تاتو یا خال‌کوبی دارای سنت و گسترشی عظیم در شرق و نیز اکنون در جهان غرب است. تاتو می‌تواند دارای «موتیوهای» فراوان از حیوانات، علائم و حروف چینی و غیره تا موتیوهای اروتیکی و عکس معشوق باشد. می‌تواند به شکل یک خال‌کوبی بسیار ظریف و در محلی بسیار خصوصی از بدن و یا به شکل تاتوی تمام‌بدن و نیمه‌بدن باشد.
علت علاقه به تاتو چیست؟ چه چیز آدمی را به این کار وامی‌دارد که تمامی بدن خویش را به یک نقاشی نو و حالتی نو و غیرطبیعی درآورد؟ آیا خشم و تنفر بر علیه خویش و اعتراض بر علیه جسم خویش و زندگی است و یا علامت عشق به خود و تبدیل خویش به یک هنر زنده و اغواگری نو؟

معنای روان‌‌شناختی تاتو و خال‌کوبی

بر خلاف نگاه‌های اولیه و به طور عمده غلط روانشناختی، تاتو و خال‌کوبی یا «پیرسینگ» نشانه‌هایی از «میل به زخمی کردن» خویش نیستند. تاتو یا خال‌کوبی در واقع به معنای «دگردیسی به غیر» و « رفتن زیر پوست غیر» است و بسته به حالت تاتو، بسته به رابطه فرد با خال‌کوبی‌اش، تاتو می‌تواند به شیوه سمبولیک و بالغانه و یا به طور عمده نارسیستی و نابالغانه باشد.
همان‌طور که در مقالات قبلی نیز گفتم، در روان‌کاوی، هر انسانی دارای علائق مشابه و مختلف است. بلوغ و بیماری بستگی به «نوع رابطه» با اشتیاق خویش دارد و نه به علت داشتن اشتیاق جنسی، خشمگینانه و غیره. تاتو و خال‌کوبی نیز یک هنر، و وسیله‌ای برای ابراز اشتیاقات خویش و تمناهای خویش است.
شخص دارای خال‌کوبی، با تاتوی خویش می‌خواهد اشتیاق و میلی از خویش، تمنایی از خویش و حالتی از خویش را بیان کند. او با خال‌کوبی عکس حیوانات و علائم بر تن خود، یا با تاتوی تصویر معشوق و ایده‌آلش، در واقع می‌خواهد بگوید که ببینید «این من هستم»، «این تصویر واقعی زیر پوست من و تمنای من است. من می خواهم این «دیگری» باشم و یا هستم . خال‌کوبی به معنای «رفتن زیر پوست غیر» است. اما این «غیر» کیست و یا چیست؟

انسان تمنای «غیر» است
«غیر» در روان‌کاوی لکان، تنها به معنای «دیگری» نیست. بلکه مفهومش اساسی و بسیاری عمیق‌تر از «دیگری» است. «غیر» دارای دو خصلت عمده ذیل است.
?- همیشه میان انسان و خود، میان انسان و معشوق و یا خدا، فاصله و حجابی است و از این رو انسان محکوم به دیالوگ و حدس زدن است و بدون دیالوگ، با تمناهایش، با معشوق و خدا و یعنی با «غیر» نمی‌تواند به تمنای خویش و خواست خویش دست یابد. انسان، تمنای غیر است. زیرا انسان احتیاج به دیگری دارد تا به تمنایش دست یابد و هم‌زمان رابطه‌اش با «غیر» و دیگری، رابطه‌ای پارادوکسیکال است. یعنی او هم خواهان معشوق و «غیر» است و هم در نگاه مادر، معشوق، رقیب، خدا، تمنای درونی‌اش، می‌خواهد ببینید که آیا مورد عشق و یا احترام واقع می‌شود و هم‌زمان می‌خواهد بداند که چرا دیگری او را دوست دارد و یا از او متنفر است.
به یاد تصویر نگاه مادر و کودک در موقع شیردادن بیفتید تا ببینید که اساس روابط انسانی را این تمنای متقابل مادر و کودک تشکیل می‌دهند که اساس عشق و روابط بشری است. زیرا هر دو به هم احتیاج دارند و هر دو نیز به نوعی از یکدیگر سؤال دارند که آیا دیگری واقعاْ دوستم دارم و چرا و چه تصویری از مرا دوست دارد؟
?- انسان، تمنای غیر است. زیرا انسان، مرتب از خویش سؤال می‌کند که کدام تمنا و خواستش، تمنای واقعی و حقیقی اوست و از طرف دیگر در پشت هر تمنایش، در واقع اشتیاق گمشده و پنهان به دنبال «مادر و عشق به مادر» نهفته است. در حالت بالغانه آدمی یاد گرفته است که هیچ‌وقت با مادر تنها نیست و پدری یا قانونی نیز وجود دارد و از این رو در بزرگسالی به تمناهای فانی خویش تن می‌دهد که هم نماینده عشق و مادر گمشده هستند و هم فانی هستند و تابع قانون یا همان «نام پدر» و احترام به خویش و دیگری.
در حالتی که این تحول درست صورت نگیرد، شخص به انواع ناآگاهانه مختلف، سعی می‌کند وجود پدر و قانون و وجود فاصله و حجاب را نفی کند و با تمنای خویش، با «غیر» یکی شود، خواه این «غیر» اکنون یک تمنای نارسیستی، یک رابطه عشقی پردردسر و یا یک خال‌کوبی باشد.

حالت بالغانه و سمبولیک خال‌کوبی و حالت نابالغانه یا بیمارگونه آن


بسته به «نوع رابطه» فرد با تاتو و با اشتیاق خویش ، خال‌کوبی می‌تواند بالغانه یا نابالغانه باشد و یا ابتدا بالغانه و سپس نابالغانه باشد. در حالت بالغانه، انسان در خال‌کوبی خویش یک تصویر و هویت دیگر خویش، یک تمنای خویش را می‌بیند و ابراز می‌کند و می‌داند که او یک وحدت در کثرت و یا کثرت در وحدت است.
در حالت نابالغانه خال‌کوبی، در واقع فرد می‌خواهد با این «تصویر زیر پوست خود» یکی شود و از بقیه هویت‌های خویش و یا تصویر خویش رهایی یابد. او در پی یگانگی نارسیستی با «غیر» و با تمنای خویش یا همان «تمنای غیر» است. این حالت بالغانه و نابالغانه ربطی به کوچک یا بزرگی تاتو ندارد؛ موضوع «نوع رابطه» با خال‌کوبی خویش است.
میان خال‌کوبی و تقلید، پیوندی مشترک وجود دارد. به قول لکان «آدمی در حین تقلید در واقع در پی دست‌یابی به تصویر زیر تصویر خویش است» مانند خال‌کوبی و یا پیرسینگ. موضوع نوع تقلید است. در حالت تقلید نابالغانه و نارسیستی، موضوع ایده‌آل برای فرد تقلیدکننده تبدیل به یک«مطلوب من» می‌شود که شخص در پی یکی شدن با او به کمک تقلید لباس او، خال‌کوبی شبیه خال‌کوبی یک گروه و فرد، جراحی خویش و شبیه شدن با معبود است. در واقع فرد مبتلا به نفرت پنهان از تصویر خویش و فردیت خویش است.
در حالت بالغانه تقلید، ایده‌آل برای شخص تبدیل به یک «کمال مطلوب من» می‌شود که شخص، با تلاش و فعالیت، سعی در موفق شدن، معروف شدن مانند معبود خویش و پذیرش قدرت او و تمنای خویش در جهان و فردیتش می‌کند. او نیز می‌تواند لباسش را به حالت معبودش بپوشد؛ اما در هر حال تفاوت خویش را حفظ می‌کند.
در حالت سمبولیک و بالغانه، خال‌کوبی و یا تقلید، خال‌کوبی یک تصویر نو نیست که فرد می‌خواهد به آن تبدیل شود و از تصویر خویش رها یابد؛ بلکه این خال‌کوبی و تقلید، یک حالت و هویت نو و تصویری دیگر از اوست. زیرا او یک کثرت در وحدت و یا وحدت در کثرت است.
یک نمونه هنری درخشان از حالت نارسیستی، بیمارگونه و حتی کابو‌‌س‌وار تاتو و میل «رفتن در زیر پوست غیر» در فیلم «اژدهای سرخ» و بخش سوم فیلم‌های «هانیبال» نشان داده می‌شود .
در حالت نارسیستی، خشونت‌آمیز و بیمارگونه مانند خال‌کوبی «دلارهاید» قاتل سریالی فیلم اژدهای سرخ، او در واقع به وسیله تاتو و خال‌کوبی در پی یکی شدن با تصویر اژدها، رهایی از تصویر خویش در آینه و دگردیسی به دیگری و اژدهای خونخوار است. اساس این خال‌کوبی را، حس نارسیستی یکی شدن با دیگری و فرار از فردیت و ضعف‌ها و دلهره‌های انسانی خویش تشکیل می‌دهد. در حالت بیمارگونه، آن گاه شخص مانند دلارهاید در پی آن است که به شکل توهم‌وار بر تصویر خویش چیره شود و با تصویر معبود، گروه یا تصویری درونی یکی شود و به او تبدیل شود. او بدین وسیله می‌خواهد توهم‌‌وار از هراس‌ها و احساس حقارت خویش، از تصویر خویش رها گردد که به او نفرت‌ می‌ورزد.

تاتو و روایتی دیگر از آن

این بخش از مطلب برای دوستان و نقادانی است که آشنایی بیشتری با روان‌کاوی و فلسفه دارند و دیگر دوستان می‌توانند به راحتی از آن عبور کرده و به خواندن پاراگراف بعدی بپردازند یا سعی در خواندن روایتی نو از تاتو و خال‌کوبی کنند.
روایت لکان از بیماری و یا از تاتو، یک روایت نهایی نیست و روایات دیگری ممکن است که از جهان ادیپی و تفکر ادیپی خویش را رها می‌سازند و به جای «تک‌روایتی ادیپی» به «چندروایتی جسم‌گرایانه» دلوز دست می‌یابند. این‌گونه در روایت دلوزی از تاتو مانند دو تاتوی بالا، در واقع تاتو و خال‌کوبی، تلاش جسم برای شکاندن تفسیر و روایت حاکم بر جسم، برای شکاندن ارگانیسم سنتی و مدرن حاکم بر جسم و ایجاد یک بدن جدید و یا به قول دلوز یک «بدن بدون اندام» جدید است. این «بدن بدون اندام» جدید، مانند تصویر دو اژدها بر تن زن و یا اژدها بر تن «دلارهاید» در واقع نظمی نو و اشتیاقی نو است که اکنون ارگانیسم و حالت کهن را می‌شکند و حالتی نو، بازی نو و تمنای نو ایجاد می‌کند. با این نگاه دلوزی، آن گاه نقش اول در واقع بیانگر جسمی نو و زنی است که با نقش دو اژدهای درهم تنیده بر تن خویش، حکایت از بدن و جنسیتی توانا به رقص و دیالوگ عاشقانه میان دو قدرت عظیم زنانه/مردانه، عشق/قدرت، اروتیسم/قدرت درون و برون خویش می‌کند. این بدن نو و رقصان و قابل تحول، ارگانیسم بدن مدرن سوژه-ابژه‌ای یا بدن سنتی خیر-شری را می‌شکند و بدنی نو و تواناتر و جذاب‌تر می‌آفریند. او می‌تواند، از ترکیب این دو نیرو و یا از ترکیب این اشتیاق با تمنای زنانه و فردی خویش، به «هزار حالت و گستره» از «انسان- اژدهای» رقصان، خندان، بازیگوش، ترسو و «هزار گستره» از بازی عشق و قدرت خندان دست یابد. هر روایت و «بدن بدون اندام» نو، با خویش تفاوت و هویتی نو و ناتمام می‌آفریند. زیرا انسان در واقع یک موجود هزارگستره با یک تفاوت نو و تلفیق هزار و یکم ناتمام است. همین‌گونه نیز قاتل سریالی در نگاه دلوز در واقع اسیر روایت ادیپی است و با تن دادن به اژدهای خویش می‌تواند به هزار شکل از اژدهای خندان خویش و هزار گستره «انسان-اژدها» و هزار بدن نو و اغواگر دست یابد. زیرا به باور دلوز، «ناآگاهی یتیم و هزاررنگ است» و تک‌روایتی به شکل ساختار ادیپی نیست. (برای اطلاعات بهتر به نقد فیلم‌های هانیبال و ??? از من مراجعه کنید)

رابطه تاتو و تلاش برای دست‌یابی به فردیت و تفاوت، یا نفی فردیت؟


انسان به قول لکان همیشه «در یک تصویر است.» ما در تصویر خانوادگی و یا در دیسکورس فرهنگی جامعه خویش قرار داریم و احتیاج به «غیر» داریم. موضوع نوع حالت وابستگی و ارتباط با «غیر» و یا با فرهنگ خویش است که سبب می‌شود برای مثال، خال‌کوبی و سنت خال‌کوبی، به بستری برای ایجاد تفاوت و فردیت و یا نفی فردیت تبدیل شود.
طبیعی است که خال‌کوبی در کشورها و فرهنگ‌های مختلف و نزد افراد مختلف یک فرهنگ دارای معانی مختلفی نیز هست؛ اما می‌توان این حالت «رفتن در زیر پوست غیر» را به انواع مختلف در آن‌ها بازیافت و حالات بالغانه و یا نابالغانه آن در فرهنگ‌های مختلف را بازشناخت و بررسی کرد.
برای مثال در ژاپن، در میان باند مافیای ژاپنی به نام «یاکوزا» خال‌کوبی کردن نیمی از بدن خود و به عنوان سمبل تعلق داشتن به یاکوزا، یک سنت بسیار قدیمی است و موتیوهای خال‌کوبی فراوان از این یاکوزاها وجود دارد. در این حالت می‌توان به خوبی شکلی از حالت رهایی از فردیت خویش و گرفتاری در یک تصویر عمومی و تلاش برای یکی شدن با «غیر» را دید.
خال‌کوبی در ایران نیز بیشتر به معنای «غلام دیگری بودن» تعلق داشتن به «غیر» و یا به معشوقی بوده و هست و این نیز، شکلی دیگر از میل «یکی شدن با غیر» است. خال‌کوبی سنتی ایرانی، عمدتاْ نمودی از حالت نارسیستی نابالغانه نزد جاهلان و پهلوانان و تلاش برای یکی شدن با یک تصویر قهرمانانه و عمومی است. او در واقع جزیی از سنت و آیین بلوغ فردی و پهلوانی است؛ اما از آن جهت که سنت پهلوانی ایرانی، خود اسیر یک نگاه قهرمانانه بوده است، به همین جهت، خال‌کوبی ایرانی نیز بیشتر نماد عدم فردیت و میل یکی شدن با دیگری است تا نماد فردیت.
از این‌رو در روایت معروف مولانا در باب «خال‌کوبی تصویر شیر» می‌بینیم که وقتی این فرد ناتوان از قبول درد خال‌کوبی می‌شود و به قول روایت، تصویر شیر خال‌کوبی به شیر بی یال و دم تبدیل می‌شود، مولانا به سرزنش او و ناتوانی‌اش از قبول درد دگردیسی و عارف شدن می‌پردازد.
در حالی که در معنای روان‌کاوی، این شخص که بر اساس ترس و یا درد شخصی‌اش به تمثیل قهرمان و تصویر قهرمان اید‌ه‌آلی تن نمی‌دهد، در واقع به خویش بیشتر وفادار می‌ماند. او فردیتش بیشتر از آن کسانی است که اسیر تصویر قهرمانی و حماسی عارف هستند و می‌خواهند با فرار از تصویر خویش، به او تبدیل شوند.
به زبان طنز، در این «شیر بی یال و دم» بیشتر فردیت نهفته است تا آن یکی شدن با تصویر شیر حماسی عارفانه. زیرا فردیت در معنای روان‌کاوی بخشی از انسان است و ربطی به مدرنیت ندارد. مدرنیت یک روایت مدرن از فردیت و قبول تفاوت خویش است.
خال‌کوبی دارای معانی دیگری مانند میل ایجاد تفاوت خویش با دیگری و طغیان بر علیه رسوم جامعه نیز است. امروزه خال‌کوبی هر چه بیشتر به یک مد همگانی تبدیل شده است. ولی این به معنای آن نیست که این افراد به یک حالت سمبولیک و بالغانه از خال‌کوبی و لمس تفاوت خویش با دیگری و طغیان بر علیه قراردادهای اجتماعی دست یافته‌اند.

مشکل جهان مدرن و امروزی این است که وقتی «همه چیز (در چهارچوب قانون البته) مجاز باشد و همه کس قادر به همه کاری باشد» وقتی فردیت تبدیل به «سنت عمومی» می‌شود، آن‌گاه در چنین جامعه‌ای امکان لمس فردیت و ایجاد فردیت و لمس حالات اگزیستانسیال درد و دلهره یا تنهایی فردی، عملاْ ناممکن یا ضعیف می‌شود.
بدین جهت نیز، حالت مضحکانه فرد امروزی این است که می‌خواهد با خال‌کوبی و نشان دادن تن و جسم ورزشی خویش، به بیان فردیت خود بپردازد و به دیگران تفاوتش را نشان دهد. اما همین که پایش را به کافه و یا بیرون می‌گذارد، ناگهان با جماعتی همسان و با خال‌کوبی های همسان یا متفاوت روبه‌رو می‌شود. او این گونه، عملاْ ناتوان از حس و لمس فردیت خویش و یا حس و لمس معضلات وجودی فردیت و تفاوت می‌گردد.
علاقه عجیب انسان مدرن در حضور در هر هیاهوی تلویزیونی چون «بیگ برادر» علاقه‌اش به مد و همراهی‌اش با آن، در کنار علائم سالمش، در عین حال عارضه جهانی است که همه چیز در آن ممکن و آزاد است و همه حق فرد بودن دارند و «فردیت» سنت است. از این رو نیز، لمس فردیت و تفاوت سخت و گاه ناممکن می‌شود و چنین انسانی ناتوان از لمس عمیق خود و عشق و «غیر» می گردد.
انسان عمومی امروزی ، از جهاتی بهترین تبلور فیگور « واپسین انسان» نیچه است که دارای هیچ عمق وژرفایی نیست. در واقع در شرایط کنونی ، توانایی « دن کیشوت شدن» و دیدن جادوگر در آسیاب بادی ، نماد تفاوت و نشانه توانایی تن دادن به تفاوت ها یا « تفاوتیدن» مداوم پسامدرنی خویش و شیوه‌ای برای شکاندن متاروایت مدرن « فردیت» و لمس فردیت، تمناها و تصاویر متفاوت خویش است.


نویسنده : داریوش برادری

دسته ها : روانشناسی
جمعه 1388/1/28 12:48
X