جنگ جهانی اول و اشغال ایران،- کودتای اسفند 1299 رضاخان و سیدضیا تا انقراض قاجاریه

*گوینده: در آغاز سلطنت احمدشاه، جهان در آستانه جنگ جهانی اول بود. ایران شاهد انحطاط قاجاریه، هرج و مرج اجتماعی و رکود اقتصادی بود بنیاد استبداد تکان خورده بود، ولی مشروطه به سامان نرسیده بود. و به گفته مهندس مهدی بازرگان ایران از نظر فکری و فرهنگی در یک برزخ به سر می‌برد:
*بازرگان: «از ابتدای قارجاریه تا زمان حالا می‌شود گفت بدترین دوران ایران، دوران احمدشاه بوده؛ از نظر اقتصادی، از نظر فرهنگی، مخصوصاً از نظر امنیت. به همان نسبت وضع مذهب مردم هم حالت توقف را داشت. و علت کلی مسئله هم این است که دیگر یک دوران کاملاً بی‌تکلیفی و بحرانی بوده، مثل واگنی که از خط می‌آید بیرون، مادامی که روی خط جدید نینداخته‌اند، البته، نه حرکتی می‌کند نه کاری می‌تواند انجام بدهد، زمان ناصرالدین‌شاه و قبل از ناصرالدین شاه، خوب، مملکت ما یک شویه‌ای برای خودش داشت، استبداد بود و یک نوع قدرت استبدادی. و روی آن هوا و روی آن قدرت به یک نحوی هر چیزی پیش می‌رفت. بعد از انقلاب مشروطیت و مشروطه شدن، آن قدرت و آن مرکزیت و آن روش آنها رفت از بین، و روش جدید، روشی بود که هنوز جانیفتاده بود. خوب یکی ازمبلغین آزادی یا مشروطیت و کسانی که در آن انقلاب سهم داشتند علما بودند علما روی هر حسابی که کار نداریم پایشان را گذاشتند کنار. آنها دیگر دخالت نداشتند. آن سیاستمدارانی هم که خوب باعث مشروطیت، چون قانون اساسی نوشته بودند آنها هم یا کنار رفتند یا سرگرم بازی های سیاسی و آن مشکلات یا اعمال قدرت شدند. در واقع مشروطیت یادموکراسی ایران و اصلا حکومت ایران، مثل یک عده ای یتیم بود یاخانه ای بی صاحب یا بچه‌ای بی بابا و ننه که خودشان هم نمی دانند چه کنند تو خط نیفتاده بود. خصوصا که نفوذ افکار غربی و علوم هم خوب، مسائل و مشکلاتی و سوالاتی در برابر ایمان و اعتقادات مردم به وجود آورده بود که این را روحانیت آن زمان نمی توانست جواب بدهد. چون مجهز نبود. بنابراین در بین طبقات درس خوانده ایمان و اعتقادات مذهبی وعلایق و شور و اینها خیلی کم شده بود. در حالی که بین طبقات عوام در دهات و روستاها و یا اشخاص بی سواد و کاسب به همان حال زمان گذشته مانده بود ولی از حال و شور و روح و اینها افتاده بود.
*گوینده: هنگامی که جنگ جهانی اول رخ داد ایران صحنه تاخت و تاز نیروهای کشورهای متحارب شد. روس و انگلیس از یک طرف و عثمانی و آلمان از طرف دیگر ایران را اشغال کردند و در پایان جنگ به گفته دکتر فریدون کشاورز ایران کشوری بود ویران:
*فریدون کشاورز: در آخر سلطنت قاجاریه (احمدشاه) کشور ایران یک کشور عقب مانده فئودالی خان خانی بود. حکومت مرکزی قوی در ایران وجود نداشت. در ایالات مختلف اشخاص مختلف، خانها، مالکین بزرگ، فئودالها، تفنگچی داشتند و ایالت را آنها اداره می‌کردند. مثلا در آذربایجان به نام سمیتقو هر کاری که دلش می‌خواست می‌کرد. خانواده‌های دیگر بودند که در زنجان مثلا دوالفقاریها تفنگچی داشتند و هر کاری که دلشان می‌خواست، می‌توانستند بکنند در کردستان همین طور درخوزستان خزعل و خانواده او فعال ما یشاء بودند. در جنوب ایل قشقایی وایل بختیاری قسمتی از ایران را سرانشان و خان‌هایشان اداره می‌کردند و قوام شیرازی در جنوب ایران قدرت بسیار زیادی داشت. در ایران پلیس جنوب درست شده بود که پلیس جنوب اصلا در دست صاحب منصب‌های انگلیسها بود. در خراسان امیر شوکت الملک قائینی پدر علم، خودش فتنگچی داشت و هر کاری دلش می خواست می‌کرد. حکومت مرکزی وجود نداشت و چون حکومت مرکزی وجود نداشت، امنیت وجود نداشت. مثلا یک روز یک گوشه ایران یک کسی به نام نایب حسین کاشی یک مقدار تفنگچی داشت اطراف کاشان و نزدیک‌های تهران را غارت می‌کرد. قافله که رد می‌شد می‌زد، چپاول و غارت می‌کرد. قافله را هرچی داشت برمی‌داشت برای خودش. به این ترتیب ایران حکومت مرکزی نداشت. حتی من به یاد دارم که آن موقع تمبرهایی وجود داشت و عکس احمدشاه رویش بود و زیرش نوشته بود «ممالک محروسه ایران» یعنی ایران یک مملکت نبود ممالک بود و در آن زمان یک عده از میهن پرستان ایران مثل کلنل محمدتقی خان، مثل میرزاکوچک خان جنگلی سردار جنگل، خیابانی در آذربایجان قیام کردند برای اینکه حکومت مقتدر ملی ایران به وجود بیاورند.
*گوینده: کشف منابع زیرزمینی بر اهمیت سوق الجیشی ایران در نزد بیگانگان افزود. ناامنی و دست درازی‌های خارجیان به منابع ایران و فقر ناشی از جنگ به گفته دکتر کریم سنجابی وضع اقتصادی را به کلی درهم ریخته بود:
*کریم سنجابی: این وضع، اقتصاد ایران را به فلاکت انداخته بود و یک وضع نیمه جانی برای مملکت وجود داشت و سیاست‌های خارجی هم، هم روسها از شمال و هم انگلیسها از طرف دیگر کوشش می‌کردند اگرفرضا در ایران یک عواملی باشد برای پیشرفت یک قسمت از اقتصاد ایران، برای صنایع ایران برای ایجاد یک صنعت یا برای کشیدن یک راهی یا برای استخراج یک معدنی کوشش می کردند یا جلوگیری می‌کردند یا اگر منبع درآمدی بود سعی می‌کردند با وسایلی در اختیار بگیرند. به این ترتیب فساد حکومت جهل مردم، ایلخانی گری و اینهاسبب شده بود که عوامل اقتصادی ایران هم یا در دست بیگانگان باشد یا رو به هرج و مرج و تباهی برود در واقع».
*گوینده: روسیه یکی از قوای اشغالگر در پایان جنگ اول بین المللی شوروی سربرآورد. این کشور آرمان گرای نوپا که خود را رهایی بخش خلقها می شمرد به معاهدات دوران تزاری پایان داد. اما نیروی خارجی دیگر یعنی انگلستان برای پیشگیری از نفوذ نیروی انقلابی شوروی قرارداد 1919 میلادی را با وثوق الدوله به امضا رسانید.
ملیون که این قرارداد را انقیاد کامل ایران می دانستند با آن به مبارزه برخاستند. به گفته دکتر سیف پور فاطمی قرارداد 1919 چهار قسمت اصلی داشت:
*سیف‌پور فاطمی(1): در قسمت اولش انگلیسها حاضر شدند که چهار میلیون پوندبه ایران قرض بدهند. در قسمت دوم انگلیس ها پیشنهاد کردند که یک قشون متحدالشکل در ایران برای جلوگیری از بلشویکها و برای انتظام داخلی کشور به وجود بیاید. در قسمت سوم این بود که مالیه ایران و قشون ایران تحت نظر یک عده مستشار انگلیسی اداره بشود و قسمت چهارم آن مربوط به این بود که ایران در کارهایی که انجام می دهد، چه در قرضه داخلی و چه در کارهای خارجی، بدون مشورت با انگلیسها کاری انجام ندهد. این نمونه یکی از مهمترین نقطه تاریخ ایران هست که با وجود اینکه مملکت ایران اشغال شده بود، با وجود اینکه انگلیسها در تمام ایران هنوز سرباز داشتند یک عده از ملیون مانند مصدق و محتشم السلطنه، ممتاز الدوله و دیگر بر ضد این قرارداد قیام کردند. خود احمدشاه هم که پادشاه مملکت بود کمک کرد و قرارداد را از
بین بردند و کوشش انگلیس را در اینکه با ایران هم، همان معامله‌ای [را] که با عراق کردند انجام بدهد، در اینجا تمام کوششان از بین رفت. در نتیجه به دست خود ایرانیها، یعنی به دست ضیاء‌الدین و رضاخان که آن موقع در قزاق خانه بود یک حکومت دیکتاتوری برقرار کردند». (2)
*گوینده: کودتای سوم اسفندماه 1299 روی داد. و به این ترتیب دوران نوینی در تاریخ ایران آغاز شد. گرچه رهبر سیاسی کودتا، سیاضیاء الدین طبطبایی بود که رئیس الوزرا شد. اما قدرت اصلی در دست وزیر جنگ، یعنی رضاخان سردار سپه بود. ارتشبد فریدون جم که بعدها پدرش محمودجم نخست وزیر رضاشاه شد، می‌گوید:
*فریدون جم: مراجع تقلید هم مثل مرحوم حائری و آسیدابوالحسن و شاید هم دیگران فی الجمله روی موافقی نشان دادند و روی موافقشان هم از او قول‌هایی گرفته بودند که او طرفدار مذهب اثنی عشری بشود فلان بشود. جلوی بهاییها را مثلا بگیرد، جلوی بلشویکی و کمونیستی را بگیرد. آنها هم تا یک حدودی تأیید کرده بودند. ولی بعد از جهات عدیده‌ای ورق برگشت.
*گوینده: پایه قدرت استبدادی سردار سپه، ارتشی بود که به گفته ارتشبد جم خود او آن را تجهیز کرده بود:
*فریدون جم: آن موقع که ایشان آمدند سرکار، ارتش ایران که ارتشی وجود نداشت یک پلیس بود در جنوب، دیویزیون قزاق بود، که زیرنظر روسها بود. ژاندارمری بود که نظام اتریشی و نمی‌دانم نظام این بودند پلیسی بود که زیرنر سوئدیها و از این حرفها و نه اسلحه متشکله‌ای وجود داشت نه سازمان متشکلی وجود داشت نه دکترین.
اعلیحضرت وقتی آمدند با همین مسائلی که موجود بود، آمدند اینها را ادغام کردند با همدیگر، اسمش را گذاشتند قشون ایران. فشون درست کرند و سازمان شروع کردند درست کردن. سازمان هم مدل که گرفتند از فرانسویها گرفتند. مثلا نیوی زمینی بود، نیروی دریایی که تقریبا وجود نداشت و نیروی هوایی هم که چیزی نبود بعدا شروع کردند چند تا طیاره از انگلیسها خریدند که طیاره ناس و از این حرفها. در زمان رضاشاه، هدف ارتش فقط برقراری امنیت داخلی بود. ارتش ایران تشکیل شده بود، فقط امنیت داخلی را هیچ برای جنگ خارجی نبود. آموزشش، تجهیزاتش، همه چیز بر اساس حفظ امنیت داخلی بود. این مأموریت[را] هم به نحو احسن انجام داد». (3)
گوینده: وحدت و استقرار قدرت ارتش، به گفته دکتر فریدون کشاورز به استقرار حکومت مرکزی در تهران هم کمک کرد:
فریدون کشاورز: «کار عمده‌ای که رضاشاه انجام داد این بود که یک «حکومت مرکزی سرتاسری ایران» به وجود آورد که نتیجه این حکومت، یکی ایجاد امنیت در سراسر ایران بود، یک ایجاد بازار سرتاسر ایران بود که از لحاظ ترقی صنایع در ایران، بسیار مهم است و در حیقت کارهای دیگری هم کرد که به نظر من کارهای مبتی بوده و هر مرد سیایس واقع بین باید در قضاوت خودش اگر کسانی کارهای مثبت کردند کارهای مثبتشان را ذکر بکند و کارهای منفی شان را هم ذکر بکند».
*گوینده: سردار سپه، جز امنیت هواهای دیگری هم در سر داشت و به گفته سیف پور فاطمی، قدرت طلبی او رجال سیاسی ایران را نگران کرده بود:
*فاطمی: مدرس در تمام نطق‌هایش این عقیده را داشت. می گفت که: سردار سپه مرد مفیدی است، ولی در وزارت جنگ. معتقد بود که قدرت را، نباید تمام قدرت را در دست یک نفر داد. بعد هم دکتر مصدق این فکر را به مردم ایران ارائه داد که: قدرت را به هر که بدهی فاسد خواهد شد و از آن فساد مملکت از بین می رود. مصدق می گفت که: سردار سپه مرد مفیدی است. باید نگاه داشت او را، در وزارت جنگ، ولی در وزارت جنگ هم نباید قدرت زیاد به او داد. باید قلاده به گردنش انداخت».
*گوینده: احمدشاه، اسما هنوز شاه مملکت بود و شخص اول مملکت. اما به گفته احسان نراقی سردار سپه که عملا قدرت را قبضه کرده بود دیگر تحمل شخص اول دیگری را نداشت:
*نراقی: «او می‌خواست قدرت را از دست قجرها بگیرد و حس هم کرده بود که آن «حمایت روسیه از قاجاریه» وجود ندارد. این بودکه در فکر این بود که بیاید جای آنها. حالا یا اول او گفت به صورت جمهوری، مثلا تقلید بکند از مدل آتاترک در ترکیه، نشد. بعد رفت به طرف تغییر سلطنت، ولی او می‌خواست که جای اینها را بگیرد، می‌خواست خودش صاحب قدرت بشود. قدرت فردی را می‌خواست».
*گوینده: گرچه مشاوران اصلی سردار سپه، خواهان تأسیس جمهوری در ایران بودند اما به گفته دکتر سیف پور فاطمی، جمهوری، مخالفان سرسختی در ایران داشت:
*فاطمی: رضاشاه را چهار نفر به این فکر انداختند: یک مرحوم سیدمحمد تدین بود، مرحوم تیمورتاش، داور و مساوات. اینها به تقلید آتاترک که در آن موقع ترکیه را جمهوری کرده بود و خودش رئیس جمهور شده بود رضاشاه را به این فکر انداختند که اگر تو رئیس جمهور بشوی، برای تمام عمر تو رئیس جمهور خواهی بود. [ولی] علما و مخصوصا مرحوم مدرس فکر می‌کرد که این کار زیر سرانگلیس‌هاست. این بود که در مجلس، مجلسی که انتخاب شده بود برای اینکه سردار سپه را رئیس جمهور بکنند، مخالفین که سرکرده آنها مدرس بود و بعد هم مردم تهران شروع کردند به مخالفت شدید و بعد جمعیت زیادی ریختند تو مجلس. سردار سپه دستور داد یک عده‌ای را در آن روز کشتند. علمایی که درقم بودند فشار آوردند که این جمهوریتی که شاه می‌خواهید انجام بدهید، برخلاف اسلام است. رضاخان آن وقت مجبور شد برود به قم، پیش علما، معذرت بخواهد. رفت و از تهران خارج شد. احمدشاه تلگراف کرد او را منفصل کرده ولی امرای لشکر که تمام زیردستان او بودند تهران را تهدید کردند و بالاخره وکلا مجبور شدند دو مرتبه رأی دادند و سردار سپه برای دفعه دوم نخست وزیر شد. یک سال و نیم هم طول کشید تا اینکه در 9 آبان 1304 سلطنت قاجاریه منقرض شد و مجلس مؤسسان برای اولین مرتبه در ایران تشکیل شد و او را به سلطنت انتخاب کردند» و به این ترتیب سلسله پهلوی در ایران تأسیس شد.

**تأسیس پهلوی، از آغاز استبداد کبیر تا سقوط رضاخان و کارنامه اعمال او

*گوینده: در اردیبهشت ماه 1305 رضاخان میرپنج ملقب به سردار سپه با نام رضاشاه بر تخت سلطنت نشست و دودمان پهلوی را بنیاد کرد. رضاشاه از تبار شاهان نبود، اما به گفته دکتر سیف پور فاطمی، روستازاده‌ای بود که به شاهی رسید:
فاطمی: «رضاشاه پسر «داداش بیک» اهل مازندران بود. به طوری که خودش نقل کرده بود در بچگی پدرش می میرد، مادرش از مازندران به تهران می آید. در راه که رضاشاه بچه کوچکی بوده است به واسطه مرض فکر می کنند که مرده است. او را در یک آخوری می گذارند و حرکت می‌کنند. قافله بعدی که می‌رسد می‌بیند که هنوز زنده است. او را برمی‌دارد و می‌رود به مادرش می‌دهد. بعد در سن 15 سالگی وارد قزاقخانه که آن وقت در دست روسها بود، می ‌شود. البته معلوماتی نداشته است. معلوماتش در حدود کلاس چهارم ابتدایی بوده است. از آنجا همین طور به واسطه پشتکاری که داشته است و شخص باشهامتی بوده است جلو می‌رود. در جنگ‌های سالارالدوله و جنگ های غرب ایران از خود شهامت نشان می‌دهد و همین طور در جنگ‌های غرب ایران از خود شهامت نشان می دهد و در همانجا بود که مورد توجه جناب ژنرال «آیرون-ساید» آن وقت فرمانده قوای انگلیس در شمال ایران در زمان جنگ بود در قزوین قرار می‌گیرد. و از آنجا در سوم حوت [اسفندماه] 1299 با عده دو هزار و پانصد قزاق با سیدضیاءالدین وارد تهران می‌شوند و کودتای 1299 انجام می‌گیرد و بعد در اردیبهشت 1305 رضاشاه تاجگذاری می‌کند و به سلطنت می‌ر‌سد».
*گوینده: شاه پهلوی که حکومت مرکزی نسبتا مقتدری ایجاد کرده بود اکنون در پی طرح‌های اصلاحی برای کشور بود و به گفته ارتشبد فریدون جم رضا شاه اجرای این طرحها را نیز تنها با اعمال قدرت میسر می‌دید:
*فریدون جم: در آن محیط آن موقع ایران می‌فهمیم که جمعیت مردم یک باره حالا از روی اعتقاد و عقیده و نمی‌دانم تشخیص مصالح و منافع نیست می‌گویند اقلا از روی ترس و اجبار هم که شده باید اطاعت بکنند.»
*گوینده: برای رضا شاه که بر اشراف و قاجاریه فایق آمده بود و سران قبایل را رام کرده بود،‌تنها نهاد قوی علما بودند و به گفته مهندس بازرگان، رضا شاه اندک اندک به تضعیف علما ،پرداخت:
*بازرگان:« با اقداماتی که او می‌خواست بکند، که البته آن اقداماتش اصلاح طلبی و تجدد بود، فشار از هر طرف آن وقت روی هم، مراسم دینی آمد، هم مطبوعات دینی آزاد نبودند( که) همه چی بنویسند، و نسبت به عزاداری و مراسم مذهبی مشکلات ایجاد کرد. وقتی لباس متحد الشکل می‌خواست درست بکند، فشار روی عبا و عمامه آمد. و اینکه «روابط روحانیت با دولت» ، می‌خواهم بگویم، معکوس شد،(‌و نتیجه )‌ اینکه آنها دیگر مخالف شدند.»
*گوینده: مقاومت علما در برابر رضا شاه، بر شدت عمل رضا شاه افزود. رضا شاه در ایران نوینی که می‌خواست بسازد،‌به تشویق مشاورانش، از طرفی از « ایران باستان» و از طرفی از «غرب» الهام می‌گرفت. از همین رو، او دیگر نیازی به علما احساس نمی کرد، و آنها را به گفته دکتر سیف پور بفاطمه مانع کار خود می دیدد.
*فاطمی: «رضا شاه می‌گفت که تا این قوه در مملکت باقی هست، برای من حکومت کردن مشکل است. تا اینکه در 1308 که در نتیجه تغییر کلاه و در نتیجه ثبت اسناد و گذاشتن قانون اوقاف ،علما شورش کردند ودر اصفهان مردم اعتصاب کردند. عده زیادی از علما به قم آمدند. در قم بر ضد حکومت ، و بر ضد نظام وظیفه :«اعلام جهاد» کردند. از آن تاریخ به بعد،فشار حکومت نسبت به علما و آخوندها فوق‌العاده زیاد شد. و در همین موقع بود که قضیه برداشتن حجاب، مطرح شد و در روز معینی خودش با ملکه و شاهدخت‌ها به دانشسرای تهران (که در آنجا جشن) بود به دانشسرای تهران آمدند و از آن روز به بعد دستور به حکام و روسای شهربانی، در تمام ولایات رستادند که باید به هر قیمتی هست حجاب را بردارند. البته در برداشتن حجاب، از طرف شهربانیها هم یک مقدار زیادی هم فشار بیخود به مردم آمد. مخصوصا زنهای پیر که حاضر نبودند، حجاب بردارند. اینها را در کوچه و بازار ( بهشان) اذیت می‌کردند. از این تاریخ به بعد دیگر از نفوذ علما، در مملکت هیچ اثری نبود.»
*گوینده: تندی‌های رضا شاه در اعمال کشف حجاب و کشتار در مسجد گوهرشاد مشهد و فشارهای او علیه روحانیت در یاد روحانیون ماند. آیت الله خمینی که در زمان رضا شاه در قم تحصیل می‌کرد، و درس می داد، خود از تخلی این ایام خاطره‌ها دارد:
*امام خمینی: « روحانیون (را) در زمان رضا شاه پهلوی سوار اتومبیلشان نمی‌کردند. مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی رحمه‌الله فرمود من عراق (اراک)‌ می‌خواستم سوار بشوم . راننده گفت که من دو طایفه را سوار نمی‌کنم، یکی آخوند، یک فاحشه است.» (4)
*گوینده: البته، ، برخورد علما با رضا شاه یکسان نبود و آن طور که احسان نراقی می‌گوید، خود روحانیون هم در بر خورد با جهان نو همسان نبودند:
*نراقی: «البته روحانیون ما هم خیلیهایشان در این دوره در حقیقت چهره ارتجاعی داشتند . و مردم را نمی‌خواستند که روشن بشوند. و مردم با پیشرفت افکار ، با تجدد واقعی موافقت نداشتند، عده کمی از روحانیون واقعا روحانیون روشن و ازادیخواه متجدد،‌آنهایی که دنبال فکر سید جمال ‌الدین اسدآبادی بودند، بسیار اندک بودند، ولی اکثریت یک حالت عقب ماندگی داشتند، از این موضوع رضا شاه استفاده کرد، و روحانیت را کوبید.»
*گوینده: برخی از روحانیون، همانند آیت الله سید حسین طباطبایی قمی تبعید را برماندن زیر حکومت رضا شاه ترجیح دادند. ولی با آنها که تسلیم شده بودند به گفته ارتشبد جم، رضا شاه برخورد درستی داشت:
*فریدون جم:« رضا شاه فرد واقع‌بینی بود. و همیشه امکانات را در نظر می‌گرفت. و به همین سبب هم بود که همیشه در روابطش بامجتهدان و اینها بی‌نهایت مودب بود و نمی‌دانم ... «بفرمایید» ،« صبحکم الله» و نمی‌دانم ...( را در مکالماتش بکار می برد) حالا، عقیده باطنیش را من کاری ندارم. ولی بالاخره، روابطش با اینها ظاهرا درست بود. ولی البته حاضر نبود که روحانیت در کارهای سیاسی ایران دخالت کنند. و آن طوری که من استنباط می‌کنم ، معتقد بود که باید ایران یک حکومت لائیک مثل تریکه داشته باشد.»
*گوینده: اما به عقیده احسان نراقی طرحهای اصلاحی رضا شاه، برخلاف اصلاحات آتاترک در ترکیه، ریشه فکری عمیقی نداشت:
*نراقی:«‌شما اگر نگاه کنید، مقایسه کنید عصر رضا شاه با آتاترک،‌ می بینید که آتاترک چون درست است که در ترکیه لائیتسه را آورد، و سیستم غیر مذهبی اما آن هم یک دکترینی داشت، یک اساسی داشت. اما رضا شاه، نه! رضا شاه می‌خواست که فقط به اسم پیشرفت و ترقی، همین طوری، خیلی بی‌پروا بدون توجه به مبانی حتی فکر لائیک، می‌خواست، ایران را لائیک بکند و این یک کار بسیار عبث و بی‌فایده‌ای بود که دقیقا دیدید عکس العمل پیدا کرد.»
*گوینده: این عکس‌العمل ، حتی در میان متجددین تحصیلکرده هم مشهود بود. چون به گفته فریدون کشاورز، تحصیلکردگان برای خود و برای عامه مردم، حق مشارکت در امور سیاسی می‌خواستند:
*کشاورز:«‌البته، فرستادن محصل به اروپا،ایجاد دانشگاه، ایجاد راه آهن سرتاسری ایران و بعضی کارهای دیگر کارهای مهمی است. ولی یک نکته به نظر من مهمتر از همه چیز است، و آن این هست که هر فرد سیاسی که حکومت را می‌گیرد، اساسی‌ترین وظیفه‌اش این هست که مردم را باسواد بکند. و منظور از مردم یک عده‌الیت نیست، دهقانها، کارگران،‌ محرومین را با سواد بکند. بگذارد که اینها وارد میدان سیاسی بشوند، وارد سیاست بشوند. و کمک بکند که اینها،آزادی و دمکراسی را تمرین بکنند و از حقوق خودشان استفاده بکنند، به وسیله انتخاب نمایندگان واقعی‌شان، رضا شاه نکرد.»
*گوینده: ارتشبد جم می‌گوید که رضا شاه مستبد بود ولی کار را به دیگران واگذار می‌کرد.
*جم:« اختیارات می‌دادند،‌ ولی مسئولیت می خواستند. اگر یک کسی سر کار بود، اگر خلاف می‌کرد، خوب، پدرش را در می‌آوردند. ولی دیگر برای آب خوردن ، دیگر منتظر نبودند که دست بلند کنی، اجازه بگیری.»
گوینده: اما خشونت رضا شاه فقط شامل حال مسئولان و ماموران نبود. بسیاری از روشنفکران و ملیون نیز که با رضا شاه اختلاف عقیده داشتند ،‌ به گفته دکتر فریدون کشاورز، قربانی خشونت او شدند:
*کشاورز:« فرخی را در تهران زندان کردند، برای اینکه مخالف سلطنت رضا شاه بود. بعد دستور رسید که خفه‌‌اش کنند.(5) دو- سه نفر بالش گذاشتند روی صورتش ، نشستند روی بالش تا خفه شد. کشتندش بدبخت را،‌عشقی را کشتند، داور را مجبور کرد به اینکه تریاک بخورد، خودکشی بکند،‌صولت الدوله قشقایی را کشت ، سردار اسعد بختیاری را کشت،تیمورتاش را کشت،‌آخر اینها را محاکمه کنید...،‌وکیل دعاوی بیاید...،‌هیئت منصفه بیاید ...، اینها، همه از لحاظ سیاسی اعدام شدند ... من نمی‌خواهم بگویم خوب بودند یا بد، ولی قانون باید در مملکت حکمفرما باشد. خوب، عده زیادی را کشت.»
*گوینده: برخی از این مخالفان نه فقط به طرز حکومت بلکه به مال اندوزی رضا شاه و غصب املاک مردم انتقاد داشتند. رضا شاه که در آغاز کار، حتی یک خانه مسکونی نداشت، هزاران روستا را در گوشه و کنار ایران به نام خود غصب کرد. کاری که حتی نزدیکانی نظیر ارتشبد جم تایید نمی‌کنند:
*جم:« نه آن وقت می پسندیدم این را و نه حالا می‌توانم تایید کنم. که این کار درستی بوده، همیشه بد بوده. اصلا شاه،‌ رئیس مملکت،‌ حافظ منافع ملتش باید باشد، نه اینکه خودش رقیب باشد، بخواهد اینها را برای خودش، ملتش را لخت کند. من این را هیچ وقت، نه آن وقت تایید می کردم، نه حالا. ولی خوب، می‌شنیدم که ایشان می‌گفتند: من اینجاها را مثلا، این املاک را اباد بکنم؛ تا مدل بشود برای دیگران . این را من شنیده بودم. ولی باز این مجوزی نیست که آدم املاک مردم را به زور بگیرد. ولی این را هم باید بگویم که تمام این املاک و اینها را هم ، بدون هیچ تاسف گذاشتند و رفتند .»(1) ( و البته چاره دیگری هم نداشتند )
*گوینده: فساد و خودکامگی حکومت رضا شاه، بر تعداد مخالفان او افزود و بسیاری از جوانان تحصیلکرده و روشنفکر که خواستار اصلاح امور بودند به زندان افتادند. در میان آنان گروه 53 نفر. از همه مشهورتر است که ب عدا با تشکیل حزب توده منشاء تحولات مهمی شد. یکی از آنها بزرگ علوی بود:
*بزرگ علوی: « این گروه عبارت بود از روشنفکر ، استاد، دانشجو، تا کارمند و چند نفر آدمهای خرده پای اهل فن بودند یا مثلا توی راه آهن و و اینها . تجربه شخصی بنده این بود که من که اصلا دلم نمی‌خواست وارد جنبه سیاسی بشوم. خواهی، نخواهی در نتیجه اینکه ما با دکتر ارانی با هم می‌نشستیم و کتاب می‌خواندیم، یک مرتبه من را تو این جمعیت انداختند. اما اینکه کسی تصور بکند که این کتاب خواندن و اینها بحث و قرائت کتابهای مارکسیستی، حزب کمونیستی بود، این، آن چیزی بود که شهربانی آن وقت، برای ترساندن شاه درست کرده بود.»
گوینده: به گفته دکتر کریم سنجانبی، حتی آنان که مخالف فعال نوبدند ، در جو آن روز می‌ترسیدند:
*سنجابی:« در این مدت من از جهت کارهای اداری در حال پیشرفت بودم، ولی در داخل، حقیقت همیشه از یک نقطه ضعف در زحمت بودم و آن اینکه چون از خانواده ایلات و عشایر بودم، و پدرم و عموهای من در حکومت رضا شاهی تحت نظر بودند.
همیشه من این خوف را از دستگاه تیمسار مختاری و دستگاه پلیس داشتم. و همیشه مثل اینکهچشم مختاری را پشت سر خودم می‌دیدم. و همیشه از این نقطه ضعف رنج می‌بردم. در همین موقع بود که آن قضیه 53 نفر پیش آمد که گرفتار شدم . من با اینکه کمونیست نبودم ، ولی کتابهای کمونیستی را داشتم . من کارل مارکس را و کتابهایی از این قبیل را داشتم. آن شب مجبور شدم کلفت ونوکر را از خانه بیرون کنیم، در خانه نشستیم کتابها را آتش زدیم،‌ که بعد آتش، خاکستر آنها را تمام شستم.»
*گوینده: رضا شاه گرچه در سیاست داخلی با خشونت و اقتدار عمل می‌کرد، اما در برابر خارجیان رفتار متفاوتی داشت. به گفته دکتر سیف پور فاطمی، این تضاد تا حدی ناشی از این بود که به کمک خارجیان به قدرت رسیده بود:
*فاطمی: « رضا شاه را بدون شک انگلیس‌ها آوردند .او فکر می‌کرد با تمرکز دادن قدرت در دست خودش، و به وسیله زور و اعمال زور می‌توانست مملکت را عوض بکند. این یک جنبه‌اش بود، جنبه دیگرش این بود که در مقابل قدرت خارجی هم فوری تسلیم می‌شد.»
*گوینده: احسان نراقی معتقد است که رضا شاه می‌خواست مستقل باشد، اما نمی‌توانست:
*نراقی: «‌دراین شکی نیست که انگلیس‌ها آوردنش. خیلی هم مرعوب انگلیس‌ها بود، ولی در عین حال شاید خیلی هم نمی‌خواست که همیشه این حالت را نگه دارد. کما اینکه در چند سال آخر به طرف آلمانها تمایل پیدا کرد.این تمایل به طرف آلمانها، حاکی از این بود که در او یک فکری بود که اگر بتواند مستقل باشد . دلش می خواست مستقل باشد،‌ منتهی اینقدر آلودگی داشت که نمی‌توانست.»
*گوینده:«‌آلمان دوستی» در ایران آن دوره ، نه تازگی داشت و نه منحصر به رضا شاه بود. به گفته بزرگ علوی عامه مردم، هم که سوابق روس و انگلیس را در ایران به یاد داشتند،‌ آلمان را می‌ستودند:
*بزرگ علوی:« گروه مردم،‌ با امید اینکه دولت رضا شاه از زیر نفوذ دولت انگلستان برخواهد آمد، هوا خواه آلمان هیتلری بودند. من یادم است که یک روز بلندگو در میدان توپخانه از پیروزی‌های آلمان هیتلری صحبت می‌کرد، همه شادی می‌کردند و دست می‌زدند.»
*گوینده: اما آغاز جنگ دوم جهانی و آمدن متفقین به ایران به گفته دکتر سیف پور فاطمی خاتمه کار رضاه شاه بود:
*فاطمی:«‌با آغاز جنگ جهانی دوم، دولت ایران اعلام بی‌طرفی کرد. گروه رضا شاه با حکومت ایران میل داشت که بی‌طرف بماند، ولی متاسفانه روز سوم شهریور بدون اطلاع یک مرتبه ساعت4 صبح قشون روس و ارتش انگلستان وارد ایران شد. در آن موقع رضا شاه که در اوج قدرت بود و مدت بیست سال تنها فرد و کسی بود که بر کشور ایران حکومت کرده بود،‌ یک مرتبه از خود ضعف و ناتوانی نشان داد. به طوری که سه مرتبه خیال داشت از تهران فرار بکند،‌تا بالاخره روز بیست و سوم شهریور،‌فروغی به او صریحا می‌گوید که کار شما گذشته است ... بدین ترتیب مردی که با کمال قدرت،مدت بیست سال بر ایران حکومت کرده بود، با منتهای ضعف و ناتوانی و عجز کنار رفته، ایران را ترک کرد...»(7)

ادامه دارد

*پی نوشت ها:

*(1)-1- سیف‌پور فاطمی برادر دکتر حسین فاطمی و رادیوی سازنده این برنامه هیچ سخنی از مبارزات روحانیت و خصوصا شهید مدرس با قرارداد 1919 به میان نمی‌آورند. پس از جنگ بین المللی اول و اشغال ایران که مجلس شورا تعطیل شد و ملیون از جمله مرحوم مدرس کمیته دفاع ملی را تشکیل دادند و به قم و از آنجا به عثمانی مهاجرت کرده و دولت در تبعید را تشکیل دادند و پس از دو سال به تهران بازگشتند. در غیاب و تعطیل مجلس شورای ملی وثوق‌الدوله به جای صمصام السلطنه به نخست وزیری رسید و قرارداد استعماری 1919 رابا نماینده دولت انگلیس منعقد کرد که با مخالفت عموم ملیون ایران و در رأس آنها مدرس مواجه شد به طوری که «کاکس» نماینده انگلیس به لرد کرزن وزیر مختار گزارش می دهد: انتشار قرارداد در تهران بهتر از آنچه انتظار می‌رفت از آب درآمد ولی مشاهده می شود که افرادی با نفوذ مخالف آن هستند و شدیدترین آنها به سرگردگی مدرس و امام جمعه خویی می باشد. ضمنا قیام دموکرات‌های آذربایجان به رهبری شیخ محمد خیابانی نیز نقش موثری در لغو قرارداد داشت.

*(2)- کوشش انگلیسها از بین نرفت بلکه آنچه اتفاق افتاد بهتر از قرارداد 1919 شد زیرا با کودتای 1299 سلطه انگلیس کامل شد بدون اینکه دیگر نیازی به قرارداد 1919 و ریسک عکس العمل‌های آن باشد.

*(3)-- در واقع مأموریت اصلی ارتش حفظ سلطه نو استعماری انگلیس بر ایران بود. البته ارتش امنیت را هم ایجاد کرد و یکی از دلایل محبوبیت پیدا کردن رضاخان در ابتدای کار از بین بردن راهزنی و ناامنی بود ولی هدف اصلی این نبود و ایجاد امنیت هم برای مردم نبود بلکه ایجاد امنیت برای رژیم و به منظور حفظ سلطه انگلیس بود به همین دلیل هم بود که امنیت اجتماعی به قیمت از میان بردن امنیت سیاسی و قلع و قمع آزادیخواهان و مخالفین انگلیس تأمین شد.

*(4)-( ن .ک . صحیفه نور ج 3ص 12- 11 سخنرانی مورخ 14/8/57 )

*(5)- در مورد چگونگی قتل فرخی، اشتباهی رخ داده است که در ضمن معرفی اجمالی فرخی توضیح داده می‌شود.
چنانکه در کتابها و منابع مختلف آمده است: میرزا محمد فرخی مدیر روزنامه طوفان، از مردان آزادیخواه ، ملی و قانون پرست بود که در نوروز 1322 هـ. ق بخاطر سرودن شعری در مجمع آزادیخواهان ، مورد غضب ضیغم الدوله قشقایی حاکم یزد قرار گرفت و امر کرد دهان فرخی را با نخ و سوزن دوختند که اثر آن تا آخر عمر فرخی باقی مانده بود و به همین مناسبت نمی‌توانست بخوبی تکلم کند. او یکبار در اعتراض به قرارداد 1919 وثوق‌الدوله بازداشت شده بود، یکبار هم توسط حکومت کودتای سید ضیاء و رضا خان در اسفند 1299 . روزنامه طوفان او هم در مدت انتشارش چند بار توقیف شد. فرخی شاعر و روزنامه‌نگار پرشوری بود که در سال 1307 ش که برای آخرین بار انتخابات آزاد در ایران برگزار گردید بعنوان نماینده مردم یزد به مجلس راه یافت و در مجلس فراکسیون اقلیت را در مقابل استبداد تشکیل داد و بارها علیه خفقان سخنرانی کرد و مورد اعتراض قرار گرفت و حتی کتک خورد. پس از آغاز استبداد کبیر رضا خانی او که در فضای مشروطیت تربیت شده بود، در گوشه و کنار به انتقاد از شاه می‌پرداخت و چون استمالت‌های شاه و دربار از او نتیجه‌ای نداد برای او پاپوش درست کردند و تاجر کاغذ فروشی بنام حاج آقا رضا را تحریک کردند که بعنوان بستانکار از او شکایت کند. بدنبال این شکایت فرخی دستگیر و زندانی شد. او در زندان بعلت ابیاتی که در هجو شاه می‌سرود چند بار تنبیه شد و سرانجام در شهریور 1318 او را که مرتب اعتصاب غذا می‌کرد به بیمارستان زندان انتقال دادند و به اتاقی که در زندان به حمام شهرت داشت بردند و در غروب 23 مهر 1318 پس از خارج کردن دو تن از پزشکیاران زندان، پزشکی بنام احمدی و یک پاسبان وارد اتاق حمام شدند و بعنوان اینکه می‌خواهند آمپول به ران فرخی تزریق کنند به ول حمله‌ور شدند و علیرغم ممانعت فرخی، پزشک احمدی آمپول هوا را در رگ او تزریق کرد و فرخی دچار خفقان شده به طرز فجیعی جان داد. پزشک احمدی که با آمپول هوا و سکته‌های مصنوعی و ... افرادی را به قتل رسانده بود پس از سقوط رضا خان یکی از بازداشت شدگانی بود که به جنایات خویش اعتراف کرد و محکوم به اعدام شد.همزمان با قتل فرخی جنگ جهانی دوم نیز آغاز شده بود.
نگاه کنید به : مقدمه دیوان فرخی: حسین مکی- سخنوران نامی ایران از محمد اسحاق - 53 نفر: بزرگ علوی- یادداشت‌های زندان: جعفر پیشه‌وری، یادداشت‌های یکی از زندانیان سیاسی از دوره اقامت چهار ساله در زندان : فریدون جمشیدی.)

*(6)- برخلاف تحلیل رایج و عمومی در میان مورخین، تحلیل‌گران و صاحبنظران که معتقدند رضا شاه در اواخر سلطنت خویش با توجه به پیروزی‌های جهانی هیتلر به آلمان گرایش پیدا کرده بود و همین امر علت برکنار او و اخراجش از ایران توسط انگلیسی‌ها و متفقین شد و متفقین پس از 48 ساعت اولتیماتوم دادن به رضا شاه برای اخراج آلمانی‌ها، ایران را اشغال کردند ، مهندس نبوی تنها کسی است که از سالها پیش به جد معتقد بوده است که گرایش رضا شاه به آلمان‌ها خواست و دستور خود انگلیسی‌ها بود. او که دارای مطالعات عمیقی در این زمینه بوده استف حتی از کتابها واسناد ارائه شده در جهت اثبات گرایش رضا خان به المان‌ها، دلایل قوی برای نظر خویش استشهاد می‌کند.

*(7)-به نظر می‌رسد در این بخش بی بی سی تلاش دارد موارد زیر را به شنوندگان القاء کند:
1- رضا خان یک فرد خود ساخته، قدرتمند، وطن پرست ، دارای قدمت رهبری، و خلاصه کلیه خصوصیات مثبت یک رهبر بوده است. وضع کشور پیش از وی بسیار وخیم بوده و وی آمده است که استقلال و تمامیت ارضی کشور را حفظ،‌ و با انجام اصلاحات ایران را به یک کشور پیشرفته تبدیل کند و انگلیس با درک این ویژگی‌ها در جهت خدمت به ایران وی را بر سرکار آورده است!! هیچ ابائی در طرح این نکته که انگلیس رضا شاه را سرکار آورده نداردف ولی نمی‌خواهد نتیجه بگیرد که این نشانه وابستگی است.
2- مخالفین رضا شاه را یا گروهی خان و فئودال، یا گروهی مرتجع (روحانیون)‌ و بالاخره روشنفکرانی که همگی وطن پرستی و کفایت و مفید بدون رضا خان را تایید ولی مخالف دیکتاتوری و در مواردی مخالف فساد وی هستند، معرفی می‌کند.
3- می‌خواهد ثابت کند که با وجود تمام جنبه‌های مثبت رضا خان بدلیل دیکتاتوری و فساد و شاید نزدیکی او به آلمان، انگلیس مجبور شده وی را کنار بگذارد و این نیز بنفع ملت ایران بوده است!
با القائات فوق شنونده به این نتیجه می‌رسد که انگلیس خیرخواهانه فردی را برای حفظ استقلال و ایجاد اصلاحات و پیشرفت در ایران سرکار آورده و او هم خیلی کارهای مفیدی انجام داده و در نهایت وقتی دیکتاتوری و استبدادش غیر قابل تحمل شده وی را کنار گذاشته است.
در تمام مصاحبه‌ها، وطن پرستی، مدیریت و تدبیر، قدرت رهبری، و ... رضا شاه تایید شده است. همه افراد روی کار آمدن وی بدست انگلیسیها را طرح کرده و ساده از روی آن گذشته‌اند. گوئی رضا شاه قمر مصنوعی و انگلیس موشکی بوده که آنرا در مدار زمین قرار داده و خود منفجر شده است! این قمر بدون وابستگی به جائی سالها در مدار خود گشته و منشاء خیر و برکت شده است و وقتی از مسیر خود منحرف شده، موشک دیگری توسط انگلیس شلیک و وی را نابود و قمر دیگری در مدار قرار داده است و خود دوباره از صحنه غایب شده است.
هیچیک از مصاحبه شوندگان و هم چنین گوینده به این سوال مهم پاسخ نداده‌اند که چرا انگلییس رضا شاه را سر کار آورد؟ آیا به قصد قربت و برای حفظ استقلال و پیشرفت و ترقی کشور ایران یک موجو.د با استعداد و قدرتمند و حتی آسمانی را بر ایران حاکم کرده و خود کنار کشدی؟! اگر چنین نیست پس باید در اقدامات رضا شاه در اینکه این کارها بنفع مملکت و یا انگلیس بوده تردید کرد. آیا سرکوب خانها و ملوک الطوایف اولا بهانه‌ای برای سرکوب جنبش‌های استقلال طلبانه و انقلابی که در صورت عدم وقوع کودتای 1299 ، احتمال پیروزی آنها می‌رفت نبود، و ثانیا به منظور ایجاد یک حکومت مقتدر مرکزی زیر سلطه بجای خانهایی که متکی به نیروی داخلی خود بوده و به فرض اتحاد مقطعی با انگلیس، هر لحظه ممکن بود بر وی بشورند ( حتی شیخ خزئل) نبود؟ آیا اصلاحات رضا شاه،عین اصلاحات پیش بینی شده در قرارداد 1919 و در جهت منافع انگلیس که می خواست ایران توانائی ایستادگی در قبال خطر کمونیسم،‌ حفظ امنیت صدور نففت و مرزهای هندوستان را داشته باشد نبود؟! با این تفاوت که همه این کارها بدست «ایرانی» و «بنفع ایران» صورت می‌گرفت و اثری از انگلیس مشاهده نمی‌شد! حتی کاپیتولاسیون نیز ملغی و بانک شاهی بسته می‌شود و قشون انگلیس از ایران بیرون می‌روند چون دیگر دادگستری و بانک و ارتش ایرانی تحت سلطه و کنترل انگلیس بود و نیازی به قبلی‌ها نبود و رضا شاه نیز وطن پرست جلوه می‌کرد.( استراتژی انگلیس را در مورد روی کار آوردن رضاخان در کتاب 55 نوشته علی دشتی بخوانید). قرارداد 1933 و لغو قرارداد دارسی نیز آیا نشانه استقلال طلبی و وطن پرستی رضا خان یا وابستگی وی است؟ و بالاخره آخرین سوال اینکه اگر رضا شاه مستقل است، چرا وقتی انگلیس اشاره می‌کند، استعفا داده و به مستعمره ارباب پناه می برد و از خیل وطن پرستان اطراف وی حتی یک نفر برکنار نشده و به حکومت ادامه می‌دهند؟
خلاصه اینکه در تمام داستان انقلاب کوشش گردیده است که وابستگی رضا خان و رژیم وی بعنوان اولین رژیم زیر سلطه و انگلیسی‌ در ایران پوشیده نگه داشته شود.


دسته ها : انقلاب اسلامی
سه شنبه 1387/11/8 8:27
X