برای آگاهی به ماجراهای مضحکی که گاه به خاطر وسواس و وحشت حاکم بر سفارت‌خانه در تأمین خواسته‌های شاه پدید می‌آمد، بد نیست نمونه‌ای را نقل کنم:
یک روز بعد ازظهر در عین حال که مشغول ترجمه مقاله مندرج در یکی از روزنامه‌های آلمانی زبان سوئیس بودم، گهگاه نگاهی نیز از پنجره به درختان صنوبر پوشیده از برف می‌انداختم و آرزو می‌کردم کاش از آن همه بار مسئولیت آسوده می‌شدم تا بار دیگر آزادی را بدست آورم.
مقاله‌ای که مشغول ترجمه‌اش بودم به مسائل ایران ارتباط پیدا می‌کرد و تحت عنوان "تریاک، نان روزانه ایرانی‌ها" به نکاتی اشاره داشت که چون می‌دانستم مضمون آن به مذاق مقامات کشور خوش نمی‌آید، مردد بودم که آیا واقعا سفیر ترجمه مقاله را به دست شاه در "سن موریتس" خواهد رساند یا نه؟ زیرا طبق تجربیاتم در همان مدت کوتاه به این نتیجه رسیده بودم که سفیر فقط مقالات حاوی تحسین و تمجید از شاه را به وی ارائه می‌هد و هرچه مقاله انتقادآمیز باشد در بایگانی سفارتخانه نگه می‌دارد.
ضمن ترجمه مقاله، غرق در افکار خود بودم که یک مرتبه دیدم سفیر در مقابلم ایستاده و با صدایی که از فرط عجله می‌لرزد به من دستور می‌دهد: "زودباش ، هر کاری داری زمین بگذار و آماده شو که یک کار بسیار بسیار فوری پیش آمده است". و بلافاصله نیز ادامه داد: "هم اکنون خبر داده‌اند که اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر به دلیل عود بیماری اِگزمای مزمن وجود مبارک، دچار خارش دست شده‌اند و نیاز به یک پماد کورتیزون دارند، که گویا برای رفع ناراحتی ایشان بسیار مؤثر است و باید به سرعت تهیه شود".... از گفته‌های سفیر چنین فهمیدم که یکی از همراهان شاه برای رفع خارش دست او پماد کورتیزون را توصیه کرده و وزیر دربار هم از سفارتخانه خواسته تا فورا این پماد خریداری و به "سن موریتس" ارسال شود.
اولین فکری که به ذهنم رسید، رفتن به نزدیک‌ترین داروخانه برای خریدن پماد کورتیزون بود. و بلافاصله نیز با راننده مخصوص سفیر حرکت کردم تا در اولین داروخانه پماد مورد نظر را تهیه کنم.
مدیر داروخانه با شنیدن نام پماد کورتیزون سری تکان داد و گفت: "پمادی به این نام نداریم". و آنگاه پس از جستجو در کتاب قطور راهنمای داروها توضیح داد: "اصولا چون پمادی به این نام در سوئیس ساخته نمی‌شود، یافتن آن در سراسر سوئیس محال است. ولی پمادهایی حاوی کورتیزون با نام‌های دیگر وجود دارد که می‌تواند به جایش مصرف شود".
وقتی به سفارتخانه برگشتم و گفته مدیر داروخانه را برای سفیر نقل کردم، یک مرتبه جهنمی به پاشد و سفیر با درشتی خطاب به من فریاد زد: "من نمی‌فهمم چطور شما حرف یک داروساز احمق و ابله سوئیسی را باور کرده‌اید و دست خالی برگشته‌اید. فوراً بروید و هر طور شده پماد کورتیزون را پیدا کنید ....".
چون می‌دانستم سفیر به دلیل ترس از شاه، وسواس بیمارگونه‌ای برای اجرای دستورات او دارد،‌ترجیح دادم در مقابل شماتت او از خود عکس‌العملی نشان ندهم و باز هم به جستجو ادامه دهم تا هر طور شده پماد مورد نیاز شاه را پیدا کنم.
تمام آن روز بعدازظهر تا شب در شهرهای مختلف سوئیس از این داروخانه به آن داروخانه رفتم، و حتی در آن سوی مرز جستجوی داروخانه‌های داخلی خاک آلمان را هم از قلم نیانداختم، تا شاید پماد کذایی را پیدا کنم؛ ولی از آن همه تکاپو هیچ نتیجه‌ای بدست نیاوردم.
راننده مخصوص سفیر که همه جا همراهم بود، با توجه به گرفتاری‌هایم در راه اجرای دستورات آنچنانی، چون می‌دانست اغلب حتی زندگی خصوصیم را نیز فدای انجام وظیفه می‌کنم، خیلی نسبت به من دلسوزی می‌کرد. ولی من طی مدتی که با اتومبیل مناطق مختلف سوئیس را زیر پا می‌گذاشتم، هر جا با جواب منفی داروخانه‌ای روبرو می‌شدم، به شدت حرص می‌خوردم. و بیشتر هم از این موضوع عصبانی بودم که چرا تبدیل به یک عروسک بی‌اراده در دست مردی دیوانه‌ شده‌ام و بیهوده باید وقتم را برای یافتن پمادی با نام مخصوص تلف کنم که احتمالا یکی از درباری‌ها آن را به عنوان داروی مؤثر برای درمان خارش دست شاه معرفی کرده است.
به هر داروخانه‌ای می‌رسیدم، پیشاپیش می‌دانستم چه جوابی خواهم گرفت. و اصولاً هم از همان اول معلوم بود که هیچ نتیجه‌ای از آن همه دوندگی به بار نخواهد آمد. زیرا با آگاهی به دقت نظر سوئیس‌ها، اطمینان داشتم که اگر می‌شد پماد مورد نظر را در سوئیس یافت، مطمئناً اولین داروخانه می‌توانست ترتیب کار را بدهد و دیگر هیچ لزومی به جستجو از داروخانه‌های دیگر نبود.
موقعی که سرانجام در ساعت 6 بعدازظهر با دست خالی به سفارتخانه بازگشتم، مواجهه با سفیری که از شدت ناراحتی رنگ به چهره نداشت، به من فهماند که بیچاره در تمام مدت بعدازظهر از سوی وزیر دربار ـ که همراه شاه در سن موریتس به سر می‌برد ـ تحت فشار قرار داشته تا هر چه زودتر پماد را پیدا کند و بفرستد.
سفیر پس از آگاهی از نتیجه منفی مأموریتم، برای آنکه جای هیچ چون و چرا بافی نماند، به من دستور داد:
ـ "همین الان تلفنی با رییس اداره گمرک سوئیس تماس بگیرید. شاید او بداند این پماد را کجا می‌شود تهیه کرد".
ـ "ولی قربان الان مدتی است وقت اداری تمام شده و نمی‌توان کسی را در اداره گمرک پیدا کرد".
ـ "با این حال تماس بگیرید".
موقعی که تلفن کردم، کارمند کشیک گمرک گوشی را برداشت. ولی چون او نتوانست هیچ اطلاعاتی در مورد داروی مورد نظر بدهد، سفیر آهسته در گوشم گفت: "از او شماره تلفن منزل رییس اداره گمرک را بگیر".
کارمند کشیک با شنیدن تقاضایم، قاطعانه جواب داد که به هیچ وجه نمی‌تواند تلفن منزل رییس را در اختیارم بگذارد. ولی من چون می‌دیدم که سفیر عنقریب از شدت ناراحتی سکته خواهد کرد، با لحنی ملتمسانه به کارمند کشیک گفتم: "خواهش می‌کنم به من کمک کنید. مسأله خیلی فوری و حیاتی است. به مرگ و زندگی یک نفر ارتباط دارد..."
در حالی که به خاطر این دروغگویی، از خود احساس تنفر می‌کردم، کارمند کشیک راضی شد تلفن مرا به رییس گمرک بدهد، تا اگر او شخصاً تمایل داشت با من تماس بگیرد.
چند دقیقه بعد که رییس گمرک تلفن کرد، جریان را برایش شرح دادم و به خصوص تأکید کردم که سفارتخانه چشم به راه کمک او دوخته است. ولی رییس گمرک که لحن کلامش نشان می‌داد با مردم آزاری دیپلمات‌های ایرانی آشنای کامل دارد، با بی‌تفاوتی گفت:" باید تا فردا صبح صبر کنید تا من به اداره بروم و در آنجا با نگاهی به پرونده داروها جواب شما را بدهم".
موقعی که جواب رییس گمرک را برای سفیر ترجمه کردم، او دفعتاً گوشی را از دستم گرفت و با زبان فرانسه شکسته بسته آنقدر التماس و زاری کرد تا بالاخره توانست رییس گمرک را راضی کند که همان شب با اتومبیل سفارتخانه به دفتر کارش برود و در مورد امکان یافتن پماد کورتیزون در سوئیس با ما جواب قطعی بدهد.
حدود ساعت 9 شب بود که رییس گمرک از دفتر کارش به سفارتخانه تلفن کرد و گفت :"در سوئیس پمادی به نام کورتیزون ساخته نمی‌شود. ولی در آمریکا و انگلیس می‌توان پمادی به همین نام یافت". که سفیر نیز پس از شنیدن این خبر بلافاصله با سفارتخانه‌های ایران در واشنگتن و لندن تماس گرفت و از آنها خواست تا در اسرع وقت پماد مورد نیاز شاه را تهیه کنند و به سوئیس بفرستند.
در حالی که مطمئن بودم اعضای هر دو سفارتخانه نیز بلافاصله در تکاپوی یافتن پماد به هر سو روانه شده‌اند، سرانجام از لندن خبر دادند که پماد کورتیزون در داروخانه‌های انگلیس موجود است.
به این ترتیب یک سلسله تلاش بیهوده در وضعیتی به پایان رسید که اصلاً نیازی به آن همه دوندگی نبود و در داروخانه‌های سوئیس نیز می‌شد پماد حاوی کورتیزون را به راحتی یافت. ولی چون نام تجاری دارو در سوئیس چیز دیگری بود، سفیر جرأت نمی‌کرد پیشنهاد مرا بپذیرد و پمادی با همان فرمول ـ منتها با نام تجاری دیگر ـ برای استفاده شاه بفرستد؟ چرا که معتقد بود دستورات "شاهنشاه" باید مو به مو اجرا شود و هرگز کسی حق ندارد کلمات او را به میل خود تعبیر کند.
بالاخره کابوس"پماد کورتیزون" موقعی به پایان رسید که یک هواپیمای اختصاصی از سوئیس به لندن رفت و با خود 20 لوله پماد کذایی را به زوریخ آورد. بعد هم این پمادها در فرودگاه زوریخ به یک اتومبیل انتقال یافت و با سرعت به سن موریتس فرستاده شد تا برای درمان خارش دست شاه مورد استفاده قرار گیرد.

منبع: : خاطرات «مینو صمیمی»،منشی وقت سفیرایران در سویس -پشت پرده تخت طاووس، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان. چاپ اول، تهران، 1368 انتشارات اطلاعات، صص 86-82


دسته ها : انقلاب اسلامی
چهارشنبه 1387/11/9 12:22
X