اینتلیجنس سرویس، سیا و شبکه "بدآمن "

شاپور ریپورتر زمانی وارد ایران شد که سرویس اطلاعاتی بریتانیا توسط جاسوسان برجسته‌ای چون آلن چارلز ترات و آن لمبتون و ارنست برون شبکه‌های بومی وسیع خود را بازسازی کرده و در همین دوران "ادارة خاورمیانه " سرویس اطلاعاتی آمریکا به رهبری کرمیت روزولت نیز نخستین شبکه‌های خود را تنیده بود و هر دو سرویس جاسوسی فعالیت‌های توطئه‌گرانه پیچیده و موثری را، به‌ویژه در بحبوحه حوادث سال‌های 1324ـ1325، به فرجام رسانیده بودند.
شاپور ریپورتر در سال‌های بحران روابط ایران و انگلیس یا پوشش وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا در تهران حضور داشت و تا کودتای 28 مرداد 1332 به‌طور رسمی رئیس دارالترجمه سفارت آمریکا و رایزن سیاسی این سفارت بود. او در عین حال مانند پدر و اجدادش کارت خبرنگاری روزنامه تایمز لندن را نیز در جیب داشت.
پیتر رایت در خاطرات افشاگرانه‌اش، هر چند بسیار مختصر، ارتباطات شاپور ریپورتر را بیان می‌دارد و ما قبلاً توضیح دادیم که شاپورجی به عنوان رئیس یک شبکه مستقل اطلاعاتی عمل می‌کرد که در لندن توسط لرد ویکتور روچیلد هدایت می‌شد و لرد روچیلد پیوندهای آن را با نخست‌وزیر بریتانیا و روسای MIـ6 سازمان می‌داد. همان‌طور که گفتیم، لرد روچیلد، که در این دوران یکی از مهم‌ترین عوامل وحدت بخش عملیات سرویس‌های آمریکا و انگلیس در خاورمیانه بود، این نقش را در "سیا " نیز ایفاء می‌کرد و این وحدت در سیمای شاپورجی ریپورتر تبلور می‌یافت. به پاس خدمات شبکه روچیلد ـ ریپورتر بود که در قرارداد کنسرسیوم شرکت رویال داچ شل 14 درصد سهام نفت ایران را به خود اختصاص داد.
زمانی که شاپورجی فعالیت خود را در ایران آغاز کرد، شبکه‌های جاسوسی متعدد اینتلیجنس سرویس و "سیا " حضوری فعال داشتند که از میان آن‌ها باید به شبکه رشیدیان‌ها اشاره کرد که از اوایل سال 1940 (اوایل جنگ جهانی دوم) از مهم‌ترین عوامل بومی بریتانیا در ایران محسوب می‌شدند:

[شروع نقل قول]گروهی از سیاست‌مداران معروف ایرانی هوادار انگلیس نیز بخش مهمی از این شبکه به شمار می‌رفتند. از جمله این افراد سیدضیاءالدین طباطبائی بود که انگلیسی‌ها سعی داشتند موجبات نخست‌‌وزیری او را فراهم سازند. جمال امامی نیز که رهبری فراکسیون طرفدار انگلیس را در مجلس به عهده داشت، از زمره این سیاست‌مداران بود. [پایان نقل قول]

شبکه مهم دیگر این دوران، که در سال‌های پیش از ورود شاپورجی نقش فعالی در حوادث روز به عهده داشت، شبکه امیراسدالله علم بود که کارکرد اساسی آن در دو بعد تبلیغی و سیاسی (به‌ویژه نفوذ در حزب توده) خلاصه می‌شد. شبکه علم برخلاف شبکه رشیدیان‌ها کارایی بالای اطلاعاتی خود را طی سال‌های 1320ـ1327 به ثبوت رسانیده بود و برخلاف شبکه نخست، که حضور آن در صحنه علنی سیاست بازتاب می‌یافت و نفرت عمومی را به خود جلب می‌کرد، در پنهان‌کاری کامل عمل می‌نمود. شبکه علم عناصر "روشنفکر " و مطبوعاتی قابل اعتنایی را پیرامون خود گردآورده بود که بسیاری از آنان در حول و حوش احزاب و گروه‌های سیاسی و به‌ویژه حزب توده معلومات کافی و تجربه غنی اندوخته بودند.
ارتباطات علم پیش از ورود شاپورجی با خارج از کشور چگونه تأمین می‌شد و این "رابطین درجه اوّل در مقامات مهم سیاسی و اطلاعاتی دو کشور " انگلیس و آمریکا، که به گفتة فردوست اسدالله علم از پدرش (شوکت الملک) و پدر زنش (قوام الملک) به ارث برده بود، چه کسانی بودند؟ به اعتقاد ما ـ که مبتنی بر کاوش در اسناد فراوان و تعمق بسیار است ـ شبکه اسدالله علم تداوم و تکامل یکی از شبکه‌های موروثی اردشیرجی ریپورتر بود که تحت کنترل روچیلدها قرار داشت و به عبارت دیگر می‌توانیم این شبکه را بیش از هر چیز یک شبکه صهیونیستی ارزیابی کنیم.
شاپورجی در ورود به ایران ارتباط خود را با اسدالله علم برقرار ساخت و این شبکه هدایت یک رشته عملیات را به دست گرفت که در اسناد سرویس اطلاعاتی آمریکا با نام رمز "عملیات بداَمن " خوانده می‌شود و لذا ما شبکه شاپورجی ـ‌ علم را شبکه بداَمن می‌نامیم.
مارک گازیوروسکی در پژوهش خود پیرامون کودتای 28 مرداد 1332، که بر اسناد دست اوّل و مصاحبه با کارمندان پیشین "سیا " مبتنی است. "شبکه بدامن " را مهم‌ترین شبکه "سیا " در ایران می‌داند:

[شروع نقل قول]آمریکا از اواخر دهه 1940 فعالیت‌های محرمانه پنج‌گانه‌ای را بدین شرح شروع کرده بود:... پنجم، اجرای یک سلسله عملیات با نام رمز بدامن که از سال 1948 [سال ورود شاپور ریپورتر به ایران] برای مقابله با نفوذ شوروی و حزب توده آغاز شده بود. بدامن، یک برنامه تبلیغاتی و سیاسی بود، که از طریق شبکه‌ای به سرپرستی دو تن ایرانی با نام‌های رمز "نرن " و "سیلی " اداره می‌شد و ظاهراً بودجه سالانه‌ای معادل یک میلیون دلار داشت. [پایان نقل قول]

برخلاف تصور گازیوروسکی شبکة مُجری برنامه "بدامن " یک شبکه آمریکایی نبود. پروژة "بدامن " یکی از نخستین پروژه‌هایی بود که در چارچوب همکاری اینتلیجنس سرویس و سازمان نوبنیاد "سیا "، برمبنای امکانات غنی بومی MIـ6 و بودجة کلان "سیا " آغاز شد و مسئولیت ادارة آن به عهدة شاپور ریپورتر قرار گرفت که در همکاری با اسدالله علم اجرای پروژه را شروع کرد دو "ایرانی " که در اسناد "سیا " با نام‌های رمز "نرن " و "سیلی " خوانده شده‌اند، در واقع این دو نفر بودند و همین شبکه بود که در سال‌های پس از کودتا به عنوان مقتدرترین سازمان پنهانی در حیات سیاسی ایران اعمال نفوذ نمود و بسیاری از رقبای جاه‌طلب خود را، اعم از سایر وابستگان به اینتلیجنس سرویس و با عوامل مستقل "سیا " مهار کرد و به قدرتی بلامنازع تبدیل شد. راز دوام محمدرضا پهلوی در کشاکش تنازع مراکز قدرت در غرب در پیوند وی با همین شبکه بود که در نهایت توسط دست‌های نامریی و نیرومند امپراتوری جهانی صهیونیسم اداره می‌شد.
بررسی فعالیت‌های شبکه شاپور ریپورتر ـ اسدالله علم در این دوران نشان می‌دهد که "عملیات بدامن " بر دو محور متمرکز بود: عملیات نفوذی ـ سیاسی و عملیات تبلیغی ـ فرهنگی.
در زمینة عملیات نفوذی "شبکه بدامن " شواهد گسترده‌ای در دسترس ماست که عمق نفوذ آن را به درون حزب توده نشان می‌دهد. در کتاب حاضر تعدادی از این عوامل معرفی شده‌اند و باید بیفزاییم که گسترة نفوذ این شبکه تنها به حزب توده منحصر نبود و سایر احزاب و جریان‌های سیاسی ـ به‌ویژه "جبهه ملی "، "حزب زحمتکشان "، "نیروی سوم "، "حزب ایران "، پان ایرانیست‌ها و غیره ـ را نیز در بر می‌گرفت. گازیوروسکی دربارة ابعاد نفوذ در حزب توده می‌نویسد:

[شروع نقل قول]در این ایام "سیا " [شبکه بدامن] تا سطوح عالی تشکیلات حزب توده رخنه کرده بود و از متن تمام دستورات رهبری حزب به کادرها اطلاع داشت. [پایان نقل قول]

برپایه همین نفوذ همه جانبه و عمیق بود که "شبکه بدامن " می‌توانست به خوبی حوادث سیاسی روز را به سمت اهداف خود هدایت کند و یا به حادثه‌سازی‌های تحریک‌آمیز و هدفمند (پرووکاسیون) دست بزند. به دو نمونه از عملیات "شبکه بدامن " اشاره می‌کنیم:
-آشوب 23 تیر 1330: در اوائل سال 1330 در مسئله شیوه برخورد به اختلافات ایران و شرکت نفت انگلیس میان رهبران بریتانیا و ایالات متحده آمریکا اختلاف جدی بروز کرد. برخی مقامات دولت بریتانیا، تحت تأثیر سرویلیام فریزر ـ رئیس شرکت نفت انگلیس، از طرح مداخله نظامی علیه مردم ایران حمایت می‌کردند و دولت "دمکرات " پرزیدنت ترومن تحت تأثیر افرادی چون جرج مک‌گی از ناسیونالیسم مصدق حمایت می‌نمود و آن را سپری استوار در مقابل "کمونیسم " و "متعصبین مذهبی " می‌انگاشت:

[شروع نقل قول]مک گی یک شخصیت کلیدی در حکومت دمکرات‌ها بود که در برابر امواج ناسیونالیسم که در آسیا و خاورمیانه به حرکت درآمده بود حساسیت نشان می‌داد. نظریات مک‌گی به شدت مورد تأیید هنری گریدی بود که به توصیه او به جای جان وایلی سفیر در ایران شده بود و از ژوئیه 1950 [تیر 1329] تا سپتامبر 1951 ]شهریور 1330[ در تهران خدمت می‌کرد. [پایان نقل قول]

دولت "دمکرات " آمریکا براساس این دیدگاه با طرح مداخله نظامی بریتانیا مخالفت می‌کرد و با دفاع از مصدق سازش دو طرف نزاع را توصیه می‌کرد و صراحتاً به انگلیس اعلام داشت که "حق ایرانیان را به ملی کردن به رسمیت می‌شناسد. " در این چارچوب، اورل هریمن ـ نماینده مخصوص پرزیدنت ترومن، در 23 تیرماه 1330 در رأس یک هیئت وارد تهران شد تا میانه مصدق را با دولت انگلیس آشتی دهد. مصدق نیز رسماً با میانجی‌گری دولت آمریکا موافقت کرده بود. در این میان، "شبکه بداَمن "، براساس منافع گردانندگان آن در آمریکا و انگلیس، قصد داشت که مسافرت هریمن را با شکست مواجه کند، دولتمردان آمریکایی را از توسعه "خطر کمونیسم " در ایران بترساند و زمینه‌های استراتژی خود ـ استقرار دیکتاتوری محمدرضاپهلوی ـ را فراهم سازد. در چنین شرایطی بود که سازمان جوانان حزب توده، که به شدت تحت نفوذ "شبکه بداَمن " قرار داشت، تظاهرات وسیعی را علیه ورود هریمن ترتیب داد. از سوی دیگر، دستجات "حزب زحمتکشان " دکتر مظفربقائی و "حزب ایران " و پان ایرانیست‌ها به عنوان نیروی ضدکمونیست بسیج شدند و این تظاهرات به زد و خوردی خونین کشیده شد و به دستور سرلشکر بقائی، رئیس شهربانی دولت مصدق، به روی تظاهرکنندگان شلیک شد. پیترآوری می‌نویسد:

[شروع نقل قول]آورل هریمن در 15 ژوئیه 1951 [23 تیر 1330] وارد تهران شد. هنگام ورود او به تهران، تظاهرات شدیدی صورت گرفت که در نوع خود بی‌سابقه بود. در زد و خوردی که میان توده‌ای‌ها و اعضای جبهه ملی در میدان بهارستان صورت گرفت، 20 نفر کشته و نزدیک به 300 نفر مجروح شدند. مصدق در 22 ژوئیه [30 تیر 1330] متوجه رفتار اشتباه خود شد و ناگهان اعلام کرد که رئیس شهربانی کل کشور [سرلشکر بقائی] را به خاطر نشان دادن شدت عملی نسبت به تظاهر کنندگان برکنار و به دادگاه نظامی فرستاده است. اتهام سرلشکربقائی این بود که نتوانسته بود تظاهرات 23 تیر را مهار کرده و به مأموران شهربانی دستور تیراندازی به تظاهرکنندگان را داده بود... نخست‌وزیر ایران در واقع در وضعی قرار نداشت که بتواند با دولت بریتانیا یا شرکت نفت به توافق برسد؛ مصدق از جنون سیاسی که خودش قبلاً به آن دامن زده بود. اینک به وحشت افتاده بود... [پایان نقل قول]

جیمزبیل، محقق آمریکایی که معمولاَ دارای اطلاعات دست اولی از مسائل پس‌پرده است، به صراحت آشوب 23 تیر 1330 را تظاهراتی می‌داند که "ظاهراً از سوی حزب توده ولی در باطن از سوی عوامل انگلیس ترتیب یافته بود. "
-کودتای 25ـ 28 مرداد 1332: تظاهرات "توده‌ای‌ها " در روزهای 25ـ27 مرداد 1332، که مجسمه‌های شاه را به زیر می‌کشیدند و شعار "جمهوری دمکراتیک " سر می‌دادند، موجب هراس شدید مصدق و تمکین وی در برابر خواست هندرسن، سفیر دولت جدید آمریکا، شد. هندرسن در ملاقات عصر 27 مرداد با مصدق به شدت او را از خطر سقوط سلطنت و قدرت‌گیری حزب توده ترساند. این تظاهرات از سوی دیگر سبب تشتت آراء و سردرگمی هیئت اجرائیه حزب توده شد و در نتیجه رهبری حزب توده در روز 27 مرداد از اعضای حزب خواست که در خیابان‌ها حضور نیابند. بدین ترتیب، موفقیت کودتا در قبال مقابله احتمالی سازمان نظامی حزب توده تضمین شد. ماهیت این حوادث سال‌ها پنهان بود. بعدها، در تحلیل حوادث 25ـ28 مرداد 32 سردرگمی عجیبی بروز کرد. بقایای "جبهه ملی " علت پیروزی کودتا را به عملیات "توده‌ای‌ها " پس از فرار شاه نسبت می‌دادند و بقایای حزب توده ضمن پذیرش انفعال و گیجی خود در قبال حوادث سریع، جمع کردن اعضاء حزب از خیابان‌ها در روزهای 27 و 28 مرداد را "دنباله‌‌روی از بوروژوازی ملی " تحلیل می‌نمودند که پس از "چپ‌روی‌های " 25 و 26 مرداد رخ داد! پس از پیروزی انقلاب اسلامی، که دیگر دعوی مبارزة "قاطع " علیه شاه و شعار "جمهوری " دادن افتخار محسوب می‌شد. حزب توده تغییر موضع داد و از حوادث فوق به عنوان برگ "درخشانی " از کارنامه خود یاد نمود! فرج‌الله میزانی (ف.م. جوانشیر)، دبیر دوم کمیته مرکزی حزب توده، با طعن به ملی‌گرایان مشروطه طلب نوشت:

[شروع نقل قول]ملاحظه می‌کنید که بزرگ‌ترین گناه ما ]در 25 مرداد 1332[ عبارت بود از اعلام شعارجمهوری دمکراتیک...[!] [پایان نقل قول]

به هر روی، امروزه با انتشار برخی اسناد روشن شده که عملیات فوق توسط سرویس‌های جاسوسی آمریکا و انگلیس سازمان یافته بود و در آن "شبکه بداَمن " و شبکه رشیدیان‌ها نقش اساسی داشتند.

[شروع نقل قول]به روایت ریچارد کاتم که در این زمان برای "سیا " کارمی‌کرد، برادران رشیدیان... فرصت را غنیمت جستند و مردمی را که در قبضه اختیار ما (آمریکایی‌ها) بودند به خیابان‌ها فرستادند تا چنان عمل کنند که گویی توده‌ای هستند. آن‌ها نقشی بیش از تحریک و فتنه‌انگیزی داشتند. آن‌ها نیروهای ضربتی بودند که چنان عمل می‌کردند که گویی توده‌ای‌هایی هستند که پیکره‌ها و مساجد را سنگباران می‌کنند. [پایان نقل قول]

گازیوروسکی فاش می‌کند که برای سازماندهی این حرکت 50 هزار دلار دستمزد پرداخت شد. او می‌افزاید:

[شروع نقل قول]اقدام "سیا " در سازماندهی این توده‌ای‌های "بدلی " که نقش قاطعی در کودتا ایفاء کرده‌اند... لااقل از سوی 5 تن از دست‌اندرکاران "سیا " در این ماجرا، طی مصاحبه‌هایی که انجام گرفت، تأیید شده است. یکی از مقامات بازنشسته "سیا " به من گفت که بعدها، پایگاه "سیا " در تهران، از طریق جاسوس‌های توده‌ای خود مطلع شد که حزب توده پس از آگاهی از این موضوع که گروه تظاهر کنندگان اولیه "بدلی " بوده‌اند، تصمیم به فراخواندن اعضای خود از خیابان‌ها گرفت (مصاحبه اوت 1983). چند تن دیگر از منابع نگارنده اظهار داشتند که "نرن " و "سیلی " [علم و شاپورجی] برای بسیج بخشی از جمعیت مزبور (توده‌ای‌های بدلی) محتملاً از طریق ارتباط با سران پان‌ایرانیست‌ها استفاده کرده‌اند. این مطلب با برداشت یکی از کارکنان سفارت که گفته بود؛ این گروه "ترکیب غریبی بود از اعضای حزب توده و پان‌ایرانیست‌ها " مطابقت دارد... [پایان نقل قول]

دومین محور پروژه مشترک "بداَمن " عملیات تبلیغی ـ فرهنگی بود که گروه وسعیی از نویسندگان و روزنامه‌نگاران و روشنفکران و ده‌ها نشریه و روزنامه را در خدمت داشت. علی‌رغم علم کم سواد، شاپورجی یک تحصیل کرده کمبریج و کارشناس "جنگ روانی " بود. او با نثر روان، معلومات وسیع و احاطه خارق‌العاده‌اش بر تاریخ و فرهنگ ایران و جهان، یک نویسنده برجسته محسوب می‌شد که قطعاً بر تمامی اعضای شبکه روشنفکری ـ مطبوعاتی خود برتری تام داشت. درباره برخی مطبوعات وابسته به سرویس‌های جاسوسی غرب در کتاب حاضر توضیحاتی ارائه شده، هرچند بررسی این مطبوعات نیازمند پژوهشی جامع و دقیق است. از مهم‌ترین اعضای شبکه مطبوعاتی و روشنفکری "بداَمن " باید به نصرت‌الله معینیان، دکتر مظفربقائی کرمانی، علی جواهر کلام، ‌عباس شاهنده، جعفر شاهید، مصطفی مصباح‌زاده، عباس مسعودی، هادی هدایتی، علی اصغر امیرانی، مهدی میراشرافی، عبدالرحمن فرامرزی، رسول پرویزی و غیره و غیره اشاره کرد.
بزرگ‌نمایی خطر حزب توده و ایجاد وحشت (پانیک) از سلطه کمونیسم در جامعه، خط اصلی "شبکه بداَمن " را تشکیل می‌داد و این در حالی است که محققینی چون جیمز بیل می‌نویسند:

[شروع نقل قول]حزب کمونیست توده ایران نستباً کوچک بود. این حزب نه از حمایت طبقه متوسط ناسیونالیست برخوردار بود و نه از پشتیبانی توده واقعی مردم ایران. [پایان نقل قول]

امروزه، پژوهش‌گران آمریکایی و انگلیسی معترف می‌شوند که بزرگ‌نمایی خطر کمونیسم در واقع یک ترفند سیاسی از سوی انگلیسی‌ها به‌منظور جلب محافل حاکمه و افکار عمومی آمریکا به سوی کودتا و اعاده دیکتاتوری بوده است. جالب توجه است که آیت‌الله کاشانی نسبت به این ترفند شناخت داشت و با زیرکی بارها با آن مقابله نمود و بر اهمیت خطر اصلی از جانب انگلیس تأکید کرد. به بخشی از مصاحبه آیت‌الله کاشانی با یک خبرنگار فرانسوی و پاسخ‌های وی به پرسش‌هایی محیلانه توجه شود:

[شروع نقل قول]س: اگر در ایران یک حکومت کمونیستی بر سر کار بیاید حضرت آیت‌الله چه اقدامی خواهند کرد؟
ج: در ایران حکومت کمونیستی تشکیل نخواهد شد.
س: اگر فرض کنیم که حکومت کمونیستی سر کار بیاید حضرت آیت‌الله چه خواهند کرد؟
ج: کدام کمونیست؟ اگر مقصود شما کمونیست داخلی است اگر در ایران کمونیست هم وجود داشته باشد عدة آن‌ها بسیار کم است و به‌واسطة دین اسلام بسیار ضعیف‌اند و موفق نخواهند شد در حکومت دخالت کنند و دولت تشکیل بدهند... [پایان نقل قول]

آیت‌الله کاشانی به صراحت می‌گفت که اگر کمونیست‌ها در ایران هوادارانی دارند، تقصیر آن به گردن انگلستان است. مصدق نیز بعدها در دادگاه نظامی گفت: "کمونیسم را بهانه کردند تا 40 سال دیگر نفت ما را ببرند. "
بخشی از کارکرد تبلیغی شبکه شاپور ریپورتر به "جعلیات " اختصاص داشت که بر محور بزرگ‌نمایی خطر کمونیسم استوار بود و بیش‌تر به منظور تحریک روحانیون ساده‌اندیش و غیرسیاسی و توده مردم علیه وضع موجود و جلب همدردی آنان با شاه به عنوان تضمین کنندة کشور در مقابل سلطه کمونیسم به کار می‌رفت. از مهم‌ترین این "جعلیات " باید به کتاب نگهبانان سحر و افسون اشاره کرد که ظاهراً توسط شاپور ریپورتر نشوته شد و با نام حزب توده انتشار یافت و حساسیت شدیدی را در جامعه برانگیخت. آیت‌الله طالقانی گوشه‌ای از این ترفند پیچیده را چنین بیان داشت:

[شروع نقل قول]در منزل آیت‌الله بهبهانی که از علماء درباری بود تنی چند از نویسندگان هم نشسته بودند که به آن‌ها محرّر می‌گفتند. در منزل ایشان (بهبهانی) عده‌ای دیگر هم نشسته بودند. زمان قبل از 28 مرداد بود. نویسندگان با جوهر قرمز با امضای جعلی حزب توده برای تمام علماء و ائمه جماعت سرتاسر ایران با پست نامه نوشتند که محتوای آن این بود که ما به زودی شما را با شال‌های سرتان بالای تیرهای چراغ برق خیابان به دار خواهیم زد ـ امضاء: حزب توده... [پایان نقل قول]

یکی از ماهرانه‌ترین و معروف‌ترین جعلیات شاپور ریپورتر، خاطرات مجعول ابوالقاسم لاهوتی است. کتاب فوق توسط شاپورجی تقریر و توسط علی جواهرکلام تحریر شد و دو صفحه اول آن به خط عباس شاهنده نوشته شد و توسط چاپخانه فرمانداری نظامی تهران به چاپ رسید و در سال 1333 با نام شرح زندگانی من انتشار یافت. این اثر چنان معروفیتی در ایران و خارج کسب کرد که لاهوتی مجبور شد شخصاً از رادیو مسکو آن را تکذیب کند. این تکذیب تأثیر چندان نبخشید. مهارت شاپورجی در تنظیم این زندگی‌نامه جعلی به حدی بود که تا سال‌های اخیر نیز برخی محققین نسبت به صحت یاعدم صحت این اثر تردید داشتند.
مارک گازیوروسکی می‌نویسد:

[شروع نقل قول]یکی از برنامه‌هایی که بنحو موفقیت‌آمیزی زیرنظر "بداَمن " پیاده شد، نگارش اتوبیوگرافی مجعول ابوالقاسم لاهوتی، شاعر کمونیست ایرانی تبار بود که درشوروی زندگی می‌کرد. هرچند لاهوتی جعلی بودن این کتاب را از طریق رادیو مسکو اعلام داشت، معهذا هنوز بسیاری از ایرانیان آن را واقعی تلقی می‌کنند. در مصاحبه‌ای که در ماه اوت 1983 با یکی از دست‌اندرکاران این برنامه داشتم، مبلغ یک میلیون دلار هزینه این برنامه را عنوان کرد.]![ [پایان نقل قول]

*شاپورجی و دیکتاتوری شاه

در سال‌های پس از کودتای 28 مرداد 1332، شاپور ریپورتر را در همان نقشی می‌یابیم که سال‌ها پیش پدر او، اردشیر، در کنار رضا شاه ایفاء می‌کرد: چهرة مرموز و ناشناخته‌ای که با حفظ اکیدترین اصول پنهان‌کاری بیش‌ترین مناسبات را با محمدرضا پهلوی داشت و با رهنمودهای خود او را در گذر از پیچ و خم اُفت و خیزهای سیاسی داخلی و خارجی هدایت می‌کرد. اگر در آن دوران اردشیر ریپورتر از همکاری محمدعلی فروغی برخوردار بود، در این زمان اسدالله علم این نقش را بازی می‌کرد و به عنوان "رایزن خردمند شاه " در انظار عامله شهرت می‌یافت؛ رایزنی که در واقع خود توسط شاپورجی هدایت می‌شد. بنابراین، در بررسی تاریخ 25 ساله پس از کودتا نقش شاپور ریپورتر از نقش اسدالله علم تفکیک ناپذیر است. فردوست می‌نویسد:

[شروع نقل قول]شاپورجی، که با همه رسمی بود، خانه علم را مانند خانه خود می‌دانست و با خانم و دختران علم کاملاً خودمانی بود... او در خانه علم راحت بود و ممکن بود شب‌ها در آن‌جا بخوابد و روزها با دخترهای علم تنیس بازی کند و در فصل گرما در استخر آن‌جا شنا کند و با بچه‌ها و خانم علم ورق بازی کند و مشروب بخورد. من شاپورجی را با هیچ مقام دیگری چنین خودمانی ندیده‌ام. [پایان نقل قول]

همان‌طور که در دوران پس از مشروطه، اردشیرریپورتر به عنوان معلم "مدرسه عالی سیاسی " به دستچین "نخبگان " وجلب آنان به شبکه خود دست می‌زد، شاپور ریپورتر نیز چنین کارکردی داشت. او بلافاصله پس از کودتا استاد زبان انگلیسی در دانشگاه جنگ شد و به نشان کردن و جذب کاراترین و مستعدترین افسران ارتش پرداخت. شاپورجی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران نیز به تدریس پرداخت و از این طریق پیوندهای خود را با محیط دانشگاهی استوار ساخت. شاپورجی از طریق نصرت‌الله معینیان، که به ظاهر با سازمان "سیا " کار می‌کرد، نظارت: در ابر "اداره کل انتشارات و رادیو " و سپس وزارت اطلاعات و جهانگردی تأمین می‌نمود. سند فاقد تاریخی در دست ما است که به "اداره کل انتشارات و رادیو " تعلق دارد و به سال‌های پس از کودتا مربوط است. در این سند شاپورجی چنین معرفی شده است:

[شروع نقل قول]آقای شاهپورجی: خبرنگار تایمز لندن از زرتشتی‌های ایرانی است ولی در هندوستان بزرگ شده، تحصیلات خود را در دانشگاه کمبریج انگلستان تمام کرده است. زبان انگلیسی را بهتر از خود انگلیسی‌ها صحبت می‌کند. مدتی رئیس دارالترجمه سفارت آمریکا بود و تبعه انگلیس است و با یک دوشیزه ارمنی ازدواج کرده، خیلی مورد اعتماد و توجه سفارت انگلیس است و در حقیقت می‌توان او را مشاور سفیر انگلیس دانست. اعلی‌حضرت همایونی به ایشان توجه خاص دارد و هر چند یک‌بار افتخار بازی تنیس با شاهنشاه را دارد و معلم زبان انگلیسی والاحضرت ثریا بود. دو سه سال است فعالیت بازرگانی دارد. جوان بسیار شریف با ادب و ساکتی است. کم حرف می‌زند و از این جهت بیش‌تر به خود انگلیسی‌ها شباهت دارد.[پایان نقل قول]

بررسی فعالیت‌های سیاسی و اطلاعاتی شاپور ریپورتر در سال‌های 1333ـ1357 در برگیرنده تاریخ 25 ساله اخیر سلطنت پهلوی است که در پیوست‌های کتاب حاضر در قالب تک‌نگاری‌های بیوگرافیک تا حدودی در جهت تبیین آن کوشیده‌ایم. ارتشبد فردوست نیز در خاطرات خود دربارة نقش شاپورجی در سال‌های پس از کودتا و به‌ویژه در تأسیس "دفتر ویژه اطلاعات " و "شورای امنیت کشور "، که در سال 1350 به "شورایعالی هماهنگی " تغییر نام داد، و در ایجاد و هدایت شبکه‌های پنهانی اینتلیجنس سرویس توضیح داده و نقش منحصر بفرد او را به عنوان "سرجاسوس غرب در ایران " تصویر نموده است. به پاس همین خدمات بود که شاپور ریپورتر در سال 1969م./1347ش. توسط ملکه انگلیس به دریافت "نشان امپراتوری بریتانیا " (O.B.E) نائل شد. قبلاً توضیح داده‌ایم که شاپورجی یک "عامل " اینتلیجنس سرویس نبود. وی مستقیماً با لرد روچیلد ارتباط داشت و نقش مشاور عالی دولت بریتانیا را در مسائل ایران ایفاء می‌نمود و طبعاً نظریات او نقش اصلی و تعیین کننده در تصمیمات دولت انگلیس در رابطه با ایران داشت.به همین دلیل نیز وی در ملاقات‌های محمدرضاپهلوی با ملکه ونخست‌وزیران انگلیس و در جلسات سالیانه شاه با رئیس کل MIـ6 (سردیک وایت)، که در تعطیلات زمستانی شاه در سوئیس برگزار می‌شد، حضور داشت.
همان‌طور که می‌دانیم در سال‌های 1347ـ 1348 تحولاتی در دولت‌های آمریکا و انگلیس رخ داد که در تأمین یک پایگاه استوار در مراکز قدرت غرب برای محمدرضا پهلوی، که سلطنت او صرفاً بر آن اتکاء داشت، به شدت مؤثر بود. در سال 1347 ریچارد نیکسون، دوست قدیمی شاه که دارای پیوندهای دیرینه با صهیونیسم جهانی بود، به ریاست‌جمهوری آمریکا رسید و مدت کوتاهی بعد، در سال 1348، دولت "محافظه‌کار " ادوارد هیث درانگلستان به قدرت رسید. لرد روچیلد در دولت هیئث در مقام مشاور امنیتی نخست‌وزیر قرار گرفت و نقش تعیین کننده‌ای در سیاست خاورمیانه‌ای بریتانیا ایفاء نمود و به همراه سردیک وایت به بازسازی سرویس اطلاعاتی بریتانیا پرداخت و آن را به اوج خود پس از جنگ دوم جهانی رسانید، تقارن دولت‌های نیکسون و هیث در آمریکا و انگلیس منجر به بروز پدیدة جدیدی در خاورمیانه شد که با نقش ژاندارمی شاه در منطقه و اوج دیکتاتوری مطلقه و غرور او در ایران مشخص می‌گردد. در این حوادث، شاپور ریپورتر نقش اساسی داشت.
مشخصات این نقش جدید داخلی و منطقه‌ای شاه به شرح زیر است:
در زمینه اطلاعاتی، ایران به قلب جاسوسی غرب در منطقه بدل شد و ایستگاه‌های منطقه‌ای سرویس‌های جاسوسی باختر، از جمله ایستگاه منطقه‌ای "سیا " در قبرس، به تهران منتقل گردید. در این باره در جُستار "چهره‌های سیا و ایران " توضیح بیش‌تر داده شده است.
در زمینه امنیتی، شاپورجی در سال 1349 به همراه شاه در جلسه سران نیروهای امنیتی، انتظامی و نظامی ایران حضور به‌هم رسانید و به عنوان نماینده دولت انگلیس تغییر ساختار امنیتی و اطلاعاتی کشور را به اطلاع رسانید. دربارة این جلسه مهم فردوست توضیح داده است. مشخصات این ساختار جدید به شرح زیر بود:
1 ـ فعال شدن ساواک و تبدیل آن به یک سرویس امنیتی خشن و مقتدر تحت هدایت تیم سه نفرة نعمت‌الله نصیری، علی معتضد و پرویز ثابتی.
2 ـ‌ تأسیس "کمیته مشترک ضد خرابکاری " طبق الگوی سیستم امنیتی انگلیس. در این "کمیته " در واقع شهربانی نقش "اداره ویژه " اسکاتلندیارد را ایفاء می‌کرد و ساواک نقش MIـ5 را.
3 ـ فعال شدن "دفتر ویژه اطلاعات " و "شورایعالی هماهنگی " و تأسیس "شورای هماهنگی رده دو " به‌عنوان مرکز اطلاعات رژیم پهلوی به ریاست حسین فردوست.
4 ـ فعال شدن اداره دوم ستاد ارتش (اطلاعات و ضداطلاعات ارتش) با برکناری عزیزالله پالیزبان و جای‌گزینی ناصر مقدم که طی سال‌های 1343ـ1349 در رأس اداره کل سوم ساواک کارایی و مدیریت خود را به اثبات رسانیده بود.
همگام با این تحولات در سیستم اطلاعاتی و امنیتی ایران، سال 1350 شاهد تحولات اساسی در خلیج فارس بود که مهم‌ترین آن استقلال بحرین، تشکیل امارات متحده عربی، اشغال جزایر سه گانه توسط ایران (با برنامه قبلی آمریکا و انگلیس) و حضور فعال شاه در منطقه به عنوان "ژاندارم خلیج فارس " می‌باشد.
در پی این تحولات، در خرداد 1351 ریچارد نیکسون در سفر به تهران موافقت دولت آمریکا را با خرید هر نوع سلاح غیرهسته‌ای توسط شاه اعلام داشت و در پی آن با توافق و برنامه‌ریزی پنهانی دولت‌های نیکسون و هیث، در سال 1352 قیمت نفت به چهار برابر افزایش یافت. بدین ترتیب، محمدرضا پهلوی در نقش "عقاب اوپک "، ژاندارم منطقه و بزرگ‌ترین خریدارسلاح کمپانی‌های غربی ظاهر شد و منطقه خلیج‌فارس به کانون یک مسابقه تسلیحاتی افسار گسیخته بدل گردید.
طبق گزارش کمیته خارجی سنای آمریکا در سال 1976، خریدهای نظامی ایران از آمریکا از 524 میلیون دلار در سال 1972، به 910/3 میلیارد دلار در سال 1974 رسید و به عبارت دیگر هفت برابر شد. این رقم در سال 1975 به 6/2 میلیارد دلار در سال 1976 به 3/1 میلیارد دلار و در سال 1977 به 5/5 میلیارد دلار می‌رسید. مجله آمریکایی تایم (18 سپتامبر 1978) اعلام کرد که ایران طی 20 سال اخیر (1337ـ1357 ش.) 36 میلیارد دلار اسلحه از غرب خریداری کرده است. بدین‌سان، تهران به بزرگترین بازار اسلحه جهان و کانون فعالیت و رقابت دلالان بین‌المللی اسلحه بدل گردید. ویلیام شوکراس می‌نویسد:

[شروع نقل قول]از سرازیر شدن پول نفت به ایرن هیچ کس بیش‌تر از فروشندگان اسلحه در غرب استفاده نکرد. اینان قبلاً در اثر تصمیم مه 1972 نیکسون ـ کیسینجر مبنی بر این‌که "هر چه شاه می‌خواهد به او بدهند " افسار گسیخته شده بودند. پس از چند بار افزایش بهای نفت، شاه اکنون خیلی بیش‌تر از سابق اسلحه می‌خواست و می‌توانست داشته باشد.
رؤسای سابق "سیا " در ایران، رؤسای سابق گروه کمک نظامی و مستشاران آمریکایی و 10ـ12 تن از مقامات سابق مبدل به دلالان اسلحه شدند تا از این معاملات پرسود سهمی برند. حتی دریاسالار توماس مورر رئیس سابق کمیته مشترک رؤسای ستاد آمریکا که اخیراً بازنشسته شده بود نقش دلالی اسلحه را در تهران برعهده گرفت. سیل دلالان انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و اسکاندیناویایی نیز به تهران سرازیر شد. [پایان نقل قول]

*سِرشاپور ریپورتر: دلال بزرگ اسلحه

در این زمان، شاپورجی بزرگترین دلال کمپانی‌های تسلیحاتی و غیرتسلیحاتی بریتانیا در ایران است. ولی دربار این شاه ضعیف و خودپسند هیچ شباهتی به دربار کنترل شدة رضاخان نداشت. در دوران رضاخان، بریتانیا یک امپراتوری قَدَر قُدرت بود و به تبع آن رضاخان، که اقتدارش سایه‌ای از قدرت این امپراتوری بود، در دربارش انضباط شدیدی حکمفرما کرده بود. در درون کشور نیز میان عناصر وابسته به کانون‌های متعدد قدرت در غرب رقابت ناچیزی وجود داشت. این فضای نظامی به اردشیرجی اجازه می‌داد که با آرامش و اختفای کامل دیکتاتور ایران را سرپرستی کند. به عکس، دربار محمدرضا شاه درباری آشفته و کانون انواع باندهای توطئه‌گر بود که هرکدام به یک مرکز قدرتمند در دنیای آشفتة غرب معاصر وصل بودند و ضعف نفس شاه نیز به جاه‌طلبان درباری اجازة هرگونه جولان و رقابت را می‌داد. در بیوگرافی‌های مندرج در کتاب حاضر ابعادی از آشفته بازار دربار محمدرضا پهلوی نمایان است. ویلیام شوکراس این کانون پردسیسه را "سرزمین عجایب " می‌خواند:

[شروع نقل قول]... در سال‌های 1970 تمام کشور برای معامله‌گران اعم از مرد و زن تبدیل به سرزمین عجایب شده بود. پرداخت‌های غیرقانونی، کارمزد دلالان، تفاهم سرّی بین شاهپورها و متصدیان روابط عمومی، شاهدخت‌ها و مأموران سیا، کیف‌های سامسونت مملو از اسکناس‌های صددلاری که در هواپیماهای جت خصوصی حمل می‌شد، شرکت‌های با نشانی صندوق پستی در کارائیب و لیشتن اشتاین، دستورهای ضد و نقیض محرمانه که در جلسات خصوصی با حضور شاه صادر می‌شد... این بود محیطی که از 1973 به بعد معاملات در آن انجام می‌گرفت. [پایان نقل قول]

در این آشفته بازار، دیگر شاپورجی همانند پدرش تنها عامل تعیین کنندة حوادث پس پرده نیست. اینک او با رقبای سهمگینی چون مافیای دربار به رهبری دکتر فلیکس آقایان ـ که بر شاه ضعیف‌النفس تسلط دارند ـ روبه‌رو است. این ستیزها و رقابت‌هاست که بخش مهمی از حوادث پس پرده سلطنت پهلوی را در سال‌های 1333ـ1357 رقم می‌زند. از میان مهم‌ترین حوادثی که شاپورجی با آن درگیر شد، دو نمونه را شرح می‌دهیم:
-ماجرای تانک چیفتن: حسین فردوست در خاطرات خود درباره ماجرای نصب و عزل ارتشبد فریدون جم سخن گفته و عناصر پنهان این داستان را، که ظاهراً بر خود جم نیز پوشیده بود، اشکار کرده است. ما مجدداً به این داستان باز می‌گردیم و می‌کوشیم تا زوایای تاریک و مبهم آن را روشن کنیم.
فریدون جم یکی از صمیمی‌ترین دوستان شاپورجی بوده و هست. پیش از او، ریاست ستاد ارتش با ارتشبد بهرام آریانا بود که در آذر 1344 به پاس نقشی که در سرکوب عشایر جنوب ایفاء کرد در این مسند قرار گرفت. آریانا در سال‌های بعد چهره‌ای افسار گسسته از خود نشان داد و عیاشی‌ها و هتاکی‌های بی‌پردة او نارضایی عمیقی را در ارتش سبب شد. ریپورتر پس از مدتها مطالعه جم را بهترین چهره برای تصدی "ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران " تشخیص داد و در پی ان شایعات گسترده‌ای پیرامون توطئه موهوم "کودتای آریانا " به‌ویژه در آذربایجان، انتشار یافت. قرائتی در دست است که می‌تواند نشر این شایعه را، که به سقوط آریانا انجامید، به شبکه شاپورجی ـ علم منتسب کند. به هر روی، در خرداد 1348 آریانا بر کنار شد و جم جای‌گزین او گردید. اعتماد و علاقه شاپورجی به جم در حدی بود که در طرح "شورای سلطنت "، جم (رئیس ستاد ارتش) می‌بایست در کنار فرح (نایب السلطنه) در رأس کشور قرار گیرد.
معهذا، اعتماد شاپورجی به جم دیری نپایید. فریدون جم طی دوران ریاست ستاد ارتش ساده‌لوحی غیرمتعارفی از خود نشان داد. ارتشبد فردوست ماجرای جلسات خانة جم و ارتباطات او را با یک سرهنگ وابسته نظامی آمریکا و همسر زیبایش بیان داشته است. در این زمان، طرح خرید تانک چیفتن در جریان بود. این معامله یکی از بزرگ‌ترین قراردادهای تسلیحاتی ایران بود و حجم آن تا پایان سال 1980 به 3000 دستگاه تانک چیفتن می‌رسید و واسطه آن شاپور ریپورتر بود. کمپانی‌های رقیب آمریکایی فوق و همسرش با ارتشبد جم نقش کلیدی به سود کمپانی‌های رقیب ایفاء می‌کرد. ارتشبد فردوست ماجرا را چنین شرح می‌دهد:

[شروع نقل قول]... در تانک چیفتن فقط موتور تانک را کمپانی‌های آمریکایی تهیه می‌کردند و بدنه تانک را، که اصل قیمت بود، خود انگلیسی‌ها می‌ساختند و لذا سود اصلی به جیب شرکت‌های انگلیسی می‌رفت. وابسته نظامی آمریکا زیر پای جم نشست و از معایب تانک چیفتن داد سخن داد و فریدون را با خود هم عقیده کرد. فریدون نیز در دیدارها با محمدرضا به شرح عیوب تانک چیفتن پرداخت و با خرید آن مخالفت کرد. ولی محمدرضا در دستور خود پابرجا بود و می‌گفت: "این معامله انجام خواهد شد، چه بخواهید، چه نخواهید! " و جم پاسخ می‌داد که اگر این‌طور است وجود من در این پُست چه فایده‌ای دارد! [پایان نقل قول]

فردوست شرح می‌دهد که "در همین اثناء اتفاق عجیبی افتاد که شاید توطئه برای برکناری جم بود، که به شکل عجیبی آلت دست آن آمریکایی شده بود. " در یکی از جلسات میهمانی، سرلشکر ناظم، دوست مشترک جم و شاپورجی، به شکلی بی‌پروا ـ به‌نحوی که یکی از امرای حاضر در میهمانی بشنود ـ طرح یک کودتا را به جم پیشنهاد کرد. این ماجرا به اطلاع شاه رسید و به برکناری جم و بازنشستگی ناظم منجر شد. روشن است که اگر مسئله جدّی بود، محمدرضا پهلوی می‌بایست به جم و ناظم برخورد شدید می‌کرد و فردوست نیز معترف است که شاه، همانند او، مسئله را جدی نگرفت. فردوست می‌نویسد: "در آن زمان محمدرضا قدرتمند بود و این حرف درشت [پیشنهاد کودتا به جم] را ناظم بیهوده مطرح نمی‌ساخت. مسلماً یک تحریک خارجی در پشت او بود. "
تصویر مجملی که از سیر واقعه ارائه دادیم به روشنی نشان می‌دهد که پیشنهاد "کودتا "ی ناظم و برکناری جم با معامله تانک چیفتن رابطه مستقیم داشته است و در واقع جم قربانی ساده‌لوحی خود شد. می‌توان تصور کرد که ماجرای فوق به دقت توسط شاپورجی طراحی شد و ناظم، دانسته یا ندانسته، آلت اجرای این طرح گردید. با برکناری جم آخرین مانع بر سر راه بزرگ‌ترین معامله تسلیحاتی کمپانی‌های انگلیسی با رژیم پهلوی برداشته شد.
-ستیز با مافیا: دومین ماجرایی که شاید مهم‌ترین برگ در تاریخ روابط ریپورترها و پهلوی‌ها باشد، حوادث پیچیده و مرموزی است که در سال‌های 1351ـ1352 رخ داد و حسین فردوست گوشه‌هایی از آن را بیان داشته است. همان‌طور که می‌دانیم، در زمستان 1351 ظاهراً به دستور محمدرضا پهلوی گزارش بازرسی شاهنشاهی دربارة معامله شکر ایران و انگلیس در روزنامه اطلاعات چاپ شد و در آن نام شاپور ریپورتر به عنوان واسطه این معامله "تقلب‌آمیز " مطرح گردید. این حادثه سرآغاز ستیز شاپور ریپورتر با مافیای دربار پهلوی گردید که با شکست مذبوحانه شاه به پایان رسید. معهذا، این حادثه سبب شد که برای نخستین بار نقش عجیب ریپورترها در تاریخ معاصر ایران، هر چند بسیار مبهم، فاش شود. براساس اسناد و کنکاشی که انجام داده‌ایم می‌کوشیم تا این ماجرای عجیب را روشن کنیم:
تا سال 1350 انحصار خرید شکر ایران در دست دکتر فلیکس آقایان، رئیس شبکه مهیب مافیای ایران و عضو هیئت مدیرة مافیای بین‌المللی، بود که این معامله را از طریق برخی کمپانی‌های فرانسوی ترتیب می‌داد. در سال 1351، شاپور ریپورتر، که از نقش شامخ خود در دولت بریتانیا مغرور شده بود، براین معامله چنگ انداخت و با دلالی خود قرارداد شکر ایران را با یک شرکت انگلیسی، احتمالاً بدون موافقت شاه، منعقد نمود. فلیکس آقایان از این حادثه به خشم آمد و با دسیسة او گزارش قرارداد فوق به عنوان یک معامله تقلب‌آمیز منتشر شد. در پی این واقعه، شاپورجی نزد فردوست رفت و فساد اطرافیان شاه را متذکر شد و تهدید خود را دال بر انتشار اسناد تأسیس سلسله پهلوی توسط اینتلیجنس سرویس و فساد دربار ایران به اطلاع رسانید. مدت کوتاهی بعد، در زمستان 1351، هوشنگ دولوقاجار (عامل مافیای ایران) به جرم حمل مواد مخدر در سویس دستگیر شد و مطبوعات غرب افشاگری‌های گسترده‌ای را دربارة سلطه مافیا بر دربار ایران آغاز کردند که در آن زمان غیرمترقبه و عجیب بود. محمدرضا پهلوی وحشت‌زده و مرعوب، با خواری تسلیم شد و با وساطت لرد روچیلد مقرر شد که شاپورجی متن کامل خاطرات پدرش را منتشر نکند و تنها اشاره‌ای محترمانه توسط چیمن پینچر نشر یابد.
امپراتوری نامرئی روچیلدها و "خانواده اطلاعاتی بریتانیا " در این جنگ واقعی با مافیای بین‌المللی همبستگی عمیق خود را نشان داد. در 20 مارس 1973/29 اسفند 1351، شاپورجی طی مراسم باشکوهی در کاخ بوکینگهام "شوالیه " شد و فردای آن روز، روزنامه دیلی اکسپرس مقاله زیر را چاپ کرد:

[شروع نقل قول]افتخارات برای مردم محجوب شاه
کسی که میلیونها به بریتانیا سود رساند
به قلم چیمن پینچر
دیروز در کاخ بوکینگهام مراسم تجلیل و دادن نشان برقرار بود و از میان همه این افرادی که نشان و لقب گرفته‌اند، کسی که مردم در انگلستان وی را کم‌تر از همه می‌شناسند همان کسی است که بیش از همه به آن‌ها خدمت کرده است. او سرشاپور ریپورتر است که از اتباع دولت پادشاهی انگلستان است ولی در تهران خانه دارد و به سبب خدماتی که به منافع بریتانیا کرده است به دریافت لقب "شوالیه " و عنوان "سر " نائل شده است. این خدمات بی‌سروصدا منافعی به مبلغ صدها میلیون لیره به بریتانیا رسانده است با همة مشاغلی که همراه آن است و به‌نظر می‌رسد که در آینده نیز بیش از این خواهد رساند.
سرشاپور ریپورتر 52 ساله است و مشاور بسیاری از شرکت‌های بزرگ انگلیسی است. او به‌قدری محتاط است که هیچگونه اطلاعی در مورد این مشاوره‌ها در اختیار کسی نمی‌گذارد. ولی من حدس می‌زنم که دستور پر اعتبار خرید هواپیمای ماوراء صوت کنکورد و کشتی‌های جنگی و هاورکرافت‌ها و موشک‌ها و دیگر جنگ افزارهای دفاعی را او صادر کرده است.
در سال گذشته، هنگامی که شاه از مؤسسات دفاعی انگلستان بازدید می‌نمود تا هواپیماها و سلاح‌ها را در حین عمل مشاهده کند، سرشاپور در کنار او بود. منشاء این آشنایی یکی از نمونه‌های حیرت‌انگیزی است که نشان می‌دهد تاریخ در واقع چگونه ساخته می‌شود.
پس از جنگ اول جهانی پدر ایشان به‌نام "ریپورتر ". (زیرا اجداد وی گزارش‌گران جراید انگلستان در شهر بمبئی بودند)، مشاور شرقی سفارت بریتانیا در ایران بود. ژنرال آیرونساید، فرمانده نظامی نیروهای بریتانیا در آن‌جا از لندن دستوری دریافت داشت که شاهی را که سلطنت می‌کرد خلع کند و به یافتن فرمانروای جدیدی که به شکل واقعی‌تری منویات ملی ایران را منعکس سازد، کمک نماید. ژنرال برای مشورت به مستر ریپورتر مراجعه کرد و وی گفت که تنها یک نفر را می‌شناسد که دارای کمال اخلاقی، قدرت تصمیم و لیاقت عقلی اجرای چنین وظیفه‌ای است و او رضاخان افسر ایرانی بریگاد قزاق است.
آیرونساید وقتی رضاخان را دید بلافاصله به وی علاقمند شد و وی را وارد دولت ساخت و به‌زودی رضاخان نخست وزیر شد. او در سال 1925 خود را شاه ایران اعلام داشت و عنوان "پهلوی " برخود نهاد و اکنون فرزند اوست که سلطنت می‌کند.
این اتفاق که تقریباً تصادفی بود [!] برای ایران جنبه حیاتی یافت، نه فقط بدان سبب که رضاخان یک سلطان مترقی از آب درآمد، بلکه بخاطر این‌که پسرش نیز خود را دارای یک شم شگرف رهبری نشان داده است. ایران به سبب همین شم رهبری در راه پیشرفت اجتماعی و صنعتی با آهنگ رشدی بیسابقه گام بر میإارد و معاملات با انگلستان در این جریان نقش عظیم ایفاء می‌کند.
سرشاپور ریپورتر عیناً مانند شاه معتقد است که دوستی و همکاری انگلستان و ایران که به سرعت در حال توسعه است یکی از جریانات بسیار شوق‌آور در سیاست بین‌المللی است.
سرشاپور ریپورتر در سال 1969 به علت خدمات سابقش نشان O.B.E. دریافت داشت ولی سوابق خدمت وی به انگلستان بسیار دیرین‌تر از این تاریخ است.
در جریان جنگ دوم جهانی او کارشناس جنگ روانی بریتانیا در هندوستان بود. در جریان بحران نفت ایران در اوائل دهه پنجاه، هنگامی که محمدمصدق منافع نفتی بریتانیا را ملی کرد و مناسبات دیپلماتیک دو کشور به وخامت گرایید، او رایزن سیاسی سفارت آمریکا در تهران بود. از آن دوران او به یکی از خارق‌العاده‌ترین چهره‌های بین‌المللی بدل شده است که در عالی‌ترین سطوح فعالیت می‌کند ولی شخصاً ترجیح می‌دهند که خود را از زیر نور تند حوادث بیرون نگاه دارند.
ایشان به زودی به تهران باز می‌گردند؛ جایی که با حجت و فروتنی همراه همسرشان آسیه و دو فرزندشان زندگی می‌کنند. [پایان نقل قول]

حادثه زمستان 1351 نه تنها سبب تیرگی روابط شاپورجی با شاه نشد، بلکه او با اقتداری بی‌سابقه و بلامنازع به حضور خود در تهران ادامه داد. در این دوران حریم شاپورجی کاملاً به رسمیت شناخته شد و اودر بسیاری از معاملات ایران با شرکت‌های غربی، در سرمایه‌گذاری‌های شاه در انتخابات آمریکا و در یک کلام در کلیه فعل و انفعالات پس‌پردة دربار پهلوی موقعیتی بی‌رقیب داشت. در این دوران سرشاپور ریپورتر علاوه بر نقش خود به عنوان مشاور اطلاعاتی دولت بریتانیا در مسائل ایران، مشاور وزارت دفاع انگلیس نیز بود. درباره حجم معاملاتی که با شرکت مستقیم و غیرمستقیم شاپورجی صورت گرفته هنوز آمار کاملی در دسترس ما نیست. ولی می‌دانیم که در سال 1355 ایران موشک‌های رایپر را از انگلستان به مبلغ 400 میلیون لیره در ازاء صدور نفت خام خریداری کرد و میزان خرید اسلحه ایران از انگلیس در سال 1978 به بیش از یک میلیارد لیره (قریب به دو میلیارد دلار) رسید. روزنامه تایمز در ماه مه 1978 در حاشیة خبر قرارداد 750 میلیون لیره‌ای احداث مجتمع نظامی اصفهان نوشت: "ایران هم اکنون بزرگ‌ترین خریدار تکنولوژی نظامی انگلیس است " وافزود که 60 درصد صادرات اسلحه انگلیس توسط ایران خریداری می‌شود. در نتیجه این نقش کلیدی شاپورجی در اقتصاد بریتانیا بود که در سال 1356 نام وی به مطبوعات غرب درز کرد و مجله انگلیسی پریوات آی به او لقب طنزآمیز "ریپورتر سال " داد.
سرآنتونی پارسونز، سفیر سابق انگلیس در ایران، دستاورد 40 سال فعالیت اردشیر ریپورتر و 32 سال فعالیت شاپورریپورتر در ایران برای دولت بریتانیا را چنین بیان می‌دارد:

[شروع نقل قول]واقعیت این است که ایران در دوران پهلوی برای انگلستان هم یک متحد با ارزش و هم یک بازار وسیع و پرمنفعت بود. آرامش نسبی و سیاست طرفدار غرب ایران از اواسط دهه 1950 تا اواخر دهه 1970، در دورانی که تمام منطقه خاورمیانه تا شبه قاره هند آشفته و در معرض خطر شوروی قرارداشت و بالقوه برای منافع انگلستان خطرناک بود، ارزش و اهمیت زیاد داشت. اگر مسئله قیمت نفت را به کنار بگذاریم، اطمینان از جریان نفت ایران در شرایطی که نفت کشورهای عربی همواره در معرض تهدید تحریم به دلایل سیاسی بود، برای انگلستان اهمیت فوق‌العاده‌ای داشت. از همه این‌ها گذشته، ایران در فاصله سال‌های 1974 تا 1978 وسیع‌ترین بازار صادرات انگلیس در خاورمیانه به شمار می‌رفت و هزار میلیون لیره ارز موردنیاز انگلستان را در شرایط دشوار اقتصادی تأمین می‌کرد. [پایان نقل قول]

پیروزی انقلاب اسلامی ایران دستاورد 72 ساله ریپورترها را به باد داد و با امواج گسترده خود نفرت عمیق امت مسلمان منطقه را علیه سلطه شوم امپریالیسم و صهیونیسم جهانی توسعه بخشید. در سال‌های پس از انقلاب شاپور ریپورتر نقش درجه اولی در توطئه‌های عظیمی که علیه نظام نوپای اسلامی ایران صورت گرفت به عهده داشت و از جمله. به گفتة سپهبد متواری سعید رضوانی، مبلغ یک میلیون دلار اعتبار در اختیار ارتشبد بهرام آریانا گذارد و با همین پول بود که نخستین کانون‌های ضدانقلاب مسلح در خاک ترکیه و عراق سازمان داده شد. نشریة انگلیسی ساندی تلگراف، مورخ 25 مارس 1979/5 فروردین 1358، چنین نوشت:

[شروع نقل قول]سرشاپور ریپورتر دلال و مقاطعه‌کار هندی‌الاصل، که در زمان دولت ادوارد هیث به دریافت لقب "سر " مفتخر گردید و همواره رایزن عالی مقام شاه ایران بود، اینک در لندن به سر می‌برد و در حال انجام مذاکرات مهم و محرمانه سیاسی با مقامات دولت بریتانیا برای کسب اجازه اقامت شاه مخلوع در انگلستان است.
سرشاپور 58 ساله است و از راه سازمان‌دهی قراردادهای مخفیانه معاملات کمپانی‌های انگلیسی با ایران و از طریق کمیسیون‌ها و رشوه‌های معمول در این گونه قراردادها حداقل 50 میلیون پوند به جیب زده است. او در حال فرار از حکومت انقلابی ایران است. گفته می‌شود که در حال حاضر نام او در لیست سیاه رسمی دولت ایران قرار دارد. در این لیست در میان مشاوران و همکاران اصلی شاه، از 16 نفر به عنوان چهره‌های اصلی نام برده شده که در بین آنان سرشاپور چهره‌ای متمایز است. علت پیگرد او توسط حکومت انقلابی ایران تنها به دلایل فوق‌الذکر نیست، بلکه او کسی است که روابط و همکاری نزدیکی با سازمان‌های جاسوسی انگلستان و آمریکا داشته و از جمله عملیات او نقش مستقیم در کودتای سال 1953 و بازگردانیدن شاه به تاج و تخت می‌باشد.
شاه پس از ترک ایران، در ژانویه به عنوان میهمان ملک حسن، شاه مراکش، در این کشور به سر می‌برد. ولی او اکنون تمایل دارد که به انگلستان نقل مکان کند. شاه در حال حاضر مالک استیلمانس است که ملک بسیار وسیعی در حوالی گودلمینگ در ایالت ساری می‌باشد. این ملک با دیوارها و استحکامات محصور شده و دارای قلعه، دروازه و خانه‌های متعدد و حتی زمین مسابقه سوارکاری است. پیش از این، در ماه فوریه، دکتر اونن وزیر امور خارجه به‌طور خصوصی به شاه گفته بود که نمی‌تواند به انگلستان بیاید، زیرا انگلستان مایل به برقراری روابط حسنه با رژیم جدید ایران می‌باشد.
از دوستان سرشاپور باید از آنتونی پارسونز سفیر سابق بریتانیا در تهران نام برد که اخیراً به انگلستان مراجعت کرده و به مقام جانشین معاون دائمی وزیر امورخارجه ارتقاء یافته است. سرشاپور از ماه فوریه تاکنون با وزارت امورخارجه و سِرپارسونز و حتی رهبران حزب محافظه‌کار در تماس دائم بوده است. در تماس با محافظه‌کاران، او به ملاقات جولیان آمری، وزیر کشور دولت محافظه‌کار سابق [دولت هیث]، رفت. آمری همان کسی است که در سال 1973 او را برای دریافت نشان K.B.E. [شوالیه امپراتوری بریتانیا] نامزد نمود. جولیان آمری می‌گوید: "سرشاپور در حدود دو هفته قبل به دیدار من آمد. ملاقات ما خصوصی بود و موضوع بحث ما دربارة وضع سیاسی ایران و شاه بود. "
محل اقامت کنونی سرشاپور، آپارتمانی در لندن است که توسط نگهبانانی که از ملیت‌های مختلف انتخاب شده‌اند به شدت حفاظت می‌شود. این حفاظت به خاطر حمله احتمالی "گروه ضربت " است که سران سازمان آزادیبخش فلسطین وعدة تشکیل آن را به آیت‌الله خمینی داده‌اند. شاپور ریپورتر اخیراً در ژنو نیز دیده شده است. ژنو جایی است که ثروت او و نیز مقادیر زیادی از ثروت بیکران شاه در آن‌جا نگهداری می‌شود. سرشاپور با پاسپورت انگلیسی‌اش... می‌تواند به راحتی به همه جا مسافرت کند...
از زمان سقوط شاه، دربارة محل زندگی شاپور ریپورتر اطلاع دقیقی در دست نیست و تنها خبر مشخص این است که این دست راست شاه بسیار بیش از استقرار دولت انقلابی از نظرها محو شد. هفته پیش در اجلاس جامعة دست‌اندرکاران متنفذ مالی انگلیس، که برای تبادل اطلاعات پیرامون اوضاع داخلی ایران گرد آمده بودند، گفته می‌شد که سرشاپور ایران را ترک کرده و احتمالاً در محل امنی به سر می‌برد. از سوی دیگر گفته می‌شود که از زمان سقوط شاه تاکنون سرشاپور چندین بار به لندن آمده و در اواسط ماه مارس نیز با یکی از عوامل ارتباطی‌اش ملاقات نموده است. وی در ماه فوریه به باشگاه بات در مرکز لندن، که خود زمانی عضو آن بود، سری زده است. سرشاپور که نگران جان خویش می‌باشد، این روزها بیش از همیشه و به طرزی مرموز از روابط اجتماعی طفره می‌رود. جولیان آمری دربارة او می‌گوید: "او از زمرة آن گروه از مردم نیست که بتوان از آن‌ها سؤالات خصوصی کرد. من هیچ‌گاه از محل اقامت او اطلاعاتی نداشته‌ام. و اینک نیز اطلاع ندارم که وی در کجای لندن زندگی می‌کند. او هرگاه قصد ملاقات با من را داشته باشد خودش تماس می‌گیرد. " امری هم‌ چنین می‌گوید: "او یک مرد خارق‌العاده است که هر نوع تجارتی را دوست دارد. "
سرشاپور واسطه بسیاری از شرکت‌های تولیدکننده و کارخانه‌های انگلیسی بوده و مشاور بسیاری از مؤسسات انگلیس است. به همین دلیل "قانون طلایی " تجارت با ایران این بود که هرگاه یک تاجر انگلیسی مایل به فعالیت بازرگانی در ایران بود، باید با سرشاپور تماس می‌گرفت. سرشاپور در سال‌های اخیر عامل اصلی فروش هزاران تانک چیفتن و اسکورپیو، و نیز سلاح‌های هدایت شوندة رابیز، به ایران بود. در اثر مساعی او ایران بیش از 800 میلیون پوند اسلحه به انگلستان سفارش داد. از جمله کمپانی‌هایی که در اثر کمک‌های سرشاپور موفق به عقد قراردادهای گوناگون با ایران گردیده‌اند، عبارتند از آی.سی.آی. ، لیلاند انگلستان، کرایسلر، وسیپر، تورنی کرافت راکال و تیت آندلایل. در سال 1976. که دو نفر از مدیران شرکت راکال و یک نظامی ارتش بریتانیا به جرم ارتشاء در محکمة جنایی لندن محاکمه شدند، از سرشاپور با نام "آقای فیکسیت " [کار چاق کن] نام برده شد. در آن زمان کمپانی راکال نومیدانه می‌کوشید تا قراردادی مطمئن برای فروش 4 میلیون پوند تجهیزات رادیویی تانک‌های چیفتن منعقد کند و پس از کمک سرشاپور و انعقاد این قرارداد،‌ به خاطر این خدمت دو درصد از کل معامله، یعنی 80 هزار پوند، به او پرداخت. در همان محاکمه، از سرشاپور، که در سال 1969 به خاطر "خدماتی به حفظ منافع بریتانیا در ایران " به دریافت نشان O.B.E. و در سال 1972 به دریافت نشان شوالیه‌گری مفتخر شده بود. به خاطر دریافت یک میلیون پوند حق دلالی از دولت بریتانیا در معامله غیرقانونی یکصدمیلیون پوندی اسلحه، نام برده شد. کسانی که با این چهرة مرموز سر و کار دارند. عقاید مختلفی دربارة او ابراز می‌دارند. آقای جان بک، یک تاجر لندنی، می‌گوید: "او از آن دسته مردمانی است که اگر بخواهد می‌تواند با زبان مار را از سوراخ بیرون آورد. شما هیچ‌گاه نمی‌دانید که موقعیت کنونی او چیست و لحظه‌ای بعد چه خواهد کرد. "
رابطه خانواده ریپورتر با دودمان پهلوی و حکومت بریتانیا به یک نسل قبل باز می‌گردد. پدر او، که تحصیلات خود را در انگلستان به پایان برده بود، مخبر روزنامة تایمز در تهران بود و به قول عده‌ای مأمور انگلستان در این کشور محسوب می‌شد. منابع ایرانی می‌گویند که سرشاپور دربلواهای سال 1953 نقش اساسی داشته است. او که در زمان اخراج انگلیس‌ها از ایران این کشور را ترک گفته بود، بعداً به عنوان مشاور سیاسی سفارت آمریکا به تهران بازگشت. او در همان زمان همکاری نزدیک خود را با سزامان "سیا " آغاز کرد و مستقیماً با عوامل این سازمان وارد مذاکره شد تا کودتایی را که در اثر آن شاه به قدرت بازگشت، سازماندهی کند... [پایان نقل قول]

دسته ها : انقلاب اسلامی
دوشنبه 1387/12/12 16:30
X