تعداد بازدید : 4539496
تعداد نوشته ها : 10297
تعداد نظرات : 320
قصه نارنیا از آن داستان های زمان کودکی نسل ماست که همواره خاطره آن در اذهانمان باقی مانده ، خصوصا گذر از آن کمد لباس به سرزمینی جادویی و آن چراغ فانوسی که علامت پیدا کردن مسیر بود و درپایان داستان به کمک 4 قهرمان قصه آمد. البته در آن زمان تنها کتاب اول نارنیا یعنی "شیر ، جادوگر و کمد لباس " در دسترس بود و به یاد ندارم سایر مجلدات این داستان در آن سالهای اوایل دهه 50 چاپ شده باشد.
از همین رو حالا که با قسمت های دیگر آن مواجه می شویم و اصلا کتاب های هر 7 قسمت آن در برابرمان است ، سرراست تر می توانیم شخصیت هایش را تحلیل کنیم و ارتباطش را با سایرنوول های هم دوره اش دریابیم . خصوصا که از همین قسمت دوم به بعد تشخیص عناصر مشترک بخش های مختلف این داستان و نقاط فراز و نشیب آن ، ممکن می شود.
فی المثل تاثیر پذیری سی.اس.لوییس ، نویسنده این داستان ها از دوستش یعنی جی . آر.آر .تالکین (خالق مجموعه ارباب حلقه ها) کاملا روشن می گردد. شباهت های آن مجموعه چه به لحاظ کاراکتر و چه از نظر ساختار روایتی با مجموعه داستان های نارنیا (خصوصا همین قسمت دوم یعنی شاهزاده کاسپین ) ، انکار ناپذیر به نظر می آید.
شاهزاده کاسپین هم مانند آراگورن از قلمرو پادشاهی خود دور افتاده و پیتر و ادموند و لوسی و سوزان همانند فرودو و 9 یار حلقه در صدد بازگرداندن آن قلمرو به وی هستند. از طرف دیگر در سرزمین نارنیا هم کوتوله هایی مثل "الف ها " زندگی می کنند و اصلان همانند گندالف از آنان علیه شاه میراز (مشابه سارون در ارباب حلقه ها) حمایت می کند. دیگر می توان از حرکت به موقع درخت ها در "وقایع نگاری نارنیا : شاهزاده کاسپین " برای حمایت از گروه شاهان و ملکه های نارنیا یاد کرد که شبیه حمایت "انت ها " در قسمت دوم ارباب حلقه ها از گروه فرودو در مقابل "اورک ها " بود و همچنین شباهت های دیگر وجود دارد که جای طرحشان در این سطور نیست.
اما دیگر واقعیتی که پس از تماشای فیلم "وقایع نگاری نارنیا : شاهزاده کاسپین " دستگیر مخاطبان علاقمند می شود ، شباهت های نزدیک مجموعه هری پاتر با آن است ، با این تفاوت که به آسانی می توان نتیجه گرفت ، خانم جی.کی.رولینگ اغلب قصه ها و نمادها و شخصیت های خود در هری پاتر را البته با تغییراتی اندک ، از همین مجموعه سی.اس.لوییس گرفته است. خصوصا بسیاری از صحنه های قسمت دوم مجموعه نارنیا ، تماشاگر پی گیر و نکته سنج را دقیقا به یاد هری پاتر می اندازد. از جمله بازگشت برادران و خواهران "پیونسی " (پیتر و سوزان و ادموند و لوسی) پس از یک سال تحصیلی به نارنیا (همانگونه که هری و دوستانش پس از یک تعطیلات مجددا به هاگوارتز بازمی گشتند و ماجرایی دیگر می آغازیدند) یا آن ورود از ایستگاه قطار به نارنیا که اساسا آشناترین مکان سفر به هاگوارتز در مجموعه هری پاتر بود و تلاش برای خلاصی سرزمین نارنیا از ظلم و ستم ملکه یخی یا شاه میراز (مثل مبارزه هری پاتر با ولد مورت) و...
به این ترتیب می توان مجموعه نارنیا را حلقه واسطی مابین نوعی از ادبیات کلاسیک نیمه اول قرن بیستم با داستان های کودکانه پایان قرن دانست و اینکه چرا مجددا این نوع سرگذشت ها در پایان قرن و خصوصا هزاره دوم میلادی مطرح شد ، دلائل اعتقادی و سیاسی متعددی دارد که شاید در ادامه این مقاله به طور غیر مستقیم به آن پرداختم.
داستان دوم نارنیا یعنی شاهزاده کاسپین یک سال پس از خاتمه داستان در دنیای معمولی آدم ها اتفاق می افتد که در طی همین زمان ، 1300 سال بر سرزمین نارنیا گذشته است.(البته این یک رقم حساب شده نیست ، چرا که در داستان های بعدی چنین معیاری را شاهد نیستیم و فی المثل در قسمت سوم یعنی "کشتی سپیده پیما " همان یک سالی که در جهان انسان ها گذشته ، در دنیای نارنیا هم سپری شده است. )
ظلم و تعدی نسل جدید نارنیایی ها که تلمارین خوانده می شوند باعث به صدا درآمدن شیپور جادویی توسط کاسپین دهم (بازمانده از نارنیایی های کهن) می گردد که به ناحق از سلطنت خود دور شده و حتی از سوی عمویش (که پدرش را کشته و سلطنت نارنیا را غصب کرده) قصد جانش را نموده اند. با صدای شیپور جادویی ، پیتر و سوزان و ادموند و لوسی که در پایان قسمت اول به سرزمین خود بازگشته بودند ، مجددا وارد نارنیا شده و با کمال تعجب باگذر1300 ساله دراین سرزمین مواجه می شوند(همچنانکه وقتی دوباره از نارنیا برمی گردند هنوزقطاری که به هنگام عزیمتشان در حال ورود به ایستگاه بود ، به ورودش ادامه می دهد.) آنها بقایای سلطنت و حکمفرمایی خود بر نارنیا و نشانه های نبردی که 1300 سال قبل برای پیروزی بر ملکه یخی انجام داده بودند را در میان خرابه ها می یابند و پس از مواجه شدن با شاهزاده کاسپین و پی بردن به مقاصد شاه میراز که پس از قتل پدر کاسپین ، اقدام به کشتن وی نموده،تصمیم می گیرند با وی مقابله کنند و شاهزاده را به تاج و تختش بازگردانند.
تیم فیلمنامه نویسی "وقایع نگاری نارنیا :شاهزاده کاسپین " همان ها هستند که قسمت اول را به نام "شیر ، جادوگر و کمد لباس " نوشتند منهای خانم "آن پیکاک " .
یعنی کریستوفر مارکوس و استفن مک فلیی به همراه خود اندرو آدامسن که کارگردانی اثر را هم برعهده دارد. شاید از همین روست که برخلاف قسمت اول، در نارنیای 2 شخصیت پردازی قابل اعتنایی مشاهده نمی شود و تنها با یک سری تیپ های کلیشه ای روبرو هستیم. در حالی که اصل داستان سی.اس.لوییس این امکان را در اختیار فیلمنامه نویسان گذارده که شخصیت های قابل انعطاف و غیر کلیشه ای پدید آورندولی گویا سازندگان فیلم چندان رغبتی به این کارنداشته و حاضر به چنین ریسکی دردنباله یک اثر آشنا نشده اند.حتی خود شاهزاده کاسپین که می توانست شخصیتی قابل تامل داشته باشد به تین ایجری احساساتی و سانتی مانتال بدل شده است.
روال داستان هم به گونه ای در فیلمنامه قرار گرفته که به سهولت تقریبا از یک سوم ابتدایی تا آخر کار را می توان حدس زد . فیلمنامه نویسان حتی از این هوشمندی سی.اس.لوییس بهره نگرفته اند که وی شروع داستان را با وضعیت حال پیتر و برادر و خواهرانش شروع کرد و بعد به قصه شاهزاده کاسپین پرداخت تا حداقل در فراز اول فیلمنامه ، اصل ماجرا تازگی خود را حفظ کند ولی اندرو ادامسن و همکاران فیلمنامه نویسش با شروع داستان از قسمت هملت گونه توطئه برای قتل شاهزاده کاسپین ، در همان قدم اول ماجرا را لو داده و فرصت تعلیق و سوسپانس برای مخاطب باقی نمی گذارند. از همین روست که وقتی در میانه فیلم شاهد ، هجوم نارنیایی ها به قصر تلمارین هستیم ، به آسانی شکست آنها را پیش بینی می کنیم ، چراکه با پیروزی شان ، دلیلی برای ادامه قصه نمی ماند!
فیلمنامه نویسان حتی از نمایش ذهنی/واقعی اصلان در اوائل ورود بچه ها به نارنیا (که در قصه به وضوح می تواند تعلیق مناسبی برای پیگیری حضور اصلان باشد) خود داری کرده و آن را به ادعاهای لوسی محدود می سازند. در حالی که این تصور/تصویر ایهام آور ، در کتاب لوییس به کررات اتفاق می افتد.
به هرحال همان گونه که حدس زده می شود ، نبرد نارنیایی ها و سپاه شاه میراز علیرغم تعداد بسیار و هیمنه عظیمش ، با ورود اصلان به میدان و معجزات وی ، به سود جبهه پیتر و دوستانش می چرخد و قضایا ختم به خیر می شود !
اما معجزه آخر اصلان ، برای دوستداران سینما و آشنایان به روایات مذهبی قابل تامل است. برانگیخته شدن امواج رودخانه به قدرت اصلان و غرق شدن سپاه میراز شاه در میان آب های آن ، بیش از هر داستان و روایتی ، ماجرای گذر قوم یهود از میان رود نیل و غرق شدن سپاه فرعون در میان امواج آن را به خاطر می آورد که به یاد ماندنی ترین نمایش آن را سالها پیش برپرده سینما و در فیلم "ده فرمان " سیسیل .ب.دومیل دیده بودیم.
ازهمین روست هانا راسین،یکی ازنویسندگان معروف واشنگتنپست درمقاله ای می نویسد : "... بعضیها این فیلم را بزرگترین هدیه هالیوود به بنیادگرایان انجیلی یا همان اوانجلیست ها (صهیونیست های مسیحی) بعد از فیلم کلاسیک "ده فرمان " اثر سیسیل ب. دومیل میدانند... "
راسین که در حال حاضر بر روی کتابی درباره نخبگان اوانجلیست(همان صهیونیست های مسیحی که خاستگاه آیینی حاکمان امروز آمریکا هستند) کار میکند ، در این نوشته به رویکرد جدید هالیوود به مذهب و از طرف دیگر گرایش بنیادگرایان انجیلی به سینما و فیلمسازی میپردازد. اگرچه این نوع مذهب از خیلی پیشتر در ساختارهای سیاسی حاکم و بافت سنتگرای جامعه آمریکا حضوری پرقدرت داشته، اما اکنون رابطهای متفاوتتر و تأثیرگذارتر میان آن و هالیوود شکل گرفته است. راسین سعی دارد در این مقاله نسلهای مختلف معتقد به اوانجلیسم(صهیونیست مسیحی) را در هالیوود معرفی کند.
نسل اول به اعتقاد او کسانی بودند که در فضای یهودی تبار هالیوود سعی میکردند ایمان خود را مخفی کنند. اگرچه همواره در این کارخانه رویا سازی ، ساخت آثار مذهبی از اهمیت خاصی در میان صاحبان کمپانی ها برخوردار بوده است و این اشراف یهود مهاجر اروپایی در طی سالهای ابتدای قرن بیستم بودند که هیچگاه از تبلیغ دین و آیین خویش در محصولاتشان و تحقیر و توهین نسبت به دیگر مذاهب به خصوص اسلام دریغ نورزیدند.
نسل دوم این بنیادگرایان ، پس از 11 سپتامبر و ظهور نومحافظهکاران آمریکایی در کاخ سفید فرصت عرض اندام یافتند تا جایی که طی 7 سال گذشته در هر فصل اکران دستکم یک فیلم ایدئولوژیک با باورهای اوانجلیستی(آمیزه ای از پروتستانتیزم و آموزه های صهیونی آخرالزمانی که نبرد آرماگدون را از طریق برپایی اسراییل بزرگ راه حل نهایی می دانند) به چشم میخورد.
اما نسل سوم که به تدریج بر هالیوود حاکم می شودو خود رابه یهودیان حاکم تحمیل می کند ، علاوه بر ابا نداشتن از بیان اعتقادات خویش، براین باورند نگاه ایدئولوژیک آنها به پدیدهها باید در تمام سطوح فیلم نفوذ کند، حتی اگر فیلمی باشد که در ظاهر با قواعد بنیادگرایان انجیلی سازگار نباشد.
راسین تأکید میکند که امروزه هالیوود بدست این نسل کاملاً در حال تحول است. نسل جدید نه تنها عقایدش را در یک ژانر محدود نمیکند بلکه جذابترین آنها یعنی تریلر، وحشت، علمی- تخیلی و حتی کمیک استریپ را هدفگرفته است.
هدف آنها آشتی میان سینمای سرگرم کننده و کلیسای انجیلی با یکدیگر است تا اوانجلیسم(صهیونیسم مسیحی) بتواند با قویترین، جذابترین و فراگیرترین زبان کنونی با جهانیان سخن بگوید. کلیسای انجیلی با رویکردهای افراطی نومحافظهکاران در حال دامنزدن به موج جدیدی از تهاجمات عقیدتی است که در نهایت به همان نبرد آرماگدون(نبردی که براساس باورهای اوانجلیست ها یا صهیونیست های مسیحی ، بیش از دو سوم مردم جهان را نابود ساخته و دنیا را برای حکومت هزار ساله مسیح موعودشان و یهودیانی که به وی می گروند ، آماده می سازد) ختم می شود . در واقع هدف نهایی باورها و اعتقادات آنان ، برچنین فاجعه ای استوار است و آن را تقریبا بدون کم و کاست در همه آثارشان به تصویر می کشند. از همین روست که در اغلب این آثار ، شاهد شاهان و شاهزادگان و افرادی رانده شده از قلمرو خود هستیم که خانه یا شهر و یا سرزمین شان توسط نیروهای شر تسخیر شده و حالا آنها با جمع آوری نیرو در صدد درگیری جنگ با قوای فوق هستند که بالاخره در آن نبرد آخرین ، دشمنانشان را مغلوب می گردانند.
و از همین روست که طی سالهای اخیر ، تولید این قبیل آثار به طور شگفت انگیزی افزایش یافته،به گونه ای که برخی کارشناسان و صاحب نظران معتقدند "هالیوود آرایش آخرالزمانی گرفته است "
در تایید همین باورهاست که مطالعه مجموعه داستانهای نارنیا به دلیل تهمایه مذهبی ، در خانوادههایی که دارای اعتقادات اوانجلیستی هستند، یکی از ضروریات به شمار می رود و بسیاری از آنها ، سی.اس. لوئیس را یکی از بزرگترین نویسندههای قرن گذشته میدانند.
دیزنی و کمپانی شریکش یعنی والدن مدیا هم درست به دنبال همین مخاطبین بوده اند. آنها کمپانی موتیو مارکتینگ که کار تبلیغ فیلم "مصائب مسیح " را انجام داده بود، به خدمت گرفتند تا بتوانند فیلم خود را به کلیساها و مراکز مذهبی معرفی کنند. کارگردان فیلم، اندرو آدامسن، نمادهای مذهبی فیلم را با داگلاس کرشمن، پسرخوانده سی.اس.لوئیس(که خود از اوانجلیست های متعصب است) چک کرد تا مطمئن شود که در فیلم "وقایعنگاری نارنیا " از نظر اعتقادی و مذهبی هیچ اشتباهی وجود ندارد.
انتظارات بنیادگرایان اوانجلیست از این فیلم سبب شد تا سازندگان فیلم ، خیلی با دقت و احتیاط برای آنها توضیح بدهند که چرا نتوانسته اند به صراحت ، فیلم نارنیا را فیلمی تمثیلی و نمادین از باورهای آنان معرفی کنند.
در زمان ساخت فیلم، متولیان کلیسای انجیلی ، به شدت پروسه انتخاب بازیگر توسط آدامسن را پیگیری میکردند تا ببینند مثلا چه کسی قرار است به جای اصلان شیر حرف بزند. هانا راسین در مقاله اش درباره "وقایع نگاری نارنیا " می گوید:
"...در داستان، زندگی اصلان به نوعی رستاخیز مسیح را به ذهن متبادر می سازد و کلیسای انجیلی میخواست مطمئن شود که آدامسن شخصیتی را برای دوبله این نقش انتخاب میکند که ویژگیهای صدایش به مسیح نزدیک باشد... "
اما آدامسن در این باره توضیح میدهد: "بالاخره تصمیم گرفتیم که شخصیت اصلان خیلی مقتدر و قوی باشد چون به این ترتیب او یک موجود دست نیافتنی میشد. "
به این ترتیب شرطبندی هالیوود برروی پتانسیل مخاطبان انجیلی بالاخره نتیجه مطلوب داد و فیلم "وقایع نگاری نارنیا " در صدر جدول پرفروش ها نشست. در ادامه ساخت این نوع فیلم ها بود که " جنگیری امیلی رز "(فیلمی از جنس فیلم معروف جنگیر برای معتقدان به بنیادگرایی انجیلی ) در هفته اول اکران خود 30 میلیون دلار فروخت و در ماه سپتامبر 2006به یکی از فیلمهای پرفروش ماه تبدیل شد.
کارگردان آن فیلم "اسکات درکسن " فارغالتحصیل دانشگاه اوانجلیستی بایولا در لسآنجلس بوده و یکی از مدرسان مدعو کلاسهای مؤسسه فیلمسازی "پرده اول " نیز هست. مدتی بعد، فیلم "جنگیری امیلی رز " جای خود را در جدول فروش به فیلم "درست مثل بهشت " داد. ماجرای کمدی این فیلم هم درباره روح و مرگ بود ، اما با وجود کمدی بودن، باز هم در کلیت خود احساس همدلی تماشاگر با دنیای ماوراء را سبب می گردید.
در پاییز 2007 ، همه جای هالیوود پرشده بود از تابلوهای تبلیغاتی که روی آنها ارواح و فرشتگان نقش بسته و مشغول جلب مشتری بودند؛ فیلمهایی مثل " نجواگر روح " ، "مدیوم "(واسطه) و "سه آرزو ". گرچه ممکن است ، نتوانیم این فیلم ها را معرف کامل اوانجلیسم بدانیم، اما به هر حال واضح است که هالیوود پس از دوران حاکمیت بلامنازع اشراف یهود مهاجر ، اینک مسحور این گونه حوزههای شبه مذهبی شده که البته در چشم انداز نهایی خود ، هدفی مغایر با آنچه مد نظر بنیانگذاران هالیوود بود را تعقیب نمی کنند.
باربرا نیکولاسی(راهبه کلیسای انجیلی ) در سال 1999 مؤسسه "پرده اول " (Act One) را تأسیس کرد.مؤسسهای که به منظور تحصیل هنرجویان اوانجلیست در زمینه فیلمنامهنویسی و سینما تأسیس شد.
یکی از دانشجویان "پرده اول " می گوید: "...در یک طبقه ساختمان مؤسسه که در پای تپههای هالیوود واقع شده، همانقدر که روی قفسهها DVD فیلم دیده میشود، انجیل هم به چشم می خورد. بیشتر آن فیلمها از نوعی هستند که بنیادگرایان محافظهکار هیچ وقت به بچههای خود اجازه تماشای آنها را نمیدادند؛ فیلمهایی مثل "زیبایی آمریکایی "، "جان مالکوویچ بودن " و مجموعههای تلویزیونی "خانواده سوپرانو " و "ویل و گریس ".
وقتی در همان زمان ، شبکه CNN نیکولاسی را برای یک مصاحبه دعوت نمود. آن روز وی نتوانست هیچ یک از اعضا و مدرسین مؤسسه را برای حضور در تلویزیون با خود همراه کند. او میگوید: "آنها فکر میکردند که این کار میتواند به فعالیتهای دیگر آنها لطمه بزند. "
اشاره نیکولاسی بیشتر به اوانجلیست هایی بود که از قبل در هالیوود کار میکردند و جزء موج اول این جریان به شمار می آمدند. از جمله این افراد میتوان به "ران آستین "، نویسنده سریالهای تلویزیونی "فرشتگان چارلی " و "مأموریت غیرممکن " و همچنین جک شی، رئیس سابق انجمن کارگردانان آمریکا اشاره کرد. آن موقع این افراد به شوخی به نیکولاسی میگفتند که در هالیوود، رفتن به کلیسا یک گناه محسوب میشود.
در آن دوره تصویری که در تلویزیون و سینما از بنیادگرایان انجیلی ارائه میشد غالباً تصویر یک همسایه بدعنق، عصبانی و خنگ بود (برای مثال ند فلاندرز در "سیمپسونها ") یا حقهبازهای چرب زبان و تملقگو (مثلاً کشیش در مجموعه "خانواده سوپرانو ") و یا حتی قاتل (در فیلم تنگه وحشت یا(Cape Fear اما بعداز حادثه 11 سپتامبر، رویکرد صنعت سینما به این موضوع آرام آرام تغییر کرد. استودیوها به سراغ فیلمهایی رفتند که مضامین اوانجلیستی داشتند حتی اگر این فیلمها کاملاً مذهبی محسوب نمیشدند. به گفته نیکولاسی در همین دوران هم بود که مؤسسه "پرده اول " فعالیتهایش را گسترش داد.
رالف وینتر، تهیهکننده فیلم "مردان مجهول " و " چهار شگفتانگیز "، تام شادیاک، تهیه کننده فیلم "بروس قدرتمند " و "پچ آدامز "، با چند جشنواره جدید مسیحی وارد گفتوگو شدند.
نویسندههای مجموعههای تلویزیونی پربینندهای مثل "بافی، قاتل خونآشام " و "افسونگر " دیگر به راحتی از کلیسا رفتنشان با همکاران خود حرف میزدند. این عده موج دوم اوانجلیست های هالیوود را تشکیل میدهند.
نسل "دانیل رومر " موج سوم این جریان است. نیکولاسی میگوید که این نسل اصلاً دوست ندارد راجع به اینکه چهطور یک بنیادگرای انجیلی باید خود را با هالیوود هماهنگ کند، حرف بزند. حالا دیگر میتوانیم شاهد شکلگیری نسلی از هنرمندان جوان اوانجلیست باشیم که همه متقاضی شرکت در کلاسهای مؤسسه "پرده اول " هستند.
برای مثال همسر یک کشیش که در دوران نوجوانی خواننده موسیقی کانتری بوده ، دوست دارد که درباره موضوع "شکلگیری فرهنگ، مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای پرفروش " تحقیق کند و مقاله بنویسد. یکی دیگر از این افراد ، یک دانشجوی اونجلیست فارغالتحصیل هاروارد اس. دیگری زنی است که قبلاً در بخش فعالیتهای مذهبی کاخ سفید کار میکرده است.
هانا راسین می نویسد : "... این نسل با پرستش خدا و کوئنتین تارانتینو بزرگ شدهاند! هر چند پرستش دومی غالباً مخفیانه و سری است. این عده ، جناح سینمایی جریانی هستند که جامعهشناسی به نام آلن ولف آن را "گشایش تفکر و ذهنیت اوانجلیستی " دانسته است؛ چیزی که در حقیقت تجدید حیات فرهنگی بنیادگرایان محافظهکار( یا همان مسیحیان صهیونیست)است. بنابراین احتمالاً والدین این نسل به آنها آموختهاند که برای حفظ اعتقادات خود در پناه یک خرده فرهنگ موازی یعنی سینما قرار بگیرند، زیرا تا آن زمان فیلمهای مذهبی همگی باعث دلزدگی و خستگی آنها شده بود. برای اینکه بتوانید از کلاسهای مؤسسه پرده اول استفاده کنید باید حضور مسیح را در زندگی خود باور داشته باشید... "
او ادامه می دهد: "...بسیاری از افراد این نسل از نظر شناخت فرهنگ اوانجلیستی بسیار پیشرو هستند اما بسیاری از مؤسسات انجیلی هنوز هم بابت آنها نگرانی دارند. زمانی مؤسسه بایولا همه دانشآموزان خود را از دیدن هر نوع فیلمی منع میکرد و حالا همین مؤسسه هم درست مثل دانشگاه آسوزا پاسیفیک، که یک مدرسه اوانجلیستی خارج از پاسادونا است، دپارتمان فیلم دارد.... "
پس از 11 سپتامبر 2001 بود که نمایندههایی از استودیوهای هالیوودی با مدرسین مؤسسه "پرده اول " تماس گرفتند، همه اعضاء از استعداد ویژه رومر و نگاه تازه او تعریف میکردند. به تدریج تماسهای آنها بیشتر شد. بالاخره یک روز به باربرا نیکولاسی زنگ زدند و گفتند: "ما یک فیلم مسیحی میخواهیم. 5فیلمنامه اولتان را برای ما بفرستید. " بعد از این تلفن، نیکولاسی به خود گفت: "بالاخره هالیوود به ما هم فرصت عرض اندام داد. "
هانا راسین براین باور است که دلایل چنین رویکردی هم معنوی بود و هم اقتصادی. صنعت فیلمسازی بعد از حادثه 11سپتامبر به تولید فیلمهایی میاندیشید که "معنا و مقصودی هم داشته باشند " و در جهت سیاست های نئومحافظه کاران برای اقدامات جنگ افروزانه شان نیز باشند. فیلمنامههایی مثل "جنگیری امیلی رز " و اقتباسی از داستان سی.اس.لوئیس به نام "وقایعنگاری نارنیا: شیر، جادوگر و کمد " که در سال 2006 یکی از پرفروشترینها بود، نمونههایی از این فیلمنامهها هستند.
در سال 2002 دانشگاه پت رابرتسون (به نام یکی از مهمترین رهبران اوانجلیست) ، مرکز هنرهای نمایشی خود را افتتاح کرد. این مرکز شامل استودیوهای فیلم و انیمیشن و دو سالن نمایش فیلم بود. دو سال بعد "جرج بارنا " که یکی از محققان و متخصصان برجسته نظرسنجی بود ، از حقیقتی پرده برداشت؛ او به این نتیجه رسید که فیلم میتواند بیشتر از کلیسا روی پیروان بنیادگرایی تأثیر بگذارد و به همین دلیل مجموعه "بارنا فیلم " را به عنوان یکی از شعبات یا شاخههای شرکت رسانهای انجیلی خود تأسیس کرد.
"فیلیپ آنشوتز " یکی دیگر از اوانجلیست های معتقد و البته ثروتمند که بنیانگذار مؤسسه ارتباطی کوئست است ،نیز 3 سال پیش گروه فیلم "آنشوتز " را بوجود آورد که مجموعه "والدن مدیا "را شامل میشد و در ساخت فیلم "وقایعنگاری نارنیا "نیز با کمپانی دیزنی مشارکت داشت . در واقع این "والدن مدیا " بود که بار اصلی تهیه فیلم را به لحاظ نرم افزاری بردوش کشید و دیزنی ، منحصرا در بخش سخت افزاری و امکانات ، آنها را یاری رساند.
در حال حاضر بنیادگرایان انجیلی از میان برنامههای مختلف هالیوودی می توانند انتخابهای متعددی داشته باشند. برای مثال شبکه نیایش هالیوود( Hollywood Prayer Network) یکی از شبکههایی است که تمام توان خود را صرف کرده تا با استفاده از نیروهای متخصص انجیلی ، هالیوود را دچار یک تحول گرداند.
با اینکه رابطه میان هالیوود و اوانجلیست ها رفته رفته بهتر شده اما هنوز هم بسیاری از آنها از این موضوع نگرانند. نیکولاسی همه روزه نامههای زیادی از پیروان کلیسای انجلیکن دریافت میکندکه ازحضور فیلمنامهنویسان مجموعههای "بافی قاتل خونآشام " وThat 70s Show در مؤسسه اظهار نگرانی میکنند.
با این حال نیکولاسی بیش از هر کس دیگری تلاش کرده و میکند تا "دین باتالی " را که یکی از فیلمنامهنویسان اصلی سیت کام پرطرفدار "That 70s Show " با موضوع سکس، مواد مخدر و راکاندرول است، به جمع مدرسین مؤسسه اضافه کند.البته باتالی از جمله اوانجلیست هایی است که خوب میدانند با کار در هالیوود موقعیت مناسبی برای خود و باورهایش فراهم آورده است. چراکه چنین فضایی ، نمونه مطلوبی از مصالحه و توافق یک بنیادگرای انجیلی با محیط است .
در اخبار نشریه موسسه "پرده اول " آمده ، باتالی که چهل و یک ساله است توانسته به تازگی در امتحان کشیشی موفق شود. او بسیار خوشبرخورد و مرتب است. دفتر کار او با عکسهایی از دو فرزندش و پوسترها و یادگارهایی از مجموعه کارتونی "وینی د پو " تزئین شده. در گوشهای میز انجیل او قرار گرفته است. او عادت دارد هر روز سر کار انجیل بخواند. این عادتی است که به نظر خیلی از همکارانش کمی عجیب و غیرعادی است.
در عوض باتالی هم از خیلی از آدمهای هالیوودی متعجب است ، چون اغلب آنها گروههای جوانان کلیسایی را نمیشناسند در حالیکه بیش از نیمی از نوجوانها و جوانهای آمریکایی جزء این گروهها هستند. او حتی از کلیساروها و معتقدان انجیلی هم شاکی است چون فکر میکند که آنها هم باید بتوانند همانطور که تونی کاشنر به همجنسبازها و ایو انسلر به فمینیستها خدمت کردهاند، با نقاشی کردن یا نوشتن در خدمت اوانجلیسم باشند.
او در مصاحبه ای گفته است: "واقعاً مزخرف است. ما ادعا میکنیم که به خدایی بزرگ و فوقالعاده ایمان داریم اما حتی نمیتوانیم درباره اعتقادمان یک صفحه مطلب بنویسیم، یا یک صحنه نقاشی کنیم. چرا ما اوانجلیست ها نباید فیلمی مثل تکگوییهای زنانگی ایو انسلر داشته باشیم... "
تصمیم جدید او این است که در نسخه اولیه فیلمنامهاش آنقدر شخصیتهای مسیحی بانمک، سه بعدی و جذاب بگنجاند که نظر همه را جلب کند!
هانا راسین در کتاب خود درباره آینده این حرکت بنیادگرایی می نویسد : "...در آیندهای که باتالی و نیکولاسی در ذهن خود دارند این مشکل هم برطرف خواهد شد. آنها روزهایی را پیشبینی میکنند که همه استودیوهای هالیوودی برای ساختن فیلمهایی با مضامین اوانجلیستی ، مدیری مثل آنشوتز خواهند داشت، هر شبکه تلویزیونی نسخه مسیحی شده "ویل و گریس " را پخش میکند که داستانهای آن در یک کلیسای بزرگ یا دبیرستان انجیلی اتفاق میافتد. آن موقع اوانجلیست ها هم در هالیوود موقعیتی مشابه یهودیها پیدا میکنند ، اقلیت تازهای که وقتی گذشته خود را مرور میکند به آن میخندد چون زمانی را به یاد میآورد که حتی نمیتوانست در یک بایگانی هم کار پیدا کند... "
نویسنده: سعید مستغاثی