تعداد بازدید : 4526354
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
در درسهای تاریخ خواندهایم که بهرغم حضور جمع شاعران در دربار سلطان محمود (انوری، عنصری و...) و جدان اجتماعی و ایمانی مردم ایران زمین، دلاور و سخنوری به نام حکیم ابوالقاسم فردوسی میپرورد که نان نه به نرخ روز بخورد بلکه نام و نان اسلام و ایران برآورد و به عزتها بیفزاید. به رغم تبلیغات وسیع بیگانهپرستان فراماسونری و جریان روشنفکری غربزده و هیاهوی احزاب چپ که از قیام 1905 روسیه پا گرفته بودند و از سال 1917 که بلشویکها پیروزی خود را به دست آوردند پرتوانتر به ارائه افکار پرداختند شاعران مبارز که جانشان را در راهآزادی و عدالت از دستدادند نیز کم نبودند. محمد فرخی یزدی، میرزاده عشقی و... در بیداری مردم و انتقال ادبی و عاطفی خواستههای مردم، نقشی کمتر از احزاب و جمعیتها نداشتند. بر این منوال شاعرانی نیز حافظوار و سعدیگونه از انقطاع فرهنگی جلوگیری کردند و خود سهمی بر باروری درخت تنومند شعر و ادب ادا کردند که بداندیشیهای روزگار، گزندی به "کاخهای ستبر "شان نرساند. از ابتدای قرن حاضر هجری خورشیدی دو نام، دو صاحب سبک و دو اندیشمند هر یک قافلهسالار جریان ادبی و هنری کشور شدند که تاریخ، ادبیات ایران هرگز فراموششان نخواهد کرد. چرا که زندگی فقط یک بار است. علی اسفندیاری (نیما یوشیج) با نوآوریها در زبان و شکل و اندیشه شعر فارسی، انقلابی به انجام رساند و منشأ پویشها شد. دوم از این ناموران سیدمحمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) که به حق روز شاعر ملی در جمهوری اسلامی ایران به نام وی ثبت گردید، شعر عرفانی اسلامی میراث بزرگان (فردوسی، سنائی، عطار، نظامی، مولوی، سعدی و حافظ) از تکرار و تجسد، به رویش و پویش واداشت و به دوره معروف "بازگشت ادبی " پایان داد. هر دو رود روان شعر فارسی (سبک نیما و سبک شهریار) به موازات هم و مؤثر بر هم و مکمل شعر و ادب فارسی، جریان ادبی و شعر ایران را از رخوت و تنگنا و تکرار رهایی بخشیدند تا همچنان شعر، به عنوان بالندهترین گونهی هنری کشور به زندگی خود با افتخار ادامه بدهد. در میان شاعران متعهد به حفظ چارچوب شعر کلاسیک ایران، پروین اعتصامی در زمان کوتاه عمرش شعرهایش با عصمت و ایمان و به نسبت نو در معانی شعر و در ارتباط با زمان و مردم انجام داد و دیگرانی که به اندازه خود کوشیدند و تعدادشان هم کم نبود همچون م.الف.سایه، رهی معیری، با یزید بسطامی، عارف قزوینی، ملکالعشرای بهار و... اما این همه بزرگمردی میخواست همسنگ حافظ تا آن انقطاع طولانی را از میان بردارد. عارفی میخواست که شعر را از سرچشمههای قرآنی سیراب سازد. عاشق اهل بیت، اسلام و توحید میخواست که اشعار مرتبط با ائمه و اولیای الهی را که از زمان زندیه دچار رکود شده بود از نو جان بخشد. و او کسی نبود جز شهریار که این مهم را به انجام برساند. دورهای طولانی از اول 1300 تا 1365 دوره زندگی شاعرانه شهریار شهیر شعر فارسی است که دو جلد دیوان عظیم از ایشان بر جای مانده است. چنانچه پیشتر در مورد دیگر شاعران مطرح بود، اینجا نیز مطرح است که تنها شاعر موفق بودن در این مبحث ملاک نیست، بلکه به عنوان سرآمد و مؤثر بر نسل خود و نسلهای بعدی بودن اولویت اول را دارد. چه بسا "خشتمال " شاعر بزرگی بود اما از آن همه گنجینه برخوردار نبود که بازگشت ادبی را متوقف سازد. یا ملکالشعرای بهار بتواند همنسلان خود و نسلهای بعدی را با شعر کلاسیک راهبر باشد. در چنین شرایطی است که شهریار چون موهبت الهی در سرزمین اشعار عارفانه ظهور پیدا میکند و راه خود و دیگران را هموار میسازد. شهریار شاعری است که اشعارش چه به فارسی و چه به آذری، بارها و بارها ترجمه شده و به کشورهای مختلف راهیافته است. با محمدحسین شهریار برای اولین بار "پانترکیست "ها که به راه صهیونیست معروف "ناظم حکمت " به راه افتاده بودند، طلوع آفتاب درخشان شعر و فرهنگ ایرانی ـ آذری را با "حیدر بابا یه سلام " دیدند و تبلیغات مسمومشان سنگی بر روی یخ شد. همچنین با شهریار شعر کلاسیک (غزل، قصیده، قطعه، رباعی، دو بیتی، مثنوی و...) جان دوباره یافت. چرا که احاطه سیدمحمدحسین شهریار بر شعر عارفانه کلاسیک ایرانی گویای ظرفیتهای بهروز شونده شعر گردید. مفاهیم نوجای خود را در سبکهای مختلف شعر شهریار یافتند. مضامین اصلی معرفتی و ارزشی در شعرهای شهریار رنگ زمان پذیرفت. زبان از ایستایی پیشین نجات یافت و در خدمت شعر قرار گرفت. به رغم مخالفتهای هیأت حاکمه طاغوتی و سمپاشیهای جریانهای روشنفکری شعر با محمدحسین شهریار به عنوان ادبیات ایرانی اسلامی تجلی یافت . اشعار شاعر در 1384 سال گذشته مدام تجدید چاپ شده است. علاوه برآن نسلی از شاعران با تأسی از او شعرهای انقلابی، اسلامی سرودند که همچنان ادامه دارد. هزاران ضربالمثل از اشعار او وارد زبان شده است که این همه از نفوذ شاعری مینماید که شاعر اسلام و ایران بود. برای گریز از طولانی شدن توصیف خلقیات و اشعار شهریار از ابراز عقاید دوستان او که بر دو جلد دیواناش یادداشت نگاشتهاند سود میجویم:
"شهریار که از روستای "خشگناب " در بخش "قرهچمن " آذربایجان برخاسته. و در آغاز نوجوانی سرنوشت وی را برای ادامه تحصیل به تهران پایتخت ایران کشانده و با مدنیت شهرنشینی آشنا ساخته بود فریفته اقداماتی که با صواب دید و مصالح نو استعماری برای تغییر ساختار اجتماعی صورت میگرفت، به اقتضای طبیعت جوانی و جاذبهی تبلیغی ظاهر فریبانهای که دستاندرکاران سیاستهای استعماری راه انداخته بودند، به سرودههایی پرداخت که گرچه در باطن انگیزهای جز شور و شوق اصلاحطلبی نداشت، لیکن خود سالهای بعد بهسان هر آدم منصفی چنین سرودههایی انگشت ایراد نهاد. او در اندیشه، وجدان و احساس خویش صداقت و سادگی یک انسان برخاسته از روستا را داشت، و از این پایگاه بیپیرایه جهان پیرامون خود را مینگریست. ولی گذشت روزگار و فروپاشی نظام دیکتاتوری در شهریور 1320، آزمایشهای فردی و تجربههای تلخ زندگی، روزن آگاهی و شناخت را نیز پیش روی او گشود، و از تنگنای محدودیتهای مادی و معنوی که وجود خاکی او را فرا گرفته بود، رهانید. او چه زود دریافت، که خزف را صدف و خرمهره را گوهری پنداشته است. شهریار درک راستین خود را در این بیت، چه زیبا به تصویر کشیده است: "ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند / به جان خواجه که این شیوهی شبانی نیست. "
محمدحسین شهریار در سالهای آخر دوران تحصیل در رشتهی پزشکی به دام عشق نافرجامی گرفتار آمد، و این ناکامی موهبتی بود الهی، که آتش درون و سوز و التهاب شاعر را شعلهور ساخت و تحولات درونی او را به اوجهای معنوی ویژه کشانید. تا جایی که از بند علایق رست و در سلک صاحبدلان درآمد و سرودههایش رنگ و بوی دیگری یافت. و شاعر در آغاز دوران جوانی به وجهی نیکو از عهدهی این آزمون "درد و رنج " بر آمد، و پایه هنریاش به سر حد کمال معنوی رسید. به هر تقدیر، محمدحسین شهریار شاعری است یکهتاز در میدان توحید و وادی عرفان و خود با اشاره به سروده حافظ میگوید: "هر چه کردم همه از دولت قرآن بود. " در اشعاری چون صدای خدا، قیام محمد، مناجات، مولا علی و شریح قاضی، کاروان کربلا، هدیه عید غدیر، اسلام و خدمت اجتماع، جهاد عقیدت و غیره عمق اعتقادات شهریار را، بر آنچه که خود به حق گفته، میتوان دریافت. لطف سخن شهریار، چیرگی بینظیر او در سرودن شعر به دو زبان "دری ـ آذری " شهرت ویژهای به این پیر استادان عرفان بخشیده، وصیت شهرتش از فراسوی مرزهای جغرافیایی ایران، به سرزمینهای دیگر ره گشوده، و سخنان دلنشیناش روشنیبخش دل شیفتگان معرفت الهی گشته است و همین نکته است که محمدحسین شهریار را در میان اقران و شاعران معاصر ایران ممتاز و بینظیر نموده است.
محمدحسین شهریار پس از پیروزی انقلاب اسلامی با اشعاری چون "تشریف قبول " و "مقام رهبری " با جان و دل همنوایی با انقلاب را آغاز کرد، چنان که خود میگوید: "در سالهای اخیر هیچ گاه از ـ جهاد قلمی ـ باز نایستاده است " و این هم عنانی را نیز باید در همان ایمان و اعتقاد وی به معارف اسلامی و عرفان دانست "
محمدحسین شهریار فرزند حاج میرآقا خشگنابی در سال 1283 شمسی هجری در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در تبریز و تحصیلات متوسطه را در دارالفنون گذراند و وارد مدرسه طب شد که بعد از پنج سال پزشکی را رها کرد. از جست و جوهای مکاشفهگرایانه شاعر یکی این است که در سالهای 1307 ـ 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکتر ثقفی تشکیل میشد شرکت میکرد که کشفیات مهمی انجام میدهد و آن کشفیات وی را به سیر و سلوک میکشاند.در سال 1310 که به خراسان میرود تا سال 1314 که در آن صفحات بوده دنبالهی این افکار را داشته است و در سال 1314 که به تهران مراجعت میکند تا سال 1319 این افکار و اعمال را با شدت بیشتر تعقیب میکند تا این که در سال 1319 داخل جرگه فقر و درویش میشود و سیر و سلوک این مرحله را به سرعت طی میکند و در این طریق به قدری پیش میرود که بر حسب دستور مرشد قرار میشود که خرقه بگیرد و جانشین پیر بشود. تکلیف این عمل شهریار را در مدتی در فکر و اندیشه عمیق قرار میدهد و چندین ماه در حال تردید و حیرت سیر میکند تا این که متوجه میشود که پیر شدن و احتمالاً وبال جمع کثیری را به گردن گرفتن برای شهریار که منظورش معرفت الهی و کشف حقایق است عملی دشوار و خارج از خواست و دلخواه اوست. اینجاست که شهریار با توسل به ذات احدیت و رازها و نیازهای شبانه به کشفیات علوی و معنوی میرسد به طوریکه خودش میگوید پیشآمدی الهی وی را به ارواح یکی از اولیاء مرتبط میکند و آن مقام مقدس کلیه مشکلاتی را که شهریار در راه حقیقت و عرفان داشته حل میکند و موارد مبهم و مجهول برای او کشف میشود... شهریار تقریباً سیسال اعتیاد سنگینی به نشأت مخدره داشت که در این موقع به طور اعجازانگیزی از آن صرف نظر کرد. خلاصه شهریار هرچه را که به آن علاقه داشت کنار گذارد. این حالت چند سالی طول کشید و در تمام اوقات فکر و ذکر شهریار فقط خواندن قرآن و عبادت و تهجد شد و از هر نوع معاشرت و ملاقات خودداری میکرد... بالاخره سال 1331 حال انقلابی شهریار تخفیف یافت و در آن موقع میگفت که "امتحان من تمام شده است و علم قرآن را یافتهام " و بعد از آن تأویلات و تفسیراتی از قرآن مجید میکرد و حالیه هم میکند که برای اهلش شنیدن و دانستن آنها ارزش فراوان دارد لازم بود مقداری از عوالم شاعرانه و عارفانه شهریار را یادآوری میکردیم که در مقدمه دیوان اشعارش نزدیک به هشتاد صفحه از دوستان، بزرگان فرهنگ و ادب چون نیما یوشیج و محمدتقی بهار و... دربارهاش نوشتهاند. شعر از نگاه شاعر نیز در دورهای که تهاجم فرهنگی با توفندگی یورش آغاز کرده بود از نگاه محمدحسین شهریار آموختنی و شنیدنی است: "به نام خدا، برای خوانندگان عزیز: مایهی شعر ابتدا آن تأثیر و ارتعاش لطیفی است که بلااراده بر روی اعصاب انسان نقش میبندد. همینطور که مولود ظاهری آن اعمال بلاارادهای از قبیل گریه، خنده، انقباض و انبساط اعصاب و عضلات است، مولود عضوی آن نیز روح شعر از قبیل حیرت، شهامت، سوز، رقت، لطافت و صلابت و غیره خواهد بود. این مایهی شعر یا موجد ارتعاشات عصبی چون امواج لطیفی در طبیعت از ازل تا ابد کشیده شده و دستگاه عصبی شاعر آن را از خود طبعیت یا از دستگاه عصبی دیگری تحویل گرفته به صورت شعر به دستگاه عصبی دیگران (اگر این دستگاه را داشته باشند) تحویل میدهد. این روح شعر در ابدان متنوع که حلول میکنند هنر ـ از قبیل موسیقی، نقاشی، سلحشوری، نطق و خطابه و غیره ـ به وجود میآید و چون سخن مظهر کامل انسانیت است (نظم و نثر و نطق و خطابه هم مشمول آن میشوند). چون در میان افراد سخن نیز سخن منظوم لطیفترین آنهاست، فرد کامل شعر وقتی پدید میآید که روح شعر در سخن منظوم حلول کند، به این جهت است که شعر مطلق هم به آن اطلاق میشود. اگر شعر با یک فرد انسان مقایسه شود حقیقت شعر، که تا حدی بیان شد در مقابل روح انسان است. این حقیقت یا روح شعر است که نزد شاعر موهبت طبیعی است و به تصنع نمیشود آن را پیدا کرد و شاعر حقیقی بدان تمیز داده میشود. حالا برویم سر اجزای دیگر شعر که به طور اکتسابی هم تحصیل میشوند: جمله یا کلام به جای جسم و بدن شعر است و هر کلمه و هر کلمهای به جای عضوی. البته تناسب و زیبایی کلمات و همینطور ترکیب یا دسته جمع آنها که کلام باشد به جای اندام و تناسب آن در نزد انسان است. وزن و بهطور کلی موزیک شعر که توافق حروف هم جزء آن است در شعر به جای لباس انسان است و معمولاً شعر در این لباس به رسمیت شناخته میشود. وقتی که به شعر قافیه میدهیم، مثل این که عکس را قاب کرده میبندیم، شکل یا فرم شعر (غزل، قصیده، مثنوی، رباعی و مسمط و غیره) تعیین میشود که به جای فرم لباس است نزد انسان. همین طور که با تغییر فرم لباس ماهیت انسان عوض نمیشود شعر نیز تنها با تغییر شکل انقلابی در حالش پیدا نخواهد شد. شعر هدف و مقصود یا ایدهآلی دارد که به جای مذهب و مسلک نزد انسان است و نیز موضوع و معنی و مفهومی، که به جای اخلاق و رفتار و آدابی است که انسان به تناسب ایدهآل خود اتخاذ میکند. بنابراین شعر کامل شعری است که تمام اجزای آن به حد اعلا باشد. در زبان شیرین فارسی به عقیدهی این حقیر در درجه اول شعر حافظ است که کلاً به حد کمال شعر رسیده و تمام اجزای آن در لایتناهی است. حتی برای شعر حافظ صفت "اسرارآمیزی " را هم باید به اضافه قائل شد. شعر اساتید مسلم دیگر روح شعر را دارد ولی سایر اجزای آن بعضاً پا به پای روح راه نمیروند. این بنده اگر حمل به تواضع درویشی نشود خود را خیلی با اشکال و با چندین گذشت و اغماض میتوانم شاعر بدانم. ولی با اطمینان کامل معتقدم که هرگز به حد کمال شعر نرسیدهام و تا کنون نشده است که شعری از خواجه بزرگوار بخوانم و از بضاعت خود شرمساز نشوم. حتی بارها فکر کردهام که ترهات خود را از بین ببرم ولی چون این نوع یک خودخواهی و ناسپاسی محسوب میشود خودداری و خود را به سیر تکامل تدریجی امیدوار میداشتم. این است که چاپ آثارم را همیشه برای آینده محول میکردم. حتی معتقد بودم برای بعد از خودم بماند به صلاح و کمال نزدیکتر خواهد بود. اما از یک طرف وضع آشفته دنیا عموماً و فقر و انحطاط خودمان خصوصاً این امید را که کسی بعد از من به فکر طبع آثار من باشد از من سلب کرد. ضعف مفرط فراجی هم که از حیاتم رقعی بیش نیست این اندیشه را تقویت کرد و از طرف دیگر استقبال عامه و اصرار دوستان که حقیقتاً برای بنده اسباب شرمندگی شده بود، روی هم رفته، موجب شدند که به چاپ و انتشار آثار ناچیز خود با صورت فعلی رضایت بدهم به امید آن که ان شاء الله اگر عمری بود، در چاپهای بعدی تصحیح و تکمیل شود. اگر چنانچه بیتی یا مصرعی از این میان مقبول طبع صاحبدلان قرار گرفته و طبع آن خدمتی محسوب شد باید عرض کنم که آثار بنده کلاً خاصه از بیست سال به این طرف مدیون دوست پاک گوهرم آقای لطفالله زاهدی است که تمام را ضبط و از صدمت زوال ایمن داشتهاند،... سید محمد حسین شهریار "
این سطور مناعت طبع و خضوع عارفانه شهریار را میرساند که بیهیچ ادعایی درباره خود و آثارش داوری میکند. دیوان دو جلدی اشعارش با بیش از هزار و دویست صفحه رنگارنگ از اندیشه، کشف و شهود، عارفانهها و اجتماعی و تغزلی گوناگون است که استاد در عرصههای مختلف شعر کلاسیک و نو و به ویژه مکتب شهریار به آن پرداخته است. شهریار با استقبال و قدردانی از نیما و آثارش نه تنها مخالفت نمیروزد بلکه جایگاه و تلاش و همت او را میستاید و خود نیز شعر نو هم میسراید. از آنجایی که شعر و مشکلات مربوط به آن، چراییها و چگونهها همچنان پابرجاست. الگوبرداری از مکاتب مختلف غربی همچنان با شتاب دنبال میشود. نقد شعری متناسب با دیدگاه نو انقلابی و اسلامی در خور ارائه نمیشود لزوم پرداختن به این چراها ناگزیر باید از خود شهریار باشد که دیدگاههایش همچنان نو، نغز و جامع است. شهریار در جایگاهی که قله شعر فارسی است ایستاده دیدگاههای خود را ارائ میدهد و نه از دور و بی درک و احساس سختیها و صنایع کار، بنابراین آن قسمت از دیدگاههای استاد را که ضرورت مطالعه و آموختن دارد، مرور میکنیم. تا باشد که نسل نو انقلابی از آموزههای استاد بهره لازم را برده و به داشتن چنان سخنوری با اندیشههای اسلامی و عرفانی مباهات کنند. شهریاری که روز شاعر ملی به نام نامی اوست و این نشانگر درایت و کاردانی و ارجگزاری مقامات فرهنگی و مسوولان جمهوری اسلامی ایران است.
3 - شعر از دیدگاه استاد شهریار
در مقدمه مفصلی که استاد سیدمحمدحسین شهریار در سال 1335 به دیوان خود نوشته است میخوانیم: "... نکته قابل ذکر دیگر این است که سالهاست در کشور ما صحبت از شعر تازه و کهنه است. غالباً از من میپرسند که عقیده شما دربارهی اشعار جدید چیست؟ اینک جواب بنده: چیزی که مسلم است تنها تازگی کافی نیست که چیزی را مقبول خاطر همه بسازد. در هر چیزی شرط اول خوبی و زیبایی است بعد چیزهای دیگر از جمله تازگی یک قطعهی ادبی، فرض کنید مال عهد دقیانوس اما هم مطلبی دارد سودمند و هم شعر است یعنی نفوذ و تأثیر دارد. قطعهی دیگری فرض کنید از حیث سبک آخرین سیستم ولی نه شعر واقعی است و نه مطلب مفیدی دارد شما این دو قطعه را در محله کوران هم ببرید قطعاً اولی مقبول است و دومی مردود. حالا ببینیم تازگی مقبول چیست. فرض کنید بنده قطعهای ساختهام که الان جلو چشم شماست این قطعه مدعی است که من هم شعر هستم و هم تازه. شروع میکنیم از نظر تازگی تجزیه و تشریح میکنیم: 1ـ اگر در این قطعه رعایت وزن کاملاً نشده ـ در این صورت چرا بگوئیم شعر منظوم شعر که واجب نیست موزن باشد میگوییم شعری است منثور و مسجع تا کسی هم متعرضش نشود در این صورت اینجا تازگی معنا ندارد. 2ـ اگر مصرعها از اوزان مختلف هستند ـ این جور شعر جز برای تئاتر و درام و چیزی از این قبیل خوشایند نیست بلکه بسیار زننده است چه جای تازگی. 3 ـ اگر مصرعها هیچ کدام قافیه ندارد ـ از جنس بحر طویل است که در شعر فارسی از قدیم هست چون نسبتاً منسوخ شده بود یک تازگی نسبی دارد اما آن هم که مال من نیست بحر طویل سابق از مصرعهایی تشکیل میشد همه بیقافیه که مثلاً بعد از دو سه صفحه گفتنی یک حرف الف را قافیه میکرد که آن هم مثل نداشتن بود. 4ـ اگر مصرها کوتاه و بلند است ـ از جنس مستزاد میشود که سابق هم داشتیم مضافاً این که ما اینها را از اشعار سفید و آزاد فرنگی تقلید میکنیم در حالیکه به حدس قوی آنها ممکن است از ما اقتباس کرده باشند و حق هم این است 5 ـ اگر تقلیدی است از یک مکتب اروپایی ـ تقلید آن هم از خارجی اگر عیب نباشد هنر هم نیست (البته رمانتیک را باید استثنا کرد) که حالا مال خودمان است زیرا این مکتب از پنجاه، شصت سال پیش در ادبیات ما وارد و شاهکاری هم روی آن ساخته شده و رسمیت پیدا کرده، رمانتیک مخصوص یکی دو کشور هم نیست بلکه رایج و معمول همه دنیاست. رمانتیک هم باشد زیاد تازگی ندارد، سه تابلو عشقی و افسانه نیما سی سال پیش ساخته شده ولی با وجود این رمانتیک را باید یکی از شرایط فرعی تازگی قبول کرد. 6ـ اگر جای اجزای جمله از قبیل مسند و مسندالیه و غیره مثلاً پس و پیش شده این یک انحطاط فکری است که مدتی را هم باید صرف علاج آن کنیم. پس ما عوض اینکه به سرعت انتقال مردم کمکی کرده باشیم به عکس کرده خواننده را مدتی هم در لفظ معطل میکنیم که دیرتر به معنی برسد. اینجا هم تازگی هیچ معنایی ندارد 7ـ اگر لغات و تعبیرات و امثال فرنگی دارد که جز در ضمن سبک متحد و سبک ساده و مکتب رمانتیک آن هم با شرایط بینالمللی و منحصر و کاملاً مصطلح و معمولی بودن هرگز جائز نیست... این هم سیر قهقرایی و برگشتی است مثلاً به سبک دورهی مغول که فقط تغییر لباس داده است یعنی اگر آن وقت عربی بود حالا فرنگی شده شبیه به سبک آخوندهای بیسواد سابق میشود که برای پوشیده داشتن بیسوادی خود طوری صحبت میکردند که مقصود فهمیده نمیشد. مردم عامی هم اینجور بار میآمدند. یعنی وقتی از حرفهای کسی سر در نمیآوردند این را دلیل معلومات عمیق طرف میدانستند. پس تاکنون یعنی تنها به اتکای صورتهای بالا در قطعهی من هنوز تازگی تحقق پیدا نکرده یک تازگی نسبی و فرعی هم باشد مال شخص من نیست اگر هم باشد ـ هیچ اهمیتی قابل ذکری ندارد در شعر نوع تازهای طرح کردن هیچ اشکالی ندارد کاری است که هر بچه مکتبی میتواند. "
پس تازگی چیست؟ در توضیحات محمدحسین شهریار ضرورتهای پیدایش سبک نو شعر فارسی و صورتهای مختلف رایج آن بررسی میشوند. بنا به توضیح استاد محمدحسین شهریار و نگاه آماری به اشعاری که بعد از نوشته شدن آن توضیحات، دهها نفر شاعر با صدها بیت شعر افکار و اندیشههای خود را سرودهاند و همچنان ظرف غزل و قصیده و رباعی و مثنوی اشباء ناشده است. بحث شهریار را برای جلوگیری از به درازا کشیدن مطلب، از آنجا پی میگیریم که او دست به افشاگری در تقلب کردنها و یورشهای "تهاجم فرهنگی " میزند. عنوان مقاله استاد محمدحسین شهریار "سبکها و مکتبهای شعر ایران " است که ضمن برشمردن شعر کلاسیک ایران در دوره رویکرد کلی (ترکستانی ـ عراقی) به تشریح زوایای مختلف مکتبها میپردازد. شهریار در ادامه مینویسد: "... 4 ـ مکتبهای غربی - در ادبیات منظوم ایران محلی هم برای مکتبهای خارجی به علل زیرین باید قائل شد (چنانچه آنها هم در ادبیات خودشان رنگ سحرآمیزی برای شعر و هنر مشرق زمین قائل هستند) الف ـ ادبیات فارسی از سیر توسعه و تکامل که ممکن است از این راه نصیبش بشود محروم نمانده باشد. ب ـ احساسات و تفننات ذوقی جوانان که قهراً با ادبیات خارجی سر و کار دارند خفه نشود. ج ـ کلمات و اصطلاحات و ترجمهی امثال و تعبیرات خارجی را که بعضاً بینالمللی و مورد قبول همه دنیاست و در ادبیات ما نیز وارد شده با این مکتب بیان کنیم. یعنی اگر خود لغات و تغییرات خارجی است مکتبش هم خارجی باشد. نیک و بدش پای خودشان و حریم سبکهای ما هم محفوظ مانده باشد. اما مکتب خارجی چیزی نیست که به آسانی و به مجرد چند قطعه تفننی رایج و رسمیت پیدا کند. قرنی باید و شاهکارهای هنری و قبول خاطر مردم تا مکتبی را بتوان به رسمیت شناخت و داخل ادبیات دانست. فعلاً تنها مکتب خارجی که از پنجاه، شصت سال قبل وارد ادبیات ما شده و شاهکارهای نظمی و نثری روی آن ساخته شده و حالا هم ما چه بخواهیم و چه نخواهیم جای خود را در ادبیات ما باز کرده و احتیاجاتی هم از ما برطرف میکند مکتب رمانتیک است که ابتدا به صورت رمانها وارد شده و کمکم به نضج و کمال خود رسیده است. در نثر چون طرز انشای مخصوص هم دارد جا داشت که آن را سبک بنامیم چنان که خیلیها هم سبک رمانتیک خواندهاند ولی به عقیده من چون خارجی است باز برای محفوظ داشتن حریم سبکهای خودمان بهتر است که در نثر، رمانتیک را مکتب بنامیم چنان که در همه دنیا به اسم مکتب است. رمانتیک در نقاط مختلف دنیا مفهومهای مختلف دارد. اصلاً موضوعهای ادبی مثل موضوعهای علمی نیست که تعریف جامعی از آنها بشود کرد که کاملاً جامع تمام افراد و دافع تمام اضداد و ماسوی خود باشد. حتی ما سبکهای عراقی و ترکستانی خودمان را هم به طور جامع و قاطع نمیتوانیم تعریف بکنیم. در تعریف رمانتیک خود اروپاییها تعبیراتی از قبیل: آزادی هنر، بیان احساسات، تخیل و فانتزی. نقاشی و تابلوسازی ادبی و بالاخره خیالپردازی (سوبژکتیویسم افراطی) و از این قبیل آوردهاند. حالا ببینیم رمانتیک در شعر فارسی از مفهومات بالا مصداق کدامیک از تعبیرات میتواند باشد.
1 ـ آزادی هنر ـ مقصود از آزادی هنر صرف نظر از حشو و زواید کلاسیک است که قیود بیفایدهای است. ما این کار را در سبک متجدد خودمان هم باید بکنیم و کردهایم. مثلاً از قبیل مراعات دال و ذال و واو و یای مجهول و معروف که حالا به قضاوت ذوق سلیم کاملاً بیمورد و بیفایده است. مثل این که کلمات رسید، شنید و خرید که حرف اول آنها را دال مینویسیم و دال هم تلفظ میکنیم مجاز یا مقید باشیم که با کلمهی لذیذ عربی قافیه کنیم به اعتبار اینکه این دالها یک وقتی ذال بودهاند...
2 ـ بیان احساسات یا تسلط تخیل بر واقعیت. این نظر اگر افراطی باشد در ادبیات ما مردود است و همیشه تخیل و رنگآمیزی شعر ما در استخدام حقایق بوده پس از رمانتیک نمیخواهیم که این خدمت را برای ما انجام بدهد.
3ـ تخیل و فانتزی ـ این قسمت به طور خیلی زیبا و اعلا در ادبیات منظوم ایران به خصوص در مکتب آذربایجانی و هندی هست، ولی برای رمانتیک یک نوع تخیل و فانتزی جدیدی هم میتوان قائل شد.
4 ـ نقاشی و تابلوسازی ـ عمده این قسمت است که جایش در ادبیات ما خالی بود زیرا تابلوسازی ادبیات ما کلاسیک بود که با نقاشی رمانتیک فرق دارد (نقاشی کلاسیک منحصر به یک نقطه توجه چشم بود و به اطراف کاری نداشت). پس رمانتیک در شعر فارسی مفهوم عمدهاش تابلوسازی کم و بیش دقیقی است از منظره و موضوع با تمام اطراف آن، منتهی مورد توجه مطلب باید برجستهتر و پررنگتر نشان داده شود مثلاً از این بیت سعدی که میفرماید: "شنیدم که در وقت نزع روان / به هرمز گفت نوشیروان ... " در ادبیات فارسی از نظر تابلوسازی رمانتیک اول شعری که ساخته شد نسبتاً سه تابلوی عشقی بود و از نظر تخیل و فانتزی جدید و خلاصهنویسی رمانتیسم که خود به اسم مکتب امپرسیونیسم معروف است اولین شعر افسانهی نیما بود. امپرسیونیسم غیر از رمانتیک نیست و در واقع خلاصه کوچک شده رمانتیسم است. رمانتیسم بیان کسی است که جلوی یک منظره توقف کرده و آن را نسبتاً جامعتر تعریف میکند اما امپرسیونیسم بیان کسی است که از جلوی منظرهای رد شده فقط مقداری از منظره را که توانسته در ذهنش نقش به بندد تعریف میکند. احتیاج به امپرسیونیسم وقتی است که مثلاً بخواهیم قصه بلند و بالایی را تعریف کنیم که از قطعههایی تشکیل شده در این صورت اگر هر قطعهئی را بخواهیم مفصل تعریف کنیم قصه ما خستهکننده خواهد بود. در این صورت لازم است که هر قطعه را به طور اختصار و امپرسیونیسم به سرعت نشان داده و بگذریم (قطعات ایوای مادرم. حیدربابا، هذیان دل و دو مرغ بهشتی) که از ساختههای بنده است تقریباً رمانتیک و امپرسیونیسم هستند. تاکنون از مکاتب غربی آنچه که برای ادبیات ما محل استفاده قرار گرفته همین رمانتیک است. سایر مکتبهای اروپایی چیزی نیستند که سبک انشای مخصوص داشته باشند و به ما هم یاد بدهند بلکه این اسمگذاریها و تقسیمبندیها بیشتر از نظر موضوعات و عقاید است که شاعر و نویسنده در مراحل مختلف عمر طبعاً به آنها میرسد، زیرا انسان گمشدهای دارد و در جستجوی خداست طبعاً از وادیهایی باید بگذرد و از این وادیها بعضی هدایت کننده و بعضی گمراه کننده ممکن است باشد. در ادبیات ایران اگر از نظر عقاید و مشرب تفکر و تعقل بخواهیم تقسیمبندی و اسمگذاری بکنیم صدها از این مکتبها ممکن است بوجود آید. باقی مکتبهای غربی را اگر ما با عینک خودمان نگاه کنیم و بخواهیم آنچه را که درک میکنیم بیان کنیم تعریف و تعبیر ما به شرح زیرین ممکن است باشد:
1 ـ رئالیسم ـ از خیالبافی افراطی رمانتیسم جلوگیری و آن را به حقیقت و واقعیت نزدیکتر میسازد. یعنی چیزی را از رمانتیسم میکاهد نه اینکه اضافه کند. میلی است به عقب که کلاسیک باشد مثلاً بیان سعدی ما نسبت به حافظ که مقایسه شود رئالیست است.
2ـ ناتورالیسم ـ تقریباً همان عقیده جبریون ماست که شاعر را فقط تحت تأثیر عوامل طبیعی میداند و اختیاری برایش قائل نیست این عقیده را بالاخره معارف حقیقی ما مردود شمرده و قضیه را بینالامرین شناخته یعنی نه اختیار مطلق و نه جبر مطلق. انسان نسبت به گذشته که با شرایط و محیط منتجهی آن به دنیا آمده مجبور است. ولی نسبت به آینده مختارست و از حالا به بعد میتواند سرنوشت خود را عوض کند وگرنه جبر لازمهاش این است که انسان به هیچ کاری با اراده دست نزند و وجودی باشد مثل جماد که خود را به طبیعت تسلیم کرده است.
3 ـ سمبولیسم ـ عوض کردن موضوعی مشابه که مقصود گوینده هم در پرده مفهوم شود. این مکتب در ادبیات ما به خصوص حافظ که تقریباً در تمام آثارش حقیقت را به صورت مجاز بیان میکند. فردوسی قطعهای دارد که کاملاً سمبولیست است و دو بیت آخر قطعه را مفتاح قرار داده: یکی ابلهی شبچراغی بجست / که باوی بُدی عقد پروین درست / خری داشت آن ابله کوردل / که بُد جانش با جانِ خر متصل / چنان شبچراغی که ناید بدست / شنیدم که بر گردن خر بهبست / من آن شبچراغ سحرگاهیم / فروزان کن ماه تا ماهیم / ولیکن مرا بخت ابله شعار. / به بسته است برگردن روزگار.
4ـ هنر برای هنرـ یک مرحله طبیعی است که هنرمند با خود هنر عشق میورزد و تا این مرحله نباشد هنر به کمال خود نمیرسد. البته در مراحل بالا هنر را برای اجتماع و اصلاح اخلاق و هدایت مردم تخصیص میدهد که این هم امری است طبیعی.
5 ـ پارناسیسم ـ بازگشتی است به کلاسیک که برای انتخاب کلمات و استحکام جملات و وزن و قافیه و موزیک یک شعر میکوشد. یعنی به لفظ بیشتر میپردازد تا به معنا. این هم باز یک مرحلهی طبیعی است و بسیاری از شعرای ما هم بوده و هستند که در جهان الفاظند و هنوز به لطائف معانی و موضوعات نرسیدهاند.
6 ـ ناتوریسم ـتقریباً همان تجلی وحدت در کثرت یا جلوهی خدا در تعینات است که یک مشرب شرقی است و در مغرب زمین به صورت (عشق با طبیعت) یا مطالعهی بشر از جبنهی مخلوقیت درمیآید.
7ـ فوتوریسم ـ (زندگی دینامیک و صنعتی) ـ مطالعه بشر است از جنبه خالقیت که مشرب شرقی آن در سیر در مقام انسانی و خودشناسی است که تعینات در وجود انسان به کمال میرسد.
8 ـ جهان وطنی ـ کمال فوتوریسم است که میخواهد همهی افراد انسان را یک مجتمع و یک خانواده بداند که کرهی زمین خانهاوست، عین مشرب ماست ماییم که با شعار "بنی آدم اعضای یکدیگرند " خیلی پیش از آنها پرچمدار این مکتب هستیم.
9 ـ اونانیمیسم ـ این هم کمال مکتب جهان وطنی است. حسن نهانی میخواهد. برای جامعهی بشری روح یگانهای بدهد. این هم همان حسن سفر از خلق به خالق است که در عرفان مشرق زمین است متأسفانه در مغرب زمین این روح یگانه هم برای یک دسته به خصوص افراد بشر است که حتماً میرسد به موضوع نژاد یا ملیت یا چیزی از این قبیل که باز ناگزیر از برتری دادن عدهای است بر عده دیگر. در مشرق زمین اگر خصوصیتی هم باشد موضوع ایمان به خداست که در دسترس همه هست و سیاه و سفید در مقابل آن یکسان است. زیرا ایمان ایدهآلش مساوات است و با ایمان را جز بر صبر و فروتنی و خدمت به نوع فرمانی نمیدهد و اگر فضیلتی برای ایمان و تقوی قائل باشد فضیلت اخروی است نه دنیوی.
10 ـ کوبیسم ـ میخواهد نفوذ فکری پیدا کرده و همهی جهات منظره را از پشت و رو و بالا و پایین و غیره دیده و تعریف کند. این هم جز با اطلاعات قبلی باطن و حدس چیزی دیگر نمیتواند باشد. حقیقت چنین چیزی اگر نزد پیغمبر هم باشد جز در موارد معجزه به این نمایش دست نخواهد زد.
11ـ سوررئالیسم ـ اینجا هم حسن نهایی اروپایی در جستجوی الهام است. الهامی که ما اساساً شرط شاعری میدانیم. زبان شاعر را کلید گنجهای غیبی و برای شاعر مقامی پایین پای پیغمبری قائل هستیم. اما وقتی راه عوضی است انسان به الهام نمیرسد سهل است که کارش به پریشانگویی میکشد. شعر فرانسه الهام را در مکتب هوگو گذاشته و در دادائیسم و اینها میطلبد (آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد) این اظهار نظر من راجع به مکتبهای خارجی نتیجهی فقط یک نگاه سطحی است و ادعا نمیکنم که این عقیده کاملاً از اشتباه مصون باشد ولی چیزی هست که یکبار خواندنش بیارزد. تبریز دی ماه 1335 سید محمد حسین شهریار "
از آنجایی که نشریهها و رادیو و تلویزیون از دهه سی و چهل غربگرایی را با شدت تمام تبلیغ و ترویج کرده بودند و بعد ازآن هم که با پیروزی انقلاب اسلامی بهطور موقت فروکش کرده بود، اینک دوباره با بسیاری از نشریات و رسانههای الکترونیک بار دیگر با حجم و گسترهای فراوان یورش آغاز کرده است. نگاهی هر چند تکراری شاید به دیدگاههای شاعر ملی کشور لازم و ضروری مینمود. چنانچه خود استاد اشاره کرده است در کارهای شعری خود تا به آنجا که لازم بوده است از شعر و معرفت غربی استفاده مقطعی و موضعی کرده است و هرگز چون روشنفکران غربگرایانه یا غربزده به تمامی مترجمان فرهنگ غربی نیست. الگویی که شاعر ملی برگزیده است همچنان میتواند مورد نظر و استفاده اهل هنر کشورمان باشد. شاخصههایی چند شاعری شهریار را به عنوان تداوم شعر عارفانه، حماسی، باریکبینی و خلق لحظههای ناب به اثبات میرساند. فراموش نباید کرد که بعد از فردوسی، شاعری شیعی با گستردگی دنیای شعر تنها و تنها محمدحسین شهریار است. در اشعار او نوحهسرایی، مناقبتگویی، بیان جلال توحید و نبوت و امامت به کمال میرسد. عارفانههای مولوی امتداد مییابد. معرفت اعلی (دولت قرآن) به بیان هنری روایت میشود. در شعر معروف "حیدر بابا یه سلام " شاهنامه فردوسی با روایت بهروزتر، همه فهمتر بازآفرینی میشود که به قیاس شرق کشور فردوسی، شمال غرب کشور تجلی ویژه مییابد. در تغزل ادامه طبیعی حافظ و سعدی در اشعار شهریار نمود پیدا میکند و شاید در خلاصهای هر چند فشردهتر بتوان گفت که او پاسدار شعر فارسی کلاسیک از توفانهای تحت تأثیر مکتبهای غربی برخاسته از ترجمهها و بازآفرینیهای روشنفکری است. او به اثبات رسانید که وزن و قافیه و حفظ اصول و قوائد کلاسیک مانع از آن نیست که شاعر نتواند از انسان امروز، اجتماع امروز و مقام و مقاصد امروز شعر بگوید. با اشعار محمدحسین شهریار همچنان که از اشعار فردوسی، سعدی، حافظ و... زبان رسمی توش و توان یافته است غنای بیشتری مییابد. اگر آمار گرفته شود هزاران مصرع از شعرهای محمدحسین شهریار به صورت ضربالمثل، کنایه، پند و اندرز و نکتهدانی وارد زبان رسمی و همچنین شفاهی مردمان کشورمان شده است و این حقایق نشانگر توفیق شاعر است که چون حافظ سرچشمه اشعار خود را از "دولت قرآن " بیان میکند. از سروش دل، از عالم غیب از خوابهای راستین و از کرامات ایمان بارقههای نو در اشعار او هویداست. برای تنوع شعر "شاعر افسانه " را از غزلیات شهریار مرور میکنیم که به رغم پاسداری از سنت، استقبال کننده مدرنیسم اصیل نیز هست: "نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم / سرپیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم / من از دل این غار و تو از قلهی آن قاف / از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم / دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن / چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم / آخر نه چراغیم که خندیم با یدان / شمعیم که در گوشهی کاشانه بگرییم / این شانه پریشان کن کاشانهی دلهاست / یک شب به پریشانی از این شانه بگرییم / من نیز چو تو شاعر افسانهی خویشم / باز آب هم ای شاعر افسانه بگرییم / پیمان خط جام یکی جرعه به ما داد / کز دور حریفان دو سه پیمانه بگرییم / برگشتن از آئین خرابات نه مردیست، می مرده بیا در صف میخانه بگرییم / از جوش و خروش خم و خمخانه خبر نیست / با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم / با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی / در فاجعهی حکمت فرزانه بگرییم / با چشم صدف خیز که بر گردن ایام / خر مهره ببینیم و به دُردانه بگرییم / آئین عروسی و چک و چانه زدن نیست / بستند همه چشم و چک و چانه بگرییم / بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار / جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم / پروانه نبودیم در این مشعله باری / شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم / بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم / بگذار به هذیان تو طفلانه بخندند / ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم "
چنان که تاریخ جایگاه فردوسی را برای وطن و ایمان تثبیت کرده است که از هجوم بیگانگان زوال از زبان و فرهنگ دور کرد در دورهای دیگر که سهمگینتر از لشکرکشی آشکار دشمن بود شعر شهریار به ادامه رسالت از فردوسی برخاست. شعر امروز با اصالت ایران وامدار محمدحسین شهریار است که خود نیز وامدار بزرگان پیشین است. آخرین یادمان محمدحسین شهریار در این مقال غزلی شورانگیز "تو بمان و دگران " را مرور میکنیم.: "از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران / رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران / ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی / تو بمان و دگران وای به حال دگران / رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند / هر چه آفاق بجویند کران تا به کران / میروم تا که به صاحبنظری باز رسم / محرم ما نبود دیدهی کوتهنظران / دل چو آینهی اهل صفا میشکند / که ز خود بیخبرند این زخدا بیخبران / دل من دار که در زلفشکن در شکنت / یادگاریست ز سر حلقهی شوریدهسران / گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود / لاله رویا، تو ببخشای به خونین جگران / ره بیدادگران بخت من آموخت ترا / ورنه دانم تو کجا و ره بیدادگران / سهل باشد همه بگذاشتنی و بگذشتن / کاین بود عاقبت کار جهان گذران / شهریارا غم آواردگی و دربهدری / شورها در دلم انگیخته چون نو سفران "
در شعری که به پیشواز نیما یوشیج رفته است شاعر تمامی اوضاع و احوال اجتماعی را در غزل خود گنجانده و غزل را از دایره بسته و اعتیادآور تکرار یار، می و... به آزادی عمل بیشتر رسانده است.
4 - نیما یوشیج و بدعتها و بدایع او
علی اسفندیاری (نیما یوشیج) بنیانگذار شعر نو فارسی با چاپ "افسانه " 1301 معیار مانایی شعر و خوشنامی شاعر که در تاریخ همیشه با "حقیقت، عدالت، مردم دوستی، خدمت به خلق و... " سنجیده میشود به خوبی با نام خود گره زده است. چه بسا هنر (صنایع و بدایع) عنصری قویتر از فردوسی بود اما فردوسی را نوردی به نام تاریخ زندگی از مراحل گذر میداد و همنوایی مردم جایش را در دلها، باز میکرد. "ارزا پاوند " میگوید: "هیچ شعری را نمیتوان بیست سال زودتر یا بیست سال دیرتر سرود " یعنی شاعر وجدان بیدار اجتماع نه تنها در تخیلات شاعرانه خود و نه تنها خوشه چین راه رفته مردم بلکه باید دوشادوش مردم و پیشاپیش آنان باشد. پاسخ دقیق و در خور به ایجابهای زمان باعث میگردد شعر بر تاریخ توفق یابد. از این حیث نیما در زمانی اقدام به سرودن و انتشار "افسانه " میکند که زوال قاجاریه در رسیده، ملتی سردرگم از بازیهای عوامل استعمار انگشت حیرت به دندان گزیده راه خود را نمیدانند. همچنین این دوره دو دهه را پشت سر میگذارد تا مردم کم و بیش آزادی یافته از آشوب جنگ جهانی دوم و شهریور سال 1320 اندک اندک خود را باز یابند و در قالب احزاب و جمعیتها و هنرمندان از بیتفاوتیها در آیند. نیما نماینده هنری دوره گذار از مشروطه تا دههی سی است که بیشترین تکانها و جابهجاییهای اجتماعی، طبقاتی را بر خود میبینید. ظهور رضاخان، استبداد او، سرکوبهای مردم در اقصی نقاط کشور، جنگ جهانی دوم و تبعید رضاخان، غائله آذربایجان، مبارزهها برای ملی کردن صنعت نفت، کودتای آمریکایی 28 مرداد 1332 و استقرار امپریالیسم امریکا به جای انگلستان همه و همه کشور را در مرحله دگردیسی قرار داده بوددر عالم شعر به ناگهان بیدارشدگان از دوره بازگشت ادبی به اشعار سیاسی پرداخته بودند، بی آن که شکل و محتوا نو شده باشد.
شعر "یاد " را از نیما میخوانیم که بعد از شهریور 1320 سروده شده است: "یادم از روز سیه میآید و جای نمور / در میان جنگل بسیار دوری. / آخر فصل زمستان بود و یکسر هر کجا در زیر باران بود / مثل اینکه هر چه کز کرده به جایی / بر نمیآید صدایی. / صف بیاراییده از هر سو تمشک تیغدار و دور کرده / جای دنجی را. / یاد آن روز صفابخشان! / مثل این که کنده بودندم تن از هر چیز / من شدم از روی این بام سیاه / سوی آن خلوت گلآویز / تا گذارم گوشهای از قلب خود را اندر آنجا / تا از آنجا / تا از آنجا گوشهای از دلربای خلوت غمناک، روزی را / آورم با خود. / آه! میگویند چون بگذشت روزی / بگذرد هر چیز با آن روز / باز میگویند خوابی هست کار زندگانی / زان نباید یاد کردن / خاطر خود را / بیسبب ناشاد کردن / برخلاف یاوهی مردم / پیش چشم من و لیکن / نگذرد چیزی بدون سوز / میکشم تصویر آن را / یاد من آید از آن روز! 1320 "
شاعر بیتفاوتیها را بلای جان و مال و خاطره مردم میداند و از مردم میخواهد یاوههای ساخته حاکمان را از گوشها بیرون کنند و مسوولانه با امور خودشان برخورد کنند. در اشعار نیما یوشیج این تنها کوتاه و بلند کردن مصرعها نیست که به خودی خود ارزشآور باشد بلکه بار عاطفی، منطقی واژهها و استعارهها را نشان دادن است که راه به سوی پیشرفت هموار میکند. هر قالبی اگر حاوی سخن نو و اندیشهنو نباشد هرگز از عنوان پیشتاز بودن و نوآور بودن بهرهمند نخواهد بود.
سرفصلهای نوآوری اندیشمندانه را در شعر "میتراود مهتاب " مرور میکنیم: "میتراود مهتاب / میدرخشد شبتاب / نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک / غم این خفتهی چند /خواب در چشم ترم میشکند / نگران با من استاده سحر / صبح میخواهد از من / کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را، بلکه خبر / در جگر لیکن خاری / از ره این سفرم میشکند / نازک آرای تن ساق گلی / که به جانش کشتم / و به جان دادمش آب / ای دریغا به برم میشکند / دستها میسایم / تا در بگشایم / بر عبث میپایم / که به درکس آید / در و دیوار به هم ریختهشان / بر سرم میشکند. / میتراود مهتاب / میدرخشد شبتاب / مانده پای آبله از راه دراز / بردم دهکده مردی تنها / کولهبارش بر دوش / دست او بر در، میگوید با خود: / غم این خفتهی چند / خواب در چشم ترم میشکند. / 1327 "
شاعر با توصیفی که از خود میکند میخواهد با هر هشدار و خواهشی مردم را از خواب بیدار کند. او خود را وظیفهمند ساخته است و از این حیث از کسی طلب کار نیست و از این که مردم همراهیاش نمیکنند افسرده و اشکبار بر در خانهها رفته اصرار میورزد. بیان هنری نو با مسایل مهم زمانه عجین میشود و شعر مولود خیال خام و یا عزلت گزینی شاعر نیست. با نیما یوشیج شعر از تزیینی بودن و مجلسآرایی کردن به اجتماعی شدن تغییر میکند. همچنین استقلال شعر از آواز و موسیقی بزرگترین دستآورد شعر نیمایی است. همچنین شعار از شعر تفکیک میشود و نطق و خطا به جزو شعر شمرده نمیشود که پیش از او، این همه اختلاط وجود داشت. کتاب "حرفهای همسایه " محلی بود که شاعر تئوریهای خود را به آگاهی همگان برساند و هر آنچه غیر شعر بود معرفی کند.
5 - نصرت رحمانی
در دهه سی در میان شاگردان نیما یوشیج تکثرگرایی سرعت بیشتر به خود گرفت. نصرت رحمانی یکی از آن شاعران بود که در تلخاندیشی و ادبیات منحط بالید. شعر "نوبت " از او را به عنوان نمونه مرور میکنیم: "حلقه بر در زدم صدا برخاست / کیست؟ ـ گفتم که: شاعر بدنام. / گفت: امشب که نوبت تو نبود / شب دیگر بیا و بستان کام. / سایه ی شاعری به در افتاد / شب دیگر که باد مست بهار / سوت در ناودان کج میزد / قصه میگفت با درخت انار / 1329 "
شعر دوره شکست و انحطاط روشنفکری بعد از کودتای 28 مرداد 1332 با مأیوسانهترین بیان در کتابهای "میعاد در لجن " "پیالهدوری دگر زد " و... نصرت رحمانی ثبت شده است.
6 - سیاوش کسرایی
به رغم تبلغیات مسموم و متأثر از دوره شکست شاعرانی هم بودند که در شعرشان مقاومت میکردند و دعوت به پایداری مینمودند. یکی از شاعران برجسته ضد سلطه کودتا "سیاوش کسرایی " بود که منظومه بلند او "آرش کمانگیر " چندین دهه بر زبانها جاری بود. شعر "پس از من شاعری آید " از سیاوش کسرایی را مرور میکنیم: "پس از من شاعری آید / که اشکی را که من در چشم رنج افروختم / خواهد سترد / پس از من شاعری آید / که قدر نالههایی را که گستردم نمیداند، / گلوی نغمههای درد را / خواهد فشرد. / پس از من شاعری آید / که در گهواره نرم سخنانم شنیده لای لای من / که پیوند روشن قطرههای شعرهای بیکران ماست / ولی بیگانهام با او / و او در دشتهای دیگری گردونه میتازد. / پس از من شاعری آید / که شعر او بهار بارور در سینه اندوزد / نمیانگیزدش رقص شکوفههای شوم شاخهی پاییز: / که چشمانش نمیپوید / سکوت ساحل تاریک را چون دیدهی فانوس، / و او شعری برای رنج یک حسرت / که بر اشکی است آویزان / نمیسازد. / پس از من شاعری آید / که میخندد اشعارش / که میبویند آواهای خود ـ رویش / چو عطر سایهدار و دیرمان یک گل نارنج / که میرویند الحانش / غبار کاروانهای قرون درد و خاموشی. / پس از من شاعری آید / که رنگی تازه دارد رنگدان او / زداید صورت خاکستر از کانون آتشهای گرم، خاطر فردا / زند بر نقش خونین ستم / رنگ فراموشی. / پس از من شاعری آید / که توفان را نمیخواهد. / نمیجوید امیدی را درون یک صدف در قعر دریاها / نمیشوید به موج اشک / چشم آرزوهایش را. / پس از من شاعری آید / که میروبد بساط شعرهای پیش / که میکوبد همه گلها به پای خویش / نمیگیرد به خود زیبایی پرپر / نگاه جستجویش را. / پس از من شاعری آید / که با چشمم ندارد آشنایی آسمانهای خیال او / و او شاید نداند / میمکد نشت جوانی را زلبهای جهان من / و یا شاید نداند / غنچههای عمر نا سیراب من بشکفته در کامش / و یا شاید نداند / در سحرگاه و رودش همچو شب من رنگ خواهم باخت. / پس از من شاعری آید / که من لبهای او را در دهان شعرهای خویش میبوسم. / اگر چه او نخواهد ریخت اشکی بر مزار من / من او را در میان اشک و خون خلق میجویم / و من او را درون یک سرود فتح خواهم ساخت / 1330 "
مقابله با تسلیمطلبی با لحن حماسی و شیوا ترسیم شده است. پیام شعر آمدن شاعری در آینده است که از سیاه روزیها در آن زمان خبری نباشد و شاعر نوید تولد او را میدهد که "من او را درون یک سرود فتح خواهم ساخت " پای به عرصه زندگی خواهد گذاشت.
همچنین از سرودههای هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) در دهه سی و چهل نمیتوان غافل ماند. مثلث شاعرانه نیما یوشیج، محمدحسین شهریار، ه. ا. سایه رهآوردهای غنای شعری بر ادبیات فراهم میآورد و همچنین هر یک در قالبی دوستانه بر شعر خود پای میفشردند که چند صدایی شعر را پر و بال پر توانتر میبخشید.
7 - هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)
شعر "شبگیر " از (ه. ا. سایه) مرور میکنیم که بعدها غزلهای نغز او در "یادگار خون سرو " چاپ و نشر شد: "دیگر این پنجره بگشای که من / به ستوه آمدم از این شب تنگ / دیرگاهی است که در خانهی همسایهی من خوانده، خروس / وین شب تلخ عبوس / میفشارد به دلم پای درنگ / دیرگاهی است که من در دل این شام سیاه / پشت این پنجره بیدار و خموش. / ماندهام چشم به راه / همه چشم و همه گوش / مست آن بانگ دلاویز که میآید نرم / محو آن اختر شبتاب که میسوزد گرم / مات این پردهی شبگیر که میبازد رنگ... / آری این پنجره بگشای که صبح / میدرخشد پس این پردهی تار / میرسد از دل خونین سحر بانگ خروس / و رخ آینهام میسترد در زنگ فسوس: / بوسهی مهر که در چشم من افشانده شرار / خندهی روز که با اشک من آمیخته رنگ... 1330 "
امیدواری و پای اراده برگرده یأس نهادن پیام شعر است. دعوت به تار اندن ابر سیاهی و استقبال از صبحی که باید بیاید و پیام آزادی آورد. در این شعر سایه به دیدگاه چپگرایانه خود نیز پایبندست که " ... دیرگاهی است که در خانهی همسایهی من خوانده خروس " اشاره دارد به پیروزی انقلاب اکتبر شوروی.
همچنین در دهه پنجاه شعرهای انقلابی و غروربرانگیز از محمدرضا شفیعیکدکنی (م. سرشک) به چاپ میرسد که در کتابهای "در کوچه باغهای نیشابور " و "بودن و سرودن " و... جایی در میان مردم پیدا میکند.
8 - منوچهر آتشی
اما منوچهر آتشی و شعر بلند او "اسب سفید وحشی "اش با عنوان "خنجرها، بوسهها، پیمانها " هر چند که بعدها شاعر مدهای بیشتری از آن بر کوی و برزن پراکند و بر سایه آن دههها خفت و در جشنوارههای تهران و شیراز جایی برای خود پیدا کرد که "من هم هستم " ادامه همان بسته بودن راهها و نفسها را تبلیغ میکرد آن هم از منظره "اسب سفید وحشی " هروئین که خیالپروری را دامن میزند و همچنین افسردگی را به هزار بهانه پیمانه میکند. شعر "خنجرها، بوسهها، پیمانها " را مرور میکنیم: "اسب سفید وحشی / بر آخور ایستادهگران سر / اندیشناک سینهی مفلوک دشتهاست / اندوهناک قلعهی خورشید سوخته است / با سر غرورش اما دل با دریغ ریش / عطر قصیل تازه نمیگیرد به خویش / اسب سفید وحشی، سیلاب درهها / بسیار صخرهوار که غلتیده بر نشیب / رم داده پر شکوه گوزنان / بسیار صخرهوار که بگسته از فراز / تازانده پر غرور پلنگان / اسب سفید وحشی با نعل نقرهگون / بس قصهها نوشته به طومار جادهها / بس دختران ربوده ز درگاه غرفهها / خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش / از اوج قله بر کفل او غروب کرد / مهتاب بارها به سراشیب جلگهها / بر گردن ستبرش پیچید شال زرد / کُهسار بارها به سحرگاه پرنسیم / بیدار شد ز هلهلهی سُم او ز خواب / اسب سفید وحشی اینک گسسته بال / بر آخور ایستاده غضبناک / سم میزند به خاک. / گنجشکهای گرسنه از پیش پای او / پرواز میکنند / یاد عنان گسیختگیهاش / در قلعههای سوخته ره باز میکنند / اسب سفید سرکش / بر راکب نشسته گشوده است یال خشم / جویای عزم گمشدهی اوست / میپرسدش ز و لولهی صحنههای گرم / میسوزدش به طعنهی خورشیدهای شرم / با راکب شکسته دل نمانده هیچ / نه ترکش و نه خفتان، شمشیر مرده است / خنجر شکسته در تن دیوار / عزم سترگ مرد بیابان فسرده است / "اسب سفید وحشی! مشکن مرا چنین / بر من مگیر خنجر چشم خویش / آتش مزن به ریشهی خشم سیاه من / بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش / گرگ غرور گرسنهی من / "اسب سفید وحشی! " / دشمن کشیده خنجر مسموم نیخشند / دشمن نهفته کینه به پیمان آشتی / آلوده زهر با شکر بوسههای مهر / دشمن کمین گرفته به پیکان سکهها / اسب سفید وحشی! من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم / من با کدام مرد در آیم میان گرد / من بر کدام تیغ سپر سایبان کنم / من در کدام میدان جولان دهم تو را / "اسب سفید وحشی " / شمشیر مرده است / خالی شده است سنگر زینهای آهنین / هر مرد کاو فشارد دست مرا ز مهر / مار فریب دارد پنهان در آستین / اسب سفید وحشی! / در قلعههای شکفته گل جامهای سرخ / بر پنجهها شکفته سکههای سیم / فولاد قلبهای زده زنگار / پیچیده دور بازوی مردان طلسم بیم / اسب سفید وحشی! / در بیشهزار چشمم جویای چیستی؟ / آنجا غبار نیست رسته در سراب / آنجا پلنگ نیست زنی خفته در سرشک / آنجا حصار نیست غمی بسته راه خواب / اسب سفید وحشی! آن تیغهای میوهشان قلبهای گرم / دیگر نرست خواهد از آستین من / آن دختران پیکرشان ماده آهوان / دیگر ندید خواهی بر ترک زین من / اسب سفید وحشی! خوش باش با قصیلتر خویش / با یاد مادیانی بو روگسسته بال / شیهه بکش مپیچ ز تشویق / اسب سفید وحشی! / بگذار در طویله پندار سرد خویش / سربا بخور گند هوسها بیا کنم / نیرو نمانده تا که فرو ریزمت به کوه / سینه نمانده تا که خروشی به پا کنم / اسب سفید وحشی! / خوش باش با قصیلتر خویش / اسب سفید وحشی اما گسسته یال / اندیشناک قلعهی مهتاب سوخته است / گنجشکهای گرسنه از گردآخورش / پرواز کردهاند / یاد عنان گسیختگیهاش / در قلعههای سوخته ره باز کردهاند. 1336 "
اسب سفید وحشی سوار دلمرده و شکست خورده خود را تحریک میکند و گذشته را یادآور میشود اما صاحب اسب سفید در پس فروکش کردن نشئه لذت بلند پروازیها یارای برخاستن ندارد و میخواهد در بخور پهن طویله بیتوته کند. این است همه مدعای چنین و چنان شاعران از این دست که همآوا با ساواک و رژیم کودتا بر کوتاهی سقف آروزها تأکید میکردند و اسب سفید وحشی؟! (اگر اسب سواری بود و خاطرات دراز گذشته را داشت دیگر وحشی نبود؟) صاحب از تشنگی افتاده را سوار نکرده پیاده میکند.
آتشی برای ستاره جشنوارهها شدنها باید از آزمونهای (اسب سفید وحشی!).
نویسنده: مجتبی حبیبی