محمدعلی فروغی درسال 1254 ش. به‌دنیا آمد و پس از مرگ پدر به " ذکاءالملک" ملقب شد. به گفته مهدی بامداد، جدّ اعلای این خانواده از یهودیان بغداد بود، که برای تجارت به ایران آمد در اصفهان سکنی گرفت و مسلمان شد. پدر فروغی، محمدحسین ذکاءالملک متخلص به فروغی، از معاریف فرهنگی زمان خود به‌شمار می‌رفت. او تحت تاثیر میرزا ملکم خان از پیشکسوتان ترویج فرهنگ غربی و فراماسونی در ایران شد. میرزا محمدعلی در چنین مکتبی تربیت شد و به‌نوبة خود به یکی از برجسته‌ترین متفکرین غرب‌گرا و بزرگ ـ فراماسون ایران بدل گردید.
محمدعلی فروغی برای نخستین بار, به همراه وثوق‌الدوله (میرزاحسن‌خان) و دبیرالملک (میرزامحمد حسین‌خان بدر)، قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان "لژ بیداری ایران" از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه فراماسونری و معادل‌های فارسی آن، چون "جمعیت رفیقان" و "فتیان" را در واژگان فارسی جا انداخت. فروغی در سن 32 سالگی از بنیانگذاران لژ "بیداری ایران" در سال 1286 ش. /1907 م. بود و در این لژ به مقام استاد اعظم با عنوان خاص "چراغدار" نائل آمد.
فروغی از مدرسین و مدیرمدرسه علوم سیاسی بود، که توسّط فراماسون‌های سرشناس میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و پسرش میرزا حسن‌خان بنیاد نهاده شد. این مدرسه، که بعدها دانشکده حقوق شد، مکتبی بود که فرزندان طبقه حاکمه ایران را به خود جذب کرد و دولتمردان و"رجال" سیاسی ایران آینده را پرورش داد و بذر فرهنگ و روان‌شناسی فراماسونی را در نسل‌های متمادی تحصیل کردگان و دانشگاه دیدگان غرب‌گرای ایران افشاند. خان ملک ساسانی می‌نویسد:
[شروع نقل قول] خوب به خاطر دارم یک روز درس تاریخ داشتیم و گفت‌وگو از مستعمره‌های انگلیس بود، که آیا خود اهالی قادر به اداره کردن ممالک خود هستند یا نه؟ میرزا محمدعلی‌ذکاءالملک گفت: آقایان شما هیچ‌وقت سرداری برای دوختن به خیاط داده‌اید؟ همه گفتند: آری. گفت : خیاط برای سرداری شما آستین گذارده؟ همه گفتند: البته، گفت: وقتی سرداری را از مغازه خیاطی به منزل آوردید آستین‌هایش تکان می‌خورد؟ همه گفتند: نه! گفت: پس چه چیز لازم بود که آستین‌ها را به حرکت درآورد؟ شاگردها گفتند: لازم بود دستی توی آستین باشد تا تکان بخورد. جناب فروغی فرمودند: مقصود من هم همین بود که بدانید ایران شما مثل آستین بی‌حرکتی است که تا دست دولت انگلیس در آن نباشد ممکن نیست تکان بخورد. [پایان نقل قول]
فروغی فردی دانشمند و با استعداد و بسیار پرکار و از نظر ظاهری با وقار بود و به دلیل همین ویژگی‌ها به مغز متفکر فراماسونری ایران بدل گردید و نام و اندیشه او بر فرهنگ رسمی دوران پهلوی ـ از دبستان تا دانشگاه ـ سایه افکند. بیهوده نیست که مجتبی مینوی در رثای سی‌سالگی درگذشت فروغی می‌گوید: "تمام دورة درس خواندن و نشو و نمای ما با تألیفات فروغی‌ها و اسم خاندان فروغی به هم پیچیده بود."

*فروغی و سلطنت پهلوی

فروغی در به قدرت رسیدن رضاخان و تأسیس سلسله پهلوی نقش اساسی داشت. مورخ معاصر، مکی می‌نویسد:
[شروع نقل قول] فروغی از بدو پیدایش رضاخان یا از جهت هوش فطری و یا از لحاظ آگاهی از سیاست انگلستان در مورد "تمرکزحکومت قدرت" و ایجاد دیکتاتوری همواره او را تقویت می‌کرد، و در بسیاری بازی‌های سیاسی مبتکر و در حقیقت یکی از تعزیه‌گردان‌های اصلی بوده است. [پایان نقل قول]
فروغی در سه مقطع حسّاس حیات سلسلة پهلوی نقش اصلی داشت: او نخستین رئیس‌الوزرای رضاخان بود، که "شنل آبی" سلطنت را در مراسم تاج‌گذاری بردوش او استوار ساخت. سپس در سال‌های 1312ـ1314، که رضاخان مأموریت یافت تا مهلک‌ترین ضربات را بر فرهنگ ملّی ایران وارد سازد، و برنامه زیرکن کردن حاکمیت فرهنگی مذهب و اسلام‌زدایی را با خشونت و سبعیت به اجرا درآورد، باز فروغی نخست‌وزیر بود. و فروغی آخرین رئیس‌الوزرای رضاخان بود، که در لحظات ترس و دلهرة "دیکتاتور" به فریاد او رسید و به خاطر "خدمات بزرگش" بقای سلطنت را در خاندان او تضمین کرد، و بالاخره به عنوان نخستین نخست‌وزیر پهلوی دوّم، تاج شاهی بر فرق محمدرضا نهاد!
دکتر علی محمد نقوی، جامعه شناس و محقق معاصر، می‌نویسد:
[شروع نقل قول] فروغی مغز متفکر رژیم یکی از غرب‌زدگان فراماسونر بود. فروغی که خود مورد احترام شدید تمام غربزدگان است، در عالم سیاست تا نخست‌وزیری هم پیش رفته و عامل سیاست رژیم در جهت اسلام‌زدایی و ورود فرهنگ غرب بوده است. فروغی بود که با خیانت‌های خود عامل اصلی تداوم رژیم پهلوی، پس از عزل رضاخان گردید. نخست با زمینه‌سازی استعفای احمد شاه را برای سلطنت رضاخان هموار کرد و سپس بعد از حمله متفقین، مجلس سیزدهم را تحکیم کرده، باعث جانشینی محمدرضا گردید. [پایان نقل قول]
معروف است، و مورخین عصر پهلوی، بیش‌تر برای تزیین چهرة فروغی، می‌نویسند که، در سال 1314 به خاطر یادداشتی که از او نزد محمدولی‌خان اسدی ( نایب التولیة مغضوب آستان قدس رضوی) یافت شد، از نخست‌وزیری کناره‌گیری کرد و خانه‌نشین شد. با توجه به نقش و مقام مهم و یگانة فروغی، چنین واقعه‌ای در صورت صحّت، نمی‌تواند چیزی بیش از یک توجیه باشد برای کناره‌گیری سنجیده و عامدانة فروغی از صحنة علنی سیاست، شاید او می‌خواست و تمایل داشت که در پس‌پرده باشد و به کارهای "بزرگ‌تر" که به فراغت نیاز داشت، بپردازد و در عین حال، وجهة "روشنفکرانه" و "فاضلانه" خود را برای "آینده" محفوظ دارد اگر فروغی در اوج دیکتاتوری نفرت‌زای رضاخانی، که جان و مال و ناموس نه تنها "عامّه" بلکه حتی بخش وسیعی از "خواص" نیز ملعبة دست مختاری‌ها بود، برمسند رئیس‌الوزرایی قرار داشت، به راستی آیا می‌توانست در روزهای سرنوشت‌ساز شهریور 1320 چنان نقش تاریخی ایفاء کند و به عنوان نخست‌وزیر "مُدبر" در روزهای سیاه اشغال کشور توسط بیگانه چهره نمایی کند؟! آری، فروغی برای کسب چنین "محبوبیتی" و ایفای چنین نقشی به چنان "مغضوبّیتی" نیاز داشت!

*فروغی وشهریور1320

در شهریور 1320، واضح بود که ابقای رضاخان برسر سلطنت، مهم‌تر از همه به خاطر نارضایتی عمیق و محسوس تودة مردم و لرزان شدن پایه‌های تاج و تختش، دیگر غیرممکن است. برای سیاست‌پردازان بریتانیا سه امکان برای وضع آینده حکومت ایران مطرح بود:
1ـ اعادة سلطنت قاجاریه و به تخت نشاندن محمدحسن میرزا و پسرش حمید.آنتونی ایدن ( وزیرخارجه بریتانیا) در 10 سپتامبر 1941/19 شهریور 1320 برای ارزیابی مسئله به ملاقات آن‌ها می‌رود و در تلگراف "بسیار محرمانه" به بولار می‌نویسد:
[شروع نقل قول] پرنس حسن قاجار وارث سلسله قاجار در لندن است و من او و پسرش را به‌طور خصوصی ملاقات کردم... پرنس حسن آماده است تا اگر چنان‌چه جنبشی در ایران برای بازگرداندن سلسله قاجاریه به سلطنت به‌وجود آید به ایران برود. او پسرش را نیز همراه خود به ایران خواهد برد. پرنس حسن گفت که فروغی قبلاً معلّم او بوده است و لذا او ]فروغی[ شاید نسبت به بازگشت سلطنت قاجار سمپاتی داشته باشد. [پایان نقل قول]
ولی، برخلاف تصّور محمد حسن میرزا، فروغی نظر مساعدی نسبت به اعاده سلطنت قاجار نداشت. به علاوه، در دیداری که در 13 سپتامبر (22شهریور) سرهوراس سیمور (معاون وزارت خارجه انگلستان در امور خاورمیانه) و هارولد نیکلسون ( رئیس بی.بی.سی) با شاهزادگان قاجار داشتند نتیجة ارزیابی منفی بود. سیمور به خصوص از این‌که حمید پسر محمد حسن میرزا، که افسر نیروی دریایی انگلستان بود، یک کلمه فارسی نمی‌دانست، ناراحت شده بود. بنابراین این امکان به‌طور قطعی منتفی شد.
2ـ استقرار یک رژیم جمهوری در ایران، با ریاست شخصیت‌هایی چون فروغی (کاندید انگلیسی‌ها) یا ساعد (کاندید روس‌ها)، این امکان با موانع زیر مواجه بود:
الف: ریاست‌جمهوری فروغی مورد مخالفت روس‌ها بود و بنابراین توافق دو قدرت تعیین‌کنندة انگلیس و شوروی بر سر یک چهره دشوار بود و به زمان کافی نیاز داشت. با توجه به ضرورت تصمیم‌گیری سریع، این امر ناممکن بود.
ب: فروغی شخصاً با استقرار نهاد جمهوری در ایران موافق نبود و لذا پیشنهاد ریاست جمهوری خود را نپذیرفت.
ج: اصولاً مقامات بریتانیایی به‌طور سنتّی نسبت به استقرار جمهوری در ایران نظر مساعد نداشتند و سلطنت را مناسب‌ترین شکل حکومتی منطبق با فرهنگ و روان‌شناسی مردم ایران تشخیص می‌دادند! مسلماً این نظریه از اندیشه‌های مونارشیستی و باستان‌‌گرایانة اردشیرریپورتر و فروغی متأثر بود.
در نتیجه، تنها راه معقول و ممکن برای مقامات انگلیسی، امکان سوم یا تداوم سلطنت از طریق سلسلة پهلوی و به‌وسیله شخص ولیعهد بود. دربارة کاندیدهای دیگر درون خاندان پهلوی (علیرضا وعبدالرضا) ارتشبد فردوست توضیح داده است.
برخی محققّین، براساس اسناد جنگ جهانی دوم وزارت امورخارجه بریتانیا(که از سال 1972 استفاده از آن آزاد شد) دخالت انگلستان را در تعیین محمدرضاپهلوی به‌عنوان شاه ایران رد می‌کنند و آن را نتیجة عمل مستقل و سریع فروغی می‌دانند. و یا تصمیم انگلستان را در این زمینه به اعمال فشار فروغی مربوط می‌کنند.
این ادّعا در واقع تأثیرپذیری از تلاش خود مقامات انگلیسی است، که کوشیده و می‌کوشند تا مداخلة خود را در امور داخلی یک کشور مستقل (ایران) پرده‌پوشی کنند؛ تا از نظر موازین و عرف بین‌المللی در موضع تخطئه و اتهام قرار نگیرند. خاطرات ارتشبد فردوست و شرح مباحثات او با آلن چارلز ترات، که برای نخستین‌بار افشاء می‌گردد، دلیل مُتقنی است بر مداخلة صریح و مستقیم و حتی خشن انگلستان در تعیین سرنوشت و حق حاکمیت مردم ایران.
در این رابطه توجه به توضیح زیر ضرور است: همان‌گونه که در سفارتخانه‌های بریتانیا و ایالات متحده آمریکا و اتحاد شوروی معمول است، و اسناد فراوانی در این زمینه افشاء گردیده، مقامات اطلاعاتی سفارت‌خانه‌ها مستقل از سفیر وزارت‌خارجه عمل می‌کنند و مستقیماً تابع مقام مافوق در کشور خود هستند و نه سفیر. بنابراین، تباین اسناد رسمی وزارت‌خارجه با اسناد و مکاتبات اطلاعاتی، که گاه می‌تواند ناشی از تفاوت موضع‌گیری‌های این دو نهاد باشد، امری طبیعی و معمول است. برای رسیدن به یک تحلیل واقعی از حوادث شهریور 1320 در ایران، اسناد وزارت‌خارجه انگلستان به تنهایی کافی نیست و باید اسناد و مکاتبات آلن ترات با ستاد MIـ6 در لندن و اسناد و مکاتبات ارگان مافوق آن یعنی JIC را نیز مورد بررسی قرار داد.
بنابراین، عمل سریع فروغی در ابقای سلطنت پهلوی، قبل از آن‌که وزارت‌خارجه انگلستان رسماً نظر دهد. بدان معنا نیست که او مستقل از انگلیسی‌ها عمل کرده و مقامات لندن در این ماجرا دخالتی نداشته‌اند. مسلّماً، فروغی از طریق ترات مسئله را با لندن فیصله داده بود و پس از هماهنگی کامل و اخذ تصمیم نهایی (مذاکرات محمدحسن میرزا با سرهوراس سیمور معاون وزارت‌خارجه و هارولدنیکلسون رئیس بنگاه بی. بی. سی، که قاعدتاً باید نماینده اینتلیجنس سرویس باشد، در روز 22 شهریور و تحلیل و ارزیابی نهایی آن) به این عمل"جسورانه" مبادرت ورزید. به عبارت دیگر، آن نهادهایی که مسئولیت عملی این عملیات را به عهده داشتند به نتیجه قطعی رسیده بودند و تنها اعلام "رسمی" آن از سوی وزارت امورخارجه به سرریدربولارد، چند روز پس از سوگند خوردن محمد رضاپهلوی در مجلس صورت گرفت، که این نیز بی"حکمت" نبود!
در این میانه، آن‌چه جالب است نقش فروغی در این ماجرا است. فروغی نه به عنوان یک "مهره" و "عامل"، بلکه به عنوان یک سیاست‌پرداز بسیار مؤثر عمل کرد و اهمیت و پرستیژ او بدان حد بود که سرویس اطلاعاتی از آن برای اقناع مقامات مهمی چون سرآنتونی ایدن ( وزیرخارجه) استفاده می‌کرد. به عبارت دیگر، نظریة فروغی نقش اصلی و تعیین کننده در تعیین سیاست خاورمیانه‌ای انگلستان در ایران داشت!

*فروغی وفرهنگ معاصر ایران

فروغی حلقة واسط نسل کهن فراماسون‌های عهد قاجار (ملکم و مشیرالدوله‌ها) با فراماسون‌های نسل بعد بود. او در رأس حلقه‌ای از متفکران و برجستگان فراماسونری ایران (حسن پرنیا، تقی‌زاده، محمد جم، علی منصور، ابراهیم حکیم الملک و...) روح فراماسونری را، از طریق اهرم حکومت وسیاست، در کالبد فرهنگ جدید ایران، که در دوران پهلوی شکل گرفت، دمید. فروغی‌ در سال‌هایی که به‌ظاهر خانه‌نشین بود، به جذب استعدادهای برجسته علمی و فرهنگی پرداخت و با کمک‌های بی‌دریغ مادی و سیاسی آن‌ها را مورد حمایت قرار داد و بدین‌سان بر مشاهیر فرهنگی زمان خود نفوذ معنوی چشمگیر یافت.
فروغی اندیشه‌پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاج‌گذاری رضاخان، تمامی عناصر ایدئولوژی "شووینیسم شاهنشاهی" و "باستان‌گرایی" را، که بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، در برداشت. او در نطق خود رضاخان میرپنج را "پادشاهی پاک‌زاد و ایران‌نژاد" و "وارث تاج و تخت کیان" و ناجی ایران و احیاءگر شاهنشاهی باستان و غیره و غیره خواند. اشتباه است اگر نطق فروغی را یک خطابه تملّق‌آمیز تصور کنیم! فروغی به تملق‌گویی از رضاخان نیاز نداشت. او می‌خواست به دیگران بیاموزد که از این پس باید چگونه به خود بنگرد! رضاخان قزاق، دیگر "خان" و "میرپنج" و حتی "سردار سپه" نیست؛ او اینک "شاه شاهان" و "وارث تاج وتخت کیان" و جانشین کوروش و داریوش و نوشیروان است! انتخاب نام "پهلوی" نیز ابتکار فروغی بود و پهلوی‌هایی مجبور به تغییر نام خود شدند، تا رضاخان حتی در عرصة نام نیز "یگانه" و "بی‌همتا" بماند!
آری فروغی ایدئولوژی را پی‌گذارد که طی دوران سلطنت پهلوی اوّل و دوّم‌، با صرف هزینه‌های گزاف و با به‌کارگیری انبوهی از محقّقان و مصنّفان و دانشگاهیان درجه اوّل، پرداخت شد. این ایدئولوژی تجلّیات فرهنگی و سیاسی فراوان داشت. از جمله، سال شمار هجری حذف شد و به‌جای آن "تاریخ شاهنشاهی" ابداع گردید! "جشن‌های 2500ساله" با زرق و برق خیره کننده خود اوج نمود ماّدی و سیاسی این ایدئولوژی بود. این ایدئولوژی، سرانجام منجر به ادّعای گزاف شد که: "کز پهلوی شدایران صد ره بهتر زعهد باستان"!
برای تدوین و پرداخت این ایدئولوژی بود، که فراماسون با سواد و پرکاری چون حسن پیرنیا ( پسرمیرزا نصرالله خان مشیرالدوله، متوفی 1341ش.) به تألیف کتاب سه جلدی ایران باستان دست زد. این باستان گرایی، نه از سر علاقه علمی و تحقیقی و نه به‌خاطر دل‌سوختگی نسبت به احیای میراث فرهنگی ایران، بلکه با اهداف سیاسی مشخص بود. در مقابل، دوران اسلامی تاریخ ایران، که در واقع اوج تمدن ملّی ما است، آماج حملات محقّقین فراماسون قرار گرفت و با تلاش زیرکانه، وبا پوشش به‌ظاهر موجّه "عرب‌زدایی" تهی ساختن فرهنگ ملّی ایران از درون‌مایة اسلامی آن به اوج خود رسید.
علاقه عجیب فروغی به شاهنامة فردوسی در این راستا بود. فروغی بخش مهمی از وقت خود را صرف شاهنامه کرد و به تنظیم خلاصه دوجلدی و منتخب یک جلدی آن پرداخت. تلاش فروغی، بعدها توسّط شاگردان و پیروان " مکتب" او پی‌گرفته شد و حتی به افراط کشیده شد. در نتیجه، شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی به "کتاب مقدّس" ایدئولوژی شاهنشاهی بدل گردید. چیزی که روح حکیم فرزانة طوس، که شاهنامه خود را "ستم نامه عزل شاهان" و " دردنامه بی‌گناهان" می‌خواند، از‌ آن بیزار بود. استفاده جهت‌دار از اشعارفردوسی خارج کردن ابیات از متن و کاربد متملّقانة آن، و حتی تعریف فردوسی و جعل ابیات، به چنان ابتذالی کشید، که مرحوم ملک الشعرای بهار را به فریاد آورد. اوگفت:
[شروع نقل قول]اشعار بی‌پدر و مادر را پهلوی هم قرارداده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته‌اند. بنده وقتی می‌گویم این شعر مال فردوسی نیست، می‌گویند تو وطن‌پرست نیستی... آقا این وضع زندگی نیست... افرادی می‌خواهند احساسات وطن‌پرستی مردم را بدین‌وسیله تحریک کنند و بالا بیاورند، هرچه دلشان خواست در آن می‌گنجانند و هر چه در‌ آن گنجانیده شده قبول می‌کنند و می‌گویند این شاهنامة ملّت ایران است. [پایان نقل قول]
به راستی نیز باید با این قضاوت شاهرخ مسکوب موافق بود که: "در تاریخ سفله‌پرور ما بیدادی که بر فردوسی رفته است مانند ندارد."
همه این اقدامات یک هدف داشت: ترویج اندیشه روان‌شناسی مبنی بر ضرورت یک حکومت مقتدر و متمرکز، که در‌ آن شاه نه انسانی مانند سایر انسان‌ها، بلکه "ابرمرد" و حتی "نیمه خدا" است. زیرا، تنها چنین شاهی است که می‌تواند به عنوان یک دیکتاتور مطلق‌العنان بر تودة "عوام" فرمان راند وسلطة سیاسی ـ فرهنگی نو استعمار را تأمین کند. فروغی شخصاً بر چنین باوری بود و شکل حکومتی پادشاهی را تنها فُرم مناسب با فرهنگ و روان ایرانی جماعت می‌دانست!
در زمان حکومت رضاخان، شایع شد که ابوالحسن فروغی (برادر محمدعلی فروغی) مأموریت یافته تا یک فلسفه جدید "عرفانی" به سبک هگل، تدوین کند همان‌گونه که هگل سلطنت پروس را عالی‌ترین تجلّی "ایدةمطلق" می‌دانست، او نیز چنین کند و شاید مثلاً با تحریف میراث والای عرفان اسلامی (به‌ویژه حکمت اشراق) "شاهنشاهی ایران" را تحقّق "نورالانوار" بنمایاند! این "فلسفة سلطنتی" تدوین نشد، و شاید تنها علّت آن این بود که در میان محقّقان "مکتب فروغی" کسی هم‌سنگ هگل یافت نشد! ولی تلاش‌هایی در این راستا صورت گرفت. از جمله، اندیشه‌های حکیم مسلمان شیخ شهیدسهروردی، نه به عنوان شاخه پرباری از حکمت و عرفان اسلام، که به‌مثابه "میراث‌دانایان ایران باستان" و "اندیشه‌های حکماء پهلوی"! قلمداد شد و محقّق توانا و برجسته‌ای ترجمة خود را از حکمةالاشراق سهروردی به محمدرضا پهلوی تقدیم داشت، زیرا به زعم او "میراث شاهان بلند پایه به شاهان باز آید"!!
به هرروی، "عرفانی" که توسط "مکتب فروغی" اشاعه شد، نه عرفان اسلامی با مضامین غنی و تعالی بخش فردی و اجتماعی آن، بلکه نوعی صوفی منشی و"خرابات"نشینی بود، که با تعالیم فراماسونی و حتی بابی و بهائی هم‌خوانی داشت و تنها به درد "خانقاه"های فراماسون‌ها و دولتمردان و نظامیان بازنشسته می‌خورد، که در پیروی از‌آن به راستی نیز "خرابه" نشین بودند.
خلاصه این‌که در "مکتب فروغی" در برخورد به متون عرفانی این گنجینه والای فرهنگ اسلامی از مضمون تهی شد و تنها به قالب‌های زیبایی متعلق به گذشته‌های دور ردوبدل گردید، که گویا تنها در خور تنفیذ و تحشیه ادبی است و لاغیر. چنان "فلسفه" و "عرفان" مُغلق وکهنه و " فاضلانه‌"ای که طبعاً باید در برابر"حکمت اروپا" رنگ می‌باخت. نتیجة این تلاش‌ها اشاعة نوعی "جهان وطنی" فرهنگی به سود سیطرة فرهنگ مغرب زمین بود.
فروغی به عنوان یک محقّق و اندیشه‌پرداز دارای تصنیفات متعددی است. او به عنوان یک دولت‌مرد، نماینده دوره‌های اوّل و دوّم و سوّم مجلس شورای ملی بود و در مجلس دوّم چندیبه مقام ریاست نیز رسید. پنج بار وزیرخارجه، چهار بار وزیردارایی، سه بار وزیر دادگستری، چهاربار وزیرجنگ، یک بار وزیر اقتصاد و چهار بار نخست‌وزیر شد. فروغی در 5 آذر 1321 هنگامی که وزیر دربار محمدرضا پهلوی بود، در اثر عارضه قلبی درگذشت.

دسته ها : انقلاب اسلامی
جمعه 1387/11/11 19:17
X