تعداد بازدید : 4526358
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
شهید مطهّرى(رحمه الله) یکى از معدود متفکران و روشنفکران معاصر است که توانست علاوه بر شناخت عمیق و همه جانبه اسلام، به زمان خویش نیز آگاهى کافى پیدا کند و این دو از او عالمى توانمند و فرهیخته ساختند که نظیرش در یکصدساله اخیر اندک است. او علاوه بر مجهّز بودن به بال علم و دانش، بال دیگر حرکت و اصلاح، یعنى «تقوا» و تعبّد عمیق نسبت به احکام نورانى اسلام، را نیز داشت. بسیارند کسانى که عالمند، ولى از روحیه تعبّد کم ترى برخوردارند و از این رو، به آسانى دین را در مسلخ علم و دانش و نوگرایى ذبح مى کنند و با انواع توجیهات و تأویلات، روح احکام اسلامى را به گونه اى تبیین مى کنند که با یافته هاى علمى نوین سازگارى داشته باشد و نیز چه بسیارند کسانى که به ظواهر احکام اسلام عالمند، ولى از علم روز، که مورد تأیید اسلام است،1 بى بهره اند و از این رو، احکام حیاتبخش اسلام را، که خداوند براى ابد صادر فرموده، به گونه اى تأویل و تفسیر مى کنند که گویا اسلام فقط براى 1400 سال پیش، آن هم براى معدودى عرب نازل شده است. شهید مطهّرى از این دو گروه به عنوان «جاهل» و «جامد» یاد کرده، و هر دو را براى اسلام و جامعه اسلامى خطرناک دانسته، آن ها را به نقد کشانده است.
ایشان با برخوردارى از دو بال علم و تقوا، به مصلحى تبدیل شد که علیه جمود و تحجّر، جهل و غرب گرایى بپا خاست و با تألیفات مفید و ناظر به روز، گام مهمى در روشنفکرى جامعه اسلامى، به ویژه جامعه شیعى و ایرانى، برداشت.
شیخ محمد عبده (1848ـ1905) دانشمند توانمند و زمان شناس و مصلح بزرگ مصرى بود که شدیداً تحت تأثیر سید جمال قرار داشت. وى در میان اهل سنّت، از معدود کسانى بود که در زمان خود علیه تحجّر و جمود شدید حاکم بر زمان خویش و هجوم بى امان فرهنگ غرب به کیان اسلامى بپا خاست و آثار علمى فراوانى تقدیم جامعه اسلامى نمود. وى توانست متفکران بزرگى را از لحاظ علمى سیراب کند، و اثبات نماید که اسلام با توسعه و پیشرفت مخالف نیست، بلکه خود مروّج علم و دانش، و تفکر و تعقل است; و بر این نکته تأکید داشت که وضعیت کنونى مسلمانان معلول دورى مسلمانان از اسلام است، نه معلول اسلام.
از آنچه گذشت، استفاده مى شود که شهید مطهرى و شیخ محمّد عبده هر دو به عنوان مصلح مطرح هستند و هر دو در اندیشه اجراى احکام اسلام بودند و از سوى دیگر، بر بهره گیرى از اندوخته هاى بشرى تأکید داشتند.
مقایسه نظرگاه این دو دانشمند تأثیرگذار در جهان اسلام حایز اهمیت فراوان است. با مقایسه آن دو، مى توان نشان داد که متفکران شیعه و سنّى، اگر واقع بین و مخالف بسیط اندیشى باشند، چه اندازه داراى اندیشه هاى نزدیک به هم هستند، و مى توانند در کنار هم با تمسّک به اسلام و کنار گذاشتن اختلافات، که دشمن کینه توز به آن ها دامن مى زند، با هم متحد شوند و پناهگاه یکدیگر باشند. تا آنجا که مطالعات نشان مى دهد، على رغم آن که آثار فراوانى در حوزه تفکر و اندیشه این دو دانشمند منتشر شده، ولى کسى به گونه تطبیقى، به مطالعه آن ها نپرداخته است. از این رو، به سبب اهمیت موضوع، به گونه اى تطبیقى این دو متفکر مصلح مورد مطالعه قرار گرفتند تا پاسخ این سؤال معلوم گردد که عوامل انحطاط مسلمانان از دیدگاه شهید مطهّرى و شیخ محمّد عبده کدام هایند و راه کارهاى عملى هریک از آن ها در جهت رفع انحطاط چه چیزهایى است؟
انحطاط مسلمانان
با مطالعه آثار اسلامى، به این نکته پى مى بریم که اسلام براى احیاى بشر نازل شده است. از نظر اسلام، انسان غیرمسلمان مرده است، اگرچه از نظر فیزیکى زنده باشد. ویژگى اسلام دمیدن روح حیات بر کالبد بى جان فرد و جامعه است. بنابراین، مسلمان واقعى و جامعه اى که احکام اسلام در آن جارى باشند، هرگز منحط نخواهند شد. ولى جامعه اى که دین در آن مغفول واقع شود و یا به گونه اى ناقص و یا تحریف شده جریان یابد، آن جامعه مرده است، و به قول شهید مطهّرى، گزاف نخواهد بود اگر گفته شود: دین نیز در آن جامعه مرده است.2 حضرت على(علیه السلام)در شأن حضرت حجّت(علیه السلام)مى فرماید: «یُحیى میت الکتابِ و السّنّة»;3 در روزگارى که کتاب و سنّت مرده اند حضرت آن ها را زنده خواهد کرد; با اجراى اسلام واقعى در جامعه اى مرده، آن جامعه زنده مى شود. در این صورت، مى توان ادعا کرد اسلام نیز در آن جامعه زنده شده است.
اگر بتوانیم ثابت کنیم علت انحطاط مسلمانان اسلام نیست، بلکه مسلمانان در اثر غفلت از اسلام این چنین گرفتارند، یکى از شبهات اساسى که از سوى غربى ها بر مسلمانان القا مى شود، یعنى شبهه اى که علت بدبختى مسلمانان را دین معرفى مى کند و راه سعادت را کنار گذاردن دین ـ دست کم ـ از حوزه امور اجتماعى مى داند، برطرف خواهد شد. همچنین پاسخى خواهد بود به کسانى که مى گویند: تنها راه توسعه، غرب گرایى و اقتباس دقیق از غرب در تمامى زمینه ها است.
شهید مطهّرى و عبده با ایمان به توان اداره جامعه از سوى اسلام، بر این باورند که وضعیت کنونى جوامع اسلامى محصول عملکرد مسلمانان است، نه نتیجه اسلام; اسلام طالب سعادت، رفاه و خوش بختى براى تمام بشریت است و تنها راه خروج از این گرداب، احیاى فکر دینى و بازگشت به اسلام اصیل است. چنان که هر دو نفر نسخه غربگرایان مبنى بر طى مسیر غرب در فرایند توسعه را رد مى کنند و در عین حال، معتقدند: باید از نقاط مثبت این تمدن استفاده کرد.
عوامل انحطاط مسلمانان از دیدگاه شهید مطهرى
1. خلافت
از دیدگاه شهید مطهّرى، یکى از عوامل انحطاط مسلمانان انحراف جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جایگاه واقعى خویش است. وقتى مسلمانان بدون توجه به فرامین الهى و بدون توجه به دستورات و سفارش هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خصوص جانشینى پس از آن حضرت، در «سقیفه» جمع شدند و افراد نالایق را بر منصب بزرگ و الهى قرار دادند، در واقع زوال جامعه اسلامى آغاز شد. این زمامداران نالایق و بى سواد از یک سو، بسیارى از اصول اسلام را تعطیل کردند، بسیارى از عقاید مرده و نیمه مرده جاهلى را دوباره احیا نمودند و از سوى دیگر، به کشورگشایى هاى بى حساب و کتاب پرداختند که نتیجه آن سرازیر شدن انبوه غنایم جنگى به مدینه بود; چنان که تقسیم بسیار ناعادلانه آن ها گسترش شکاف طبقاتى و تشکیل طبقه مرفّه بى اعتنا به فرایض اسلام را در پى داشت.
شهید مطهرى مى گوید: «مسلّماً یکى از علل این امر حوادثى است که در اوضاع اجتماعى مسلمین ابتدا به وسیله دستگاه هاى خلافت پدید آمد و بعد دنبال شد... یک جامعه طبقاتى درست شد که با منظور اسلام ابداً وفق نمى داد و جامعه منقسم شد به یک طبقه فقیر که نان خود را به زحمت مى توانست به دست آورد و یک طبقه مبذّر و مغرور... وضع زندگى عمومى وقتى شکاف بردارد، زمینه براى اجرا و عمل به دستورها باقى نمى ماند.»4
2. تحجّر
با ملاحظه آثار شهید مطهرى، درمى یابیم که ایشان توجه خاصى به مسأله «تحجّر» و «التقاط» نموده، و آن ها را از عوامل بسیار مهم در انحطاط جوامع اسلامى برشمرده است.
ایشان ریشه هاى تاریخى تحجّر را به سه جریان «خارجیگرى»، «اشعریگرى» و «اخباریگرى» ربط مى دهد و معتقد است: نفوذ اندیشه هاى آنان در میان مسلمانان به قدرى زیاد بود که هنوز هم آثار آن ها وجود دارند.
الف. خارجى گرى: امروزه بحث از «خارجیگرى» به عنوان یک مذهب، بى فایده است; چون خوارج منقرض شده اند و وجود خارجى ندارند. اهمیت مطالعه آن از آن نظر است که روح خارجیگرى نمرده و هنوز زنده است و به قول شهید مطهرى، روح خارجیگرى در بسیارى از مسلمانان حلول کرده است5: «مکتب خوارج مکتبى نبود که بتواند واقعاً باقى بماند، ولى این مکتب اثر خود را باقى گذاشت. افکار و عقاید خارجیگرى در سایر فرق اسلامى نفوذ کرد و هم اکنون نهروانى هاى فراوان وجود دارند و مانند عصر و عهد على، خطرناک ترین دشمن داخلى اسلام همین ها هستند; همچنان که معاویه ها و عمروعاص ها نیز همواره وجود داشته و وجود دارند و از نهروانى ها، که دشمن آن ها شمرده مى شوند، استفاده مى کنند.»6
ب. اشعرى گرى: جریان اشعریگرى یک نحله کلامى سنّى است که به دنبال اختلاف بین دو فرقه معتزله به وجود آمد و در نهایت، نحله اشعرى قالب شد و این ضربه سنگینى بود که هنوز زخم آن از پیکر اسلام برطرف نشده است.
«ابوالحسن اشعرى از افرادى است که افکارش تأثیر زیادى در جهان اسلام گذاشت و این مایه تأسف است... پیروزى مکتب اشعرى براى جهان اسلام گران تمام شد. این پیروزى، پیروزى جمود و تقشّر بر حریّت فکر بود. هرچند جنگ اشعریگرى و اعتزال مربوط است به جهان تسنّن، ولى جهان تشیّع نیز از آن جمودگرایى اشعریگرى برکنار نماند.»7
آثار و تبعات اشعریگرى براى جهان اسلام بسیار سنگین بودند; از جمله آثار آن، تعطیلى تفکر و عقل بود. آن ها با جمود خاصى که داشتند، هرگونه اندیشیدن در آیات قرآن، مباحث کلامى و احادیث را منع کردند و مدعى بودند مسلمانان بدون چون و چرا باید ظواهر آیات و روایات را بپذیرند، حتى اگر مستلزم تناقض باشد، یا حتى اگر ظاهر آن ها با حکم قطعى عقلى در تضاد باشد. این در حالى است که قرآن مردم را به تفکر و اندیشیدن تشویق مى کند و راه فهم قرآن را توسّل به اهل بیت(علیهم السلام) و عقل مى داند، ولى آن ها ابزارهاى فهم قرآن را کنار گذاشتند و نتیجه اش آن شد که از کتاب آسمانى هادى بشر مطالب گم راه کننده و کفرآمیز استخراج کردند: «تا عاقبت مذهب اشعرى به وجود آمد و یکباره ارزش تفکر و اندیشه هاى عقلى محض و محاسبات فلسفى خالص را منکر شدند و مدعى بودند که بر مسلمانان فرضى است که آنچه در ظاهر تعبیرات نقلى رسیده، متعبّد باشند و در عمق معانى تدبّر و تفکر نکنند، هرگونه سؤال و جواب و چون و چرایى بدعت است... بالاخره، اشعریان پیروز شدند و بساط تفکر عقلى را برچیدند و این پیروزى ضربه بزرگى بر حیات عقلى عالم اسلام وارد آورد.»8
ج. اخبارى گرى: «اخباریگرى» یک مکتب فقهى شیعى است که بر خلاف خوارج و اشعریگرى، از سابقه کم ترى برخوردار است و مؤسّس آن ملّا امین استرآبادى است. اندیشه آن ها با اندیشه اهل حدیث در تسنّن همخوانى بسیار دارد. آن ها نیز هرگونه تعقّل و اندیشیدن را تعطیل کردند و معتقد بودند: ظواهر روایات حجتند و باید آن ها را بدون چون و چرا بپذیریم، اگرچه مخالف عقل باشند. ادعاى عجیبى که آن ها داشتند، این بود که ما نمى توانیم قرآن را بفهمیم. فهم قرآن مخصوص ائمّه است; ما فقط باید به احادیث مراجعه کنیم. با این باور، «ثقل اکبر» را تعطیل کردند. همچنین ادعاى عجیب دیگر آن ها صحّت کلیه روایات کتب اربعه بود، در حالى که این کتب روایات ضعیف و مرسل فراوانى دارند که چه بسا قایل شدن به صحّت آن ها منجر به تناقض شود.
«مکتب اخباریگرى، که یک مکتب فقهى شیعى است، در قرن هاى 11ـ12 هجرى به اوج قدرت خود رسید و با مکتب ظاهرى و اهل حدیث در تسنّن بسیار نزدیک است و از نظر سلوک فقهى، هر دو مکتب سلوک واحدى دارند و تنها اختلافشان در احادیثى است که باید پى روى کرد; یک نوع انفکاک تعقّل از تدیّن است. اخبارى ها کار عقل را به کلى تعطیل کردند.»9
«مکتب اخباریگرى با همّت علماى بزرگ، چون وحید بهبهانى، شکست قطعى خورد و نیز به دلیل پایه ریزى متقن و مستحکم علم اصول توسط شیخ انصارى. البته از بین رفتن ظاهرى این مکتب به معناى ریشه کن شدن رسوبات روحیات اخباریگرى نیست10... جمود اخباریگرى در بسیارى از مسائل اخلاقى و اجتماعى و بلکه پاره اى از مسائل فقهى هنوز هم حکومت مى کند.»11
3. تحریف ها
از دیدگاه شهید مطهرى، عامل سوم انحطاط جوامع اسلامى، تحریف احکام نجات بخش اسلام است. تحریف نیز به گونه هاى متعدد امکان پذیر است که روح تمام آن ها عمل نکردن به دستورات اسلام است. ایشان مى گوید: اسلام در میان مسلمانان، عملا کنار گذاشته شده است. تنها برخى از فروعات، آن هم به صورت ظاهرى و خالى از محتوا در میان مسلمانان رواج دارد. بنابراین، نباید ضعف جوامع اسلامى را به اسلام نسبت داد.
«در میان کشورهاى اسلامى، به استثناى بعضى از کشورهاى اسلامى، کشورهاى اسلامى عقب مانده ترین و منحط ترین کشورها هستند; نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم عقب هستند، در اخلاق عقب هستند، در انسانیت و معنویت عقب هستند; چرا؟ یا باید بگوییم: اسلام، یعنى همان حقیقت اسلام، در مغز و روح این ملت ها هست، ولى خاصیت اسلام این است که ملت ها را عقب مى برد. دشمنان دین هم بزرگ ترین حربه تبلیغى آن ها همین انحطاط فعلى مسلمین است و باید اعتراف کنم که حقیقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما موجود نیست، بلکه این فکر اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده است، ولایت و امامت مسخ شده است، اعتقاد به قیامت کم و بیش همین طور. تمام دستورهاى اصلى اسلام در فکر ما همه تغییر شکل داده. در دین صبر هست، زهد است، تقوا هست، توکل هست، تمام این ها بدون استثنا به صورت مسخ شده در ذهن ما موجود است.»12
«باید اعتراف کنم که حقیقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما موجود نیست، بلکه این فکر اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده است. فکر دینى ما باید اصلاح شود. تفکر ما درباره دین غلط است، به جرأت مى گویم: از چهار مسأله فروع، آن هم در عبادات، چندتایى در معاملات، از این ها بگذریم، دیگر فکر درستى نداریم.»13
4. التقاط
«التقاط» عنصر مهم دیگرى در انحطاط جوامع اسلامى است. «التقاط» به معناى افزودن مفاهیم غیراسلامى به معارف اسلامى است. به نحوى که مفاهیم به عاریت گرفته شده ناسازگار با مبانى آموزه هاى دین اسلام باشد.
شاید التقاط هاى نخستین زمانى رخ دادند که مسلمانان با تمدن هاى دیگر، از جمله تمدن ایران، آشنا شدند. در این میان، سهم معاویه شاید بیش از دیگران باشد. او تحت تأثیر پادشاهى ایران خلافت را به سلطنت تبدیل کرد و جانشین خود را به صورت موروثى تعیین نمود. او برخلاف ابوبکر و عمر، کاخ هاى مجلّل و زندگى مرفّه بنا نمود. به اعتقاد برخى از متفکران، واژه «ظلّ اللّه» نیز از فرهنگ ایرانى وارد فرهنگ مسلمانان شده است. در اثر پدیده التقاط، ضربه سنگین دیگرى بر پیکر مجروح جامعه اسلامى وارد شده که هنوز آثار آن فراوان دیده مى شود.
در دوران معاصر نیز با توسعه روابط مسلمانان و غرب، مسلمانان احساس حقارت نمودند و کسانى که از اسلام واقعى اطلاع کافى نداشتند، تحت تأثیر آن فرهنگ قرار گرفتند. در این میان، برخى دست از دین کشیدند و عده اى با حفظ ظاهر اسلامى، از روح اسلام فاصله گرفتند و به سبب احساس حقارت یا براى نشان دادن برابرى اسلام با فرهنگ غرب، آموزه هاى اسلامى را با یافته هاى غربى تطبیق نمودند. آن ها چشم بسته از جنبه هاى منفى فرهنگ غرب و از پیامدهاى رفتار غیر اسلامى خویش غافل شدند و افکار الحادى و غیر اسلامى را در لفافه هاى اسلامى وارد فرهنگ مسلمانان نمودند.
در یک نگاه کلى، مى توان «التقاط» را به «آشکار» و «پنهان» تقسیم بندى کرد. «التقاط آشکار» هنگامى است که ملتقطان خود تصریح به آن دارند; مانند سوسیالیزم اسلامى. ولى در «التقاط پنهان» بدون این که اشاره به التقاط بکنند، آموزه هاى فرهنگ اجنبى را با رنگ و لعاب اسلامى مى پوشانند و آن را به اسم «اسلام» ترویج مى کنند. این خطرناک ترین و مخرّب ترین نوع التقاط است.
شهید مطهرى با اشاره به این نوع التقاط، به سخن مارکس در این خصوص اشاره مى کند: «طرح مارکس این است که براى مبارزه با مذهب در میان توده معتقد، باید از خود مذهب علیه مذهب استفاده کرد; به این صورت که مفاهیم مذهبى از محتواى معنوى و اصلى خود تخلیه و از محتواى مادى پر شود تا توده مذهب را به صورت مکتب مادى دریابد، پس از این مرحله، دور افکندن پوسته ظاهرى دین ساده است.»14
نمادهاى التقاط:15 شهید مطهّرى در کتاب وحى و نبوّت، اصالت دادن به عقل در برابر وحى را به دقت مورد تحلیل قرار داده و از پنج محور به عنوان نمادهاى تفکر و التقاط بحث کرده است:
1. علم گرایى افراطى;16
2. بینش هاى مادى نسبت به جامعه و تاریخ و معارف قرآن;17
3. اجتهاد آزاد در مقابل اجتهاد فقاهتى;18
4. انتقال رهبرى از روحانیت به روشن فکران;19
5. کم ارزش شدن علم در جوامع اسلامى.
پنجمین عامل انحطاط جوامع اسلامى از نظرگاه شهید مطهرى، خارج شدن علم از جایگاه واقعى خویش در میان مسلمانان است. دین مبین اسلام آموختن و دانش اندوزى را بر تمام مسلمانان، و تمام علوم را بجز علوم ضالّه و غیر مفید، بر مسلمانان اعم از مرد و زن واجب کرده است. روایت مورد اتفاق بین شیعه و سنّى این نکته را به خوبى روشن مى سازد که «طلب العلم فریضةٌ على کلِّ مسلم و مسلمة.»20 روایات فراوانى که بر ارزش عالم و متعلّم دلالت دارند،21 مقیّد به علم خاص نیستند; اگرچه در شرایط مساوى برخى از علوم ترجیح داده شده اند، ولى به هر حال، از آن ها تقید استفاده نمى شود. آنچه مایه تأسف است تفسیرها و تقییدهاى نادرست این احادیث و اختصاص آن ها به بخشى از علوم است.
«... بعضى مى گویند: علت این که دستورات اسلام در باب علم زمین خورده، این بود که آنچه اسلام بر علم و تشویق عمومى به تعلیم و با سواد شدن و فضیلت علم گفته بود، همه به حساب عالم و تشویق به احترام و دست بوسى و فضیلت عالم گذاشته شد و مردم به جاى این که خودشان سواد پیدا کنند... توجهشان معطوف شد به این که اجر و فضیلت را در احترام و خضوع نسبت به علما کسب کنند. این مطلب تا اندازه اى درست است; زیرا هرچند علما و محققین همچو تحریفى را مرتکب نشده اند، ولى در نوشته هاى سطحى و ساده که به دست مردم هم رسیده و در منابر و مواعظ عمومى منطق همان است; یک نوع جمود و انحراف دیگرى هم در کندى تیغ و فرمان هاى اسلام درباره علم تأثیر داشته، و آن انحراف این است که هر دسته و طبقه و صنفى از علماى اسلام محکم چسبیده اند که مقصود رسول اللّه از علما... همان علمى است که ما داریم.»22
نقش استعمار در انحطاط جوامع اسلامى
شهید مطهّرى استعمار را نیز عامل دیگرى در انحطاط جوامع اسلامى مى داند، ولى آن را علت فرعى ارزیابى مى کند و علت اصلى را خود مسلمانان مى داند: «البته این را هم نمى خواهم بگویم و شما را به غلط بیندازم که استعمار و استثمار ما را به این حالت درآورده است; نه ما قبلا به این حالت درآمدیم و آن ها ما را امروز به این حالت نگه مى دارند و علت مبقیه ما هستند، و الا ما قبل از این که استعمار و استثمار بیاید، افکارى در ما پیدا شد و ما را به این حالت درآورد.»23
عوامل انحطاط مسلمانان از دیدگاه محمد عبده
شیخ محمد عبده، شاگرد برجسته سید جمال الدین اسدآبادى، که تحت تأثیر شدید استاد خویش واقع شده بود، با نگاهى تازه به عالم در نظریات اصلاحى خود، نکاتى ابراز کرد که تا حد زیادى در میان اندیشمندان اهل سنّت، بخصوص در زمان خودش، بدیع و منحصر به فرد بود، و مى توان ادعا کرد تا حد زیادى به اندیشه هاى شیعه نزدیک شده بود. او در بررسى عوامل انحطاط جوامع اسلامى، عناصرى را متذکر مى شود که در نگاه کلان، با دیدگاه هاى شهید مطهرى در این خصوص بسیار همخوانى دارند.
ما ابتدا عوامل انحطاط از دیدگاه ایشان را ذکر مى کنیم، سپس عقاید این دو متفکر را در این زمینه مقایسه خواهیم نمود:
1. جمود و تعطیلى عقل
از نظر عبده، یکى از عوامل اصلى و بنیادین انحطاط جوامع اسلامى «تعطیلى عقل» بود، در حالى که این شیوه کاملا برخلاف دستورات صریح اسلام در مورد تعقّل و اندیشیدن و بر خلاف منع اسلام از تقلید است.
عبده در رساله التوحید مى گوید: «قرآن به ما مى آموزد که چیزهایى را درباره خدا بیاموزیم. خدا براى انسان آنچه مى آموزد، دلیل مى آورد و هیچ گاه از ما نمى خواهد که گفته هاى او را به صرف این که فرموده خداست، بپذیریم. قرآن حتى مذاهب مخالف را با دلیل رد مى کند. قرآن عقل را مخاطب قرار مى دهد و فکر را به تلاش وا مى دارد. قرآن نخستین کتابى است که برادرى و همبستگى عقل و دین را به شیوه اى آشکار و تأویل ناپذیر اعلام مى دارد.»24
مرحوم عبده علت خوددارى مسلمانان از به کارگیرى عقل را افراط عده اى از مسلمانان مى داند که بیش از حد به عقل تکیه کرده اند. این عمل موجب شد در مقابل، عده دیگر به دفاع از وحى بپردازند و در نهایت، با برترى گروه دوم، تقریباً عقل بکلى از صحنه دانش مسلمانان رخت بر بست.
«در نخستین بحث هاى نظرى مسلمانان، مهم ترین موضوع جبر و اختیار بود، ولى به زودى دامنه گفتوگوها به اثبات صفات خدا کشیده شد و گروهى برترى عقل را در شناسایى جمیع احکام دینى، حتى در فروع و عبادات، اعلام کردند و گروه دیگر آن را مخصوص به اصول اوّلى دانستند; و گروهى دیگر براى آن که با رأى دو گروه بستیزند، یکسره مقام عقل را منکر شدند. عقلگرایان آنچه از حکمت یونان به فهمشان مى رسید، بدون تفکیک بین اولیّات عقل و وهمیات، با شیفتگى نسبت به حکمت افلاطون و ارسطو و تقلید از گفته هاى این دو... مطالبى را به معارف اسلامى ربط دادند که هیچ ارتباطى به دین نداشت و فرقه هاى متعدد همچون مانویه، زنادقه، دهریه، باطنیه و اسماعیلیه برآشفتگى ذهنى مسلمین مى افزودند، تا آن که مدافعان شرع در برابر اصحاب عقل قیام کردند و در قرن چهارم ابوالحسن اشعرى راهى بین تندروى هاى دو طرف پیدا کرد و مبانى عقلى را تا جایى که مایه تحکیم ایمان مى شد، پذیرفت.»25
2. پادشاهان مستبد و علماى قشرى
روش فرمانروایان خودپرست در جذب علماى قشرى و خرافه پرست عنصر مهم دیگرى بود که عبده آن را عامل دیگرى در انحطاط مسلمانان مى دانست. پادشاهان نالایق براى مشروعیت بخشیدن به حکومت خود، از احساسات مذهبى مردم سوء استفاده مى کردند و خود را به عنوان جانشین پیامبر معرفى مى نمودند و از تقدّس دین براى بقاى تاج و تخت خویش بهره مى جستند. ولى این ترفند به لحاظ استفاده از دین، حمایت علما را مى طلبید. اگرچه علمایى هم بودند که هرگز زیربار این خفت نرفتند، ولى بسیارى از علما اسیر این نیرنگ گشتند. برخى از آن ها که از تقوا و تهذیب نفس کافى برخوردار نبودند، حاضر مى شدند در برابر گرفتن درهم و دینار، احادیثى به نفع حاکمان به پیامبر نسبت دهند. برخى دیگر به بهانه جلوگیرى از خون ریزى در مقابل پادشاهان مستبد سکوت مى کردند و سکوت آن ها خود نوعى حمایت محسوب مى شد. در نهایت، با گذشت زمان، این روند تبدیل به سنّت در میان علماى اهل تسنّن شد و تقریباً اجماع بر این قرار گرفت که قیام علیه خلیفه مسلمانان حرام و اطاعت از او واجب است، به گونه اى که این سنّت تاکنون نیز ادامه داشته و خود عبده تنها به نصیحت کردن حاکمان قناعت مى کند:
«من از آن هایى بودم که مردم مصر را بر حقشان آگاه ساختم... آن ها را به این باور فرا خواندم که حاکم هرچند اطاعت از او لازم است، بشر است وخاطى، و شهوات بر او غالب و تنها چیزى که مانع و رادع طغیان شهوات او مى شود، نصیحت امّت بر اوست.»26
3. تعطیلى اجتهاد
سومین عاملى که عبده در زوال جامعه اسلامى بر آن تأکید مى کند و شدیداً نسبت به آن ابراز تأسف مى نماید تعطیلى اجتهاد است. او تقلید علما از گذشتگان را نکوهش مى کند و مى گوید: «باید فقها در هر زمانى با توجه به شرایط زمان و مکان اجتهاد کنند.»
«فقیهان باید اوضاع روزگار خود را بشناسند و احکامى بر آن امور صادر کنند که پى روى از آن براى مردم ممکن باشد.»27
عبده در نکوهش علماى مقلّد مى گوید: «... اصول مى خوانند، ولى به خاطر هیچ یک نمى رسد که فرعى از این کتاب ها را به اصل آن بازگردانند تا درباره آن بحث کنند; حتى خجالت نمى کشند که بگویند ما مقلّد هستیم و نگاه بر کتاب و سنّت بر ما لازم نیست، با وجود تعارض و تناقض در کتاب هاى قدما، تسلیم آن شدند و وحدت امّت به تفرقه تبدیل شد و تنها به این سخن اکتفا کردند که همه آن ها را از رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) اخذ کرده اند.»28
او پیشنهاد مى کند که فقها جلساتى تشکیل دهند و فتاواى منطبق بر زمان ارائه دهند: «فقیهان باید جلساتى داشته باشند و ضمن مذاکره بر چیزى که شایسته عمل باشد، اتفاق نظر داشته باشند و اگر مسائلى به دلیل خاص مکانى یا زمانى ترجیح یافته است، لازم است که آن را تذکر دهند. البته این یک حکم کلى نیست، دلیل همان است که گفته شد، در ضمن، نباید هرچه که از فقیهى نقل شد، مبناى عمل در هر زمان و مکان قرار گیرد.»29
عبده درباره جواز اجتهاد، بلکه وجوب اجتهاد و ترک تقلید، شک و تردیدى به خود راه نمى دهد و ضرورت آن را به طبیعت زندگى و مقتضیات جامعه بشرى مى داند.
عبده در عین حال که اجتهاد را ابزار شرعى و حتمى براى گسترش اسلام در جامعه مى داند، آن را فقط براى کسانى که داراى ویژگى هاى علمى هستند تجویز مى کند و از گسترش آن در میان غیر متخصصان و اجتهادهایى که خارج از تمسّک به متون اسلامى هستند، منع مى کند.
او از یک سو، نگران مخدوش شدن اندیشه دینى مسلمانان بود و به این مى اندیشید که مسلمانان به دلیل رکود چند ساله شان نتوانستند با دنیاى جدید مقابله کنند و به نام «انطباق اسلام با علوم روز» افراط کارى هایى صورت گرفت و اصول اسلامى با ذوق ها و سلیقه هاى شخصى تأویل و تفسیر شد و به شکل دیگر، اسلام عملا از صحنه خارج گردید; و از سوى دیگر، نگران جمود فکرى و قشرى مآبى علماى اسلام بود که مانع پیشرفت و تکامل جامعه مى شدند و هر پدیده نوى را مخالف اسلام مى دانستند. از این رو، او به دنبال جستوجوى راه حلى براى مسأله اسلام و مقتضیات زمان بود. او چاره کار را در دورى جستن از افراط و تفریط مى دانست و معتقد بود: باید باب اجتهاد باز شود و عقل چراغ راهنماى جامعه اسلامى قرار گیرد.
عبده با طرح مباحثى همچون فقه مقارن از مذاهب چهارگانه، دخالت دادن مبانى فلسفى حقوق در اجتهاد، ایجاد نظام حقوقى جدید در فقه، جدا کردن مباحث عبادات و معاملات، بازنگرى اجماع و تطبیق شورا با دموکراسى غربى، در حقیقت، حرکتى در جهت حل بحران اندیشه دینى و تطبیق اسلام با مقتضیات زمان و احیاى دین انجام داد. البته این که تلاش وى تا چه اندازه قرین موفقیّت، و منطبق با مبانى اسلامى بود مجالى دیگر مى طلبد که اکنون درصدد آن نیستیم.
مقایسه دیدگاه هاى شهید مطهّرى و عبده
دو متفکر مورد بحث نظریات مشترک فراوانى دارند: از نظر موقعیت زمانى نیز از این حیث که هر دو در مقطعى زمانى واقع شده اند که جهان اسلام مورد تهاجم واقع شده تا حدّى مشترکند; هر دو این دغدغه فکرى را دارند که چگونه با این تهاجم مقابله کنند و هر دو متفکر از سوى غربگرایان و علماى متحجّر تحت فشار بودند; غربگرایان آنان را متحجّر و سنّتى مى خواندند و علماى سنتى آن ها را متهم مى کردند که تحت تأثیر غرب قرار گرفته اند.
این دو اندیشمند فرهیخته به لحاظ شخصیتى نیز از ویژگى هاى شخصیتى مشترک فراوانى برخوردارند: هر دو شدیداً نسبت به اسلام متعبّد بودند و زرق و برق دنیاى جدید آن ها را شیفته خود نکرد; هر دو درد دین و غیرت دینى داشتند و از مخدوش شدن چهره نورانى اسلام به دست مسلمانان بى عمل نگران بودند. در عین حال، هر دو داراى سعه صدر و در برابر مخالفان داراى برخورد منطقى و عقلانى و فارغ از احساسات بودند، و مى توان گفت: داراى روحیه گذشت بودند. مرحوم عبده در زمانى که تعصّبات مذهبى با تحریک غربى ها، براى ایجاد تفرقه بین مسلمانان دامن زده مى شد، به شرح و تفسیر نهج البلاغه همّت گماشت، حتى از تفسیر خطبه هایى که خلفا را زیر سؤال مى برد، ابا نکرد. او فقه مقارن را مطرح کرد و باب جدیدى در میان فقهاى اهل تسنّن در استنباط احکام باز کرد.
شهید مطهّرى نیز از ترفند غربى ها کاملا آگاه بود، او معتقد بود: اختلاف هاى مسلمانان در حدّى نیست که آن ها نتوانند با هم همکارى کنند. او از فلسطین به عنوان عضوى از پیکر اسلام دفاع مى نمود و بر خطر اسرائیل به عنوان تهدیدى بزرگ علیه جهان اسلام تأکید مى کرد. او نیز با داشتن سعه صدر، با مخالفان به گفتوگو مى نشست و آن ها را منصفانه نقد مى نمود و از آن ها نیز تقاضا مى کرد نظریات او را عالمانه نقد کنند. او معتقد بود: اسلام جواب هر شبهه اى را دارد و نباید از نقدها هراسید، بلکه با مباحث علمى، اسلام تقویت مى شود.
با تمام این اوصاف و خصوصیات مشترک، نمى توان تفاوت هاى آن ها را از نظر علمى و دیدگاه هاى فرهنگى و اصلاحى نادیده گرفت. بنابراین، این دو متفکر برجسته در کنار نقطه نظرهاى مشترک، اختلاف هایى نیز دارند. البته این اختلاف ها به گونه اى نیستند که آن ها نتوانند همدیگر را درک کنند و به گفتوگو بنشینند.
داورى هاى مشترک شهید مطهّرى و عبده
1. غفلت از اسلام واقعى
هر دو اندیشمند بر این باورند که جهان اسلام آفت زده و اسلام با خرافات متعددى عجین شده است و به بسیارى از دستورات اسلام عمل نمى شود، معتقدند: اسلام آن چیزى نیست که امروزه در بین مسلمانان رایج است; مى گویند: تنها به بخشى از دستورات اسلام، آن هم در عبادات به شکل ناقص عمل مى شود. بخش عظیمى از احکام اسلام، بخصوص احکام اجتماعى آن، نادیده گرفته مى شوند.
2. تعطیل شدن عقل
عامل دومى که هم شهید مطهّرى و هم عبده بر آن تأکید داشتند، «تعطیلى عقل» است. شهید مطهرى این مطلب را تحت عنوان «تحجّر» مطرح کرده و ریشه آن را به خارجیگرى و اشعریگرى و اخباریگرى برمى گرداند; عبده نیز تعطیل شدن عقل را به افراط معتزله در تمسّک به عقل نسبت داده که موجب شدند عده اى دیگر به نام «دفاع از دین» به مخالفت با عقل بپردازند و در نهایت، این نزاع با پیروزى مخالفان عقل خاتمه پیدا کرد. شهید مطهرى و عبده تأکید داشتند این واقعه ضایعه دردناکى براى جهان اسلام بود. از نظر عبده، وقتى عقل از صحنه اجتماع کنار گذاشته شد، انحطاط مسلمانان آغاز شد، و از نظر شهید مطهرى، این واقعه انحطاط مسلمانان را تشدید کرد.
هر دو متفکر چاره را در استفاده از عقل در کنار وحى مى دانستند و ادعاى خود را به قرآن و احادیث مستند مى کردند که قرآن خود از عقل تجلیل مى کند و به تفکر سفارش مى نماید و احادیث فراوانى تفکر را برترین عبادت مى دانند.
همچنین آن ها نگران افراط در بهره گیرى از عقل بودند و هشدار مى دادند که نباید به بهانه استناد به عقل، اجتهاد اصولى که داراى روش ویژه است، مخدوش شود; بخصوص شهید مطهرى تفاسیر و اظهارنظرهاى روشن فکرمآبانه را، که به نام «اسلام» صورت مى گیرند، خطرناک مى دانست.
تذکر این نکته بجاست: با این که هر دو از افراط و تفریط در استفاده از عقل برحذر مى داشتند، اما تفسیر یکسانى از افراط و تفریط نداشتند. براى نمونه، عبده، ابوالحسن اشعرى را شخصى معتدل و منطقى مى دانست که نه افراط کرد و نه تفریط: «تا آن که مدافعان شرع در برابر اصحاب عقل قیام کردند و در قرن 14 ابوالحسن اشعرى راهى میان تندروى هاى دو طرف پیدا کرد و مبانى عقل را تا جایى که پایه تحکیم ایمان مى شد، پذیرفت. اما پیروان او تعالیم او را همچون احکام دینى، به صورت قضایاى جزمى درآوردند. به همین ترتیب، پیروان کسانى چون غزالى نیز، که مبالغه و تندروى هاى فیلسوفان را نکوهش کرده بودند، خود در انتقاد از فلسفه تند رفتند. در این زمان، علم نزد مسلمانان باز ایستاد.»30
على رغم نظر عبده، شهید مطهرى ابوالحسن اشعرى را در محدوده تفریط قرار مى داد و او را از مسبّبان انزواى عقل مى دانست: «پیروزى مکتب اشعرى براى جهان اسلام گران تمام شد. این پیروزى، پیروزى جمود و تقشّر بر حریّت فکر بود.»31
شهید مطهّرى و عبده در جهت ارج نهادن به عقل، «اجتهاد» را براى بقاى اسلام حیاتى و لازم مى شمردند و معتقد بودند باید فقها با توجه به شرایط زمان و مکان، نظر اسلام را در مسائل گوناگون استنباط کنند.
البته این مسأله از سوى شهید مطهرى تأکیدى بود بر آنچه نزد علماى شیعه مقبول و مسلّم بود. نزد تشیّع تقلید باید از مجتهد زنده باشد و دلیل آن را نیز استنباط احکام با توجه به شرایط هر زمان مى دانند. به عبارت دیگر، تأثیر زمان و مکان بر استنباط احکام شرعى نزد فقهاى شیعه امرى پذیرفته شده است. تنها اقلّیتى از شیعیان، که اخباریان باشند، در دوره اى موقّت نقش اجتهاد و عقل را تضعیف کردند. اما سخن عبده در میان اهل سنّت نظریه جدیدى بود; چون آن ها باب اجتهاد را بسته بودند. شاید این نظریه عبده تحت تأثیر سیدجمال ابراز شده باشد. عبده بر این اساس، از علما به سبب تقلید از قدما شدیداً انتقاد مى کند.
3. توانمندى اسلام براى اداره جامعه و عدم جدایى دین از سیاست
نظر اشتراکى دیگرى که بین شهید مطهرى و عبده مى توان دید، این است که آن ها براین باور بودند که اسلام توان اداره جامعه را دارا مى باشد و از این رو، ضعف جوامع اسلامى را ناشى از عمل نکردن به اسلام مى دانستند. آن ها شدیداً مخالف نظریه «جدایى دین از سیاست» بودند; بخصوص شهید مطهرى این دیدگاه را ترفندى از سوى دشمنان اسلام مى دانست. ایشان عملا با شرکت در مبارزات سیاسى علیه رژیم شاه و حمایت از حضرت امام(قدس سره)، بر این نظریه اش جامه عمل پوشاند و آثار چندى از جمله ولاءها و ولایت ها، پیرامون انقلاب اسلامى و پیرامون جمهورى اسلامى به جاى گذاشت.
دیدگاه هاى مغایر شهید مطهرى و عبده
یکى از وجوه تمایزى که بین شهید مطهرى و عبده مى توان دید، نگاهى است که هریک نسبت به غرب دارند. به نظر مى رسد نگاه شهید مطهرى به غرب تیزبینانه تر و آگاهانه تر از نگاه عبده باشد. ایشان به هیچ وجه، تحت تأثیر غرب قرار نگرفت و در عین تأکیدى که بر بهره جستن از دانش بشرى داشت، تحمیل آن را بر اسلام هرگز روا نمى دانست و عمیقاً بر این نکته باور داشت و اصرار مىورزید که آنچه اسلام گفته بر حق است، اگرچه دانشمندان غربى آن را نپذیرند. از این رو، از کسانى که مى خواستند اسلام را با غیر از روش شناسى خاص خود مورد مطالعه قرار دهند و یا چیزى نادرست به اسلام نسبت دهند، انتقاد مى کرد و آن را براى اسلام خطرناک مى دانست.
در این زمینه، مى توان نقدهاى شهید مطهّرى نسبت به دکتر شریعتى را مورد توجه قرار داد. شریعتى روش استنباط نظرات اسلام را نمى دانست; از این رو، بعضاً تحت تأثیر غرب، نظریاتى را در مورد اسلام ابراز داشته که از متون اسلامى قابل استخراج نیست بلکه در تنافى و ضدیّت با آن قرار دارد. شهید مطهّرى در نامه اى که به حضرت امام در زمان حضور ایشان در پاریس نوشت، از شریعتى به همین دلیل انتقاد کرد.
با این وجود، وقتى به آثار عبده نگاه مى کنیم، مى بینیم با وجود این که او دیگران را از افراط و تفریط برحذر مى داشت و نگران تحت تأثیر قرار گرفتن مسلمانان از غرب بود، خود تحت تأثیر غرب، راه افراط مى پیمود و چیزهایى به اسلام نسبت مى داد که غیر واقع بینانه و بى پایه اند. او تحت تأثیر بنتام، اصل «سودمندى» او را همان اصل «مصلحت» مى دانست و مى گفت: «دموکراسى پارلمانى» همان «شور» و پدیده «افکار عمومى» نیز همان «اجماع» است;32 در حالى که این مفاهیم تفاوت هاى اساسى با یکدیگر دارند. عبده تحت تأثیر غرب و دانش جدید، دست به تفسیر قرآن زد و براى این که تفسیرى علمى ارائه دهد، از روش تفسیرى خارج شد و مطالبى ابراز داشت که بر خلاف نص صریح قرآن هستند. او از معجزات تفسیرى مادى ارائه داد و در تفسیر آیه مبارکه سوره «انعام» گفت: منظور قرآن از «جن» شیطان است! در نهایت، اگرچه او درصدد تطبیق اسلام با شرایط روز و به عبارتى، درصدد نوآورى بود، ولى نوآورى را با اقتباس و تأثیرپذیرى از غرب اشتباه گرفته بود.
با این بیان، روشن شد که غرب شناسى شهید مطهّرى تا چه اندازه قوى تر از غرب شناسى مرحوم عبده بود. شهید مطهّرى برخورد فعّالانه با غرب داشت; در عین این که برجستگى هاى آن فرهنگ را مى دید، معایب آن را نیز احساس مى کرد و قویّاً آن را نقد مى نمود; در حالى که در آثار عبده چندان نقدى از غرب ملاحظه نمى شود. حداکثر تلاش او این بود که اثبات کند اسلام پایین تر از فرهنگ غرب نیست.
اما اساسى ترین اختلافى که شهید مطهّرى و مرحوم عبده دارند، نگاهى است که هریک به مسأله «خلافت» دارند. شهید مطهرى اصلى ترین عامل انحطاط جوامع اسلامى را در مسأله «خلافت» مى دید، ولى عبده چنین دیدگاهى نداشت، بلکه در بسیارى موارد، به رفتار و سخنان عمر استناد مى کرد.
نتیجه گیرى
از آنچه ذکرشد، مى توان به این نتیجه رسید که با وجود اختلاف هایى که بین شهید مطهّرى و مرحوم عبده ملاحظه مى شود، اما آن ها دیدگاه ها و روحیات مشترک فراوانى دارند. آن ها بر توان اسلام بر اداره جامعه، عدم جدایى دین از سیاست، لزوم بهره گیرى از دانش بشرى در عین حفظ هویّت اسلامى و عدم افراط و تفریط در این زمینه تأکید داشتند. همچنین آن ها بر اتحاد مسلمانان و پرداختن به مسائل اصلى به جاى مسائل حاشیه اى، تأکید بر نقش عقل و پرهیز از تقلید، پویا کردن اجتهاد و در نهایت، آفت زدگى جوامع اسلامى و انحراف از اسلام تأکید داشتند. آن ها علت این وضعیت را در کم رنگ شدن نقش عقل در جامعه اسلامى، جمود و تحجّر، تحریف هاى خواسته و ناخواسته، التقاط و زایل شدن ارزش علم در میان مسلمانان، تعطیلى اجتهاد و در نهایت، پادشاهان مستبد و علماى عافیت طلب مى دانستند. برخى از اختلاف هاى آن ها نیز در نگاه به خلافت، جایگاه استفاده از عقل و نگاه به غرب مى باشد.
بنابراین، دیدگاه هاى مشترک آن ها از موارد اختلافى بیش تر است و با توجه به بصیرت و دید کلانى که آن ها داشتند و با توجه به سعه صدر و روحیه مداراى آن ها، مى توان آنان را در یک مسیر و خط قلمداد کرد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ حدیث معروفى است از حضرت على(علیه السلام) که مى فرماید: «العالم بزمانهِ لا تهجُم علیه اللوابس.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 307، باب 78، روایت 84.
2ـ مرتضى مطهرى، ده گفتار، قم، صدرا، 61، ص 108.
3ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 51، ص 130، باب 2، روایت 25.
4ـ مرتضى مطهرى، پیشین، ص 108.
5و6ـ مرتضى مطهرى، جاذبه ودافعه على(علیه السلام)، قم، صدرا، 1372، ص 139 / ص 129.
7ـ مرتضى مطهرى، احیاى تفکر دینى، ص 25.
8ـ همان، ده گفتار، ص 60 / ص 132.
9ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 20، ص 168.
10ـ همان، ده گفتار، ص 60 / ص 132.
11ـ جاذبه و دافعه على(علیه السلام)، ص 86.
12و13ـ ده گفتار، ص 144 / ص 133.
14ـ مرتضى مطهرى، علل گرایش به مادیگرى،قم، صدرا، ص 33.
15ـ اقتباس از: محسن آژینى، التقاط و تحجر از دیدگاه شهید مطهرى، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1369.
16ـ مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، قم، صدرا.
17و18ـ همو، علل گرایش به مادیگرى، قم، صدرا.
19ـ همو، نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخیر، قم، صدرا.
20ـ محمدباقرمجلسى، پیشین، ج1، ص 177، باب 1، روایت 54.
21ـ اصول کافى، ج1، ص30، معالم الاصول (مقدمه)،آداب العلوم.
22و23ـ ده گفتار، ص 166 / ص 150.
24و25ـ محمد عبده، رسالة التوحید، به نقل از: حمید عنایت، سیرى در اندیشه سیاسى عرب، تهران، امیرکبیر، 1358، ص 133 / ص 130.
26و 27و 28و 29ـ محمد عبده، تاریخ الامام، ج 2، ص 180، به نقل از: محمد نجفى، اندیشه نوین اسلامى در رویارویى با استعمار غرب، آستان قدس رضوى، ص94/ ص195/ص493 / ص 495.
30ـ محمد عبده، پیشین، ص 125.
31ـ ر.ک: مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان.
32ـ حمید عنایت، پیشین، ص 135.
--------------
سایر منابع
ـ احمد امین، پیشگامان مسلمان تجددگرا در عصر جدید، ترجمه حسن یوسفى اشکورى، تهران، شرکت انتشارات علمى فرهنگى، 1376;
ـ محمدجواد صاحبى، اندیشه هاى اصلاحى در نهضت هاى اسلامى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1376;
ـ مصطفى حسینى طباطبائى، شیخ محمد عبده مصلح بزرگ مصر، تهران، قلم، 1362;
ـ محمد عبده، تفسیر قرآن، بى جا، نشر ادب الحوزه، بى تا;
نویسنده: حمزه على وحیدى
منبع: ماهنامه معرفت -شماره83