وهابیت در نیم قرن اخیر که با حمایت‌های مالی و سیاسی انگلستان و آل سعود توانست قسمت‌هایی از خاک جهان اسلام را به اشغال خود در آورد، ضربه‌های جبران‌ناپذیری بر پیکره جهان اسلام چه از لحاظ رشد عقلانیت و توسعه علم و چه از لحاظ تحقق عدالت و اسلام ناب محمدی (ص). در همین رابطه و به مناسبت هشتم شوال؛ سالروز تخریب بارگاه‌ ائمه بقیع (ع) سرویس آیین و اندیشه باشگاه خبری فارس «توانا» به بحث دقیق علمی از پیشینه و زمینه‌سازان این فرقه سراسر انگلیسی پرداخته است. در قسمت اول این یاداشت به بررسی مبانی فکری تئوری‌‌ساز این فرقه منحرف؛ یعنی احمد بن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب می‌پردازیم:

احمد بن تیمیه، در روز دهم ربیع الاوّل سال 661 هـ.ق در شهر «حرّان»، از توابع شام، به دنیا آمد و تا هفت سالگى در آن سرزمین زندگى کرد ولى به خاطر حمله سپاه مغول، عبدالحلیم پدر ابن تیمیه مجبور شد به همراه خانواده‌اش وطن خویش را ترک و به سوى شام (دمشق) حرکت کند و در آنجا اقامت گزیند.
پدر ابن تیمیه یک روحانى حنبلى مذهب بود؛ از این جهت فرزند خود را به مدارس حنابله فرستاد تا فقه حنبلى را فرا گیرد. این کودک همان احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه حرّانى است که آیین وهابیت در قرن 12 هـ.ق بر اساس افکار و آراى او پى‌ریزى شد.

*تفسیر آیه الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى آغاز انحراف ابن‌تیمیه

ابن تیمیه در بیست سالگى پدرش را از دست داد و خود به جاى پدر عهده‌دار تدریس شد و تا سال 698 هـ.ق به عنوان یک روحانى حنبلى در شام زندگى کرد و تا آن سال از او لغزشى مشاهده نشد ولى با آغاز سال 698 هـ.ق به تدریج آثار انحراف در او ظاهر شد، خصوصاً موقعى که ساکنین «حماة» از وى خواستند آیه (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ) را تفسیر کند، در تفسیر این آیه دچار لغزش شد و براى خداوند مکانى در فراز آسمان ها که بر عرش متکى است، تعیین کرد.
وى با این تفسیر نادرست، آشکارا براى خداوند جهت و سمت جسمانى قایل شد. انتشار پاسخ ابن‌تیمیه در دمشق و اطراف آن غوغایى به راه افکند.

* صدور حکم زندانی برای ابن تیمیه توسط قضات هر چهار مذهب

در سال 698، گروهى از فقها علیه وى قیام کردند و محاکمه او را از جلال الدین حنفى، قاضى وقت خواستار شدند؛ ولى وى از حضور در محکمه سر باز زد.
در روز هشتم رجب سال 705، قضات شهر همراه با ابن تیمیه در قصر نایب السلطنه حاضر شدند و رساله «الواسطیّه» ابن تیمیه در این مجلس قرائت شد و در دوازدهم همان ماه در نشست دوم، کمال الدین زملکانى با او به مناظره پرداخت و مردم از فضایل کمال الدین زملکانى و مناظره نیکو او تشکّر کردند.
در هفتم شعبان، در نشست سوم، وى به مصر تبعید شد و دمشق را به قصد مصر ترک کرد و چون در آنجا نیز از نشر اندیشه خود دست بر نداشت، در مجلس مخصوصى، شمس بن عدنان با او به مناظره پرداخت. سرانجام ابن محلوف مالکى؛ قاضى وقت او را به زندان محکوم و رسماً بر ضد او در مصر و شام اعلامیه منتشر کرد.
سرانجام ابن تیمیه در روز جمعه، 23 ربیع الاول سال 707، از زندان آزاد شد و اقامت در مصر را به دمشق ترجیح داد. وى پس از آزادى، در نشر عقاید خود پافشارى مى کرد.
عده‌اى از صوفیه و عرفاى مصر از وى به قاضى وقت شکایت کردند و ابن عطاء با او مناظره نمود و او را به محکمه قاضى بدرالدین بن جماعه کشانید.
قاضى احساس کرد که او در سخنان خود نسبت به پیامبر(ص) ادب را رعایت نمى کند؛ بنابراین، او روانه زندان شد و عاقبت در آغاز سال 708 آزاد گشت.
فعالیت مجدد ابن تیمیه سبب شد که وى در آخر ماه صفر 709 به اسکندریه مصر تبعید شود؛ و پس از هشت ماه اقامت در آن جا به قاهره بازگشت.
لجاجت و پافشارى ابن تیمیه بر عقاید باطل خود، سبب شد که قضات هر چهار مذهب، حکم دست‌گیرى و زندان علیه او صادر کنند.

*هر کس داراى عقاید ابن تیمیه باشد خونش حلال است

ابن کثیر مى‌گوید: ابن تیمیه در روز پنجشنبه، 22 رجب سال 720، به خاطر فتاواى دور از مذاهب اسلامى به دارالسعاده احضار شد. قضات هر چهار مذهب (شافعى، حنبلى، حنفى و مالکى) او را نکوهش و محکوم به زندان کردند، تا در دوم محرم 721 از زندان آزاد گردید.
شوکانى مى‌گوید: پس از زندانى شدن ابن تیمیه، طبق فتواى قاضى مالکى دمشق، که حکم به کفر او داده بود، در دمشق ندا سر دادند که هر کس داراى عقاید ابن تیمیه باشد، خون و مالش حلال است.
سرانجام ابن‌ تیمیه در سال 728 هـ.ق درگذشت.

*مبانى فکرى ابن تیمیه

ابن تیمیه در کتاب "منهاج السنه " در نقض کتاب "منهاج الکرامه فى اثبات الامامه "، نوشته علاّمه یوسف بن مطهر حلّى از علماى بزرگ شیعه، پس از سخنان مرحوم علاّمه حلّى، مبنى بر اینکه خداى تعالى دیده نمى‌شود و با هیچ یک از حواس درک نخواهد شد (لا تُدْرِکُهُ الأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأَبْصارَ) و نیز بعد از نقل این سخن که خداوند داراى جهت و مکانى نیست، چنین می‌گوید: «عموم منسوبین به اهل سنّت، براى اثبات رؤیت خدا، اتفاق دارند و اجماع سلف بر این است که ذات احدیّت را در آخرت با چشم مى‌توان دید ولى در دنیا نمى‌توان دید و درباره پیغمبر(ص) اختلاف است که آیا آن حضرت خدا را در این دنیا دیده است یا نه؟.

* اعتقاد به جسمانیّت و رؤیت حسى خداوند

ابن تیمیه براى اثبات جهت و رؤیت خداوند به تفصیل سخن گفته و به ظاهر آیات و روایات استدلال نموده است.
وى در رساله «عقیده الحمویه» مى‌گوید: خداوند مى‌شنود، آگاه است، سخن مى‌گوید، خشنود و غضبناک مى‌شود، مى‌خندد و روز قیامت در حال خنده بر بندگان خود تجلّى مى‌کند و هر شب هر طور که بخواهد به آسمان دنیا فرود مى‌آید و مى‌گوید: آیا کسى هست که مرا بخواند و من اجابتش کنم، آیا طالب مغفرتى هست که او را ببخشم، آیا توبه کننده‌اى هست که توبه او را بپذیرم.
خداوند این کار را تا طلوع فجر انجام مى‌دهد.
ابن تیمیه بعد از بیان این مطلب مى‌گوید: هر کس فرود آمدن خدا را بر آسمان دنیا انکار یا تأویل کند، بدعت گذار و گمراه است.

*اظهارات جالب ابن تیمیه در مورد فرود آمدن "الله " از آسمان

ابن بطوطه از علماى هم عصر ابن تیمیه، مى‌گوید: من در دمشق بودم. روز جمعه بود. ابن تیمیه در مسجد جامع این شهر بر مردم موعظه مى کرد. من نیز در مسجد حضور یافتم. وى در ضمن سخنان خود گفت: "ان اللّه ینزل إلى السماء الدنیا کنزولى هذا " (خداوند هم‌چنان که من از پله این منبر فرود مى‌آیم، از آسمان دنیا فرود مى‌آید).
این را گفت و یک پله از منبر فرود آمد، چون این سخن بر زبان جارى کرد، یک فقیه مالکى به نام «ابن الزهرا» بر او اعتراض و سخنش را انکار کرد و اظهارات ابن تیمیه را ضمن یک نوشته به اطلاع ملک ناصر رساندند.
ملک ناصر فرمان داد ابن تیمیه را در زندان انداختند و او در زندان از دنیا رفت.


*ابن تیمیه تکریم و بزرگداشت قبور پیامبران و اولیاى الهى را خروج از دین قلمداد می‌کند

ابن تیمیه زیارت قبور پیامبران و اولیاى الهى و به طور کلى تکریم و بزرگداشت آنها را که از نظر مسلمانان مستحب است و ثواب دارد حرام و باعث شرک و خروج از دین قلمداد مى کند و مقامات آنها را خیلى عادى جلوه مى‌دهد و ادعا مى‌کند که پیامبران و اولیا بعد از وفاتشان کوچک‌ترین تفاوتى با افراد عادى ندارند.
در این جا به طور نمونه به چند مورد اشاره مى شود: به نظر ابن تیمیه هر کس به قصد زیارت قبر پیغمبر (ص) مسافرت کند و انگیزه اصلى سفر او رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنین کسى از اجماع مسلمین مخالفت کرده و از شریعت سیدالمرسلین خارج است و هرگونه زیارت قبور، چه قبر پیامبر (ص) و چه غیر آن، شرک و حرام است. عقیده به سود و زیان از طرف قبور، همانند اعتقاد بت پرستان درباره بت‌ها است. مسح و بوسیدن هر قبرى، ولو قبر انبیا، شرک است.

*از نظر این ‌تیمیه مسافرت به قصد زیارت قبر پیامبر(ص) خلاف توحید است

وى با کمال وقاحت و بى‌ادبى مى‌گوید: اینها (شیعیان) فکر مى‌کنند وجود نبى(ص) بعد از وفات در میان آنها مثل وجودش در زمان حیات است و این غلط بزرگى است.
سپس با استدلال به روایتى مى‌گوید: «لَیسَ فى وجُودِ القُبور أمانٌ».
او در این راستا، مسائلى را مطرح مى‌کند که همگى داراى هدف واحدى هستند و آن عادى جلوه دادن مقامات پیامبران، مخصوصاً پیامبر اسلام(ص) و اولیاى بزرگ دین است، به طورى که حتّى مشاهده قبر پیامبر(ص) را ممنوع مى‌داند.
بر این اساس، وى هر گونه زیارت قبور انبیا، اولیا و صالحان، مسافرت به قصد زیارت قبر پیامبر(ص) و صلوات و سلام فرستادن در کنار قبر پیامبر(ص)، دست گذاشتن بر روى قبر آن حضرت و بوسیدن آن و هم چنین سوگند به پیامبر(ص) و خلاصه هر گونه نذر و نیاز بر اولیا را نامشروع، حرام و باعث شرک و خلاف توحید قلمداد مى‌کند.
زیر بناى آرا و نظریات او در این مسائل این است که براى توحید و شرک، حدّ منطقى قایل نشده و براساس انگیزه خاصى، آنها را شرک و بدعت و یا لااقل حرام مى‌داند.
او در این قسمت، آرا و نظریاتى را مطرح مى‌کند که پیش از او احدى از علماى اسلام نگفته است و با لجاجت خاصى به جنگ همه مى‌رود و از این جهت از همان زمان و پس از آن، افکار عمومى اهل سنت بر او شورید و بارها دست گیر و زندانى شد و ده‌ها کتاب بر ردّ اندیشه هاى او نوشته شد.

*ابن تیمیه نقل 64 محدث در مورد نسبت آیه "إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ " به علی(ع) را دروغ می‌داند

یکى دیگر از مبانى فکرى ابن تیمیه را انکار فضایل مسلّم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) که در صحاح و مسانید اهل سنت وارد شده، تشکیل مى دهد.
وى در کتاب منهاج السنه که به قول علامه امینى، به حق باید آن را «منهاج البدعه» دانست، احادیث صحیحى را که مربوط به مناقب على(ع) و خاندان اوست، بدون ارائه مدرکى، انکار و همه را مجعول اعلام مى کند. فضایلى که ده‌ها محدّث آن را نقل و بر صحت آن تصریح کرده‌اند.
از باب نمونه، وى مى‌گوید: نزول آیه "إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ " درباره على (ع)، به اتفاق اهل علم، دروغ است در حالیکه متجاوز از شصت و چهار محدث و دانشمند، بر نزول آن درباره امام على(ع) تصریح کرده‌اند. . وى نزول آیه "قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى " درباره خاندان رسالت را تکذیب مى‌کند در حالیکه متجاوز از چهل و پنج محدث و دانشمند آن را نقل کرده‌اند.
البته این‌ها نمونه‌اى از انکار فضایل اهل بیت(ع) توسط ابن تیمیه است و براى اطلاع بیشتر مى‌توان به کتاب منهاج السنه مراجعه کرد.

*محمد بن عبدالوهاب عقاید وهابیت را به صورت مذهب جدیدی درآورد

بنیان گذار مسلک وهابیت، محمد بن عبدالوهاب، از علماى «حنبلى» بوده است، ولى باید توجه داشت که وى مبتکر و به وجود آورنده عقاید وهابى‌ها نیست، بلکه قرن‌ها قبل از او، این عقاید یا قسمتى از آن به شیوه‌هاى مختلف توسط برخى از عالمان کج‌اندیش حنبلى (مانند ابن تیمیه و شاگردان او) اظهار شد اما به صورت مذهب جدیدی در نیامد.
مهم ترین کار "ابن عبدالوهاب " این بود که این عقاید باطل و انحرافى را به صورت یک مذهب درآورد.
وی آل سعود را با خود همراه کرد و با این کار فرقه جدیدى به وجود آمد که عقاید آن با مذهب شیعه و مذاهب چهارگانه اهل سنت متفاوت بود و از مذهب شیعه فاصله بیشترى داشت و در مقابل، به مذهب حنبلى نزدیکتر بود.

* "ابن عبد الوهاب " به تبعیت از "ابن تیمیه " برای خداوند، اعضا و جوارح قائل است

وهابى‌ها به تبعیت از «ابن تیمیه» با استدلال، به ظاهر بعضى از آیات و روایات براى بارى تعالی اعضا و جوارح اثبات مى‌کنند.
به گفته آلوسى (از طرف داران سرسخت وهابیت)، وهابى‌ها مى‌گویند: روز قیامت، خدا به صحراى محشر می‌آید، زیرا خود او فرموده است: (وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا).
خداوند به هر یک از مخلوقات خود به هر طور که بخواهد نزدیک مى‌شود؛ چنانکه خود او فرموده است: (...نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ...) ».
آنها به وسیله آیات (...بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ...)، (وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا) و (...فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ...)، دو دست، دو چشم، صورت و چهره را اثبات مى‌کنند.
ابن عبد الوهاب در کتاب "التوحید "براى اثبات انگشت خداوند روایتى را از ابن مسعود نقل مى‌کند که یک دانشمند یهودى به پیامبر(ص) عرض کرد: اى محمد(ص)، ما در کتب خویش دریافتیم که روز قیامت، خداوند تمام آسمان‌ها را بر یک انگشت، زمین‌ها را بر یک انگشت و درخت‌ها را بر یک انگشت، آب را بر یک انگشت، خاک را بر یک انگشت و سایر مخلوقات را بر یک انگشت قرار مى‌دهد و مى‌فرماید: «تنها من پادشاهم». پیامبر(ص)، ضمن تصدیق این گفته، خندید به طورى که دندان مبارکشان نمایان گشت. سپس این آیه مبارکه را تلاوت فرمود: "وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الاَْرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمِینِهِ... ". (خداوند را آن مقدار که باید بشناسند نشناخته اند. او خدایى است که روز قیامت تمامى موجودات زمین در قبضه او و آسمان‌ها به دست قدرت اوست).

* ابن تیمیه تأخیر نماز تا غروب آفتاب را معباری برای وجوب قتل افراد می‌داند

وهابى‌ها معناى منطقى و درستى از توحید و شرک ارائه نداده‌اند، از این رو انجام بسیارى از اعمال که از نظر مسلمین جایز و داراى ثواب است به نظر وهابیان شرک شمرده مى‌شود؛ زیرا آنان توحید در عبادت را به معناى لُغوى آن (مطلق خضوع و خشوع) تعریف مى‌کنند.
به نظر وهابى‌ها هرگونه نذر براى غیر خدا و پناه بردن و استغاثه به غیر خدا و خواندن غیر خدا شرک است.
ابن عبد الوهاب مى‌گوید: بعیدترین امور در شرع، آن است که کسى حاجت خود را از میّت طلب کند؛ چنان که بیشتر مردم چنین هستند.
این عمل از نوع عبادت براى بت‌ها است که مشرکین انجام مى‌دهند و دیگر اینکه خداوند را به واسطه میت بخواند؛ یعنى میت را واسطه قرار دهد و حاجت خود را از خداوند طلب کند. این عمل اجماعاً بدعت است.
توسل به میت و طلب حاجت از او عیناً همان چیزى است که بت پرستان در زمان جاهلیت انجام مى‌دادند.
دایره کفر و شرک، از نظر وهابى‌ها وسیع‌تر از آن است که بیان شد. رئیس این گروه (ابن تیمیه) حتى در باره کسى که به خاطر وضع شغلى و کسب و کار خویش، مانند صناعت، صیّادى و... نمازش را تا غروب آفتاب تأخیر بیندازد، فتوا داده که به اجماع علما قتلش واجب است و نیز فتوا داده است که چنین کسى را باید توبه دهند، اگر نپذیرفت کشته مى شود.

*وهابیون زیارت قبور ائمه را مخالف با سنت رسول الله (ص) می‌دانند

چنانکه قبلاً نیز متذکر شدیم به نظر وهابى‌ها، پیامبران و اولیاى الهى پس از مرگ کوچک‌ترین تفاوتى با افراد عادى ندارند، و بر این اساس مى گویند: به اجماع علما، استلام قبور انبیا و غیر این‌ها (اولیا و امامان معصوم(ع) و مسح آن، نماز خواندن و دعا کردن در نزد این قبور جایز نیست؛ زیرا باعث شرک و مانند عبادت بت‌هاست.
مسافرت براى زیارت قبور انبیا و صالحین، بدعت است. هیچ یک از صحابه و تابعین این عمل را انجام نمى‌دادند و رسول خدا (ص) هیچ گونه امرى درباره زیارت قبور انبیا و صالحان نفرموده است و هیچ یک از ائمه مسلمین، زیارت قبور انبیا را مستحب نمى‌دانند؛ پس هر کس به این امر اعتقاد داشته باشد و به زیارت قبور انبیا و صالحین برود، مخالف سنت رسول خدا (ص) عمل کرده است.
نماز خواندن در مساجدى که بر قبور انبیا و صالحین بنا شده‌اند جایز نیست و بناى مسجد بر قبور حرام است.

*ابن تیمیه در کتاب "زیاره القبور " مسلمانان را مشرک و کافر مى‌شمارد

چنان که گذشت وهابى‌ها توسّل و شفاعت به پیامبران و اولیاى خدا و زیارت قبور آنها و نماز خواندن و دعا کردن در نزد قبور آنها و هرگونه نذر و قربانى براى آنها را مغایر با توحید مى دانند لذا کسانى که این گونه اعمال را جایز مى‌دانند آنها را مشرک و کافر مى شمارند.
ابن تیمیه در کتاب‌هاى خود مانند "الردّ على الاخنائى " و "زیاره القبور " مسلمانان را به سبب جایز شمردن زیارت قبر پیامبر (ص) و دیگر انبیا و صالحان، مشرک و کافر مى شمارد، چنان که مى‌گوید: «هر کس به قصد زیارت قبر پیغمبر (ص) مسافرت کند و موجب اصلى سفر او، رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنین کسى با اجماع مسلمین مخالفت کرده و از شریعت سید المرسلین خارج است».
همچنین مى‌گوید: هر گونه زیارت قبور، چه قبر پیامبر و غیر آن، شرک و حرام است.

*شرک مشرکین زمان ما (مسلمانان)، غلیظ‌تر از بت‌پرستان گذشته‌اند

محمد بن عبدالوهاب در رساله «کشف الشبهات»، بارها مسلمانان را مشرک، کافر، بت پرست، مرتد، منافق، منکر توحید، دشمن توحید، دشمنان خدا، اهل باطل، نادان و شیاطین خوانده است.
وى تصریح مى‌کند که شرک مشرکین زمان ما (مسلمانان)؛ غلیظ‌تر از مشرکان و بت‌پرستان گذشته‌اند؛ چون مشرکان گذشته در حال رفاه شرک می‌ورزیدند ولى هنگام گرفتارى اخلاص داشتند اما مشرکان زمان ما در هر دو حالت به خدا شرک می‌ورزند.
صنعانى مى‌گوید: «اعمال مسلمانان عیناً مانند اعمال مشرکان جاهلیّت است با این فرق که آنان با بت‌هایشان چنین معامله مى‌کردند و قبوریون (کسانى که زیارت قبر انبیا و صالحان را جایز مى دانند)، نام آن را مشهد گذاشته‌اند ولى تغییر نام، اشکال را برطرف نمى‌کند.
آنان شخص مُرده را با کلمات کُفر آمیز خطاب مى‌کنند و آنها را به خدا سوگند مى‌دهند و نام آن را توسّل مى‌خوانند و هر گروهى مُرده‌اى دارند که در شداید و گرفتارى‌ها آن را مى‌خوانند.
آنان در زبان، سخنى مى‌گویند که در دلشان نیست و معناى شرک را نفهمیده‌اند. چون تعظیم اولیا و کشتن قربانى براى آنها و امثال این اعمال شرک است و این سخنشان فایده‌اى برایشان ندارد عملشان، سخنشان را تکذیب مى‌کند.

*واژه کفر و شرک؛ تکه کلام وهابی‌ها در تبیین استدلا‌ل‌هایشان

رسول خدا (ص) فرمود، خون و مال کسى که به توحید شهادت مى‌دهد محترم است، مگر آن که ریختن خون و گرفتن مال او حق باشد و در اینجا حق آن است که آنها کشته شوند و مالشان غارت شود. چون در عبادت خدا را شریک قرار دادند لذا این اعتراف به توحید فایده‌اى براى آنها ندارد.
چنانکه "بنى حنیفه " و اصحاب مسیلمه نیز چنین بودند ولى با این حال اصحاب پیامبر با آنها نبرد کردند و دشنامشان دادند.
زیربناى آراى وهابیت در این مسائل آن است که براى توحید و شرک، حدّ منطقى قایل نشده‌اند و با انگیزه خاصى، آنها را شرک، بدعت و یا لااقل حرام مى‌شمرند.
عمده ترین تکیه کلام وهابى‌ها چهار چیز است؛ کفر، شرک، کذب و بدعت.
پایان هر یک از جملات و استدلال‌هایشان یا کفر است یا شرک یا بدعت و یا کذب. اگر کسى فقط واژه‌هاى کفر و شرک آنها را جمع آورى کند، مقاله‌ها، بلکه کتابى از واژه کفر و شرک را جمع آورى مى‌کند و هر کجا که مسلمین علیه آنها به روایتى استدلال کرده و آنها را محکوم نموده‌اند در پاسخ اغلب گفته‌اند: «کذب است، کذب» و هر روایتى که با عقیده آنها مطابقت نداشته باشد تکذیبش مى کنند.
خلاصه این که وهابى‌ها به دنبال این عقاید افراطى، بى محتوا و خشک، تلویحاً یا تصریحاً خود و اتباع خود را موحّد و مسلمان شمرده و دیگر طوایف مسلمانان را مشرک و کافر قلمداد مى‌کنند و کشتار آنها را جایز و اموالشان را نیز حلال مى‌شمارند.

* شهرت طلبى محمد بن عبدالوهاب به وهابیت کشاند

محمد بن عبدالوهاب یکى از علماى حنبلى قرن دوازدهم است که مسلک وهابیّت را پایه گذارى نمود و نسبتش به "وهیب تمیمى " مى‌رسد.
نسبت وهابیت وى از نام پدرش عبدالوهاب گرفته شده است و قبل از او مسلکى به نام وهابیّت وجود نداشت.
او در سال 1115 هـ.ق در شهر عُیَینَة واقع در صحراى نجد عربستان چشم به جهان گشود و در سال 1206 هـ.ق در 91 سالگى در گذشت.
پدرش عبدالوهاب از علماى حنبلى و مورد احترام مردم و قاضى شهر عیینه بود. فرزند عبدالوهاب پس از به پایان رساندن دروس مقدمات، زادگاهش را به قصد مدینه ترک کرد و پس از اقامت کوتاهى در مدینه، به بصره رفت.
وقتى محمد بن عبدالوهاب عقیده خویش را در شهر بصره اظهار نمود، با مخالفت شدید مردم به ویژه علما و رؤسا مواجه شد، به طورى که علیه او قیام و وی را از شهر بیرون کردند. سپس به بغداد رفت و آنگاه روانه کردستان، همدان و اصفهان شد و در هر یک از این شهرها مدتى اقامت گزید و سرانجام به زادگاه خود بازگشت و پس از آن هشت ماه از مردم دورى کرد و سپس مردم را به آیین جدیدى فرا خواند.
او در ابتداى کار از محضر جمعى از علماى مکه و مدینه استفاده کرد ولى در همان آغاز، مطالبى بر زبانش جارى شد که اساتید و علماى صالح نسبت به آینده او بدبین بودند و پیش بینى کردند که این شخص گمراه است و مردم را نیز در آینده به گمراهى خواهد کشاند.
پدر وى، عبدالوهاب که از علماى آن دوران بود، از فرزند خود (محمد) راضى نبود، پیوسته او را سرزنش مى‌کرد و مردم را از اطاعت او بر حذر مى‌داشت. حتى برادرش، سلیمان بن عبدالوهاب از مخالفان سرسخت وى بود و سخنان او را باطل مى دانست، به طورى که در ردّ اندیشه برادرش کتابى نوشت که اوّلین کتاب در این باره است.
محمد بن عبدالوهاب در جوانى غالباً به مطالعه زندگینامه کسانى که مدّعى نبوت شده بودند، مانند مسیلمه کذّاب، سجّاج، اسود عنسى و طلیحه اسدى، علاقه ى خاصى داشت. این مطالب حاکى از آن است که او از همان آغاز به دنبال شهرت و مقام بود.
سرانجام شهرت طلبى او منجر به دعوت وهابى‌گرى شد و از این طریق به تکفیر تمام فرقه‌هاى اسلامى پرداخت و دیگران را جاهل و نادان و مشرک و بدعت گذار نامید و این سیره همه بدعت گذاران و فرقه سازان روزگار است.
پدر محمد بن عبدالوهاب از محل اصلى خود، عیینه، به بخش حریمله منتقل شد و در همان جا در سال 1153 هـ.ق قمرى در گذشت.
بعد از مرگ پدر، محمد بن عبدالوهاب محیط را براى اظهار عقاید خود بى‌مانع دید، ولى با هجوم عمومى مردم حریمله روبه رو شد و نزدیک بود که خونش ریخته شود. به ناچار از آنجا به زادگاه خود (عیینه) بازگشت و سخنان خویش را به امیر آنجا (عثمان بن معمر) عرضه نمود.
امیر دعوت او را پذیرفت و با هم پیمان بستند که هر یک از آن دو، بازو و یار و یاور دیگرى باشند. بدین ترتیب، امیر اجازه داد که او عقاید خود را بى‌پرده مطرح کند و براى اینکه پیوند محمّد بن عبدالوهاب با امیر استوارتر گردد وى با دختر عموى امیر (جوهره، دختر عبداللّه بن معمر) ازدواج کرد. بدین گونه پیمانى میان شیخ و امیر بسته شد.
در آن عصر، در اطراف شهر عیینه، مسجد و زیارت گاه‌هاى زیادى بود از جمله، قبر زیدبن خطاب (برادر عمر) که مورد احترام مردم آن دیار بود.
محمد بن عبدالوهاب با امیر عثمان بن معمر و عده‌اى از مردم به این اماکن و زیارت‌گاه‌ها حمله بردند و آنها را با خاک یکسان کردند.
نویسنده تاریخ نجد در ادامه مى‌گوید: «محمد بن عبدالوهاب کسى است که با دست خویش، قبر زید بن خطاب را ویران کرد» ولى همین کار واکنش‌هایى را در منطقه ایجاد کرد و باعث شد مردم علیه شیخ قیام کنند و گفته‌هاى او را مردود بشمارند.
آنان نامه‌اى به علما احساء، بصره و حرمین نوشتند و از شیخ شکایت کردند. علما براى امیر عثمان بن معمر نامه نوشته، او را به کشتن شیخ امر نمودند.
امیر عیینه به ناچار شیخ را از این شهر بیرون کرد. در این موقع شیخ، منطقه سوّمى به نام دَرعیه، زادگاه مسیلمه کذاب را برگزید و در سال 1160 هـ.ق به آنجا منتقل شد. شیخ پس از ورود به درعیه با امیر این منطقه، محمد بن سعود (نیاى خاندان سعودى) تماس گرفت و پیمانى را که با امیر عیینه بسته بود با وى نیز بست.

*2 شرط شیخ از بستن پیمان با امیر

ابن سعود از پیمان خود با شیخ خوش حال بود؛ ولى دو شرط را مطرح کرد: اول اینکه ترس داریم بعد از یارى نمودن تو و فتح کشورها، ما را ترک کنى و در محل دیگرى سکنى گزینى.
دوّم اینکه ما در این شهر (درعیه) قانون اخذ مالیات در فصل رسیدن میوه‌ها را داریم، مى ترسیم تو مالیات را تحریم کنى.
شیخ در پاسخ ابن سعود گفت: من هرگز تو را با دیگرى عوض نخواهم کرد و خدا در فتوحاتى که نصیب ما مى کند، غنایمى قرار مى‌دهد که تو را از این مالیات ناچیز بى‌نیاز سازد. سپس براى تحکیم روابط میان دو خانواده، امیر درعیه دختر شیخ را به ازدواج فرزند خود عبدالعزیز درآورد و بدین ترتیب، رابطه زناشویى میان دو خانواده برقرار شد و تاکنون نیز این رابطه در شعاع گسترده‌اى محفوظ مانده است.
پس از این پیمان، محمد بن عبدالوهاب به رؤساى قبایل و تمام مردم نجد و قضات نامه نوشت و آنها را به قبول مذهب تازه خود فراخواند.
برخى پیروى و گروهى نیز بى اعتنایى کردند. سپس شیخ با عنوان جهاد علیه کفر و شرک و بدعت گذاران لشکرى را به کمک ابن سعود تشکیل داد و علیه مسلمانان قیام کرد و با حمله به شهرها و روستاهاى مسلمان نشین، مردم را به خاک و خون کشید و اموال آن ها را به عنوان غنایم جنگى غارت کرد اما ناگفته پیداست که آنان با کسانى نبرد مى‌کردند که همگى گوینده «لا اللّه الاّ الله، محمد رسول اللّه» بودند و خدا را عبادت مى‌کردند و فرایض الهى را به جا مى‌آوردند؛ ولى از نظر محمد بن عبدالوهاب کافر و مشرک بودند؛ زیرا بر قبور پیامبران و اولیا و صالحان سایه بانى ساخته و به زیارت قبر آنان مى رفتند و به ارواح مقدّس آن حضرات توسل مى‌جستند.

*وهابیت به غیر از کشورهای اسلامی با هیچ دشمنی، نچنگیده‌اند

البتّه جالب است، توجه داشته باشیم که تا آن جا که ما تحقیق کردیم موردى را سراغ نداریم که محمد بن عبدالوهاب و پیروان او، به غیر از حمله و تخریب و جنگ علیه قبایل و کشورهاى اسلامى، با هیچ دشمنى جنگیده باشند. دوران محمد بن عبدالوهاب از دورهاى سیاه بدعت، انحراف و شکاف بین مسلمانان بوده است.

*ویران ساختن قبور بقیع؛ نمونه‌اى از جنایات وهابیون

محمد بن عبدالوهاب که از آغاز جوانى، بسیارى از عقاید مذهبى مردم نجد را زشت مى‌شمرد، پس از رانده شدن از شهر عیینه، رهسپار درعیه (از شهرهاى معروف نجد) شد و با محمد بن مسعود، امیر درعیه ارتباط برقرار کرد و پس از این، جنگ‌هایى بین آنها و اهل نجد، حجاز، یمن، عراق و سوریه در گرفت. در این راستا، کسانى که با عقاید او موافق بودند و دعوت او را مى پذیرفتند با او بیعت می‌کردند وگرنه کشته مى‌شدند و اموالشان تقسیم مى‌گردید.
آنها بر اساس اعتقادات نادرست، جنایت‌هاى بزرگى را مرتکب شدند؛ از جمله، انهدام آثار تاریخى اسلام، مانند محل تولد پیامبر (ص)، خانه حضرت خدیجه ام المؤمنین، بیت ابوبکر، محل تولد حضرت زهرا (ع)،
بیت حضرت حمزة، بیت الارقم (محل اجتماع مشورتى پیامبر)، قبور شهدا، محل تولد امام حسن و امام حسین (ع)، سرقت جواهرات موجود در قبه سبز و ویران ساختن قبور بقیع که چهار امام شیعه و نزدیک به 10 هزار صحابى پیامبر (ص) در آنجا دفن شده اند.

*ماجرای قتل و عام شیعیان توسط وهابیون

بر پایه ى همین دیدگاه نادرستشان در روز هیجدهم ذى حجه، 1216 هـ.ق، همزمان با عید سعید غدیر که بیشتر مردم کربلا به نجف رفته بودند، به کربلا حمله کردند و مردم آن جا را از دم تیغ گذراندند.
شیخ عثمان بن بشر نجدى از مورخان وهابى در قرن 13 هـ.ق، در شرح این واقعه مى نویسد: وهابیان به صورت غافل گیرانه وارد کربلا شدند، بسیارى از اهل آن جا را در کوچه‌ها و بازارها و خانه‌ها کشتند، گنبد روى قبر حسین (ع) را خراب و آنچه در داخل قبه و حوالى آن بود چپاول کردند و سنگ روى قبر را که با دانه‌هاى زمرد و یاقوت و جواهرات دیگر آراسته شده بود، کندند و آنچه در شهر یافتند، از اموال، اسلحه، لباس، فرش، طلا و قرآن هاى نفیس ربودند و نزدیک ظهر از شهر بیرون رفتند، در حالیکه قریب به دو هزار تن از اهل کربلا را کشته بودند.
امیر مسعود با سپاهى مرکب از بیست هزار مرد جنگى به شهر کربلا حمله‌ور شد و چنان رسوایى در شهر به وجود آورد که به وصف نمى‌آید؛ حتى گفته شده است که در یک شب بیست هزار تن به قتل رسیدند. پس از این واقعه، کربلا به وضعى در آمد که شعرا براى آن مرثیه مى‌گفتند.
لونکریت مى‌نویسد: قریب پنجاه نفر را نزد ضریح و پانصد نفر را بیرون ضریح و در صحن به قتل رساندند. به هر کس برخوردند، بدون رحم و شفقت، کشتند و بر پیران و خردسالان نیز رحم نکردند. بعضى، تعداد کشتگان را هزار تن و بعضى دیگر، پنج برابر تخمین زده اند.
میرزا ابوطالب اصفهانى، مقیم هندوستان، در سفر نامه خود از هنگام بازگشت از لندن و عبور به کربلا و نجف مى‌گوید: قریب بیست و پنج هزار وهابى با اسب‌هاى عربى و شترهاى نجیب وارد نواحى کربلا شدند و صداى "اقتلوا المشرکین واذبحوا الکافرین "؛ مشرکان را بکشید، کافرین را سر ببرید سردادند.
بیش از پنج هزار نفر را کشتند. در صحن مقدس، خون از بدن‌هاى بى سر روان و گنبد و حجره‌هاى صحن از پیکر مقتولین پر بود. شدت آن حادثه به حدى دل خراش و سنگین بود که من بعد از یازده ماه که مجدداً وارد کربلا شدم، هنوز این حادثه تازگى داشت و پیوسته نقل مى‌شد و راویان آن در اثناى حکایت مى‌گریستند و از شنیدن آن موها بر اندام سیخ مى شد.
سنت جون فیلبى مى‌گوید: شمشیر بر گردن‌هاى اهل کربلا نهادند و مردم را بى‌رحمانه کشتند و همه اشیاى قیمتى را غارت کردند.
دکتر محمد عوض الخطیب مى‌گوید: لشکرى حدود بیست هزار نفر از اعراب نجد، کربلا را محاصره کردند و سپس وارد شهر شدند و اهل آن جا را به سرعت کشتند. حتّى براى کودکان نیز راه نجاتى نبود. خزاین و جواهرات نفیس را بردند، ضریح را از جاى کندند و بالاخره موقعیت بسیار وحشتناک و قربانگاه بس بزرگى بود که خون به سیلاب تبدیل شده بود.
وهابیان بعد از حمله به شهر مقدس کربلا، اهالى این شهر را قتل عام و به حرم حسینى هتک حرمت کردند و عده‌اى از علما، از جمله فاضل ملا عبد الصمد همدانى، صاحب کتاب بحر المعارف را به شهادت رساندند. سپس با همان لشکر راهى نجف شدند. چون اهل نجف، جریان کربلا و غارت مدینه را شنیده بودند، کمى آمادگى داشتند و براى دفاع برخاستند. حتى زنها نیز از منزل‌ها بیرون آمده، مردان خود را تشجیع مى کردند، تا اسیر قتل و غارت وهابى‌ها نشوند.
در سال 1215 هـ.ق نیز گروهى از آنها براى انهدام مرقد على(ع) عازم شده بودند لکن در مسیر با گروهى از اعراب درگیر شدند و شکست خوردند.
در سال 1221 بار دیگر به نجف حمله کردند و نزدیک بود شهر را تسخیر کنند، لکن معجزات و کرامات على (ع) ظاهر گردید و عده‌اى از آنها کشته شدند و بقیه برگشتند.
در جمادى الثانى سال بعد، دگر بار به نجف هجوم آوردند. اهل نجف که آمادگى کامل داشتند، از شهر دفاع کردند. در سال 1225 نیز به نجف و کربلا حمله کردند، راه زوّار را بستند و عده ى زیادى، حدود یکصد و پنجاه نفر از زائران را بین کوفه و نجف کشتند. خلاصه، حملات پى درپى آنها به شهر نجف، با ناامیدى تمام، به شکست و خوارى مبدّل گردید و در مدت نزدیک به 10 سال چندین بار شدیدترین حملات را به این دو شهر روا داشتند.
وهابیان در ذى قعده سال 1217 هـ.ق به دستور عبدالعزیز و به فرماندهى عثمان مضایفى، به شهر طائف در دوازده فرسنگى مکه حمله و مردم را قتل عام کردند. از زشت‌ترین کارهاى آنها، قتل عام مردم بود که بر کوچک و بزرگ رحم نکردند، طفل شیرخواره را بر روى سینه مادرش سر بریدند، جمعى را که مشغول فراگرفتن قرآن بودند، کشتند و چون در خانه‌ها کسى باقى نماند، به مغازه‌ها و مساجد حمله کردند و هر کس را یافتند، حتى گروهى را که در حال رکوع و سجود بود، کشتند. به حدى که تمام این شهر به خاک و خون کشیده شد و عده کمى از پیرمردان و زنان و بچه‌ها را که باقى مانده بودند، از شهر طائف بیرون و به وادى «وج» بردند و در سرماى شدید، بدون غذا و لباس رها کردند و کتاب‌ها را که در میان آنها تعدادى قرآن و نسخه‌هایى از صحیح بخارى و مسلم (از کتاب هاى بسیار مهم اهل سنت) و دیگر کتب فقه و حدیث بود، در کوچه و بازار افکندند و پایمال کردند.

*نحوه تخریت قبرستان بقیع تویط وهابیت

امیر سعود در سال 1220 هـ.ق به مدینه حمله کرد و پس از یک سال و نیم محاصره، شهر را به اشغال درآورد، قاضى شهر را که از طرف دولت عثمانى منصوب بود از شهر بیرون کرد و مردم را از زیارت مرقد مطهر پیامبر اکرم (ص) و بزرگان مدفون در بقیع منع نمود؛ آنگاه به وهّابیان دستور داد تا به تخریب آثار و قبور بقیع بپردازند لذا به قبرستان بقیع حمله بردند و آنچه از قبه‌ها و آثار بر روى قبور بود تخریب و با خاک یکسان کردند. از جمله قبور چهار امام معصوم (امام حسن مجتبى، امام زین العابدین، امام محمد باقر و امام جعفر صادق(ع)) و هم‌چنین قبر عبدالله، پدر پیامبر اسلام(ص) را خراب کردند و هر آنچه از اشیاى قیمتى و گران بها یافت مى‌شد به غارت بردند.
این ها نمونه هایى از جنایات وهابیون علیه مسلمانان و بالاخص شیعیان بود. اینان با تخریب آثار اسلامى و مشاهد مشرفه (مانند تخریب بقیع و حمله هاى پى درپى به کربلا و نجف) و به خاک و خون کشیدن مسلمانان، ننگ ابدى را به خود خریدند. این گروه پیوسته مورد غضب و نفرت مسلمانان و پیروان راستین پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بوده و هستند.

-----------------------------------
یادداشت از ابوالفضل عنابستانی


دسته ها : مذهبی
دوشنبه 1389/6/29 10:23
X