تهران - سال 1332
سایه سرد و سربى کودتاى ساخته و پرداخته مثلث شوم سیا، اینتلیجنت سرویس و پنتاگون، بر آسمان آفتابى قلبالاسد ایرانِ شورش گر، حکم فرما شده است. بازیگران اصلى خیمهشببازى ننگین "عملیات آژاکس " با نام مستعار قیام ملى 28 مرداد یعنى؛ " کیم روزولت، ژنرال نورمن شوارتزکف و اردشیر زاهدى " به پشت صحنه خزیدهاند و اینک، صحنه سیاست کشور، جولانگاه قدّاره بندان دار و دسته شعبان بىمُخها، چکمهپوشانِ حکومت نظامى سپهبد زاهدىها و زنان آزاده! شاهپرست از قماش پرى آژدانقزىها شده است.
مردم تلخ کام، در سوگ شکست نهضتى نشستهاند که بانیان فناى آن، سران نهضت بودهاند و حال، دوره، دوره سورچرانى غارت گران آمریکایى - انگلیسى بر خوانِ یغماى ثروتهاى مادى و معنوى کشور ماست. محمدرضا پهلوى در گذر سه روز از فرار مفتضحانه خود به غرب، اینک به امر اربابان ازرق چشم یانکى- انگلیسى به تهران بازگشته است؛ بازگشتى شوم براى اعمال 25 سال استبداد اهریمنى، اسلامستیزى و زدن چوب حراج به هست و نیست ملت مظلوم ایران.
آرى، مقارن با همین سال سیاه و غمبار است که در محله " امامزاده سید اسماعیل " خیابان مولوى تهران، نوزادى چشم بر جهان مىگشاید که ولادتش، کاشانه کوچک خانواده مؤمن و زحمتکش متوسلیان یزدى را غرق در نور و سرور مىکند. در گوش نو رسیده کوچک، اذان و اقامه مىخوانند و او را " احمد "مىنامند.
مادر رنجکشیده احمد مىگوید:
"... احمد کلاً بچه ساکتى بود. مثل پسر بچههاى همسن و سال خودش نبود و شرّ و شورى نداشت. از همان کوچکى خیلى گوشهگیر بود و همیشه یک گوشهاى تنها براى خودش مىنشست. سه - چهار ساله بود که فهمیدیم این بچه نارسایى قلبى دارد. مشکل از رگ قلبش بود. به همین خاطر خیلى لاغر و نحیف بود و ما همیشه نگران سلامت او بودیم. بعدها ناچار شدند قلبش را عمل کنند. "
احمد متوسلیان، دوران تحصیلات ابتدایى خود را در دبستان اسلامى "مصطفوى " سپرى کرد. او از همان عهد خردسالى، طعم شیرین کار شرافتمندانه را چشید و ضمن اشتغال به درس و مدرسه، در مغازه شیرینىفروشى پدرش - قنادى متوسلیان یزدى - واقع در بازار تهران، کارگرى کوشا و زحمتکش بود. پس از خاتمه تحصیلات مقطع ابتدایى، در "هنرستان صنعتى شماره 5 تهران " ثبت نام کرد و در کلاسهاى شبانه این هنرستان مشغول به تحصیل در رشته برق صنعتى شد. به گفته خواهر ارجمندش:
"... اصولاً احمد به مسائل فنّى خیلى علاقهمند بود. به همین دلیل هم وارد هنرستان صنعتى شد. در تحصیل جدّیت به خرج مىداد و یک هنرجوى فنّى مستعد بود. "
پس از خاتمه تحصیلات متوسطه به سال 1353، احمد در سن نوزده سالگى موفق به اخذ مدرک دیپلم فنى گردید.
در شانزدهم آبان سال 1353 به خدمت زیر پرچم احضار گردید. پس از اعزام به خدمت، در مرکز زرهى شیراز، دوره تخصصى تانک را با موفقیت طى کرد و متعاقب خاتمه دوران آموزشى، با درجه گروهبان سوّمى و رسته سازمانى فرمانده تانک در گردان سوار - زرهى 265 تیپ یکم لشکر 81 زرهى کرمانشاه، به شهر مرزى سر پل ذهاب در غرب کشور اعزام شد.
به رغم فضاى سراسر خفقان حاکم بر ارتش طاغوت، گروهبان سوّم زرهى احمد متوسلیان، از کمترین فرصتها براى افشاى ماهیت ضداسلامى و اجنبىپرست رژیم در بین سربازان هم قطار خود، به نحو احسن استفاده مىکرد.
در جلسات نیمه مخفى که به ابتکار خود او برپا مىشد، به قدر مقدور، از دلایل مخالفت اقشار میلیونى مردم با رژیم سرکوبگر آریامهرى و حقانیت مبارزه و راه حضرت امام(ره) با سربازان سخن مىگفت. هوشیارى و ذکاوت احمد در شناسایى و گزینش سربازان مخالف دستگاه طاغوت و انتخاب محل مناسب براى تشکیل این جلساتِ ضدامنیتى(!) موجب شده بود تا عناصر اطلاعاتى حفاظت و رُکن 2 ارتش، به رغم حساسیتى که نسبت به "گروهبان متوسلیان " به عنوان سربازى کاملاً مذهبى داشتند، نتوانند کوچکترین مدرکى از فعالیتهاى سیاسى - تبلیغى وى در ارتش به دست آورند. پس از خاتمه خدمت سربازى در 16 آبان 1355 و طى آزمون سراسرى، وارد دانشگاه علم و صنعت تهران شد. رشته تحصیلى انتخابى احمد، مهندسى الکترونیک بود. همزمان، با تشکلهاى مکتبى سیاسى پیرو خط امام(ره) دانشگاه علم و صنعت نیز رابطه تنگاتنگى برقرار کرد.
یکى از دوستان احمد در مورد فعالیتهاى مبارزاتى وى در این بُرهه مىگوید:
"... جسته و گریخته مىدانستم که ایشان در سالهاى آغازین دهه پنجاه، با بعضى از گروههاى مکتبى معتقد به ولایت فقیه که علاوه بر کار تبلیغاتى ضدرژیم بعضاً کار مسلحانه محدود هم مىکردند ارتباط داشته... در آن زمان، احمد آموزش تئوریک و تا حدودى عملىِ مبانى کار مسلحانه را یاد گرفته بود. البته به دلیل شرایط خاص آن سالها، بیشتر این جور آموزشها شامل یک رشته اصول کلى مبانى "جنگ چریک شهرى " بود تا فراگیرى یک دوره کامل نبرد پارتیزانى؛ بهمعناى دقیق کلمه. ضمن آن که احمد با دانشجویان مذهبى مبارز دانشگاه علم و صنعت هم ارتباط داشت و در آن سالها، بچههاى این دانشگاه از جمله فعالترین عناصر دانشجویى مخالف رژیم طاغوت محسوب مىشدند. "
بهدنبال درج مقاله موهن ساواک در روزنامه اطلاعات - دى ماه 56 - و توهین به ساحت مقدس امام خمینى(ره) و خیزشهاى اعتراضى مردم قم و تبریز در 19 دى و 29 بهمن 1356 نسبت به این اقدام رذیلانه رژیم، به زودى امواج خروشان نهضت، سراسر کشور را فرا گرفت. با توجه به همین زمینه مساعد، احمد بر آن شد تا دامنه فعالیتهاى مبارزاتى خود را به دیگر نقاط کشور گسترش دهد. در این دوران، احمد علاوه بر تحصیل، در یک شرکت مهندسى الکترونیک به نام "شرکت همکارى " مشغول به کار شده بود.
در بهار سال 1357، احمد به بهانه مأموریت شغلى در خارج از مرکز، راهى شهرستان خرمآباد شد و به منظور عادىسازى تحرکات خود در سطح مناطق استان لرستان و سهولت فعالیت نیمهمخفى خود، بهعنوان یک تکنیسین برق صنعتى، آغاز به کار کرد.
او به محض استقرار در محل، تماس با نیروهاى مبارز محلى و تشکلهاى خودجوش مردمى را در دستور کار مبارزاتى خویش قرار داد. خیلى زود، توجه عوامل جاسوس و خبرچین نهادهاى امنیتى رژیم به تحرکات مشکوک این برقکار ناشناس و پرجنبوجوش جلب شد و کلیه ترددهاى او، خصوصاً هدایت تظاهرات بىسابقه مردم خرمآباد علیه رژیم در روز دوشنبه سیزدهم شهریور 1357، به شیوه غیرمحسوس، تحتِ تعقیب و مراقبت قرار گرفت.
سرانجام دو روز پس از تظاهرات عظیم خرمآباد، در ساعت 14 روز چهارشنبه پانزدهم شهریور سال 57، احمد حین تکثیر دو برگ اعلامیه ضدرژیم، توسط مأمورین اکیپ گشتى دایره اطلاعات شهربانى لرستان دستگیر و بلافاصله مورد بازجویى قرار گرفت.
در جریان بازجویى، علاوه بر بازجویان دایره اطلاعات، سرهنگ معدوم "فضائل احمدى " رییس شهربانى استان لرستان نیز حضور داشت و به شهادت یکى از همرزمان احمد، شخصاً آستینها را بالا زده و احمد را مورد ضرب و شتم و هتاکىهاى سفیهانه قرار مىداد.
در عوض، احمد براى گمراه ساختن بازجویان دایره اطلاعات شهربانى لرستان، از شیوه "تجاهل و کتمان " در پاسخ به سوالات ایشان استفاده مىکرد. آنچه در پى مىخوانید، متن بىکم و کاست صورت جلسه نخستین دوره بازجویى احمد توسط دژخیمان رژیم تمدن بزرگ ! است. در حاشیه، این نکته را بایستى به خاطر داشت که این بازجویى در شرایطى از احمد به عمل آمد که همزمان او به شدت مورد ضرب و شتم مأموران امنیتى قرار داشت:
وزارت کشور
شهربانى کشور شاهنشاهى
برگ بازجویى و صورت مجلس
دایره اطلاعات شهربانى لرستان
به تاریخ: 15 شهریور 1357
س: خود را معرفى نمایید. مفاد ماده و تبصره 125 اصلاحى قانون آیین دادرسى کیفرى به شما تفهیم مىشود. مواظب اظهارات خود باشید.
ج: نام احمد، نام خانوادگى متوسلیان، فرزند غلامحسین، سن 25 سال، شغل قناد، محل کار تهران، بازار سیداسماعیل، قنادى متوسلیان، با سواد، اهلِ تهران، مقیم تهران، ساکن بازار سید اسماعیل، بازار چهل تن، پلاک 8/1. مذهب اسلام. تبعه ایران. پیشینه محکومیت کیفرى ندارم. بدون عیال و اولاد هستم و از مفاد ماده و تبصره 125 اصلاحى قانون آییندادرسى کیفرى مطلع شدم. هر وقت اقامتگاه خود را تغییر دادم، اطلاع مىدهم، مواظب اظهارات خود هستم. [امضاء] متوسلیان.
س: چند وقت است که از تهران به خرمآباد آمدهاید؟
ج: امروز صبح، ساعت حدود 6 صبح وارد شدم و با اتومبیل شخصى کرایه آمدم [امضاء] متوسلیان.
س: شما چند نفر بودید که به خرمآباد آمدید؟
ج: من یک نفر بودم که از تهران به خرمآباد آمدم. [امضاء ]متوسلیان.
س: علت مسافرت شما از تهران به خرمآباد چه بود؟
ج: به علت صحبتهایى که در جمع خانواده راجع به مردى و مردانگى در خرمآباد مىشد، تصمیم به سفر به خرمآباد گرفتم و آمدم تا دو عدد اعلامیه را که در تهران به مغازه پدرم انداخته بودند، پخش کنم. [امضاء] متوسلیان.
س: چه کسى به شما نشانى داد که به مغازه فتوکپى کیومرث جهت تکثیر اعلامیهها مراجعه نمایید؟
ج: در خیابان مىگشتم تا یک مغازه فتوکپى پیدا کنم که مالک آن به قیافهاش بخورد که از اعلامیه سر در نمىآوَرَد. لذا به مغازه وى رفتم و از وى درخواست تکثیر 50 برگ از اعلامیهها را کردم. وى بدون خواندن متن آن، مشغول کپى گرفتن شد و من هم کپىها را تا کردم. [امضاء ]متوسلیان.
س: گرفتن 50 برگ فتوکپى از اعلامیه را با صاحب مغازه چند قیمت کرده بودید و پول آن را چه کسى مىخواست پرداخت نماید؟
ج: هر یک برگ 15 ریال و چون وى به پول دادن من اطمینان نداشت، گفت اول پول را بده. من هم پول را دادم و بعد، وى مشغول کپى گرفتن از اعلامیهها شد. [امضاء] متوسلیان.
س: برابر اظهارات صاحب مغازه فتوکپى، شما هر برگ را 15 ریال با او طى کرده بودید، ولى به او پولى پرداخت نکردهاید، در این باره چه مىگویید؟
ج: من تعداد 2 عدد اسکناس 100 تومانى به او دادم. منظورم به صاحب مغازه است. [امضاء ]متوسلیان.
س: به طورى که اظهار نمودهاید، ساعت 6 صبح امروز وارد خرمآباد شدهاید. از آن ساعت تا زمان دستگیرى چه کردید و با چه کسانى در شهر تماس گرفتهاید؟
ج: ابتدا صبحانه خوردم و در شهر گشتم. ناهار خوردم تا شب بشود و بتوانم اعلامیهها را توزیع کنم. [امضاء] متوسلیان.
س: پس از تکثیر اعلامیهها، قصد داشتید آنها را چه کنید؟
ج: تصمیم داشتم آنها را آخر شب به خانهها بریزم. [امضاء ]متوسلیان.
س: در کار پخش اعلامیهها، چه کسانى مىخواستند به شما کمک نمایند و چه محلهایى را براى پخش آنها در نظر گرفته بودید؟
ج: خودم مىخواستم این کار را بکنم. محلها هم عبارت بودند از خیابان ششم بهمن، دور میدانِ نزدیک به مغازه فتوکپى کیومرث. [امضاء] متوسلیان.
س: اظهارات خود را چگونه گواهى مىکنید؟
ج: امضاء مىکنم. [امضاء] متوسلیان.
بازجویان کهنهکار رژیم که طبعاً از جوابهاى احمد خام نشده بودند، موقتاً کار را به خشونت و شدت عمل بیشتر کشاندند. این که در وقفه چند ساعته موجود تا ادامه بازجویى چه بر سر احمد آمد، رازى است که تنها خدا مىداند و بس.
سرانجام احمد که فهمیده بود با دادن جوابهاى سردستى و ساده به سوالات بازجویان قادر به گمراه کردن آنان نیست، بر آن شد تا با ارائه "اطلاعات سوخته " و فاقد ارزش به آنان، لااقل کمى از شدت عمل دژخیمان و شرایط غیرانسانى حاکم بر فضاى بازجویى بکاهد:
س: در صورتى که اظهارات دیگرى دارید، بنویسید.
ج: من تکنیسین برق و در شرکت همکارى شاغل مىباشم. حدود پنج ماه و نیم است که در اینجا کار مىکنم. چندى پیش - حدود یک هفته پیش - جهت مرخصى به تهران رفته بودم. در آنجا به "حسینیه ارشادیه ابوالفضل(ع) " مىرفتم. در آنجا اعلامیههایى از طریق زنان پخش مىشد که دو برگ از آنها به دست من رسید. بعد از بسته شدن حسینیه توسط مأمورین، به خرمآباد مراجعت کردم. به علت تأثیرات قبلى (در حسینیه) تصمیم به تکثیر آن دو اعلامیه گرفتم. به مغازه فتوکپى کیومرث رفتم و مشغول تکثیر شدم. وقتى که دیدم یک نفر ملبّس به پیراهن خارجى، دو - سه بار رفت و به مغازه برگشت، من به صاحب مغازه گفتم کرکره مغازه را پایین بکش. صاحب مغازه تازه متوجه ماجرا شد و شروع به فریاد زدن کرد و با تکثیر اعلامیهها مخالفت شدید مىکرد. در همین موقع مأمورین به آنجا رسیدند و مرا گرفتند. [امضاء ]متوسلیان.
س: برابر اطلاعات واصله، شما در تظاهرات روز دوشنبه 13 شهریور 57 خرمآباد شرکت داشتهاید. در این مورد چه مىگویید؟
ج: بله، بودم و جمعیت را کنترل مىکردم تا کسى سنگ بر ندارد. [امضاء ]متوسلیان.
س: با توجه به این که مدت پنج ماه و نیم است در خرمآباد سکونت دارید، آدرس دقیق منزل و معاشرین خود را نام ببرید؟
ج: خرّمآباد، میدان شقایق، خیابان دوم، درب اول. معاشرتى با کسى نداشتهام، مگر براى کار شرکت. [امضاء] متوسلیان.
س: آیا تا به حال موفق به پخش اعلامیه شده بودید یا خیر؟
ج: خیر، فقط براى پخش اعلامیه اطراف میدان ششم بهمن را در نظر گرفته بودم. [امضاء] متوسلیان.
در پایان همین جلسه بازجویى، خبر رسید که مأمورین اعزامى به محل سکونت احمد، در آنجا مقادیر معتنابهى اسناد و مدارک مضرّه! یافتهاند. هم از این روى، سرهنگ احمدى با تنظیم نامهاى خطاب به رییس ساواک لرستان، بر آن شد تا متهم را به همراه مدارک جُرمِ مکشوفه از منزلش، روانه سیاه چالهاى قرون وسطایى ساواک کند. در پرونده کلاسه 6443 دایره اطلاعات شهربانى خرمآباد، سندى مَمهور به مُهر "خیلى محرمانه "، به شرح ذیل مىخوانیم:
وزارت کشور شماره:318-28-57
شهربانى کشور شاهنشاهى تاریخ: 16/6/57
شهربانى استان لرستان پیوست: دارد
خیلى محرمانه
از: شهربانى استان لرستان (اطلاعات)
به: ریاست سازمان اطلاعات و امنیت - ساواک - استان لرستان
در مورد: احمد متوسلیان فرزند غلامحسین
ساعت 2 روز 15/6/59 اطلاع رسید که شخصى در خیابان پهلوى، چهارراه بانک، مغازه فتوکپى کیومرث، مشغول تکثیر اطلاعیه مضّره ]![مىباشد که بلافاصله [به]وسیله مأمورین مربوطه دستگیر گردید. على هذا، ضمن ارسال 9 برگ پرونده متشکله، نامبرده بالا [به ساواک] اعزام و معرفى مىگردد.
ضمناً تعداد 94 برگ اعلامیه و 2 عدد کتاب مضره و تعداد 56 عدد نوار قابل بررسى، از منزل وى کشف و ارسال مىگردد.
رییس شهربانى استان لرستان
سرهنگ فضائل احمدى
در این ماجرا، علاوه بر احمد، دو تن از همرزمان او نیز دستگیر شدند. همین واقعه، خود به عرصهاى جهت بروز روح پرفتوت احمد مبدل گردید. به روایت مادر بزرگوارش:
"... توى یک شرکت خصوصى کار مىکرد و رفته بود خرمآباد. آنجا درگیر کار پخش اعلامیه بود که او را با دو نفر دیگر از دوستانش مىگیرند. آن دو نفر زن و بچه داشتند و به همین خاطر، به محض دستگیرى، احمد تمام مسؤولیت چاپ و تکثیر اعلامیهها را یکتنه به گردن گرفت تا پرونده آنها را سبکتر کند. "
آغاز دوران اسارت احمد در زندان مخوف فلکالافلاک خرمآباد، در حقیقت به مثابه ورود او به میدان آزمون دشوار وفادارى به آرمان الهى انقلاب و حفظ اسرار نهضت به شمار مىرفت. او قریب به 2 ماه مشقتبار از این دوران تلخ و مردآزماى را به صورت ممنوع الملاقات، در سلولى انفرادى محبوس بود. بازجویان ساواک براى درهم شکستن روح مقاوم او، از پیشرفتهترین شیوههاى شکنجه جسمى و روحى استفاده مىکردند.
یکى از هم زنجیران احمد در ساواک گواهى مىدهد:
"... به جرأت مىتوانم بگویم تا آن روز ندیده بودیم کسى را مثل احمد شکنجه بدهند. او را در حلقه محاصره بازجویان قرار مىدادند و بعد بىوقفه چندین ساعت با کابل و باتوم بر سر تا پایش مىکوبیدند. جاى سالمى در بدن احمد نگذاشته بودند. شیوه دیگر شکنجهاى که در مورد احمد اعمال مىشد، بستن دستهایش با دستبند به شیوه قپانى و آویزان کردن او از سقف اتاق بود. خود ساواکىها از این سبک شکنجه با عنوان مضحک "جوجه کباب کردن زندانى " یاد مىکردند. در بعضى روزها حتى تا سیزده - چهارده ساعت احمد را به صورت قپانى از سقف آویزان مىکردند. البته در تمام آن لحظات براى خرد کردن روحیهاش هر چه دشنام رکیک و ناسزاى ناموسى و عقیدتى هم که اربابان آریامهرىشان به آنها یاد داده بودند، نثار احمد مىشد. واقعاً بایستى صبر ایوب و ایمان حضرت ابراهیم را مىداشتید تا کم نمىآوردید و ضعف نشان نمىدادید. احمد نه کم آورد و نه خودش را جلوى آن از خدا بىخبرها کوچک کرد. مثل کوه محکم ماند و مقاومت نشان داد. "
در گذر 50 شبانهروز شکنجه لاینقطع، احمد با جسمى در هم شکسته و دردمند، همچنان به پایدارى مظلومانه خویش در برابر توحش عنان گسیخته بازجویان ساواک ادامه داد. شکنجهگران آریامهرى که از این همه سرسختى او به ستوه آمده بودند، خشمناک و مستأصل بر میزان و حجم شکنجههاى خویش افزودند. عکسالعمل احمد در برابر این سفاکى بىحد و حصر، رویکرد به شیوه مؤثر مقاومت منفى بود. در اعتراض به شرایط غیرانسانى مراحل بازجویى، دست به اعتصاب غذا زد و در این راه، تا پاى مرگ ایستادگى کرد. سرانجام، مقاومت مؤمنانه احمد، بازجویان ساواک را به زانو درآورد و آنان، عاجز از کسب کمترین اطلاعاتى از او، به ناچار وى را به بند عمومى زندان شهربانى منتقل کردند. مادرِ دریادل احمد از اولین ملاقاتى که با فرزند در بند خود داشته، مىگوید:
"... اولین بار بود که اجازه مىدادند به ملاقاتش بروم. این بچه توى زندان اعتصاب غذا کرده و خیلى ضعیف شده بود. موقع ملاقات دیدم مُچِ دستهاى او متورم و خیلى کبود و سیاه شدهاند. گفتم: احمد، مُچِ دستهایت چرا اینطور شده؟ خندید و گفت: مادر، چیزى نیست.
گفتم: نه، راستش را بگو، اینها با تو چه کار کردهاند؟ نمىخواست بگوید . آخر سر وقتى قسمش دادم، گفت: این کبودىها جاى دستبندهایى است که به دو طرف بالاى تخت شکنجه وصل است. آنها را محکم دور مچ دستهایم مىبستند، بعد با کابل شلاقم مىزدند. براى اینکه طاقت درد شلاق را بیاورم و فریاد نزنم، روى تخت خیلى تقلا مىکردم و دستبندها بدجورى به مچهاى دست من فشار مىآوردند.
براى همین، یک خورده مچهایم کبود شده؛ ولى مادر، شما نگران نباشید. اینها خیلى زود خوب مىشوند. "
یکى از رزمآوران سپاه مریوان، از تأثیرات ماندگار آثار شکنجه ساواک بر بدن احمد مىگوید:
"... در اولین روزهاى آمدنم به سپاه مریوان بود که همراه برادر احمد و چند نفر از بچهها براى استحمام به گرمابه عمومى رفتیم. توى رختکن، همه، لباسهایمان را در آوردیم؛ به جز برادر احمد که داشت با مسؤول حمام صحبت مىکرد. هر چه اصرار کردیم او هم لباسهایش را در آورد و بیاید، طفره رفت... ما که از حمام خارج شدیم، دیدیم لباسهایش را به سرعت پوشیده و دارد با حوله سرش را خشک مىکند. اصلاً نفهمیدیم کى وارد شد و کى زد بیرون. این موضوع براى ما شده بود معما... تا اینکه یک بار که بنا شد به حمام برویم، من یکى، پشت در، پا سُست کردم. بچهها همه داخل حمام رفتند و بعد از چند لحظه، از لاى در رختکن دیدم احمد به سرعت مشغول در آوردن لباسهایش شده... یا امام زمان! هیچ وقت آنچه را که دیدم فراموش نمىکنم. تمام بدنش پر از آثار شکستگى و جراحت و سوختگى بود... تا متوجه حضور من شد، با لحن گلهمندى گفت: برادر سعید! کار خوبى نکردید... آنچه دیدى بین خودمان بماند. باشد؟
اشکم را در آورد. قول دادم دیده را نادیده فرض کنم. "
با خاتمه یافتن مراحل بازجویى و شکنجه، چنین بهنظر مىرسید که شاید دشوارترین مرحله اسارت احمد نیز سپرى شده باشد؛ لکن گویا مصائب این کوه درد، پایانى نداشت؛ چرا که به گفته خواهر بزرگوارش:
"... وضع ایشان خیلى بحرانى بود. عوامل ساواک رژیم حساسیت عجیبى نسبت به او نشان مىدادند. مأموران رژیم مىگفتند به خاطر مقاومتى که از خودش نشان داده، باید منتظر دریافت خبر اعدامش باشیم و مدتهاست که احمد به قول معروف زیر اعدام است و از این جور حرفها.
راستش، دیگر براى خانواده ما شهادت او قریبالوقوع و قطعى به نظر مىرسید. "
احمد دوران اقامت در بند عمومى زندان را؛ به رغم وضعیت بلاتکلیف و بحرانى خود، با روحى نستوه و قلبى مطمئن به الطاف پروردگار و عنایات معصومینu سپرى کرد.
پس از طى 70 شبانه روز شکنجه و اسارت، روز چهارشنبه 24 آبان سال 1357 احمد را براى بازپرسى در معیت مأمورین مسلح ساواک به پادگان بدرآباد لرستان منتقل کردند. در سند شعبه 2 دادسراى اداره دادرسى ارتش شاهنشاهى - شعبه لرستان - مىخوانیم:
شماره قرار: 346
24/8/1357
تعداد برگپرونده:
29 برگ و کلیه مدارک
به شرح صورت جلسات
مضبوط در پرونده
شعبه: 2
سرگرد قضایى: رضا یزدانى
ستاد بزرگ ارتشتاران
اداره دادرسى ارتش
بازپرسى شعبه 2
پرونده زندانى دارد
موضوع: غیرنظامى احمد متوسلیان فرزند غلامحسین
اقدام علیه امنیت کشور
با اعاده عین پرونده اتهامى به شماره کلاسه فوق که به این شعبه ارجاع گردیده است، به شرح ذیل مبادرت به صدور قرار نهایى مىنماید:
الف- مشخصات متهم: غیرنظامى احمد متوسلیان فرزند غلامحسین متولد 1332 داراى شناسنامه شماره 397 صادره از تهران، مسلمان، تبعه ایران، میزان تحصیلات: دیپلم، شغل تکنیسین برق، ساکن خرمآباد میدان شقایق خیابان دوم منزل مهندس قدملى، فاقد سابقه اتهامى و پیشینه محکومیت کیفرى از نظر ضدامنیتى، مجرد، بازداشت از تاریخ 15/6/57.
ب- موضوع اتهام: اقدام علیه امنیت کشور.
ج گردش کار و نتیجه تحقیقات: برابر محتویات پرونده در ساعت 14 مورخه 15/6/57 به سرپاسبان یکم ماشاءاللَّه شجاعپور اطلاع مىرسد که مغازه فتوکپى کیومرث واقع در خیابان پهلوى خرمآباد مشغول تکثیر اعلامیههاى مضره مىباشد. لذا مأمورین به محل مزبور مراجعه نموده و صاحب مغازه به نام کیومرث عبدى و متهم را همراه با تعدادى اعلامیه مضره دستگیر و به شهربانى خرمآباد دلالت مىنمایند. سپس متهم به ساواک لرستان اعزام مىشود و حَسَبِ اعلام سازمان مزبور، نامبرده با قرار بازداشت صادره از این بازپرسى در روز 16/6/57 بازداشت مىگردد.
در جریان تحقیقاتى که از متهم در محل سازمان اطلاعات و امنیت - ساواک - لرستان به عمل آمده، مشارالیه بیان داشته که دو نوع اعلامیه مضره را از داخل مسجد ارشادیه ابوالفضل تهران به دست آورده و با تصور این که با تکثیر و پخش آنها مىتواند کار مثبتى در جهت صلاحِ مملکت و آرامش منطقه انجام داده باشد، یک بار آنها را در تهران، در حدود 50 نسخه تکثیر کرده و پس از انتقال به خرمآباد روى در مغازهها و دیوار منازل نصب کرده است. چون مانعى براى این کار به نظر نرسیده و با گمان به این که کار درستى انجام مىدهد، مشارالیه تصمیم گرفت مجدداً اعلامیههاى مذکور را تکثیر و توزیع کند و در جستوجوى یک محل تکثیر مطمئن، سرانجام به مغازه فتوکپى کیومرث مراجعه کرد. از صاحب مغازه خواست تا براى او تعدادى را تکثیر کند که صاحب مغازه قبول نمود و مشغول به تکثیر شدند. لیکن در همین هنگام مأمورین شهربانى متوجه این کار شدند و وى را دستگیر و به شهربانى هدایت کردند.
در تحقیقاتى که امروز طى این بازپرسى از متهم به عمل آمد، وى ضمن انکار اتهام تکثیر اعلامیه مضره، مىگوید: اصلاً براى اخذ فتوکپى از کارت پایان خدمت وظیفه خود به مغازه فتوکپى مزبور مراجعه کرده بود که توسط مأمورین دستگیر و در شهربانى تحت شکنجههاى سخت و شنیع و در ساواک نیز شکنجه و تهدید شده و مطالب دیکته شده [توسط بازجویان] را [در صورتجلسههاى بازجویى] نوشته است. لیکن وى دلیل و مدرکى دال بر صحت ادعاهاى خود ارائه نداده است و اینک به علت تکافوى تحقیقات انجام شده، بازپرسى شعبه دوم به شرح ذیل مبادرت به اظهار نظر نهایى مىنماید:
د- نظریه بازپرس: با توجه به محتویات پرونده و تحقیقات انجام شده و مندرجات گزارش و صورتجلسه تنظیمى مأمورین شهربانى؛ به شرح اوراقِ مضبوط در پرونده و نحوه اظهارات کیومرث عبدى (متصدى مغازه فتوکپى کیومرث به شرح 13 برگ بازجویى) و اقرار متهم در مرحله رسیدگى اولیه و مندرجات گزارش و نظریه سازمان اطلاعات و امنیت لرستان (ساواک) در برگ 23 پرونده، و مدارک مکشوفه از متهم، این بازپرسى اتهام انتسابى به متهم؛ اقدام علیه امنیت کشور را وارد دانسته و عمل ارتکابى متهم از درجه جنایى محسوب و منطبق است با بند 2 ماده 310 اصلاحىِ قانونى دادرسى کیفرى ارتش که به استناد ماده مذکور، قرار مجرمیت متهم صادر و اعلام مىگردد.
ضمناً دادگاه در مورد اعلامیههاى مضرّه مکشوفه از متهم و نیز کُتُب و نوارهاى به دست آمده از محل سکونت وى، به شرحِ مندرج در صورت جلسات مضبوط در صفحات 12 و 14 پرونده، حکم مخصوص صادر خواهد نمود.
ه - تاریخ و محل وقوع بِزِه: شهریور ماه 57، خرمآباد، لرستان.
بازپرس شعبه 2 دادسراى خرمآباد
سرگرد قضایى رضا یزدانى
بدینسان، روند تکمیل پرونده ضدامنیتى! "غیرنظامى؛ احمد متوسلیان " سپرى شد و روز 29 آبان سال 1357، در شرایطى که ارکان رژیم به شدت دستخوش تزلزل ناشى از قیامهاى پىدرپى مردم در سرتاسر کشور شده بود، احمد را براى محاکمه به دادرسى نیروهاى مسلح شاهنشاهى دادگاه خرمآباد فرستادند.
احمد در جریان این محاکمه از پذیرش "وکیل تسخیرى " معرفى شده توسط بیدادگاه شاهنشاهى امتناع ورزید و امر دفاع از خود را، شخصاً به عهده گرفت.
خوشبختانه متن مکتوب دفاعیه احمد در 8 برگ دستنویس محفوظ مانده است. دفاعیهاى که از نوع نگرش عقیدتى و باورهاى آرمانىِ جوانى 25 ساله، همراه با اوج ذکاوت و کیاست وى در امر گمراه ساختن قضات نظامى رژیم و انکار از بیخ و بن اتهامات وارده، براساس اصل مکتبى "تقیه " حکایتها در خود دارد:
بسماللَّه الرحمن الرحیم
بسماللَّه القاصم الجبّاربن، مُبیر الظالمین، بسماللَّه الرّبّ المستضعفین، بسماللَّه الواحد القهّارِ الجبّار المنتقم، بسماللَّه الحىّ القیوم، بسماللَّه الاَحَدِ الصَّمَد، اَلَّذى لَم یلد و لَم یولَد وَلَم یکُنْ لَهُ کفواً اَحَد.
واژه شیعه از ریشه "شَیعَ "، به معناى پیرو هدفى مشخص مىباشد. اولین ندایى که در صدر اسلام علیه مقامپرستى و خودکامگىهاى خلفاى بعد از پیغمبر(ص) بلند شد، نداى شیعه بود. مکتبى که به پیروى از عدالت، تواضع و خشوع علىu نسبت به مظلومان، مسیر خود را تعیین کرده و این خط مشى، تاکنون نیز به وسیله پاسداران حقیقى مذهب حَقّه شیعه ادامه یافته و امتیاز خود را نسبت به مذاهب مقامپرست، استعمارگر یا استعمار شده - چه اسلامى و چه غیراسلامى - حفظ کرده است.
رخدادهاى تاریخ و حقایقى که در طول زمان تا به اکنون به وقوع پیوستهاند، همگى شاهد بر این مدعایند که رهبران حقیقى شیعه همواره حتى اندک زمانى فرصت زورگویى و استثمار را به مقامپرستان معاصر خود ندادهاند و با نداىِ اِنّ الحَیاة عَقیدَةٌ و جَهاد، پوزه آنان را به خاک فلاکت مالیدهاند و همواره در این راه، پیروز واقعى بودهاند.
بلى، شیعه بدین ترتیب از همان اولین قدمِ زور و توطئه، حق را گفته، و حق را خواسته، و به حق عمل کرده و در این راه شهیدانى داده تا به وجود ظلم، شهادت دهند. هدف شیعه در اصرار براى برانداختن ظلم و حُبّ جاه و مقام، اصلاح جامعه و جایگزین کردن عدل و فراهم نمودن محیطى سالم جهت کلیه افراد جامعه است. چون ریشه فساد همانا مظالم، مقامپرستىها، نیرنگبازىها، گزارشهاى کذب، بورکراسىهاى مزوّرانه و پروندهسازىهاى دروغین با هدف کسب یا ارتقاء پایه شغلى، درجه و امثالهم است.
یکى از خصلتهاى شیعه، برانداختن فساد و فاسد و جور و جبار مىباشد. آنان که براى گرفتن ستاره(3) به آسمان مىپرند و بعد از به دست آوردن آن و فرود آمدن، مظلومان و ستمدیدگان و مستضعفین را زیر پاى خود خرد مىکنند، از جمله فاسدان و جباران مىباشند. قرآن به صراحت در سوره شورا، آیه 41 درباره اینان مىفرماید: اِنَّما السَبیلُ عَلى الذین یظلِمُونَ النّاسَ وَ یبغُونَ فىِالارضِ بِغَیرِ الَحقّ اُولئِکَ لَهُم عَذابٌ اَلیم.
یعنى: تنها راه مؤاخذه، بر آنانى است که به مردم ظلم مىکنند و در زمین به ناحق فساد برمىانگیزند، بر آنان در دنیا، انتقام و در آخرت، عذاب دردناک است.
و در آیه 43 همین سوره مىفرماید: وَ مَن یضلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ وَلىٍّ مِن بَعدِه وَ تِرىَ الظالِمینَ لَما رَأ وُ العَذابَ یقُولُونَ هَل اِلى مَرَّدٍ مِن سَبیل؟
یعنى: هر که را خدا گمراه کند، دیگر جز خدا براى او یاورى نباشد و ستمکاران را بنگرى که چون عذاب قیامت را به چشم ببینند، در آن حال با حسرت و پشیمانى گویند: اى خدا، آیا راهى براى بازگشت به دنیا براى ما هست؟
و آیه 44 همین سوره مىفرماید: وَ تَریهُم یعَرضوُنَ عَلَیها خاشِعینَ مِنَ الذُّلِّ ینظُروُنَ مِنْ طَرفٍ خَفّىٍ وَ قالَ الذَّینَ آمَنوُا اِنّ الخاسِرینَ الَذّینَ خَسَروُا اَنفُسَهُم و اَهلیهم یومَ القِیامَه اَلا اِنَّ الظّالِمینَ فى عَذابٍ مُقیم.
یعنى: و آن ظالمان را بنگرى که به دوزخ مىنگرند و در آن حال، مؤمنان گویند:
آرى، زیانکاران آنانند، آنان کسانى هستند که خود و خانواده خود را در روز قیامت به زیان افکندهاند وَ اِى مردم! بدانید که ستمکاران عالم به عذاب اَبَدى گرفتارند.
قرآن همچنین ما را به رفع فساد و ظلم و از بین بردن آنها در سوره انبیاء، آیاتِ 12، 13 و 14 فرا مىخواند و مىفرماید: لا تَرکُضُوا وَارجِعُوا اِلى ما اُثرِفتُم فیهِ وَ مَساکِنِکُم لَعَلَّکُم تُسئَلون * قالوُا یا وَیلَنا اِنا کُنَّا ظالِمین * فَما زالَت تِلکَ دَعویهُم حَتَّى جَعَلناهُم حَصیداً خامِدین.
یعنى: مگریزید که گریز، فایده ندارد، بلکه رو به خانههاى خود آرید و به اصلاحِ فساد کارهاى خویش که ممکن است روزى درباره آنها بازخواست شوید بپردازید. در آن هنگام، ظالمان از سر حسرت و ندامت گفتند: واى بر ما که سخت ستمکار بودیم و پیوسته همین گفتار حسرتبار بر زبانشان بود تا آنکه همه را طعمه شمشیر مرگ و هلاکت ساختیم.
آیا سزاى رجعت از فساد به نیکى و اصلاح و از ظلم به عدالت و از زور به مساوات آن است که افراد بیگناه که تنها به اتهامات دروغین متهم شدهاند، در دادگاه محاکمه شوند؟ اگر معنى آن همه این است، دیگر حرفى براى گفتن نیست و قرآن در آیاتى که ذکر شد، سرنوشت فاسدین و ظالمین را مشخص کرده، ولى اگر بخواهیم قدمى سازنده در راه اصلاح برداریم، باید فاسدان و ظالمان را بشناسیم و حیلهها و نیرنگهاى داهیانه آنها را دریابیم. براى این مقصود و مِن بابِ نمونه، توصیه من این است که به پرونده پر از اتهاماتِ کذب اینجانب مراجعه شود. این اتهامها، تماماً دروغ و عارى از حقیقت هستند و اینان [بازجویان و شکنجهگران رژیم] با اِعمالِ شکنجههاى سخت و طاقتفرسا و اَعمالِ شنیعِ ضدانسانى که به جرأت مىتوانم بگویم حتى در حیطه حیوان هم جایز نیست، سعى کردهاند براى اثباتِ آنها از من اعتراف بگیرند.
مگر یک انسان چقدر قدرت تحمل دارد که به همان صورت که گفته شد، شکنجه شده و به او انواع توهینهاى رکیکِ ناموسى و عقیدتى بشود؟! من که دیگر حتى تحملِ اندیشیدن به تبعاتِ قبول خواستههاى آنان را هم نداشتم، با خودم فکر کردم که با پذیرش این اعترافهاى تحمیلى هر بلایى را که بر سرم خواهند آورد، عیبى ندارد، ولى در مقابلم، به دین و عقیده و ناموس و حیثیتم توهینهاى سفیهانه نشود. از این لحاظ، چیزهایى را که آنان دیکته کردند، من نوشتم و حال، از آن ریاست محترم تقاضا دارم تا جهت روشن شدن موضوع - حتى براى خودم - آن مدارکى را که به اصطلاح از من گرفته شده و به عنوان مدرک جرم من در پرونده درج گردیده، در حضور دادگاه ارائه شود تا در این مورد، به دفاعیات شفاهى ادامه دهم.
در خاتمه، با توجه به ایمانى که به وعده خداوند دارم که فرموده: وَ نُریدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَذّینَ استُضعِفُوا فىالارضِ وَ نَجْعلَهُم اَئِمةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارثین. یعنى: و مىخواهیم منت بگذاریم بر کسانى که در زمین ضعیف نگه داشته شدهاند و آنان را پیشوایان و وارثین قرار دهیم، از ریاست محترم و قضاتى که در این دادگاه حضور دارند تقاضامند است تا واقعبینانه و از روى عدل و حکمِ وجدان بیدار و بىنظرى کامل در این مورد قضاوت نمایند.
اِنَّ اللهَ یدافِعُ عَنِ الذینَ آمَنوُا اِنّ اللهَ لا یحِبُّ کُلَّ خوَّانٍ کَفوُر.
یعنى: همانا خداوند از ایمانآورندگان به حقیقت دفاع مىکند و خداوند هرگز خیانتکار و ناسپاس را دوست ندارد.
وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى وَ دینِ الحقّ(4)
متوسلیان
در پاییز سال 1357، با اوجگیرى تظاهرات اعتراضى ملت مسلمان ایران و شکست سیاست مشت آهنین رژیم - که عملاً با اعلام ناگهانى مقررات حکومت نظامى در تهران و هفده شهر کشور و کشتار مردم در میدان ژاله(5) سابق تهران در هفده شهریور 1357 آغاز شده بود - کارگزاران دستگاه طاغوت، به منظور مهار امواج گدازان آتشفشان انقلاب و تضمین بقاى حاکمیت نامشروع خاندان پهلوى، دست به کار اجراى خیمه شببازى جدیدى شدند. این بار، عفریت "عارى از مهر "، شعبدهاى دیگر آغاز کرد و وعده داد که در صدد آزاد کردن زندانیان سیاسى است. حیلهاى که به زعم اربابانِ آمریکایى دیکتاتور، مىتوانست ضمن جلب رضایت افکار عمومى مردم، جزیره ثباتِ حکومت جیمى کارتر در منطقه خلیج فارس را از خطر غرق شدن در دریاى انقلاب خمینى مصونیت بخشد.
خواهر نستوه احمد مىگوید:
"... رژیم دچار وحشت عجیبى شده بود. اوایل انقلاب، یکى از شعارهاى مردم، درخواست آزادى زندانیان سیاسى بود و طاغوت به خیال این که با آزاد کردن زندانىها مىتواند دهان مردم را ببندد و بعد از چند وقت، آبها که از آسیاب افتادند، دوباره بگیر و ببند را شروع کند، رسماً اعلام کرد که مىخواهد زندانیان سیاسى را آزاد کند.
اتفاقاً اسم احمد جزو فهرست اول اسامى زندانىهایى بود که قرار شد آنها را آزاد کنند... من هنوز بریده خبر روزنامههایى که اسم او را جزو زندانىهاى آزاد شده چاپ کرده بودند، دارم. "
احمد بعدها در مصاحبهاى در مورد ماجراى آزادى خود از زندان طاغوت، به اختصار گفته است:
"... بعد از آن چند ماه زندان، بالاخره در زمان دولت نظامى ازهارى، آزاد شدم. "
در هفتم آذر سال 1357، احمد از زندان رهایى یافت و به آغوش پُر مهر ملت مسلمان و مبارز ایران بازگشت. یکى از زندانیان سیاسىِ لرستانىِ همزنجیر احمد از آن روز با شکوه، اینگونه روایت مىکند:
"... وقتى داشتیم از در زندان خارج مىشدیم، از احمد پرسیدم: خب، حالا مىخواهى چه کار کنى؟ گفت: معلوم است، برمىگردم تهران، کانون مبارزه آنجاست. فقط از شما یک خواستهاى دارم.
گفتم: بفرما، هر چه بخواهى اگر در توان من باشد انجام مىدهم. احمد گفت: این رژیم دیگر رفتنى شده، مىخواهم به من قول بدهى هر وقت این نهضت پیروز شد و براى محاکمه عوامل جنایتکار رژیم شاه دادگاهى در لرستان تشکیل دادند، حتماً مرا هم با خبر کنى تا بیایم و علیه جانیان ساواک لرستان شهادت بدهم.
گفتم: به روى چشم.
احمد همان روز سوار اتوبوس شد و به تهران رفت. "
روزهاى سراسر رنج و شکنجه زندان، روح حقیقتجوى احمد را به خوبى صیقل داد و خصائل کریمهاى همچون صبر و اخلاص را در وجود سرشار از خشم و خروش مقدس او علیه بیداد آریامهرى، شکوفا کرد. پولاد وجود احمد، در کوره گدازانِ دوران اسارت مشقتبار قوام یافت و آبدیده شد. یکى از یاران دیرینه احمد، درباره خصائل و اخلاق مبارزاتى او روایت مىکند:
"... احمد در مورد سوابق مبارزاتى قبل از انقلاب خودش، اصلاً اهل خودنمایى و تفاخر نبود...
خیلى خوب مىدانستم که دوران اسارت این مرد در زندان شاه، از جمله سختترین روزهاى زندگىاش بوده. یکبار که از او درباره مبارزات سیاسى آن دوران و قضایاى زندان رفتنش سوال کردم، یک نگاه عمیقى به ما انداخت و گفت: تو چه کار به گذشتهها دارى؟ حال را دریاب. ببین حالا دارم چه کار مىکنم.
از این جواب مختصر و مفیدى که داد، فهمیدم آدمى نیست که اهل جار زدن خودش به عنوان زندان رفته و سیلى خورده باشد؛ آن هم با سابقهاى آن همه درخشان! ".
پس از فرار ذلتبار شاه معدوم، همزمان با گسترش تظاهرات مردمى و فرار روزافزون نظامیان مسلمان از پادگانها، احمد بلافاصله نقش رابط و هماهنگکننده تظاهرات مردمى در محلات جنوبى شهر تهران را بر عهده گرفت؛ ضمن آن که با حرکتهاى مکتبى محافل دانشجویى دانشگاه علم و صنعت و روحانیت مبارز تهران نیز رابطهاى تنگاتنگ برقرار کرده بود. در پى بازگشت پیروزمندانه رهبر کبیر انقلاب اسلامى حضرت امام خمینى(ره) به تهران، احمد نیز بهسان دیگر فرزندان معنوى امام(ره)، روند مبارزه با پسماندههاى طاغوت فرارى را شدت بخشید و در جریان رویارویى مردم با چکمهپوشان حکومت نظامى تهران، بارها تا مرز شهادت پیش رفت.
در جریان درگیرىهاى مسلحانه روزهاى سرنوشتساز 21 و 22 بهمن 1357، همیشه و همه جا مىشد احمد را دید که بىپروا و خستگىناپذیر، معرکه گردان مصاف مردم مسلح با نیروهاى روحیه باخته ساواک و گارد مزدور شاهنشاهى است.
پیروزى انقلاب اسلامى در عصر آفتابى 22 بهمن 1357 و فروپاشى ارکان رژیم طاغوت، مبشّر آغاز عصر نوینى در تاریخ حیات معنوى و اجتماعى ملت ایران بود. در پى سرنگونى رژیم، بلافاصله محاکم انقلابى تشکیل شدند و مجازات عوامل جنایتپیشه و فاسد دیکتاتورى پهلوى را در دستور کار خود قرار دادند. همرزم روزهاى اسارت احمد مىگوید:
"... بعد از پیروزى انقلاب، مردم رفتند سروقت عناصر فاسد و جبار رژیم شاه. در لرستان رییس فاسد و جنایتکار شهربانى استان، سرهنگ فضائل احمدى، دستگیر شد و در حالى که از آن همه سطوت و جبروت پوشالى کمترین نشانى در احوالاتش به چشم نمىخورد، به حکم دادگاه انقلاب محاکمه و تیرباران شد. احمدى معدوم، کسى بود که بدترین شکنجهها و توهینها را در حق "احمد متوسلیان " روا داشت. یادم هست بعد از اعدام سرهنگ احمدى و موقعى که مىخواستند عوامل سفّاکِ دایره اطلاعات شهربانى خرمآباد و بازجوهاى اداره سوم ساواک لرستان را محاکمه کنند، بنابر قولى که به احمد داده بودم، تلفن زدم تهران و به او گفتم: روز تقاص پس دادن جلادهاى طاغوت فرا رسیده، کى مىآیى لرستان تا در دادگاه علیهشان شهادت بدهى؟!
شاید حدود یک دقیقه سکوت کرد و جوابم را نداد. دوباره سؤالم را تکرار کردم. صداى او را از پشت خط شنیدم که با لحنى اندیشناک جواب داد: من به خرمآباد نمىآیم. شوکه شدم. پرسیدم: آخر براى چه؟ گفت: هرکسى خودش باید درباره اعمال خودش جوابگو باشد. اگر تو دوست دارى، برو و در دادگاه علیه آن ناجوانمردها شهادت بده، ولى من از حق خودم گذشتم. واگذارشان مىکنم به خدا. بدترین کیفر براى آنها همین ذلت و نکبتى است که حالا دارند توى آن دست و پا مىزنند. اصلاً باورم نمىشد. هر چقدر به احمد اصرار کردم، حرف او دو تا نشد.
فقط گفت: من از آنها گذشتم برادر. "
احمد دیگر به گذشتهها پشت کرده بود و تنها به آینده روشنى چشم دوخته بود که منادى آن، مردى پاک از سُلاله رسولان الهى بود.