تعداد بازدید : 4357653
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 319
سازمان اطلاعاتی رژیم پهلوی
*دستگاه اطلاعاتی؛ از رضا خان تا محمدرضا
در دوران قاجار دستگاه اطلاعاتی و امنیتی سازمان یافته وجود نداشت و در واقع در دوران رضا شاه نیز وضع تفاوت اساسی با زمان قاجار نداشت و انگلیسیها، شاید به عمد، حتی تشویق هم نکردند که به سازمان اطلاعاتی و امنیتی توجه شود. در آن دوران "اطلاعات " به معنای اخص آن، یعنی کسب خبر از کشورهای هدف (اطلاعات خارجی)، مفهومی نداشت و رضا خان همه چیز را از "نظمیه "، که بعداً شهربانی نام گرفت، میخواست. فعالیتهای ضدبراندازی و ضدجاسوسی به عهده شهربانی بود و شهربانی نیز اصولاً برای چنین کاری سازمان نیافته بود. لذا امنیت داخلی فقط بر پایه اقتدار فرد رضا خان و رعب و وحشت استوار بود. در زمینه "اطلاعات "، سفارتخانههای ایران در کشورهای هدف، از طریق وزارت خارجه مسائل را به اطلاع رضا خان میرساندند، که طبعاً کیفیت بسیار نازلی داشت. در ستاد ارتش نیز رکن 2 هم وظیفه اطلاعات و هم وظیفه ضداطلاعات را انجام میداد. در لشکرها، رکن 2 وجود داشت که میبایست وظیفه ضد اطلاعات را انجام دهد، ولی کار آن به کسب اطلاع از وضع لشکر، مثلاً درباره وضع لباس سرباز و وضع آشپزخانه و غیره، محدود بود و نام اینها را "کسب اطلاعات " میگذارد. رکن 2 لشکر گزارش خود را به فرمانده لشکر میداد و نه به رکن 2 ستاد ارتش و وظیفهای که "ضد اطلاعات " خوانده میشود و وظیفه اصلیشان بود عملاً انجام نمیشد. در هنگها نیز یک افسر وجود داشت که وظیفه رکن 2 را در هنگ انجام میداد، ولی نام رکن 2 به آن نداده و افسر فوق جزء افسران ستاد هنگ محسوب میشد. در هنگ، ستاد به نام "قرارگاه " خوانده میشد و تنها در لشکر نام "ستاد " داشت. در ردههای پایینتر از هنگ، افسری که وظیفه رکن 2 را انجام دهد وجود نداشت. در دورانهای طولانی نیز ژاندارمری جزء ارتش، ولی مجزا و تابع ارتش، بود و رکن 2 ارتش کار ضد اطلاعاتی ارتش و ژاندارمری، هر دو، را به معنایی که گفتم انجام میداد. این وضع ادامه داشت تا زمانی که افسران فرانسوی طی چند دوره در دانشگاه جنگ تدریس کردند و وظیفه رکن 2 واحدهای نظامی را مشخص نمودند و "اطلاعات " و "ضداطلاعات " به مفهوم علمی آن را آموزش دادند و روشن نمودند که منظور از "اطلاعات " کسب اطلاع از جوّ و زمین و استعداد و کلیه اطلاعات مربوط به دشمن است که باید برای اخذ تصمیم (دفاع و حمله و امثالهم) به فرمانده گزارش شود و علاوه بر آن باید "ضداطلاعات " هم باشد که عمل ضدجاسوسی در واحدها و نیز وظیفه حفاظت (پرسنل، اماکن، اسناد) را انجام دهد. تا آن زمان کسی معنی "اطلاعات " و "ضداطلاعات " را نمیدانست. هر چند پس از این آموزشها ضداطلاعات مرکزی و ضداطلاعات واحدها تشکیل شد و از اطلاعات تفکیک شد، ولی عملاً بینتیجه بود و رکن 2 همان وظایف قبلی خود را انجام میداد. درباره ارتش فرانسه باید توضیح دهم که اصولاً آنها در زمینه اطلاعات و ضداطلاعات تجربه طولانی از دوره استعماری دارند و روی این تجربه خود تعصب نشان میدهند و لذا پس از تشکیل پیمان "ناتو " همه کشورهای عضو پیمان سیستم آمریکایی را پذیرفته و جذب کردند و تنها ارتش فرانسه اصول خود را حفظ کرد. هیئت فرانسوی فوق مدتی در ایران تدریس کرد و کتب لازم را در اختیار گذارد که ترجمه شد، ولی مدتی قبل از جنگ جهانی دوم ایران را ترک نمود.
بنابراین، عملاً در دوران رضا شاه کشور فاقد یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی بود و این وضع تا تسلط آمریکاییها بر ایران ـ پس از کودتای 28 مرداد 32 ـ وجود داشت. از این دوران 2 نفر را میشناختم که تجربه و معلومات وسیعی داشتند: یکی سرتیپ دیهیمی بود (که فوت کرده) و دیگری سرلشکر حسن اخوی. اخوی مسلماً مسلطترین و مطلعترین فرد در حوزه کار خود بود، که فعالیت خود را از ردههای پایین رکن 2 شروع کرد و به ردههای بالای رکن 2 ستاد ارتش رسید.
پس از 28 مرداد 32، که آمریکاییها با قدرت تمام وارد صحنه شدند و تصمیم گرفتند که ایران را بهعنوان پایگاه اصلی خود در منطقه حفظ کنند، در درجه اول به ایجاد دستگاه ضداطلاعات ارتش و تقویت آن و در درجه دوم به تأسیس سازمان امنیت کشور (ساواک) پرداختند. طبیعی بود که اگر ایران میبایست پایگاه اصلی آمریکا در منطقه باشد، به یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی قوی نیاز داشت، مضافاً اینکه در شمال آن رقیب اصلی آمریکا، یعنی شوروی کمونیستی، با حضور خود این پایگاه غرب را تهدید میکرد. بهعلاوه، تأسیس دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ایران توسط آمریکا به او این امکان را میداد تا تسلط کامل خود را تأمین کند و نفوذ خود را در ایران عمق بخشد.
توجه آمریکاییها در درجه اول معطوف به ضداطلاعات ارتش بود و آنها با کار فراوان، ضداطلاعات مرکزی و ضداطلاعات نیروهای سهگانه و واحدهای آنها را ایجاد کردند. اگر ارتش برای خود اداره اطلاعات اداره دوم را ایجاد کرد براساس نیاز بود و نه تشویق آمریکاییها که فقط به ضداطلاعات توجه داشتند و نیز اگر شهربانی و ژاندارمری براساس الگوی ارتش سازمانهای اطلاعات و ضداطلاعات را ایجاد کردند باز براساس نیاز خود این ارگانها بود. آنچه که آمریکاییها در ارتش ایران (و به تبع آن شهربانی و ژاندارمری) ایجاد کردند، با سیستم آمریکایی انطباق کامل داشت و در اجرای آن تنها یک تفاوت پیدا شد: طبق اصول، ضداطلاعات یک واحد، مثلاً یک لشکر، موظف است فرمانده واحد را از آنچه در واحد میگذرد مطلع کند، ولی عملاً در ایران این اصل اجرا نمیشد و مثلاً ضداطلاعات یک لشکر نه تنها تابع فرمانده لشکر نبود و گزارشی به او نمیداد و از ضداطلاعات مرکز تبعیت میکرد، بلکه حتی از فرمانده لشکر هم گزارش میداد. این در واقع نیاز آمریکاییها و نیاز محمدرضا برای کنترل بیشتر بر ارتش ایران بود.
از زمان سلطه آمریکاییها بر ارتش تا انقلاب، کار رکن 2 لشکرها هم که کار اطلاعاتی بود، به همان کسب اطلاع از وضع سربازخانهها خلاصه میشد، که به فرمانده لشکر گزارش میدادند. علت این بود که چون جنگی در کار نبود، رکن 2 عملاً بیکار بود و خود را با جمعآوری اطلاعات از پادگانها سرگرم میکرد و تنها در تمرینات و مانورها به وظایف خود میپرداخت. در این دوران است که رکن 2 ارتش، "اداره دوم " خوانده شد و قسمتهای اطلاعات و ضداطلاعات را دربرگرفت. در ژاندارمری، چون از سابق رکن 2 وجود داشت، به اداره اطلاعات، رکن 2 میگفتند، که با ضداطلاعات ژاندارمری متفاوت بود.
از میان رؤسای اداره دوم ارتش، سپهبد کمال در این حرفه عنصر بارزی نبود، ولی بهعکس سلف او سپهبد حاجی علیکیا تسلط کافی داشت. سپهبد برومندجزی بر حرفه خود تسلط داشت و قسمت اطلاعات اداره دوم را هدایت میکرد. در ژاندارمری سپهبد افشانی (رئیس ضداطلاعات) تسلطی نداشت، ولی سرلشکر بیتاللهی (رئیس رکن 2) به کارش مسلط بود. ولی مسلطترین افرادی که در حرفه فوق دیدهام سرتیپ تاجبخش بود و تا حدودی سرلشکر قاجار که هر دو ریاست ضداطلاعات ارتش را به عهده داشتند.
تاجبخش در سال 1334، یعنی اولین سالی که استاد دانشگاه جنگ شدم، دانشجوی من بود. او در آنموقع سرهنگ بود. در این یکسال مرتباً او را سرکلاس میدیدم و گاه در 10 دقیقه استراحت بین دو ساعت درس متوالی نزدم میآمد و صحبت میکرد. او دانشجوی نمونه و گستاخی بود و با جسارت با استاد بحث و مواجهه میکرد و همیشه هم حق با تاجبخش بود. همان زمن به خود گفتم که خدا نکند که این فرد به ساواک یا ضداطلاعات برود، چون متهم را بیچاره میکند! قامت بلندتر از متوسط و سینه فراخ و بدون ورزیده و اعصاب بسیار قوی داشت و فوقالعاده مسلط به خود بود و حتی با مافوقهای خود بسیار خودمانی صحبت میکرد و همیشه بدهکار که نبود، طلبکار هم بود! در سر کلاس ایرادات بهجا از استادان میگرفت که توان پاسخگویی نداشتند و بدتر این که در حضور سایر دانشجویان با صدای بلند به استاد میگفت: "اشکال ندارد که بلند نیستید! " استادان هم جرئت مشاجره با او را نداشتند، چون میدانستند که جوابهای سخت میدهد. یکی دوبار آزمایش کرده و طعمش را چشیده بودند! معهذا، او با من روابط خوب و محترمانه داشت و به معلوماتم ارج مینهاد. از همان موقع علاقه تاجبخش به کارهای ضداطلاعاتی بود. از نظر اقتصادی نیز مطلع شدم که زندگی معمولی و محقری دارد. این فرد با این خصوصیات، مهره تیپیک و موردعلاقه آمریکاییها بود و لذا از همان موقع او را تحت پوشش قرار دادند و نشان کردند. تاجبخش دانشگاه جنگ و دوره عالی ضداطلاعات را طی کرد و بلافاصله رئیس ضداطلاعات ارتش شد. یکباره به چنین شغلی رسیدن بسیار مشکل بود و نشان میداد که آمریکاییها علاقه خاصی به وی دارند. به هر حال، تاجبخش در پست ریاست ضداطلاعات ارتش غوغایی به پا کرد و پشت همه ارتش را لرزاند. او ملاحظه هیچ مقامی را نمیکرد و هیچ سفارشی را نمیپذیرفت و طبق راهنمایی آمریکاییها عمل میکرد. برای همه مقامات عالی ارتش یک پرونده تشکیل داده و در کشوری میز خود نگه میداشت، تا در موقع لزوم از آن استفاده کند و تمام مقامات عالی ارتش تلاش میکردند که خود را به او نزدیک کنند تا از خطر او مصون بمانند. خصوصیات ذاتی او در این شغل به اوج شکوفایی رسید. به 2 نمونه اشاره میکنم:
تصور میکنم اوایل سالهای 40 بود، که متوجه شدم تاجبخش پروندهای برای عباس قرهباغی ساخته و مدعی شده که او جاسوس روسهاست! پرونده را به محمدرضا داد و او نیز برای رسیدگی به شورایعالی هماهنگی (که من دبیر آن بودم) ارجاع کرد. در جلسه غلامعلی اویسی و تاجبخش نیز حضور داشتند. اویسی و دیگران از قرهباغی دفاع کردند و مسئله رد شد و فیصله یافت. ارتکاب چنین عملی از فرد بسیار محتاطی چون قرهباغی جزء محالات بود.
مورد دوم، ماجرای سپهبد کمال است. یکبار تاجبخش مرا در ضداطلاعات ارتش به ناهار دعوت کرد. او گفت: "مدارکی دال بررابطه جاسوسی سپهبد کمال پیدا کردهام و میخواهم با حضور شما از او بازجویی کنم که بعداً نتواند انکار کند. " در آن موقع کمال سپهبد و رئیس اداره دوم ارتش و تاجبخش سرتیپ و رئیس ضداطلاعات یعنی مرئوس کمال بود. قضیه از این قرار بود که در آن زمان یک سرهنگ ارتش به جرم جاسوسی شوروی دستگیر و اعدام شده بود. چون کمال به علت رابطه اداری این افسر را میدید، تاجبخش این دیدارها را به حساب رابطه جاسوسی میگذاشت. به هر حال، سپهبد کمال وارد دفتر تاجبخش شد و تاجبخش بدون اینکه احترام بگذارد، به سردی گفت: "بفرمایید بنشینید! " کمال که این طرز برخورد و حضور مرا دید بلافاصله جا زد و با ناراحتی نشست. تاجبخش مدت طولانی ضمن سیگار کشیدن پرونده را ورق میزد و سپهبد کمال ناراحت و مؤدب نشسته بود! بالاخره تاجبخش گفت: "عجب، برای روسها هم که جاسوسی میکنی! " کمال بهشدت ترسدی و قسم خورد که چنین نیست. تاجبخش گفت: "مدارک مستند است، انکار نکنید! " البته تاجبخش میدانست که کمال جاسوس روسها نیست، ولی نیت دیگری داشت. به هر حال، حدود 2 ساعت از کمال بهشدت بازجویی کرد و هر بار به پرونده سرهنگ مذکور مراجعه میکرد و از کمال میپرسید: "جواب این را چه میدهی؟ " و کمال فقط با قسم خوردن انکار میکرد. بالاخره ظهر شد و چلوکباب آوردند. من در خارج از اتاق به تاجبخش گفتم: "اگر پرونده محرز نیست یک امیدی به کمال بده که بتواند غذایش را بخورد. " پذیرفت. وارد اتاق که شدیم به کمال گفت: "به خاطر فلانی (من) از تقصیرت گذشتم، ولی تکرار نکن! " تاجبخش عیناً همین جمله را به کمال گفت. کمال بسیار خوشحال شد و از من تشکر فراوان کرد و خواست دست تاجبخش را ببوسد که نگذاشت! با خوشحالی غذایش را خورد. پس از پایان غذا که کمال تصور میکرد قضیه تمام شده، ناگهان تاجبخش گفتک "حالا جواب دزدیهایت از هزینه سری اداره دوم را چه میدهی؟! " باز کمال به التماس و قسم خوردن افتاد ولی این بار قسمش دروغ بود و واقعاً از هزینه سری سوءاستفاده کرده بود. بالاخره تاجبخش نیتش را فاش کرد و گفت: "هزینه سری ضداطلاعات خیلی کم است! " کمال گفت: "تشریف بیاورید به اداره دوم و هرچه میخواهید از هزینه سری برداشت کنید. " بدین ترتیب قضیه تمام شد. بعداً تاجبخش به من گفت: "هزینه سری ضداطلاعات را 3 برابرکردم! " و بدین ترتیب روی سوءاستفاده کمال هم سرپوش گذاشت.
تاجبخش فرد بسیار قسیالقلبی بود و از شکنجه دادن متهم لذت میبرد، در تمام دورانی که او را میشناختم هیچگاه ندیدم که از مسئلهای احساس ناراحتی کند و اصولاً خود را مافوق احساس میدانست! او از زجر دادن و کشتن نه تنها پروایی نداشت، بلکه برایش لذتبخش هم بود و حتی از تعریف کردن آن نیز لذت میبرد. طبیعتاً از چنین فردی همه افسران ارتش حساب میبردند. او به من ارادت داشت و تا حدی احترام قائل بود، یعنی حداکثر تواضعی که میشد از او انتظار داشت، و لذا گاهگاهی مرا به ضداطلاعات دعوت میکرد که کمی با هم باشیم! یکی از مواردی که مرا دعوت کرد برای نشان دادن جنازه ]شهید[ رضا شمسآبادی، عامل ترور محمدرضا در 21 فروردین 1344، بود. دستکش لاستیکی دستش کرده بود و به نحو مشمئز کنندهای با جنازه خونین بازی میکرد. بالاخره گفت: "پس از تحقیقات دقیق علت سوءقصد را پیدا کردم. این فرد اکثراً در چاله حوض ده خود شیرجه میرفته و یک مرتبه سرش به کف حوض اصابت کرده و مغزش تکان خورده و از آن پس فکرش درست کار نمیکرده و به همین علت سوءقصد را انجام داده. اگر در سازمانی هم بوده از این نقص مغزی او استفاده کردهاند! " کسی نمیتوانست این مزخرفات را باور کند، ولی چون نظر تاجبخش بود به همه قبولاند.
طبق مصوبه کمیسیونی که ریاست آن با من بود مقرر شده بود که اگر شبکهای کشف شود و در آن حتی یک فرد نظامی (حتی درجهدار) باشد، تعداد غیرنظامیان هرچه باشد، صلاحیت رسیدگی به این پرونده با ضداطلاعات ارتش است. این مصوبه همیشه رعایت میشد و لذا پروندههای زیادی به ضداطلاعات میرفت. در دوران تصدی تاجبخش، روزی سپهبد سیاوش بهزادی، دادستان کل ارتش، با من ملاقات کرد و گفت که 12 نفر از ضداطلاعات به دادرسی ارتش تحویل دادهاند و پس از گذشت 3 ماه آثار شکنجه بر بدن آنها مشهود است و کلیه ناخنهای پای هر 12 نفر را کشیدهاند. من 2 افسر از دفتر ویژه را برای بازدید متهمین فرستادم و آنها پس از ملاقات گزارش دادند که جریان صحت دارد و تاجبخش چنین کرده است. گزارش را به همراه عکس به محمدرضا دادم. راجع به شکنجه دستوری نداد ولی نوشت: "دادستانی موظف است پروندهها را از نو رسیدگی کند و هرطور نظر دادتسانی ارتش است همانطور عمل شود. " بهزادی هر 12 نفر را آزاد کرد. عمل او مورد اعتراض شدید تاجبخش واقع شد و پیغام داد که همهشان را مجدداً دستگیر میکنم! از نتیجه ماجرا مطلع نشدم.
در دوران تاجبخش، هر چه او میخواست آمریکاییها انجام میدادند و من نه قبل از او نه بعد از او چنین رئیس ضداطلاعاتی ندیدم. از جمله، به درخواست تاجبخش آمریکاییها یک هیئت 10 نفری، که حتی ژنرال هم بین آنها بود، برای آموزش یک دوره کامل ضداطلاعات به ایران فرستادند، که هر یک متخصص یکی از رشتههای ضداطلاعاتی بودند. تاجبخش به من تلفن کرد و گفت: "اگر بخواهی تا حدود 8 نفر را میتوانی از ساواک برای طی دوره بفرستی. " من حداکثر تشکر را کردم و همان 8 نفر را از بین مستعدترین پرسنل ساواک (1 نفر از اداره کل دوم، 2 نفر از اداره کل سوم، 3 نفر از اداره کل هشتم، 2 نفر از اداره کل آموزش) فرستادم. کلاس حدود 35 دانشجو داشت که 8 نفر از ساواک، 4 نفر از شهربانی، 4 نفر از ژاندارمری و بقیه از ضداطلاعات ارتش بودند و مدت 6 ماه به طور فشرده (صبح و بعدازظهر) طول کشید. پس از خاتمه نیز یک سری کتاب، که از روی آن آموزش داده بودند، به نماینده ساواک اهداء شد. عجیب این است که من قبلاً 2 دوره و هر دوره 6 نفر را از ساواک برای آموزش به آمریکا فرستادم و آمریکاییها آموزش بسیار پیشپا افتاده و نازلی دادند و انگلیسیها نیز حتی در سفر دوم و سوم من آموزشهای سطحی دادند و حال چنین امکانات باورنکردنی به تاجبخش میدادند و حتی کلیه مدارک آموزشی را نیز تقدیم میکردند. در اینجا بود که متوجه شدم ارتباط تاجبخش با آمریکاییها فوق تصور من است و مسئله بالاتر از این چیزهاست.
تاجبخش از ضداطلاعات رفت. او را رد نکردند. میتوانست بماند و بهسرعت ترقی کند. او فقط از ضداطلاعات نرفت، از ایران هم رفت. روزی تاجبخش به من تلفن کرد و گفت: "بهشدت مریض شدهام و نمیتوانم خدمت کنم و تقاضای بازنشستگی کردهام. " او خواست که یکی از افسران دفتر را به دیدارش بفرستم. بلافاصله فرستادم. نامه کوتاه محبتآمیزی به انضمام 3 قطعه عکس که در تختخواب برداشته بود، برایم فرستاد. تاجبخش در عکسها ریش توپی بلندی داشت که معلوم نیست برای چه بود! افسر دفتر گفت که حالش بسیار خوب بود و من که از بیماری علائمی ندیدم! مسئله عجیب بود. مدتی بعد مجدداً افسر دفتر را برای احوالپرسی فرستادم. بازگشت و گفت که نبود و منزلشان گفت که به مسافرت رفته است! از ساواک پرسوجو کردم. روز خروجش از ایران پیدا نشد، ولی مدیرکل هشتم گفت که به خارج رفته. به کجا؟ او نمیدانست. دیگر من تاجبخش را ندیدم و از وضعش مطلع نشدم، ولی دریافتم که تمارض او طرح آمریکاییها بوده و او را به علت توانایی فوقالعادهاش برای استفاده خودشان به آمریکا بردهاند.
و اما درباره سرلشکر قاجار. زمانی که در سال 1350 ناصر مقدم رئیس اداره دوم ارتش شد، برومندجزی را رئیس اطلاعات ارتش کرد. او به سپهبدی رسید و در سال 1357 به جای مقدم، که رئیس ساواک شد، ریاست اداره دوم ارتش را به دست گرفت و مدت کوتاهی بعد درگذشت و تا پیروزی انقلاب سرلشکر امینی افشار جایگزین او شد. مقدم همچنین یکی از افسران "دفتر ویژه اطلاعات " (تصور میکنم سرهنگ محمودی بود که تا درجه سرلشکری رسید) را رئیس ضداطلاعات ارتش کرد. ولی پس از مدتی مراجعه کرد و گفت: "این فرمانده ضداطلاعات اصلاً از ضداطلاعات ارتش چیزی نمیداند و کمکی بکن! " پس از مدتی فکر درباره درخواست او، پاسخ دادم که یک معاون کاملاً مسلط بر امور ضداطلاعات به شما میدهم. لذا قاجار، معاون مدیرکل هشتم ساواک که حتی از مدیرکل هم مسلطتر به امور ضدجاسوسی بود، را کاندید کردم و ترتیبی دادم که معاون ضداطلاعات ارتش شود. قاجار در آنموقع درجه سرهنگی داشت. او از این اقدام من خوشحال شد. زیرا آن را تنها راه ترفیع خود میدانست. قاجار پس از مدتی رئیس ضداطلاعات ارتش شد و تا درجه سرلشکری رسید. مقدم از کار او بسیار راضی بود و او سالها در این سمت ماند و با تجربه شد. قاجار در دوران تصدی ضداطلاعات ارتش بسیار ثروتمند شد و زندگی مجللی به راه انداخت و برای من درستی او بهشدت مورد تردید قرار گرفت. او بعدها تقاضای بازنشستگی کرد و تصور میکنم با ثروتی که اندوخته بود با خانوادهاش به آمریکا رفت و مقدم یکی دیگر از افسران دفتر را به جای او گمارد. قاجار تا زمانی که متصدی ضداطلاعات ارتش بود، هر چند دیگر احتیاجی به من نداشت، ولی برای رعایت احترام و حقشناسی به دیدارم میآمد و در مقام فرمانده ضداطلاعات ارتش به روابط خود با انگلیسیها اشاره میکرد. تصور میکنم از دوران ساواک، مدیرکل هشتم او را به انگلیسیها مربوط کرده و این رابطه ادامه یافته بود.
پس از ضداطلاعات ارتش، دومین ارگانی که توسط آمریکاییها ایجاد شد و مورد توجه آنان بود ساواک بود. درباره ساواک بعداً توضیح مفصل خواهم داد.
*تاریخچه "شواری عالی هماهنگی "
وجود یک ضداطلاعات مقتدر در ارتش و یک سازمان امنیت متنفذ و قوی هر چند نیاز آمریکاییها را برآورده میکرد، ولی به اطلاعات و امنیت کشور سیستم و نظام نمیداد و کار در اساس با دوران رضا خان تفاوتی نداشت. حفظ رژیم محمدرضا، و به تبع آن پایگاه غرب در منطقه، منوط به ایجاد نظام اطلاعاتی و امنیتی در ایران بود. بهعلاوه، انگلیسیها نیز نمیتوانستند از همه امکانات خود در ایران صرفنظر کنند و آن را دربست در اختیار آمریکاییها قرار دهند و در سازمان جدید اطلاعاتی و امنیتی ایران سهم و نقش میخواستند. لذا، به دنبال تمهیداتی موافقت محمدرضا را، در سفر اردیبهشت 1338 او به لندن، جلب کردند و به دنبال آن من با مأموریت تأسیس "دفتر ویژه اطلاعات " مطرح شد، هر چندبه دلایلی، که توضیح خواهم داد، هیچگاه به طور واقعی تحقق نیافت.
در بازگشت به ایران، طبق الگوی انگلستان، به سازماندهی پرداختم. به افسران منتخب خود آموزش کامل دادم. وسایل کار آماده شد و چون فشرده کار شد، پس از 3 ماه "دفتر ویژه اطلاعات " آغاز به فعالیت کرد.
طبق الگوی انگلیس، ظاهراً ارگان مشابه "کمیته مشترک اطلاعاتی " (J.I.C) را نیز با نام "شواری امنیت کشور " تشکیل دادم و با تصویب محمدرضا مقرر شد که جلسات آن به طور هفتگی در ساختمانی درون محوطه کاخ مرمر، که آن را محل کار اداره دوم ارتش رده بود، تشکیل شود. محمدرضا شرکت وزراء را در ارگان فوق منع کرد و اولین جلسات با ترکیب زیر تشکیل شد:
1 ـ رئیس اداره دوم ارتش (سپهبد حاجی علی کیا)؛
2 ـ رئیس ساواک (سپهبد تیمور بختیار)؛
3 ـ رئیس شهربانی کل کشور (سپهبد مهدی قلی علوی مقدم)؛
4 ـ فرمانده ژاندارمری کل کشور (یک سرلشکر، احتمالاً مقبلی یا مالک بود)؛
5 ـ رئیس "دفتر ویژه اطلاعات " و دبیر شورا (فردوست).
به علت وجود بختیار و کیا، کار شورا از همان آغاز به مشکل برخورد کرد. تیمور در اکثر جلسات حاضر نمیشد و اگر هم حضور مییافت سخنانش جنبه دستور داشت، به مخالفین نظرات خود ناسزا میگفت و اکثراً جلسه را به حالت قهر ترک میکرد. خلاصه جلسات "شورای امنیت کشور " جلسات مشاجره و فحاشی بود. بالاخره به ستوه آمدم و جریان را به محمدرضا گفتم. فردای آن روز بختیار و کیا را بازنشسته کرد. ظاهراً کیا فدای بختیار شد و او را بازنشسته کرد تا نگویند چرا تنها بختیار را بازنشسته کردهای. البته برکناری بختیار فقط به خاطر جلسات شورا نبود، مدتها بود که محمدرضا به دنبال بهانه میگشت و جلسات شورا این بهانه را به دست او داد. به هر حال، پس از آن به جای کیا، سپهبد کمال و به جای بختیار، سرلشکر پاکروان عضو شورا شدند. پاکروان اکثراً در جلسات حضور نمییافت و به جای خود علویکیا را میفرستاد که بیاشکال بود. مدت کوتاهی بعد علویکیا به علت سوءاستفاده برکنار و من به عنوان قائممقام ساواک جایگزین او شدم. سپس پاکروان نیز کنار رفت و نصیری رئیس ساواک شد. ولی به هر حال، جلسات "شورای امنیت کشور " با شرکت همان مقامات ادامه داشت. این جلسات به هیچوجه آن چیزی که انگلیسیها آموزش داده و انتظار داشتند نبود. مطلب مهمی در آن مطرح نمیشد و اکثراً به جوک و شوخی و صرف تنقلات میگذشت. علت آن بود که اعضاء شورا همه با محمدرضا ملاقات داشتند و برای خود شیرینی ترجیح میدادند که مسائل خود را مستقیماً با محمدرضا مطرح کنند. نخستوزیر هفتهای 2 بار به اضافه مواقع ضروری، وزراء هر موقع که تقاضا میکردند، رؤسای ساواک، اداره دوم، شهربانی و ژاندارمری هر یک هفتهای 2 بار، وزیر دربار و رئیس دفتر مخصوص هر روز حق ملاقات با محمدرضا داشتند. در نتیجه، همه مسائل با محمدرضا مستقیماً حل و فصل میشد. دولت گزارشی به دفتر نمیفرستاد و ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی هم چیز جدیدی برای گفتن نداشتند! این ماجرا تا سال 1349 ادامه داشت. بنابراین، تا سال 1349 در ایران عملاً نظام اطلاعاتی و امنیتی هماهنگ تحقق نیافت و هر نظام و هماهنگی اگر بود توسط محمدرضا بود و نه ارگان مسئول و متخصصی.
در سال 1349، یک روز صبح، محمدرضا وزیر جنگ (ارتشبد عظیمی)، رئیس ستاد ارتش (جم یا ازهاری دقیقاً یادم نیست کدامیک بودند، احتمالاً جم بود)، رئیس ساواک (نصیری)، رئیس اداره دوم ارتش (پالیزبان)، رئیس شهربانی (مبصر) و فرمانده ژاندارمری (اویسی) را به کاخ مرمر احضار کرد. در این جلسه من به دلایلی حضور نداشتم. مقامات پس از حضور نزد شاه مشاهده کردند که شاپورجی نیز آنجاست. ابتدا شاپورجی، به عنوان نماینده دولت انگلستان، شروع به صحبت کرد و مقامات از سخنان او یادداشت برداشتند. شاپورجی چنین گفت: "همانطور که مستحضرید شورای امنیت کشور فوقالعاده و حیاتی در حفظ امنیت کشور و پیشبینی وقایع در سطوح عالی مملکتی دارد. لذا از انگلستان به من دستور داده شده که اهمیت این شورا را به اعلیحضرت یادآوری کنم (شاپورجی نمیگوید کدام مقام انگلستان، قاعدتاً باید نخستوزیر باشد). لذا اعلیحضرت ترجیح دادند که این مطالب با حضور خودشان بازگو شود: اول اینکه، جلسات شورا باید منظم تشکیل شود. دوم اینکه، همه موضوعات مهم مملکتی و امنیتی و خارجی باید در آن مطرح شود. سوم اینکه، هرگاه یکی از اعضاء شورا مطلبی را قبل از تشکیل شورا مستقیماً به اعلیحضرت گفته باشد دلیل بر این نیست که در شورا مطرح نشود. صورتجلسات شورا منظماً باید به اطلاع اعلیحضرت برسد و دستورات صادره دقیقاً باید اجرا گردد و چنین نباشد که چون فلان عضو شورا فلان مطلب را به اطلاع اعلیحضرت رسانده دیگر آن را در شورا مطرح نکند. اطلاع مستقیم و فوری اعلیحضرت یک جنبه کار است و اطلاع شورا جنبه دیگر کار، که با بررسی جوانب مختلف موضوع مسئله پخته خواهد شد. چهارم اینکه، مقامات انگلستان سفارش نمودند که علاوه بر شورای موجود، یک شورای دیگر نیز مرکب از معاونین ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی و با شرکت مسئول شورای عالی تشکیل شود و صورتجلسات این شورای جدید به اطلاع اعلیحضرت و اعضاء شورای رده یک برسد. "
پس از سخنان شاپورجی، که تماماً یادداشت میشد، محمدرضا مقداری راجع به اهمیت شورای رده یک و شورای رده دو (که باید تشکیل شود) صحبت کرد و بهشدت همکاری و صمیمیت اعضاء را خواست و تهدید نمود که در غیر این صورت مشاغلشان در معرض تعویض قرار خواهد گرفت. او گفت: "ما نمیتوانیم از برخی عدم همکاریها صرفنظر کنیم و عدم همکاری فرد را در مقابل جامعه نادیده بگیریم. تردیدی نیست که فرد عضو شورا، چه رده یک و چه رده دو، اگر عدم همکاری بروز دهد از کار برکنار و مؤاخذه شدید خواهد شد. " محمدرضا هم چنین اطلاع داد که هر دو شورا در "دفتر ویژه اطلاعات " و با مسئولیت این دفتر تشکیل میشود و اجرای سریع آن از طرف دفتر گزارش میگردد. بدینترتیب، تغییرات زیر ایجاد شد:
1 ـ به ترکیب شورای قبلی، رئیس ستاد ارتش نیز اضافه شد و عملاً نام آن از "شورای امنیت کشور " به "شورای هماهنگی " تغییر کرد و به "شورای هماهنگی رده یک " شهرت یافت.
2 ـ شورای جدیدی با نام "شورای هماهنگی رده دو " با شرکت مقامات رده 2 ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی تشکیل شد.
3 ـ محل تشکیل جلسات هر 2 شورا و مسئولیت آن (مانند سابق) با "دفتر ویژه اطلاعات " بود.
4 ـ مقرر شد که "شورای امنیت کشور " تنها در موارد خاص و استثنائی به دستور و به ریاست محمدرضا در کاخ تشکیل شود.
نصیری همان روز یا روز بعد مطالب فوق را به من اطلاع داد و گزارش او در اولین جلسه شورای قدیمی مطرح شد. من در صورتجلسه اظهارات او را ثبت کردم و ضمن آن از محمدرضا صحت اظهارات را خواستار شدم و راجع به تشکیل شورای رده دو گکسب تکلیف کردم. محمدرضا درباره اظهارات شورا نوشت: "کاملاً صحیح است. با دقت رعایت کنید. " و درباره شورای رده دو نوشت: "خودتان ترتیب تشکیل و انتخاب اعضاء را بدهید. جلسات منظم باشد و مانند شورای رده یک صورتجلسات به اطلاع ما برسد. "
بدین ترتیب، "شورای هماهنگی رده دو " را با ترکیب زیر تشکیل دادم: 1 ـ مدیرکل سوم ساواک، 2 ـ مدیرکل هشتم ساواک، 3 ـ رئیس اداره اطلاعات ارتش، 4 ـ رئیس ضد اطلاعات ارتش، 5 ـ رئیس اطلاعات شهربانی، 6 ـ رئیس ضد اطلاعات شهربانی، 7 ـ رئیس رکن 2 (اطلاعات) ژاندارمری، 8 ـ رئیس ضداطلاعات ژاندارمری، 9 ـ افسر "دفتر ویژه " و دبیر شورا. فرد فوق را از میان افسران دفتر انتخاب کردم و او را ثابت نگهداشته و هیچگاه تغییر ندادم.
در جلسه افتتاحیه "شورای هماهنگی رده دو " شخصاً حضور یافتم، دستورات محمدرضا را ابلاغ کردم، توجیهات لازم را نمودم، به اشکالات اعضاء تماماً پاسخ دادم و افزودم که هر مقام نظامی از هر درجه و مقام، اعم از فرمانده لشکر و غیره، را میتوانید به جلسه احضار کنید و او موظف به حضور در جلسه و پاسخگویی به شماست. هر مقام غیرنظامی، ولو وزیر، و هر استاندار را میتوانید احضار کنید و اگر نیامدند به من اطلاع دهید. این رویه در شورای رده یک نیز بود و مقامات نظامی و غیرنظامی از هر رده را میتوانست احضار کند. در جلسات بعد شرکت نکردم و مسئولیت شورای رده دو را به افسر دفتر سپردم. بدینترتیب، هر هفته، شنبهها، جلسات هماهنگی تشکیل میشد؛ شنبه هفته اول جلسه رده یک و شنبه هفته دوم جلسه رده دو. صورتجلسات برای محمدرضا ارسال میگردید و 2 نسخه نیز به طور غیررسمی توسط سفارتهای آمریکا و انگلیس اخذ میشد. صورتجلسات شورای رده دو بسیار پرمطلب و حاوی اطلاعات درجه اول بود. شورای رده یک نیز تا چند ماه پس از ملاقات محمدرضا و شاپورجی با مقامات مربوطه بسیار منظم بود و هر 2 هفته یکبار در دفتر تشکیل میشد، ولی باز اعضاء مطالب مهم را اول به محمدرضا میگفتند (زیرا میخواستند فعالیت خود را، هر چند غلط و هر چند بیمعنی، نزد او مهم جلوه دهند) و سپس در شورا مطرح میکردند، که دیگر فاقد اهمیت شده بود. معهذا، این اظهارات در صورتجلسات نوشته میشد و به اطلاع محمدرضا میرسید، هر چند برخی مطالب برای او تکراری بود. جلسات "شورای هماهنگی رده دو " با نظم خاص و با شرکت تمام اعضاء در دفتر تشکیل میشد و بسیار نافع بود و به حدی در ریز مسائل وارد میشد که تصور میکنم همه مسائل امنیتی کشور را دربرمیگرفت. تصمیمی که در هر جلسه اتخاذ میشد باید توسط مقام مسئول عضو شورای رده دو اجراء میگردید و نتیجه اجرا در جلسه بعد مطرح میشد، وگرنه مقام فوق برای بار اول توسط شورا مؤاخذه میشد و برای بار دوم به اطلاع من میرسید. من دستور را به او ابلاغ میکردم، یا اطاعت میکرد و یا تعویض میشد. ولی در تمام سالهای موجودیت شورای رده دو جز چند مورد، عدم همکاری مشاهده نشد و وقتی که مقام مسئول را احضار میکردم و تعویض او را مژده میدادم، آناً اطاعت میکرد و پاسخ لازم را به شورای رده دو میداد. این نظم و فعال بودن شورای رده دو عملاً توام با بیتحرکی شورای رده یک بود. صورتجلسات 6 ماهه شورای رده یک و شورای رده دو در "دفتر ویژه اطلاعات " نگهداری میشد و این رویه بود که نجاتی (افسر دفتر) رعایت میکرد. در زمان انقلاب، از نخستوزیری (دولت بختیار) مراجعه شد و با ارائه رسید به سرهنگ معمار صادقی (افسر دفتر و مسئول امور اداری) کلیه مدارک تحویل گرفته شد.
تغییراتی را که پس از 28 مرداد 32 (و در واقع از سال 1335) در دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی کشور رخ داد و با هدایت و نقش سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس و سپس با مساعدت سازمان اطلاعاتی اسرائیل به سمت ایجاد یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی پیش رفت، میتوانم به شرح زیر خلاصه کنم:
1 ـ عملکردهای ضدبراندازی و ضدجاسوسی از شهربانی گرفته و به ساواک داده شد. در نتیجه، اداره کل سوم ساواک مسئول ضدبراندازی و اداره کل هشتم ساواک مسئول ضدجاسوسی گردید. در این دوران شهربانی فقط مسئول ضدبراندازی و ضدجاسوسی و درون سازمان خود بود. بعدها اداره اطلاعات شهربانی مسئول جمعآوری اخبار شد و اداره ضداطلاعات شهربانی مسئول فعالیتهای ضدبراندازی و ضدجاسوسی در درون شهربانی گردید.
2 ـ اطلاعات غیرنظامی (گردآوری اطلاعات غیرنظامی از کشورهای هدف) از رکن 2 ستاد ارتش گرفته شد و به اداره کل دوم ساواک محول گردید، ولی رکن 2 کماکان مسئول گردآوری اطلاعات نظامی از کشورهای هدف از طریق وابستگان نظامی بود. در ساواک، اداره کل هفتم مسئول بررسی اطلاعات جمعآوری شده توسط اداره کل دوم، بود.
3 ـ رکن 2 ژاندارمری نیز از ارتش تفکیک شد و مسئول فعالیتهای ضدبراندازی و ضدجاسوسی در درون سازمان خود گردید. بعدها نیز مانند شهربانی، رکن 2 ژاندارمری مسئول جمعآوری خبر از حوزه فعالیت خود شد و ضداطلاعات ژاندارمری مسئول فعالیتهای ضدبراندازی و ضدجاسوسی در درون ژاندارمری گردید.
4 ـ اداره دوم (یا رکن 29 ارتش مسئول فعالیتهای ضدبراندازی و ضدجاسوسی در درون ارتش و مسئول فعالیتهای اطلاعاتی در کشورهای هدف شد و به 2 ادارة اطلاعات و ضداطلاعات تفکیک گردید. بعداً تصمیم گرفته شد که در فعالیتهای جاسوسی چنانچه حتی اگر یک فرد ارتشی نیز در شبکه مکشوفه باشد پرونده به ضداطلاعات ارتش محول گردد.
5 ـ با تشکیل "شورای هماهنگی " تلاش شد که به مجموعه ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی نظام و سیستم داده شود و هماهنگی و برنامهریزی در کار آنها راه یابد.
6 ـ "دفتر ویژه اطلاعات " باید هم به عنوان مسئول ومدیر شوراهای هماهنگی و هم به عنوان مرکز و مغز اطلاعاتی و امنیتی کشور عمل مینمود. طبق این وظیفه، ادارات کل سوم (ضدبراندازی)، هشتم (ضدجاسوسی غیرنظامی) و هفتم (بررسی اطلاعات غیرنظامی از کشورهای هدف)، اطلاعات ارتش، اطلاعات شهربانی و رکن 2 ژاندارمری کلیه اطلاعات غیرعملیاتی خود را به "دفتر ویژه اطلاعات " تحویل میدادند. در عین حال، دفتر در صورت لزوم میان ارگانهای فوق نیز تبادل اطلاعات مینمود. وزارت اطلاعات سابق نیز اخبار رادیویی جهان و مقالات مطبوعات جهان درباره ایران را "دفتر ویژه اطلاعات " ارسال میداشت.
هرچند این اقدامات تا حدودی در ایجاد یک نظام اطلاعاتی مؤثر بود، ولی به اعتقاد من هیچگاه شوراهای هماهنگی و "دفتر ویژه اطلاعات " در عمل نتوانست واقعاً قلب و مغز اطلاعاتی و امنیتی کشور گردد و در واقع امر آنچه پیاده شد تنها یک کاریکاتور نظام اطلاعاتی و امنیتی بود و نه بیشتر. دلایل این عدم موفقیت را شرح میدهم: همانطور که قبلاً توضیح دادهام، در انگلستان ارگانهای متعدد و تخصصی اطلاعات و امنیت توسط یک مرکز و مغز اطلاعاتی، که همان "کمیته مشترک اطلاعاتی " (J.I.C) است، هدایت میشوند. این مرکز براساس کمیسیونها و گروههای تخصصی رده بالا و خبره بر همه مسائل تسلط دارد و سیاست اطلاعاتی و امنیتی داخلی و خارجی کشور را هدایت میکند. از چندوچون اختیارات این کمیته و "دفتر ویژه اطلاعات " انگلیس اطلاع ندارم. روشن است که قاعدتاً نقش اصلی در تصمیمگیریها به عهده دولت و نخستوزیر است، ولی تصور نمیکنم که نخستوزیر هیچگاه به خود اجازه دهد که در حوزه کار تخصصی مرکز اطلاعات و امنیت انگلیس مداخله غیرتخصصی کند، مگر اینکه سیاست آن با سیاست داخلی یا خارجی دولت تعارض داشته باشد.
در ایران پیاده کردن این سیستم عملاً غیرممکن بود. قدرت مطلقه محمدرضا مانع اصلی بود و همین شیوه او توسط رؤسای دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی (بهویژه ساواک) تقلید میشد. محمدرضا به دلیل خودخواهیهای خود عملاً نگذاشت که "دفتر ویژه اطلاعات " واقعاً مرکز اطلاعات کشور باشد. رؤسای ساواک و سایر دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی مستقیماً با محمدرضا ارتباط داشتند و مسائل خود را با اوحل و فصل میکردند و تصمیمها گرفته میشد بدون آنکه در "شورای هماهنگی " مورد بررسی تخصصی قرار گیرد. ارگانهای متعددی که میتوانست به "دفتر ویژه اطلاعات " جامعیت اطلاعاتی دهد در شوراهای هماهنگی شرکت نداشتند. در انگلستان، وزرای مربوطه عضو مرکز اطلاعات (J.I.C) هستند، در حالیکه محمدرضا شرکت وزریرخارجه را در جلسات شورایعالی هماهنگی منع کرد و مستقیماً خودش با او رابطه داشت. در مسائل عشایری هم دربار یک سازمان عشایری (به ریاست سرلشکر مهاجر) داشت که تابع وزیر دربار بود. مرکز اطلاعات کشور فاقد ارگانهای تخصصی جنبی بود و عملاً به دلیل فقدان این کمیسیونها به جای آن که "مغز " اطلاعاتی و امنیتی کشور باشد و سیاستهای مربوطه را تنظیم و به رئیس کشور پیشنهاد کند، تنها و تنها یک مرکز مکانیکی دریافت و گردآوری و تنظیم اطلاعات و انتقال آن به محمدرضا بود و این محمدرضا بود که در همه چیز تصمیم میگرفت و سیاستگذاری میکرد و در واقع سیاستهای دیکته شده آمریکاییها و انگلیسیها را پیاده مینمود. محمدرضا ضرورت تبدیل "دفتر ویژه اطلاعات " به آن چیزی که واقعاً باید میبود را احساس نمیکرد و آمریکاییها و انگلیسیها نیز اهمیتی نمیدادند که رژیم دستنشانده آنها چنین سیستم عصبی و مغز و قوه دراکه داشته باشد، در همین حدی که ایجاد شده بود برای آنها کفایت میکرد و در حد نیازشان اطلاعات داخلی ایران را دریافت میکردند.
بنابراین، اگر بخواهیم سیستم واقعی اطلاعاتی و امنیتی کشور در دوران محمدرضا را بیان کنم، باید صراحتاً بگویم که این سیستم، در عمل و نه در چارت، هیچ شباهتی به سیستم واقعی نداشت. همه ارگانها مستقیماً به شخص محمدرضا وصل میشد و او اطلاعات جدا از هم و بدون تطبیق با یکدیگر را دریافت میداشت و مقداری نیز اطلاعات از مقامات خارجی (و در رأس آن آمریکا و انگلیس) به همراه سیاستهای معین به او دیکته میشد. عمل تلفیق و انطباق این اطلاعات پراکنده باید در مغز او انجام میشد، که غیرممکن بود و اصولاً او وقتی برای فکر کردن نداشت. من در حد توانایی خود میکوشیدم تا وظیفه خود را با دقت انجام دهم، ولی برای من غیرممکن بود و در چنین ردهای نبودم. اعضاء شورای هماهنگی رده یک هیچگاه با پرونده و با تفکر و تعمق در جلسه حاضر نمیشدند و نیت طرح مسائل را نداشتند. همه دلشان میخواست مستقیماً مسائل را با محمدرضا حل و فصل کنند و من مجبور بودم از قبل مطالبی تهیه کنم و در جلسه آنها را مورد سؤال قرار دهم. بنابراین، تا همین حد هم که "دفتر ویژه اطلاعات " فعال بود به دلیل فعالیت و ابتکار شخص من بود و لاغیر. بنابراین محمدرضا به قولی که به کورش داد عمل نکرد و حرف مفت زد. بارها خواستار شرکت وزیرخارجه در جلسه شورای هماهنگی شدم و هر بار جواب محمدرضا مطلقاً منفی بود، در حالی که وزیر خارجه از معدود مقاماتی بود که هفتهای 2 بار با او ملاقات داشت. محمدرضا وجود هر سیستم و نظمی را مزاحم خود تلقی میکرد و لذا بعدها که رئیس بازرسی شدم، بازرسی از وزارت دربار و وزارت خارجه و "دفتر مخصوص " خودش را از بازرسی سلب و به بازرسی ویژه نظامی (سپهبد فیروزمند) محول کرد و تا انقلاب نیز این رویه ادامه داشت. علت، فقط و فقط چاخان بودن فیروزمند بود که کلیه حقایق را گزارش نمیداد و این 3 سازمان حساس کشور ترجیح دادند که فیروزمند بازرسی نماید و نه تشکیلات تحت امر من. بنابراین، عملاً "دفتر ویژه اطلاعات " نتوانست مغز اطلاعاتی کشور باشد و آن سیستم و نظام در عمل هیچگاه تحقق نیافت.
* "دفتر ویژه اطلاعات "؛ سازمان و وظایف آن
همانطور که گفتم، پس از طی دوره آموزش 4 ماهه در انگلستان به ایران مراجعت کردم. طبق آموزش در انگلیس، کلیه پرسنل دفتر را از افراد نظامی، پس از بررسیهای دقیق، انتخاب کردم و آموزش کافی دادم و پس از 3 ماه کار فشرده، در سال 1338، فعالیت "دفتر ویژه اطلاعات " را آغاز نمودم.
سازمان دفتر به شرح زیر بود:
رئیس و یک معاون. در تمام طول موجودیت دفتر تا انقلاب ریاست دفتر با من بود و این یک اصل بود که در انگلستان نیز بهشدت رعایت میشد. در طول این مدت دفتر تنها 3 معاون داشت: اول صمدیانپور، پس از او عشقیپور و سپس نجاتی. امور دفتر توسط 5 شعبه اداره میشد:
شعبه یک، مسئول انجام کلیه امور اداری و مالی دفتر بود. هزینه سری از این امر مستثنی بود و در اختیار معاون دفتر قرار داشت. این شعبه طبعاً بیشترین پرسنل را داشت و مرکب از یک افسر و حدود 20 درجهدار و یک ماشیننویس بود، که وظایفی از قبیل رانندگی، نامهرسانی، نظافت، آبدارخانه و اموری از این قبیل را انجام میدادند.
شعبه دو، مسئول امور کشوری بود. مطالبی که از سازمانهای مختلف کشوری به دفتر میرسید توسط این شعبه بررسی و تلخیص و گزارش مربوطه تهیه میشد و در صورت صدور دستور، همین شعبه مسئول مراجعه به وزارتخانه مربوطه و اخذ جواب و تهیه گزارش بود. این شعبه دارای 4 افسر (رئیس و 3 پرسنل) و یک ماشیننویس بود.
شعبه سه، مسئول امور سیاسی بود. بررسی و خلاصه کردن و تهیه گزارش از مسائل سیاسی که اکثراً از اداره دوم ارتش و اداره کل سوم ساواک واصل میشد، به عهده این شعبه بود. در صورت صدور دستور، مراجعه به سازمان مربوطه و اخذ جواب و تهیه گزارش نیز با شعبه فوق بود. این شعبه دارای 4 افسر (رئیس و 3 پرسنل) و یک ماشیننویس بود.
شعبه چهار، مسئول امور نظامی و انتظامی کشور بود. بررسی و خلاصه کردن و تهیه گزارش درباره ارتش و نیروهای انتظامی (شهربانی و ژاندارمری) و در صورت صدور دستور مراجعه به سازمان مربوطه و اخذ جواب و تهیه گزارش با این شعبه بود. این شعبه نیز 4 افسر (رئیس و 3 پرسنل) و یک ماشیننویس داشت.
شعبه پنج، شعبه تحقیق بود. این شعبه در آغاز وجود نداشت و بعداً تشکیل شد. علت این بود که محمدرضا در مواردی دستور تحقیق پیرامون مسئلهای را میداد و لذا ضرورت یافت که شعبهای مختص این کار تشکیل شود. هرگونه تحقیقی که در هر سازمان، اعم از کشوری و نظامی و انتظامی در مرکز یا خارج از مرکز، ضرورت مییافت، توسط این شعبه انجام میشد. این شعبه به علت حجم زیاد کار به پرسنل بیشتر نیاز داشت و لذا مرکب از 6 افسر (رئیس و 5 پرسنل) و یک ماشیننویس بود.
بنابراین، "دفتر ویژه اطلاعات " جمعاً پرسنل ناچیزی داشت، ولی چارت سازمان به نحوی بود که میتوانست تا 25 افسر را به خدمت گیرد و همین تعداد بهخوبی از عهده وظایف برمیآمدند. دفتر از نظر انجام وظایف خود استقلال داشت و تابع هیچ سازمانی نبود، ولی از نظر تأمین پرسنل و وسایل و اخذ حقوق و مزایا تابع گارد بود. در سالهای اخیر هزینه سری دفتر حدود 750 هزارتومان بود که از ستاد ارتش دریافت میشد، ولی هر سال طبق رویه ارتش هم در مورد تعداد پرسنل و هم در مورد هزینه سری تجدیدنظر میشد و معمولاً تصویب میگردید. بنابراین دفتر رأساً استخدام انجام نمیداد و کلیه پرسنل(افسر و درجهدار) از نیروی زمینی تقاضا میشد. ترفیعات با تصویب ارتش امکانپذیر بود و در خود دفتر برای افسران تا درجه سرهنگی و برای درجهداران تا استوار یکمی بیاشکال بود. ولی چون دفتر محل سرتیپی نداشت، اگر قرار بود افسری سرتیپ شود، بدواً به واحد مربوطه منتقل میشد و سپس ترفیع مییافت. چون سازمان مصوبه در اختیار ستاد ارتش بود،هر افسری که به دفتر منتقل میشد در محل بلاتصدی برای او تعیین شغل و به ستاد ارتش گزارش میشد. هر افسری که به دفتر منتقل میشد، طبق مدارک موجود به او آموزش داده میشد و سپس آزمایش میگردید. کلیه درجهداران دوره حفاظت را طی میکردند. حقوق پرسنل توسط ستاد ارتش پرداخت میشد و مزایای پرسنل با مزایای اداره دوم ارتش منطبق بود.
افسران دفتر در مجموعه ارتش شاخص بودند و معمولاً پس از 10 ـ 15 سال خدمت در دفتر که برای سرتیپ شدن به ارتش بازمیگشتند به مشاغل مهم میرسیدند. در آغاز تشکیل دفتر، به دستور محمدرضا مقرر شد که صمدیانپور و موثقی نیز جزء افسران دفتر باشند. این مسئله را نصیری به من ابلاغ کرد و مشخص شد که وظیفه غیررسمی و پنهانی صمدیانپور در دفتر این است که یک نسخه از گزارشات روزانه دفتر را در اختیار شاپورجی قرار دهد. بعدها، صمدیانپور به کمک نصیری سپهبد و رئیس شهربانی شد و سرلشکر عشقیپور (معاون دفتر پس از صمدیانپور) این وظیفه را انجام میداد. تعدادی از افسران دفتر را، که بعدها به مشاغل حساس رسیدند و نامشان به خاطرم است، نام میبرم: ناصر مقدم (سپهبد و رئیس اداره دوم ارتش و پس از نصیری رئیس ساواک شد)، خاتمی (به درجه سرتیپی رسید و فرمانده ضداطلاعات گارد شد)، فیروزمند (سپهبد و رئیس بازرسی ویژه نظامی شد)، نصرتالله فردوست (سپهبد و بعد از فیروزمند رئیس بازرسی ویژه نظامی شد)، برومندجزی (سپهبد و بعد از مقدم رئیس اداره دوم ارتش شد)، محمودی (سرلشکر و فرمانده پادگان اصفهان شد)، ناجی (سرلشکر و زمان انقلاب فرمانده پادگان و فرماندار نظامی اصفهان بود که اعدام شد)، عشقیپور (سرلشکر و معاون دفتر شد)، صفاپور (سرلشکر شد و از بازرسی ویژه نظامی مأمور به دفتر گردید)، نجاتی (سرتیپ شد و از بازرسی ویژه نظامی مأمور به دفتر و پس از عشقیپور معاون دفتر شد)، شاکر (سرلشکر و فرمانده دانشکده افسری شد)، جعفری (سپهبد و زمان انقلاب جانشین ریاست شهربانی شد)، افشانی (سپهبد و فرمانده ضداطلاعات ژاندارمری شد)، امینی افشار (سرلشکر و فرمانده لشکر یک گارد و سپس رئیس اداره دوم ارتش شد)، زندیپور (سرتیپ و رئیس کمیته مشترک ساواک و شهربانی شد و پیش از انقلاب ترور گردید)، پرنیانفر (سرتیپ و رئیس ساواک تهران شد). افراد فوق و افراد دیگری که به خاطرم نیست، مدیریت مرا قبول داشتند و در سازمانهای مربوطه مبلغ من بودند و پیشنهادات مرا با طیبخاطر میپذیرفتند. ضمناً طبق روشی که ایجاد کرده بودم، همه افسرانی که به امیری رسیده و از دفتر رفته بودند، میتوانستند ولو برای یکی دو ساعت در روز در دفتر حاضر شده و به رفقای افسر خود کمک کنند و نصف پاداش دفتر را دریافت دارند. آنها اکثراً قبول میکردند و به دفتر مراجعه مینمودند، بهجز مواردی که به علت اشتغال زیاد برایشان امکان نداشت.
همانطور که گفتم، یکی از وظایف اصلی دفتر دریافت گزارشات روزانه و بررسی و تلخیص آن برای اطلاع محمدرضا بود. در این رابطه قبلاً درباره نواقص کار توضیح دادهام و باید مجدداً تأکید کنم که گزارشهای عملیاتی به دفتر ارسال نمیشد. اگر شهربانی با ژاندارمری برحسب تصادف مطالب عملیاتی مییافت. اگر مربوط به نظامیان میشد به اداره دوم ارتش، و اگر مربوط به غیرنظامیان بود به ساواک ارسال میداشت. این رویهای بود که بین 4 سازمان فوق به امضاء رسیده بود. ساواک و اداره دوم حتماً مطالب عملیاتی را در ملاقات با محمدرضا میگفتند و لذا به دفتر نمیفرستادند (منظور از عملیات در اینجا اقدامات مربوط به فرد یا شبکههای پنهانی و یا عملیات شنود و تعقیب و مراقبت و میکروفونگذاری و عملیات مشابه است). لذا گزارشاتی که به دفتر ارسال میشد به شرح زیر بود:
1ـ اداره دوم ارتش، هر روز یک بولتن (حدود 20 صفحه) از اداره اطلاعات میفرستاد که شامل اخباری از ارتش، اخباری از مرزها، اخباری از ارتشهای کشورهای هدف و برخی اطلاعات متفرقه مربوط به امور نظامی بود. اداره دوم همچنین هرماه یا هر 2 ماه یک گزارش نوبهای (دوره با توافق من تعیین میشد) راجع به وضع نظامی یک کشور هدف ارسال میداشت که شامل تعداد و ترکیب ارتش کشور مربوطه و همراه با یک نقشه بود که محل و نوع واحد و رده آن را مشخص میکرد (حدود 20 ـ 30 صفحه).
2 ـ اداره کل سوم ساواک، هر روز یک بولتن اخبار روزانه به دفتر ارسال میداشت و هر ماه یا 2 ماه و برخی موارد هر 3 یا 6 ماه (دوره با توافق من تعیین میشد) بولتن جداگانهای درباره روحانیت، عشایر، اقلیتهای مذهبی، فراماسونری، فرقه بهائی، سازمانهای مخالف رژیم در داخل و خارج کشور و غیره به دفتر ارسال میداشت.
3 ـ اداره کل هفتم ساواک، روزانه یک بولتن درباره اخبار کشورهای هدف و اخبار برونمرزی به دفتر میداد که اخبار برونمرزی را از اداره کل دوم اخذ و پس از رفع موارد ابهام در بولتن خود درج مینمود. اخبار کشورهای هدف،مقداری از اداره کل دوم ساواک و مقداری نیز توسط خود اداره کل هفتم از مطبوعات و اخبار رادیویی مستقیماً اخذ و در بولتن درج میشد. همچنین یک ماهه یا 2 ماهه (با توافق من) بولتنهای نوبهای درباره کشورهای هدف تهیه و به دفتر ارسال میشد. این بولتنها شامل حوادث و مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و سایر موارد مشابه در طول دوره مشخص بود.
4 ـ اداره کل هشتم ساواک، نیز روزانه یک بولتن درباره سفارتخانهها تهیه و هر 3 ماه (مدت با توافق من تعیین میشد) نیز یک بولتن نوبهای در ارتباط با وظایف خود به دفتر ارسال میداشت.
5 ـ ساواک تهران نیز روزانه یک بولتن از اخبار مربوط به حیطه کار خود به دفتر ارسال میداشت.
6 ـ شهربانی روزانه یک بولتن از اخبار مربوطه ارسال میداشت (حدود 30 صفحه).
7 ـ ژاندارمری روزانه یک بولتن ارسال میداشت (دود 30 صفحه).
8 ـ وزارت اطلاعات سابق روزانه یک بولتن حاوی اخبار رادیویی جهان (20 ـ 30 صفحه) و یک بولتن حاوی مندرجات مطبوعات جهان در رابطه با ایران (حدود 20 ـ 30 صفحه) ارسال میداشت.
9 ـ سازمان کوک نیز کلیه اخبار واصله را به دفتر ارسال میداشت.
10 ـ دفتر مستقیماً نیز توسط شبکههای پنهانی خود به اخباری دست مییافت.
بنابراین، هر روز حدود 50 صفحه گزارش روزانه و حداقل 2 بولتن (حدود 70 صفحه) از ادارات کل ساواک، به اضافه گزارشات دیگر به دفتر میرسید که مجموعاً حجمی حدود 250 صفحه در روز داشت. قبل از تشکیل دفتر، این 250 صفحه، روزانه توسط سازمانهای مربوط در پاکتهای لاک و مهر شده برای محمدراض ارسال میشد و او اصولاً هیچکدام را مطالعه نمیکرد و دستور ابطال میداد. پس از شروع کار دفتر، نخست کوشیدم تا در ارسال گزارشات نظم ایجاد کنم. در اولین جلسات گفتم که باید هر خبر در یک برگ باشد و خبر خام قبول نیست، بلکه باید دارای عنوان، متن، ارزیابی، نظیره و پیشنهاد باشد و توصیه کردم که به جای ارسال اوراق متفرق، اخبار روازنه هر سازمان در مجلدی گذارده شود و روی جلد آرم و نام سازمان چاپ شود و اوراق با ریسمان به جلد وصل شود و پس از استفاده جلدها برای استفاده مجدد به سازمان مربوطه عودت داده خواهد شد. این رویه مرسوم شد و میان اداره دوم، ساواک، شهربانی و ژاندارمری از نظر نحوه تهیه و ارسال بولتن یکنواختی به وجود آمد. گزارشات بدین نحو به دفتر ارسال میشد و در دفتر توسط شعب مورد بررسی قرار میگرفت. در نتیجه، حدود 250 صفحه گزارش روزانه به حداقل 2 و حداکثر 5 صفحه گزارش تبدیل میشد و این درحالی بود که میان 2 خبر متوالی نیز یک سطر فاصله گذارده میشد. افسران دفتر به دلیل سالها کار و انتقال مستمر تجربه در کار خود تخصص پیدا کرده و تلخیص آنها بسیار خوب بود. در نهایت، حاصل کار آنها به دست من میسید و من نیز خلاصه آنها را گاه خلاصهتر میکردم و گاه اخبار غیر لازم را حذف و یا اخبار ضروریتر را جایگزین مینمودم. بدینترتیب، کار دفتر آماده میشد و در کاغذ مخصوص دفتر تایپ و هر شب با جعبه مخصوص به کاخ برده میشد و محمدرضا میتوانست با صرف چند دقیقه وقت از اخبار ایران وجهان و سایر اطلاعات ضرور آگاه شود. در موارد اضطراری که اداره دوم ارتش، ساواک، شهربانی و ژاندارمری اخبار خار از نوبت داشتند، تلفنی به دفتر میگفتند و افسر نگهبان دفتر از طرف من اختیار تام داشت که تلفنی به افسر سرنگهبان کاخ خبر را دیکته کند و او موظف بود که بلافاصله به اطلاع محمدرضا برساند و نتیجه را به دفتر بگوید.
یکی دیگر از وظایف اصلی دفتر، تشکیل و اداره "شورای امنیت کشور " بود که بعداً به 2 شورا با نامهای "شورایعالی هماهنگی " و "شورای هماهنگی رده دو " تبدیل شد. روز شنبه هر هفته شورای رده یک و شنبه هفت بعد شورای رده دو در دفتر تشکیل میشد و رئیس دفتر (من) دبیر شورایعالی هماهنگی بود. این جلسات تا انقلاب (یعنی تا روزی که امکان داشت) تشکیل شد. برای هر جلسه، در دفتر صورتجلسه تهیه میشد و که یک نسخه به محمدرضا و یک نسخه به هر یک از اعضاء شورا داده میشد. همانطور که گفتم، شورای رده دو بسیار جدیتر و منظمتر از شورای رده یک بود و لذا چون جلسات شورای رده یک را بیحاصل تشخیص دادم، که اکثراً وقت خود را به شوخی و یا طرح مسائل بیاهمیت میگذراندند، دیگر آنها را دعوت نکردم مگر در مواردی که یا محمدرضا دستور تشکیل جلسه میداد، یا یکی از اعضاء شورا تقاضای تشکیل میکرد و یا خود من تشکیل جلسه را ضرور تشخیص میدادم. به همین دلیل تعداد صورتجلسات شورای رده یک بهتدریج بسیار کم شد.
سومین وظیفه "دفتر ویژه اطلاعات " ایجاد شبکههای پنهانی در ارتش و ساواک و نیروهای انتظامی و جامعه بود. وظایفی که قبلاً شرح دادم، در واقع وظایف رسمی و علنی "دفتر ویژه اطلاعات " بود، بدانمعنا که پرسنل دفتر و رؤسای ساواک، اداره دوم، شهربانی، و سایر افرادی که به نحوی با دفتر آشنایی داشتند، دفتر را بهعنوان چنین ارگانی میشناختند، ولی شبکههای مخفی دفتر، برای همین افراد نیز مخفی بود و از آن اطلاعی نداشتند و بودجه وظایف پنهانی با عنوان بودجه سری دریافت میشد.
*شبکههای پنهان "دفتر ویژه اطلاعات "
قبلاً توضیح دادم که یکی از آموزشهایی که در انگلستان داده شد، آموزش شبکههای پنهانی بود. استاد مربوطه گفت که به شاه بگویید به علت اهمیت ارتش (در درجه اول) و نیروهای انتظامی و امنیتی (در درجه دوم) علاوه بر ضد اطلاعات مربوطه و کنترل اداره دوم، باید "دفتر ویژه اطلاعات " نیز این نیروها را به طور پنهانی کنترل کند و به شخص او گزارش دهد و بهویژه مراقب نفوذ عناصر مخالف رژیم باشد. این مطلب را در همان شروع تشکیل دفتر به محمدرضا گفتم و با علاقه تصویب کرد.
در همین رابطه، شبکهای که توسط سپهبد کیا (رئیس اداره دوم) تشکیل شده و پس از بازنشستگی او توسط سرلشکر همایونی اداره میشد، به نام "سازمان کوک "، به من صول شد و گزارشات آن از طریق دفتر به اطلاع محمدرضا میرسید. وظیفه "سازمان کوک " کشف نارضایتی در اقشار مختلف جامعه بود و لذا کلیه اخبار آن به شعبه دوم دفتر ارسال میشد. سپس، به عنوان قائممقام ساواک، و نه رئیس "دفتر ویژه اطلاعات "، مدتی در رابطه با شبکه سرتیپ ماهوتیان قرار گرفتم و سپس کلیه ارتباطات سازمان بیسیم به من محول شد. این شبکهها را قبلاً توضیح دادهام و باید بگویم که هر 3 شبکه فوق در واقع توسط سرویسهای آمریکا و انگلیس ایجاد شده و کار اصلی آنها در همان رابطه بود. در رابطه با سازمان بیسیم من مستقیماً به عنوان رئیس شبکه در جریان ارتباطات آن با MI-6 سفارت بودم. شبکه ماهوتیان نیز انگلیسی بود، ولی حدس میزنم که "سازمان کوک " به آمریکاییها مربوط میشد و لذا از ارتباطات خارجی آن سر در نیاوردم.
اما علاوه بر شبکه فوق، دفتر دارای شبکههای پنهانی خود بود که توسط من ایجاد شد و در واقع سازمان مخفی دفتر را تشکیل میداد. یک سال و شاید بیشتر پس از تشکیل دفتر، که دفتر در کار خود مسلط شد، تصمی گرفتم که ترتیب تشکیل یک شبکه در ارتش، یکی در ژاندارمری و یکی در شهربانی را بدهم. آموزش کافی که در انگلیس دیده بودم برای شروع کار کفایت میکرد و لذا شخصاً طرحی تهیه کردم. میدانستم که اگر موضوع فاش شود و یا مأمورین شبکه شناخته شوند، نه تنها نخواهند توانست به وظایف خود عمل کنند، بلکه ضد اطلاعات و حتی فرمانده مربوطه موجبات ناراحتی آنها را فراهم خواهند کرد. لذا، سِریت و پنهانکاری عمل آنها را در درجه اول اهمیت قرار دادم و تصمیم گرفتم که بهقدری با تأنی و تدریجی عمل کنم که به هیچوجه امکان افشاء وجود نداشته باشد و حتی مأمورین نیز مطلقاً یکدیگر را نشسناسند. در عمل نیز چنین شد و تا انقلاب حتی یک نفر از اعضاء شبکههای دفتر نیز شناخته نشد و حتی افسران دفتر نیز از وجود چنین شبکههایی بیاطلاع بودند.
برای شروع کار، سرگرد صفاپور را، که افسر ضداطلاعات و مسئول ضداطلاعات پادگان عباسآباد بود، شایستهترین فرد برای ایجاد و اداره شبکه در ارتش و نیروهای انتظامی تشخیص دادم و او را به دفتر منتقل کردم. در آغاز از او خواستم که کلیه اطلاعات خود را از درون دفتر، بدون تظاهر، به من منتقل کند. پس از مدتی، خصائل صفاپور را کاملاً منطبق با خواست خود دانسته و ضمن مطرح کردن موضوع طرح خود را برای اظهارنظر به او دادم و او تأیید نمود. این طرح، که اجرای آن به عهده صفاپور گذارده شد، به شرح زیر بود:
1 ـ نفوذ در ارتش، شهربانی، ژاندارمری (تقدم با ارتش).
2 ـ مأمورین از بین درجهداران و افسران جزء باشند تا بتوانند به طور طبیعی از درون واحد خود کسب خبر کنند.
3 ـ مأمورین در هر شغل و در هر واحدی باشند موثرند.
4 ـ مأمورین به هر واحدی منتقل شدند به وظیفه خود کماکان در همان واحد ادامه دهند.
5 ـ مأمورین پس از بازنشستگی نیز کماکان به کار خود ادامه دهند.
6 ـ درباره هر یک از مأمورین تحقیقات دقیق و وسیع سیاسی و غیرسیاسی صورت گیرد و پروندههای مربوطه با توجیه مناسب به دفتر خواسته شود و دقیقاً بررسی گردد.
7 ـ ملاقاتها با مسئول شبکه، آمادگی، آموزش، توجیه، همه در خانه امن صورت گیرد و تنها در موارد بسیار استثنایی ملاقات در محل "دفتر ویژه اطلاعات " مجاز باشد.
8 ـ اگر مأمور در خارج از مرکز باشد و آمدن او به تهران میسر نباشد، گزارشات خود را با پست به آدرس تعیین شده توسط مسئول شبکه ارسال دارد.
9 ـ به هردرجهدار 150 تومان و به هر افسر جزء 250 تومان پاداش ماهیانه داده شود.
10 ـ در صورتی که ارتقاء مأمورین یا تغییر واحد ضرورت یافت، "دفتر ویژه اطلاعات " با پوشش مناسب (مثلاً به عنوان اینکه او خویشاوند افسر یا درجهدار دفتر است) سفارش لازم را بکند.
11 ـ مسئول شبکه همواره یک نفر باشد و اگر او از "دفتر ویژه اطلاعات " منتقل شد و یا حتی بازنشسته شد نیز این مسئولیت را ادامه دهد.
صفاپور به شیوه خود، با تأنی و دقت کامل، فعالیت را شروع کرد. به اولین مشکلی که برخورد شد این بود که فرد انتخابی به ادعای صفاپور اطمینان نداشت و لذا تصمیم گرفتم که برای آغاز فعالیت مأمورین با آنها ملاقات داشته باشم. ترتیب کار چنین داده شد که مأمور انتخابی به صورت عادی، مثلاً شاکی، به دفتر مراجعه کند و تقاضای ملاقات با مرا نماید. چون نام او در اختیارم بود، وی را میپذیرفتم و راجع به وظایفش صحبت و سخنان صفاپور را تأیید میکردم. بدینترتیب، فرد مأموریت را میپذیرفت و سپس در خانه امن با صفاپور ملاقات میکرد و فعالیتش شروع میشد. بنابراین، ملاقات من با مأمورین فقط یکبار و در بدو شروع بود و هیچگاه ملاقات دومی نداشتم. شبکه صفاپور بهتدریج در ارتش و شهربانی و ژاندارمری، حتی در حساسترین مراکز، گسترده شد و او در این اواخر در 35 واحد شبکه مأمور داشت و این واحدها را کاملاً تحت پوشش گرفته بود.
صفاپور در گزارشنویسی کمنظیر و در کار خود بسیار ورزیده بود. او تا درجه سرهنگی در دفتر ماند و سپس برای سرتیپی وی را به بازرسی ویژه نظامی منتقل کردم، که محل بلاتصدی سرتیپی داشت، ولی او عملاً کماکان به کار خود برای دفتر ادامه میداد. حدود 5 سال گذشت و ترتیبی دادم که بازرسی ویژه نظامی برای او تقاضای درجه سرلشکری بنماید و چنین شد. در درجه سرلشکری نیز به کار خود ادامه داد. پس از اینکه رئیس بازرسی شدم هر روز تا ساعتی که من بودم، او نیز میماند و بهترین خدمات را برای من انجام میداد و تقریباً حدود 70% امور سازماندهی، تحقیقات پرسنل قبل از انتقال به بازرسی، دیدن ساختمانها قبل از اجازه و امثالهم به دوش او بود. او بهتدریج مورد حسد هم درجههای خود و حتی بالاتر از خود قرار گرفت و آنها به این رویه اعتراض داشتند. این تحریکات از طرق پنهانی به اطلاع من میرسید و اهمیت نمیدادم. افرادی که به او حسادت میکردند خود یکم دهم کار صفاپور را نیز نمیتوانستند انجام دهند. اصولاً صفاپور و نجاتی هر دو در میان افسران دفتر افرادی شاخص و با استعداد بودند. نجاتی را برای درجه سرتیپی به بازرسی ویژه مأمور نمودم و در آنجا در آزمایش مربوطه بین کلیه سرهنگهایی که میبایست به ترفیع نائل شوند، ردیف اول را حائز شد. سپهبد [صفحه 406: شمای سیستم اطلاعاتی رژیم پهلوی (1350-1357)] فیروزمند به محمدرضا گفته بود و او با غرور پاسخ داده بود: "افسران دفتر باید چنین باشند! " نجاتی از نظر حافظه از صفاپور قویتر بود و اگر وضع ادامه مییافت، صفاپور در درجه سرلشکری میماند، ولی نجاتی به علت داشتن قدرت فرماندهی و منطق ستادی، بدون تردید سپهبد میشد.
به هرحال، محمدرضا به شبکه صفاپور اکتفاء نکرد و دستور داد که بر روی ساواک نیز کنترل شود و به علاوه ساواک نیز بر روی اداره دوم و به همین ترتیب در مورد شهربانی و ژاندارمری کنترل پنهانی وجود داشته باشد.
اطلاعات واصله از شبکههای دفتر بر 2 نوع بود: فعالیتهای مضره و اطلاعات عادی. اطلاعات مربوط به فعالیتهای مضره در صورت لزوم تحت عنوان "اطلاع واصله به دفتر " به ضداطلاعات مربوطه ارسال و پیگیری میشد و اطلاعات عادی نیز در صورت لزوم تحت همین عنوان به فرمانده واحد مربوطه داده میشد و پیگیری میگردید. هر ماه نیز یک گزارش تهیه شده و به اطلاع محمدرضا میرسید.
*مأموریت من در ساواک
قریب به 5/1 سال پس از فعالیت "دفتر ویژه اطلاعات "، در سال 1340 از سوی محمدرضا مأمور تجدید سازمان و راهاندازی "سازمان اطلاعات و امنیت کشور " (ساواک) شدم و تا 20 فروردین 1350، با حفظ سمت در "دفتر ویژه " به عنوان قائممقام ساواک فعالیت کردم. آغاز فعالیت من در ساواک مصادف با ریاست سرلشکر حسن پاکروان بود و سپس از سال 1343 نعمتالله نصیری در رأس این سازمان قرار گرفت.
یک روز جمعه، طبق معمول به کاخ رفته بودم. مدعوین مانند همیشه از خویشان و دوستان فرح بودند و تنها چند نفری از دوستان محمدرضا حضور داشتند. نصیری هم دعوت داشت و تصور میکنم در آن زمان رئیس شهربانی بود. ضمن صحبت، نصیری به من گفت که محمدرضا به او گفته که من ضمن حفظ شغل (ریاست دفتر) قائممقام ساواک هم هستم. به محمدرضا مطلب گفته شده را بازگو کردم. گفت: "صحیح است، (ساواک) ضمن اینکه سازمان صحیحی ندارد، مرکز سوءاستفاده از هر نوع هم شده است. " و اضافه کرد: "هر چند ریز هستی اما مسلط به کار هستی و از گُرده افسران خوب کار میکشی. به همین دلیل برای ساواک نیز انتخاب شدی. حداکثر ظرف 20 روز گزارشی تهیه و به اطلاع برسان، ولی در سمت قائممقام از فردا کار را شروع کن! " بعداً مطلع شدم که مقامی گزارش داده که علویکیا، قائممقام ساواک، سوءاستفاده میکند و با شیخنشینها نیز تجارت دارد.
صبح شنبه، در ساختمان مرکزی ساواک حاضر شدم و خود را به پاکروان معرفی کردم و سپس به دفتر سرتیپ علوی کیا رفتم. او اتاق دفتر و منشی زیبای خود را به من تحویل داد و به گرمی خداحافظی کرد و رفت، اما نگران آتیه خود بود که چه گزارشی به محمدرضا خواهم داد. (علویکیا بعداً به دستور محمدرضا رئیس نمایندگی ساواک در آلمان غربی شد و در کار معامله اسلحه و ارتباطات با سرویسهای غربی بسیار فعال بود). بلافاصله شروع به تحقیق کردم و نخست دریافتم که درستترین و جسورترین فرد در ساواک، سرهنگ کنگرلو، مدیرکل چهارم (بعداً سرتیپ شد)، است. او را احضار نمودم و هرچه نیاز به دانستن داشتم پرسیدم. هرچه میدانست مستنداً میگفت و هر چه که نمیدانست فرد مطلع را نزد من میآورد و او اطلاعات مستند در اختیارم میگذارد. معلوم شد که گزارش دهنده فرد مطلعی در سطح عالی ساواک بوده. بعدها ظنّم متوجه رئیس مستشاری آمریکا در ساواک شد. از او پرسیدم و جواب صریحی نداد ولی به طور ضمنی همان 2 اشکالی را که محمدرضا بیان کرده بود (فقدان سازمان درست و سوءاستفاده از هر نوع) بیان داشت. با محاسبهای که کردم علویکیا سالیانه حداقل 25 میلیون تومان و حداکثر 30 میلیون تومان سوءاستفاده کرده که سهم اصلی را به بختیار داده بود. بنابراین، طی 5 ـ 6 سالی که علویکیا در این سمت بود، رقم سوءاستفاده تخمیناً به حدود 150 میلیون تومان رسید. پس از حدود 20 روز به محمدرضا گزارش دادم که سازمانی که هیئت مستشاری آمریکا به ساواک داده، فقط روی کاغذ است و در واقع امر 5 ـ 6 نفر ساواک را اداره میکنند. سوءاستفاده از هر نوع نیز شده و علویکیا هم در سوءاستفاده شریک بوده، ولی اگر خواسته شود که موارد مستند بیان گردد، تحقیق ماهها به طول خواهد انجامید، ضمن اینکه تجارت هم میکردهاند. محمدرضا گفت: "کافی است. با اختیارات تام و بدون توجه به دستورات پاکروان وضع را اصلاح کنید و به پاکروان هم دستور داده خواهد شد که در امور سازماندهی و مسائل مربوطه کوچکترین دخالتی ننماید. " دستور داده شد و پاکروان نیز کوچکترین دخالتی ننمود و کارش صرفاً رسیدگی و صدور دستور در امور عملیاتی بود.
در نخستین قدم، شناخت سازمانی که مأمور راهاندازی آن بودم ضرورت داشت. وضع سازمان را مطالعه کردم و با تکتک مدیران کل بحث نمودم. بدینترتیب، مشخص شد که از سال 1335، ساواک توسط 10 مستشار آمریکایی طبق قواره سازمان خودشان سازماندهی شده است. با این تفاوت که چون فعالیت خارجی ایران ناچیز است، مانند "سیا " بدان سازمان مستقلی نداده و این وظایف را به همراه وظایف امنیتی درون یک سازمان گنجانیده و نام آن را "سازمان اطلاعات و امنیت کشور " گذاردهاند. همانطور که قبلاً گفتهام، اطلاعات در مفهوم بینالمللی آن به معنای اطلاعات خارجی است. بنابراین ساواک 2 وظیفه اطلاعاتی (خارجی) و امنیتی (داخلی) را به عهده داشت و تلفیقی بود از دو سازمان "سیا " و "F.B.I "؛ بدین ترتیب که ادارات کل سوم و هشتم وظایف "F.B.I " و ادارات کل دوم و هفتم وظایف "سیا " را انجام میدادند. چارتی که توسط هیئت مستشاری آمریکا از سال 1335 پیاده شده بود به شرح زیر بود:
1 ـ رئیس ساواک؛
2 ـ معاون یکم (عملیاتی)؛
3 ـ معاون دوم (اداری)؛
4 ـ اداره کل یکم (امور اداری)؛
5 ـ اداره کل دوم (کسب اطلاعات خارجی)؛
6 ـ اداره کل سوم (امنیت کشور)؛
7 ـ اداره کل چهارم (حفاظت پرسنل و اسناد و اماکن)؛
8 ـ اداره کل پنجم (امور فنی)؛
9 ـ اداره کل ششم (امور مالی)؛
10 ـ اداره کل هفتم (بررسی اطلاعات خارجی) ؛
11 ـ اداره کل هشتم (ضد جاسوسی).
نخستین رئیس ساواک، سپهبد تیمور بختیار بود که کار خود را در واقع پس از 28 مرداد 1332 بهعنوان فرماندار نظامی تهران شروع کرد و تا تأسیس ساواک به همراه پرسنل تابع خود قریب به 5/3 سال تجربه عملی توأم با خشونت شدید داشت. این تیم، که هسته اولیه ساواک را تشکیل داد. طی این 5/3 سال عملیات مهمی مانند کشف سازمان نظامی حزب توده و دستگیری و کشف سازمان "فدائیان اسلام " و قلع و قمع مخالفان محمدرضا انجام داده و لذا مورد توجه و تشویق آمریکاییها بود. بنابراین، ساواک دارای یک ماقبل تاریخ بود که آن را به صورت یک سازمان امنیتی مدل آمریکایی (از نوع F.B.I) معروف میکرد. بختیار تا اسفند 1339 رئیس ساواک بود و پاکروان معاون یکم (عملیاتی) و علویکیا معاون دوم (اداری) او از اسفند 39 که پاکروان رئیس ساواک شد، دیگر معاون یکم تعیین نگردید و علویکیا سمت قائممقام (جانشین رئیس) یافت. این تغییر کوچک در چارت آمریکاییها اشکال ایجاد نکرد. هستئت مستشاری آمریکا در ساواک طی 5 سالی که از تأسیس ساواک میگذشت، هر یک در حوزه تخصص خود آموزشهای شفاهی دیکته کرده بودند، ولی کتاب برای ترجمه نداده بودند و بنابراین در مجموع، ساواک در وضع مناسبی از نظر سازماندهی و آموزش قرار نداشت. وظایف ادارات کل و حیطه مسئولیتها شناخته نبود و مداخلات شدید مدیران کل در کار یکدیگر وجود داشت. از نظر مالی نیز توضیح دادم که در دوره بختیار و علویکیا فساد مالی و سوءاستفاده از هر نوع به حد غیرقابل تحملی رسیده بود.
پس از شناخت سازمان، مرحله بعدی بازسازی ساواک بود. برای این کار متکی بر آموزشهایی بودم که در دوره سال 1338 در انگلستان دیده بودم و بعداً نیز 2 دوره دیگر برای غنیتر کردن تجربه خود به انگلیس رفتم که شرح آن را جداگانه نوشتهام. تجربه و اندوختههای مننوع سازماندهی و سبک کار ساواک را نمیپسندید، ولی به هر جهت چارهای برایم متصور نبود و هرگونه تغییر اساسی در ساختمان ساواک را محال تشخیص دادم و متوجه شدم که چنین کاری نهتنها صحیح نیست، بلکه غلط هم هست. لذا طرحی برای اصلاحات جزئی و ایجاد نظم در ساواک تهیه کرده و بهتدریج پیاده نمودم، که تنها با مخالفت مستشارا آمریکایی مواجه نشد، بلکه تماماً مورد تأیید و تمجید آنان نیز بود.
بدواً وقتی برایم محرز شد که سرهنگ کنگرلو یکی از صالحترین افراد ساواک است، با نظر او فرد دومی انتخاب شد. سپس آن دو، فرد سوم را انتخاب کردند و به همین ترتیب ادامه یافت تا تعداد به 7 نفر رسید. از ترکیب این 7 نفر، جلسهای با نام "کمیسیون عالی ساواک " تشکیل دادم که ارشدترین آنها جلسه را اداره میکرد. با استفاده از مطالعاتی که در علم مدیریت نموده و تجربیاتی که سالها در مشاغل مختلف نظامی اندوخته بودم، بدواً هدف از تشکیل ساواک را در کمیسیون مطرح کردم. این هدف در قانون تأسیس ساواک نوشته شده بود. سپس خواستم که کمیسیون به بررسی این مسئله بپردازد که برای وصول به این هدف باید چه وظایفی انجام داد. کمیسیون در مشورت با مدیران کل و مطلعین ادارات کل این وظایف را مشخص کرد. سپس خواستم که وظایف گروهبندی شود. پس از آن وظایف مشابه و مکمل هم میان ادارات کل تقسیم شد. سپس در هر اداره کل وظایف محوله گروهبندی و بنی ادارات و بخشها و شعب تقسیم گردید و در نتیجه ادارات و بخشها و شعب جدید ایجاد و تعدادی حذف شد. آن وظایفی که درحیطه هیچیک از ادارات کل قرار نداشت، به طور منطقی گروهبندی شد و برای هر گروه، سازمانی در حوزه ریاست ساواک ایجاد گردید. بدین ترتیب، چارت سازمانی مجموعه ساواک و چارتهای ادارات کل تهیه و تنظیم شد. در سازماندهی جدید، سلسله مراتب اداری کماکان مانند سابق بود، یعنی اداره کل شامل ادارات و هر اداره شامل بخشها و هر بخش شامل شعب میشد. سپس، کار کمیسیون به بررسی حجم کار رسید که تعداد پرسنل لازم را مشخص میکرد. در شروع کار، حداقل پرسنل در نظر گرفته شد و سپس ضمن تجربه تعداد دقیقتر گردید. در مرحله بعد، آموزش مورد بررسی قرار گرفت و دقیقاً مشخص شد که پرسنل هر یک از سازمانها بر مبنای وظایف محوله آن چه دورههای آموزشی باید طی کند. مرحله بعدی اماکن مورد نیاز هر یک از سازمانها بود که تعداد اتاق یا انبار یا کارگاه و نظایر آن دقیقاً معین شد. سپس نوبت به وسایل رسید و اینکه هر سازمان برای انجام وظایف به کدام وسایل و به چه تعداد نیاز دارد. این وسایل مشخص شد و بهتدریج تهیه و به سازمانهای مربوطه تحویل گردید.
برای مدیران کل حق تجدیدنظر در مصوبات کمیسیون عالی را قائل شدم و چنانچه اجرای مصوبهای با مشکل برخورد میکرد، مجدداً در کمیسیون عالی مطرح و پس از تصویب من قابل اجرا میشد. این کمیسیون حدود 3 ـ 4 ماه، صبح و بعدازظهر، با حضور مدیران کل و متخصصین مربوطه کارهای فوق را به انجام رساند و پس از انجام این وظایف همین کمیسیون مأمور رسیدگی به مشکلات ارائه شده از سوی سازمانهای تابعه ساواک و نیز مسئول تعیین افراد برای احراز مشاغل حساس گردید. مشاغل حساس را طبق لیستی به کمیسیون داده بودم. تا زمانیکه در ساواک بودم، یعنی تا 20 فروردین 1350، این کمیسیون با تسلط کافی به وظایف خود عمل میکرد: کمیسیون پیشنهاد دهنده بود و من تصویب کننده. به تدریج ساواک پرسنل لازم را تأمین کرد، تعدادی استخدام شدند و تعدادی از ارتش مأمور گردیدند. بازنشستگی در ارتش موجب قطع خدمت در ساواک نمیشد. ساواک سازمان وسیعی شد که تصور میکنم حدود 5000 پرسنل را در برمیگرفت و شامل سازمان مرکزی، ساواکهای استان و شهرستانها و نمایندگیهای خارج از کشور میشد (مأمورین ساواک را نمیتوان به حساب پرسنل سازمانی آورد. آنها به وسیلة رهبران عملیاتی اداره میشدند).
پس از مدتی وجود 10 مستشار آمریکایی در ساواک را غیرلازم تشخیص دادم. آنها کار انجام نمیدادند، یا بلد نبودند و یا تظاهر به بلد نبودن میکردند. همه روزه هر یک در یکی از ادارت کل حاضر میشدند، اطلاعات را جمعآوری میکردند و مطالبی را که میخواستند مطرح مینمودند. هدف هیئت مستشاری آمریکا بیشتر ادارات کل سوم و هشتم بود و حضورشان در سایر ادارات کل صرفاً جنبه تشریفاتی داشت. از آنها خواستم که بیشتر به جنبه آموزشی بپردازند. ولی کمکی نکردند و در واقع نیز بهجز 2 نفر بقیه اصولاً در ردهای نبودند که بتوانند آموزش دهند. تنها مستشار اداره کل سوم آمادگی خود را اعلام کرد و مقدرای آموزش داد. در نتیجه، مسئله را با محمدرضا مطرح کردم و گفتم که وجود این مستشاران در ساواک غیرضرور است. اول اینکه کمکی نیستند و دوم اینکه شوروی نسبت به حضور آنها حساس خواهد شد و سوءاستفاده خواهد کرد. محمدرضا موافقت کرد. موضوع را با رئیس هیئت مستشاری در میان گذاشتم و استقبال کرد. ظاهراً خود آنها نیز مایل به رفتن بودند و تنها مستشار اداره کل سوم تقاضا کرد که 6 ماه دیگر بماند و با اداره کل سوم، خارج از اداره تبادل اطلاعات نماید. یک میهمانی تودیع به افتخارشان در باشگاه ساواک داده شد و در سال 1342 از ایران خارج شدند. تنها، مستشار اداره کل سوم مدتی ماند و با مقدم (که تازه او را بهعنوان مدیرکل سوم به ساواک آورده بودم) کار کرد و آموزشهای مفید حضوری هم به او و هم به من داد.
طی دوران فعالیت خود در ساواک، آموزش پرسنل را در درجه اول اهمیت قرار دادم و اداره کل آموزش را ایجاد نمودم. پرسنل بهتدریج آموزش دیدند و استادان دعوتی از اسرائیل و اساتید آمریکایی در ضد اطلاعات ارتش (به کمک تاجبخش) این آموزشها را تکمیل نمودند و بهترین کتب و مدارک آموزشی، که دسترسی به آن قبلاً برای ساواک غیرممکن تلقی میشد، فراهم گردید. به همین ترتیب، اداره کل نهم ساواک (تحقیق) را نیز ایجاد کردم. ساختمانهای ساواک مرکزی در آن موقع هر کدام در یکی از خیابانها واقع و همه اجارهای بود. این امر را از نظر حفاظت صحیح تشخیص ندادم و لذا در فضایی قریب به 400 هزار مترمربع در سلطنتآباد بدواً 2 ساختمان اصلی تهیه و نیمی از پرسنل را به آنجا منتقل کردم. 2 ساختمان دیگر نیز در همان محوطه برای بقیه پرسنل در دست تهیه بود که به بازرسی منتقل شدم. این ساختمانها از روی نقشه ساختمان مرکزی "سیا " ساخته شد، که با حداقل نگهبان حداکثر تأمین را ممکن مینمود. در تمام دوره کار خود در ساواک تغییر تخصص را غیرممکن کردم و هر فرد تنها میتوانست در سلسله مراتب تخصصی خود ارتقاء یابد و لاغیر. این امر موجب میشد که متخصصین هر ساله بیش از سال پیش تجربه بیابند. در این دوران تصویب کلیه امور با من بود و رئیس ساواک (نخست پاکروان و سپس نصیری) فقط به کارهای عملیاتی میرسید، که من در آن دخالتی نداشتم. خود من نیز ضمن کار روزانه آموزش میدیدم، کتب مربوطه را مطالعه میکردم و از متخصصین مشکلات خود را میپرسیدم. من کوشیدم تا اهمیت مشورت را در سازمان جا بیندازم و لذا علاوه علاوه بر کمیسیون عالی، که برای من شور میکرد، در رده ادارات کل یک کمیسیون به ریاست مدیرکل یا معاون او تشکیل دادم. در نتیجه در سال 1349 توسط من چنان سازمانی ایجاد شد که تعدادی از کشورهای خاورمیانه پرسنل اطلاعاتی و امنیتی خود را برای آموزش به تهران اعزام میداشتند.
معهذا، باید اعتراف کنم که با همه تلاشهایی که چه از نظر آموزش و چه از نظر تهیه وسایل و امکانات و چه از نظر پرسنل 5 هزارنفری و دهها هزار مأمور و منابع خبری صورت گرفت، ساواک در کشف فعالیتهای پنهانی توفیقی نداشت و بیشتر هَمِّ خود را مصروف فعالیتهای علنی و نیمه علنی مینمود. علت در رشد جنبههای ظاهری و تشریفاتی ساواک بود، که مدیران آن به مسائل بیدردسر و پرهیاهو، برای جلب توجه به خود، رغبت نشان میدادند. ساواک، که فرزند F.B.I آمریکا بود، اساس نقش خود را بر ایجاد رعب و وحشت قرار داد و لذا تشکیلات عظیم آن به منفورترین تشکیلات کشور بدل شد و همه نفرتی که در جامعه علیه محمدرضا و رژیم او تبلور یافته بود، به سمت ساواک نشانه گرفته شد.