين است كه راه‏كارهاي عقلاني زندگي كه به دست كارشناسان و مديران علمي و عقلي سپرده شده بايد از چارچوب شرع و موازين عدل و اخلاق حسنه تجاوز نكند و هر وسيله نامشروع و خلاف موازين ديني و الهي مشروع و مجاز شمرده نشود .
با اين رويكرد است كه "مديريت علمي و عقلي‏ " هم ديني و اسلامي مي‏شود، بدون اين كه نياز باشد سرپرستي همه امور را به دست "فقها " و "مديريت فقهي‏ " مصطلح حوزه‏ها بسپاريم و همه راه‏كارها و راه حل‏هاي زندگي فردي و اجتماعي را در متون فقهي و ديني جست‏وجو كنيم! آن طور كه برخي اين پندار غلط را القا مي‏كنند و به دين‏داران و علما نسبت مي‏دهند . (43)
پي‏نوشت‏ها:
1) جملات مزبور، گزيده‏هايي از ديدگاه‏هاي دكتر عبدالكريم سروش در كتب و مقالات اوست . براي تحقيق بيش‏تر ر . ك: مدارا و مديريت، ص 253; مجله كيان، شماره‏هاي 41 و 43، به ترتيب مقالات: "دين اقلي و اكثري‏ " و "راز و راززدايي‏ " و غير آن .
2) ر . ك: تفسير الميزان، ج 4، ص 127- 129، چاپ بيروت .
3) براي تحقيق بيش‏تر در زمينه "عقل و نقل‏ " ر . ك: ولايت فقيه، آية‏الله جوادي آملي، ص 239- 240، مركز نشر اسراء، چاپ سال 1378 با ويرايش جديد .
4) اصول كافي، ج 1، كتاب العقل و الجهل، حديث 2 .
5) بحارالانوار، ج‏1، ص 116، نشر مؤسسه الوفاء، بيروت .
6) نهج البلاغه، دكتر صبحي صالح، خطبه 1، ص 43، چاپ افست ايران، 1395 ه ق .
7) ر . ك: بحارالانوار، ج‏1، صص 96- 97: عوالم العلوم و المعارف و الاحوال (العقل - العلم)، شيخ عبدالله بحراني، ج‏2، صص 40- 41، نشر بنياد فرهنگي امام مهدي عليه السلام، قم .
8) اصول كافي، ج‏1، كتاب العقل و الجهل، قسمتي از حديث مفصل شماره 14 .
9) امام علي عليه السلام فرمود: "العقل رسول الحق‏ " ، غررالحكم و دررالكلم، الآمدي، به شرح جمال الدين محمد خوانساري، ج‏1، (از 6 جلدي)، ص 7، انتشارات دانشگاه تهران، بهمن 1366، باز فرمود:
"العقل شرع من داخل و الشرع عقل من خارج‏ " : عقل براي بشر دين داخلي است، چنان كه دين براي او عقل خارجي است . مجمع البحرين، شيخ فخرالدين الطريحي، ج‏2 (از دو جلدي)، ماده (ع ق ل)، ص 224، دفتر نشر فرهنگ اسلامي: تفسير القرآن الكريم، ملاصدرا، ج‏5، ص 425 .
10) اصول كافي، ج‏1، ص 16، قسمتي از حديث مفصل شماره 12 .
11) نهج‏البلاغه، كلمات قصار شماره 38 .
12) اصول كافي، ج‏1، كتاب العقل و الجهل، حديث 30 .
13) ر . ك: تفسير نورالثقلين، شيخ عبدالعلي بن جمعه، ج‏5، ص 537، چاپ افست علميه، قم .
14) نهج‏البلاغه، صبحي صالح، كلمات قصار شماره 390 .
15) تحف العقول، حسن بن علي شعبه حراني، ص 44، نشر مؤسسه اعلمي للمطبوعات، بيروت .
يادآور مي‏شويم كه مضمون اين حديث از برخي معصومان ديگر نيز نقل شده است .
16) اصول كافي، ج‏1، كتاب العقل و الجهل، قسمتي از حديث مفصل شماره 34 .
17) ر . ك: كشف المراد، تصحيح و تعليق حسن حسن‏زاده آملي، ص 303، نشر جامعه مدرسين، قم .
18) ر . ك: حسن و قبح عقلي، سلسله درس‏هاي استاد جعفر سبحاني، نگارش علي رباني گلپايگاني، بويژه صص 116- 122، نشر مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران 1368 .
19) همان .
20) در تهيه اين قسمت از اين كتب نيز استفاده شده: شريعت در آينه معرفت، عبدالله جوادي آملي، صص 199- 208: در آمدي بر علم كلام، علي رباني گلپايگاني، صص 165- 171، انتشارات دارالفكر، قم، چاپ سال 1378 .
21) نهج‏البلاغه، صبحي صالح، كلمات قصار شماره 105 .
22) بحارالانوار، ج‏1، ص 116، چاپ بيروت .
23) برگرفته از شريعت در آينه معرفت، ص 204- 208، مركز نشر فرهنگي رجا; درآمدي بر علم كلام، صص 169- 170 .
24) اين سخن از ادعاهاي مكرر دكتر عبدالكريم سروش است و اصرار دارد كه مديريت جامعه، مديريت عقلاني بايد باشد نه فقهي و ميان مديريت عقلي و فقهي پيوسته خط قرمز كشيده و اين دو را مربوط و منحصر به دو حوزه دنيا و دين مي‏داند! ر . ك: مدارا و مديريت، ص 253; كيان، شماره‏هاي 41 و 43، مقالات "دين اقلي و اكثري‏ " و "راز و راز زدايي‏ " نيز كيان شماره 32، مقاله "تحليل مفهوم حكومت ديني‏ " ، ص 12; قصه ارباب معرفت، صص 54- 55، نشر مؤسسه فرهنگي صراط .
25) ر . ك: كيان، شماره 26، مقاله "معنا و مبناي سكولاريسم‏ " ، عبدالكريم سروش .
26) كيان شماره 23، مقاله "آن كه به نام بازرگان بود نه به صفت‏ " عبدالكريم سروش، بويژه ص 16 .
27) خداوند حق را مي‏گويد و او به راه راست هدايت مي‏كند . احزاب (33)، آيه 4 .
28) آن است‏خداوند، پروردگار حق شما)، با اين حال، بعد از حق، چه چيزي جز گمراهي وجود دارد؟ ! يونس (10)، آيه 32 .
29) كيان، شماره 26، مقاله "معنا و مبناي سكولاريسم‏ " ، سروش، ص 11 .
30) قرن هيجدهم ميلادي، را "عصرعقل‏ " يا "عصر روشنگري‏ " مي‏نامند، عصري كه انسان مدرن با آرمان عقلانيت جلوه‏گر شده و شريعت عقلاني را نه در كنار شريعت وحياني، بلكه عليه آن به كار گرفته و جايگزين آن ساخته است . ر . ك: علم و دين، ايان باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، صص 71- 98، مركز نشر دانشگاهي، چاپ دوم 1374، نيز براي تحقيق بيش‏تر ر . ك: فلسفه روشنگري، لوسين گلدمن، ترجمه منصوره (شيوا) كاوياني، سير فلسفه در اروپا، آلبرت آوي، ترجمه دكتر علي‏اصغر حلبي، فصول 8 و 9، بويژه صص 192- 200 و 242- 258 و 293- 314، انتشارات زوار .
31) ر . ك: علم و دين، ص 69- 98 ; نقدي بر مباني معرفت‏شناسي و اومانيستي، مريم صانع‏پور، ص 17- 32، نشر مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، براي تحقيق بيش‏تر ر . ك: فلسفه روشنگري لوسين گلدمن، ترجمه منصوره كاوياني: پاكسازي سكولاريسم . دكتر محمد رفيع الدين، ترجمه سيد غلامرضا سعيدي .
32) ر . ك: نحل (16) : آيه 97; ابراهيم (14) : آيه 27 .
33) ر . ك: بحارالانوار، ج‏1، ص 100 ; مرآة‏العقول، علامه مجلسي، ج‏1، ص 26 .
34) همان مدرك، ص 95 .
35) كاد الفقر ان يكون كفرا " . بحارالانوار، ج 27، ص 237 .
36) ر . ك: ولايت فقيه، عبدالله جوادي آملي، ص 87- 97 ; حكومت و مصلحت، سيدمحمد ناصر تقوي، بويژه ص 61- 73، انتشارات اميركبير، تهران .
37) عقل تا زماني كه به مسايل نظري و فكري مي‏پردازد و در حوزه فكر و استدلال و براهين عقلي سير مي‏كند، عقل نظري ناميده مي‏شود، اما آن‏گاه كه به امور عيني و بايدها و نبايدهاي عملي و اخلاقي مي‏پردازد، عقل عملي نام دارد .
38) امانوئل كانت (1724- 1804م) فيلسوف و متفكر بزرگ آلماني كه متاثر از فلاسفه تجربه گرايي چون ديويد هيوم (1711- 1774 م) مي‏باشد و اين نظريه هيوم را كه مي‏گويد، "هيچ معرفتي جدا از تجربه وجود ندارد " ، دربست پذيرفته است و بر اين عقيده است كه: "تجربه اخلاقي و عقل عملي، مبدا پيدايش عقايد ديني مي‏باشد، و انديشه وجود حقيقي خدا را موجه مي‏سازد! " ر . ك: علم و دين ايان باربور، ترجمه خرمشاهي، صص 91- 97 .
39) بحارالانوار، ج‏2، ص 303 .
40) حيات معقول نوعي از زندگي است كه در آن همه استعدادهاي وجود آدمي تا آن جا كه مقدور است در بر طرف ساختن نيازهاي مادي و معنوي او به فعليت مي‏رسد . اين همان زندگي است كه در كلام خداوندي به "حيات طيبه‏ " ، "حيات مستند به بينه‏ " ، و "حيات حقيقي‏ " نام‏گذاري شده است . ر . ك: فلسفه دين، علامه محمدتقي جعفري، تدوين عبدالله نصري، صص 347- 349 .
41) بحارالانوار، ج 74، ص 285، بخشي از خطبه مفصل و معروف به "خطبة الوسيله‏ " .
42) آقاي عبدالكريم سروش در مقاله "دين اقلي و اكثري‏ " كه در شماره 41 مجله كيان به چاپ رسيده است، مدعي شده كه نودونه درصد از اخلاقيات و ارزش‏هاي اخلاقي (نظير راست‏گويي و دروغ‏گويي) ارزش‏هاي خادمند و يك درصد آن ارزش‏هاي مخدوم . مرادش از ارزش‏هاي خادم اين است كه ارزش‏هاي اصيل و پايدار نيستند بلكه نسبي و ناپديدار بوده و به تعبير خودش: "براي زندگي كردن و در خدمت زندگي‏اند . . . چون اين ارزش‏ها كاملا به نحوه زندگي (دنيوي) ارتباط دارند و در حقيقت آدابند نه فضايل . . . وقتي مي‏گويند ارزش‏ها عوض شده است، مقصود ارزش‏هاي خادم است نه مخدوم . در بحث توسعه و مدرنيته، تحول ارزش‏ها در واقع به تحول ارزش‏هاي خادم بر مي‏گردد . . . پس هر تحولي كه در زندگي رخ دهد لاجرم در قلمرو اخلاقيات يعني (ارزش‏هاي خادم زندگي) هم تحول پديد مي‏آورد . " مراد آقاي سروش از ارزش‏هاي مخدوم، ارزش‏هايي است كه زندگي براي آن‏هاست . مانند توحيد و خداپرستي . اما اين تقسيم‏بندي ايشان نه با مباني ديني - اسلامي ما سازگار است، چون اگر نگوييم همه ارزش‏هاي اخلاقي اصيل و پايدار و زوال ناپذيرند، اكثريت قريب به اتفاق آن‏ها پايدار و اصيل بوده و آن قدر اهميت دارند كه زندگي دنيوي خادم و تابع آن بوده و بايد بر اساس آن‏ها پايه‏ريزي شود; و نه با اظهارات خودش در جاي ديگر سازگار و منطبق است; زيرا آقاي سروش در مقاله "آن كه به نام بازرگان بود نه به صفت‏ " كه در كيان شماره 23 به چاپ رسيد، عكس اين نظر (كه اخلاقيات ارزش‏هاي خادم زندگي و براي زندگي دنيوي و نيز آداب زندگي‏اند نه فضايل اصيل اخلاقي) را ابراز داشته و در صفحه 17 مقاله مزبور پس از تقسيم مسايل ديني به سه بخش: فقه، اخلاق و اعتقادات، در باره اخلاقيات مي‏نويسد: "دوم: بخش اخلاق دين، كه بخش بسيار مهم‏تر آن است . صددرصد اخروي است . يعني راست‏گويي، عفت، مجاهدت با نفس، پارسايي، زهد، شكر نعمت، توبه، صبر، ذكر موت، معاد و . . . همه از نظر شرع در اصل براي كمال نفس‏اند و نفسي كه صالح و پالوده باشد، در آخرت به نعيم و رضوان الهي خواهد رسيد . بلي آدميان صالح، دنياي آرام‏تر و زندگي آسوده‏تري هم خواهند داشت . "
43) ر . ك: قصه ارباب معرفت، عبدالكريم سروش، ص 54- 55 ; كيان شماره 32، مقاله "تحليل مفهوم حكومت ديني‏ " . عبدالكريم سروش، ص 12 .
نويسنده:نبي الله ابراهيم‏زاده

منبع: ماهنامه پيام حوزه - شماره32


دسته ها : مذهبی
چهارشنبه 1390/1/31 12:23
X