تعداد بازدید : 4325033
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 319
آقای دکتر هادی بهرامی احسان، فارغالتحصیل رشته روانشناسی و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران است که تا کنون مقالات گوناگون علمی از ایشان چاپ و منتشر شده و در همایشهای خارجی و بینالمللی نیز حضوری مؤثر و مبارک داشته است. افزون بر سمت استادیاری در دانشگاه نامبرده به عنوان استاد راهنما و مشاور در مقطع کارشناسیارشد فعالیتهای ارزنده و چشمگیری دارد. بهداشت روانی در قرن بیستو یکم و چالشهای پیشرو، مقایسه الگوهای فرزندپروری در بین خانوادههای نظامی و غیرنظامی، بررسی اثربخشی آموزش کوتاه مدت مهارتهای زندگی و نقش مقابله مذهبی و خوشبختی معنوی در تبیین سلامت روان، پارهای از مقالات منتشر شده ایشان است. آنچه در پی میآید بخش نخست سخنرانی استاد در باب بهداشت روان است. که در کارگاه "آشنایی با مهارتهای مشاوره " ارائه شده است.
امروز بحث درباره، بهداشت روانی است و من لازم میبینم قبل از این که بحث را شروع کنم، دو سه نکتة خیلی کوتاه، به عنوان مقدمه خدمتتان عرض کنم.
مقدمه اول این که بحث ما ابتدا با موضوع بهداشت روانی آغاز خواهد شد. چون در این زمینهها اختلاف نظر زیاد است و اظهارنظرهای متفاوتی از ناحیه روانشناسان و یا مجامع علمی ارایه میشود، با توجه به پذیرفتهترین مواضع، چند مورد را که فکر میکنم با فضای جلسة ما مناسبت بیشتری دارد، خدمتتان خواهم گفت. بعد از آن، بحث سلامت روانی را که مرتبط با موضوع بهداشت روانی است، تقدیم حضور میکنم. مقداری مؤلفههای سلامت روانی، ویژگیهای سلامت روانی و در نهایت، درباره قطب مخالف سلامت -که مشکلات و یا اختلالات روانی است ـ نکاتی را خدمت شما خواهم گفت و در پایان هم برای شما یک صورتبندی از عوامل شکلدهندة این سلامت یا بیماری به اجمال و به اختصار تقدیم حضور خواهم کرد. البته نکات بسیار ریز و مفصلی وجود دارد، منتها چون زمان ما محدود است، سعی میکنم آن نکاتی که بیشتر به درد این جلسه میخورد، برایتان بگویم.
مقدمه دوم، این نکته است که علوم انسانی و به ویژه روانشناسی که موضوع بحث ما هم روانشناسی است، علمی است که بن و پیکره و ساختمانش همه متعلق به غرب است. متأسفانه ما علیرغم اینکه مفاهیم بسیار عمیق، دقیق و ظریفی داریم، علیرغم اینکه وقتی آدم به بعضی از نکاتی که در قرآن کریم اشاره شده یا ائمه هدی به آن اشاره کردند، توجه میکند، متوجه میشود که چقدر آنها ظریف و متخصصانه و بهتر از هر متخصصی به مسألة انسان نگاه کردهاند، ولی حضور و ظهور و بروزِ این بحثها، در مبانی کاری ما خیلی دیده نمیشود. دلیلش هم وارداتی بودن علم روانشناسی است. این را از این جهت عرض میکنم که ما فعلاً توی این ساختمان مسکونی هستیم که این ساختمان مسکونی اجارهای است و ما صاحب آن نیستیم. بهترین کاری که ما میتوانیم بکنیم، این است که ما ساختمانی برای خودمان بسازیم. البته این به این معنا نیست که یافتههای غربیها را باید دور انداخت، یا همه آن چیزی که آنها میگویند غلط است؛ چیزهای مفید هم در آن فرهنگ وجود دارد، اما به هر حال وضعیت مطلوب هنوز در این حوزه وجود ندارد. ما انتظار داریم که ـ انشاءالله ـ با کمک اساتید عزیزمان در حوزه معارف دینی قدمهای هرچند کوچک برداریم؛ البته در بحث بعضی از نظریههای سنجش دینداری و روانشناسی مذهب، یک کارهای خیلی جزئی کردهایم. انشاءالله به برکت وجود آقایمان علی بن موسی الرضا(ع) و با کمکی که همه شما عزیزان به ما خواهید کرد، این کارها گسترش پیدا کند و ما علم بومی برای کشورمان فراهم کنیم. بنابراین تمام بحثهایی که من امروز خدمتتان خواهم گفت، شالوده و اساسش به نوعی مال غربیهاست؛ اگر چه خواهید دید بسیاری از آنها میتواند در حقیقت یک ما به ازای دینی هم داشته باشد، ولی این راضی کننده نیست که ما بخواهیم از روی مشق غربیها دیکته بنویسیم. در هر حال، این از این بابت بود که من خواستم بضاعت تئوریک خودمان را عرض کنم و مشکل را حل کنیم.
نکته سوم در باب مقدمه، این است که بحث ما به دو شکل ارائه میشود. امروز بحث ما بیشتر نظری خواهد بود. چیزهایی را من خدمتتان میگویم، سؤالاتی از شما میکنم، برای اینکه یک مقداری هم با یکدیگر گفت و گو کنیم که شما هم خیلی خسته نشوید و با استفاده از آنچه که ما فراهم کردیم، یک مجموعهای از اطلاعات در اختیار شما قرار بگیرد که البته قطعاً همه شما به آن اشراف دارید. اما بخش دوم یک مقداری عملیاتی است؛ یعنی به عبارت دیگر، ما میخواهیم در کنار دانستنیهای شما، علاوه بر اینکه یک دانشی را به شما اضافه کنیم، یک مهارتی را هم به شما یاد بدهیم. به شما نوعی نگاه جدید به یک پدیده ارائه کنیم که محصول عمل شماست. یعنی شما اقدام کنید و بعد اثرش را ببینید و ببینید که چه تفاوتهایی ایجاد میشود. این قسمت دوم کار ما، برای جلسه بعدی خواهد بود که در خدمت شما خواهیم بود.
اما بحث امروز و بهداشت روانی
بحث را با این سؤال آغاز میکنم: بهداشت روانی چیست؟ آیا میتوانید یک تعریفی از بهداشت روانی ارائه بفرمایید؟ اگر قرار باشد ما بهداشت روانی را تعریف کنیم، بهترین بیان برای این موضوع چه خواهد بود؟
برای اینکه به یک اتفاق برسیم، خدمت شما عرض کنم که بهداشت روانی رابطه تنگاتنگی با سلامت روان دارد. به عبارت دیگر، بهداشت روانی با سلامت روان معنا پیدا میکند. حال ابتدا ببینیم ما از سلامت روان چه تعریفی میتوانیم ارایه بدهیم و سلامت روان چیست که متناسب با آن، بهداشت روان را مطرح کنیم.
سلامت روانی
برای اینکه ما معنای بهداشت روان را بدانیم، اول باید معنای سلامت روان را خوب باید متوجه شویم. سازمان جهانی بهداشت1 -که سازمان معتبری است و در این حوزه یکی از پایگاههای اندیشه به حساب میآید ـ سلامت روان را اینطور تعریف کرده است:
سلامت روانی قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی، حل تضاد و تمایلات شخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب است.
خوب، اگر ما بخواهیم عناصر و اجزای این تعریف و یا ابعاد این تعریف را استخراج کنیم، باید بگوییم که فرد سالم کیست و چه ابعادی دارد:
1. یک ارتباط بین فردی است؛ بنابراین سلامت روانی همواره واجد یک جنبه روابط بین فردی است. یک بخش برای ارزشیابی سلامت روانی، این است که شما روابط بین فردی آدمها را تجزیه و تحلیل کنید. آنهایی که نمیتوانند ارتباطات سازنده، پایدار، منطقی، موزون، متعادل با دیگران برقرار کنند، به نظر میرسد نارسایی دارند.
موضع دوم و بُعد دوم، تلاشهای فردی و موضع اکتیو داشتن است. فرد سالم کسی است که همواره سر سفرة حاضر نمینشیند. او در تلاش است که در محیط خودش، در موقعیتی که در آن قرار گرفته تأثیر بگذارد، آنها را اداره کند، بنابراین یک فرد منفعل نیست.
بُعد سوم، یک بعد درون روانی است. این تعریف، سه تا موضع را میگوید: 1. رابطه بین فردی؛ 2. رابطه بین فرد و محیط به معنای اعم با موضع فعال؛ 3. یک موضع درون فردی یعنی؛ فرد سالم کسی است که با خودش کشمکش ندارد. وقتی ویژگیهای بیشتری را برای شما بگویم و مصادیق و مثالهایی از آن بزنم، متوجه میشوید که منظور من چیست. فردی هست که تعارضش کم است، تضادهای درونیش را حل و فصل کرده است، با خودش میتواند کنار بیاید. این تعریفی است که سازمان بهداشت جهانی از سلامت روانی انجام داده است.
همین سازمان توضیح میدهد که سلامت روانی یعنی چه. توضیحی که ارائه کرده این است:
توانایی سازش مؤثر و فعال با محیط، داشتن قضاوت عادلانه و منطقی با خود و دیگران و جهان، کوشش برای رفاه شخصی و اجتماعی و داشتن روابط اجتماعی مفید و سالم با دیگران، توانایی مواجهه با محدودیتها و استرسها و توانایی بالفعل کردن استعدادهای بالقوة خویش.
ببینید ما تا حالا راجع به سلامت و بیماری چه فکر میکردیم؟ تا الآن فکر میکردیم مثلاً کسی که رفتارهای خیلی آشفته و ناهنجاری دارد بیمار است؛ درحالیکه شمول سلامت و بیماری در انسان، گاهی حوزههایی را دربرمیگیرد که ما اصلاً انتظارش را نداشتیم. حالا من جزئیات بیشتری را برایتان خواهم گفت.
فرد بیمار فقط کسی نیست که مثلاً فقط هذیان بگوید، دچار توهم باشد، یا اضطرابهای خیلی شدید داشتهباشد. از این تعریفی که من خدمتتان عرض کردم، چه استنباط میکنید؟ کدام جنبهها، کدام دریافتهای جدید الان برای شما ایجاد شده که میتوانید در پرتو آن یک تعریف دقیقتر، عمیقتر و کارآمدتر از موضوع سلامت ارائه کنید.
حالا ببینیم این تعریف چه میگوید و دامنه شمولش تا کجاست؛ چه چیزهایی را جزء عنصر سلامتی قرار میدهد. ابتدا میگوید توانایی سازش مؤثر و فعال با محیط؛ همانطور که من در تعریف قبلی به اشاره عرض کردم، منظور این است که سلامت، لزوماً تبعیت از شرایط محیطی و موقعیتی نیست؛ غالباً ما میگوییم طرف آدم سازگاری است و بعد منظورمان این است که مثلاً هیچ تحرکی ندارد، اعتراضی نمیکند، هر چیزی به او پیشنهاد کنند میپذیرد؛ بعضی وقتها این تصور برای ما پیش میآید. آدم سالم، یک عنصر فعال مؤثر است در فرایند سازش.
نکته دوم، بحث قضاوت عادلانه و منطقی درباره خود و دیگران و جهان است. اینجا در حقیقت بحثی را مطرح کرده و آن بحث نکته بسیار ظریفی است. شما و من، دائم در حال ارزیابی و قضاوت از خودمان، از دیگران و از جهانِ هستی هستیم. اینطوری نیست؟ به محض اینکه من با چای وارد اتاق شدم، شما یک تجزیه و تحلیل روی رفتار من گذاشتید؛ درستش هم همین است. وقتی خودتان با یکی آشنا میشوید یا با یک دوست قدیمی مواجه میشوید، درباره او شروع میکنید به تجزیه و تحلیل کردن. وقتی کسی پیشنهاد کاری به شما میدهد، یا در یک موقعیت جدید مثل من قرار میگیرید، شروع میکنید به تجزیه و تحلیل کردن. ذهن انسان یک ذهن فعال و مدام در حال تجزیه و تحلیل است. آن چیزی که اینجا وجود دارد، قید عادلانه و منطقی است. تا چه اندازه قضاوتهای ما، تجزیه و تحلیلهای ما، ارزیابیهای ما درباره دیگران، به واقع نزدیک است؟ تا چه اندازه منعکس کنندة حقایق است؟ تا چه اندازه ما واقعیت را آنچنان که هست درمییابیم و دربارهاش داوری میکنیم؟ جالب اینجاست که دربارة این موضوع، فقط نمیگوید قضاوت درباره دیگران؛ میگوید خود. چرا ما بعضی مواقع اعتماد به نفس نداریم، چرا گاهی مواقع از نظر روانی، خودمان را بسیار تحقیر شده میبینیم؟ برای اینکه داوریمان، تجزیه و تحلیلمان، قضاوتمان درباره خودمان غلط است. چرا بین ما و دیگران برخی مواقع اشکالی به وجود میآید؟ برای اینکه ارزیابی، تجزیه و تحلیل و قضاوتمان درباره دیگران غلط است. چرا گاهی ما به ناامیدی به پوچی میرسیم؟ برای اینکه ارزیابی، تجزیه و تحلیل و قضاوتمان درباره جهانِ هستی غلط است. پس ببینید اگر ذهن انسان و قوه شناخت او را به عنوان دریچه ارتباط با جهان هستی بگیریم و فعلاً ارکان اصلی جهان هستی را خودمان و دیگران و جهان فرض کنیم، تعریف میگوید سلامتی یعنی اینکه شما بتوانید واقعیتها را درباره خودت و دیگران و جهان هستی آنچنان که شایسته است ببینی و بعد داوری کنی.
اگر فرصتی بود و ما ـ انشاءالله ـ در بحثهای مهارتی با هم پیش رفتیم، خواهید دید که ما چه قدر دریافتهای آلوده به خطا داریم؛ چه قدر درباره خودمان، درباره دیگران اشتباه میکنیم؛ چه قدر موضعمان نسبت به جهان هستی، همراه و آمیخته با اشتباه است.
مطلب بعدی، کوشش برای رفاه شخصی و اجتماعی و داشتن روابط اجتماعی مفید و سالم با دیگران است که در تعریف قبلی توضیح دادم. مطلب بعدی، نکته مهمی است که اینجا به آن اشاره کرده است: توانایی مواجه با محدودیتها. خوب این یعنی چه؟ چه ارتباطی با سلامت پیدا میکند؟ واقعِ قضیه این است که بسیاری از شکستهای ما و یا بسیاری از مشکلاتی که ما در زندگی پیدا میکنیم، این است که حدّ خودمان را نمیشناسیم. یعنی چه؟کودکی را دیدهاید که قبل از اینکه مهارتِ از پله بالا رفتن را پیدا کند، می خواهد از پله بالا برود یا راه برود، او مکرر زمین میخورد آدم بزرگی را دیدهاید که به قول معروف لقمهای بزرگتر از دهن خودش برمیدارد و باعث خفگی خودش میشود؟ حالا اینها ضربالمثلهای عامیانهای است، ولی پر از حکمت است. حقیقتِ ماجرا این است که ما همینطور که ظرفیتهایی داریم و تواناییهایی داریم، محدودیتهایی هم داریم. یک جنبة بسیار بااهمیت سلامت روانی، این است که شما بدانید محدودیتهایت کجاست. دلیلش هم کاملاً واضح است. فردی که معرفت پیدا کند به محدودیتهای خودش، کاری نمیکند که بعداً دچار مشکل شود؛ حوزهای را وارد نمیشود که بعداً دچار گرفتاری شود؛ در حد و اندازه خودش برنامهریزی میکند. استرسها که خودش یک موضوع مفصل خواهد بود و آخرین نکته که بسیار با اهمیت است، توانایی بالفعل کردن استعدادهاست. نهتنها باید محدودیتهای خودش را بشناسد، بلکه علاوه بر آن، باید تواناییهای خودش را بشناسد، استعدادهای خودش را بشناسد و برای بالفعل کردن آنها کوشش کند.
پس سلامتی، توانایی بالفعل کردن استعدادهاست. موضوع دارد ابعاد عجیبی پیدا میکند! پس یک آدم معمولی که مریض نیست، بیمارستان هم بستری نشده، قرص هم نمیخورد، زندگی عادی هم دارد، صبح می رود سر کار عصر برمیگردد، به قول معروف نان زن و بچه اش هم به موقع فراهم میکند، ممکن است همه ابعاد سلامتی را نداشته باشد. سلامتی یک فرایند پویاست، یک تولید مکرر است، یک خَلق مداوم است. خلق مداوم چه چیزی؟ خلق مداوم روابط اجتماعی سالم، مؤثر، کارآمد با دیگران؛ خلق مداوم دانش، معرفت درباره خود و درباره دیگران؛ خلق مداوم راه، روش برای ارتقای وضعیت خود و بالقوه کردن استعدادها.
عجب معنایی پیدا کرد این سلامت روانی. سلامتی فقط نداشتن علائم بیماری نیست. کسی به واقع سالم است که در همه این ابعاد، موفق باشد.
سؤال: معارف اسلامی ما، بین انسان سالم و انسان کامل تفاوت قائل میشود. به نظر میرسد که سازمان بهداشت جهانی، این دو مفهوم را با هم خلط کرده است. اینطور نیست؟
به نکته جالبی اشاره شد. روانشناسی سیر تحولش به این ترتیب بود که در دهههای اول قرن بیستم، غالباً متمرکز بر بیماری بود. من در واقع در قالب این تعریف، تاریخ روانشناسی را هم برای شما گفتم. یعنی چه؟ روانشناسان اولیه، روانشناسانی مثل فروید، اساساً تصویری که از بشر ترسیم کردند، یک تصویر کاریکاتوری از انسان بود که هیچ شباهتی به انسان معمولی نداشت؛ چون پر از عقده و پر از ناراحتی و مشکل بود و اصلاً شناخت انسان، وابسته به شناخت علائم بیماری اش بود. این قصة مفصلی دارد و جایش هم البته اینجا نیست. رویکرد اولیه روانشناسی به انسان، رویکرد مرضی بود؛ یعنی در قالب شناخت نشانههای بیماری می خواست انسان را معرفی کند. در بهترین حالت، انسان سالم -که البته آرمانی تلقی می شد و میگفتند اصلاً وجود ندارد و در ادبیات هم هست که ما انسان سالم نداریم؛ موجودیتِ انسان در گرو همین عقدهها و مشکلات و این کامپلکسهاست- در بهترین حالت میتوانستند بگویند انسان را میتوانیم به مرزهای سلامت که کاهش آن علامت و مشکلات هست، برسانیم. از دهه تقریباً شصت، هفتاد، هشتاد - زمزمههایش از دهه شصت شروع شد و تقریباً تا هشتاد ادامه پیدا کرد- بحثها مقداری تغییر پیدا کرد. این بحث مطرح شد که آقا چرا اصلاً ما مدل را برعکس بررسی میکنیم؟ به قول معروف چرا داریم از قسمت گشاد این شیپور میدمیم؟! قاعدة طبیعی این است که شما اول انسان سالم را بشناسید، بعد بیماری را از انسان سالم استخراج کنید. ما تمام ادبیات و تمرکز کارمان را گذاشتیم روی جنبههای مرضی. سعی کردند این اشتباه را برطرف کنند و نظریههایی ایجاد شد که آمدند انسان سالم را معرفی کردند و مبنا را گذاشتند روی انسان سالم. به خصوص دیدگاههای انسانگرا که حالا اگر فرصت شد تفسیرش را بعداً عرض میکنم.
اما آنجا هم نهایتاً آمدند گفتند انسان سالم کیست؟ انسان سالم آن است که علایم و ویژگیهای بیماری شناختی ندارد. آدمی که اضطراب نداشته باشد، انسان سالمی است؛ آن که افسردگی ندارد، انسان سالمی است؛ آن که با دیگران به نحو مطلوبی ارتباط برقرار کند، انسان سالمی است. از دهههای هشتاد به بعد که اوجش اخیراً پیدا شده و نهضتهای بزرگی در روانشناسی ایجاد شده، اینها میگویند اصلاً این حرفها یعنی چه؟ نبود بیماریها که درست، ولی سلامت که فقط عدم علامت نیست. فردی که تب ندارد، به این معنا نیست که حتماً بیمار نیست. ممکن است بیماری داشته باشد، مثلاً مجموعه ویروس در بدنش هست که بعداً بیمار میشود. نبودِ بیماری، نبودِ علامت، به معنای سلامت نیست. سلامت احتیاج به دقت دارد و آن قسمتی را که آنها به این اضافه کردند، این بود که سلامتی داشتن یک وضعیت آرمانی، یک وضعیت مطلوب برای انسان است که در پرتو آن، انسان قابلیتهای خودش را شکوفا میکند و تجربههای انسانی پیدا میکند. نه تنها بیمار نیست و سالم است، بلکه فراتر از آن در مسیر زندگی فعال است و همواره وضعیتهای آرمانی و مطلوب را تجربه میکند. این شکوفایی، اوج آن تجربه آرمانی و مطلوب است که آنها به عقلشان رسیده که از نظر ما این هم البته کافی نیست. بنابراین آنها فرقی بین انسان کامل و انسان غیرکامل نمیبینند. این مدلِ انسانِ کامل، مال ماست. آنها میگویند انسان و این هم سیر تاریخی تعریفش از جهت بیماری شناختی و از جهت سلامت.
بهداشت روانی
حالا با این تعبیری که من از سلامتی خدمتتان عرض کردم که خیلی پویا شد، خیلی متفاوت شد، ببینید که بهداشت روانی در کجا قرار میگیرد؟ بهداشت روانی، فرایندِ تحقّقِ سلامت روانی است. بهداشت روانی، زمینه ساز سلامت روانی است. ما برای اینکه سالم باشیم، باید در شرایط بهداشتی زندگی کنیم تا به سلامت برسیم. بنابراین سلامت یک وضعیت تحقق یافته است و بهداشت، فرایندِ تحقّقِ سلامت است.
بهداشت روانی: علمِ سازماندهی، رهبری و کلیه فعالیتهای مربوط به سلامتِ تن و روان.
من اینجا نکته جدیدی را که میخواهم خدمتتان بگویم، این است که دقت کنید، روانشناسی جزء کوچکی از دانش بهداشت روانی است. شما باید علاوه بر آن، جامعهشناسی هم بدانید؛ علاوه بر آن، مدیریت را هم بدانید؛ علاوه بر آن، تازه میگوید علم سازماندهی؛ یعنی تحقق یک علم است. فقط یک دانش نیست؛ علمی برای سازماندهی کردن و رهبری تمام فعالیتهایی که به حوزه سلامت تن و روان برمیگردد.
آخرین نکته این که چرا سلامت تن؟ حالا بگوییم روان، خوب بالاخره داریم درباره بهداشت روانی بحث میکنیم. ولی سلامت تن چرا؟ بهزودی شما رازِ این نکته را خواهید یافت و خواهید دید چگونه بحث مباحث زیستی در الگوهای بهداشت روانی جای خودش را پیدا میکند.
بهداشت روانی سه جنبه دارد:
- حفظ و نگهداری سلامت روان؛ یعنی اینکه شما در خودت، در اعضای خانواده، در پیرامون خودت، در اجتماعی که در آن زندگی میکنی، اگر وضعیت سلامت وجود دارد، این سلامت باید حفظ بشود. سلامت یک درخت کهنسال نیست که تحت هر شرایطی ادامه حیات بدهد؛ سلامت مثل یک زمین کشتزار میماند که نیاز به پایش دارد، نیاز به مراقبت دارد. اگر لحظه ای، مدتی از آن چشم بردارید، ممکن است آفتی، سیلی، مشکلی بیاید و این کشتزار شما را نابود کند. بنابراین اولین جنبه بهداشت روانی این است که وقتی شما وضعیت سلامت را موجود دیدید، تلاش کنید این وضعیت را حفظ کنید و این احتیاج به کار و تلاش دارد.
- ریشه کن ساختن عوامل بیماریزا و پیشگیری از ابتلا به بیماریهای روانی؛ اگر شرایط سلامت مهیا بود، باید برای حفظش تلاش کنیم؛ علاوه بر آن، اگر احساس کردید که عاملی حضور دارد برای اینکه سلامت روانی را تحت تأثیر قرار دهد یا به مخاطره بیندازد، به مقابله آن بروید و اینجا بحث پیشگیری را مطرح میکند. همه میدانید به خصوص در بیماریهای روانی وقتی اتفاق می افتد، شما یک وقت سرما میخورید، تب میکنید، مدتی آبریزش بینی دارید، مدتی هم اذیت میشوید، بعد کسالت برطرف میشود، ویروسها از بدن دفع میشود و شما به حالت عادی برمی گردید. حتی بعضی میگویند این خیلی هم خوب است چون ویروسها باعث میشوند سیستم ایمنی بدن فعال شود و خیلی خوب است؛ اما بیماریهای روانی و مشکلات روانی و اجتماعی این طوری نیست که اولاً اگر ایجاد شد به سادگی از بین برود. متأسفانه هزینههایی که ما الآن در بخشهای بیمارستانی برای مقابله با بیماریهای روانی میکنیم، جزء پر هزینه ترین و کم بازده ترین بخشهای رفاه اجتماعی است. یک بیمار روانی وقتی بیمار میشود و مشکل روانی پیدا میکند، به این سادگیها به درمان پاسخ نمیدهد. دوم اینکه بیماری روانی ایجاد شد، شما حتی اگر درمان هم بکنید، برگشت فرد به وضعیت عادیش خیلی سخت است. فرض کنید اگر پدر یک خانواده، مدتی دچار بیماری روانی شود و بعداً بهبود پیدا کند؛ دیگر نمیتواند آن نقش پدری خود را به نحو احسن مثل سابق ایفا کند. قطعاً تأثیرات اختلالات روانی، بعضاً در برخی از بیماریها این قدر جدی است که باعث میشود محدودیتهایی حتی بیش از محدودیتهای معمول در بعضی از بیماریهای جسمی ایجاد کند. بهترین الگو چه در بیماریهای جسمی و چه در بیماریهای روانی، پیشگیری است. قبل از آنکه بیماری اتفاق بیفتد، باید جلویش را گرفت.
- ایجاد زمینه مناسب برای رشد وشکوفایی شخصیت تا حداکثر ظرفیت آنها؛ داستان بهداشت روانی همانطور که خدمتتان عرض کردم، فقط به رفع نواقص توجه ندارد. نه تنها می خواهد مشکلات را برطرف کند، نه تنها می خواهد از مشکلات پیشگیری کند که ایجاد نشوند، جلوی عواملشان را زود بگیرد و مانع شود که اینها بیایند و آسیب بزنند به فرد؛ بلکه در کنار آن می خواهد زمینه ای ایجاد کند که فرد بتواند در مسیر شکوفا شدنِ استعدادهای خودش حرکت کند. پس بهداشت روانی به عبارتی دربرگیرندة اصلی ترین جریان ایجاد سلامتی، حفظ و نگهداری و پایش سلامتی و در جنبة مثبتش، ایجاد زمینه رشد و شکوفایی است.
حالا راجع به مطالبی که خدمتتان عرض کردم، یک مقداری جزئیتر و همراه با یک مقداری مصادیقِ دقیق تر نکاتی خدمتتان عرض میکنم. در این زمینه، الگوهای زیادی هست و من انجمن کانادایی بهداشت روانی را که الگوی خوبی ارائه کرده و همانطور که اشاره کردم به دیدگاههای ما نزدیک است انتخاب کردم و خدمتتان توضیح میدهم.
ما کم کم به سمتی می رویم که ببینیم این سلامت روانی که بهداشت روانی می خواهد ما را به آن برساند، چیست و اگر ما بخواهیم جزئیاتش را وارسی کنیم، این جزئیات چه عناصری دارد.برای بهداشت روانی، سه جنبة قابل توجه میشود در نظر گرفت:
1. نگرش نسبت به خود؛ شما با خودتان چطور مواجه میشوید؟ به تعبیر دیگر شما چه طوری با خودتان معامله میکنید؟ من یک روایت مفصل منسوب به امام صادق (ع) دیدم که انواع معامله انسان با خودش را ایشان بر شمرده بودند، خیلی جامع تر از این؛ منتها چون کار کارشناسی و تخصصی روی آن نشده، ما فعلاً همة رفرنسهایمان باید به منابعی باشد که در حوزه روانشناسی مطرح است. ان شاء الله امیدوارم که با کمک شما، در آینده این خلاءها پر شود. معامله خود ما نسبت به ما چگونه باید باشد و چگونه هست؟ حالا من هر دو جنبه اش را خدمت شما خواهم گفت؛ هم جنبه مشکل آفرینش را و هم جنبه سلامتزایش را.
الف) تسلط بر هیجان خود؛ همه ما بی تردید انواع تجربیات هیجانی را داریم. هیجان معمولاً یک وضعیت عاطفی خیلی حاد و جدی است که به ما دست میدهد و یک تِم هم دارد. مثلاً فرض کنید که گاهی ما دچار خشم میشویم، دچار عصبانیت میشویم، یا اضطراب ما را میگیرد، یا غم ما را میگیرد، به نوعی یک بار هیجانی منفی بر ما احاطه پیدا میکند. اولین بُعدی که در اینجا مطرح میشود، تسلط بر هیجانهای خود است. تا چه اندازه ما توان و قدرت مهار هیجانهای خودمان را داریم. آیا ما هیجانهایمان را مدیریت میکنیم یا هیجانهای ما، ما را مدیریت می کنند؟ افراد سالم کسانی هستند که بر هیجانهای خودشان سلطه دارند. هیجان مثل نوزادی میماند که روی زانوی این پدر نشسته است. و افرادی که دچار مشکلات روانشناختی هستند، کسانی هستند که هیجانها، آنها را مهار میکند. دیدید افرادی را که وقتی عصبانی می شوند، دیگر نمی توانند خودشان را کنترل کنند. مضطرب می شوند، دیگر نمی توانند خودشان را کنترل کنند، از دست می روند، بی قراری می کنند، اینها همه جلوههای هیجانی است دیگر.
ب) آگاهی از ضعفهای خود؛ که من پیش از این هم توضیح دادم. فرد سالم آن است که ضعفهای خودش را بداند. ما چقدر نسبت به وضعیت خودمان هوشیاریم؟ چقدر خودمان را میشناسیم؟ من الان اجمالا عرض میکنم، وقتی به تمرینهای عملی رسیدیم، خواهیم دید. به واقع، ما اغلب خودمان را نمیشناسیم! شگفت زده نشوید، ولی ما بصیرت و هوشیاری مان نسبت به خودمان خیلی کم است. علامتش را به شما بگویم؟ همین الان میتوانید یکدیگر را امتحان کنید. مثلاً به فرد کناری خودتان بگویید که نمازی که تو می خوانی، نماز نیست؛ یا اینکه تو عجب آدم بی سوادی هستی! ببینید چه اتفاقی می افتد. حداقل این است که با او درگیر می شویم و سعی میکنیم که با زور به او ثابت کنیم که نه! نمازهای من چنین است و چنان است و یا دانش من آنقدر در کرانههای بی نهایت پرواز می کند و... . ما اغلب خودمان را نمیشناسیم.
ج) رضایت از خوشیهای ساده؛ خیلی جالب است، من گاهی نکته سنجیهای محققین را ستایش میکنم. رضایت از خوشیهای ساده. مثلاً یک لیوان آب خنکی را آورده اند اینجا، انسان می نوشد، به به، چقدر لذت بخش است! چقدر ما توانایی داریم که از اتفاقهای جزئی و ساده، -قرار نیست جشن بزرگی برپا کنند ـ احساس خوشایندی در ما ایجاد شود؟ اصلا این رویداد در بیرون از ما اتفاق نمی افتد. بگذارید برایتان بگویم، همه داستان زندگی امروز ما بیرونی شده است. رضایت باطنی نداریم، چقدر دنیا دارد هزینه می کند برای این که دیگران یعنی مخاطبینش را خوشحال کند؟ چقدر پول دارند خرج می کنند برای این که برنامه تلویزیونی درست کنند، شو(show) درست کنند، جشن به مناسبتهای مختلف ایجاد کنند برای اینکه مردم را خوشحال کنند، مردم را شاد کنند؛ ولی امر رضایت که بیرونی نیست! رضایت باید باطنی باشد. چقدر ما توانایی این را داریم که از رویدادهای پیش پا افتاده لذت ببریم؟ من گاهی اوقات دیده ام که این رفتار بچهها چقدر قشنگ است. یک پروانه می بیند که دارد پرواز میکند؛ مدهوش زیبایی این پروانه میشود! یک گل می بیند، قرار نیست که یک تاج گل درست کنند به چه عظمت که ما به شما تقدیم میکنیم، شما راضی باش! یک سفره کوچک در کنار خانواده، قدم زدن در یک پارک، چقدر میتواند خوشی تولید کند! شما مثلا نیاز به خوردن دارید، میتوانید این نیاز را آنقدر زیاد بکنید که هیچ چیز دنیا شما را سیر نکند. واقعاً این اتفاق می افتد؛ بعضیها در عین داشتن همه چیز، گرسنه ترین آدمهای روزگارند. خب، ما حالا بحث خودمان را میکنیم. ملکه رضایت از خوشیهای ساده را تقویت کنیم. راضی باشیم، لذت ببریم، احساس خوشی داشته باشیم، از دیدن یک محبت کودک، از دیدن یک اتفاق ساده، محبت کردن به کسی، از سر یک سفره ساده نشستن و... . غر نزنیم! بعضیها هستند که هرگز از زندگی کردن، در کلیت خودش احساس رضایت نمی کنند.
این انجمن کانادایی میگوید: این معامله با خودت است. اگر دنبال آن جنبههای سلامتی هستی، این معامله با خودت است. یکی این که بتوانی هیجانهایت را کنترل کنی، برده و اسیر هیجانهایت نباشی، دوم یک بصیرتی نسبت به خودت داشته باشی، ضعفها و قصورات و نقصانهای خودت را بشناسی، و سوم این که از رویدادهای ساده، از موقعیتهای خیلی جزئی، از اتفاقهای کوچک هم احساس خوشایندی داشته باشی، لذت ببری. حتماً نباید رویدادهای بزرگ تو را به وجد بیاورد.
2. نگرش نسبت به دیگران؛ اینجا هم نکاتی هست.
الف) علاقه به دوستیهای طولانی و صمیمی؛ اولین نکته این که انسان سالم، بخشی از زندگی اش در ارتباط با دیگران تعریف میشود؛ پس باید بتواند رابطه برقرار کند، باید بتواند دوست پیدا کند. و نه تنها دوست پیدا کند، این دوستی را تداوم ببخشد؛ و نه تنها تداوم ببخشد، اینجا یک قیدی هم گذاشته، دوست صمیمی پیدا کند. می دانید صمیمی یعنی چه؟ یعنی وقتی با یک کسی نشسته اید، احساس راحتی بکنید، مبادله عاطفی مثبت داشته باشید، او بتواند نسبت به تو حسی، حالتی مثبت ایجاد کند و تو هم بتوانی متقابلا در او همچنین حسی را ایجاد کنی.
ب) احساس تعلق به گروه؛ اینجا بحث دیگری مطرح میشود. نه تنها ما باید به صورت منفرد دوستانی داشته باشیم، بلکه باید احساس کنیم به یک واحد اجتماعی تعلق خاطر داریم. اینجا، کار یک جنبه هویتی پیدا می کند. اینجا یک تعلق ارتباطی عمیق با یک ساخت و با یک واحد اجتماعی پیدا می کند. حتی در خارج از کشور اینها را به صورت تصنعی ایجاد می کنند. برای اینکه معتقدند که اگر یک جوان، یک نوجوان، یک فرد هیچگونه ارتباطی با یک تشکل انسانی نداشته باشد، نمیتواند خودش را تعریف کند. الان هم به رفتارهای بعضی از این جوانهای خودمان نگاه کنیم، نشانههایش را دقیقاً میبینیم. دیدید مثلاً این تیمهای آبی و قرمز چه شور و نشاطی را در جوانان ما ایجاد میکند؟ در حالی که نه در منافع آنها دخیلاند و نه در مضارّ آنها. نه باخت آنها روی اینها تأثیر دارد، نه برد آنها. اما فرد میآید و خودش را به یک واحد اجتماعی بیرونی پیوند می زند و از طریق آن، شروع می کند به هویت سازی. شروع می کند به مرزهای خودش را ساختن. شروع می کند به تعریف ویژگیهای خودش. پس بنابر این اینها میگویند که برای اینکه شما در فرایند اجتماعی شدن حضور داشته باشید و یک فرد فعالی در جامعه باشید، حتماً باید با یک واحد اجتماعی، یک تعلق خاطر، یک ارتباط و یک وابستگی داشته باشید. البته وابستگی بیشتر از نظر روانی است، نه وابستگی حزبی، صنفی و یا تشکیلاتی. شما به یک گروه مرجعی در جامعه تعلق خاطر پیدا بکنید.
ج) احساس مسؤولیت در برابر محیط انسانی و مادی؛ معامله سوم از بخش دوم این است که تو نمی توانی و نمیشود که شما پایت را روی پا بیندازی و کنار گود بنشینی و بگویی که هر اتفاقی بیفتد، به من ربطی ندارد. انسان سالم یک جهتگیری مسؤولانه دارد که پیش از این هم راجع به آن صحبت کردیم.
3. نگرش نسبت به زندگی
نه تنها نسبت به خودمان، نه تنها نسبت به دیگران، بلکه در قبال زندگی هم...
الف) پذیرش نسبت به مسؤولیتها؛ انسان سالم یاد می گیرد پرورش پیدا می کند تا متناسب با سن خودش، متناسب با موقعیتی که در آن حضور دارد، متناسب با توانایی و مهارتی که پیدا کرده، مسؤولیتی را بپذیرد و این نکته بسیار بااهمیتی است. من توجه شما را به این قسمت جلب میکنم. غالبا به دلیل شاید عدم درک درست نیازهای جوانان و نوجوانان و حتی اعضای خانواده مان، پدرها و مادرها نقشهای بچههایشان را بازی می کنند، مسؤولیتهایشان را به عهده می گیرند و آنها را از تجربه یک مسؤولیت باز می دارند. در حالی که بدانید، من به شما با اطمینان می گویم که داشتن یک مسؤولیت، حتی یک مسؤولیت جزئی -مثل آوردن شیشه شیر یک بچه یک ساله توسط یک بچه دو یا سه ساله؛ مثل کشیدن یک پتو روی یک برادر پنج ساله توسط یک برادر هفت ساله؛ (خیلی مثالهای جزئی می زنم تا شما به اهمیت آن پی ببرید ـ) میتواند در رشد و بالندگی ما و مسؤولیت پذیریهای آینده ما که بخش اجتناب ناپذیری از سلامت ماست، ایفای نقش کند. این مسؤولیتها را باید شرایطش را فراهم کنیم تا فرزندان ما، نسل ما، دوستان ما، همکاران ما با پذیرش این مسؤولیتها که در نهایت به شکوفا کردن استعدادهای خودشان منجر میشود، کمک کنند.
ب) ذوق توسعه امکانات و علایق خود؛ منظور چیست؟
اصلاً این مورد نگرش نسبت به "زندگی " با موارد قبلی چه تفاوتی دارد؟ اگرچه خود من در جریان زندگی تجربه می شوم؛ اگرچه خود من در روابط بین دیگران تجربه میشوم؛ اما از یک جهت، اینها خودشان بالاستقلال، موضوعیت دارند. بگذارید اینگونه توضیح بدهم
قبلاً گفتیم تسلط بر هیجان خود، آگاهی از ضعفهای خود و رضایت از خوشیهای ساده. اینجا می گوییم پذیرش مسؤولیتها، این هم قطعا جنبه فردی دارد و همه این اتفاقها در فرد می افتد؛ خارج از فرد که نیست؛ اما یک جنبه دیگری هم دارد. این که اگر کسی در زندگی بدون علاقه، بدون جهت گیری و بدون هدف روشن و مسؤولیت در قبال آن هدف باشد، آیا میتواند زندگی سالمی داشته باشد؟ این جنبه دوم، فراتر از شخص، میآید شخص را در جریان تمام دوران زندگی اش، مسؤولیتهایش، اهدافش و علایقش قرار میدهد. بنابراین همه اینها درباره فرد است. ما اصلا چیزی فراتر از فرد نداریم. حتی وقتی در باره روابط با دیگران صحبت می کنند، در واقع فرد را مدنظر قرار داده اند. اما یک بعد دیگر و یک زاویه نگاه دیگری را مطرح می کند. بحث بعدی میگوید توسعه امکانات و علایق خود. فرد باید بتواند در جریان زندگی خود، آنچه را که دوست دارد، بکوشد زمینههای تحقق آن را فراهم کند، شرایط شکوفا شدن آن استعداد و آن ذوق را فراهم کند. مورد سوم که عرض خواهیم کرد، باز هم جنبه شخصی دارد، ولی از دید این انجمن کانادایی، اینها چیزهایی هستند که در واقع تشکیل دهنده زندگی سالم برای فرد هستند. باز هم تأکید میکنم که همه اینها در فرد اتفاق می افتد. چون می دانید روانشناسی، بر خلاف جامعه شناسی، همه تأکیدش روی فرد است.
ج) توانایی اخذ تصمیمات شخصی؛ این که من بتوانم در عین حال که با دیگران ارتباط دارم، در عین حال که سعی میکنم به هیجانات خودم تسلط پیدا کنم، در عین حال که مایلم دوستیهای طولانی و صمیمی برقرار کنم، اما در عین حال کسی نیستم که در جریان اجتماع ذوب شده باشم. کسی نیستم که واحدهای اجتماعی، همه موجودیت من را در بر گرفته باشد. من در این شرایط اجتماعی، خودم را مضمحل نکرده ام. شخصی هستم که در جهت مصالح خودم فکر میکنم، تصمیم می گیرم و عمل میکنم.
د) ذوق به خوب کار کردن؛ یعنی این که فرد علاقه به این داشته باشد که کاری که انجام میدهد، به نحو احسن انجام دهد. اگر نویسنده است، اگر محقق است، اگر دانشمند است، اگر بنّا است، اگر کارگر است، هر شغلی که دارد... ببینید، اینها همه، متضمن یک جهت گیری برای زندگی کردن است. یعنی شما باید برای این نوع زندگی، باید سبک خاصی داشته باشید. من به زودی راجع به این ـ ان شاءالله ـ یک مقداری بیشتر خدمتتان توضیح خواهم داد.
خب، اگر انسان سالم، معاملاتی از این دست دارد، چگونه میتوانیم برخی از ویژگیهای انسانی که احتماًلا یا درگیر مشکلات روانی است، یا به زودی دچار مشکلات روانی خواهد شد، پی ببریم؟ پس ببینید، ما اینجا می خواهیم از یک زاویه دیگر بیاییم راجع به سلامتی بحث کنیم. ما تا الآن یک مقداری از ویژگیهای فرد سالم را گفتیم، نگاه را هم برای تحقق آن گفتیم، حال باید ببینیم انسانی که بیمار است، چه ویژگیهایی دارد، یا چه علامتهایی میتواند به ما بگوید که حواستان جمع باشد، یک بحران، یک مشکل، یک علامت خطر، یک زنگ هشدارباش، پیش روی شماست. قرار ما این شد که بهداشت روانی، حفظ سلامت، ارتقای سلامت و فراتر از آن، شکوفا کردن استعدادهاست. حالا چه علایمی میتواند علایم هشداردهنده باشد؟
پینوشت:
1. سازمان بهداشت جهانی، یکی از سازمانهای سازمان ملل است و وظیفه اش توسعه سلامت در جهان است. همانطوری که فرض کنید ما یک کمیته ای داریم برای رسیدگی به امور پناهندگان، یک کمیته ای داریم برای رسیدگی به امور کشورهای آسیب دیده، یک سازمان و یک نهاد بین المللی در سازمان ملل وجود دارد که مأموریت توسعه بهداشت و سلامت در جامعه جهانی را به عهده دارد. در بخش پزشکی و روانشناسی، تعدادی از متخصصین این امور دور هم جمع می شوند، کمیتههای کاری دارند و نظامنامه تشخیصی را ارائه می کنند که بخصوص در پزشکی بسیار کاربرد دارد. البته اعتبار این مجمع در بخش روانشناسی، به اندازه انجمن بین المللی روانشناسی آمریکا که یک نهاد خصوصی وابسته به جامعه روانشناسان هست، کمتر است؛ ولی مرجع ما فعلاً سازمان بهداشت جهانی است.
سخنران: دکتر هادی بهرامی
منبع: سایت نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاهها