تعداد بازدید : 4094488
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 319
"بهمنماه 58 تا تیرماه 67 "
انقلاب پیش از آنکه خود را در نمودهای خارجی (براندازی روابط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و ...) پیشین پدیدار سازد، در دل افراد، احساساتشان نسبت به همدیگر، همبستگی جمعی، و به فرموده امام ره (ید واحد) بودن خود را به نمایش میگذارد. انقلاب در شرایط عینی و ذهنی مرتبط و مؤثر بر روی هم انجام میگیرد. در پذیرش رهنمودهای رهبری از سوی متشکلترین گروههای اجتماعی، ایثارگری تعداد وسیعی از تودهها، تسلیم نشدن به حداقل دستآوردها و در نهایت با براندازی تام و تمام رژیم پیشین حاصل میشود. در انقلاب اسلامی 1357 ایران مجموع لوازم و شرایط عینی و ذهنی (رهبری امام، قیامهای پیاپی، اعتصابات گسترده، برخورداری از پایگاههای پرتعداد مساجد در روزهایی چون 17 شهریور، تاسوعا و عاشورا و به ویژه در روزهای سرنوشتساز 19 تا 22 بهمن که به فرمان امام مردم حکومت نظامی را شکستند و حاکمیت انقلاب اسلامی را تثبیت کردند) منظور از شرایط عینی همان است که در نهضت پانزده خرداد 1342 مجموع شرایط "چنانچه در سال 57 دیده شد " مهیا نبود. شرایط ذهنی هم در درجه اول پذیرش رهبری واحد که بر دلهای 98ی جمعیت حاکمیت داشت. رفراندوم فروردین 58 و مشارکت جمعی مردم در برقراری نظام نوین انقلاب اسلامی را انجام داد، باورمندی به اینکه میتوان شرایط پیشین را برانداخت و نظام نوین را جایگزین ساخت.
روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی که 57 سال حاکمیت پهلویها را کوفته و روفته بود و فضای باز سیاسی به ارمغان آورده بود برای جریانهایی که در شرایطی ظهور و سقوط کرده بودند (جبهه ملی، حزب توده، جریان سوم، منافقین و چریکها، لیبرالها ...) فرصتی مهیا کرده بود تا هر چه زودتر از شرایط موجود به نفع خودشان استفاده ببرند و مانع از تثبیت حاکمیت و موقعیت جمهوری اسلامی ایران شوند. بنابراین باز هم این شرایط به اقتصادی (قحطی و ...) یا درمانی (بیماریهای واگیر و ...) یا ...، نبود که جریانهای سیاسی را در موقعیت فعالیت قرار بدهد بلکه ارتجاع فرهنگی در لباسهای مختلف با انواع شعارها و عملکردها به میدان آمده بود تا شرایط از دست رفته را (به قبل از انقلاب) برگرداند. رهبران گروههای حرفهای (سران تودهای، لیبرال، نهضت آزادی، جبهه ملی و ...) تک تک یا گروه گروه از اروپای شرقی و غربی و از امریکا و ... برمیگشتند و به راه انداختن جریان سیاسی مسلح یا غیرمسلح اقدام به مقابله با حاکمیت نوپای انقلاب اسلامی انجام میدادند. بمبگذاری در شهرها، ایجاد جنگهای شهری و کوهستانی در مناطق غربی کشور، اشغال ساختمانهای دولتی، به یغما بردن اموال عمومی و ... به طور کلی خطرات عمدهای بود که به انقلاب تحمیل میشد و مرزهای عراق و ترکیه میزبان گروههای مسلح سران ضد انقلاب سلطنتطلاب سالار جاف، ارتشبد پالیزبان، اویسی و کومه¬له و ... شده بود. بنابراین انقلاب باید در مسیر خود دوستان بین راهی را از قطار حرکت پیاده میکرد و میرفت تا استقلال، آزادی، جمهوری را تداوم بخشد. عملی کردن شعارها و خواستههای انقلاب به ناگزیر فرارفتن از عوامل بازدارنده بود و از آنجایی که انقلاب اسلامی در نوع خود برای اولین بار در تاریخ ملتها به ظهور و ثبوت میرسید طبیعی بود که گرفتاریهای تمامی انقلابها و بیش از آن "نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی " ویژه خود را نیز داشته باشد.
بخش اول "مطبوعات فرهنگی و جریانهای سیاسی "
جریانهای سیاسی از روزهای آغازین حکومت انقلاب اسلامی دست به انواع مخالفتها، سنگاندازیها، تخریب و تحریفها و مقابله گسترده پرداختند. جریانهای روشنفکری فارغ از "ایسم "های ویژه خود در مقابله با جمهوری اسلامی جبهه متحد تشکیل دادند و آنهایی که عمری از دستگاههای فرهنگی و تبلیغاتی طاغوتی برخودار بودند با ماسک انقلابی بر چهره یا بیآن علم سهمخواهی برداشتند. برای پی بردن به کلیات صدها نشریه روزانه، هفتگی، ماهانه، گاهنامه، ساعتی و ... مروری خواهیم داشت بر مجله "کتاب جمعه " به سردبیری احمد شاملو و دوستان هم رنگ او که مقابله با انقلاب را از روزهای نخستین پیروزی آن وظیفه خود دانسته و به آن مبادرت کردند. کتاب جمعه از اولین شماره اسفند ماه 1357 تا 37 شماره بعدی به کار خود ادامه میدهد. البته گردانندگان این هفتهنامه در انواع مطبوعات دیگر و رسانههای دیگر داخلی و خارجی نیز فعالیت گسترده داشتند. در اولین شماره کتاب جمعه با عنوان "اول دفتر ... " میخوانیم: "روزهای سیاهی در پیش است. دوران پرادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمیتواند داشت، از هماکنون نهاد تیرهی خود را آشکار کرده است استقرار سلطه خود را بر زمینهای از نفی دموکراسی، نفی ملیت و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر میجوید. این چنین دورانی به ناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را به زیر غلتک سنگین خویش درهم میکوفت. اما نسل ما و نسل آینده، در این کشاکش اندوهبار، زیانی متحمل خواهد شد که به گمان سخت کمرشکن خواهد بود چرا که قشریون مطلق زده، هر اندیشه آزادی را دشمن میدارند و کامگاری خود را جز به شرط امحاء مطلق فکر و اندیشه غیرممکن میشمارند. پس نخستین هدف نظامی که هماکنون میکوشد پایههای قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گامهای خود را با به آتش کشیدن کتابخانهها و هجوم علنی به هستههای فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همه متفکران و آزاداندیشان جامعه است. اکنون ما در آستانه توخانی روبنده ایستادهایم. بادنماها نالهکنان به حرکت درآمدهاند و غباری طاغوتی از آفاق برخاسته است. میتوان به دخمههای سکوت پناه برد. زبان در کام و سر در گریبان کشیده تاتوفان بیامان بگذرد. اما رسالت تاریخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجویز نمیکند. هر فریادی آگاهکننده است، پس از حنجرههای خونین خویش فریاد خواهیم کشید و حدوث توفان را اعلام خواهیم کرد. سپاه کفنپوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به میدان آمدهاند. بگذار لطمهای که بر اینان وارد میآید نشانهای هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلقهای ساکن این محدوده جغرافیایی در معرض آن قرار گرفته است... "
چنانچه "اول دفتر " به وضوح اعلام میکند حکم آغاز جنگ همه جانبه علیه انقلاب و حاکمیت انقلاب صادر میشود. آن هم از سوی شاملو که از سال 1355 در ایتالیا و امریکا و انگلستان خوش گذرانده و نشریاتی چون "ایرانشهر، چاپ لندن " را گردانده است و حال همگی در فضای آزادی انقلاب نعره مبارزهطلبی سر میدهند. او اینک میداند در جمهوری اسلامی نخواهد توانست فیلمی چون "داغ ننگ " کارگردانی کند. از بذل و بخششهای منابع خارجی و داخلی توأمان بهره نخواهد داشت. دفتر فرح پهلوی به انواع اسمها پولهای آنچنانی هدیهاش نخواهد کرد و یارانش نیز به قول آلبرکامو: "ما در زندگی دوست نداریم، بلکه هم جرم داریم " همجرم او هستند که برای برگرداندن موقعیت از دست رفته تلاشی همه جانبه را از سر میگیرند. در شمارههای بعدی، مجله (کتاب هفته) خود را دبیرخانه جبهه ضد انقلاب معرفی میکند که برای موضوعیابی مبارزه علیه انقلاب را شناسایی و کارشناسی کرده در اختیار گروههای ضد انقلاب قرار دهند. در شماره چهار "کتاب هفته " از صفحه 6 تا 16 با عنوان "درباره وظایف کتاب جمعه " میز گردی به چاپ میرسد که دربرگیرنده اهداف و برنامهها از سوی کسانی که نمایندگی جبهه علیه انقلاب را بر عهده گرفتهاند ابراز عقیده شده است. این میز گرد که منشور رسمی از خود ارائه میدهد با مشارکت (باقر پرهام، احمد شاملو، محمدعلی سپانلو، خسرو شاکری، عباس سماکار، فریدون آدمیت، محمد قائد، هما ناطق) انجام پذیرفته و به اصطلاح میثاق کلی بر علیه انقلاب اسلامی میباشد. اسامی و دیدگاه از دو منظر قابل توجه و به خاطر سپردن هستند.
اول: هر یک از این افراد دارای گرایشهای ویژه با سوابق مختلف هستند که بر محور ضدانقلاب بودن گرد آمدهاند.
دوم: این اسامی و راهکارها در نشریات فصلی دیگر (آدینه، دنیای سخن، تکاپو و ...) خود را با شرایط مختلف تغییر داده به فعالیت خود ادامه میدهند میز گرد در صفحه 6 آمده است:
"این حقیقت که به تنهایی قادر نخواهیم بود حتی برخی از مسائل گوناگون و پیچیده جامعه ایران را به دقت لازم مطرح کنیم. از همان آغاز کار برای شورای نویسندگان کتاب جمعه روشن بود. ما میدانستیم که اگر این هفته نامه قرار است از عهده وظیفهای اجتماعی برآید به تمامی نیروهای بالنده اجتماع تکیه کند. این اتکا از راههای مختلف میتوانست صورت بگیرد، لیکن سادهتر اما دمکراتیکترین راهی که به نظر رسید این بود که از نمایندگان تفکر و تلقیهای نیروهای رادیکال و نمایندگان اندیشههای فعال غیرمتشکل دعوت به عمل آوریم تا نظرات خود را در باب مسائلی که عنوان میشود به دور میز گردی به بحث و برخورد منطقی بگذارند. با یقین به این انعکاس خود این نقطه نظرها در مجله، میتواند بحث را به میان توده وسیع علاقهمند ببرد. بدیهی است که در پارهای موارد لازم خواهد بود که تنها افراد متخصص به بحث و گفتگو بنشینند تا برخی از پییچیدگیها را از دیدگاه فنی توضیح و تشریح کنند. و این نیز روشن است که نمایندگان همه نیروها و تمام گرایشها ممکن است نتوانند همواره در این میزگرد حضور یابند. به هر حال کوشش در این راستا است و آنچه در زیر میآید حاصل نخستین میزگرد ما است ... "
تنها وجه مشخص افراد شرکتکننده شاید عنوان "نویسنده بودن " باشد وگرنه باقر پرهام مترجم و تودهای با شاملوی باری به هر جهت از همه رنگ و سپانلو و ... که با بودن فریدون آدمیت با آن همه سوابق فراماسونری، وابستگی به انواع سازمانهای جاسوسی مگر مأموریتی برای هر کسی کداده شده باشد که گرد آیند و میزگرد از خود صادر کنند. در محتوای میز گرد نیز هر یک انواع خاصی از صندیت با انقلاب اسلامی را به عنوان راه کار ارائه میدهد و آش همه جوش دست پخته همه بر روی صفحات نقش میبندد. پروژهها و برنامهها در گفتار هر یک نشانگر آن است که به پشتوانه ساخته و پرداخته شده و توانمند مالی صحنه گردان میز گرد است تا آن همه وعدهها داده شود. همین افراد بحث دیگری را با شکل میزگرد که هر کدام به نوبت به تعریف خود از آن میپردازد با عنوان "روشنفکران و انقلاب " در جلد پنجم صفحههای 2 تا 14 ادامه میدهند. موضوع میز گرد را از شروع آن که با باقر پرهام شروع میشود را مرور میکنیم: "... با اجازه دوستان. نشست امروز را اختصاص میدهیم به بحث در موضوع روشنفکران و انقلاب. من فکر میکنم که این مسأله را از دو نظر میتوان مطرح کرده یکی اینکه آیا روشنفکران مستقیم یا غیرمستقیم در تهیه مقدمات انقلاب یا در جریان عملی به ثمر رساندن آن شرکت داشتهاند یا نه؟
دوم اینکه این مشارکت مستقیم یا غیرمستقیم روشنفکران در انقلاب آیا در مجموع یک تأثیر آگاهیبخش و آگاهکننده از نظر شناساندن ماهیت واقعی انقلاب داشته یا برعکس، هیچ کمکی به درک فضا و مفهوم و مسیر حرکت انقلابی نکرده. نقش روشنفکران، از هر دو نظر، اکنون مورد تردید یا دست کم مورد سؤال قرار گرفتهاند:
خیلیها معتقدند که روشنفکران هیچ کاری نکردهاند. قافله انقلاب راه افتاده و اینها خواب بودهاند و حداکثر کاری که کردهاند دنبالش راه افتادهاند. حتی گفتهاند و میگویند که روشنفکران نقش مخرب داشتهاند. همان داستان روشنفکر غرب زده و بقیه قضایا، عدهای هم، برعکس نظر دسته اول، روشنفکران را درست به دلیل این که نقش مهمی در انقلاب داشتهاند مورد ایراد قرار دادهاند. میگویند شما مسئله را درست تشخیص ندادهاید: چیزی را که داشت اتفاق میافتاد، ماهیت مسئله و رویدادی را که داشت پیش میآمد نشناختید، بعد با قلمهایتان، با حرفها و سخنهایتان براساس این شناخت نادرست و ناکافی یک نوع آگاهی دروغین به مردم دارید و مردم را به جایی کشاندید که الان از خودشان سؤال میکنند آیا آنچه اتفاق افتاده درست بود یا نه؟ بنابراین به لحاظ و این تردید دوگانه درباره نقش روشنفکران، من فکر میکنم ضرورت بحث درباره این مسئله وجود دارد. باید سعی کنیم این قضیه را بشکافیم و ببینیم که جنبههای مختلف آن چیست و چگونه میشود به آن پاسخ داد ... "
در این قسمت هر کدام سعی میکنند آنچه که باعث غبطه خوردنشان باشد به جلال آل احمد نسبت بدهند که با طرح نظریههای خود (روشنفکری آل احمد در غربزدگی- خدمت و خیانت روشنفکران) باعث ناکامی ابدیشان شده است. بعضیها پا را از این هم فراتر گذاشته و گفتهاند که انقلاب اسلامی و نظامنامه انقلاب هم از جلال آل احمد است. گرچه برآورد افراطی آنان ناشی از افشای ماهیتشان که جلال ال احمد به موقع و در شرایط تاریخی به آن پرداخته بود بر کل ذهنیتشان اثر تخریبی گذاشته است باز هم همان نادانی را به کار میبرند که انقلاب را با تمام ساختارها و رهبری آن امام خمینی (ره) را نشناسند و همچنان دنبال گمشدهای در گذشته بگردند. و همین تاریکاندیشیهاست که آل احمد رسوایشان کرد و انقلاب نیز آنان را چونان خسی و خاشاکی بی وزن کنارشان گذاشت.
در شماره ششم "کتاب جمعه " باز هم همان گرداننده¬گان شورای سردبیری موضوع "روشنفکران و انقلاب 2 " را پی گرفتهاند و این بار خواستهاند با چنگ انداختن به هر کف بر روی آب به دفاع از خود بر بیایند و تحلیلکنند و راه ارائه بدهند و قسم یاد کنند که قصدشان "روشنفکری مردم " است نه اینکه برای خودشان سینه میزنند که چرا مقام و موقعیت بدست نیاوردهاند. در مجموع سعی میکنند خود را آزادگانی جلوه بدهند که از داشتن مقام و موقعیت اجتماعی بیزارند؟ ضربالمثل قدیمی "دم خروس و قسم حضرت عباس " گویای واقعیت حضرات میباشد که به آشوبها دامن میزنند و همچنان مدعیاند که برای مردم خیر و صلاح میخواهند و خودشان هیچ ادعایی ندارند. در اینجا لازم است مروری بر اندیشههای غربی آنها، آنهایی که نسبت به دیگران و حتی اذناب وطنی شجاعت بیشتر و صراحت بیان بیشتر دارند: "... اشاره کردن به خسارتی که در فرایند گسترش سلطهطلبی که به فرهنگهای محلی وارد شده به هیچ وجه در حکم ادعانامهی خود امپراتوری نیست، آن گونه که مدافعین زوال امپراتوری خیلی زیاد مایلند به آن اشاره کنند. در واقع، اغلب همین مخالفین امپراتوری هستند که به خاطر آزادیخواه بودنشان، خشنودترین منتقدین برتری تمدن غربیاند، و در همان حال چشمان خود را روی منافعی که توسط امپراتوری اعطا شده و روی صدمهای که از طریق نابودی فرهنگ بومی وارد آمده است بستهاند. به عقیده چنین هواخواهانی، ما کار خوبی میکنیم که به تمدن دیگر حمله میکنیم، افراد آن تمدن را به تمهیدات ابداعی خود، یعنی نظام حکومتی، آموزش، قانون، طب و مالی خود مجهز میسازیم. آنها را ترغیب میکنیم آداب و رسوم خود را خوار بشمارند و در قبال خرافات مذهبی وضعی روشنفکرانه اتخاذ کنند- و بعد آنها را ترک میکنیم تا در ته چاهی که برایشان کندهایم دست و پا بزنند. قابل توجه است که شدیدترین انتقاد، و یا حمله، از سلطهطلبی بریتانیا اغلب از نمایندگان جوامعی به گوش میرسد که شکل دیگری از گسترش را که منافع مادی به بار میآورد و تأثیرات فرهنگ را توسعه میدهد. گرایش امریکا به این بوده است که شیوهی زندگیاش را عمدتاً در روند تجارت اعمال کند. از طریق پدید آوردن تمایل به کالاهایی که عرضه میکند. حتی پستترین موضوع مادی، که محصول و نماد تمدنی خاص است، ناقل فرهنگی است که از آن حاصل شده: در اینجا به طور ویژه فقط از آن کالای بانفوذ و اشتعالپذیر یعنی نوار فیلم ذکر میکنم، و بدین سان گسترش اقتصاد امریکا میتواند در عین حال، به شیوه خود، عامل از هم پاشیدگی فرهنگهایی باشد که با آنها تماس مییابد... تی. اس . الیوت ".
انتخاب مجله کتاب هفته "از آن روی انجام گرفت که چنانچه ملاحظه شد (مشت نمونه خروار) روشنفکری با فضای وسیع کلمه در مورد آنان انطباق دارد. بنابراین سرفصلهای دیگر مجله نیز بیانگر دیگر اهداف آنان در مسیر براندازی انقلاب اسلامی است. موضوعی به نام "اسناد تاریخی " در بسیاری از شمارههای مجله آمده است که در هر یک به زعم خودشان اسنادی را ارائه بدهند که باعث ذهنیت منفی مردم نسبت به انقلاب اسلامی و ذهنیت مثبت به تبار خودشان ایجاد کند. موضوع دیگر که درباره آن قلمفرساییهای زیادی صورت گرفته است "کانون نویسندگان (منحله) و حزب توده " است که شامل چندین مقاله و اخراج پنج تن از فعالان حزب توده که اتفاقاً از بنیانگزاران "درباره فرهنگ " تی.اس. الیوت- ترجمه حمید شاهرخ- نشر مرکز صفحه 110. "
کانون در سال 1346 بودهاند، میباشد. موضوع دیگر "بررسی شعارهای دوران قیام "، "پرسه در مطبوعات " و عناوین دیگر است که در هر یک سرفصلی از ایجاد آشوب در جامعه انتخاب و پرداخته شده است. مکمل تبلیغات جبههای علیه انقلاب ترجمههای گوناگون انتخاب، ترجمه و چاپ شده است. معرفی صهیونیستهایی که در سیاست و فرهنگ کشورهای مختلف نقشهای پررنگی داشتهاند همانند "ناظم حکمت، برتولت برشت، ایزنشتاین، انیشتین و ... " شامل شمارههای مختلف میشود. رویکردهای جنبش آزادی زنان "فمینیسم " با ترجمههای مهین دانشور و مقالههای دیگر هم که مکمل آن ادامه یافته است. محمد مختاری در بین نویسندگان مجله بیشترین فعالیت را داشته است. در شماره 20 و 24 محمد مختاری تحقیقی با عنوان "بررسی شعارهای دوران قیام " انجام داده است که دربردارنده به اصطلاح آماری و ریشهیابی روانی، جامعهشناختی و سیاسی است. نویسنده با عنوان کردن "قیام " به جای "انقلاب " اهداف خود را پیشاپیش از تحقیق بیان کرده است. قسمت اول مقاله ایشان که از صفحه 42 تا 54 چاپ شده است را مرور میکنیم. مقاله که در بیستمین شماره یعنی با گذشت حدود پنج ماه از پیروزی انقلاب اسلامی چاپ شده است. مقاله که در چهارده بند تنظیم شده است و نویسنده باتمامی عصبانیت خود تا جایی که توانسته است در حقیقت آمارها دست برده است: شعار گروه خاصی (فدایی، مجاهد!) که در محدوده خاص با حضور چند صد یا چند هزار نفر آن هم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی انجام گرفته جعل کرده و به میان مشخصههای شعارهای ماههای قبل از پیروزی انقلاب برده و درج کرده و به اصطلاح خود آن را استخراج کرده است. در همین زمینه در صفحات پیشین از زبان خود گروه تحریر در موضوع روشنفکری شاهد بودیم که چگونه تباه خود را به مقاله و کتابهای جلال آل احمد ارتباط داده بودند. نویسنده با دو موضوعی که پی گرفته خود را در تناقض آشکار قرار داده است. در پارهای موارد سعی کرده است برای کمرنگ جلوه دادن رهبری امام خمینی (ره) و روحانیت عامل "خود به خودی " را پر رنگ جلوه بدهد تا به این نحو به جبران عقده روانی نایل آید غافل از اینکه طرح همین سؤال موجودیت جریان روشنفکری را با نفی روبرو کرده است. اگر روشنفکری خود را داعیهدار آگاهیبخشی قلمداد میکند چگونه از پی حوادث خود به خودی رفته است. مورد بعدی که عصبانیت نویسنده را آشکار میسازد که آن را با گونههای مختلف مطرح میسازد.
این است که به عنوان اشتباه جریان ضد روحانیت چرا رنگ خاص غیر از روحانی به شعارهای دوران قیام نزدهاند. محمد مختاری در صفحه 47 این عصبانیت را این گونه نمایش میدهد: "... همچنان که برخی از گروههای سیاسی (مثل جبهه ملی) که بنابر خصلتها و کارکردهای طبقاتیشان قادر به حفظ این هماهنگی نبودند. از همان آغاز حرکت، یا در نیمههای راه، از مردم دور ماندند، یا به دنبالهروی حرکت خود به خودی مردم تبدیل شدند. اما پس از قیام بهمن، گروهی با اتکاء به همین روانشناسی اجتماعی و خصلتهای سنتی و فرهنگ مردم، در صدد برآمدند که اندیشهها و منافع خود را جدا از خواستها و تقاضاهای انقلابی خلق، به خلق تحمیل کنند. اینها میخواهند به مردم حقنه کنند که غرض از انقلاب، آزادی، مسکن، نان و منافع اجتماعی و اقتصادی نبود. میخواهند ارزشهای ایدئولوژیک و فرهنگی خود را براساس ناآگاهیها و غرایز و نفسانیات مردم به صورت ارزشهای اساسی انقلاب ایران جا بزنند. و پیداست که اینها با وجود خود به خودی بودن بخش مهمی از جنبش و حرکت مردم، باز هم با اشکال روبرو میشوند. همچنان که به مرور با واکنشهای مخالف گروههایی از مردم روبرو شدهاند ... " ادامه تحقیق و ارائه آمار نویسنده این ادعاها و عصبانیتها را زیر سؤال میبرد. اما از آنجا که خود را وادار و مصمم به مخالفت با انقلاب میبیند از بیان آن ناگزیر است. در صفحه 53 و در ادامه چهارده بندی که خود تنظیم کرده است در بند 12 مینویسند: "رهبری گاه در طرح شعارها نقشی کنترل کننده داشته است. و با طرح شعارهایی، جوش و خروش مردم را تخفیف میداده است. اگر به روز تاسوعا توجه کنیم در مییابیم که گروه هدایت کننده تظاهرات اعمال نظر شگفتی در ارائه شعارها کرد. و تا حد ممکن شعارهای ملایمی را مطرح ساخت. اما فردا که روز عاشورا بود، و مردم از مدتی پیش خود را برای آن آماده کرده بودند. رهبری به تبع مردم شعارها را عوض کرد. در واقع از مردم تبعیت نمیکرد، مردم خود تغییر لازم را میدادند. چنان که دادند و رهبری را تابع خود ساختند. و روز تاسوعا که همه جمعیت دمق و ناراضی و عصبی شده بودند، به عاشورایی بدل شد که جمعیت چند میلیونی با شعار دادن دلی از عزا خالی کردند، هرچه دلشان خواست گفتند، و شعارهای ملایم روز قبل را به شعارهایی که خود میپسندیدند، بدل کردند.
رهبری روز تاسوعا حتی شعار معروف خمینی بتشکن- ریشه شاهو بکن را تبدیل کرده بود به خمینی بتشکن- رهبر دور از وطن... " محمد مختاری هر چه با متن درگیر میشود و شعار جابهجا میکند همچنان مشکلش باقی میماند و آن اینکه روزهای تاسوعا و عاشورای سال 1357 بیش از یک تظاهرات سیاسی بود و در اندازههای رفراندوم تجلی کرد. آمارهایی که حتی دستگاههای تبلیغاتی رژیم طاغوتی و غربیها هم ناتوان از نادیده گرفتنش بودند. بیش از چهار میلیون نفر در دو روز متوالی با نظمی بیمثال و در وحدتی بینظیر همه آنچه انقلاب در پیش رو داشت پشت سر گذاشت. این که مختاری مصرع دوم شعار مردم را عوض میکند و به جای "ریشه شاهو بکن "، "رهبر دور از وطن " میگذارد. در ماهیت حرکت تاریخساز مردم ایران چیزی را تغییر نمیدهد. در هر دو بیت یاد شده مختاری از شعار مردم، نقش رهبری امام تأکید و تأیید میشود و با هر لحن "دور از وطن " و "ریشه شاهو بکن " قاطعانه بر رهبری امام و حسینی بودن نهضت تأکید مکرر میشود که با هر دو عنوان دفاعی "مختاری "ها مقابله شده است. مردم هم تقاضای بازگشت امام را از تبعید دارند و هم از ایشان میخواهند که با رهبری آشتیناپذیر خود "ریشه شاهو بکن " انقلاب را به جمهوری اسلامی برساند. شعارهایی که مردم میدادند به رغم نارضایتی محمد مختاری ثبت در تاریخ است. مختاری در سطور آخر صفحه 53 و سطور آغازین صفحه 54 مینویسد: "... شعارها از شهری به شهر دیگر و از محلهای به محله دیگر و از تظاهراتی به تظاهرات دیگر، تغییر شکل مییافته است. از این رو از سویی بخش مهمی از شعارها با هم مشابه است. و از سوی دیگر به قدر یک کلمه هم که شده باشد با هم تفاوت دارد، به این مثالها توجه کنید: توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد/ حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد/ توپ تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد/ حکومت نظامی دیگر ثمر ندارد- امروز هم هوا بارونیه/ کشتن شاه قانونیه/ امروز هوا ابریه/ مردن شاه حتمیه/ اینست شعار دولت/ چماق به دست و غارت/ اینست شعار دولت/ دزدی غارت جنایت/ نصر من اله و فتح قریب/ مرگ بر این سلطنت پر فریب/ نصر من اله و فتح قریب/ چشماتو واکن ندهندت فریب/ مردم چرا نشستین/ ایران شده فلسطین/ مردم چرا نشستین/ نکنه که شاه پرستین ... "
انقلاب جریانی زنده است و حرکت خود را هر چه پیش میرود عمیقتر، اصولیتر و گستردهتر میسازد. جالب است که محمد مختاری به رغم عصبانیتهایش چیزی فراخور خود و دوستانش در میان شعارهای مردم نمیتواند بیابد. شعارهای حماسی، حقگرایانه و با پشتوانه آیه قرآنی بر زبان مردم جاری شده است. محمد مختاری در شماره 24 کتاب جمعه دومین قسمت از بررسی شعارهای دوران قیام را از صفحه 103 تا 126 ادامه میدهد. در مقدمه مینویسد: "در شماره 20 بخش اول این گفتار را خواندهاید که مقدمهای بود در باب بررسی شعارها با تأکید بر روانشناسی اجتماعی مردم ما در جریان انقلاب. در این گفتار کوشش شده بود که مختصات این شعارها بازگو شده، شیوه بررسی 800 شعار مورد مطالعه به دست داده شود. در این شماره دنباله گفتار قبل را خواهید خواند که در باب طبقهبندی شعارها و تعیین تعداد و درصد هر دسته از شعارهاست (ک.ج) "
مختاری در ادامه انواع شعارها را طبقهبندی و آماری ارائه میکند: "شعارهای ضد شاه 400 شعار مساوی 50ی (صفحه 105) الف شعارهای ضد شخص شاه 280 شعار مساوی 35ی ای امام زمان رحمی به ما کن/ ما را از دست این جلاد رها کن/ شاه زنازاده است/ خمینی آزاده است- گر حکم السه بوگون مراجع بو شاه جنایتکارا راجع/ جمعا السه بیز اسلحه الوخ/ قولدور رضانون اوغلوسی/ تختدن یره سالوخ/ کارتر جاننا ولوله سالوخ ... "
مختاری گریزی هم به وابستگی خود میزند و شعار جعل میکند "... با پتک کارگر با داس برزگر/ از ریشه برکنیم این شاه حیلهگر " به رغم کوشش او همین جعل کردن هم از تناوب برخوردار نیست. مختاری در صفحه 104 مینویسد: "... اساساً شعارهای ضد شاه، برای نیروهای مختلف محتوای مختلفی دربرداشته است. گروهها و طبقات اجتماعی، هر کدام مسائل و منافع طبقاتی خاص خود را در این گونه شعارها نشان میدهد که گروههایی زودتر و گروههایی دیرتر، با این شعارها هماهنگ شدهاند. چنانکه عوامل میانهرو به ویژه لیبرالها که از موضع "شاه باید سلطنت کند نه حکومت " با مبارزات و شعارهای مردم مینگریستند. تنها در اثر حرکت سریع تودهها و به ناگزیر و در مراحل پایانی قیام به شعار تودهها گراییدند. البته منظور از این گرویدن آن بود که در مراحل بعدی بتوانند تأثیر متوقفکنندهای بر جنبش بگذارند. حال آنکه خرده بورژوازی این شعار را بسی تندتر و زودتر برگزید. اما این دو گروه اجتماعی، با مخدوش کردن مرزهای طبقاتی و با حذف شعارهای طبقاتی کارگران و دهقانان و تأکید بر شعارهای کلیتر و طرح یک جانبه شعارهای ضد شاه جنبش را در جهت گسترش رهبری و اعمال قدرت خود هدایت کردند. خاصه خرده بورژوازی سنتی مذهبی که رهبری را به عهده گرفته بود. بنا به خصلتهای تکروی و مطلقگرایی و فردپرستی سنتی و تکیه بر اعمال غریزی و عاطفی، به تشدید این امر یاری کرد. به این ترتیب در شعارهای ضد شاه از یک سو تنوع دیدگاه و محتواهای ایدئولوژیک و طبقاتی مختلف، متبلور شده است و از سوی دیگر کوششهایی به منظور بازماندن مردم از مبارزه ضد امپریالیستی نهفته است. وانگهی متمرکز ماندن وجه غالب مبارزات مردم بر این شعار، آن را به وسیلهای نیرومند برای سیطره یافتن معیارها و ضوابط عقیدتی خرده بورژوازی سنتی به اذهان مردم تبدیل کرده است ... "
طبق برآورد و محتوای شعارهای مختاری و دوستان "کتاب هفته " سعی میکنند از حال به گذشته برگشته و برای امروز خود سهمخواهی کنند در حالی که به گواهی محتوای شعارها و خواستههای مردمی جا برای الگوبرداری روسی انقلاب یا چینی و ... نبوده است و مردم و رهبری انقلاب از آغاز نهضت پانزده خرداد چهل و دو و به ویژه از سال 1365 که در آن مراکز دینی قم و تبریز و تهران و شهرهای دیگر نقش آغازکنندگی و تداومبخشی بر انقلاب داشتهاند مهر تأییدکنندگی را بر تاریخ انقلاب اسلامی حک کردهاند. کافی است بار دیگر سخنرانی امام خمینی (ره) از کتاب جلال آل احمد "در خدمت و خیانت روشنفکران " یادآوری کنیم. چنان که ناگزیری مختاری اقتضاء کرده است و با استناد به همان گردآوری شعارها، میتوان مسیر درست و بالنده و تاریخی رهبری و مردم را در گذار از قیامهای سال 1356 تا 22 بهمن 1357 را مشاهده کرده به چند نمونه از شعارها توجه میکنیم: برقرار میکنیم حکومت علی را/ سرنگون میکنیم رژیم پهلوی را/ زیر بار ستم نمیکنیم زندگی/ جان فدا میکنیم در راه آزادگی/ نه شریفی نه امامی/ بلکه یک کل تمامی/ ازهاری بیچاره/ ای سگ چار ستاره/ مردیکه گوساله/ پیرسگ شصت ساله/ باز هم بگو نواره/ نوار که پا نداره/ گفتی که صد هزاره/ چشمای تو خماره/ یک مویز و دو قیسی/ سقط شده اویسی/ ... - بختیار بختیار مأمور بیاختیار/ سگ جدید دربار/ نه شاه میخوایم نه شاپور/ مرگ بر این دو مزدور/ کابینه بختیار توطئه آمریکاست ... بختیار شیرهکش/ بزن برو مراکش/ وای به حالت بختیار/ اگر خمینی دیر بیاد/.... استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.- نه آمریکا نه شوروی/ مرگ بر رژیم پهلوی/ فرموده روح خدا چنین است/ اجحاف در ارزاق ضد دین است/ آمریکا اسیر است/ چین و روس ذلیل است/ اسرائیل نابود است... ".
به برآورد مختاری شعارهای مربوط به امام خمینی (160 شعار) است. ستایش شهادت و یاد شهید 32 شعار- شعارهای مذهبی 280 شعار. شعارهای مربوط به ملت ایران 120 شعار و به قول مختاری در صفحه 126 .... "بند 13 " شعارهای فردگرایی 640 شعار است. مختاری به ناگزیر 20 شعار هم برای (مجاهد و فدایی) جعل کرده است که شاید در محافل دوستانه و یا بر روی بولتنهای آنان منعکس شده بوده است. مختاری به ناگزیر در پایان عصبانیت خود را با انواع برچسبها (مطلقگرایی، سنتی و ...) به پایان برده است. واقعیتی که عظمت و شکوه آن برای امثال مختاریها گران میآمد که چرا مردم روشنفکری امثال او را به رسمیت نشناخته است.
سمتگیری (کتاب جمعه) در ادبیات و هنر
در آذر ماه 1358 هفدهمین شماره "کتاب جمعه " منتشر شده است. اولین عنوان که از صفحه اول تا صفحه 16 را به خود اختصاص داده است "بحران در ادبیات و هنر " مقالهای است که در پی اهداف از پیش تعیین شده و میزگردهای شمارههای پیشین که ملاحظه شد با ترسیم فضای وهمآلود، القاء وحشت از سویی و رهنمود دادن به کارکردهای پیروان انواع گروههاست که رو در روی انقلاب ایستادهاند و یا به دعوت شورای سردبیری کتاب جمعه بایستند. مروری کوتاه بر زوایای مقاله یاد شده گوشهای از تلاشهای حرفهای و سازمان یافته در برخورد با انقلاب اسلامی را نشان میدهد. مقاله این چنین شروع شده است: ادبیات این زمانه، شعر و همه هنرها در یک کلیت هم سنگ روح انقلابی مردم جامعه ما نیست. آنچه بیش از همه در این زمینه تجلی میکند پریشانی، از هم پاشیدگی و فشار عصبی بزرگی است که بر تمام ارگانهای فرهنگی جامعه ما سلطه یافته و حاصل آن عقبماندگی کامل و عمیق آثار ادبی- هنری با خیزش انقلابی تودههاست. در این میان سرخوردگی آشکارا به چشم میخورد.
اکنون بیش از هشت ماه از قیام شکوهمند خلق دلاور میهن میگذرد و هنوز حتی یک اثر ادبی یا هنری نتوانسته است نمایشگر راستین بخشی از این عظمت تاریخی باشد. از این بزرگتر آن که امروزه دوران بحران ایدئولوژیک جامعه ما است، عناصر درون یک طبقه آشکارا در برابر هم ایستادهاند و برای یکدیگر رجز میخوانند... " مقاله با همان شیوه مرسوم در استخراج شعارها، میزگردهایی که ملاحظه شد با دیدگاهی آشفته گاه لیبرالی گاه چپگرایانه و در حداقل وجه مشترک (ضدیت با انقلاب اسلامی) ادامه مییابد. شعارهای خاص ترجمهای از ادبیات روسی و چینی و ... مطرح میشود تا در صفحه 6 مقدمه به خواستگاه اصلی مورد نظر نویسنده میرسد: "... دیدیم دیری نپایید که بخش بزرگی از این توده به هیجان آمده در نبرد تشکل و سازمان ویژه خود و عدم آگاهی دمکراتیک و طبقاتی و تجربه مبارزاتی، تحت سلطه قشریون و گروههای انحصارطلب به بیراهه کشانده شده و چشمان خیره شده بسیاری از وحشت و یأس خشک کرد و امید را در قلبهای بسیاری که با روند مبارزات خلقی و خود انگیخته ناآشنایند در گردابی از بیم و هراس فرو برد. اگر بخواهیم دیگر بار دچار این چنین حیرتی نشویم چه باید بکنیم؟ اگر میخواهیم دوباره از نیروهای اصیل تاریخ انگشت حیرت به دندان نگزیم در چه راهی باید گام برداریم؟ شک نیست که ادبیات و هنر زمینهسازند. هنر و ادبیات میتوانند و باید با تمام هستی به خدمت تودههای زحمتکش درآیند ... " مقالهنویس فراموش میکند که جمع به فریب یا هر قول و قرار ناجوش فراهم فراهم آمده که در هیأت یک یکشان دیدیم، راهی به هیچ ناکجاآبادی نمیتواند برد. مگر فریدن آدمیت یا دیگران که عمری خاکساری سلطنت کردهاند نشانی به غیر از همان ارتجاع میتوانند بدهند که دهها جلد تألیفی و ترجمهای در رسای لیبرالیسم غرب با پول سلطنت پرداختهاند؟! و همین بیصداقتی بود که گروه شدند و پاشیدند و باز معرکهگردانان آن سوی آبها دوباره گردشان آورند و رنگ عوض کردند و ...
جالبتر آنکه همین گروه روشنفکری میداندار در¬ ادبیات و هنر که از نهضت مشروطیت به این سوی، همه امکانات انحصاری در اختیار داشتند دم از خلقگرایی و سرهنویسی دارند. ادبیات و هنری که در طی دهههای سی و چهل و پنجاه به غیر از دعوت به فساد، خمودگی، ضد اجتماعی بودن و ضد ایرانی بودن در داستانها و شعرها و فیلمها و ... ارائه نکردند. مقالهنویس در آغاز صفحه 9 مینویسد: "... ادبیات و هنر نیز به دنبال هجوم دیکتاتوری و سلطه سانسور و تحمیل فشارهای بسیار- همچون شکنجه و زندان دستاندرکارانش- و به دنبال فرار مشعشعانه آن به اصطلاح رهبرانی که همیشه نشان دادهاند یا فقط به هنگام غلیان تودهها و ناتوانی هیأتهای حاکم میتوانند عرض اندام کنند، یا بر علیه منافع خلق به راه سازشکاری میافتند یا میگریزند و یا به قصد بهرهجویی در قدرت کاسه گدایی میگردانند، و در آن زمانه تنگ که خلق بر اثر خیانت آنان در تیرهترین روزهای حیات خود دست و پا میزد قبای خود را از گرداب بیرن کشیده بودند و بیعملی و خیانت خود را توجیح میکردند، به باتلاق یأس و سرخوردگی افتاد. محفلهای هنری جایگاه کسانی شد که به جای پویش در روابط زندگی مردم، تنها به ظاهر از درد و رنج عمومی در عذاب بودند و تبعیت از "خط " شکست خورده، به درازگویی و گپهای مستانه میپرداختند. این گونه در لاک فرو رفتن منجر به پیدایش اشکالی از ادبیات و هنر میشد که نهتنها از دردها و عذاب مردم ریشه نمیگرفت بلکه به زحمت میتوانست توسط آنان درک شود. شکلهای مدرن خالی از محتوا، و پرداختن به مسائل جنسی و جدالهای تجریدی، آرام آرام همه ذهن و اندیشهی اینان را اشغال کرد و فرهنگ شکست را رواج بیشتر داد و هر گونه رسالت و وظیفهی مترقی را به فراموشی سپرد. با این ترتیب چگونه ممکن بود با هجوم فرهنگ هرزهدر و بیعفت امپریالیستی که با سلطه یافتن بر تمام رسانههای گروهی و مطبوعات هدفی جز توجیح ایدئولوژیک هجوم و وجود خود نداشت مبارزه کرد و دارای روحیهای غیر تسلیمطلب شد؟ ادبیات و هنر این دوران نه رسالتی دارد و نه دردی را دوا میکند. زائدهای است بر پیکر جامعه و در خدمت دیکتاتوری و بیگانه. تلاش عناصر باوجدان و مبارزی که چنین فرهنگی را نمیپذیرفتند و در راه پویای یک فرهنگ رزمنده گام میزدند به سختی میتوانست به مدد همگان اثر بخشد ... "نویسنده مقاله که به احتمال زیاد "عباس سماکار " است و به جای سردبیر قلمی کرده است رئوسی از خصلتها و عملکردها ارائه میکند که جلال آل احمد دو دهه پیش کوس رسواییشان را بر بام دوران کوبیده بود.
آیا متهمان و مخاطبان مقاله به غیر از خود ایشان و همکارانش که در میز گرد و وظایف روشنفکران و انقلاب سینه چاک کردهاند چه کسانی بودهاند؟ مگر خود شاملو سردبیر دهها رنگیننامههای مختلف از دهه سی تا آن زمان نبود؟ باقر پرهام، محمدعلی سپانلو و ... مگر نخود همه آشهای انجمنهای فرهنگی ایران و آلمان- ایران و امریکا، گوته، شیراز، طوس و جشن و هنرها نبودند؟ مگر انحصار نشریات در دست ساواک و معتمدان آن نبود که خود حضرات باشند و بنگاههای چاپ و نشر احسان یار شاطر و شرکاء، امیرکبیر و فرانکلین و پروگرس و ... اینجاست که گفته حکیم نظامی جواب قاطع این به اصطلاح: "کی بود کی بود؟ من نبودم! " است که: "خود شکن آینه شکستن خطاست " به عنوان نمونه شاملو در جواب یکی از دانشجویان، بر افروخته شده است که پرسیده چگونه حضرت ایشان سالهای 57-55 را تا روزهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در لندن سردبیری نشریه "ایرانشهر " سلطنتطلبان را به عهده داشته است: "مجله ایرانشهر که در لندن منتشر میشد، به زعم عدهای مجلهای دموکراتیک بود و شما سردبیر و ادیتور آن بودید، حالا به نظر عدهای از دوستان لیبرال شدهاید. خودتان چه نظری دارید؟ شاملو: ظاهراً برای یکی از طرفین قضیه، یعنی یا من یا دوستانی که میفرمایید، مفهوم درست و دقیق کلمات دموکراتیک و لیبرال روشن نیست. گمان میکنم آن "دوستان " با به کار بردن نابهجای کلمه لیبرال میخواهند بگویند من به میدان مبارزه حاد پشت کردهام. این نکتهای است که غالباً در نامههایی که به دفتر کتاب جمعه میرسد نیز از سوی خوانندگان عنوان میشود. بسیاری از خوانندگان مرا مورد این سؤال قرار میدهند، و گاه حتی با عتاب و سرزنش، که چرا ناگهان خاموشی اختیار کردهام و از راهی که طی نخستین ماههای پس از پیروزی مردم بر رژیم شاه پیش گرفته بودم "منحرف شدهام " باید بگویم که این دوستان متوجه یک نکته نیستند: در رژیم منحوس گذشته، شاه ابله و ارتش ضد ملی و ساواک خونخوارش آن طرف ایستاده بود و ما مردم این طرف، رو در روی. در آن روزگار، تکلیف ما روشن و جبهه مبارزه مشخص بود؛ بگو مرگ بر شاه!- و ما همه یکپارچه و همصدا فریاد میکردیم "مرگ بر شاه " امروز اما وضع به گونه دیگری است. آن روز همه طبقات اجتماعی با هر عقیده و هر گونه منافع در برابر سیستم وابسته شاه ایستاده بود و سرنگونی او را طلب میکرد. آن روز مضمون مبارزه "امحاء دیکتاتوری فردی " بود اما امروز مبارزه دارد شکل طبقاتی خود را باز مییابد. در این مبارزه همه چیز فرق میکند. زیرا اکنون طبقات که لزوماً منافع متضادی دارند رو در روی یکدیگر قرار میگیرند. " جمله به جمله جوابهای شاملو سفسطهای است. گریزی به گذشته میزند و شعارسازی میکند و بار دیگر گریزی به حال میزند که خود را موجّه جلوه بدهد و شعار میدهد و مخاطبان را علیه انقلاب اسلامی میشوراند.
تهمتهای جدیدتر به انقلاب میزند. مارکسیست بازی درمیآورد، پشتک و وارو و در نهایت از همه چیز میگوید الا جوابی که باید به دانشجوی سؤالکننده بدهد. چنانچه ملاحظه میشود مقالهنویس "بحران در ادبیات و هنر " درسهای استاد را به خوبی یاد گرفته است. انواع بیتعهدی، نفسپرستی، فساد اخلاقی و ... برمیشمارد و آنها را هم به اشخاص غایب نسبت میدهد تا از آن به اصطلاح پل تحقیقی بسازد و عدهای را علیه انقلاب بشوراند. نویسنده مقاله با نقد ادبیات و هنر گذشته که به ناگزیری گریزی هم به آنها زده است در صفحه 15 مینویسد: "آثار بعد از قیام نیز با وجود آن که انفجار شور انقلابی تودهها گشایشی برایش فراهم آورده است حداکثر در زمینه مطرح کردن مسائل ممنوع گذشته به شکل ناتورالیستی و غیرتمثیلی روی آورده شکل شعاری خود را به نفع یک واقعیتگرایی اجتماعی از دست نداده است. در سخن گفتن از اجتماع بیشتر همان استثناها وجود دارد. با این تفاوت که امروزه میتوان، مبارزین و زندانیان پیشین را از روبهرو و بینقاب دید بیآنکه هنوز بتوان به آرمان و هویت کامل اجتماعیشان پی برد. حال کارگر امروزه چه میکند، وضع اقتصادیش چگونه است و چگونه هنوز از او بهرهکشی میشود، روستایی در روستا چه وضعی دارد، روحیه انقلابی تودهها دچار چه دگرگونیهایی گردیده، مردم در کوچه و بازار و مسجد و خانه چه میکنند و درگیر کدام مسائلند، هجوم سلطهطلبان بر آنان چه بوده است، نظرشان نسبت به هیئت حاکمه چیست و چه تغییری در اوضاع و شرایط اجتماعی حس میکنند، تصورشان از یک جامعه ایدهآل چیست و برای رسیدن به آن چه فکری میکنند... ".
نویسنده مقاله نیز چون استاد خود (شاملو) از آسمان و ریسمان به هم بافتن سرانجام به آنجا میرسد که برای مقابله با انقلاب اسلامی طرح نو در اندازد. شیوههای مختلف دستوری ارائه میدهد و در چند سطر پایانی نیز مینویسند: "اینها مشکلات فنی است، مهم دریافت علل نابسامانیها و کوشش اصولی در رفع آنها از لحاظ نظری است. اندیشه درست به ناچار راه خود را هم خواهد یافت ". به گواهی همین مجله "کتاب جمعه " و صدها نشریات روزانه، هفتگی، ساعتی، گاهنامه و پژوهشنامه و ... از برکت انقلاب اسلامی چاپ میشدند و در هر یک نیز ایجاد آشوب، تخطئه واقعیت، و زدن انواع تهمتها ادامه مییافت. مروری بر گزیدههای مجله "کتاب هفته " یک تصویر کامل و گویا از جهتگیری ضد انقلاب از روزهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون را میسر میسازد که چگونه عوامل حرفهای و اغلب خارج از کشور بوده در رأس نشریات به اصطلاح مادر قرار میگرفتند و دانشجویان و جوانان کم تجربه و ناآگاه را با تزریق هیجان و پنهان کردن پیشینه خود به براندازی نظام رهنمون میشدند. همچنین پروسه طی شده در این افراد و جریانها در دهههای بعد نیز جالب توجه خواهد بود.
2- نگاهی بر "جایی دیگر " از گلی ترقی مسافر خستگیناپذیر پاریس تهران.
"اندک اندک جمع مستان میرسند " به قول شاعر، گلی ترقیها و احسان نراقیها و همه آنهایی که بین تهران و پایتختهای اروپایی و آمریکایی ییلاق و قشلاق میکنند به راحتی به روی همه نویسندگانی که ماندند و انقلاب و جنگ را پست سر گذاشتند دهنکجی میکنند. ایشان در مصاحبههایشان فاتحانه فیگور و جلال و جبروت جلوه میدهند که گویا باید آن بقیه بپذیرند به قول حافظ: "جام می و خون دل هر یک به کسی دادند/ در دایره قسمت اوضاع چنین باشد " و آنها عافیتطلبی را به نفع خود خاتمه دادهاند. در بیوگرافی گلی ترقی میخوانیم که اول بار بعد از تحصیلات ابتدایی و راهنمایی به پاریس رفته است. هر گاه به ایران برگشته است در مجله "اندیشه و هنر " پدرش داستان نوشته است و در اوایل دهه چهل با هژیر داریوش کارگردان سینما و تئاتر ازدواج کرده است. در پاریس زندگی میکند و هر سال فصل بهار را به تهران میآید. متولد 1318 است و در سال 52 "من چه گوارا هستم " را منتشر کرده است و به قول خودش خوشحال است که دیگر آن افکار را ندارد. با همه تکفیرگویی آن سالها، سال گذشته آن مجموعه را تجدید چاپ کرده است. مجموعه خواب زمستانی و مجموعه داستان "خاطرههای پراکنده " را سال 73 منتشر کرده است. مجموعه "جایی دیگر " چاپ دوم 1380 و مجموعه داستان "دو دنیا " را در سال 1382 چاپ کرده است. پیش از هر چیز باید به حال مردمی در دهه چهل و پنجاه گریست که اشرافزادهای چون گلی ترقی برای آنان "من چه گوارا هستم " خود را مینامیده است و برایشان داستان چاپ میکرده است. مطلب قابل اشاره دیگر که تداعی معانی بیت ارزشمند حافظ شیراز باشد خدمات ویژه وزارت ارشاد را در معرض او به وسیله مجلههای ماهانه و هفتگیاش، روزنامه همشهری 17/11/82 که بر این موارد داستان ویژه روشنفکریاش را هم باید افزود. فیلمی هم که آقای مهرجویی از روی "جایی دیگر " ساخته است مصداق بیت حافظ شیرین سخن را تکمیل کرده است. اما "جایی دیگر " حاوی شش داستان است که بر محور چند موضوع معهود بین تمام روشنفکران قراردادی شده است میچرخد. دعوت به سفر به اروپا، پیامهای فمینیستی، آرایه انسانی دادن به اشرافیت منقرض شده با فسیلهای نائندرتالی قاجاری و پهلوی، مردمانی که غمی جز تهیه مشروبات الکلی و یا ساختن آن در زیرزمینهای خانههایشان ندارند. در هر شش داستان اشراف در برابر نوکران و کلفتهایشان شایسته آن موقعیت بردهداریاند. کلفت و نوکر جبراً باید در خدمت فسیلهای اشراف باشند و آنها چیزی جز آسایش کلفتها و نوکرها نمیخواستهاند. در داستان اول مجموعه جایی دیگر یعنی "بازی ناتمام " عدهای مسافر عازم به سوی ایران را در داخل فرودگاه اورلی پاریس میبینیم که همه بیتمدن، ناآشنا به اصول زندگی اجتماعی، نیمه وحشی، خرافاتی و زورگو و منفعتطلب هستند. در قاموس آنان پیش خرید بلیط، نوبت رعایت کردن، تکمیل بودن مسافران و ... جایی ندارد. آن عده معتقدند که نیروی ماورای قانون امورات را به نفعشان میگرداند و همیشه ... گشاید در دیگری، بالاترین قانونهاست و نویسنده در عمل ثابت میکند که همه آنها سوار هواپیما میشوند. چرا که همه دروغهای رنگارنگ میسازند. گریه و زاری میکنند. کلک میزنند و بالاخره همه هم سوار میشوند. راوی خود را کنار صندلی خانمی میبیند که با هم در دبیرستان انوشیروان دادگر؟! تحصیل میکردهاند. اسمش آزاده است و پانزده سال است در آمریکا در بیمارستانی کار میکند و دو فرزندش تحصیل میکنند. در غیاب او شوهرش با زنی دیگر ازدواج کرده است. آشپز سابقشان در روزهای انقلاب خانه را به نفع خود مصادره کردهاند. گلی ترقی در همین داستان کوتاه هر آنچه میتوانسته به فرهنگ و آداب مردم بتازد تاخته است. از انقلاب به بدی یاد کرده و از مرد، مردی که به همراه زن به آمریکا نرفته است پیمانشکن و موجودی زورگو حرف زده است. از نامهای به غلط فرهنگی که میبایست اسم مدرسهای باشد "انوشیروان دادگر " در دهه چهل نام برده است. راوی خشم خود را نسبت به کسانی که تسبیح به دست میگیرند نشان داده با اعتراض به او صندلیاش را ترک میکند. سرانجام از یکی از ایرانیان مسافر جملهای میآورد که آن غربیها حق دارند به ما وحشی بگویند. داستان قابل اعتنایی وجود ندارد. تنها اضطراب مسافران منتظر هواپیماست و بقیه آن بهانه قرار دادن بعضی حرکتهای عصبی تا گلی ترقی خشم خود را از اشراف بودن و پاریسنشین بودن خود نسبت به مردم نشان بدهد.
داستان دوم "انار بانو و پسرهایش " است. باز هم پرواز بین تهران و پاریس اما این بار از تهران به پاریس که انار بانو پیرزن هفتاد، هشتاد ساله روستایی یزدی به دیدن دو پسرش در سوئد میرود. دو پسری که یکی تروریست بوده و فرار کرده و پناهنده شده است و دومی کسی است که ادا و اطوارهای زنانه و مبتذل پذیرفته است. راوی در هواپیما پای حرفهای پیرزن مینشیند. از راز ننه اناری نامیده شدن خود میگوید که مادرش او را در کنار درخت انار زاییده و او پای همان درخت بزرگ شده است. بعد از جدایی در فرودگاه پاریس راوی به خانه خود میرود و ننه اناری با همه آدرس نشان دادنهای راوی گم میشود. هر چه از سفارت ایران در پاریس و استکهلم جویا میشوند نامی از ننه اناری نیست. نه در بین بازگشت داده شدهها به ایران است و نه در میان پناهندگان و نه مسافران. راوی تا زن یادش آمده است که هنگام کمک کردن به او بلیطاش را در جیب مانتوی خود گذاشته است. در این داستان برجستگی ویژه فداکاری مادری است که با رسیدن نامه دو پسرش دل به خطر سپرده راهی غربت میشود. سومین داستان "سفر بزرگ امینه " است که چند سال قبل از پیروزی انقلاب شروع میشود. امینه زن جوان بنگلادشی است که برای کلفتی به خانه راوی آمده است. در خانوادههای نظیر خانوده راوی هر یک کلفتی فیلیپینی، بنگلادشی، افغانی، تایلندی دارند. امینه چشمان خواب آلود دارد مگر زمانی که به تماشای مجله سینما غرقه میشود و خود را در رؤیا به عالم آنان میسپارد. زمانی خانه چوبی آنها را سیل بنیان کرد، مادرش همراه با چهار برادرش طعمه آب میشوند و خود او را از میان امواج آب خروشان بیرون میکشند و زنده میماند حسی دایی دارد که ماهی در دلش خانه کرده است و هر از گاهی دلپیچه سراغش میآید. او را به مردی به نام صاحب راجا دادهاند که مدعی بوده است زن ندارد بعد معلوم شده است زنی پولدار دارد و حیاط با هشت اتاقش متعلق به اوست و صاحب راجا هم از او پول میگیرد. دو پسر جوان دارند و زن اول از آن ناراضی است که چرا موقعیت طبقاتی اجازه نمیدهد او هم به گدایی بپردازد. امینه موقع آمدن به خانه راوی پسری دو ساله به نام محسن دارد و دختری ده ساله به نام شلیمه که با پدرش با هم گدایی میکنند. پدر امینه از آن گدایانی است که کارت صنفی گدایی دارد. و دو خیابان و یک میدان در حوزه قدرت و مالکیت گدایی او قرار دارد. شلیمه صبحها میگردد تا از لابلای کهنه و کثافت شپشهای بیشتر پیدا کرده بر سر خود و پدربزرگش بریزد. صاحب راجا سر هر ماه تلفن میکند و پول امینه را میگیرد. امینه خیال میکند او پولهایش را به بانک میگذارد. زمانی که انقلاب پیروز میشود کار خارجیان در ایران غیرقانونی میشود. امینه و همه کلفتها راهی کشورهای خودشان میشوند. راوی به سه سال سختی اول انقلاب میپردازد که به اشراف و بیتالمال دزدانی چون خودشان سخت میگذرد. سرانجام راوی که مادر و دو بچه دختر و پسر هستند در پاریس ساکن میشوند صاحب راجا تلفن آنها را پیدا کرده زنگ میزند و بعد از تعارفهای زیاد با قرار ماهی سیصد دلار امینه را به نزد آنها راهی میکند. در پاریس امینه ابتدا به شدت احساس غریبی میکند. جمیله زنی تونسی- فرانسوی و راوی مدام زیر گوش او میخوانند تا طلاق بگیرد و بچهها را از راجا گرفته در اختیار خود داشته باشد. امینه بعد از مدتی با پاریس آشنا میشود. راجا سر و کلهش پیدا میشود پولهای او را میگیرد و روزها را به میخواری میگذراند. راجا همچنین او را به کلفتی نزد خانواده فرانسوی میگذارد تا از سلطه راوی و جمیله دور بشود. با هم اتاقی میگیرند و بچههایشان را هم از بنگلادش میآورند. سرانجام با کمک دیگران امینه طلاقش را میگیرد و راجا به بنگلادش برمیگردد. زن اول دیوانه شده است و دو پسرش هر چه بوده است فروخته خرج اعتیادشان کردهاند. پدر امینه به کمکش شتافته او را از کارت گدایی بهرهمند میسازد. بعد از ده سال شلیمه که زنی جوان و آخرین ترم پزشکی میخواند به نزد راوی میآید. عکس خانوادگی به وصیت او برایش آورده است. در ازدواج دوم امینه با مرد کارگر پارک موفق بوده است. از او دو پسر دوقلو دارد و او مردی است که کمک میکند بچههای امینه به تحصیلشان ادامه بدهند. شلیمه میگوید دوباره سیل در روستایشان بسیاری را بیخانمان و زخمی کرده است. به زودی به بنگلادش برمیگردد تا هم به مردم کمک بکند و هم از پدرش که حالا کور هم شده است مراقبت به عمل بیاورد. در داستان سفر بزرگ امینه همه مردان چه ایرانی، بنگلادشی و ... همه مردسالار و سودجو از زنان، خائن در ازدواج و ستمگر در سرنوشت فرزندان هستند. برای حل مشکل امینه هم زن تونسی هم زن فرانسوی و هم زن ایرانی با هم متحد میشوند و راجا را بر جای خود مینشانند. انقلاب برای مردم دربدری آورده است و پاریس جایی است که باید به آنجا پناه برد و ایمن شد. گلی ترقی در ارائه فمینیسم افراطی آشتی دادن طبقاتی و توجیه اشرافیت به اضافه حسرت خوردن به گذشته پیش از انقلاب را بیشتر از فمینیستهای دیگر نظیر روانیپور، پارسیپور، میلانی و سینماگری رخشان بنیاعتماد دارد. در همه داستانهای گلی ترقی او از اشرافیت طبقاتیاش در برابر نوکر و کلفت و مردم عامه دفاع میکند. در این دفاع ضدانقلابیترین خصیصههای فردی و طبقاتی در زیر خیرخواهی پردهپوشی میشود. نتیجهگیری میکند که انقلاب بر علیه چه آدمهای خیرخواه و بزرگمنشی انجام شده است. دوران پیش از انقلاب گلستانی بوده است که مردم قدرش را ندانستهاند پس انقلاب کردهاند حالا هم پای اشتباه خود بایستند. اگر دنبال مفرّی هستند به پاریس بروند. بازگشت فاتحانه گلی ترقیها و احسان نراقیها در راستای اعلام حضور بر کسانی است که انقلاب کردهاند. دوم خرداد 76 نقطه عطفی برای احیای پیروزمندانه آنان است. این مقایسه و نتیجهگیری را در چهارمین داستان "درخت گلابی " به انجام میرساند. نویسندهای که به پاریس نرفته است چگونه مثل همان درخت گلابی سترون و بیبار و برش است. در داستان درخت گلابی مالکی که باغ بزرگی در دماوند دارد و هنوز هم موقعیتاش را حفظ کرده است و کارگران باغش را حفاظت میکنند به باغ رفته است تا در خلوت باغ و سکوت اتاق خود متنی صد صفحهای را به سرانجام برساند. او هم مالک پشت اندر پشت است. هم استاد دانشگاه است و هم نویسنده، کدخدا و باغبان با سماجت به نویسنده توجیه و تفهیم میکنند که بار ندادن درخت گلابی به رغم مراقبتها یک دهنکجی است. آنها باید سرنوشت درخت را مشخص کنند. سرانجام رای جمعی بر آن قرار میگیرد تا با زدن چند ضربه تیغه تبر درخت را به خود بیاورند تا از خواب طولانیاش بیدار شود. نویسنده بعد از تلاش فراوان نتیجه میگیرد که نمیتواند چیزی بنویسد. بسان همان درخت گلابی شده است و باروری ندارد چون دختری به نام "میم " تودهای دل او را با خود به پاریس برده است و هر از گاهی به او نامه مینویسد که به پاریس برود. در این داستان هم جریان روشنفکری هر چه را که ناکارآمدی است و جای توجیه دارد به گردن مردهای در تاریخ به نام حزب توده بیندازند و باز هم اعلام برائت کنند که با خاکسپاری حزب توده اینها اعلام موجودیت میکنند. دوران باروریشان فرا رسیده است و مالک پیشین در اقتصاد و احوال و امور افکار، آرایهای را کنار انداخته است. پس او را باور کنند. او در آستانه بارور شدن است. چنانچه در داستانهای پیشین هم خواندیم ویژگی گلی ترقی در توجیه اشرافیت و آشتی دادن آن با فمینیسم گره خورده است. هم او هم گلشیری و درهر ... ؟؟ نوشتهای از روی آتش چهارشنبهسوری میپرند زردیشان تودهای و سرخیشان روشنفکری توبه کرده از چپگرایی و پناه برده به پاریس است. گلی ترقی شاید تنها نویسندهای است که در ایران از طبقه اشراف و سرمایهداران وابسته است و در تفسیر و توجیه زندگی آنان و غنیمتهایشان و نتیجهگیری دلخواه دستی فراتر دارد. داستان پنجم "بزرگ بانوی روح من است " راوی داستان مردی استاد دانشگاه است. از پیروزی انقلاب روزهایی گذشته است. در میان وحشت و سرسام، او به دهی بیرون از شهر کاشان پناه برده است. پسرش کمونیست دو آتشه است و همه سعیاش بر آن است راه برقراری ارتباط با کارگران را یاد بگیرد. زنش ناگهانی شعارزده و مسلمان دو آتشه شده است و به سان پسرش تمرین میکند که از روی نوشته نماز بخواند. استاد سوار خودروش به تهران برمیگرد که در جمع دانشجویان متحصن شده خود حاضر بشود. نرسیده به تهران روح بزرگ بانویش "فروغ فرخزاد " را بر خود درونی شده مییابد و با خود میگوید: "میدانم که در غروبهای دم کردهی دلگیر، در روزهای پرهیاهو و دقیقههای مغشوش تاریخ، در شبهای تاریک ناامید و در زمان مرگ با من خواهد بود و دلم را قرار خواهد داد... " انقلاب را با قرینه مادر و پسری نادان اما پر شور به حال خود میگذارد و به روح بزرگ بانویش پناه میبرد. وجوه مشترک داستانهای قبلی در این داستان هم جلوه میکند. باز هم روح بزرگ بانوی فمینیست فراتر از مخالف و موافقهای اجتماعی قرار داده میشود. با ملکه ذهن قرار دادن آن روح بر استاد از او به دانشجویان متحصن انتقال خواهد یافت تا از لحظههای دم کرده دلگیر فراتر بروند. استاد چون نویسنده با دفعالوقت به عافیتی میاندیشد که بعد از روزهای پرهیاهو و دقیقههای مغشوش تاریخ فرا میرسد. آخرین داستان "جایی دیگر " است. داستان بلندی که به نحوی جمعبندی داستانهای پیشین است و دربرگیرنده آرای نویسنده در موارد گفته شده که با استفاده از روایت به وسیله راوی شاهد و نیمه فعال و راوی دانای کل تواماً در ظرف زمانی حدود شش ماه سرنوشت خانوادهای را دچار تغییر تمام عیار میکند. استفاده از ظرفیتهای روایتی شاهد و دانای کل با ظرافت انجام گرفته است و در خدمت داستان قرار دارد. نثری روان و اطلاعات جامع در رابطه با زندگی افراد مرفه از ویژگی کار گلی ترقی است. پیام داستان القای این نظریه است که در زندگی و طبیعت رشتههای نامریی یا پیچیدگیهای غیرقابل فهم و دید به هم تنیده شده است هر عملی با عکسالعملهای دیگر و تأثیر متقابل و تغییر یافته به سرانجامی ختم میشود که منطقی بین موجد و نتیجه وجود ندارد. زمان آغاز داستان با تأکید عمومی بر روی تاریخ آن جمعه هفدهم مهر ماه 1377 یازده دقیقه بامداد است که به نحوی یادآوری عزل شدن و محاکمه کرباسچی شهردار وقت تهران را در پسزمینه قرار میدهد. راوی در ابتدای داستان اطلاعات دقیق خود را از با هم بزرگ شدن خود با امیرعلی توضیح میدهد و زمان را به جایی انتقال میدهد که امیرعلی با ملک آذر دختری از خانواده اشراف ازدواج میکند. امیرعلی از گذشته خود دور شده با معاونت شرکت نخ و قرقره که از سهام مادر ملک آذر، خود ملک آذر و برادرانش و عمو جان که سرلشگر بازنشسته است به سفرهای خارجی میرود. ملک آذر عشق، مالکیت، شخصیت اجتماعی و رفاه به امیرعلی داده است و این امیرعلی است که با نمکنشناسی پشت پا به آن همه میزند و سرانجام زندگی خوشبخت با دو پسری که در خارج دارند و تحصیل میکنند خانواده را از هم میپاشد. امیرعلی متولد زمانی است که ستارهای دنبالهدار در حال گذر بوده است. پایبند به راز ستارگان و تأثیر آنان بر سرنوشت انسان است. امیر علی نخستین حرکت غیراصولی و غیرمتمدن بودن را در شب مهمانی جشن تولد پنج سالگی خود و هفتاد و پنج سالگی مادر ملک آذر انجام میدهد. دلپیچه میگیرد. خوابآلود میشود. حرمت مهمانان اشراف را نگه نمیدارد. در دومین حرکت سرنوشتساز باز هم در مهمانی با گزیدن پشهای اختیار پاها از دست داده، با پای چپ به پای عمو جان میکوبد و مهمانی را به آشوب میکشد. بعد از آن امیرعلی در توجیه عمل خود، بیماری روانیاش را مسبب اعمال خود بیان میکند و ملک آذر آن را به بودن زنی در زندگی امیرعلی نسبت میدهد. امیرعلی زمانی در حال و هوای انجام جنایت سپری میکند و اتاق خود را از ملک آذر جدا میکند. بعد از مدتی هم که به سر کارش برمیگردد و در جلسه معاونان شهردار حضور مییابد که برای نجات شرکت از ورشکسته شدن ترتیب داده شده است او با استفراغ بر روی پروندههای روی میز سوءتفاهم به وجود میآورد. بعد از آن سوار بر ماشین دو ماه در شهرهای ایران میچرخد و زمانی برمیگردد که مادرش در حال مردن در بیمارستان است و ملک آذر برای همیشه او را ترک کرده و به پاریس رفته است. نویسنده ریشههای اعمال امیرعلی را حاصل سه کارکرد جبری ارزیابی میکند. متولد زمان عبور ستاره دنبالهدار به اضافه ذهنیت سبعانهای از پدر داشتن که برای نخستین بار او را از اتاق مادرش به اتاق برادرش انتقال داد و او جایش را در نزد مادرش گرفت. مادری که همان پدر در برابر چشمان او با زنی چادری سفید بر سر و روشن شدن اتاق کلفت به او خیانت میشد. امیرعلی بعد از آن عادت کرده بود دیگر با کسی حتی مادر حرف نزند و هر از گاه زیر ملافه گریه کند. عامل دیگر سوق دهنده او به آزار و افکار جنایتآمیز اصرار و اجبار برادران ملک آذر برای رفتن به نماز جمعه است و خم شدن تنها از روی حضور ریاکارانه و نوشتن نامه چاپلوسانه به معاون شهردار قبل از رفتن به جلسه که او ساعتها در خود فرو رفته بود. آثار فرویدی رواننژندی از کودکی و بروز آن در بزرگسالی از زمان آندره ژید و ژان پل سارتر و ... در ادبیات به کار گرفته شده است. سراسر "سکهسازان " سرشار از آثار سوء رواننژندی است. "دیوار و تهوع " ژان پل سارتر بر این زمینه قرار گرفته است. همچنین نباید از این تأثیرپذیری از "مسخ " کافکار را نادیده گرفت. سامسا کرگوار نانآور خانواده زیر بار مسئولیت و فکر کردن به سفری که در پیش دارد صبح آن شب سوسک شده از جا برمیخیزد. امیرعلی هم از به عهده گرفتن نقش ناجی شرکت از ورشکستگی مسخ میشود گرچه در کودکی چیزهایی دیده است که نباید میدید. با یک نگاه اجمالی میتوان مشابهت نزدیک جایی دیگر را با "من و بابام " فراک اوکانور به روشنی دید. در آن داستان عقده ادیپی یک دختربچه که از با هم خوابیدن پدر و مادر به سختی عذاب میکشد اعتراض میکند. با پدر و مادری درگیر میشود و با تولد بچهای دیگر مجبور می شود از حق خود مبنی بر قابل توجه بودن مطلق درگذرد. جاناتان سویفت درباره سنگینی وظیفه و ویرانگرانه بر روح میگوید: "این سوار شدن بر اتوبوس و خرید کردن از مغازه و سر کار رفتن نیست که روح آدمی را میکشد بلکه فکر کردن درباره آنهاست. " بعد از مرگ مادر و رفتن ملک آذر به پاریس امیرعلی زیر درختان میخوابد به راز ستارگان میاندیشد و به خود میگوید: "کی گفته که باید موافق یا مخالف یا مجاهد یا مبارز باشد؟ میتواند دراز بکشد و به آواز جیرجیرکها گوش دهد. نتیجهگیری نویسنده چنانچه در جملههای سطور بالا در صفحه آخر جایی دیگر آمده علاوه بر بیمسئولیتی یا سفر به دیار آرمانی پاریس در صورت ماندن در ایران هم بر این پندار و اندرزهای ملکآذر نهفته است. در صفحه 187 ملک آذر به امیرعلی میگوید: "سیاست، تجارت، حتی رفاقت مستلزم دروغهای کوچک است " جایی دیگر جایی است که نویسنده از خوانندهاش دروغهای کوچک، ریاکاری و سفر به پاریس درخواست میکند.
نویسنده: مجتبی عزیزی