«تیم کاسر» نویسنده و روانشناس آمریکایی در مصاحبه با سایت NewLeftProject تأثیرات مخرب زندگی در یک فرهنگ سرمایهداری مصرفگرا را توصیف کرده و در ادامه بر ضرورت توجه به ارزشهای فطری و نیازهای روانی بشر در راستای ایجاد جامعهای سالمتر، محیط زیست پایدارتر و پرورش افرادی با سعادتمندی بیشتر تاکید میکند. مشروح این مصاحبه در پی میآید:
* شما یکی از منتقدین سرسخت مصرفگرایی و ارزشهای ماتریالیستی هستید، از نظر شما ایراد مصرفگرایی در چیست؟
ـ برای شروع اجازه دهید تا مصرفگرایی و ماتریالیسم را تعریف کنیم. این دو مفهوم، اهمیت نسبتاً زیادی به اهداف و ارزشهایی همچون بهدست آوردن پولهای هنگفت، تملک اموال نفیس، ثروتمند بودن، ارائه وجههای حق به جانب و معروفبودن و داشتن پرستیژ قائل هستند. تحقیقات، سه مشکل عمده در ارتباط با توجه زیاد به این نوع ارزشها را نشان میدهد:
اولاً؛ هر چه افراد بیشتر به ماتریالیسم توجه کنند، در زندگی خود شادی و رضایت کمتر، و اضطراب بیشتری داشته و افسردهتر و ناخشنودتر خواهند بود.
ثانیاً؛ هر قدر مردم توجه بیشتری به ماتریالیسم داشته باشند، نقش کمتری در کمک به افراد دیگر ایفا کرده و رفتارهایی را که به دیگران آسیب میرساند بیشتر بروز خواهند داد.
ثالثاً؛ هر چه توجه افراد به ماتریالیسم بیشتر شود، در رفتارهایی که به بقای اکولوژیکی کمک میکنند؛ مشارکت کمتری داشته در سبک زندگی خود بیشتر از منابع زمین بهره میگیرند.
* شما مدعی هستید؛ افرادی که دلمشغولی بیشتری به ارزشهای ماتریالیستی دارند، معمولاً احساس ناخشنودی بیشتری دارند. چرا اینگونه است؟
ـ از نظر من خوشبختی به نحوه تأمین بهتر 4 نیاز روانی بستگی دارد: امنیت، شایستگی، خویشاوندی و خودبَسایی. آمار نشان میدهد که افرادی که بهخوبی این نیازها را تأمین کنند، شادمانی بیشتری از دیگران دارند؛ از سوی دیگر طبق تحقیقات به عمل آمده، ارزشهای ماتریالیستی از ارتباط کمتری با تأمین نیازهای مذکور برخوردار هستند.
به عنوان مثال، ما میدانیم هنگامی که افراد، ناامنی روانی بیشتری احساس کنند، ماتریالیسم تقویت میشود. هر قدر افراد اهمیت بیشتری به ماتریالیسم قائل باشند، ارزش خود را بیشتر به پاداشها و تمجید و تحسین دیگران مرتبط میسازند و همچنین علاقهمندی زیادتری به مقایسههای اجتماعی پیدا میکنند (و همین امر به راحتی میتواند احساس نامطلوبی را به فرد متبادر سازد، چرا که همواره فردی زیباتر، معروفتر، و ثروتمندتر وجود دارد)
هر چه افراد توجه بیشتری به ماتریالیسم داشته باشند، روابط بینافردی نامطلوبتری نیز خواهند داشت و از سوی دیگر، کمتر متمایل خواهند بود که رفتارهایی را بهخاطر دلایل مستقل بروز دهند و بدین سو سوق داده میشوند که در راستای دلایل کنترل شده و غیر مستقل (همانند کسب یک جایزه یا خودداری از جریمه) دست به عمل بزنند.
* چرا افرادِ گرفتار در مصرف گرایی، رهایی آن را این قدر دشوار مییابند؟ چرا ما همچنان بهطور نامتناسبی بهدنبال تأمین نیازهای خود هستیم؟
ـ به سه دلیل: اول اینکه، از نظر من اجداد ما در گذشته از این طریق توانستند به زندگی خود ادامه دهند که در دوران عدم امنیت به راه حل های ماتریالیستی روی آوردند. امروزه مردمان معاصر در برابر تهدیدات امنیتی، ماتریالیستیتر میشوند. از این رو به نوعی گرفتار این نوع تفکر شده اند.
ثانیاً؛ ما در فرهنگی زندگی میکنیم که درراستای تداوم نظام اقتصادی آن میزان بالایی از مصرفگرایی را ایجاب می کند. از این رو مردم تشویق میشوند که مشکلات خود را از طریق مصرفگرایی حل و فصل کنند. دوستتان ندارند؟ یک قطعه الماس یا یک شامپوی متفاوت بخرید. احساس عدم ایمنی میکنید؟ یک سامانه امنیت خانگی خریداری کنید. فکر میکنید آزاد نیستید؟ به تعطیلات بروید و اسکی یا موجسواری کنید. مردم یاد گرفتهاند تا مسائل مرتبط با نیازهای خود را از طریق فرهنگ حل کنند و فرهنگ ما هم به مصرفگرایی دامن میزند، چرا که سود مالی شرکتها و رشد اقتصاد ملی را ترویج میکند.
ثالثاً؛ فرد ماتریالیست به چرخهای وارد خواهد شد که به هنگام احساس غم و اندوه، بهدنبال انجام کاری برای شاد شدن خواهد بود. ارزشهای وی اینگونه میگوید: «پول درآور و خرید کن!» وی به سختی کار میکند، پول در میآورد و یک اتومبیل خریداری میکند. همانند هر داروی مخدری برای مدت کوتاهی احساس خوبی به وی دست میدهد، ولی از آنجایی که نیازهای وی واقعاً برآورده نشدهاند، دوباره اندوه به وی روی میآورد. وی از خود میپرسد: چرا من هنوز شاد نیستم؟ ارزشهایش این پاسخ را به وی ارائه میدهند: «شما پول کافی درنیاوردی و اشیای لازم را خریداری نکردی!» از این رو چرخه مذکور همچنان ادامه می یابد.
* آیا در گذشته و حال جوامعی وجود داشتهاند که در مقایسه با الگوی آنگلو ـ آمریکن حس قابل تحسینی نسبت به ارزشهای خود داشته باشند؟
ـ میدانیم که بعضی ملتهای دارای نظام اقتصادی مختلط، تمایل دارند تا توجه دوبارهای به ارزشهای ماتریالیستی داشته و بر اهداف درونی سیستمهای خود نیز تاکید کنند. به عنوان مثال، این مسأله منجر میشود تا آنها منابعی را برای فرزندان خود فراهم سازند، زندگی خوب را به مثابه داشتن وقت کافی همراه با پول کافی تعریف کنند، و برای محافظت از محیط زیست تلاش کنند.
بعضی از کشورهای شمال اروپا و اسکاندیناوی در این خصوص کارهای شایانی را انجام دادهاند. شماری از کشورهای آمریکای لاتین نیز بهنظر میرسد که برای فراهم ساختن زندگی شاد و طولانی برای مردمان خوب ـ آن هم با هزینهای نسبتاً کم ـ برای محیط زیست عملکرد مناسب داشتهاند.
* شما استدلال میکنید که ترویج «اهداف فطری تعالی بخش» یکی از راههای مقابله با ماتریالسم است. این اهداف کدامند؟
ـ اینها اهدافی هستند که طبق پژوهشهای انجام گرفته در تقابل با ارزشهای ماتریالیستی قرار دارند. شماری از ارزشها از نظر روانشناختی، مستمر بوده و پیگیری و فکر کردن به آنها بهطور همزمان آسان است ـ پول، وجهه، موقعیت، و... ـ ارزشهای فطری در برابر موارد فوق قرار دارند ـ پذیرش خود (رشد کردن به عنوان فرد؛ و شناخت و دوست داشتن خود)؛ پیوندهای خویشاوندی (داشتن ارتباط خوب با خانواده و دوستان)؛ و احساس جمعی (کمک برای بهتر ساختن جهان پیرامون). تحقیقات نشان میدهد که توجه به این ارزشها با سعادت بیشتر فردی، رفتار اجتماعیتر، و عملکرد اکولوژیکی مطلوبتر ارتباط زیادی دارد.
* ارزشهای ماتریالیستی چه تاثیری بر روابط عاشقانه دارد؟
ـ من فقط از یک مطالعه اطلاع دارم که مستقیماً روابط عاشقانه را مورد توجه قرار داده است. این مطالعه نشان داد که افرادی که توجه بیشتری به اهداف ماتریالیستی دارند، روابط کوتاهتر و متشنجتری با شریک عشقی خود داشتهاند.
افرادی که دوران کودکی ناامنی را تجربه کردهاند، معمولاً ماتریالیستتر بوده و مصرفگرایان بهتری میشوند. آیا این مساله میتواند تبیین کند که چرا خط مشیهای اجتماعی و اقتصادی که زندگی خانوادگی باثبات را به چالش میکشانند، اتخاذ میشوند؟
ـ مطمئن نیستم که آیا اصطلاح مصرفگرایان بهتر را میپسندم یا نه؟ این نوع کودکان قطعاً بیشتر احتمال دارد که به سوی مصرف سوق پیدا کنند و مصرفگرایی را بخشی از هویت و سیستم ارزشی خود بدانند. من معتقد نیستم که خط مشیهای اجتماعی و اقتصادی تعمداً برای تخریب زندگی خانوادگی در راستای ایجاد ناامنی و میزان بالای مصرف، تدوین شوند. با این حال فکر میکنم که منطق سرمایهداری مصرفگرا به تخریب ارزشهای خانوادگی منتهی میشود و تحقیقات راجع به سیستمهای ارزشی هم بیان میکند که دغدغه درباره ثروت، مایملک، و موقعیت در تقابل مستقیم با ارزشهایی همانند یاری، وفاداری، عشق، دوستی صادقانه، و سعادت دیگران قرار دارد. از این رو هر چه خط مشیهای یک کشور جهتگیری بیشتری به سوی حداکثر کردن سود داشته باشد، احتمال کمتری وجود خواهد داشت که خط مشیهایی درراستای کمک به زندگی خانوادگی مردم تدوین شود.
* کشورهای اسکاندیناوی از ارزشهای ماتریالیستی، عاری هستند. آیا بدیلهایی عملی در برابر سرمایهداری وجود دارد که سلامت روانی بهتری را موجب شود؟
ـ من با توصیف شما از کشورهای اسکاندیناوی موافقم. از نظر من بدیلهایی بهجای سرمایهداری وجود دارد که می تواند به سلامت روانی و همچنین انسجام اجتماعی و پایداری اکولوژیک کمک کند. از نظر من، سیستمهای اقتصادی باید ارزشهای خود را به گونهای تغییر دهند که صرفاً در پی اولویت بخشی به ثروت، سود و رشد اقتصادی نباشند، بلکه اهداف واقعی اقتصاد را بهصورتی سازماندهی کنند تا مردم مادیات لازم برای زندگی را به گونهای دارا باشند که توان دیگر افراد، زندگی گونههای دیگر موجودات، یا نسلهای آتی را به مخاطره نیندازد. این سیستمهای اقتصادی لازم است تا به سوی ارزشهای فطری که قبلا توضیح دادم و فراهمسازی حداکثر امنیت برای مردم جهتدهی شوند. راههای بدیل زیادی وجود دارد که در اینجا میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1ـ ایجاد شاخصهای جدید پیشرفت ملی (بهجای تولید ناخالص داخلی و سهم بازار) برای جهتدهی به تصمیمات سیاست گذاران.
2ـ ایجاد تعادل بین زمان و مادیات مردم از طریق ارائه شغل به افرادی بیشتر و کاهش ساعات کاری و افزایش زمان مرخصی و فراغت کارگران.
3ـ کار کردن روی پروژههایی که بهجای جهانیسازی، محلیسازی کند.
4ـ تلاش برای اصلاح قوانین تجاری و حرکت از سوی الگوی سهمخواهی به سوی حمایتگری.
اینها راهحلهایی ممکن و عملی هستند، و اجازه نمیدهند شرکتها قدرت بیشینه را در اختیار داشته باشند و سود و رشد اقتصادی نیز بر همه چیز سلطه پیدا کنند.
* گام های عملی برای دور کردن افراد از ماتریالیسم را برشمارید؟
1ـ توجه به آنچه بهحسب ارزشهایمان برایمان واقعا اهمیت دارد. اگر اینها ارزشهای ماتریالیستی باشند از خود بپرسیم که آیا این ارزشها میتوانند سعادت بلندمدت دائمی را برایمان به ارمغان آورند یا خیر؟ شاید پاسخ به این سؤال نه باشد. این امر امکان تغییر ارزشهایمان را نشان میدهد.
2ـ اگر پاسخ به سؤال اول این باشد که ارزشهای فطری اهمیت زیادی دارند، پس درنظر بگیرید گه شیوه زندگیمان تا چه حد بازگوکننده ارزشهایمان است، و تا چه حد زندگی خود را حول ارزشهایی سازمان دادهایم که چندان برایمان مهم نیستند. بکوشیم تا بفهمیم؛ چه چیزی موجب میشود که دور از ارزش های واقعی خود زندگی کنیم و سپس سعی کنیم تا آن امور را تغییر دهیم. این امور ممکن است محیطی یا درونی باشند.
3ـ خود را از بند تلویزیون و دیگر رسانههای تجاری که انگیزههای ماتریالیستی را تشویق میکنند، رها سازیم. گاهی اوقات با این پیام روبرو خواهید شد: رویکرد شکگرایانه ای را نسبت به این انگیزهها پرورش دهید تا این گونه انگیزشهای رسانهای را با دیدی منفی بنگرید و نه با نگرشی بی طرف یا مثبت.
4ـ بدانیم که این گزینه هم وجود دارد که بتوان از الگوی زندگی «کار ـ هزینه کردن ـ و کار» دوری گزید و در عوض به سمت زندگی معطوف به ارزشهای فطری خود حرکت کرد. یکی از مطالعات ما نشان داد که افراد سادهزیستتر به گونهای زندگی میکنند که پایداری اکولوژیکی بیشتری را موجب شده و همچنین نسبت به اغلب آمریکاییها نیز شادتر هستند.
* چپگرایان نوعاً بر فقر مادی توجه میکنند تا تاثیرات روانشناختی زندگی در یک جامعه ماتریالیست. به نظر شما آیا چپگرایی باید بیشتر درباره عدم توان مصرفگرایی برای تحقق نیازهایمان سخن بگوید؟
ـ من فکر میکنم که چپ و راست بهخوبی میدانند که مصرفگرایی ناتوان از برآوردن نیازهایمان است؛ مشکل اینجاست که چپ و راست در ایالات متحده رشد اقتصادی را نوشداروی اغلب مسائل اجتماعی میدانند. من معتقدم همگان باید بدانند که تمرکز دائمی بر رشد اقتصادی (با جهتدهی مصرفگرایی) هزینههای زیاد و خسارت باری را در پی خواهد داشت. در صورتی میتوان کمک بیشتری به جهانیان کرد که تمرکز خود را به سوی توسعه سیستمهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و همچنین تسهیل سبک زندگی معطوف داریم تا بهجای حداکثرسازی ثروت به مثابه راه فرضی رسیدن به اهداف، تامین نیازهای روانشناختی مردم به گونه بهتری انجام بگیرد.