هنر اسلامي ويژگي ها
هنر اسلامي را نبايد متعارف هنر ديني دانست، بلكه هنر ديني در اسلام جزيي از مجموعه هنرهاي اسلامي است و خود هنر اسلامي شامل تمام هنرهايي كه در جغرافياي فرهنگي اسلام توليد شده اند، مي باشد و گونه هاي مختلفي چون هنر سنتي قدسي، ديني و... را دربر مي گيرد برخي از ويژگي هاي هنر اسلامي را چنين مي توان برشمرد:
1. ثمره معرفت الهي
هنر اسلامي ثمره معرفتي است كه خود محصول تجلي وحدت در عالم كثرت است، هنر اسلامي به شدت توحيدي است و همه چيز را به يك مبدا واحد رجعت مي دهد، آنچه در معماري مساجد، خطوط و حروف در خوشنويسي قرآني، شعر و...ديده مي شود ازين قبيل مي باشد.
2. هنرمند اسلامي در مسير تكامل
هنرمند اسلامي در مسير اين تكامل قرار گرفته و اثرش روحي خداگونه با خود همراه دارد كه ذره ذره وجود اثر هنري او منادي هايي هستند كه به سوي خداوند متعال دعوت مي كند، سرشت روحاني از خصوصيت هاي ملازم و جدا نشدني هنر اسلامي است و به راستي مملو از حكمت است.
سينما اگر به معناي صحيح آينه هنر اسلامي باشد در خور مدح و ستايش است و مي توان آنرا يك دين همگاني به حساب آورد، آنگاه فيلم هاي سينمايي همچون منبرهاي تبليغ دين خواهند بود، نبايد غافل بود كه معنويت اگر فاقد روح توحيدي باشد صرفاً يك مفهوم ذهني و نظري محض است كه بروز آن در هنر هرگز نمي تواند دستگير و راه گشا به سوي خالق يكتا باشد.
3. تعالي بخشيدن به مخاطب
اگر هنر غربي به سمت ايجاد حس لذت و خوشايند بودن مخاطب گام برداشته، در هنر اسلامي ارشاد و تعالي بخشيدن به مخاطب، گوهر اصلي هنر بوده، و اصولاً آنچه به جهت تفنن و سرگرمي هاي بي مغز باشد را هنر نخوانده اند بلكه مذمت نيز نموده اند، تعاليم اسلام پيروان خود را به گونه اي تربيت نموده كه از لحظه لحظه عمرشان بهره جسته و به سوي كمال كه همان سعادت ابدي و تقرب به خداوند است گام بردارند و به خاطر ساعاتي كه به بيهودگي و بي هدفي بگذرانند ملامت مي شوند.
4. تقارن با عرفان
هنر اسلامي تناسب و تقارب عجيبي با عرفان دارد. چرا كه هنرمند اسلامي از طريق خلق آثاري الهي و يا هدف تعالي بخشي به مخاطب به سمت و سوي وحدت گام بر مي دارد و هر دو هم مؤلف و هم مخاطب به سمت غايت هنر اسلامي مي روند.
اگر در باب هنر بگوييم كه "هنر آنگاه آغاز مي شود كه انساني با قصد انتقال احساسي كه خود آن را تجربه كرده است، آن احساس را در خويشتن برانگيزد و به ياري علائم معروف و شناخته شده ظاهري بيانش كند ".
5. حس عبوديت نقطه حركت هنرمند
شروع هنر اسلامي از حس عبوديت يا اصطلاحاً انبساط روح است، چرا كه در هنر اسلامي هم عوامل عاطفي و حسي مؤثر است و هم عوامل عقلي و هر دوي اين عوامل است كه هنر اسلامي را خلق مي نمايد. لذا اين احساس گاه نتيجه تعقل و تدبر است، هنرمند اسلامي از قدرت و توانايي عنصر عاطفه و شهود استفاده كرده و مخاطب را به تدبر وا مي دارد.
"فعاليت هنر يعني انسان احساسي را كه قبلاً تجربه كرده است در خود بيدار كند و برانگيختن آن به وسيله حركات و اشارات و خط ها و رنگ ها و صداها و نقش ها و كلمات، به نحوي كه ديگران نيز بتوانند همان احساس را تجربه كنند و آن را به سايرين منتقل سازند، هنر يك فعاليت انساني و عبارت از اين است كه انساني آگاهانه و به ياري علائم مشخصه ظاهري احساساتي را كه خود تجربه كرده است به ديگران انتقال دهد، به طوري كه اين احساسات به ايشان سرايت كند و آنها نيز آن احساسات را تجربه نمايند و از همان مراحل حسي كه او گذشته است، بگذارند ".
تولستوي نيز همچو بسياري ديگر از نظريه پردازان غربي هنر را در حس لذت معنا مي كند اگر چه كسي مثل افلاطون هنري كه هدفمند و در خدمت اخلاق نباشد را هنر نمي داند، اما به نظر نگرش غالب نظريه پردازان چنين نيست و برخلاف هنر اسلامي، همان برانگيخته شدن حس لذت را كافي مي دانند.
"هنر كوششي است براي آفرينش صور لذت بخش، اين صور حس زيبايي ما را ارضا مي كنند و حس زيبايي وقتي راضي مي شود كه ما نوعي وحدت يا هماهنگي حاصل از روابط، مدركات حسي خود دريافت كرده باشيم ".
6. مخالفت با لذت هاي نامشروع
هنر اسلامي، هرگز ارضا حس زيبايي يا احساس لذتي كه نامشروع باشد يا در جهت غير تقرب به خدا باشد را نمي پذيرد و هنر فاسد و هنر شيطاني را از اين قبيل مي داند، گفتيم از آن جهت كه هنر نيز احساسات و عاطفه را مورد توجه قرار مي دهد، همانند عرفان است، چرا كه "جوهر عرفان عاطفه است، و عواطف، ذهني اند، به اين معنا كه يك حقيقت عيني از جهان خارج ذهن به دست نمي دهند ".
البته عرفان اسلامي بر وصول و اتحاد با حقيقت تكيه دارد و با عرفان هاي غربي نظير آنچه افلوطين و... مي گويند متفاوت است.
در هنر اسلامي لذت هاي سمعي و بصري كه در چارچوب دين خدا نباشد مردود و غير قابل تاييد مي باشد، بسا يك چهره زيبا كه از لحاظ زيبايي بصري در حد اعلا باشد، اما دين اسلام نگاه به آن را همچو تير مسمومي از سوي شيطان دانسته و از آن فرمان حذر و دوري مي دهد.
7. تهذيب و تزكيه
به هر جهت بسياري از هنرمندان اسلامي و خود از عرفا بوده اند به خصوص در زمينه ادبيات و شعر كه بزرگاني چون سعدي، نظامي، مولوي و ... از اكابر عرفان نيز بوده اند و هنرمنداني جهاني نيز مي باشند.
اگرچه غربي ها شروع عرفان را با آينه اي سري يونانيان مي دانند و در شرق عرفان را از روزهاي نخستين خلقت و دوران اساطير شناخته اند. ولي به هر جهت مشتركاً عارف را كسي مي دانند كه با رموز الهي آشنايي دارد، عقايد دروني و مقدسي دارد كه از بازگو كردن آن اسرار و عقايد نزد غير خود ابا داشته و آن علوم را درون گروهي مي دانسته اند.
آنچه در بوديسم و انشعاباتي از هندوئيسم وجود دارد، از گونه عرفان ملحدانه است كه غير خداپرستانه مي باشد و همچو عرفان هاي غربي كه شيطان پرستي و ... مي باشد. عارف از طريق برنامه هاي خاص، روزه داري، دعا، دوري از لذت هاي دنيوي و ... به يك سري علوم و حقايق دست مي يابد كه هرگز با حواس طبيعي و عقل معمولي قابل دستيابي نمي باشد.
خستگي بشر از ماده گرايي و كمبودها و عقده هاي روحي و رواني ايجاد شده در او در نتيجه تضعيف ايمان و اخلاق ديني سبب شده كه امروزه بشر با شور و حرارت بيشتري شبيه تشنه اي در جستجوي آب به سوي معنويت و عرفان بيايد و آن را در تمام انواع هنر جستجو نمايد.
"بشر توجه خود را از برون به درون خود معطوف مي كند، ادبيات موسيقي و نقاشي، اولين و تاثيرپذيرترين حوزه هاي حسي مي باشند كه اين انقلاب معنوي را در خود آشكار مي سازند، آنها تصوير تاريك زمان حال را منعكس مي كنند و اهميت آنچه كه در ابتدا تنها نقطه روشن كوچكي بوده و اقليت كوچكي آن را دريافت كرده اند را نشان مي دهد ".
همان گونه كه عرفان و مفاهيم انتزاعي مي توانند حاوي حقيقت باشد، هنر نيز قابليت اين را دارد. "همچنان كه هر صورت ذهني از قبيل جزئيات يا آموزه هاي ديني مي تواند انعكاس رسا ولي محدود حقيقتي الهي باشد، صورتي محسوس نيز مي تواند نقش پرداز حقيقت يا واقعيتي باشد كه در عين حال برتر از مرتبه صور مخصوص و بارگاه فكر است "
8. برآمدن از دل اسلام
هنر ديني و اسلامي بايد از دل اسلام در آيد، نه اينكه فقط رنگ و بويي از ظاهر دين داشته باشد، به طور مثال فيلمي كه صرفاً نماز خواندن نمايش داده مي شود، يا فردي با ريش و تسبيح بازي مي كند، نمي توان مدعي اسلامي شدن آن فيلم را نمود، يا فيلم هاي معنوي تقليدي كه كاملاً از فيلم هاي غربي كپي برداري شده است، چون خاستگاهي غير اسلامي دارند، قطعاً با ذات و اصل اسلام، منافات خواهند داشت.
فيلمسازاني كه تحت تاثير و بهتر بگوييم تحت هيپنوتيزم فكري فيلم هاي هاليوودي فيلم معنوي مي سازند غالباً به بيراهه رفته و مفاهيم اسلامي را در آن فيلم ها چپانده اند و نتيجه اينكه نمادها، عناصر و ... كاركرد واقعي خود را از دست داده و جنبه تشريفاتي و نمايشي خواهد يافت.
به عنوان نمونه سكانسي از فيلم (تولد يك پروانه) اثر مجتبي راعي كه معلم قرآن تحت تاثير معجزه كودك دانش آموز قرار گرفته را نشان مي دهد، پوشش لباس و شال سفيد و شمعدان هاي نقره اي كاملاً اقتباس از مسيحيت است و فيلمساز تحت تاثير شديد فيلم هاي معنوي مسيحيت و فضاي كليسا چنين فضايي را كپي نموده است.
اگرچه استفاده از فضايي كه قابل فهم عموم باشد و نمادها يا عناصري كه جهاني باشد مفيد و مناسب است، اما نبايد فراموش كرد كه يك معلم قرآن مسلمان، با ظاهري اسلامي قابل معرفي صحيح است وگرنه نمايش فرد معنوي با زنار و يا دعا در كليسا نيز بايد با اين توجيه صحيح باشد. اما اين نكته به اين معنا نيست كه به بهانه معرفي يك عمل مذهبي در اسلام به رمزپردازي يا استفاده عناصر سمعي و تصويري متمايل شويم كه هيچ سابقه ذهني مثلاً براي غير شيعه ندارند، نظير ذكر خواندن سرباز در فيلم (يك تكه نان)، كه سرباز با انگشتان خود ذكر تسبيحات حضرت زهرا (س) را مي خواند و آن را يك نماد موفق نمي توان تلقي نمود.
9. تناسب با فرم اسلامي
نكته اينكه جا دادن مفاهيم مذهبي اسلام نه در فرم هاي مسيحي جواب مي دهد و نه در فرم هاي ساير مذاهب و اديان، چرا كه توان و قدرت ذاتي تعاليم اسلام بسيار دقيقتر و پر ظرفيتتر از آنها مي باشد.
به عبارتي "اين توسل به هنر و عرفان اسلامي در هنر كنوني ايران در حقيقت نوعي تقليد از برخي هنرمندان آبستره غربي چون كانديسكي و يال كله و مدت ها قبل از اينها پل گوگن است كه براي گذشت از تجربه متعارف فرماليستي هنر غرب به عرفان نفساني و جادويي متوسل شده بودند ".
رجعت فوج فوج غربي ها به معنويت ازدياد تاثيرات مفاهيم ديني در آثار هنري خود دليلي آشكار بر پوچي و تزلزل ادعاهاي سابق آنهاست چه بسا برخي هنرمندان مسلمان تحت تاثير تبليغات كاذب، آگاهي نادرست و شناخت ناصحيح از هنر، غرب را قبله گاه آمال خود بداند و قطعاً روح اسلامي را هرگز در آثار اين قبيل هنرمندان نمي توان احساس كرد.
چرا كه هيچگاه خود اين هنرمندان مزه آب شيرين را نچشيده اند، چه رسد به اينكه بخواهند ديگران را به سرچشمه آب شيرين و زلال هدايت و ارشاد كنند.
سابقه تقليد سينماي ايران از غرب به همان دوران ابتدايي ورود سينما به ايران برمي گردد كه اگر سينماگران عاقل و زيرك باشند، دوباره اين اشتباه را تكرار نمي كنند، "رواج و القاي ديد وهمي و اردتيك غير اخلاقي در هنر از طريق رنگ، لحن، نقش، حجم و فضا سازي مناسب آن در كنار سهل انگاري و ساده انديشي در باب مقام هنر، مميزات هنر دوره پهلوي و اكثر گالري هاي كنوني است ".
البته هنوز بن مايه اين تفكر تقليدي، برخلاف برگشت غرب و سعي در جبران آن در سينماي ايران باقي است كه "نفي و طرد و ترك اين معنا كه حقيقت هنر لزوماً با دين نسبتي ندارد لازمه اين نوع تلقي هنري است ".
سينماگر اگر هنر اسلامي را بشناسد، خود اسلام را درك كرده باشد قطعآ و ضرورتاً در سراسر اثرش معنويت موج مي زند، اما سينماگري كه فقط قشري اند دين از آموخته باشد و با 5 سينما و ساختارهاي هنري آن ناآشنا باشد نيز ناموفق خواهد بود و در هر دو صورت نمي تواند فطرت خدايي را تغذيه نمايد.
10. هنرمند اسلام شناس
هنر اسلامي حاصل نمي شود مگر اينكه هنرمند اسلام را شناخته باشد و هنر را خوب درك نموده باشد، ذوق هنري و باطن پاك، 2 عنصر كليدي است كه شالوده اصلي يك هنرمند مسلمان را بايد تشكيل دهد.
يعني سراسر وجود، فكر، انديشه و... هنرمند مطيع خدا باشد و لطافت و نازكي خيال او چنان هنرمندانه باشد كه اثري جاوداني خلق كند تا در خور مقام هنر اسلامي باشد، نمونه هاي فراواني كه در هنر اسلامي به جا مانده لازم به ذكر نيست، نظير آثار شيخ عطار نيشابوري، مولوي، حافظ و... .
سبك در هنر قدسي
آيا در هنر قدسي هر سبكي را مي توان به كار گرفت؟
قابليت هاي فرم و صورت هاي متناسب با هنر قدسي چيست؟
الگوي مناسب براي يك فيلم معنوي چيست و از چه مدلي مي توان پيروي كرد؟
هنر قدسي در منشاء، غايت و علل مادي خود با غير خود متفاوت است و برخي ها بر اساس اين تفاوت ها معتقدند كه در علت صوري نيز متفاوت خواهد بود.به عبارتي هنر قدسي بايد در فرم و صورت خاص متناسب با مفاهيم و محتواي خود عرضه شود غالباً در هنرهاي مقدس از تكنيك هاي بدوي و ابتدايي پيروي كرده و هنرمند درصدد نيامده تا با پيچيدگي هاي هنر جديد مفهوم اصلي را تحت شعاع قرار دهد، بلكه او جدي بودن تصاوير، مقابل نگري خطوط انتزاعي و شخصيت هاي مثالي در خدمت ايجاد يك فضاي فكر و انديشه براي مخاطب برآمده اند تا تماشاگر بداند كه در اين اثر خود هنر، اصالت ندارد و فقط پله ترقي براي صعود به اعلا مي باشد.
"صورت خيالي واسطه براي تعالي به اسم الله مي شود، هنرمند در مقام حكيم انسي در پس هر خيال جلوه حق را اعم از جمال و جلال مي بيند كه به خيال رخ و زلف تعبير شده است ".
جمله اي از ژاك مارتين مشهود شده كه:
"اين امر حقيقت دارد كه هر سبكي براي هنر مقدس مناسب نيست " بلكه هنر قدسي، غالباً با تكنيك هاي بدوي، دو بعدي بودن تصوير، مقابل نگري، خطوط انتزاعي و شخصيت هاي متعالي است كه درصدد بيان مفاهيم قدسي بر مي آيد، اما "شريعت اسلام هيچ صورت هنري خاصي را توصيه نمي كند، اين شريعت صرفاً حوزه ابراز و اظهار آن صورت ها را محدود مي كند و اين محدوديت ها در حد ذات خود خلاقانه نيستند ".
از ويژگي هاي صورت اين است كه وابسته و محدود به زمان است و ثبات و پايداري ندارد، صورت ها مدام در زمان تغيير مي كنند و گاه به تفاوت هايي بنيادين با قبل خود، دچار مي شوند، هر چند كه مي توانند در ذات خود مفاهيم "لازمان " و "لامكان " را داشته باشند، يعني به نوعي جاودانگي و فناناپذيري برسند.
فرماليسم
زيبايي "صورت " هنر است و هر چه زشت و نازيباست را مي توان بي صورتي هنر ناميد. امروزه تا حد مشهودي هنر قدسي، هنر ديني و هنر اسلامي به فرماليسم و انتزاعيت گرفتار شده و اين زنجير به شدت مانع مكاشفه و خلاقيت هنرمند مي شود. هنرمند در قيد و بند فرم خود را به اسارت داده و جز در چهار چوب آن نمي تواند، گام نهد، لذا از طي طريق و صعود به عالم علوي محروم و ناتوان مي شود.
توجه و دقت بيش از حد به زيبايي ظاهر و جمال مادي و ايجاد پيچيدگي در آن مانع و حجابي براي درك واقعيت هنر است و حقيقت آن كه تجلي حضرت حق است را مي پوشاند، به عبارت ديگر، هنر خود بتي مي شود كه بت پرست به خود آن تعلق خاطر پيدا كرده و وظيفه خود را در عبادت و ستايش آن مي پندارد، هنر نيز گاه چنين است، يعني هنرمند و مخاطب، خود آن را اصيل پنداشته و شكل حقيقي خود كه بهانه اي براي بيان حقيقت است را از دست مي دهد.
از روزگاران قديم هنر صبغه اي ديني و قدسي داشته و در خدمت مفاهيم متعالي بوده ولي هر چه به سمت مدرنيته جلوتر مي آئيم، شرك و كفر در آن رخنه يافته و هنر به مقام فرعونيت رسيده و مخاطب را به پرستش و ستايش خود فرامي خواند، در اين شرايط است كه نظريه هنر براي هنر رشد مي يابد و هنر به خودي خود موجودي ذي روح قابل پرستش مي شود، نگاهي به فرماليسم و طرفداران آن پرده از منيت و فرعونيت هنر مدرن بر مي دارد و ابعاد غير خدايي و كفرگونه آن را هويدا مي سازد. بشر در فرم هاي هنر جديد چيزي جز تقليد طبيعت و
جزئيات آن نكرده و توجه به ظرافت ها و حالات روحي و احساسات تند و هيجانات او در هنرهاي امروزي به خصوص سينما كاملاً مشهود است.
در حالي كه هنر قدسي از اين عوامل غفلت كاملاً مبري است و مدام حقيقت نهفته در اثر هنري را گوشزد مي كند، و اين هنر در مقابله با هنر مرگ آلود و زميني جهان يوناني رومي، قد علم كرده و مدتي قريب به هزار سال آن را به طاق نيسان سپرد، لكن تا آنجا كه هنر يوناني و به ويژه هنر اساطيري قابليت "مادگي " براي "صورت " هنر ديني داشت باقي ماند ". چنانچه اگر نمي توانست خود را با مفاهيم متعالي و قدسي مطابقت دهد، كاملاً حذف و نابود مي شد.
هنر قدسي و ايجاد زمينه فكر و انديشه
يكي از نكاتي كه در باب صورت و فرم هنر قدسي بايد گفت اين است كه معمولاً طرفداران هنر ديني، اخلاق گرا و ... اصولاً كساني كه هنر را هدفمند و در خدمت يك مفهوم انساني مي دانند، به فرم و صورت خيلي توجه نمي كنند و آنچه كه مد نظر آنهاست قدرت ايجاد زمينه فكر و انديشه و فضايي است كه مخاطب را به يكي از اصول انساني پايبند كنند. شپرد درباره افلاطون و تولستوي مي گويد: "هر دو هنري را تاييد مي كنند كه ارزش هاي اخلاقي راستين را ترويج كند ".
اين دو به شدت به تاثيرات اخلاقي هنر توجه دارند و خطر يك هنر مخرب را بيش از بلاهاي ديگر مي دانستند، به طوري كه تولستوي بسياري از آثار هنري مطرح و قابل توجه زمان خود از جمله رمان مشهور "جنگ و صلح " را رد كرده و بي توجه به فرم و سبك و هنرمندي هاي اين رمان آن را مضر دانسته و تنها دو داستان كوتاه به نام هاي "خدا حقيقت را مي بيند ولي صبر مي كند " و "زنداني قفقازي ها " مورد پسند او بوده است.
برشت كه صاحب نظريه "تئاتر حماسي " است در توجه به مخاطبان نمايش هاي خود به اين نتيجه رسيد كه آنها خود را با قهرمان همدرد حس كرده و دچار توهم دراماتيك مي شوند دو فرآيند همذات پنداري تماشاگران با بازيگران حس مشتركي بين آنها ايجاد مي شود به گونه اي كه آنچه هست را واقعيت پنداشته و باور مي كنند.
لذا در نظريه "تئاتر حماسي " برشت، مخاطب ناظر هوشياري است كه مي داند تماشاگر يك نمايش است و درباره خوب و بدهاي آن مي انديشد و آگاهانه از آن درس مي گرفته و توشه اي مي اندوزد.
اگر اين نظريه را به تعاليم قدسي تعميم دهيم تا انديشه بشر را وادار كند تا به نتايج نيكي و پليدي ها بينديشد و "قوه خيال در اتصال با عالم معاني مي تواند به آن كسوت صورت خيالي بپوشاند و به عبارتي اگر اثر هنري حقايق عالم را بيان مي كند، هنرمند در يك تجربه اشراقي به ساحت ملكوت سير كرده و هنر او و صورت هاي خيالش مجلاي (عالم مثال) شده و همه وقايع عالم محسوس و شهادت را مفارق از ماده محسوس در خود جمع كرده اند ".
تاثير فرم در درك زيباشناسانه
البته در ايجاد درك زيبا شناسانه هم عوامل عاطفي و هم عوامل عقلي مؤثرند.
در مورد عامل عاطفي بايد گفت كه عنصر عاطفه نيز همچو خود زيبايي داراي مراتب متعدد است و اين لذت از يك لذت ابتدايي و ساده تا حالات خلسه و نشئه كامل را شامل مي شود.
ناگفته نماند كه واكنش هاي زيباشناسانه منفي مي تواند نتيجه و محصول يك اثر كاملاً هنري باشد كه حتي ممكن است بدون غرض و قصد مولف احساس تنفر كه آن هم مراتب دارد را به وجود آورد.
در يك فيلم سينمايي كه صداي اذان با يك موسيقي مشمئز كننده پخش مي شود، سپس مخاطب همان موسيقي را در جاي ديگر فيلم در حين ارتكاب يك جنايت مي شنود، احساس انزجاري در ناخودآگاه او نسبت به اذان ايجاد شده، اين قبيل تكنيك هاي روان شناختي كه احساس زيبايي شناسي انسان را بسان بازيچه در دست گرفته و در راستاي اهداف خود تحريك مي كند را در فيلم هاي صهيونيستي مي توان مشاهده كرد.
اگر مفاهيم متعالي و الهي، در صورتي نيكو عرضه شود، حس زيبايي شناسانه بشر از تكرار آن مدام لذت برده و تكرارش را مطلوب مي داند حتي اگر در آن بيان درد يا رنجي شود همچنان كه يك تراژدي يا فيلم كه به شرح رنج ها و زخم هاي انسان هاي بزرگ مي پردازد را بارها و بارها مشاهده مي كنيم و باز از تكرار آن شهودي تازه و دركي متفاوت خواهيم داشت.
اما آن سوي قصه اين است كه هنري كه از نظر اخلاقي فاسد و حاوي مطالب ضد الهي باشد نيز اگر در فرم و صورتي لذت بخش بيان شود، باز ممكن است كه نفس را خوشايند باشد و روح عده اي را مسموم نمايد.
"ايراد به فيلم هايي وارد است كه به خشونت جذابيت مي دهد، يعني فيلم هايي كه در آنها فاعلان اعمال خشونت بار همچون افرادي پر جاذبه و كامياب تصوير مي شوند ".
نويسنده:مصطفي نوروزي