عوامل ناخود آگاه تكوين شخصيت در مفاهيم ديني
------------------------------------------------------
در تعاليم ديني به علل و عوامل بسياري از ناهنجاري هاي رفتاري، همچون كبر، غيبت اشاره گرديده و منشأ بسياري از آنها را عوامل ناهشياري مي شمارد كه در تكوين شخصيت اوليه ي فرد دخيل بوده اند.
اين آموزه ها علت بسياري از خصايص ناپسند را ذلت و حقارت هاي نفساني فرد معرفي كرده است، همان گونه كه علل خصال نيكو را غنا و عزت نفس انساني دانسته بر تعالي و تقويت اين امر در خانواده تأكيد نموده است.
اين تعاليم در بيان علل و عوامل رفتاري، اعم از هنجار و ناهنجار، به دو تعبير از شخصيت اوليه ي انساني ياد مي كند: «النفس الدنيه و النفس الكريمه».
در ريشه يابي بسيار از معاصي به ذلت، حقارت نفساني و پستي شخصيتي فرد اشاره گرديده كه بيان گر عدم ارضاي نيازهاي روحي نخستين او مي باشد. به عنوان نمونه تكبر و خودبرتربيني نمودي از ذلت نفساني فرد به شمار مي آيد.
امام صادق (ع) مي فرمايد: «ما من رجل تكبر او تجبر الا الذله وجدها في نفسه» (كليني، بي تا، 312/2)؛ هيچ انسان متكبر و زورگويي وجود ندارد، مگر آنكه در جانش احساس حقارت و كوچكي مي كند.
همان گونه كه ريشه ي غيبت و بدگويي در غياب ديگرن را ناتواني نفساني مي شمارد.
علي (ع) مي فرمايد: «الغيبه جهد العاجز» (مجلسي، 1983، 72/262)؛ بدگويي در غياب ديگران از ناتواني و ضعف انسان است. پيامبر اعظم (ص) مي فرمايد: «ثلاث من كن فيه فهو منافق و ان صام و صلي و زعم انه مسلم: اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان» (ابن حنبل، بي تا، 536/2)؛ سه چيز در هر كس باشد او منافق است اگرچه نماز بخواند روزه بگيرد و گمان كند مسلمان است؛ در كلام دروغ بگويد، به وعده اش عمل نكند، در امانت خيانت ورزد.
نفاق يكي از پيامدهاي تحقير نفس دانسته شده و امام هادي (ع) هرگونه ناهنجاري هاي را از عواقب اين تحقير مي شمارند: «من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره» (نوري، 1988، 11-34)؛ از بدي انساني كه مورد تحقير شخصيتي قرار گرفته نمي توان در امان بود.
بر همين اساس تعادل شخصيتي و عزت نفس عامل درست كرداري و دوري از معاصي قلمداد گرديده است.
علي (ع) مي فرمايد: «من كرمت عليه نفسه لم ينهنها بالمعاصي» (نوري، 1988، 34/11)؛ آن كه شخصيت كريم و عزيز داشته باشد آن را با گناه خوار و حقير نمي سازد.
آن چه هم اكنون مورد پرسش است اين است كه چه مسائلي در پي ريزي و تكوين اين شالوده ي نخستين تأثيرگذار است كه انگيزش، خوي و استعداد را به سمت خير يا شر جهت دهي مي كند.
با مقدمات مذكور و با توجه به اين كه قرآن به عنوان كلامي بليغ مناسب با مقتضاي حال مخاطب و به هدف كمال بخشي به انسان و به فعليت رساندن قواي نهفته ي او نازل گرديده است، شيوه هاي ربوبي آن مي تواند الهام بخش برنامه هاي تربيتي وحي مدارانه و الگويي براي تكوين شخصيت عزت مند تلقي گردد.
در شيوه هاي تربيتي قرآن تكيه بر دو نكته در روان انسان به منظور تقويت عزت نفس در او و شخصيت اوليه ي او از حقارت و ذلت مورد توجه خاص قرار مي گيرد كه نخست اكرام شخصيتي و تبيين جايگاه شايسته ي انساني و سپس شناساندن استعدادهاي او و به كارگيري روش هاي صحيح در باروري آنهاست.

الف- اكرام و احترام شخصيتي
----------------------------------
وجود يك شخصيت سالم، ارتباط كامل به عزت مندي او و احساس داشتن جايگاه ويژه و خاص و پايمال نشدن آن در عرصه هاي توانمندي اش دارد.
براي آنكه انسان بتواند با واقعيات مواجه اي توأم با موفقيت داشته باشد و ارزش هايي را كه لازمه ي زندگي اوست دنبال كند و به آنها نائل شود، نياز به حرمت نفس و اعتماد به سودمندي و ارزش مندي خويش دارد. اضطراب و احساس گناه نقطه ي مقابل حرمت نفس و نشانه ي مشخص بيماري روان و موجب تجزيه ي ذهن، از هم گسيختگي فكر، مخدوش گرديدن ارزش ها و فلج شدن اعمال است (براندن، 1371؛ 340)
در نخستين بارقه هاي خلقت و تكوين اوليه ي وجود انسان توجه به اين اكرام از منظرهاي گوناگون و ابعاد مختلف انسان و نيازهاي روحي و رواني او حائز توجه است. در اين زمينه قرآن كريم چند معيار اساسي را ترسيم و تبيين مي كند.

الف- 1) تبيين جايگاه انساني

ارضاي نياز به عزت نفس به احساساتي از قبيل اعتماد به نفس، ارزش، قدرت، لياقت، كفايت و مفيد و مثمرثمر بودن در جهان منتهي خواهد شد، اما بي اعتنايي به اين نيازها موجب احساساتي از قبيل حقارت، ضعف و درماندگي مي شود. ارزش يابي ضرورت اعتماد به نفس بنيادي و درك اين مطلب را كه مردم بدون آن چقدر احساس درماندگي مي كنند مي توان به آساني از طريق مطالعه ي «روان نژندي ناشي از ضربه ي شديد روحي به دست آورد» (مزلو، 1372، 82).
از مهم ترين اموري كه موجب اعتماد به نفس و تعادل روحي در فرد مي گردد حس داشتن جايگاه، آن هم جايگاهي شايسته، مفيد و مورد توجه است و خداوند كريم از خلقت انسان با تعبير برتري داشتنت بر ساير موجودات ياد كرده و از اكرام و بزرگداشت او سخن مي گويد:
«و لقد كرّمنا بني آدم و حملناهم في البرّ و البحر و رزقناهم من الطّيبات و فضّلناهم علي كثير ممّن خلقنا تفضيلا» (اسراء، 70)؛ ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنها را در دريا و خشكي حمل نموده، به آنها روزي پاكيزه بخشيديم و آنان را بر بسياري از خلايق برتري داديم.
در آغاز آيه از اكرام انسان و تمهيد اسباب معيشت و برآوردن نيازهاي ارتباطي او سخن مي گويد و در پايان با برتري بخشي او بر ساير موجودات از جايگاه و موقعيت ويژه ي او ياد مي كند.
در برخي آيات ديگر خداوند با خلقت انسان برخود آفرين مي گويد و به صورت غير مستقيم به تحسين و تكريم وجود انسان و قواي وديعه نهاده شده در او مي پردازد.
«فتبارك الله احسن الخالقين» (مومنون، 14)؛ مرحبا به پروردگاري كه بهترين خلق كنندگان است.
اين درك و فهم وجود و شخصيت انسان از مهم ترين شكل دهنده هاي شخصيتي و پايه هاي اصلي بناي انسان سالم است و نياز روحي او در تأييد و به رسميت شناخته شدن موقعيت خاصش را تأمين مي سازد و از همين رو است كه حتي در نعيم بهشتي وقتي خداوند از رفاه و آسايش جسمي و فيزيكي انسان، كه براي او ملموس تر است، سخن مي گويد، اوج رضايت مندي و آرامش او را مورد تأييد و تصديق قرار گرفتن از سوي ذات حق مي شمارد و مي فرمايد:
«وعدالله المومنين و المومنات جنّات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبه في جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هوالفوز العظيم» (توبه، 79)؛ خداوند به مردان و زنان مومن وعده ي بهشت هايي با نهرهاي جاري و مسكن هايي پاك داده است و رضايت و تأييد الهي از همه ي اين نعمت ها بزرگتر و برتر است.
برخي از متخصصان علوم تربيتي نيز در عصر حاضر به اين مهم توجه نموده اند. «براندن» مي گويد:
تمايل براي نمود، اغلب به وسيله ي تمايل در جهت درك و فهم شدن به وسيله ي انسان هاي ديگر تجربه مي شود. اكثريت فراگير روان شناسان معاصر، انسان را يك متافيزيست اجتماعي مي دانند كه به مقتضاي طبيعت خود، براي آن كه مورد قبول خويشتن باشد، نياز به تأييد و تصويب ديگران دارد (براندن، 1371، 294)
لذا در تأييدات افزون و خاص خداوند اشاره به وجود انسان كامل نموده و او را بهانه ي ايجاد هستي مي شمارد و علاوه بر تبيين جايگاه به اهميت داشتن و محوريت اين جايگاه اشاره مي كند.
«لولاك لما خلقت الافلاك»؛ اگر تو اي پيامبر نبودي افلاك را نمي آفريدم.
در تعبيري ديگر او را خليفه و جانشين مي خواند: «انّي جاعل في الارض خليفه» (بقره، 29)؛ من براي خويش در زمين جانشيني قرار مي دهم.
دادن چنين مناصب و عناويني به انساني كه برخي ويژگي هاي رفتاري او بر فرشتگان پوشيده نيست، موجب اعتراض مي شود كه «أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء» (بقره، 29)؛ آيا كسي را در زمين ساكن مي گرداني كه به فساد و خونريزي دست آلايد؟
خداوند، با نگاه مثبت به اين مخلوق و با عنايت به قواي نهفته و استعدادهاي پنهان او، در جواب ملائكه اشاره كرده و به شكل علمي و با آموزش اسماء فعليت قواي او را به نمايش مي گذارد.
دفاع جانانه ي خالق در بدو خلقت و تبيين موقعيت منحصر به فرد انسان در برابر ساير مخلوقات، به ويژه، مقربان درگاه از يك سو، و امر الهي به فرشتگان مبني بر سجده بر آدم، كه علمي عبادي و مخصوص به خداوند تلقي مي گرديد، از سوي ديگر موجب رفعت جايگاه و تكوين عزت مندي در بنيان فطري او گرديد. بي شك ارضاي اين نياز از مهم ترين عوامل شكل گيري شخصيت سالم و از مقدمات ضروري شخصيت متكامل محسوب مي گردد. روان شناسان بر اين امر تأكيد مي نمايند:
همه ي افراد جامعه ي ما (به جز برخي از بيماران) به يك ارزش يابي ثابت و استوار و معمولاً عالي از خودشان، به احترام به خود يا عزت نفس يا به احترام به ديگران تمايل يا نياز دارند. بنابراين، اين نيازها را مي توان در دو مجموعه ي فردي طبقه بندي كرد. اول اين كه اين ها عبارتند از تمايل به قدرت، موفقيت، كفايت، سيادت، شايستگي، اعتماد در رويارويي با جهان و استقلال و آزادي. در ثاني، چيزي در ما هست كه مي توانيم آن را تمايل به اعتبار يا حيثيت (كه آن را احترام ديگران نسبت به خودمان مي شود تعريف كرد) مقام، شهرت و افتخار، برتري، معروفيت، توجه، اهميت، حرمت و يا تحسين بناميم. اين نيازها به طور نسبي مورد تأكيد «آلفرد آدلر» و پيروانش قرار گرفته است و فرويد آن را تقريباً ناديده گرفته است. به هرحال امروز اهميت محوري آنان به طور فزاينده اي مورد توجه گسترده ي روانكاوان و نيز روان شناسان باليني قرار مي گيرد (مزلو، 1372، 82).

الف- 2) برقراري ارتباط محبت آميز

«مزلو» مي گويد:آزمودني هاي من محبوب بودند و محبت مي ورزيدند. تقريباً در همه ي آزمودني هايم، كه داده ها قابل دسترس بودند، اين مطلب مبين اين نتيجه گيري بود كه سلامت رواني (در صورت تساوي همه ي چيزهاي ديگر) از دوست داشتن ناشي مي شود، نه از محروم بودن از محبت (همان، 254).
طبيعي است كه يك شخصيت متعادل و سالم بايد در محبت ورزيدن به ديگران توانا و قدرتمند باشد، ولي چنين امري وقتي ممكن است كه نيازهاي روحي او در محبت تأمين و مورد تأييد واقع گرفته باشد. علماي علم تربيت، به صورت خاص، در دو بخش محبوب واقع شدن و وابسته بودن به آن توجه نموده اند.
تأمين اين نياز اساسي انسان از آغاز خلقت و در همه ي مراحل كمال و رشد تا بعثت پيامبران (ع) و چگونگي اين ارتباط محبت آميز مورد عنايت ربوبي بوده است.
نياز به دوست داشته شدن و مورد عنايت و محبت بودن از نخستين روزهاي ولادت نوزاد در او مشهود و بر اين امر، و بر غير مشروط بودن اين محبت، در علم روان شناسي، خصوصاً در مقطع خاصي از حيات، تأكيد مي گردد.
نخستين شرط پيدايش شخصيت سالم، دريافت توجه مثبت نامشروط يا غيرشرطي در دوره ي شيرخواره گي است. شخصيت سالم زماني ايجاد مي شود كه مادر بدون توجه به چگونگي رفتار كودك به او عشق و محبت نشان دهد. كودك اين عشق و محبت را، كه به رايگان نثارش مي شود، يا گرايش و شيوه ي نشان دادن آن را به يك رشته هنجارها و معيارهاي دروني شده تبديل مي كند؛ همان گونه كه كودك شيرخوار توجه مثبت مشروط مادر را دروني و از آن خود مي سازد (شولتس، 1378، 47)
خداوند اساس خلقت و آفرينش را مهر و محبت مي شمارد:
«لايزالون مختلفين الّا من رحم ربّك و لذلك خلقهم» (هود، 119)؛ مردم پيوسته در اختلافند مگر آنها كه مورد رحمت قرار گيرند و علت خلقت مهر و رحمت است.
اين محبوبيت و مورد مهر قرار گرفتن انسان ها اختصاص به افراد مومن يا منتخب ندارد، بلكه فراگير و غير مشروط است و نياز اساسي بشر در تأييد و مورد حمايت قرار گرفتن را تأمين مي كند:
«كلاً نمد هولاء و هولاء من عطاء ربّك» (اسراء، 20)؛ همه ي انسان ها را مورد حمايت و ياري قرار مي دهيم، چه از اين دسته باشند و چه از آن گروه.
اين محبت بي قيد و شرط و عام و فراگير در مراحل بالاتر تربيتي و در راستاي پرورش انسان متعالي، گاه به شكل مشروط و خاص نيز خودنمايي مي كند.
كودك در آغاز، نياز به محبت بي قيد و شرط دارد تا وجود خود را بازيابد و بتواند همسان سازي خود با مادر و پدر و الگوپذيري از آن را در خود ايجاد نمايد. در مراحل بعدي رشد مي توان اين محبت را مشروط نمود و با توجه به ظرفيت هاي وجودي او قيد و شرط آن را افزون كرد. شولتس معتقد است: تصوير كودك از آنچه مي خواهد باشد يا مي تواند باشد جزيي از مفهوم يا تصوير خود است. شيوه هاي خاصي كه سبب تكامل و سلامت خود مي گردد بستگي به ميزان محبتي دارد كه كودك شيرخوار دريافت مي كند. از زماني كه پرورش آغاز مي شود، كودك شيرخوار نياز به محبت را مي فهمد و احساس مي كند.
راجرز اين نياز را توجه مثبت (Positive regard) كه نيازي ناگزير و آمر و فراگير است مي داند كه در همه ي انسان ها هست. كودك تنها زماني به خود عشق مي ورزد كه بداند رفتارش مورد پسند مادر است، در اين حال خود به «جانشين مادر» تبديل مي شود (شولتس، 1378، 45 و 44)
طبيعي است كه با رشد كودك و پس از آموزش ها و يادگيري هاي متناسب با مراحل رشد او محبت مشروط موضوعيت مي يابد. در خطاب هاي قرآني نيز در مراحلي كه تكامل عقل بيرون و درون انسان با ارسال رسل و اتمام حجت ها شكل مي گيرد، محبت مشروط موجب شكل دهي هنجارها و ناهنجارها و ترسيم بايدها و نبايدها مي شود.
در تمثيل و عيني نمودن اين نياز اساسي، اگر از طفل يا نوزاد ذكري به ميان مي آيد، هرگز بيانگر محدوديت اين امر به سنين يا مقطع خاصي از زندگي نمي باشد، بلكه از آن رو است كه در آن دروان نمود و ظهور آشكارتري از اين نياز جلوه مي يابد، و گرنه نياز وجودي انسان به توجه و تأييد، به ويژه از سوي مافوق، غيرقابل انكار است. از اين رو در قرآن به رحمت خاص و عام الهي در معرفي خداوند مكرر اشاره و بر روي آوردن به محبت خاص و ترغيب و تشويق مي شود و با ذكر محبت خاص و افزوني مهر، پايه هاي رفتار بهنجار تقويت و از گرايش به ناهنجاري ممانعت به عمل مي آيد.
«والله يحب المحسنين» (اعراف، 134)؛ و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.
«انّ الله يحبّ المقسطين» (مائده، 42)؛ خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد.
آيا مشابه ديگري كه بين حب خاص و رفتار پسنديده ارتباط و پيوند برقرار مي كند يا آياتي كه دوري از محبت را براي خطاكاران بيان كرده و نسبت به اعمال ناهنجار هشدار مي دهد نيز وجود دارد:
«انّه لا يحب المسرفين» (اعراف، 31)؛ خداوند اسراف كاران را دوست ندارد.
«انّ الله لا يحب المفسدين» (قصص، 77)؛ خداوند فسادكنندگان را دوست ندارد.
در مرحله ي كمال يافته اين شيوه تربيتي و جهت شكل بخشي به شخصيت متعالي انبياء (ع) كه خود نيز بايد پيام آور و مربي و رسول محبت باشند، اين عشق و محبت را به اوج مي رساند؛ آن جا كه به رسولش خطاب مي كند:
«و القيت عليك محبه منّي و لتصنع علي عيني» (طه، 39)؛ و بر تو محبتي از خويش افكندم تا تو را بر ديده ي خود بپرورم.
هنگامي كه مدتي وحي از پيامبر (ص) قطع و حضرت (ص) دل گير مي شود، به او دلداري مي دهد كه خداوند از او غافل نبوده و لحظه اي او را از محبت و عنايت خويش محروم نمي سازد:
«ما ودّعك ربّك و ما قلي و للاخره خير لك من الاولي و لسوف يعطيك ربّك فترضي (ضحي، 5-3)؛ خدايت تو را رها نكرده و با تو به ناروا رفتار ننموده است، بي شك آخرت براي تو برتر از دنياست و خداوند آن مقدار به تو عطا خواهد كرد كه راضي شوي.
برخي ديگر از انبياء (ع) را به القاب زيباي خليل، حبيب و روح، كه نشانه ي شدت مهر و محبت است، ياد مي كند.
اگرچه خداوند عموم انسان ها را از محبت بي دريغ خود محروم نمي گرداند، ولي با تبيين بايدها و نبايدها و ذكر محبت هاي مشروط يا خاص او را تربيت مي كند كه از محبت بي قيد و شرط و رحمت واسعه ي الهي سوء استفاده نكند و بداند كه براي اكرام تام و يافتن جايگاه حقيقي بايد تلاش كند و رضايت مندي بي چون و چرا را طلب نكند، بلكه بخواهد اين احترام و رضايت را در نتيجه ي اعمال خويش دريافت كند. گاه در قالب استفهام، از او مي خواهد كه بينديشد كه آيا بدون سختي طالب پاداش است:
«ام حسبتم ان تدخلوا الجنّه و لمّا يعلم الله الّذين جاهدوا منكم و يعلم الصّابرين» (آل عمران، 142)؛ آيا مي خواهيد به بهشت داخل شويد، در حالي كه هنوز تلاش گران و صابران شما مشخص نگرديده اند؟
بدين وسيله از او مي خواهد از روحيه ي طلبكاري، كه ممكن است به دليل محبت بي قيد و شرط در او ايجاد شده باشد، فاصله گيرد و به جاي تكيه بر ديگرانت به عمل و كاركرد خويش نمايد؛ چرا كه يك انسان برخوردار از سلامت روان، براي حرمت نفس خود، به ديگران وابسته نيست. چنين فردي مي خواهد ديگران ارزش هاي او را درك و فهم كنند، نه اين كه آنها را بيافرينند و تعيين ارزش كنند. برخلاف متافيزيست هاي اجتماعي تأييد و تصويب بدون تميز و بي چون و چراي ديگران را براي رضايت خاطر خود نمي خواهد، بلكه احترام ديگران هنگامي براي او ارزشمند و مهم است كه هنجارهايي را كه ديگران به وسيله ي آنها وي را مورد داوري قرار مي دهند، براي او محترم باشد و فقط مشروط بر اين كه احترام آنان متوجه كيفياتي باشد كه خود او آنها را محترم مي شمارد (براندن، 1371، 295).

الف- 3) رفع نياز به وابستگي

احساس تنهايي و ناتواني انسان، كه برگرفته از گسست او از مبدأ هستي و اسارت او در قالب هاي محدود مادي است، همواره او را نيازمند تكيه گاه و پشتيباني مي كند كه در حوادث و مشكلات ياور و مددكار او باشد.
برخي از روانشناسان معتقدند انسان ها به گسستگي بستگي هاي نخستين شاه از طبيعت و از يكديگر آگاهند. همه مي دانيم كه يكايك ما جدا و تنها و ناتوانيم در نتيجه بايد در جستجوي بستگي هاي نويني با ساير انسان ها باشيم. بايد نسبت به آنها احساس وابستگي پيدا كنيم، تا جانشين بستگي هاي گسسته از طبيعت شود. به اعتقاد فروم (E. Fromm) ارضاي نياز وابستگي يا يگانگي با ديگرانت براي سلامت روان حياتي است. براي ايجاد وابستگي چندين راه وجود دارد. بعضي از اين راه ها ويران گر (ناسالم) و برخي سازنده (سالم) اند. انسان مي تواند با تسليم شدن در برابر شخص يا گروه، يا آرماني همچون خدا، با جهان يگانه شود. انسان با تسليم شدن ديگر تنها نيست، بلكه به كسي يا چيزي بزرگ تر از خود تعلق دارد. همچنين انسان مي تواند از راه چيره شدن بر جهان و وادار ساختن ديگران به تسليم با دنيا پيوند برقرار كند. در هر دو برداشت ايمني به وجود ديگران متكي است (شولتس، 1378، 65) اين نياز در آيات گوناگون از قرآن مورد توجه قرار مي گيرد و نه تنها از وابستگي انسان ها به خدا در قالب ملكيت سخن مي گويد كه با ترغيب سپردن امور به خالق، احساس پشتيباني، همراهي، حمايت و هدايت را در جان او تقويت و توان مندي او را در مواجهه با دشواري ها، به دليل تكيه به نيروي بي نهايت، افزون مي سازد. در اين اعتماد جويي و همراه طلبي، گاه قرآن بر قدرت و مهرباني حق تأكيد مي كند:
«توكّل علي العزيز الرّحيم» (شعراء، 217)؛ بر خداي عزت مند مهربان تكيه كن.
زماني ديگر كوچك و حقير بودن قدرت هاي ديگر را در برابر توكل كننده ترسيم و به او اعتماد به نفس مضاعف مي بخشد؛ آن گاه كه از زبان پيامبر (ص) توان مندي اش را به دليل توكل عرضه مي دارد:
«فعلي الله توكّلت فأجمعوا امركم و شركاءكم» (يونس، 71)؛ من بر خدايم تكيه كرده ام و اينك شما همه توان مندي ها و شريكان خود را گرد آوريد.


نويسنده: انسيه خزعلي

منبع:انديشه حوزه، ش80-79


دسته ها : مذهبی
سه شنبه 1389/12/24 10:37
X