بختیار؛ اولین رئیس ساواک
تیمور بختیار را اولین بار در خانه‌اش دیدم. محمود ارم با خواهش مرا به خانه بختیار برد (ارم از افسران گروه ارفع بود و در ژاندارمری به سرلشکری رسید و از صمیمی‌ترین دوستان من تا انقلاب بود). معلوم بود که ارم با بختیار سوابق دوستی بسیار دارد و تیمور از او خواسته که مرا به خانه‌اش ببرد. خانه تیمور در یکی از خیابان‌های فرعی خیابان کاخ و در یک ساختمان 2 طبقه و کهنه ساز بود. طبقه دوم که 2 اتاق داشت در اجاره تیمور بود و او با یک زن از ایل بختیاری و یک دختر کوچک در آن‌جا زندگی فقیرانه‌ای داشت. در آن موقع تیمور بختیار سرهنگ 2 سوار و جوانی حدود 30 ساله و بسیار خوش‌تیپ با قامت موزون و قیافه مردانه و بسیار سمپاتیک بود. خیلی احترام و محبت کرد. دو اتاق با اثاثیه کهنه و درجه سه تزیین شده و به وسیلة پردهاز هم جدا می‌شد. در یک اتاق از ما پذیرایی کرد و در اتاق دیگر زن و دختر کوچکش بودند. آن‌ها هم آمدند سلام کردند و کمی نشستند و بعد به اتاق خود رفتند. صحبت تیمور بیش‌تر درباره شکار و کوهستان‌های بختیاری دور می‌زد و نشان می‌داد که به کارهای خطرناک علاقه وافر دارد. به سلاح نیز علاقه شدید نشان می‌داد و تعدادی اسلحه در خانه‌اش داشت که به آن‌ها عشق می‌ورزید. معلوم شد که با حقوق خود زندگی‌اش را می‌گذراند و هر چند از خانواده خوانین بختیاری است، ولی وضعی ندارد. از او خیلی خوشم آمد و تشخیص دادم که یک فرد عشایری خالص است که از کودکی جنگ میان شاخه‌های ایل بختیاری را شاهد بوده و به این شیوه زندگی خوگرفته است. استنباطم این بود که می‌خواهد من وضعش را ببینم و فقر فوق‌العاده او را به محمدرضا بگویم تا حداقل خانه بهتری برایش تهیه کند. معلوم بود که به زن ایلیاتی و دختر کوچکش علاقه شدید دارد و دلش می‌خواهد برای آن‌ها زندگی خوبی فراهم کند. خود تیمور در این زمینه مطلبی نگفت و طبعش اجازه نمی‌داد چنین کند. ولی من همه چیز را استنباط کردم و در موقع خداحافظی قرار شد مجدداً او را ببینم. برحسب تصادف تا سال‌ها دیدار رخ نداد، ولی تصویر خوشایندی که از تیمور داشتم در ذهنم حک شد و آن را به محمدرضا انتقال دادم.
در زمان حوادث آذربایجان، مطلع شدم که تیمور برحسب خوی خود داوطلبانه به ستون اعزامی به آذربایجان پیوسته و در ستون دوم تحت امر سرلشکر ضرابی در مسیر ـ میانه مراغ ـ تبریز به آن دیار رفته و در حوالی مراغه داوطلب سرکوب یک پایگاه فرقه دمکرات شده است. جنگ سختی کرده و به کمک ذوالفقاری‌ها با جسارت کامل به دمکرات‌ها حمله برده و تعدادی از کشته و بقیه را فراری داده است. این تنها نبرد واقعی علیه نیروهای دمکرات بود و تیمور به خاطر آن به درجه سرهنگی و اخذ نشان نائل شد.
تیمور در زمان مصدق سرهنگ تمام و فرمانده تیپ زرهی مستقر در کرمانشه بود. مسلماً با توجه به این‌که از خانواده خوانین بختیاری بود، انگلیسی‌ها برای او پرونده مستقل تشکیل داده و روحیات او و به ویژه جسارتش در حوادث آذربایجان در این پرونده ثبت بود و لذا برای کودتا او را به آمریکایی‌ها وصل کردند. تیمور با آن خصوصیات، تیپی بود که به‌شدت مورد توجه و علاقه آمریکایی‌ها قرار گرفت و در 28 مرداد با واحد خود شبانه خود را به تهران رساند و قوی‌ترین و منظم‌ترین نیروی نظامی در آن لحظه بود. این‌که رئیس MI-6 دسک ایران به من گفت که آمریکایی‌ها قصد داشتند در کودتا یک دیکتاتور نظامی را روی کار بیاورند و ما آن‌ها را منصرف کردیم و نقش محمدرضا و سلطنت او را برایشان توضیح دادیم و گفتیم که در ایران هیچ افسری وجود ندارد که مورد قبول همه ارتش باشد در مورد بختیار صادق است. احتمالاً این کاندید آمریکایی‌ها تیمور بود و مسلماً خود او نیز به این کار شوق و تمایل داشته است. او واقعاً می‌توانست در 28 مرداد خودش قدرت را به‌دست بگیرد و هیچ مانعی در برابرش نبود و زاهدی نیز در برابرش کسی نبود. به اعتقاد من تحلیل انگلیسی‌ها سرتاپا غلط بود. یک افسر جسور و قاطع، حتی اگر در عمل کودتا موفقیت صددرصد هم پیدا نکند، به‌سرعت مورد قبول همه واقع می‌شود و در یک لحظه همه افسران دنباله‌رو او می‌گردند. مگر خود رضا خان چگونه به قدرت رسید؟ عکس این مسئله نیز صادق است. ارتش هیچ‌گاه فرمانده مردد و ضعیف را دوست ندارد. همان رضا خان، با وجودی که اکنون شاه قدرتمند بود، همین‌که در شهریور 20 ضعف نشان داد، فرماندهان لشکری که آن‌ها را از درجه گروهبانی به سرلشکری رسانده بود، از او اطاعت نکرده و هر یک طبق تصمیم خود عمل کردند. همان گروهبان بوذرجمهری بی‌سواد که اکنون امیرلشکر بوذرجمهری بود و به دستور رضا خان املاک مردم را در شهریار تصاحب کرد و برای 2 پسرش به ارث گذارد و املاک رضا را در شمال با آن وضع فجیع اداره می‌کرد، در شهریور 20 حاضر نشد از 80 هزار حلب بنزین موجود، 5 حلب برای فرار رضا در اختیارش بگذارد و اگر محمدرضا از او خواهش نکرده بود، معلوم نبود رضا خان چگونه اتومبیلش را به اصفهان می‌رساند! در مرداد 32 در پاریس بودم، ولی در بازگشت شنیدم که در 26 مرداد فردی به نام سرهنگ صمدی حدود 8 هزار افسر را در آمفی‌تئاتر دانشکده افسری جمع کرده و برای آن‌ها علیه محمدرضا سخنرانی کرده و افسران هم به محمدرضا ناسزا گفته‌اند. وقتی محمدرضا مراجعت کرد همین افسران به پابوس او رفتند. جریان سخنرانی سرهنگ صمدی و ناسزاگویی افسران را به محمدرضا گفتم. پاسخ داد: "همین است! حال که پابوس هستند صحیح نیست اصلاً به آن جلسه اشاره شود. درگذشته نیز چنین بوده و ایرانی‌ها خیلی احساساتی هستند. یک روز فردی را به آسمان می‌برند و روز دیگر به زمین می‌کوبند! " اشاره محمدرضا به مصدق بود. منظورم از این توضیحات این است که تحلیل انگلیسی‌ها به‌کلی غلط بود و اگر تیمور در 28 مرداد خودش قدرت را به‌دست می‌گرفت، افسران همه دنباله‌رو او می‌شدند و محمدرضا حتی به فکر بازگشت هم نمی‌افتاد و تسلیم سرنوشت می‌شد. به هر حال، انگلیسی‌ها منع کودتای بختیار شدند و محمدرضا را برای بار دوم به سلطنت رساندند.
تیمور بلافاصله به دستور آمریکایی‌ها فرمانداری نظامی تهران را ایجاد کرد و قدرت واقعی را به دست‌گرفت. او دیگر آن جوان زن و بچه دوست ایلیاتی نبود و مست قدرت شده بود. در مقام فرمانداری نظامی تهران بیدادها کرد و هرکس را که آمریکا و انگلیس یا محمدرضا می‌خواست از دم تیغ گذراند. توده‌ای‌ها را قلع و قمع کرد، "فدائیان اسلام " را به طرز فجیعی به جوخه اعدام تحویل داد، پادگان مرکز 2 زرهی را به یک شکنجه خانه تمام و کمال تبدیل کرد و به جان دختران و زنان زندانی خرس انداخت. او حتی از اذیت و آزار پیرمرد محترمی چون آیت‌الله کاشانی نیز فروگذاری نکرد. بدین ترتیب، بدویت ایلیاتی او در سایه قدرت مطلقه به توحش کامل تبدیل شد.
تیمور که اکنون سرلشکر و محبوب مستشاران آمریکایی اداره دوم بود، در سال 1335 به پیشنهاد آن‌ها اولین رئیس ساواک شد و در این مقام زدوبند خود را با ارتشبد هدایت، وزیر جنگ (اولین ارتشبد ایران) محکم کرد و به درجه سپهبدی رسید. ولی در واقع محمدرضا او را رئیس ساواک کرد تا از فرماندهی واحدهای نظامی به دور و سرگرم باشد. محمدرضا از خوی بختیار به وحشت افتاده بود، در حالی‌که تیمور روی ثریا حساب می‌کرد و امید داشت که هر چه زودتر نخست‌وزیر یا رئیس ستاد ارتش شود! او در ساواک به‌شدت به دنبال جمع‌آوری ثروت افتاد و عقده‌های دوران فقر را خالی کرد. در دوران قائم مقامی ساواک صدها نمونه از کارهای او را در پرونده‌ها دیدم. برای یک حاجی بازاری پرونده توده‌ای درست می‌کرد و او را به زندان می‌انداخت و واسطه او معاونش (علوی‌کیا) بود. علوی‌کیا به زندانی بخت برگشته مراجعه می‌کرد و با دریافت میلیون‌ها تومان او را آزاد می‌کرد. تیمور زمین‌های مرغوب تهران و املاک زراعی مرغوب هم قبول می‌کرد. در سال‌های ریاست بر ساواک، ثروت بختیار به میلیاردها تومان رسید و مجموعه جواهرات و طلاآلات و اشیاء عتیقه او بی‌نظیر شد. واسطه او یعنی علوی‌کیا نیز بسیار ثروتمند شد. در حالی‌که در همین زمان، معاون اول بختیار، یعنی پاکروان فقط کتاب مطالعه می‌کرد و اگر در ساواک ساندویچی هم می‌خورد، پول آن را حساب می‌کرد!
ساواک در دوران بختیار، تنها یک چارت روی کاغذ بود و پرسنل آن از 150 نفر تجاوز نمی‌کرد. ساواک در واقع بختیار بود و علوی‌کیا و دو برادر امجدی (سرلشکر امجدی و سرتیپ مصطفی امجدی مدیرکل سوم). کل این تشکیلات بازیچه امجدی‌ها بود، که به نفع بختیار کار می‌کردند و بودجه هنگفت ساواک که 80% آن را به عنوان هزینه سرّی بی‌حساب و کتاب کرده بود، به‌شدت حیف و میل می‌شد. بختیار پول را برای پول نمی‌خواست، بلکه برای قدرت می‌خواست و معتقد بود که اگر زر فراهم شود، زور هم به دنبالش می‌آید. جسارت او در همه زمینه‌ها در اعلا درجه بود. همان 10 مستشار آمریکایی مشیر و مشاور بختیار بودند و او را به‌خوبی می‌شناختند و وضعش را به مرکز گزارش می‌دادند و آمریکایی‌ها نیز روی او برای روز مبادا حساب باز می‌کردند.
تیمور دیگر آن ایلیاتی زن و بچه‌دوست نبود و من که او را در زمان سرهنگ دومی دیده بودم، اگر بی‌هیچ اطلاعی پس از سال‌ها او را امرزو می‌دیدم، مسلماً نمی‌شناختم. مدتی با پوران آوازه‌خوان، بدون ازدواج، رابطه علنی داشت و با لباس نظام (سرلشکری) پوران را در اتومبیل روباز در کنار خود می‌نشاند و با اسکورت به خیابان‌های خیلی شلوغ (مانند اسلامبول) می‌رفت. بعداً با قدرت ـ همسر یمنی ـ آشنا شد و با تهدید طلاق او را گرفت. یمنی سرهنگ سابق ارتش بود و روزنامه آرام را منتشر می‌کرد. او هم روزنامه‌نویس و سروزبان‌دار و هم بسیار پررو بود. یمنی روزی با عصبانیت نزد من آمد که این چه مملکتی است، بختیار زنم را به زور از من گرفته! من به او توپیدم و گفتم: تو خودت هم دست کمی از بختیار نداری و در روزنامه‌ات کلاهبرداری می‌کنی و با تهدید از مردم پول‌های هنگفت می‌گیری، بنابراین بهتر است مواظب زبانت باشی! گفت: "به فرض که چنین باشد، ولی مگر قرار است بختیار زن مرا تصاحب کند؟ " پاسخ دادم: حال که کرده و مقصر خودت هستی! تیمور بلافاصله فهمید که یمنی نزد من شاکی شده و فردای آن روز او را به زور سوار هواپیما کرد و از کشور خارج نمود و با قدرت ازدواج کرد. بختیار زن اول خود را طلاق نداد و دختر او که حالا بزرگ شده بود عروس سپهبد یزدان‌پناه شد.
تیمور خیلی علاقه داشت که رفاقت مرا داشته باشد، که چنین نیز بود. ولی خواسته‌های او انتها نداشت و من واقعاً نمی‌دانستم که عاقبت کارهایش چه خواهد شد و لذا در ملاقات‌ها با وعده او را از سر خود باز می‌کردم. در سال 1339 که "شورای امنیت کشور " (بعداً شورای عالی هماهنگی نام گرفت) را تشکیل دادم و دبیر آن بودم، بختیار یا نمی‌آمد و اگر هم می‌آمد با سپهبدکیا مشاجره تند می‌کرد. بالاخره به ستوه آمدم و به محمدرضا گفتم و او که به دنبال بهانه می‌گشت فردای آن روز هر دو را برکنار و بازنشسته کرد. کیا، برخلاف بختیار، در مقابل محمدرضا فرد مطیعی بود و برای این بازنشسته شد که تیمور کم‌تر ناراحت شود.
تیمور بختیار از چندی قبل در جوار سعد آباد کاخ کم‌نظیری برای خود ساخته و با اثاثیه کم‌نظیری تزیین کرده بود و در همین خانه میهمانی‌های کم‌نظیری هم‌ می‌داد. همیشه سفرای کشورهای عربی را دعوت می‌کرد و از ایران نیز رؤسای مجلسین و تعدادی از نمایندگان و وزراء و افسران ارشد را دعوت می‌نمود. در موقع ورود و خروج میهمانان مقام آن‌ها با بلندگوهای متعدد، که در خیابان سعدآباد قرار داده بود، اعلام می‌شد. این کار مخصوصاً برای این بود که به گوش محمدرضا برسد! مرا هم همیشه دعوت می‌کرد و اکثراً در میهمانی‌ها نزد من می‌آمد و دست مرا در دستش می‌گرفت و محبت می‌کرد، ولی یک کلام درباره خواسته‌اش نمی‌گفت. ولی من درد او را می‌دانستم و سکوت می‌کردم. هدف او نخست وزیر شدن بود و با پرداخت پول دستور می‌داد که برخی روزنامه‌های درجه 2 عکس بزرگش را چاپ کنند وزیر آن بنویسند: "نخست‌وزیر آینده ایران! ". لذا وقتی که امینی نخست‌وزیر شد بنای فحاشی علیه او را گذارد. به اشرف هم نزدیک شده و تماس‌های زیاد با او می‌گرفت. اشرف نیز فقط به دنبال پول و جواهر و مرد بود و نزد بختیار همه به وفور موجود بود. مدتی اشرف نزد محمدرضا به‌شدت اصرار می‌کرد که بختیار نخست‌وزیر شود و محمدرضا با رنج سکوت می‌کرد و خود را می‌خورد و جواب او را نمی‌داد. بالاخره ناسزاگویی تیمور علیه امینی شدت یافت و او نیز به محمدرضا شکایت کرد و محمدرضا هم که حمایت آمریکایی‌ها از امینی را می‌دانست پشتش گرم شد و روزی دستور داد که تیمور را تحت الحفظ به فرودگاه ببرند و به اروپا بفرستند. بختیار با قدرت و 2 بچه که از قدرت پیدا کرده بود به ژنو رفت و مدتی در آن‌جا ماندگار شد و مبارزه خود را با محمدرضا علنی کرد و به زدوبند با باندهای معینی در انگلیس و آمریکا پرداخت. در آن‌موقع، رئیس نمایندگی ساواک در ژنو فردی بود به نام سرهنگ حقیقی (بهائی متعصب) که مرید واقعی بختیار بود. ساواک که موضع او را می‌دانست پنهان از حقیقی افرادی را به ژنو اعزام داشت که مراقب بختیار باشند. برای تعطیلات عید (فکر می‌کنم سال 41 بود) به ژنو رفتم. حقیقی به استقبالم آمد. از تیمور سؤال کردم (آن موقع به جنوب فرانسه رفته بود). پاسخ داد: "جز تعریف از او سؤالی از من نکنید! " گفتم: منظورم همین بود! با این یک جمله حقیقی در تمام مدتی که در ژنو بودم خدمت‌گزار واقعی من بود و ارادت زیاد پیدا کرد! حقیقی موقعی که فوت کرد در حساب بانکی‌اش 32 میلیون فرانک سوئیس موجود بود. او آه در بساط نداشت و معلوم بود که این مبلغ از پول‌های بختیار است که نزد او به امانت گذارده. ساواک ادعا کرد و به بانک سوئیس نامه نوشت که این پول متعلق به دولت ایران است. بانک سوئیس حتی جواب نامه ساواک را نداد!
تیمور از ژنو به جنوب فرانسه رفت. دولت فرانسه به محمدرضا قول داد که تا موقعی که در خاک فرانسه است، پلیس مخفی فرانسه مراقب او خواهد بود و به ساواک گزارش روزانه خواهد داد و به قول خود عمل کرد. بختیار سپس به لبنان و بعد به عراق رفت. در تمام این مدت، تیمور یک مشغله مهم برای محمدرضا و یک هدف مهم برای ساواک بود. همیشه تعدادی مأمور پنهانی ساواک در اطراف او گزارش روزانه می‌دادند. او با صرف پول‌های کلان خود را به مقامات مهم انگلیسی و آمریکایی نزدیک می‌کرد و آن‌ها هم به این نتیجه رسیده بودند که وی مهره خوبی برای روز مبادا است. کسی از آینده خبر ندارد و شاید یک روز کودتای نظامی در ایران لازم می‌شد و بختیار شخصیت درجه اولی برای چنین روزهایی بود. اصولاً سرویس‌های انگلیسی و آمریکا چنین محاسباتی دارند و لذا هر قدر با محمدرضا خوب بودند، مهره‌های احتمالی آینده خود را از دست نمی‌دادند. روزی دکتر ]جعفر[ شاهید به دیدار من آمد. او مجله هفتگی جوانان وابسته به ارتش را منتشر می‌کرد و به این بهانه از ارتش پولی دریافت می‌داشت. او قبلاً از بختیار هم پول می‌گرفت و برایش تبلیغ می‌کرد. شاهید گفت که در ژنو به دیدار بختیار رفته و از آن‌جا به انگلستان رفته و در لندن در میهمانی بزرگی شرکت کرده است. در این میهمانی فریز رئیس شرکت نفت انگلیس (بریتیش پترولیوم ـ B.P.)، که شخصیت متنفذی در انگلستان محسوب می‌شد، به او گفته که "بختیار فرد بسیار لایقی است و حیف است که شاه او را عاطل گذارده. به مقامی در دربار بگویید که پیغام من را به شاه برساند که ما خیلی علاقه داریم بختیار نخست‌وزیر شود! " شاهید پاسخ داده که من تیمسار فردوست، دوست شاه را می‌شناسم و فریزر گفته "راه‌حل خوبی است، به ایشان بگویید تا به شاه بگوید! " من به شاهید پاسخ دادم که این صحبت‌ها را نمی‌شود کرد و شما هم جای دیگر مطرح نکنید و برای خود اشکال ایجاد ننمایید! نمی‌دانم حرف شاهید صحت داشت یا نه؟ شاید نظر شخصی فریزر بود و شاید شاهید به دستور بختیار از خودش جعل کرده بود. اگر انگلیسی‌ها نخست‌وزیری بختیار را می‌خواستند می‌توانستند مستقیماً از طریق شاپورجی با محمدرضا مطرح کنند و وساطت شاهید مسخره بود. به هر حال من به محمدرضا نگفتم و مسئله را جایی مطرح نکردم وگرنه زندان در انتظار شاهید بود.
بختیار از جنوب فرانسه راهی بیروت شد و ساواک هم به دنبالش، این مقارن با جریان 15 خرداد 42 بود و ساواک عکسی در ساحل دریا از تیمور و فرد دیگری برداشت و مقدم مدعی شد که بختیار توسط این فرد با ارسال 2 میلیون تومان جریان 15 خرداد را به راه انداخته است. در این باره بعداً توضیح می‌دهم.
اوج فعالیت بختیار زمانی بود که به بغداد رفت. طبق گزارشاتی که هر روز ساواک می‌داد، در بغداد بختیار از امکانات وسیع رژیم بعث برخوردار بود و یک گروهان برای حفاظت از او تخصیص داده بودند. در بغداد عده‌ای افسر فراری و بازنشسته و غیرنظامی دور او جمع شدند و او با وساطت صدام حسین با دکتر رادمنش، دبیرکل حزب توده، روابطی ایجاد کرد و در میان اطرافیان او توده‌ای‌ها نیز بودند. ساواک، که در میان اطرافیان بختیار منابع متعدد داشت، طرح بختیار را چنین اعلام کرد که او می‌خواهد از ایلام خود را به کوه‌های بختیاری برساند و در آن‌جا نیرویی جمع‌آوری کند و به حرکت‌های پارتیزانی علیه دولت مرکزی دست بزند و منتظر موضع‌گیری سیاست‌های خارجی نسبت به خود باشد.
بالاخره، تیمور بختیار توسط یکی از اطرافیان او کشته شد. طرح ترور بختیار جزء اسرار ساواک بود و نصیری، که کلیه مسائل عملیاتی زیرنظر او بود، کلمه‌ای به من نگفت و این به دلیل تقسیم کاری بود که میان ما وجود داشت. همان‌طور که او در امور مربوط به من مطلقاً مداخله نمی‌کرد، من نیز در امور عملیاتی کنجکاوی یا دخالت نمی‌کردم. در زمان ترور نیز به بازرسی منتقل شده و قائم‌مقام ساواک نبودم. از طریق "دفتر ویژه اطلاعات " نیز در مورد چگونگی ترور کلمه‌ای گزارش نشد و مسائل در ملاقات‌های خصوصی محمدرضا و نصیری طرح می‌شد. ولی ثابتی، که هر 15 روز یک‌بار برای شرکت در جلسات "شورای هماهنگی رده دو " به دفتر می‌آمد و همیشه دقت داشت که مراعات احترام مرا کرده و به دیدارم بیاید، ماجرا را توضیح داد. او در آن زمان مدیرکل سوم ساواک بود. طبق گفته او، ساواک موفق شد از طریق شهریاری، رئیس شبکه مخفی حزب توده که مأمور ساواک بود،‌ با یک افسر فراری توده‌ای رابطه برقرار کند. افسر فوق، که سرگرد سابق نیروی هوایی بود، مورد علاقه شدید بختیار قرار داشت. ساواک با سرگرد توده‌ای قرار گذاشت که اگر موفق به قتل بختیار شود او را با پول گزاف به آمریکای جنوبی اعزام کند. فرد فوق پذیرفت. روزی آن‌ها به شکار می‌روند و بختیار اسکورت قوی عراقی خود را متوقف می‌کند و به تنهایی با افسر فوق به شکارگاه می‌رود. به محض این‌که از اسکورت دور می‌شوند، افسر فوق بختیار را به رگبار می‌بندد و از مرز عراق گریخته و به ایران می‌آید. ساواک به وعده خود وفا کرد و او را با پول قابل ملاحظه‌ای به آمریکای جنوبی اعزام داشت. بدین‌ترتیب زندگی بختیار به پایان رسید.
ساواک؛ از پاکروان تا مقدم
اگر قرار باشد تاریخ ساواک، از آغاز تا پایان، نوشته شود باید 4 دوره در آن مشخص گردد؛ نخستین دوره ساواک، دوره ایجاد و تأسیس این سازمان توسط مستشاران آمریکایی است، که در رأس آن مهره مورد نظر آمریکا، یعنی تیمور بختیار، قرار دارد. در این دوره ساواک در واقع فاقد هرگونه سازمانی است و با حدود 150 پرسنل وظیفه تثبیت رژیم محمدرضا و سرکوب شدید مخالفین را به عهده دارد. به‌تدریج قدرت و جاه‌طلبی بختیار و روابط صمیمانه او با 10 مستشار آمریکایی مأمور در ساواک محمدرضا را به وحشت می‌اندازد و این ماجرا به برکناری بختیار می‌انجامد. این دوره از تأسیس رسمی ساواک در اسفند 1335 تا برکناری تیمور بختیار در اسفند 1339 است.
دومین دوره ساواک با ریاست پاکروان در واقع با ورود من به ساواک آغاز می‌شود. در این زمان، هدف محمدرضا اولاً تصفیه ساواک از هواداران تیمور بختیار و تبدیل آن به یک سازمان صددرصد وفادار و ثانیاً تبدیل ساواک به یک سازمان منظم است که بتواند از سلطنت او حفاظت کند. در این دوره به‌تدریج دوستان سابق بختیار مانند امجدی و زیبایی از ساواک کنار گذارده می‌شوند، هیئت مستشاری آمریکا، که نقش ریاست واقعی ساواک را بازی می‌کرد، محترمانه از ساواک مرخص می‌شود و به جای آن مربیان و اساتید اسرائیلی با علاقه وارد صحنه می‌شوند و بالاخره پاکروان نیز به عنوان یک رئیس بی‌علاقه و ضعیف برکنار می‌گردد و نصیری، افسر وفادار به محمدرضا، جای او را می‌گیرد. در این دوره، ساواک به سازمانی مقتدر با حدود 5000 پرسنل تبدیل می‌شود. لذا این دوره را که تا فروردین 1350 ادامه دارد، باید دوره سازماندهی و آموزش ساواک نامید.
سومین دوره ساواک با خروج من و مقدم در فروردین 1350 از ساواک آغاز می‌شود و سازمانی که توسط ما ساخته شد، دربست در اختیار نصیری، معتضد، ثابتی قرار می‌گیرد. این دوره، دوره هجوم و قدرت ساواک است و این سازمان به مرکز همه بندوبست‌های سیاسی تبدیل می‌شود و به اوج شهرت و بدنامی می‌رسد.
چهارمین دوره ساواک، که دوره زوال و سقوط این سازمان است، ماه‌های آخر سلطنت محمدرضا را دربرمی‌گیرد و با برکناری نصیری و معتضد و ریاست مقدم آغاز می‌شود و سرانجام با انقلاب 22 بهمن حیات حدود 22 ساله این سازمان پایان می‌یابد.
زمانی‌که وارد ساواک شدم، تیمور بختیار در این سازمان محبوبیت عجیبی داشت. مقامات عالی‌رتبه ساواک و مدیران کل همه دوران خوشی را در کنار بختیار بودند و در دزدی‌های کلان یکدیگر سهیم و شریک. سرتیپ علوی‌کیا، دلال بختیار محبوب همه بود و به‌ویژه سرتیپ مصطفی امجدی و سرلشکر امجدی فریفته و خدمت‌گزار واقعی بختیار بودند. خود پاکروان نیز نسبت به بختیار علاقه خاصی داشت و او را یک افسر شجاع عشایری می‌دانست. در واقع همه ساواک یا باند بودند و من، غریبه‌ای که به میان آن‌ها وارد شده بودم. علت نیز فقط و فقط در سوءاستفاده از پول و قدرت بود. بودجه ساواک به‌شدت حیف و میل می‌شد و پرونده‌سازی و اخذ رشوه وسیعاً رواج داشت. در مسئله مالی تا زمانی‌که در ساواک بودم، هر چند آن بساط زمان بختیار دیگر وجود نداشت، ولی کنترل مرز معینی داشت. سرتیپ زنگنه، مدیرکل ششم (اداره کل امور مالی)، و زیردستان او به سوءاستفاده ادامه می‌دادند و زنگنه رسماً سوءاستفاده خود تا 5% را "قانونی " اعلام داشت. این نظر او را به اطلاع نصیری رساندم و با ادامه این جریان مخالفتی نکرد. طبیعی بود که در چنین محیطی در آغاز از ورود من استقبال نشد و در حالی‌که مدیران کل و به‌خصوص سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران (سرتیپ شد)، هر روز در اتاق انتظار پاکروان صف می‌کشیدند، به‌ندرت من می‌آمدند. ولی به هر حال همه مرا می‌شناختند و مجبور به تمکین بودند.
حدود 10 روز پس از ورود به ساواک، از کنگرلو درباره سرهنگ زیبائی سؤال کردم. در آن‌موقع زیبائی شهرت وسیعی در شکنجه و قساوت پیدا کرده بود، به علاوه این‌که از هواداران جدی بختیار بود. کنگرلو گفت: "آن‌چه درباره زیبائی شنیده‌اید، کاملاً صحیح است و اکنون نیز مانند رئیس بازجویان ساواک عمل می‌کند و انواع و اقسام وسایل شکنجه را در اختیار دارد. " سرهنگ زیبائی را احضار کردم و به خدمت او در ساواک پایان دادم. این اقدام به حدی موجب خوشحالی پاکروان شد که به من تبریک گفت. معلوم بود که خودش جرئت رد کردن زیبائی را نداشت. به هر حال, زیبائی در دوران بختیار بار خود را بسته بود و ثروت هنگفتی اندوخته بود. سرهنگ زیبائی با من خویشاوندی سببی داشت. پسر خواهرم (ایران) با دختر برادر سرهنگ زیبائی و متقابلاً پسر برادر سرهنگ زیبائی با دختر ایران ازدواج کرده بود. برادر سرهنگ زیبائی کارخانه‌دار متمولی بود و چندین ساختمان بزرگ در تهران داشت. بدین ترتیب از ثروت سرهنگ زیبائی اطلاع داشتم و می‌دانستم که ساختمان 10 طبقه‌ای که در اجاره نیروی هوایی است گوشه‌ای از اموال اوست. به هر حال، علی‌رغم این خویشاوندی رد کردن زیبائی از هر جهت به صلاح بود، هر چند سبب گلگی ایران (خواهرم) شد. بعدها از خواهرم شنیدم که هر دو برادر زیبائی در آمریکا هستند. برادر کارخانه‌دار در نیوجرسی، نزدیک و حومه نیویورک، فعالیت تجاری دارد و سرهنگ زیبائی در یکی از دهات آمریکا زندگی می‌کند و از ترس دانشجویان ایرانی حتی آدرس خود را به برادرش نیز نداده است.
دومین قدم، برکناری امجدی از ساواک بود. من از این کار اکراه داشتم، زیرا با هر دو برادر سال‌ها دوست بودم و به کرات چه مصطفی امجدی و چه برادرش (سرلشکر) مرا به خانه‌شان دعوت کرده بودند. هر دو برادر در زمانی که استاد دانشگاه جنگ بودم، دانشجویم بودند و همه روزه آن‌ها را می‌دیدم و به خصوص با مصطفی الفتی داشتم. به هر حال، حادثه 15 خرداد 42 پیش آمد و محمدرضا از بی‌اطلاعی و غافلگیری محض ساواک ناراحت شد. در آن زمان بختیاردر بیروت بود و محمدرضا می‌ترسید که شاید این ماجرا توطئه یک کودتا بوده و مصطفی امجدی، که مدیر کل سوم یعنی مسئول مستقیم امنیت کشور بود، به عمد او را بی‌اطلاع گذارده باشد. مصطفی امجدی (سرتیپ) هواخواه جدی بختیار بود و این علاقه خود را پنهان نمی‌کرد. حدود ساعت 8 شب 15 خرداد 42، در ملاقاتی که من و اویسی با محمدرضا داشتیم، دستور برکناری امجدی را داد و من فردای آن روز وی را برکنار کرده و مقدم را جای‌گزین او نمودم، ولی به امجدی قول دادم که پس از گذشت چند ماه در محل دیگری شغل مناسبی برایش پیدا خواهم کرد. او تشکر کرد و من نیز به وعده خود وفا کردم و مدتی بعد ترتیبی دادم که رئیس یکی از مناطق سه‌گانه شیلات شمال شود. از شغل جدید خود بسیار راضی بود و سال‌ها، تا زمانی که خواست، در این شغل ماند و بسیار ثروتمند هم شد. در آن زمان، ناصر مقدم درجه سرهنگی داشت و افسر "دفتر ویژه اطلاعات " بود و به همراه نصرت‌الله (برادرم) شعبه 3 دفتر (اخبار اداره دوم و ساواک) را اداره می‌کرد. بنابراین، مقدم تنها افسری بود که من به همراه خود از دفتر به ساواک آوردم و اداره کل سوم را توسط او بازسازی کردم. به هر حال، قضیه امجدی به خیر گذشت و من خوشحال شدم که محمدرضا به برکناری او اکتفا کرد و برایش مجازات شدیدتری قائل نشد. پس از مدتی، محمدرضا پاکروان را نیز برکنار کرد و نصیری را جای‌گزین او کرد. وقتی که پاکروان بیکار شد، از محمدرضا تقاضا کردم که شغل مناسبی به او داده شود. پذیرفت و او در کابینه هویدا مدتی وزیر اطلاعات شد و سپس 3 سال به سفارت پاکستان رفت و یک دوره نیز سفیر در فرانسه شد. بعدها نیز تا انقلاب در بازرسی شغل محترمانه‌ای در رابطه با بی‌سوادی به او واگذار کردم که در ارتباط با فردی به نام صنعتی‌زاده کار بی‌دغدغه و سرگرم کننده‌ای داشت.
بدین‌ترتیب، دوره ریاست نصیری بر ساواک آغاز شد، ولی این ریاست او تا زمانی‌که من قائم‌مقام ساواک بودم محدود بود و او می‌خواست که بر دستگاه تحت ریاستش اختیار تام داشته باشد. در آغاز چنین نبود، ولی به‌تدریج این روحیه در او رشد کرد. در این دوره به‌تدریج معتضد، که فردی چاخان، و ثابتی، که عنصری بسیار جاه‌طلب و هر دو در امور عملیاتی مرئوس نصیری بودند، او را احاطه کردند و با رفتن من و مقدم از ساواک خواست نصیری تحقق یافت. معتضد قائم‌مقام ساواک و ثابتی مدیرکل سوم شد.
قبلاً شرح دادم که زمانی‌که حسن اخوی نصیری را برای ریاست گارد به من پیشنهاد کرد، تنها وجه امتیاز او را وفاداری به محمدرضا دانست و گفت که او فقط برای این پست (ریاست گارد) مناسب است و لاغیر، زیرا از نظر هوش و ذکاوت در درجه 2 و 3 قرار دارد و این ضعف نیز برای این پست اهمیت ندارد. شناخت اخوی بسیار صائب بود و بعدها نصیری در هر کاری ضعف خود را نشان داد. معهذا در جریان 25 مرداد 1332 نام او بر سر زبان‌ها افتاد و مورد محبت محمدرضا قرار گرفت و وفاداری او بی‌سوادی و کم‌اطلاعی‌اش را جبران می‌کرد. ولی محمدرضا نتوانست او را تحمل کند و مدتی بیکار شد و سپس رئیس شهربانی گردید. در شهربانی در واقع دیگران بودند که نصیری را اداره می‌کردند، و نه نصیری آن‌ها را. سپس، محمدرضا نصیری را به ساواک فرستاد و لابد وجود فردی مانند او را در رأس ساواک برای خودش مفید می‌دانست. در ساواک نیز نصیری به‌تدریج تحت تأثیر معتضد قرار گرفت و پس از چندی ثابتی را یافت. با رفتن من و مقدم از ساواک دوران نصیری و معتضد و ثابتی فرا رسید و این 3 عنصر طی این مدت به‌شدت ثروتمند شدند و هر چه خواستند کردند.
برای شناخت روحیه نصیری به ذکر یک خاطره می‌پردازم: همان‌طور که گفتم، در دوران قائم‌مقامی ساواک استقلال کافی داشتم، نه من در کار رئیس ساواک (که کارهای عملیاتی بود) دخالت می‌کردم و نه آن‌ها در کار من که کار اداری ساواک بود. باید بگویم که کارهای اداری ساواک شاید 10 برابر کارهای عملیاتی وقت‌گیر بود و تنوع زیاد داشت. پاکروان در دوران ریاست خود هیچ‌گاه از من چیزی نخواست و نصیری در تمام مدت 6 ـ 7 سالی که با او بودم تنها 2 کار از من خواست: یکی این‌که سرتیپ لطیفی را که رئیس بهداری شهربانی بود رئیس بهداری ساواک کنم، و دیگر این‌که یکی از کارمندان مورد نظر نصیری را رئیس نمایندگی در کشور مغرب نمایم. هر دو مورد طبق معمول در شورای‌عالی مطرح و تأیید شد و احکام مربوطه را امضاء نمودم. ملاقات‌های من با نصیری شاید هر 7 ـ 10 روز یک‌بار بود. روزی به دفتر او رفتم و او را بسیار خوشحال دیدم. علت را جویا شدم. گفت که محمدرضا 3 قواره زمین واقع بر تپه مشرف بر جماران، به او و اسدالله علم و اویسی بخشیده و به بهبانیان دستور داده با پول بنیاد 3 ساختمان در این 3 قواره زمین برای آن‌ها احداث شود و وسایل ساختمان‌ها از ایتالیا وارد شود. تفسیر نصیری این بود که چون محل ساختمان‌ها مرتفع است به معنای این است که پایتخت زیرپای این 3 نفر باشد و نصیری و علم و اویسی در آینده کشور را برای رضا اداره کنند، بدین‌معنا که علم نخست‌وزیر، اویسی رئیس ستاد ارتش و نصیری رئیس اطلاعات کشور و رئیس نیروهای انتظامی (شهربانی و ژاندارمری) باشند. من به نصیری تبریک گفتم. او در پاسخ گفت: "از لحاظ خودت مطمئن باش، با خودم کار خواهی کرد! " من گفتم: علم در 200 قدمی همین محل وسیع‌ترین باغ و بهترین ساختمان را دارد، آن را چه خواهد کرد؟ نصیری گفت: "مهم نیست، لابد آن را هم نگه خواهد داشت و بعضی ساعات روز به آن‌جا هم خواهد رفت. "
به هر حال، تا تاریخ 20 فروردین 1350 من در پست قائم‌مقامی ساواک قرار داشتم. در این روز بود که محمدرضا مرا احضار کرد و در حضور معینیان (رئیس دفتر مخصوص) گفت: "به شما شغل مهم‌تری داده می‌شود و از این تاریخ رئیس بازرسی شاهنشاهی هستید. " و اضافه کرد: "جانشین شما کی باشد؟ " من مقدم را پیشنهاد کردم. محمدرضا رو به معینیان کرد و گفت: "ابلاغ هر دو را صادر نمایید. " من از کاخ مستقیماً به ساواک رفتم و وسایل شخصی خود را برداشته و به منزل نصیری در لویزان (در گوشه باغ باشگاه ساواک) رفتم. موضوع را به او گفتم. ابراز ناراحتی زیاد کرد. سپس موضوع مقدم را گفتم. گفت: "محال است. با او نمی‌شود کار کرد، به علاوه جواب معتضد را چه بدهم که از اول شروع ساواک در این سازمان خدمت کرده؟ " گفتم: کافی است موضوع را به معینیان بگویید و محمدرضا خواهد پذیرفت. گفت: "الساعه تلفن می‌کنم. " در حضور من تلفن کرد و او نیز پذیرفت. فردای آن روز معتضد (سرلشکر) قائم‌مقام ساواک شد. پس از این واقعه، به دستور محمدرضا کمیسیونی با شرکت رئیس ستاد ارتش (تصور می‌کنم ازهاری بود)، نصیری و من برای بررسی وضعیت سپهبد پالیزبان تشکیل شد. او رئیس اداره دوم ارتش بود و به نظر محمدرضا لیاقت این کار را نداشت. کمیسیون توضیحات پالیزبان را شنید و گزارشی تهیه کرد و به اطلاع رساند. محمدرضا اظهار داشت که چرا پیشنهاد نداده‌اید؟ از اعضاء کمیسیون تلفنی پرسش شد. پیشنهاد این بود که رجحان دارد فرد واردتری به امور اداره دوم رسیدگی کند. پیشنهاد تصویب شد و همان روز من پیشنهاد کردم که مقدم، که خود را به ستاد ارتش معرفی کرده و هنوز شغلی نداشت، رئیس اداره دوم شود. پیشنهاد تصویب شد. مراتب را به رئیس ستاد ارتش ابلاغ نمودم و مقدم در اداره دوم شروع به کار کرد. پالیزبان نیز مدتی بعد سناتور شد.
این تغییرات در واقع تحولی در سیاست اطلاعاتی و امنیتی کشور بود. همان‌طور که توضیح دادم در سال 1349 شاپورجی در کاخ حضور یافت و در مقابل محمدرضا، اهمیت شورای امنیت و تشکیل شورای هماهنگی رده دو را به مسئولین نظامی و انتظامی و امنیتی متذکر شد و از آن پس نقش "دفتر ویژه اطلاعات " و من به عنوان هماهنگ کننده این نیروها تقویت شد. انتصاب من به جای سپهبد یزدان‌پناه به ریاست بازرسی شاهنشاهی، که در آن زمان یک سازمان پاشیده و بی‌نظم بود، و فعال شدن این سازمان توسط من و انصاب مقدم به ریاست اداره دوم ارتش و تقویت نقش آن، که در زمان پالیزبان رو به ضعف گذارده بود، و بالاخره فعال شدن نقش نصیری و معتضد و ثابتی در ساواک همه تغییراتی بود که مسلماً از سوی آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها به محمدرضا دیکته شد و هدف آن تقویت موقعیت محمدرضا در شرایط جدید منطقه بود.
مقدم توانست در وضع اداره دوم ارتش تحولی ایجاد کند، همان‌طور که قبلاً اداره کل سوم ساواک را بازسازی کرد. من نیز از هیچ کمکی به او فروگذاری نکردم و بهترین افسران (مانند قاجار) را در اختیارش گذاشتم. تا آن زمان مقدم فردی متواضع و درویش مسلک بود و به همین دلیل در کنار من جزء چهره‌های خشنام و سازنده تلقی می‌شد. ولی در اداره دوم، روحیات مقدم تغییر عجیب پیدا کرد و او به فردی تجمل‌پرست تبدیل شد. نمونه آن جشن عروسی پسرش با دختر شعشعانی بود که از من دعوت کرد و طبق معمول نرفتم. بعداً برایم تعریف کردند که بزرگ‌ترین جشنی بوده که تا آن تاریخ دیده بودند. این جشن در ساختمان و محوط بزرگی در جوار اقدسیه، که متعلق به ارتش بود، برگزار شد. تزین محل، انواع مشروبات، نوع غذ (شام)، موزیک و از همه مهم‌تر مدعوین (نخست‌وزیر، هیئت دولت، قوه مقننه، قوه قضائیه، امرای ارتش و شهربانی و ژاندارمری، شخصیت‌های مهم) که مجموعاً بیش از 1000 نفربودند، بی‌نظیر بود. تمام فضای محوطه و ساختمان از سبدهای گل، از زیباترین انواع، مملو بود. مسلماً چندین میلیون تومان هزینه این عروسی شده بود. یک مسافرت به آمریکا و چند تماس با اعضاء سفارت آمریکا و چند مستشار آمریکایی همراه با وعده‌هایی برای آتیه، چنین تغییری در مقدم ایجاد کرد. مقدم تا درجه سپهبدی رسید و محمدرضا به علت حوادث انقلاب او را رئیس ساواک کرد، به این امید که شهرت خوشنامی مقدم جبران گذشته را بکند و نصیری را به سفارت پاکستان و معتضد را به سفارت سوریه فرستاد. مقدم تماس‌هایی با جبهه ملی گرفت و سعی کرد انقلاب را مهار کند ولی جابه‌جایی نرسید. انتصاب مقدم به ریاست ساواک نه تنها دردی را دوا نکرد، بلکه به بهای جان او نیز تمام شد.
سازمان و آموزش ساواک
قبلاً درباره وظایف ساواک توضیح دادم و گفتم که این سازمان دارای 2 وظیفه اطلاعات (خارجی) و امنیت (داخلی) بود، و در واقع ترکیبی بود از "سیا " و "F.B.I "، که هیئت مستشاری آمریکا در یک سازمان گنجانید. در این‌جا به معرفی تشکیلات ساواک می‌پردازم:
حوزه ریاست
سازمان مرکزی ساواک به ترتیب عبارت بود از: رئیس ساواک، قائم‌مقام ساواک. رئیس سازمان اطلاعات خارجی، مدیرکل، معاون مدیرکل، رئیس اداره، رئیس بخش، رئیس دایره، رئیس شعبه.
در حوزه ریاست ساواک سازمان‌های زیر را به خاطر می‌آورم:
بازرسی ساواک: رئیس آن سرتیپ انصاری بود. این سازمان، طبق آیین‌نامه‌ای که توسط چند متخصص بازرسی نوشته شد و به تصویب من رسید، از ادارات کل، ساواک‌ها و نمایندگی‌های خارج از کشور بازرسی می‌کرد. انجام بازرسی وظیفه خود انصاری بود و لذا 2 کارمند بیش‌تر نداشت و هیچ‌گاه کمک هم نخواست. او طبعاً برای بازرسی ساواک‌ها و نمایندگی‌های خارج از کشور مسافرت زیاد داشت. طبق آیین‌نامه، جزئیات مورد بازرسی او قرار می‌گرفت و لذا برای بازرسی از یک ساواک استان حدود 20 روز وقت صرف می‌کرد. گزارشاتش خیلی مفصل بود، ولی چون دقیق و ماده‌بندی شده بود، ماده به ماده قرائت می‌کرد و دستورات لازم را صادر می‌کردم. او این دستورات را ابلاغ می‌نمود و انجام آن را خواستار می‌شد و انجام هم به من گزارش می‌شد. انصاری در ساواک‌ها و نمایندگی‌های شکایات را نیز می‌پذیرفت، که دستور می‌دادم به قسمت شکایات تحویل شود.
قسمت رسیدگی به شکایات: رئیس این سازمان سرتیپ زالتاش بود که فوق‌العاده به کار خود علاقه داشت. برای شکایات صندوقی تعبیه کرده بود که کنار درب ورودی و دور از انظار بود، تا کارمندان ساواک با خیال راحت، ولو ازرئیس خود شکایت داشته باشند، از آن استفاده کنند. کلید صندوق نزد زالتاش بود و همه روزه موقع ورود به ساواک صندوق را باز می‌کرد و شکایات را جمع‌آوری و به ترتیب تاریخ رسیدگی می‌نمود. او همیشه باید با شاکی ملاقات می‌کرد، تا از کنه مطلب مطلع شود. هفته‌ای یک‌بار نزد من می‌آمد و خلاصه شکایات و نتایج رسیدگی و پیشنهاد خود را قرائت می‌کرد. اکثراً پیشنهادها صحیح بود و تصویب می‌شد. مصوبه را به قمست مربوطه ابلاغ می‌کرد و اجرای آن را می‌خواست و نتیجه را از کارمند شاکی سؤال می‌کرد تا زمانی‌که کارمند تشکر کند و تحقق خواسته‌اش را اعلام دارد. در مورد خواسته‌های غیرقانونی هم با کارمند صحبت می‌کرد و او را قانع می‌نمود. این ترتیب برای این اتخاذ شده بود که کارمندان ساواک هیچ‌گاه نارضایتی را در خود نگه ندارند که موجب عواقب سوء شود.
دادسرای اداری ساواک نیز در حوزه ریاست قرار داشت که دارای یک دادستان و تعدادی دادیار بود و کار رسیدگی به تخلفات اداری را به عهده داشت.
دادگاه بدوی ساواک، متشکل از 5 نفر بود.
دادگاه تجدیدنظر ساواک، متشکل از 7 نفر بود.
اعضاء این 3 سازمان قضائی ساواک، توسط "کمیسیون عالی ساواک " پیشنهاد می‌شدند و احکام هر یک را امضاء می‌کردم و کار خود را شروع می‌نمودند. احکام صادره از دادگاه تجدیدنظر را نیز مطالعه می‌کردم و طبق آیین‌نامه کلی، که در وزارتخانه‌ها نیز عمل می‌شد، حق داشتم در احکام صادره یک درجه تخفیف بدهم. همیشه از این اختیار استفاده می‌کردم، که سبب محبوبیتم در ساواک شد.
حسابداری: برای کنترل حساب‌های اداره کل ششم در حوزه ریاست ساواک یک کنترولر با درجه سرلشکری، که متخصص امور حسابداری بود، وجود داشت، که کلیه حساب‌های اداره کل ششم و قیمت‌های آن و قیمت بازار دقیقاً کنترل می‌کرد و به من گزارش ماهیانه می‌داد.
بودجه سری: مسئول بودجه سری ساواک سرگرد شهستا بود. این بودجه فقط به دستور شخص رئیس ساواک قابل پرداخت بود و لاغیر. هرگاه من می‌خواستم از هزینه سری پرداخت صورت گیرد، به سرگرد شهستا می‌گفتم و او از رئیس ساواک (پاکروان و بعد نصیری) اجازه می‌گرفت و همیشه تصویب می‌شد. در زمان ترک ساواک (1350) بودجه سری به حدود 20 میلیون تومان رسیده بود و در همان سال با تأیید محمدرضا قابل اضافه شدن بود، که معمولاً اضافی می‌شد. چون شهستا بسیار پیر شده بود و نمی‌توانست کار کند، مدتی بود که برادرش را برای کمک به خود به ساواک مأمور کرده بود، ولی به هر حال در ساواک حاضر می‌شد و مسئولیت اصلی به عهده او بود.
در حوزه ریاست ساواک اداره موتوری ]به ریاست سرلشکر بدیعی[ و اداره بهداری (به ریاست سرتیپ دکتر لطیفی) نیز قرار داشت.
همان‌طور که توضیح دادم، پس از ورود به ساواک کمیسیون عالی ساواک (مرکب از 7 نفر) را تشکیل دادم که نقش مشاور رئیس و قائم‌مقام ساواک را ایفاء می‌کرد. درباره این کمیسیون و نقش آن توضیحات مفصل داده‌ام.
ساواک‌های استان: ترکیبات ساواک‌های استان از نظر تعداد پرسنل، متناسب با میزان فعالیت و جمعیت و تعداد ساواک‌های تابعه (شهرستان) بود. ولی هر ساواک استان این تشکیلات را داشت: رئیس، معاون، دفتر (وظایف ادارات کل یکم و ششم و امور دفتری رئیس و معاون را انجام می‌داد). در ساواک استان‌های مرزی، شعبه برون‌مرزی وجود داشت. در کلیه ساواک‌ها، بخش امنیت داخلی وجود داشت که دارای 2 شعبه بود: شعبه یک برای فعالیت‌های پنهانی ومضره، شعبه دو برای کشف و گزارش نارضایی‌ها. شعبه حفاظت نیز وجود داشت که رئیس آن همیشه افسر بود و بنابر احتیاج تعدادی پاسدار داشت. شعبه فنی وجود داشت که در آن لوازم مورد نیاز ساواک استان مورد استفاده قرار می‌گرفت. برخی از ساواک‌ها دارای شعبه ضدجاسوسی بودند. شعبه تحقیق نیز (متشکل از یکی دو مسئول تحقیق) در همه ساواک‌ها وجود داشت.
ترکیب ساواک شهرستان عبارت بود از: رئیس و 2 الی 3 رهبر عملیا و چند پاسدار، ترکیب نمایندگی‌های خارج از کشور عبارت بود از: یک رئیس نمایندگی و یک کارمند.
سازماندهی اداری ساواک
سازماندهی اداری ساواک مانند هر سازمان اطلاعاتی و غیراطلاعاتی، نظامی و غیرنظامی، طبق مقررات مصوبه کارگزینی آن سازمان مشخص می‌گردید. هر کارگزینی دارای 13 یا 14 وظیفه است که تکلیف هر کارمند را، از زمان استخدام تا بازنشستگی، معین می‌کند. این اصول کارگزینی را تا حدی که به یادم است می‌نویسم و در مورد ساواک تطبیق می‌دهم:
1 ـ استخدام: در ساواک اشتغال پرسنل به 2 شکل استخدام یا مأموریت بود. از بدو تشکیل ساواک در سال 1335 این رویه وجود داشت و تا انحلال ادامه یافت. استخدام در مورد افراد غیرنظامی بود. رسم بر این بود که فرد موردنظر توسط یکی از کارمندان ساواک معرفی شود، لذا هیچ‌گاه مراجعه اشخاص برای استخدام پذیرفته نمی‌شد. همه کارمندان موجود می‌توانستند معرف باشند و لذا هیچ‌گونه کمبودی در معرفی احساس نمی‌شد، بلکه اضافه هم می‌آمد، چون همه پرسنل می‌خواستند که خویشاوندان یا دوستان خود را وارد ساواک کنند. کارگزینی اسامی را در دفتری می‌نوشت و هر موقع فردی برای استخدام مورد نیاز بود از روی لیست و به ترتیب تقدم احضار می‌شد. در MI-6 رویه استخدام این است که فرد باید 2 معرف داشته باشد و مقام هیچ‌یک از معرف‌ها کم‌تر از رئیس اداره نباشد. این رویه را من نتوانستم در ساواک اعمال کنم، در "دفتر ویژه اطلاعات " بدین‌ترتیب عمل می‌نمودم که هرگاه قرار می‌شد فردی به دفتر منتقل شود، کلیه افسران دفتر در اتاق کنفرانس جمع می‌شدند و از روی کتابچه اسامی افسران، که در اختیارشان بود، فقط از بین سرگردها و سرهنگ دوم‌ها، 3 نفر را انتخاب می‌کردند. افسری تعیین می‌شد که کلیه سوابق کارگزینی و ضداطلاعاتی این 3 نفر را بررسی نمایند و حداقل از 5 افسر که آن‌ها را می‌شناسند تحقیق کند و نتیجه تحقیقات را روی فرم چاپی مخصوص بنویسد و ترتیب تقدم این 3 نفر را مشخص نماید. سپس نام این 3 نفر به فرمانده نیروی زمینی داده می‌شد که هر کدام را موافق بود به دفتر منتقل کند.
2 ـ تحقیق: مسئول تحقیقات سیاسی و غیرسیاسی، طبق فرم مصوبه، اداره کل چهارم بود. هرگاه فرد بی‌ایراد بود به کارگزینی معرفی می‌شد. کارگزینی هم وظایفی داشت: از نظر سطح تحصیلی باید مدرک تحصیلی به کارگزینی داده شد و از نظر هوش و ذکاوت فرد آزمایش می‌شد. در کارگزینی وقتی پرونده فرد کامل می‌شد. برای استخدام باید به تصویب رئیس ساواک می‌رسید،‌که در زمان ن به تصویب قائم‌مقام می‌رسید و توسط من امضاء می‌شد.
ساواک نوع دیگری کارمند هم داشت که مأمور می‌گفتند. این افراد یا افسر بودند و یا درجه‌داران ارتش. در این مورد نیز اداره کل چهارم پرونده فرد را، مانند استخدام، بررسی می‌کرد و نتیجه تحقیقات را به کارگزینی می‌داد. اگر نتیجه خوب بود از ارتش تقاضا می‌شد که فرد به ساواک مأمور گردد. البته برای این‌که نتیجه زحمات به هدر نرود، قبل از تحقیقات شفاهاً از ارتش سؤال می‌شد و زمانی‌که موافقت ارتش جلب می‌گردید، اداره کل چهارم تحقیقات را شروع می‌کرد و نتیجه را به کارگزینی می‌داد و تقاضا می‌شد و افسر یا درجه‌دار به ساواک مأمور می‌گردید.
3 ـ ترفیعات: در مورد پرسنل غیرنظامی در ساواک 9 رتبه وجود داشت. شرط دادن رتبه یکی این بود که رئیس ساواک (در زمان من قائم‌مقام) یا مدیرکل مربوط تقاضا کند، دوم این‌که کارگزینی تأیید نماید که فرد در شغلی که هست می‌تواند چنین رتبه‌ای داشته باشد. برای مثال، یک کارمند شعبه (پایین‌ترین شغل) می‌توانست تا رتبه 4 ارتقاء یابد و اگر رتبه 5 برای او تقاضا می‌شد میسر نبود مگر این‌که فرد رئیس شعبه شود. برای این‌که بین پرسنل نظامی و غیرنظامی بتوان از نظر رتبه مقایسه کرد، از بدو تشکیل ساواک طبق یک ماده در آیین نامه کارگزینی، انطباق به وجود آمده بود. برای مثال یک سرهنگ با رتبه 9 منطبق بوده و غیره. ترفیعات درجه‌داران را رئیس ساواک (در زمان من قائم‌مقام) می‌داد و به ارتش گزارش می‌کرد. ترفیعات افسران را رئیس ساواک (در زمان من قائم‌مقام) از ارتش تقاضا می‌کرد و فرد پس از تصویب ارتش به ترفیعات نائل می‌شد.
4 ـ ارجاع شغل: کارگزینی فردی را که استخدام کرده بود و یا از ارتش مأمور نموده بود، به اداره کلی که به او نیاز داشت منتقل می‌کرد و مدیرکل به او شغل را محول و نتیجه را به کارگزینی منعکس می‌نمود. از زمانی که به ساواک رفتم "کمیسیون عالی ساواک " را تشکیل دادم که مرکب از 7 نفر بود و مقرر کردم که مشاغل اصلی ساواک (رئیس ساواک، معاون ساواک، مدیرکل، معاون مدیرکل، رئیس اداره، رئیس نمایندگی ساواک) باید با تصویب این کمیسیون باشد. تا زمانی‌که در ساواک بودم، این شورا به وظایف خود عمل می‌کرد.
5 ـ آموزش: پرسنل اطلاعاتی، دوره 9 ماهه اداره کل آموزش را طی می‌کرد. پرسنل حفاظتی دوره 3 ماهه اداره کل چهارم را طی می‌کرد. پرسنل فنی هر یک دوره مربوطه را در اداره کل پنجم طی می‌کرد.
6 ـ‌ تخصص: چون کسب تخصص مشکل بود، افراد متخصص فنی فقط می‌توانستند در سلسله مراتب تشکیلاتی خود ارتقاء یابند و تسهیلاتی نیز برای اخذ رتبه متخصصین پیش‌بینی شده بود.
7 ـ تخلفات اداری: ساواک دارای یک دادستان و یک دادگاه بدوی (5 نفر) و یک دادگاه تجدیدنظر (7 نفر) بود، که طبق آیین‌نامه مصوبه هیئت دولت عمل می‌کرد و به تخلفات اداری رسیدگی می‌نمود.
8 ـ تشویقات: طبق پیشنهاد رئیس ساواک (در زمان من قائم‌مقام) یا مدیرکل مربوطه، تشویقات به اداره کارگزینی منعکس و پس از تصویب رئیس ساواک (در زمان من قائم‌مقام) اجرا می‌شد.
9 ـ حقوق و مزایا: برای پرسنل استخدامی طبق آیین‌نامه مصوبه هیئت دولت بود. برای مأمورین از ارتش، تا درجه سرهنگی حقوق و مزایای آنان را ارتش می‌پرداخت، ولی زمانی‌که سرتیپ می‌شدند و به ساواک منتقل می‌گردیدند، ساواک می‌پرداخت.
10 ـ بازنشستگی: تا زمانی‌که در ساواک بودم، افراد استخدامی بازنشسته نشدند، چون ساواک یک سازمان نو و تازه تأسیس بود. پرسنل مأمور که از طرف ارتش بازنشسته می‌شدند، در صورت تمایل می‌توانستند به خدمت در ساواک دامه دهند. تا زمانی‌که در ساواک بودم همه این افراد به خدمت ادامه دادند.
کلیه موارد فوق که در زمینه مسائل اداری ساواک نوشته شد، از روزی که به ساواک رفتم تا زمانی‌که آن‌جا بودم بدون استثناء تحت امر من بود و رئیس ساواک هیچ‌گونه دخالتی در امور اداری ساواک نداشت. دستورات را من صادر می‌کردم، احکام را من امضاء می‌نمودم و سنگینی کار ساواک هم همین کارهای اداری بود، که روزانه حداقل 3 ـ 4 ساعت وقت احتیاج داشت. حوزه مسئولیت و دخالت رئیس ساواک در این زمان فقط امور عملیاتی بود و اگر تقاضایی برای ترفیع یا شغل افراد داشت به من مراجعه می‌کرد.
امور اداری (اداره کل یکم)
اداره کل یکم، اداره کل امور اداری ساواک بود، که ریاست آن با سرتیپ ]سیف‌الله[ فروزین بود. این اداره کل تا حدی که به خاطر دارم از اداره کارگزینی، اداره مخابرات و قسمت تشریفات تشکیل شده بود.
اداره کارگزینی در ساواک اهمیت ویژه‌ای داشت و ریاست آن با سروان خداداد (افسر بازنشسته) بود. او بر وظایف خود مسلط بود و از نظر تخصص بر مدیرکل خود، سرتیپ فروزین، برتری داشت. به علت اهمیت کارگزینی، به یکایک پرونده‌ها شخصاً رسیدگی می‌کردم و هر چند وقت مرا می‌گرفت ولی هیچ‌گاه این کار را به فرد دیگری محول ننمودم.
اداره مخابرات توسط یک سرگرد مخابرات که بر کار خود تسلط کامل داشت اداره می‌شد. او تمام شبکه‌های درونی و بیرونی ساواک را به بهترین وجه اداره می‌کرد. مرکز تلفن وسیع ساختمان‌های ساواک تحت امر او بود. او یک شبکه بی‌سیم در سراسر کشور برای ساواک برقرار کرد و برای ساواک‌های استان مرکز تلفن مناسب پیشنهاد و پس از تصویب و تهیه، با نظارت خود مستقر می‌کرد. کلیه تعمیرات تلفن و بی‌سیم در این اداره انجام می‌شد. در توسعه و تأمین امکانات مخابراتی و تخصص پرسنل و امکانات تعمیراتی این اداره مؤثر بودم و کلیه خواست‌های رئیس این داره را ، که همه صحیح بود،‌ تصویب می‌کردم.
قسمت تشریفات ساواک، دارای یک رئیس و چند کارمند محدود بود. رئیس تشریفات ساواک امیر قاسمی بود که بعداً آجودان کشوری محمدرضا نیز شد. او در کار خود فوق‌العاده موفق بود و به‌خصوص در پذیرایی از شیوخ خلیج به‌خوبی می‌دانست که چگونه پذیرایی کند. آن‌ها نیز چون او را به کرات دیده بودند با وی مانند یک دوست صمیمی رفتار می‌کردند.
امور مالی (اداره کل ششم)
اداره کل ششم، اداره کل مالی ساواک بود. که ریاست آن به عهده سرتیپ زنگنه بود. او از نظر مدیریت متوسط و از نظر مالی غیرقابل اعتماد بود و صراحتاً تا 5% سوءاستفاده را قانونی می‌دانست. در اداره کل ششم فقط بودجه علنی هزینه می‌شد که از زمان تأسیس ساواک نیمی از آن را نخست‌وزیری و نیم دیگر را وزارت جنگ تأمین می‌کرد تا به نام ساواک بودجه‌ای به مجلس نرود. حساب‌های اداره کل ششم در حوزه ریاست توسط یک متخصص امور حسابداری کنترل می‌شد.
اداره کل ششم مرکب از چند اداره بود: اداره حسابداری، که مسئول برآورد بودجه سالیانه و کلیه پرداخت‌ها از هر نوع بود. اداره تهیه وسایل (تدارکات) مسئول تهیه وسایل از هر نوع، از لوازم‌التحریر گرفته تا وسایل فنی اداره کل پنجم بود. وسایل اگر وجود داشت از داخل تهیه می‌شد و در غیر این صورت توسط همین اداره از خارج تأمین می‌گردید. اداره باشگاه‌ها یا بخش باشگاه‌ها مسئول نگه‌داری باشگاه‌های ساواک و تهیه و اداره میهمانی‌ها و تهیه و توزیع غذای پرسنل و غذای 24 ساعته نگهبانی بود. رئیس اداره باشگاه‌ها را یک‌بار به پاریس اعزام داشتم تا نحوه کار در غذاخوری دانشجویان را ببیند. منظور من بیش‌تر تهیه حدود 500 عدد از سینی مخصوص غذاخوری بود که توزیع غذا را بسیار تسهیل می‌کرد. اطلاع ندارم که آن نوع سینی تهیه شد یا نه، ولی مدیرکل ششم یک‌بار گفت: "دستورتان اجرا گردید! "
خانه‌های ساواک نیز توسط این اداره کل تهیه و نگه‌داری می‌شد. اگر خانه‌ای برای ساواک ولی به نام کارمندی تهیه می‌شد، او موظف بود به اداره کل ششم نامه بنویسد و اعلام دارد که خانه متعلق به ساواک است.
امور فنی (اداره کل پنجم)
اداره کل پنجم، اداره کل فنی ساواک بود، که ریاست آن به عهده سرتیپ ساعدی بود. ساعدی هر چند شخصاً در امور فنی تخصص نداشت، ولی مدیر درجه اولی بود و مورد علاقه زیردستان. زمانی که وارد ساواک شدم اداره کل پنجم بیش‌تر به موزه اشیاء عتیقه شباهت داشت تا به سازمانی فنی ساواک. وسایل آن 2 ـ 3 ضبط‌صوت اسقاط، 3 ـ 4 میکروفن، 5 ـ 6 دوربین و امثال آن بود. این وسایل هم کهنه بود و هم یک‌هزارم نیاز ساواک را نیز برطرف نمی‌کرد. متوجه شدم که یکی از راه‌های سوءاستفاده سرتیپ علوی کیا در همین‌جا بوده. او در بودجه سالی حدود 5 میلیون تومان برای وسایل فنی پیش‌بینی می‌کرد و چیزی حدود 10 هزارتومان هزینه می‌کرد. این یکی از اقلام سوءاستفاده‌های علوی‌کیا بود. طی مدتی که در ساواک بودم، اداره کل پنجم را واقعاً به سازمان فنی ساواک تبدیل کردم. پرسنل کامل شد. برخی واحدهای فنی در حدی که بتواند پاسخ‌گوی نیاز ساواک باشد توسعه داده شد. سطح آموزش فنی ارتقاء یافت. وسایل فنی در حد نیاز مرکز و استان‌ها و نمایندگی‌های خارج از کشور تهیه شد و همیشه یک‌سوم وسایل نیز به عنوان ذخیره در اداره کل پنجم نگه‌داری می‌شد.
ساعدی هر 6 ماه یک‌بار احتیاجات فنی خود و ارزش تقریبی و منابع تهیه آن‌ها را نزد من می‌آورد و تقریباً همه را بدون استثناء تصویب می‌کردم. سپس خود او ترتیبی می‌داد که اداره کل ششم اقلام را وارد کند و وصول هر یک از اقلام را گزارش می‌داد. بدین‌ترتیب، اداره کل پنجم از نظر تجهیزات فنی دارای مدرن‌ترین وسایل شد. علت این بود که طبق اصول کار اطلاعاتی، تقریباً 10% کشفیات سازمان‌های پنهانی از طریق وسایل فنی امکان‌پذیر است و حدود 20% به وسیلة مأمورین نفوذی. نفوذ دارای این عیب است که کوچک‌ترین اشتباه مأمور نفوذی موجب نابودی و یا سوختن او می‌شود. البته نباید انکار کرد که یک مأمور نفوذی کارهایی می‌تواند انجام دهد و اطلاعاتی را منعکس کند، که از عهده وسایل فنی ساخته نیست. بنابراین هر چند نفوذ بهترین وسیله است، ولی وسایل فنی نیز بهترین کمک کننده به کشف می‌باشد.
اداره کل پنجم برحسب فنون مختلف به قسمت‌هایی تقسیم می‌شد، که تا حدودی که حافظه‌ام یاری دهد ذیلاً شرح می‌دهم:
اداره تعقیب و مراقبت: زمانی‌که به ساواک مأمور شدم، تیم‌های تعقیب و مراقبت جزء اداره کل پنجم بودند و تا زمان حضور من در ساواک نیز چنین بود. در آن زمان بسیار متعجب شدم که چگونه در حالی‌که اداره کل پنجم در سایر شاخه‌های فنی بسیار عقب‌مانده و ضعیف و فاقد حداقل وسایل مربوطه است، در رشته تعقیب و مراقبت دارای پرسنل منتخب آموزش دیده و با تجربه است، مجهز به کلیه وسایل لازم می‌باشد و مأموریت‌های محوله عموماً توأم با موفقیت است! از مدیرکل پنجم پرسیدم: شما که هیچ ندارید چگونه مجهزترین تیم‌های تعقیب و مراقبت را دارید؟ پاسخ مبهمی داد. ولی مسئله برای من روشن بود. مستشاران آمریکایی ساواک لابد انتظاراتی از این تیم‌ها دارند و لذا به آن‌ها آموزش کامل داده و از طریق بودجه ساواک به بهترین وسایل مجهز کرده‌اند. در آن زمان پرسنل تعقیب و مراقبت با دقت کامل انتخاب شده و بهترین و کامل‌ترین آموزش‌ها را دیده بودند. هر تیم دارای 3 خودرد و هر خودرو دارای 3 پرسنل بود. خودروهای تیم باید از انواع مختلف باشد تا توجه فرد تعقیب شونده را جلب نکند. بین خودروها ارتباط بی‌سیم وجود داشت و رئیس تیم به وسیلة بی‌سیم با مرکز اداره تعقیب و مراقبت در اداره کل پنجم تماس دائم داشت. او به وسیلة یک بی‌سیم از اداره کل پنجم دستور می‌گرفت و به وسیلة بی‌سیم دیگر به خودروهای تحت امر خود دستور می‌داد. تیم‌ها به کلیه رموز تخصص خود تسلط کامل داشتند.
در زمان من، تعداد تیم‌ها به 3 برابر اضافه شد و ساواک‌های استان نیز هر یک مجهز به یک یا چند تیم گردیدند. یک‌بار نیز از طریق سرهنگ 2 اسرائیلی یعقوب نیمرودی، بهترین رئیس تیم تعقیب و مراقبت از اسرائیل دعوت شد. او یک ماه با چند تیم کار کرد و با سطح آموزش و مسائل آن‌ها آشنا شد و در پایان به من گزارش داد که ساواک دارای یکی از بهترین تیم‌های تعقیب و مراقبت جهان است.
اداره شنود تلفنی: این اداره نیز در اداره کل پنجم قرار داشت. در این‌جا نیز در بدو ورودم مشخص شد که آمریکایی‌ها بهترین پرسنل را انتخاب و کامل‌ترین آموزش را داده‌اند و در مرکز سیم‌کشی جدا از اداره مخابرات انجام شده است. در این‌جا نیز مستشاران آمریکایی نفع داشتند و لذا خوب عمل کرده بودند. زمانی‌که به ساواک رفتم، در اداره شنود اداره کل پنجم در آن واحد 100 تلفن قابل شنود بود که هر تلفن مجهز به ضبط‌صوت بود. در بدو شروع مکالمه ضبط‌صوت کار می‌کرد و با خاتمه مکالمه متوقف می‌شد. شنود 24 ساعته فعالیت داشت. در پایان مأموریتم در ساواک، تعداد شنودها از 100 به 400 شماره در آن واحد ازدیاد یافت. به‌علاوه، با داشتن مأموریتی در مراکز مخابرات شماره‌های لازم قابل شنود بود، که ضبط می‌شد و کاست‌ها برای بهره‌برداری به اداره کل پنجم تحویل می‌گردید. در زمان من، پرسنل شنود نیز ازدیاد یافت و برای شنود خارج از کشور نیز امکاناتی اضافه شد، ولی اساس کار به وسیلة مستشاران آمریکایی پی‌ریزی شده بود.
بخش سانسور: بخش سانسور نیز قابل از رفتن من به ساواک، تشکیل شده و کار می‌کرد و محل کار آن در اداره مرکزی پست بود. پرسنل آموزش دیده بودند و فقط وسایل بدوی بود. پس از تحقیق معلوم شد که مدرن‌ترین و کامل‌ترین وسایل در آلمان ساخته می‌شود. این وسایل تهیه شد و در اختیار پرسنل قرار گرفت. پرسنل در اداره مرکزی در اتاق خاصی همه روزه مستقر بود و پاکت‌ها را، بدون اثر و ردّ، بازوبسته می‌کرد و به‌سرعت فتوکپی‌های لازم را می‌گرفت. با وجود حجم زیاد پاکت‌ها، دستگاه به‌خوبی جوابگو بود. ولی این همه نامه‌ها نبود. در درون کشور نیز پاکت‌های زیاد توزیع می‌گردید و لذا ساواک‌های استان نیز مجهز به وسایل ساده‌تری شد، که می‌توانستند تعدادی از پاکت‌ها را سانسور و فتوکپی کنند. بنابراین در این قسمت نیز کار اصلی توسط مستشاران آمریکایی شده و آموزش کافی داده شده بود.
بخش قفل: ساواک در شروع کار از طریق شهربانی پی‌برده بود که مسلط‌ترین افراد در این فن را، که تجربه عملی درجه اول دارند، می‌توان در مقابل صحن مسجد شاه سابق پیدا کرد و با کمک شهربانی 2 نفر از مسلط‌ترین قفل‌سازی‌های تهران را استخدام کرد. برای این دو، ساختن هر نوع کلید و بازکردن هر نوع قفل کار آسانی بود. ولی وسایل مورد استفاده بدوی بود و نوع کار آن‌ها نیز تجربی و کهنه بود و مثلاً صندوق‌های دارای رمز 6 رقمی و مشابه آن را نمی‌توانستند باز کنند. زمانی‌که من وارد ساواک شدم به‌تدریج تعداد دیگری استخدام شدند و پرسنل این قسمت به 7 نفر رسید که با کار روزانه و آموزش دادن به پرسنل معرفی شده از طرف اداراتکل تخصص خود را کامل‌تر می‌کردند. مدرن‌ترین وسایل را برای‌شان از آمریکا و آلمان و ژاپن وارد کردم و 2 نفر از بهترین و مستعدترین آن‌ها را انتخاب کرده و به آمریکا اعزام داشتم.
هدف این بود که این دو در آمریکا در سطح بهترین متخصص دوره ببینند و بتوانند هر نوع صندوق با قفل رمز را باز کنند. چنین نیز شد، ولی کار نیاز به وسایل خاص داشت، مانند دستگاه صدا بلندکن، که صدا را حدود 100 هزار بار بلند می‌کرد و از این طریق، با قراردادن گوشی، موفق به کشف رمز می‌شدند. علت این است که مثلاً یک صندوق با قفل رمز 6 رقمی (مثلاً 82 93 25) دو رقم به راست، دو رقم به چپ و دو رقم به راست باز می‌شود. کسی که رمز قفل را نداند با دستگاه صدا بلندکن به دنبال رمز می‌گردد و وقتی که قفل روی رمز صحیح قرار گرفت، صدای خاصی می‌کند. بازکننده دنبال این صدای خاص است. بعدها در آمریکا صندوق‌هایی با قفل رمز ساختند که برای تشخیص صدای آن احتیاج به دستگاهی بود که یک میلیون بار صدا را بلند کند. جالب این‌که هم‌زمان با ساختن صندوق و قفل، دستگاه صدا بلندکن مربوطه نیز توسط همان شرکت ساخته شد! ولی ظاهراً فروش آن تحت کنترل دولت بود و فقط به سازمان‌هاط اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی موردنظر خودشان فروخته می‌شد. به دو فرد اعزامی به آمریکا، بازکردن صندوق از طریق انفجار قفل رمز و از طریق آب کردن قفل نیز آموزش داده شد. از این راه صندوق سریع‌تر باز می‌شد، ولی ایراد اساسی آن بود که دستبرد مشخص می‌شد، در حالی‌که با دستگاه صدابلند کن، صندوق باز می‌شد، از پرونده کپی برداشته می‌شد و دقیقاً در جای قبلی قرار می‌گرفت و کسی متوجه دستبرد نمی‌شد. این رویه برای دستگاه‌های اطلاعاتی است و رویه انفجار و آب کردن قفل برای دستبرد به بانک‌ها.
سپس دو نفر دیگر از مستعدترین پرسنل را به ژاپن اعزام داشتم. سازمان اطلاعاتی ژاپن هر چه می‌دانست به افراد اعزامی آموزش داد و سطح دانش و تخصص آن‌ها بسیار بالا رفت. در ژاپن همه چیز بود و تکنولوژی بسیار پیشرفته‌ای مشاهده شد. ژاپنی‌ها قفلی ساخته بودند که هرگاه به هر وسیله جز کلید خود، دستکاری می‌شد، دیگر باز نمی‌شد و قابل استفاده نبود. این قفل هر چند از نظر فنی کشف فوق‌العاده‌ای بود و چند نمونه آن به تهران آورده شد، ولی صرفاً برای اطلاع مفید بود و نه برای استفاده. اصولاً هیئت‌های اعزامی به خارج مجاز بودند هر وسیله‌ای را که مفید تشخیص دهند، 2 یا 3 نمونه آن را بیاورند و وجه آن را به سازمان اطلاعاتی مربوطه بپردازند. هم برخی از این وسایل در بازار آزاد پیدا نمی‌شد و هم قیمت سازمان اطلاعاتی معمولاً یک سوم قیمت بازار آزاد بود. در تهران از این نمونه‌ها آزمایش‌های متعدد می‌شد و هرگاه بهترین بود، به تعداد زیاد به سازمان اطلاعاتی مربوطه سفارش داده می‌شد.
عکاسی: در این رشته پیشرفت‌های فوق‌العاده‌ای در ژاپن و برخی کشورهای غربی و آمریکا پدید شده بود، که ادامه دارد. در زمان من تعدادی از پرسنل قسمت عکاسی اداره کل پنجم برای دوره به خارج از جمله ژاپن، اعزام شدند و بهترین وسایل نیز برای آن‌ها تهیه شد. وسایلی که در آن زمان در اختیار ساواک بود، دوربین‌هایی بود که تا 6 کیلومتر با وضوح کامل، در حد شناخت افراد، عکس می‌گرفت. دوربین‌هایی نیز بود که از نزدیک‌ترین فاصله، تا 10 سانتی متر عکس‌برداری می‌کرد، که برای تصویر برداری از اسناد سفارتخانه‌ها بود. وسایل عکاسی مادون قرمز در تاریکی مطلق و انواع دوربین‌های فیلمبرداری مدرن با همان امکانات دور و نزدیک نیز به حد کافی تهیه شد.
ساواک و استراق سمع: مهم‌ترین اداره‌اداره کل پنجم، اداره الکترونیک بود و لذا رئیس این اداره معاون مدیرکل پنجم ساواک بود. او قبل از ورود من استخدام شده و دارای مدرک دکترای الکترونیک در عالی‌ترین سطح بود و در دوران من تیم ورزیده‌ای از متخصصین الکترونیک در رده فوق‌لیسانس و لیسانس و تکنسین را گردآورد. این اداره دارای فرستنده‌های مخفی، گیرنده‌های مربوطه، تلویزیون، رادیو، تلویزیون مدار بسته برای حفاظت تأسیسات بسیار حساس که نگهبان و گشتی کافی نیست، و هرگونه وسایل الکترونیکی دیگر مورد نیاز ساواک، بود. وسایل متنوع و زیاد بود و هر قسمت آن نیاز به تخصص تکمیلی داشت.
آن‌چه اهمیت خاص داشت فرستنده‌های مستقر در اماکن جلسات شبکه‌های پنهانی و نیز در منزل اشخاص متنفذ یا مشکوک یا سفارتخانه‌ها بود. به دستور محمدرضا، گاه در منزل برخی مقامات مهم این فرستنده‌ها نصب می‌شد و گزارش آن به اطلاع او می‌رسید. این فرستنده‌ها به نحوی بود که به هیچ‌وجه قابل کشف نباشد. ولی وسایلی برای کشف وجود داشت، که یک دستگاه کوچک جیبی بود و موجی که توسط فرستنده‌ ارسال می‌شد را کشف و محل تقریبی را نشان می‌داد. در ایران، شبکه‌های پنهانی مجهز به این وسایل نبودند و موردی دیده نشد که فرستنده را کشف کنند. اشخاص متنفذ یا مشکوک هم که اصولاً نمی‌دانستند چنین وسیله‌ای وجود دارد و یا اصولاً احتمال شنود را نمی‌دادند.
انواع فرستنده‌های مخفی که مورد استفاده ساواک بود، و پیشرفته‌ترین تکنولوژی در این رشته تا آن زمان بود، عبارت بود از: صفحه کاغذ بسیار نازک فلزی شبیه به کاغذهایی که برای علامت لای کتاب گذارده می‌شود، انواع فرستنده‌های بسیار ریز حتی به اندازه یک ماش (فرم آهن‌ربایی آن برای میزهای فلزی مناسب بود و فرم چسبان برای میزهای چوبی)، تکمه سردست، تکمه‌یقه و پیراهن، فرستنده کوچک کار گذارده شده در ساعت مچی، و خلاصه هرچه بتوان تصور کرد در انواع و اقسام و مارک‌های مختلف. استفاده از این وسایل منوط به مورد خاص بود.
در اداره الکترونیک شعبه خاصی نیز برای کشف فرستنده و راه‌های خنثی کردن کشف وجود داشت. در ساختمان سفارتخانه‌های هدف، ساواک با پرداخت پول هنگفت به مستخدمین و کارکنان فرستنده کار می‌گذارد، ولی گاه کشف می‌شد. البته کشف منوط به کشور مربوطه بود. سفارتخانه‌های کویت و عربستان‌سعودی و امثالهم اصولاً به فکر این مسائل نبودند تا چه رسد به کشف آن! لذا در این سفارتخانه‌ها فرستنده‌های فوق مورد استفاده قرار گرفت. اما سفارت‌های شوروی و اروپای شرقی دائماً به دنبال کشف بودند و اداره کل پنجم را با دردسر مواجه می‌کردند.
گیرنده‌ها بستگی به برد فرستنده‌ها داشت و معمولاً در یک ساختمان نزدیک محل موردنظر و یا در اتومبیلی که به طور معمولی پارک می‌شد مستقر بود. مثلاً، به دستور هیئت مستشاری آمریکا چندین خانه حوالی سفارت شوروی توسط ساواک تهیه شده بود. هرچه فرستنده می‌فرستاد روی نوار ضبط می‌شد و سپس نوار مورد استفاده سازمان مربوطه (اداره کل هشتم، هیئت مستشاری، اداره کل سوم و غیره) قرار می‌گرفت.
ضبط صوت عملیاتی مورد استفاده ساواک باید حتماً دارای دو خاصیت می‌بود: اول این‌که از فاصله نزدیک، حتی نیم‌متری و کم‌تر، صدای کار آن شنیده نشود. قطع و وصل آن معمولاً به وسیله سیمی از درون آستین انجام می‌گرفت. دوم این‌که حجم آن کوچک باشد، هرچه کوچک‌تر بهتر. و سوم این‌که مدت نوار آن کافی باشد. تصور می‌کنم بهترین ضبط‌صوت‌های عملیاتی ساواک ساخت ژاپن بود.
اشکال اصلی فرستنده‌های بسیار کوچک در زمان من این بود که به وسیلة شارژ 24 الی 48 ساعت بیش‌تر کار نمی‌کردند. فرستنده‌های باطری‌دار حدود یک ماه و فرستنده‌های برقی همیشه کار می‌کردند. لذا، در مورد فرستنده‌های خودشارژ ساواک مجبور بود هر از چندی مخفیانه وارد محل هدف شود و فرستنده را شارژ کند. گاه برای این کار از مأمورین نفوذی، مانند مستخدمین، استفاده می‌شد.
برای جلساتی که در فضای باز، مثلاً در محوطه باغ، برگزار می‌شد، فرستنده کوچکی به شکل یک قطعه سیم بسیار نازک موجود بود، که حتی از 10 سانتی دیده نمی‌شد. این فرستنده به وسیلة یک دستگاه کوچک تپانچه مانند، به بالای محل میهمانی با جلسه پرتاب می‌شد و هدف‌گیری روی شاخه درخت بود. این فرستنده تا زمانی‌که کشف نمی‌شد قابل استفاده بود. اصولاً علت این که اداره تعقیب و مراقبت در حوزه فعالیت اداره کل پنجم قرار داشت، همین ظرایف بود. پرسنل مربوطه باید با همه این فنون آشنایی می‌یافت، باید می‌توانست قفل را باز کند و وارد ساختمان شود، فرستنده کار گذارد، صندوق قفل شده را باز کند و از مدارک عکسبرداری نماید. و یا متخصص مربوطه را برای بازکردن قفل همراه ببرد و غیره. لذا من به اداره تعقیب و مراقبت و مأمورین آن بهای خاص می‌دادم.
تلویزیون مداربسته نیز در اداره کل پنجم قسمت خاصی داشت. این وسیله برای حفاظت اماکن حساس بسیار مهم بود. هر چند روی دیوار این‌گونه محوطه‌ها سیم برق یا سیم زنگ‌خطر کار گذارده می‌شد، ولی کار تلویزیون مداربسته چیز دیگری بود. تلویزیون‌ها در فواصل معینی کار گذارده می‌شد و از یک مرکز هرگونه حرکتی در بیرون دیوار، روی دیوار و درون محوطه زیرنظر بود.
در اداره کل پنجم یک بخش خط شناسی نیز توسط من ایجاد شد که بعداً توضیح خواهم داد.

*اسرائیل و آموزش ساواک

درباره سطح نازل آموزش ساواک در زمانی وارد این سازمان شدم، قبلاً توضیح داده‌ام. از بدو ورود، طبق دستور محمدرضا نظرم بر این بود که ساواک را به عالی‌ترین سطح ارتقاء دهم. اشکال اساسی که با آن مواجه شدم این بود که اجرای وظایف ساواک در ایران هیچ سابقه‌ای نداشت و این وظایف را قبلاً شهربانی و مدتی فرمانداری نظامی (بعد از 28 مرداد) به سبک خود و به وسیلة افراد غیرمسلط انجام می‌داد. پس، لازم بود که این آموزش توسط سازمان اطلاعاتی و امنیتی یک کشور مسلط و با تجربه داده شود. طی 5 سالی که از تأسیس ساواک می‌گذشت، هیئت مستشاری آمریکا آموزش‌هایی داده بود، که به هیچ‌وجه کفایت نمی‌کرد و معلوم شد که بیش از این حاضر به همکاری نیستند (یعنی اجازه نداشتند و تعدادی‌شان نیز معلومات لازم را نداشتند). آموزش خود من در دوره "دفتر ویژه اطلاعات " در انگلستان نیز هر چند بسیار عالی بود، ولی برای کار دیگری بود و نه برای ساواک. لذا تصمیم گرفتم که مجدداً از انگلیسی‌ها کمک بگیرم. در آغاز خودم و سپس با صمدیانپور و ماهوتیان به لندن رفتم. ولی این آموزش‌ها نیز نازل بود و معلوم بود که انگلیسی‌ها رغبتی به آموزش جدی ساواک ندارند و صراحتاً گفتند که بیش از این برایمان میسر نیست. به هر حال تشکر کردم. سپس 2 ـ 3 دوره و در هر دوره 5 یا 6 نفر را برای آموزش به آمریکا فرستادم. در مراجعت مشخص شد که آمریکایی‌ها چیز به دردبخوری آموزش نداده‌اند. در آن زمان ایران، اسرائیل را به طور "دوفاکتو " به رسمیت شناخته بود و اسرائیل یک سفارتخانه غیررسمی در تهران داشت و مسئول اطلاعات آن سرهنگ دوم یعقوب نیمرودی بود، که با تأیید محمدرضا با ساواک رابطه فعال داشت. اطلاع داشتم که تشکیلات اطلاعاتی اسرائیل بسیار قوی است، زیرا برخی افراد یهودی در کشورهای اروپا و آمریکای شمالی در مشاغل حساس اطلاعاتی شاغل بوده‌اند و این افراد پس از تشکیل کشور اسرائیل سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی آن را تشکیل داده‌اند. لذا به کمک نیمرودی آموزش ساواک را سازمان دادم، که منجربه تأسیس اداره کل آموزش شد و سرتیپ کیوانی ریاست آن را به عهده گرفت.
در آغاز 2 یا 3 تیم و هر تیم مرکب از حدود 10 نفر از ادارات کل عملیاتی (دوم، سوم، هشتم) برای آموزش به اسرائیل اعزام شدند. مدت آموزش هر تیم بین 1 تا 2 سال و نتیجه آموزش عالی بود. این نشان می‌داد که اسرائیلی‌ها برای دوستی با محمدرضا بهای زیادی قائل‌اند و روی نقش ساواک در آینده منطقه حساب جدی باز کرده‌اند. سپس، ترجیح دادم که استادان اسرائیلی را به تهران بیاورم. به‌تدریج موارد مورد نیاز را از شخص نیمرودی می‌خواستم و او نیز به‌سرعت استاد مربوطه را به تهران دعوت می‌کرد. در هر کلاس حدود 35 نفر انتخاب شده و شرکت می‌کردند. از استادان خواسته بودم که پس از خاتمه کلاس به ترتیب تقدم استعداد و قدرت فراگیری، لیستی به شخص من بدهند. چنین می‌کردند و من نفرات اول تا سوم کلاس را به عنوان استاد انتخاب می‌کردم تا به بقیه آموزش دهند. استادان اسرائیلی با خود کتب و مدارک آموزشی مربوطه را نیز می‌آوردند و این کاری بود که آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها نکردند و ساواک قبلاً از این حیث در مضیقه جدی بود. این کتب ترجمه می‌شد و از لحاظ نظم در تدریس کمک مؤثری بود. اساتیدی که از اسرائیل آمدند و به خاطرم مانده، همه اساتید برجسته‌ای بودند: استاد امنیتی (ضدبراندازی) ورزیده‌ترین فردی بود که تا آن زمان در رشته خود در اسرائیل دیده شده بود و بعدها از اداره کل هشتم شنیدم که وی به قائم‌مقامی ریاست سازمان امنیت اسرائیل رسیده و احتمالاً باید حالا رئیس شده باشد. شاید به کمک او بود که عطارپور و سایر مأمورین ساواک پس از انقلاب در اسرائیل شغلی پیدا کردند. درس وی مسائل امنیتی و براندازی و ضدبراندازی بود، که کتاب داشت و ترجمه شد و ضمناً از درس او نیز نُت‌برداری شد. استاد بازجویی نیز در اسرائیل کم‌نظیر بود. کتاب آموزشی او ترجمه شد و از درسش نُت‌برداری شد. استاد خط ‌شناسی برای آموزش اداره کل پنجم آمد که بعداً توضیح خواهم داد. استاد تحقیق نیز در عالی‌ترین سطح از اسرائیل آمد و به پیشنهاد او اداره کل نهم (تحقیق) تأسیس شد. استاد اطلاعات خارجی ساواک نیز رئیس پایگاه برون‌مرزی اسرائیل در خوزستان بود. درباره او قبلاً توضیح داده‌ام و گفتم که وی حتی از نیمرودی نیز ورزیده بود.
در زمینه ضدجاسوسی، کامل‌ترین آموزشی که ساواک دید پس از تشکیل اداره کل آموزش بود، که از طریق سرتیپ تاج‌بخش، رئیس ضداطلاعات ارتش، مطلع شدم که یک هیئت 10 نفری از افسران متخصص ضداطلاعات ارتش آمریکا به تهران آمده‌اند و در بین آن‌ها ژنرال هم هست. با دعوت تاج‌بخش، 8 نفر را از ساواک برای آموزش به ضداطلاعات ارتش فرستادم. آموزش بی‌نظیر بود و موجب تشکر فراوان من از تاج‌بخش شد. آن‌ها یک دوره کتاب انگلیسی نیز به ساواک دادند که به سرتیپ کیوانی (مدیر کل آموزش) تحویل دادم. همان موقع برایم مشخص شد که ارتش هدف اصلی آمریکایی‌ها در ایران است و به ساواک اهمیت درجه 2 می‌دهند. همان‌طور که گفتم، هیئت مستشاری آمریکا در ساواک به حدی بی‌فایده شده بود که عذرشان را خواستم و آن‌ها نیز با خوشحالی رفتند. این در حالی بود که هر روز به تعداد مستشاران آمریکایی ارتش اضافه می‌شد. مشخص بود که آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها تعمداً امکانات خود را از ساواک دریغ می‌کنند و بی‌تفاوتی نشان می‌دهند تا ساواک هرچه بیش‌تر به سمت اسرائیل سوق یابد. چنین نیز شد و این عمل آمریکا و انگلیس ثمرات خوبی برای اسرائیل داشت. نیمرودی همیشه با علاقه از ایران به عنوان تنها دوست اسرائیل در منطقه یاد می‌کرد.
به هرحال، به‌تدریج ساواک در زمینه آموزش به خودکفایی رسید و اساتید کافی تربیت شد، ولی رابطه با اسرائیل قطع نشد و گاهی از اساتید دعوت به عمل می‌آمد و گاهی هیئت‌های 5 ـ 6 نفره، در مواردی که استاد مربوطه نمی‌توانست به تهران بیاید، به اسرائیل اعزام می‌شد.
همان‌طور که گفتم، مدیرکل آموزش سرتیپ کیوانی بود و استادان دائمی از بین بهترین پرسنل تعیین شده و هر کدام در یک یا دو رشته تخصص کامل یافتند و از سایر رشته‌ها نیز اطلاع کافی داشتند، که از میان آن‌ها 2 نفر اساتید برجسته‌ای بودند. تعدادی نیز استاد دعوتی از اسرائیل آمدند که در عالی‌ترین سطوح تخصص خود بودند. مواد آموزش عبارت بود از:
1 ـ کلیاتی درباره وظایف و مقررات کارگزینی، که به وسیله رئیس کارگزینی (سروان خداداد) تدریس می‌شد.
2 ـ کلیاتی درباره مخابرات و امکانات ساواک در این زمینه، که توسط رئیس اداره مخابرات ساواک تدریس می‌شد.
3 ـ آموزش کامل برون‌مرزی توسط استاد اداره کل آموزش ساواک.
4 ـ آموزش رؤسای نمایندگی‌های ساواک در خارج از کشور، توسط استادان دعوتی در عالی‌ترین سطح.
5 ـ آموزش کامل ضدبراندازی توسط استاد اداره کل آموزش ساواک.
6 ـ توضیحاتی درباره فعالیت‌های براندازی و ضدبراندازی توسط رؤسا ادارات اداره کل سوم.
7 ـ حفاظت پرسنل و اماکن و اسناد به وسیله استاد اداره کل آموزش.
8 ـ اطلاعات کلی درباره امور فنی و امکانات فنی ساواک توسط رؤسای بخش‌های اداره کل پنجم.
9 ـ اطلاعات کلی درباره مسائل مالی ساواک، توسط نماینده اداره کل ششم.
10 ـ آموزش بررسی اطلاعات خارجی، توسط استاد اداره کل آموزش.
11 ـ آموزش تحقیق، به وسیله استاد اداره کل آموزش.
این دوره با تمرین‌ها و آزمون‌ها 9 ماه طول می‌کشید. اداره کل آموزش ظرفیت تشکیل 2 کلاس "الف " و "ب " را، هر یک به گنجایش 35 نفر، داشت و تا سال 1350، که در ساواک بودم، حدود 60% پرسنل دوره فوق را دیدند. افراد دارای مقام فقط به طی دوره تخصصی خود احتیاج داشتند، که در اداره کل آموزش پس از تصویب مدارک آموزشی توسط خودم تدریس می‌شد. تقریباً بیش از 50% پرسنل به دلیل شغل خود نیاز به طی دوره نداشتند. برای مقاماتی که نمی‌توانستند مدت طولانی دور از محل مأموریت خود باشند (مانند رؤسا و معاونین ساواک‌ها، رؤسای ادارات، ادارات کل عملیاتی و این قبیل پرسنل) دوره فشرده‌ای به مدت 4 ماه برقرار شد. اداره کل آموزش با ضد اطلاعات و اطلاعات ارتش هم در تماس بود و مبادله کتب و مدارک آموزشی صورت می‌گرفت.


دسته ها : انقلاب اسلامی
چهارشنبه 1387/12/7 18:33
X